زیارت معجزه می کند

جلسه یک : جابر بن عبدالله انصاری و آغاز سنت زیارت اربعین

00:32:22
504

در این جلسات، محور اصلی حقیقت زیارت و فلسفه آن است؛ اینکه زیارت اهل بیت نه تنها شرک نیست، بلکه عین بندگی و عشق‌ورزی به خداست، چون اهل بیت مظاهر ناب الهی‌اند و در وجودشان هیچ خودی جز خدا دیده نمی‌شود. بیان می‌شود که چرا خدای متعال ابراز عشق به خود را از مسیر محبت به اولیائش قرار داده و چگونه زیارت، جلوه‌ای از تواضع، بندگی و فنا در پروردگار است. از ماجرای حضرت موسی که با هفتاد هزار فرشته برای زیارت کربلا آمد تا روایات مربوط به ثواب پیاده‌روی اربعین و غسل فرات، همگی نشان‌دهنده جایگاه بی‌مانند کربلا و امام حسین علیه‌السلام در عالم است. آداب زیارت، آثار شگفت‌انگیز آن در تغییر سرنوشت انسان، حتی برای کسانی که از دور سلام می‌دهند، و روایت‌های تکان‌دهنده‌ای از تاریخ و کرامات اهل بیت، به‌ویژه در ماجرای عاشورا و پس از آن، همه دست‌به‌دست هم داده‌اند تا نشان دهند زیارت در حقیقت سفری به سمت خدا و مدرسه‌ای برای بندگی خالص است

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

جایگاه زیارت کربلا
اگر زیارت کربلا نبود…
یکی از اهداف حیاتی کربلا
کربلا، محل قرارداد
از چه وقت زیارت کربلا باب شد
کربلا از جنس مکه است
گنج روایت
اولین زائر کربلا
جدایی سخت از گودی قتلگاه
ناجی امام زمان علیه السلام
اهالی آسمان
تلاش شیاطین برای ویرانی حرم کربلا
خدا اینگونه پیامبرش را دلداری می دهد
زیارت اربعین، غرض امام حسین علیه السلام
مهری از نور، نشان زائران
پرچم همیشه برافراشته
ملائکه اسامی چه کسانی را می نویسند؟
زیارت، اجر شهادت
خریدار زمین کربلا کیست؟

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله العالمین؛ و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد؛ فعلی الطیبین الطاهرین؛ و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری؛ و احلل عقدة من لسانی؛ یفقهوا قولی.
یکی از موضوعات مهم پیرامون ماجرای کربلا که معمولاً از آن غفلت می‌شود و یک رکن بسیار مهم در ماجرای کربلاست، یک قطعه حیاتی برای این ماجراست: موضوع زیارت اباعبدالله الحسین. زیارت اباعبدالله الحسین صرفاً یک کار سمبولیک و عبادی نیست که حالا مثلاً خوب است برویم یا مثلاً سعی کنیم برویم. زیارت اباعبدالله یکی از قطعات کربلاست؛ یکی از اهداف کربلاست. زیارت کربلا، زیارت امام حسین باعث شده که اصل ماجرای شهادت امام حسین معنا پیدا کند.
اگر زیارت کربلا نبود، کربلا این واقعه واقعاً یک تراژدی بود؛ یک واقعه تلخ و بی‌ثمر بود. زینب کبری سلام الله علیها چرا «ما رأیتُ الا جمیلاً» دید؟ عبیدالله بن زیاد به او گفت: «دیدی خدا با برادرت چه کرد؟» ایشان فرمودند: «من جز زیبایی چیزی ندیدم.» خب چرا زیبایی دید؟ چیست؟ کربلا زیبا بود؟ چه اتفاقی برای او زیبا بود؟ قطعه‌قطعه کردن اولیا خدا زیبایی دارد؟ اسیر کردن ذریه رسول الله زیبایی دارد؟ شهادت امام معصوم، شهادت طفل معصوم، امام معصوم که از حیاتی‌ترین حقوق خودش محروم می‌شود، زیبایی دارد؟ کربلا زیبا بود؟ این‌ها از آن بخش‌های ناگفته کربلاست.
معمولاً ما ایام محرم کمتر فرصت می‌کنیم در مورد این مسائل صحبت کنیم. بیشتر وقت به این می‌گذرد که خود قیام اباعبدالله را تحلیل کنیم. زیارت امام حسین، آن قطعه‌ای است که کل ماجرا را زیبا می‌کند. زیارت را برداریم از ماجرای کربلا؛ یکی از اهداف حیاتی را برداشته‌ایم. قطعاً یکی از چیزهایی که امام حسین مد نظرشان بود در اثر شهادت، این بود که این کربلا یک کربلایی بشود، یک پاتوقی بشود، یک جایگاهی بشود، یک مرکزی بشود روی کره زمین؛ یک اتفاقی اینجا بیفتد؛ یک جایی بشود برای اینکه همه جمع بشوند؛ یک جایی باشد برای اینکه همه دل‌ها به سمتش جذب بشود. اهداف امام حسین بوده، عهد امام حسین بوده. از روز ازل قرارش بوده؛ زمین کربلا را خدا جدا کرده. جلسات بعد، شب‌های آینده با هم می‌خوانیم؛ قرار و مدار داشتند امام حسین با خدا. قرار بوده امام حسین یک سری کارها در این زمین انجام بدهد؛ خدا هم یک سری کارها برای او در همین زمین انجام بدهد. محل قراردادشان بوده. قرار بوده امام حسین در این زمین کشته بشود، یک سری اختیارات پیدا بکند، بعداً بتواند در این زمینه یک سری کارها بکند؛ خلایقی را از این زمین به درجاتی برساند. برنامه بوده. زیارت، یک بخشی از هدف کربلاست؛ یک بخشی از هدف امام حسین است.
منظور از اینکه فقط امام حسین رفتند و قصدشان این بود که بالاخره این امت را اصلاح کنند و امر به معروف و نهی از منکر را به اتمام برسانند، این نیست که حضرت به مقصد نرسیدند و منقضی شدند. نه؛ حضرت یک سری اهداف سطح پایین داشتند، یک سری اهداف سطح بالا داشتند. یکی از اهداف سطح پایین این بود که امت تغییر بکند، اصلاح بشود، یزید نباشد. حضرت فرمودند: «یزید من،» یک مرتبه از آن چیزهایی بود که حضرت می‌خواستند. مراتب بالاترش این بود که حضرت می‌خواستند در زمین کربلا غوغایی ایجاد بکنند. برای شما بخوانم این روایت را؛ نگاه شما را هم نسبت به زیارت امام حسین عوض می‌کند، هم نسبت به خود ماجرای کربلا عوض می‌کند. روایت نسبتاً طولانی است؛ حالا من سعی می‌کنم مختصر و مفید بخوانم برایتان.
قدامة بن زائده از پدرش، زائده، نقل می‌کند: امام سجاد به زائده گفتند: «زائده، به من خبر رسیده که تو به زیارت قبر پدرم اباعبدالله الحسین می‌روی.» امام سجاد؛ خب، این‌طور هم نبود که زیارت از زمان امام صادق (ع) باب بشود. نه؛ از همان اول، بعد از شهادت امام حسین (ع) باب بود؛ و اولین کسی هم که رفت زیارت اربعین، جابر بود. معلوم می‌شود که از همان اربعین، زیارت باب بوده است. از نکات عجیب هم این است که جابر وقتی که به زیارت رفت، در آب فرات غسل کرد و لباس احرام پوشید. اولین زائری که به زیارت اباعبدالله رفت؛ نه مقبره‌ای است، نه حرمی. چند تا قبر است دیگر روی زمین؛ هیچی هم ندارد. او که با لباس احرام [رفت]، رفیق و صحابی پیغمبر بود. معلوم می‌شود از زمان پیغمبر این‌ها تربیت شده‌اند برای زیارت امام حسین. قبل از شهادت امام حسین، پیغمبر تربیت کرده، کد داده، این‌ها را بهشان جهت داده. بعداً آنجا پاتوق است؛ کربلا باید بروید؛ به یک چیزی از جنس مکه است. جابر که صحابی پیغمبر است، این را می‌فهمد؛ با لباس احرام می‌رود زیارت.
امام سجاد فرمودند که: «به من خبر رسیده که تو به زیارت قبر پدرم می‌روی؛ گاهی به زیارت می‌روی؟»
گفتم که: «بله آقا، خبری که رسیده درست است.»
حضرت فرمودند که: «خوب، برای چه این کار را می‌کنی؟ تو آدم شناخته‌شده‌ای هستی، جایگاهی داری در حکومت؛ تو را تحمل نمی‌کنند؛ تحمل نمی‌کنند ببینند تو محبت ما را داشته باشی، برای ما فضیلت قائلی، فضایل ما را ذکر می‌کنی. إلا الله و رسوله؛ به خاطر خدا؛ و لا أُبالی من سخط ولا يَكْفُرُ فی صدری مکروهٌ نالنی بسببه.»
من بابت عصبانیت کسی اعتنا ندارم؛ من کربلا می‌روم، زیارتم را می‌روم؛ و اگر بخواهند اذیتم بکنند، سینه من تنگ نمی‌شود؛ بهم فشار نمی‌آید، ناراحت نمی‌شوم.
حضرت فرمودند که: «والله قسم، اینکه گفتی درست است.»
من گفتم: «والله قسم، همین‌طوری هستم.»
«اَبشِر ثم اَبشِر ثم اَبشِر.»
«خوشحال باش، خوشحال باش، خوشحال باش! یک خبری می‌خواهم بهت بدهم؛ کَانَ عِندِی فِی النُّخبِ المَخزون.»
«دیگر روایتی می‌خواهم برایت نقل بکنم؛ این روایت برای من، امام سجاد، جزو روایت‌های نخبه‌ای است که جزو گنج است.»
«آخرین روایتم.»
حضرت می‌فرماید: «اگر برای شنیدن این روایت، بار شتر می‌بستی و سفر می‌رفتی، مفت و مجانی امشب تقدیم می‌کنم.»
«کاروان را بندازید، بگوییم آقا مثلاً سفر مثلاً به شام، به سوریه، برای اینکه برویم همین روایت را بشنویم و برگردیم، جا دارد.»
«روایت چیست؟»
حضرت فرمودند: «لَمَّا أَصَابَنَا بِالطَّفِّ مَا أَصَابَنَا، وقتی برای ما ماجرای کربلا پیش آمد در کربلا و قُتِلَ أبی علیه السلام، و قَلَّ مَن کانَ مَعَهُ مِن وُلدِهِ و إِخوَتِهِ و سائرِ أهْلِهِ، پدرم را در کربلا کشتند، همراهان پدرم را در کربلا کشتند، فرزندانش را، برادرانم را، خانواده ما را. حُمِلَتِ الحُرَمُ عَلَی الأَقتَابِ مِنَ الکُوفَةِ. سوار مرکب کردند، می‌خواستند ما را ببرند کوفه.»
من ایستادم به این گودی قتلگاه نگاه کردم. امام سجاد: «فَجَعَلتُ أَنظُرُ إِلَیهِم سِرّاً.»
«محل شهادت ایستادم، نگاه کردم و لَمْ یُوَارُوا؛ دیدم بدن‌ها متلاشی شده و هیچی هم روی این بدن‌ها نینداخته‌اند.»
«فَعَظُمَ ذَلِکَ فِی صَدری؛ خیلی به سینه‌ام فشار آمد، تعبیر حضرت: وَ اشتَدَّ مَا أَرَاهُ مِنهُم؛ قَلَّت حِیلَتی، فکادت نَفسی تَخرُجُ.»
«نزدیک بود جان بدهم.»
«و تَبَیَّنَ ذَلِکَ مِنّی عَمَّتی زَینَبُ؛ عمه‌ام زینب حال من را دید.»
عمه من دید، آمد کنار من. عمه‌ام به من فرمود که: «ما لی أَراکَ تَجُودُ بِنَفْسِکَ یا بَقِیَّةَ جَدّی!»
«عزیز دلم، چرا داری جان می‌دهی ای باقی‌مانده جد من و پدر من و برادران من؟»
چه حالی؟
گفتم که: «عمه جان، و کیف لا أَجْزَعُ و أهِلَّ و قد أَری سَیِّدی؟ چرا آرام باشم؟ دارم مولای خودم، آقایم را می‌بینم؛ سیدم را می‌بینم؛ برادرانم را می‌بینم؛ عموهایم را می‌بینم؛ عموزاده‌هایم را می‌بینم؛ خانواده‌ام را می‌بینم متلاشی شده، مُرَمَّلینَ بِالعِراقِ، مُصَلَّبینَ، لا یُکَفَّنُونَ، عُرْیانٌ، متغیرون.»
«در خانه خودشان غلطیده‌اند؛ قطعه‌قطعه شده‌اند؛ کفن نشده‌اند.»
«لا یَعْرِجُ عَلَیهِم أَحَدٌ وَ لا یَقْرَبُهُم بَشَرٌ.»
«یک بشر... متلاشی شده.»
«کَأَنَّهُم أَهلُ بَیتٍ مِنَ الدَّیْلَمِ وَ الخَزَرِ.»
«انگار این‌ها یک خانواده‌ای بودند مال دیلم و خزر؛ انگار مملکت کفر بودند این‌ها.»
«چرا زینب ما رأیت الا جمیلا؟» رمزش این است.
ببینید، زینب کبری به امام سجاد فرمود: «عزیزم، بگذار من یک چیز دیگر بهت بگویم؛ آرام باش.»
«فَوَ اللهِ، إِنَّ ذَلِکَ لَعَهدٌ مِن رَسُولِ اللهِ.»
«یک چیزی می‌خواهم بهت بگویم؛ این عهدی از طرف پیغمبر به جد تو امیرالمؤمنین، به پدر تو سیدالشهدا، به عموی تو امام حسن مجتبی است.»
«این خدا این عهدیه، میثاقی است که خدا گرفته.»
چی می‌خواهد بگوید زینب کبری؟ امام سجاد آرام بشود.
ببینید، این حرفی که امام سجاد در کربلا دارد جان می‌دهد، تسلی می‌دهد زینب کبری با یک حرف. امام سجاد خیلی عجیب فرمودند: «عزیزم، خدا از یک افرادی از امت ما عهد گرفته که این‌ها را لا تَعْرِفُهُم فَرَاعِنَةُ هَذِهِ الأُمَّةِ.»
«فرعون‌ها این‌ها را نمی‌شناسند، ولی اهل آسمان این‌ها را می‌شناسند.»
«این‌ها می‌آیند، یَجمَعُونَ هَذِهِ الأَعضَاءَ المُفَرَّقَةَ. این بدن‌های پاره‌پاره را جمع می‌کند و يُوَارُونَهُ؛ این را می‌پوشانند؛ این بدن‌های متلاشی را جمع می‌کند.»
«و یَنصِبُونَ لَهَا و طَفَّ أَلَمٍ؛ اینجا گنبد می‌سازند، پرچم جلوی حرم [نصب] می‌کنند.»
خیلی بدن‌های متلاشی روی زمین را دارد می‌بیند امام سجاد؛ در گودال افتاده‌اند. یک روزی اینجا بارگاه می‌شود، حرم می‌شود.
«لِقَبرِ أبی سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ؛ اثر این حرم محو نمی‌شود.»
«و لا یُعَفَّرُ رَسمُهُ؛ نمی‌توانند از بینش ببرند.»
روزگاری می‌گذرد ولی نمی‌توانند محوش کنند. فقط متوکل ۱۸ بار این حرم را خراب کرد.
«روزگاری می‌آید؛ فردای عاشوراست الان نگاه نکن؛ یک روزی اینجا حرم می‌شود.»
«هرچه جمع می‌شوند این را از بین ببرند، نمی‌توانند از بین ببرند.»
«بعد فرمود: «وَ لا یَجتَهِدَنَّ أَئِمَّةُ الکُفرِ و أتباعُ الضَّلالَةِ فِی مَحْوِهِ.»
«امامان کفر و شیعیان ضلالت جمع می‌شوند اینجا را محو بکنند.»
یکیش فقط داعش بود؛ چه سرمایه‌ای! هفت تریلیارد دلار هزینه کردند؛ هفت تریلیارد دلار برای اینکه حرم را خراب [کنند].
«و تَتَمَیَّزُ؛ فلا یَزدادُ أَثَرُهُ إِلا ظُهُوراً.»
«هرچه روبه‌روی این حرم می‌ایستند، روز به شوکت این حرم بیشتر می‌شود؛ بیشتر می‌شناسند دنیا این حرم را.»
چه خبری است؟ زینب کبری: «اسم این حرم بزرگ‌تر می‌شود، بالاتر [می‌رود].»
امام سجاد می‌فرماید که به عمه‌ام زینب گفتم: «این عهد چیست که شما می‌فرمایید من از پیغمبر این عهد را گرفته‌ام؟»
زینب کبری فرمود که: «ماجرا این است: حدیث، حدیث ام ایمن است. پیغمبر آمدند منزل فاطمه زهرا. یک روزی فاطمه زهرا برای پیغمبر حریره درست کرد؛ یک غذای با بادام. امیرالمؤمنین ظرفی آورد در آن خرما بود. ام ایمن می‌گوید که من ظرف آوردم؛ شیر بود و کره بود. پیغمبر و علی و فاطمه و حسن و حسین از این ظرف‌ها، از این غذا خوردند. پیامبر از آن شیر خوردند، بقیه از آن شیر خوردند؛ پیغمبر از آن خرما خوردند، بقیه از آن خرما [و] کره خوردند. بعد پیغمبر دستشان را شستند؛ علی علیه السلام آب می‌ریخت به دست پیغمبر. وقتی پیغمبر دستشان را شستند، صورتشان را مسح کردند، نگاه به علی و فاطمه و حسن و حسین کردند. من که کنیز پیغمبر بودم، دیدم که پیغمبر با یک نگاه شادمانی دارد به این‌ها نگاه می‌کند. این را که نگاه کرد، نگاهش را به آسمان انداخت؛ چهره‌اش را به سمت قبله کرد؛ دستش را باز کرد؛ دعا کرد؛ سجده رفت. سجده‌اش طولانی شد؛ از سجده بلند شد. دیدیم صورت پیغمبر غرق اشک خیس شده است؛ از آن اینکه از سر بلند کردن از سجده، قطرات اشک از چهره‌شان [می‌ریخت]. صورت فاطمه و علی و حسن و حسین ناراحت شدند؛ من هم ناراحت شدم. چهره پیغمبر و این‌جور [دیدیم]، حیا کردیم سؤال بکنیم از پیغمبر؛ هیبت پیغمبر ما را گرفت.»
علی و فاطمه گفتند: «یا رسول الله، عین چشمتان گریان نباشد؛ چرا گریه؟ قُلوبُنا تَنزِفُ مِمَّا نَرَی مِن حَالِکَ؛ جگر ما خون شد از این حالی که از شما [دیدیم].»
حضرت فرمودند که: «علی جان، برادرم، من اول که شما را دیدم، خوشحال شدم؛ دور من جمع شدید، خوشحال به شما نگاه کردم؛ خدا را شکر کردم که شما دور منید، کنار منید.»
«جبرئیل نازل شد، گفت: «یا احمد، یا محمد،» اللهم صل علی محمد.»
«خدا این خوشحالی تو را دید که به این زن و بچه، به این فاطمه و علی و حسن و حسین نگاه کردی و خوشحال [شدی].»
«این نعمت را برای تو تمام کرد؛ عطیه را برای تو گوارا کرد.»
«این‌ها و ذریه و محبین و شیعیانشان را با تو در بهشت [قرار داد]؛ بین تو و این‌ها فاصله‌ای نیست.»
«یُحِبُّونَ کَمَا تُحِبُّ؛ همانی که تو دوست داری، دوست دارند؛ همانی که به تو بدهند، به آن‌ها می‌دهند تا اینکه تو راضی بشوی و به فوق رضایت برسی.»
«بعد فرمود که تُصِیبُهُم مَکَارِهُ، تُصِیبُهُم بِأَیدِی أُنَاسٍ؛ ولی بدان این حسن و حسین و علی و فاطمه مصیبت‌هایی بهشان می‌رسد به دست کسانی که ادعا دارند که ملت توأند، امت توأند؛ ادعا دارند که از امت توأند، ولی خدا از این‌ها بری است.»
«این‌ها بدترین کارها را با این خانواده [انجام می‌دهند]؛ بدترین قتل‌ها را.»
«و هر چهار تا این‌ها کشته شدند؛ بدترین شب‌ها، مصارعهم.»
«قبرهای این‌ها هر کدام یک جاست؛ یکی مدینه است، یکی نجف است، یکی کربلاست؛ از هم دور است.»
«خَیْرَةٌ مِنَ اللهِ لَهُم مَلَکَةٌ فِیهِم.»
«خدای متعال به من فرمود که حمد خدا را به جا بیاور و راضی به قضای الهی [باش].»
پیامبر فرمودند که: «جبرئیل به من تک‌تک شما را گفت.»
«علی جان، اِنَّ أَخَاکَ مَستُشْهَدٌ بَعدَکَ، مَغلُوبٌ. این علی را که می‌بینی، بعد از تو ظلم بهشت می‌کنند؛ حقش را می‌خورند؛ می‌کُشندش؛ مقتول [است].»
«بعد [می‌گویند] که یَقْتُلُهُ أَشْقَی الخَلْقِ؛ کسی او را می‌کُشد که در حکم کسی است که شتر صالح را کشت.»
«بعد فرمود: «الحسین مقتولٌ، ولی این حسین، این نوه تو، بِسَیفِ الْفُرَاتِ؛ در ساحل دریای فرات او را می‌کُشند؛ بِأَرضٍ یُقَالُ لَهَا کَربَلا.»
«در زمینی که بهش می‌گویند کربلا.»
«مِن أجلِها الکَربُ وَ البَلاءُ عَلَی أَعدَائِکَ.»
«چرا بهش می‌گویند کرب و بلا؟ به خاطر اینکه بعد از اینکه او را می‌کُشند، کرب و بلاء دشمن گرفتار می‌شوند؛ بعد از این دشمنانتان و دشمنان ذریه تو.»
«آنجا پاک‌ترین جای زمین است؛ با عظمت‌ترین جا از جهت حرمت.»
«نوه تو را آنجا می‌کُشند؛ اهلش را می‌کُشند آنجا.»
«آنجا یک تکه از بهشت است.»
«وقتی که آنجا این اتفاق می‌افتد، خدا به آسمان‌ها و زمین امر می‌کند، وحی می‌کند.»
«اِنّی اَنَا اللهُ المَلِکُ القادِرُ.»
«بعد می‌فرماید که وحی می‌کند: «به عزت و جلالم قسم، هر که به این خانواده ظلم کرده، کُشته، هتک حرمت کرده، شدیدترین انتقام را از این‌ها می‌گیرم.»
اینجا آسمان، چون روایت طولانی است، می‌خواهم سریع تمامش بکنم، یک بخش نخواندم؛ اینجا آسمان و زمین و این‌ها ضجه می‌زنند.
و ادامه روایت می‌فرماید که: «بعد از این، ثُمَّ یَبعَثُ اللهُ قَوْماً مِن أُمَّتِکَ.»
«حالا پیغمبر واقعه قتل امام حسین را شنیدند، ناراحت شدند.»
«حالا خدا چه شکلی دارد به پیغمبر دلداری می‌دهد؟»
«فرمود که بعد از این، حالا امتت را می‌کُشند، ولی یک بخش دیگری از امت تو بعداً می‌آیند.»
«خدا این‌ها را برمی‌انگیزاند؛ لا یَعْرِفُهُمُ الْکُفَّارُ. کفار این‌ها را نمی‌شناسند؛ این‌ها در این خون شریک نیستند؛ نه در قول، نه در فعل، نه در نیت.»
«این‌ها می‌آیند این بدن‌ها را جمع می‌کنند و یُقِیمُونَ رَسماً لِقَبْرِ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ بِتِلکَ الْبِقَاعِ.»
«اینجا حرم و مقبره می‌سازند.»
«یَکُونُ عَلَماً لِأَهلِ الحَقِّ.»
«حرمی می‌سازند که پرچم اهل حق می‌شود تا قیامت؛ راه اهل حق را بهشان نشان بدهد.»
«و سَبَباً لِلمُؤمِنِینَ إِلَی الْفَوْزِ؛ باعث عاقبت‌به‌خیری مؤمنین می‌شود.»
«و تَحُفُّهُ المَلَائِکَةُ مِن کُلِّ سَمَاءٍ؛ ملائکه از هر آسمانی صد هزار ملک می‌آیند، دور این قبر را می‌گیرند؛ در هر روز و هر شب نماز بر آن می‌خوانند؛ طواف بهشت می‌کنند؛ تسبیح می‌گویند؛ استغفار برای زوار می‌کنند.»
«زائران، اسامی زائران را یکی‌یکی می‌نویسند این ملائکه؛ مِن أُمَّتِکَ مُتَقَرِّباً إِلَی اللهِ تَعَالَی. هم اسم باباهاشان را می‌نویسند، هم اسم عشیره‌شان را می‌نویسند، هم اسم شهرشان را می‌نویسند.»
«و بِسِیمَاءٍ مِن نُورِ عَرشِ اللهِ؛ هر که آمد زیارت حسین، از نوری از عرش خدا مهری به پیشانی‌اش بزنند.»
«هَذَا زَائِرُ قَبْرِ خَیرِ الشُّهَدَاءِ.»
«مهر می‌زنند، می‌گویند: «این زائر قبر بهترین شهدا بوده و ابن خیر الانبیاء.»
«وقتی که قیامت می‌شود، از پیشانی این‌ها نوری می‌درخشد؛ نوری که همه چشم‌ها را کور می‌کند؛ دلالت به این‌ها می‌کند.»
«روز قیامت با این نور شناخته می‌شوند.»
«بعد فرمود: «روز قیامت بین الخلائق، یکی‌یکی این‌ها را با این نور جدا می‌کنیم؛ این‌ها را نجات می‌دهیم از شدت روز قیامت.»
«این حکم خداست و عطای خداست لِمَن زَارَ قَبرَكَ.»
«زیارت قبر تو آمد [، ای] پیغمبر؛ زیارت قبر برادرت علی رفت؛ زیارت قبر نوه‌هایت آمد؛ این نور را ما به پیشانی‌اش می‌زنیم.»
«بعد فرمود: «حق علیهم لعنت.»
«یک سری آدم ملعون، همه زحمتشان را، تلاششان را برای اینکه نشانه‌های این قبر را از بین ببرند، این حرم را خراب کنند، اثرش را محو کنند [می‌کنند]. مقصودشان نرسید.»
«بعد پیغمبر فرمود: «این را که من شنیدم، اشکم جاری شد و ناراحت شدم.»
«زینب فرمود: «وقتی ابن ملجم به فرق پدرم ضربه [زد] و اثر مرگ را در پدرم دیدم، آمدم این روایت ام ایمن را برای پدرم [نقل کردم].»
«حضرت فرمودند: «دخترم، من به تو گفته‌ام؛ درست است این اتفاق افتاد.»
«این روایت را ما شنیده‌ایم از پیغمبر.»
«فرمود: «می‌بینم روزی را کَأَنِّی بِکُمْ بِنِثَارِ أَهْلِکَ صَیَّارًا بِبَادِیَةِ هَذَا البَلَدِ.»
«امیرالمؤمنین فرمود: «دخترم، تو در این شهر کوفه می‌بینم یک روزی با دست بسته اسیرت می‌کنند، می‌آورنت در این شهر.»
«أَوِ اللهِ خَاشِعِینَ؛ با ذلت و خشوع می‌آورندتان.»
«تَخافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ.»
«صبر کن دخترم.»
در آن [هنگام]، زینب کبری این‌ها را به امام سجاد [گفت]: «عزیز دلم، غصه [نخور]! خدا دارد با پیغمبرش [عهد می‌بندد] که اینجا یک حرمی بشود و خدا تا قیامت نگهش [دارد].»
«از اینجا شیاطین لطمه می‌خورند، آسیب می‌بینند؛ جبهه حق خدا از اینجا کمک می‌کند.»
«زیارت امام حسین، بخشی از ماجرای کربلاست.»
«امام حسین با این زیارت دارد کار می‌کند؛ آیا حرم دارد کار [خود را انجام می‌دهد]؟»
«زیارت اجر شهادت سیدالشهدا [است].»
«کشته شده برای اینکه این زائران بیایند.»
«روز اولی که وارد کربلا شد، چیز عجیبی است؛ این را بشنوید، جالب است.»
«وقتی وارد کربلا شد، امام حسین علیه السلام، زمین کربلا زمین مزروعی بود، زمین زراعی بود.»
«فرمود: «بروید این دهقان‌هایی که صاحب این زمین‌اند، پیدا کنید، بیاورید.»
«حضرت به این‌ها فرمود که: «من یک سری نخلستان در مدینه داشتم، پولش همراهم است؛ این پول را به شما می‌دهم؛ این زمین‌ها را به من بفروشید.»
«زمین را بفروشید، چرا؟ به دو [دلیل].»
«یکی برای اینکه نمی‌خواهم خون من در زمین غصبی ریخته بشود، در زمین مردم ریخته بشود.»
«یکی دیگر هم، من زمین را ازتان می‌خرم، یک پولی هم اضافه می‌دهم.»
«در ازای عهد من که اینجا کشته بشوم، زائران من از همه جای عالم می‌آیند برای زیارت من.»
«من یک پول اضافه به شما می‌دهم؛ از شما عهد می‌گیرم هر که آمد زیارت من، تا سه روز ازش پذیرایی [کنید]؛ بهش آب بدهید، نان بدهید، جا بدهید.»
«این زیارت اربعین مقصود امام حسین بوده از اول.»
«آنجا شهید شد که این اتفاق بیفتد.»
«این دسته‌های عزاداری امروز نشان می‌داد مرز ایران و پاکستان جمعیتی که دارد از پاکستان می‌آید وارد ایران بشود و برود وارد عراق بشود؛ سیل جمعیت.»
«غرض او بود از روز اول.»
«لا إله إلا الله.»
«فردا روز اول سفر، سیل جمعیتی که دارد می‌رود برای زیارت کربلا.»
«یک روزی هم یک سیل جمعیتی دور کاروان را گرفتند، مثل فردای اهل بیت را که وارد شام کردند.»
«چندین ساعت پشت دروازه ساعات نگه داشتند این‌ها را.»
«سه روز تا سه روز گفتند پشت دروازه ساعات نگه داشتند.»
«گفتند: «شهر هنوز آماده نشده برای استقبال.»
«استقبال چی بود؟»
«می‌خواستند این مردم جمع بشوند؛ یک عده گل و شیرینی دستشان بود، شربت دستشان بود، لباس نو پوشیده بودند، رقاصه آورده بودند، آوازخوان آورده بودند، مطرب [آورده بودند].»
«یک سنگ جمع کردند، مثل فردا تاریخ [است].»
«خانواده وارد شهر شام شد؛ از سر این پشت‌بام‌ها سنگ بود که به سمت این خانواده پرتاب می‌شد.»
«تعبیر مقتل این است؛ تعبیر عجیبی.»
«امام سجاد علیه السلام از کمر تا گردن در غل و زنجیر بودند.»
«دست‌های حضرت تمام این مسیر از کوفه تا شام [بسته بود].»
«اینجا مقتل گفتی: «با تیرکمان از سر یکی از این پشت‌بام‌ها یک گلوله آتش پرتاب کرد به سمت امام سجاد.»
«این گلوله آتش افتاد روی عمامه امام؛ عمامه آتش گرفت.»
«این دست مبارک بسته است؛ نتوانست این آتش را از عمامه بردارد؛ یا [وقتی] عمامه آتش گرفته [بود].»
«السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک؛ علیک منی سلام الله أبداً ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهارُ.»
«و لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهدِ مِن زیارةٍ.»
«السلام.»

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00