
جلسه هشت : امام سجاد (علیه السلام): «هر روز باید زیارت کنی»
در این جلسات، محور اصلی حقیقت زیارت و فلسفه آن است؛ اینکه زیارت اهل بیت نه تنها شرک نیست، بلکه عین بندگی و عشقورزی به خداست، چون اهل بیت مظاهر ناب الهیاند و در وجودشان هیچ خودی جز خدا دیده نمیشود. بیان میشود که چرا خدای متعال ابراز عشق به خود را از مسیر محبت به اولیائش قرار داده و چگونه زیارت، جلوهای از تواضع، بندگی و فنا در پروردگار است. از ماجرای حضرت موسی که با هفتاد هزار فرشته برای زیارت کربلا آمد تا روایات مربوط به ثواب پیادهروی اربعین و غسل فرات، همگی نشاندهنده جایگاه بیمانند کربلا و امام حسین علیهالسلام در عالم است. آداب زیارت، آثار شگفتانگیز آن در تغییر سرنوشت انسان، حتی برای کسانی که از دور سلام میدهند، و روایتهای تکاندهندهای از تاریخ و کرامات اهل بیت، بهویژه در ماجرای عاشورا و پس از آن، همه دستبهدست هم دادهاند تا نشان دهند زیارت در حقیقت سفری به سمت خدا و مدرسهای برای بندگی خالص است
برخی نکات مطرح شده در این جلسه
زیارت امام حسین علیه السلام
زیارت، عهدی است بر گردن مومنین
زیارت کربلا افضل از حج
تمام شدن حج به ملاقات امام است
اصل زیارت هر روز است
علما طی الارض را برای زیارت روزانه می خواهند
محرومیت از همسایگی پیامبر؟
امام زمان علیه السلام به چه مساله ای حساس اند
کسی که عذر دارد حداقل چهار سال یکبار کربلا برود
نائب گرفتن برای انجام زیارت
خدا دوست دارد زائر امام حسین را بیدار در شب، پیاده و خسته ببیند
نگاهی که فردوس اعلی را واجب می کند
پیاده روی یکساله مدرس افغانی برای زیارت اربعین
باز شدن گره های عظیم در پیاده روی برای زیارت حرم ائمه
اصل این است که زائر شبیه مزور باشد
چند وقت یکبار کربلا برویم؟
کسی که متمکن هست حداقل سالی دو بار کربلا برود
به زیارت مشهور نشوید
اهتمام آیت الله قاضی به زیارت هفتگی
نزول ملائکه خاص در اوقات خاص
مقیم مکه و کربلا نشوید
به سفارش پیامبراکرم فامیل ها با هم همسایه نشوند
زیارت محبت می آورد
از دل برود، هر آنکه از دیده برفت
مرا دَرهَم بپذیر
شهرت اَعراب به میهمان نوازی
توجه خاص امام حسین علیه السلام به زائرین
مغفرت خدا برای زائرین امام در شب جمعه
خوبی این مسیر…
اگر پیامبر اکرم (ص) اینجا بود…
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد.
صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین. و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا.
در باب زیارت اباعبدالله الحسین علیه السلام، نکاتی را جلسه قبل عرض کردم و عرض کردم که ما معمولاً چون تشویق به زیارت را شنیدهایم، خیلی روایات تهدید را نشنیدهایم. لذا از باب اینکه تهدید بر تشویق مقدم بر مسائل تربیتی است، اول [مبحث] انذار را مطرح میکنیم، قبل از اینکه تشویق را مطرح بکنیم؛ که زیارت رفتن وظیفه است، تکلیف است، حقی به گردن ماست، عهدی است به گردن ما، عهدی است به گردن هر کسی که امامی را قبول دارد؛ عهد آن امام است. اگر اباعبدالله الحسین علیه السلام را قبول داریم، علاقه داریم، به عنوان امام پذیرفتیم، این عهد به گردن ماست، این وظیفه به عهده ماست؛ باید به زیارت او [برویم].
خوب، زیارت او چقدر [باشد]؟ یک بار در عمرمان رفتیم، دیگر به ما کربلایی میگویند؟ نه اینکه اهلبیت عددی مشخص کرده باشند که چند وقت یک بار باید کربلا رفت؟ چند وقت یک بار توقع دارند؟ مثل حج نیست که یک بار در طول عمر بروی کفایت بکند. زیارت کربلا کلاً با حج فرق میکند، برای همین هم فضیلتش از حج خیلی بیشتر است. فضیلت زیارت کربلا قابل قیاس با حج نیست. [حج] کفّ تکلیف ماست، آن حد ابتدایی تکلیف است، کمترین حدی که خدا گفته که دیگر همه بیایند.
بالاخره میدانید دیگر، احکام را که خدای متعال وضع میکند، او سادهترینش را وضع میکند. خوب، شما اگر خواستی نماز بخوانی، فقها گفتند: "در نماز پوشش در چه حد برای آقا باشد؟" [جواب]: "بسته است در حدی که ستر عورت بکند." همه فقها گفتند: یعنی هر آقایی با لباس زیر، حتی زیرپوش هم تنش نباشد، باز هم نماز بخواند، این نمازش درست است یا غلط است؟ ولی کی تا حالا این شکلی نماز خوانده؟ کی این شکلی نماز میخواند؟
ما سعی میکنیم بهترین لباسمان را بپوشیم، معطر کنیم، لباس تمیز باشد. [این در حالی است که] [فقط] عورت هم کفایت میکند. خدا کمترین حد را گذاشته برای اینکه همه راحت باشند، سخت نگرفته؛ ولی کسی که میخواهد از نماز بهره ببرد، تا جایی که میتواند آدابش را رعایت بکند. در مورد زیارت هم کمترین حد را خدای متعال واجب کرده که آن هم زیارت خانه خودش است؛ کمترین حد. ولی کسی که میخواهد بهره ببرد از زیارت، با اینها حاصل نمیشود.
فرمودند: «تمام الحج لقاء الامام.» اصلاً خدا زیارت مکه را، زیارت کعبه را هم واجب کرد، حج را واجب کرد که بعدش شما بیایی [ملاقات] امام زمانت را [انجام دهی]. تمام شدن حج به ملاقات امام، به زیارت امام است. این مقدمه آن است. دور کعبه همه را جمع میکند که بعد بیاورد محضر امام. [پس] زیارت کعبه و حج مقدمه است.
[بعد] مقایسه [میکنیم] با زیارت کربلا: "در عمرمان رفتیم، بس است؟" نه! حالا من برایتان میخوانم؛ ببینید اهلبیت چند بار [و] یک بار گفتند.
ابوحمزه سمالی، دعای ایشان معروف است. میگوید: "به امام سجاد علیه السلام عرض کردم: 'عن زیارة الحسین علیه السلام؟'" (در مورد زیارت امام حسین علیه السلام سؤال کردم). خوب، ابوحمزه کجاست؟ مدینه است. امام سجاد هم در مدینه. [ابوحمزه میگوید:] "به امام سجاد علیه السلام عرض کردم (سؤال کردم) در مورد زیارت پدرشان، امام حسین علیه السلام."
حضرت فرمودند: «زورها کل یوم.» (هر روز باید بروی زیارت). حالا [اگر] مدینه است [چطور]؟ «فان لم تقدر فکل جمعه.» (نمیتوانی، هر جمعه باید بروی). «فان لم تقدر...» یعنی از آنجا شروع میشود. اولش این است: هر روز؛ اصل زیارت هر روز. نشد هفتهای یک بار، نشد...
یعنی همین الان من و شما مگر میتوانیم هفتهای یک بار برویم؟ [پس] برویم! اگر میتوانیم هر روز برویم، برویم! [انگار] طیالارض بده [به ما]؛ [باید] با طیالارض هر روز [برویم].
بعضی بزرگان بودند؛ مرحوم آیتالله گنابادی میگویند: "ایشان نماز شبش را هر شب در حرم امام حسین (علیهالسلام) میخواندند." [اهلبیت] میخواستند [به ما بگویند] که: "اگر میتوانی هر روز برو، نمیتوانی هفتهای [یک بار]؛ نمیتوانی ماهی [یک بار]..." «فمن لم یزره...» (پس هر کس او را زیارت نکرد...). دیگر بعد از ماهی یک بار را دیگر از تو نخواستهام. "نمیتوانی ماهی یک بار [بروی]؟ اگر زیارت حسین (علیهالسلام) نروی، فقد استخف بحق رسولالله." (حق پیغمبر را سبک شمردهای.) اینجوری، اصلش هر روز [است].
علی بن میمون صائغ (زرگر)؛ این آقا زرگر بود، در کار طلا و اینها. میگوید: "خدمت امام صادق علیه السلام بودم." [امام فرمودند:] "یا علی!" این علی زرگر [بود].
حالا جمله حضرت خیلی جالب است. حساسیت امام زمان را شما ببینید. امام زمان به چه چیزهایی حساساند؟ امام زمان به چه چیزی حساس است؟ الان این آقای علی زرگر، حساسیت امام زمانش را ببینید (امام صادق علیهالسلام، امام زمان اوست). حساسیتش نسبت به چیست؟ [به چه چیز] حساس است؟
حضرت فرمودند: «یا علی! بلغنی أن قوماً من شیعتنا یمرّ بأحدهم السنه و لا یزورون الحسین.» (به من خبر رسیده بعضی از شیعیان ما هستند، یک سال برایشان میگذرد، دو سال میگذرد و زیارت حسین (علیهالسلام) نمیروند). حساسیت امام زمان را ببینید! [به] تار موی خانمها آقا حساساند؟ حالا نمیدانم، آن [شاید] حساس باشند ولی به این [مسئله] بیشتر حساس است.
شیعه داریم دو سال نرفته کربلا؟ به من خبر دادند خیلیا اینجورین. آقا جان، سالی یک بار، دو سال یک بار، چند سال یک بار کربلا نمیروند! چقدر اینها بیبهرهاند! به خدا قسم، اینها بیبهره و «عن ثواب الله زاقوا.» (اینها منحرف از ثواب خدا شدند). و «عن جوار محمد صلی الله علیه و آله [بعادوا].» (از همسایگی پیغمبر (صلیالله علیه و آله) محروم شدند، از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) دورند). سالی یک بار کربلا نمیرود، دو سال [یک بار] کربلا [نمیرود].
گفتم: "جعلت فداک، کربلا برویم؟ ما زیارت [کنیم]؟" جواب از امام زمانتان بپرسید، از حضرت ولی عصر بپرسید: "آقا، ما چند وقت یک بار کربلا [برویم]؟"
«ان تزوُرَهُ فی کلّ شهر فافعل.» (ماهی یک بار اگر میتوانی، انجام بده).
گفتم: "آقا، نمیرسم. کارهای مردم دستم است. «امور الناس بِیَدی.» من بالاخره زرگرم، طلاسازم. طلا میدهند، انگشتر میخواهم [درست کنم]، گردنبند میخواهم. حالا حتماً عروسی داشتند، مثلاً آن زمان هم شاید بوده دیگر؛ برای عروسی میخواهند [طلا] برسد. کارهای مردم دستم است. نمیرسم من ماهی یک بار بخواهم بروم. کار را باید تعطیل کنم. روز [نمیتوانم] مغازه را تعطیل کنم. کار مردم دستم است."
حضرت فرمودند: «انت فی عذر.» (تو در عذری). اگر واقعاً کار مردم دستت است، نمیتوانی تعطیل بکنی، کار مردم آسیب میبیند، در عذری. نسبت به چند وقت یک بار؟ ماهی [یک بار]. هر کسی که کارش این شکلی است که اگر تعطیل بکند، کار مردم زمین میماند، این در عذر است. اینکه من گفتم ماهی یک بار، منظورم کسی بود که خودش کار مردم دستش نیست؛ میتواند به یکی دیگر بسپارد. زرگر، طلاساز که نمیتواند به یکی دیگر بدهد! کاملاً کار تخصصی است، کاملاً کار حرفهای. نمیشود که به یک آدمی که تازه وارد [است]، او بدهد بگوید آقا این را مثلاً انگشتر درست بکن. بنا بر فرض میگویم، دست شاگرد بسپارد، دست رفیقی بسپارد، یکی را پول بهش بدهد جای خودش بگذارد. اگر اینجوری است [یعنی] کی کار دست خودش است [و] کسی دیگر نمیتواند کار انجام بدهد؟ او عذر دارد. وگرنه [هر کسی] علیه [است]، هر هفته میتواند برود؛ این برایش ساده است.
[اگر نروی] یوم القیامة، روز قیامت پیغمبر این را توبیخ میکند. روز قیامت بابت زیارت کربلا نرفتن ماهی یک بار، عقوبت میشویم. پیغمبر مؤاخذه میکند. [بعد] ما با دین قیاس میکنیم که [اینها] اهل این ماجراها نیستند. وظیفه ما چیست؟
بعد در ادامه [آن شخص پرسید:] "آقا، من جای خودم کسی را بفرستم ماهی یک بار؟" [امام فرمود:] "دمش گرم! با معرفت!" [پرسید:] "ماهی یک بار پول بدهم جای من کسی برود؟" حضرت فرمودند: "نه، آره، خوبه. و «خروجه بنفسه اعظم.»" (خودت بروی بهتر است، ثوابش بیشتر است). "خیلی خوبه ولی خودت بری بهتره، پیش خدا براش بهتره."
پیادهروی اربعین، زائران پیاده [هستند]. «یراه ربه ساهر اللیل.» (خدا دوست دارد زائر حسین را شب ببیند که چشمش بیدار است در مسیر زیارت). دل شب راه [میرود]، «تعب النهار.» (روز دارد با خستگی راه میرود). خدا این را دوست دارد ببیند. «ینظر الله الیه نظرة توجب له الفردوس الاعلی.» (خدا یه نگاهی بهش میکند که با آن نگاه خدا فردوس اعلا بهش واجب میشود). فردوس اعلا کجاست؟ مع محمد و اهلبیت. خدا یک نگاه به او میکند که جایگاهش [با] پیغمبر و اهلبیت واجب میشود برایش. فردوس اعلا بهش واجب میشود. همین که در این مسیر خسته است، خستگی این بدنهایی که دیگر [توان از آنها] رفت؛ خیلیهاتان [این حس را] دیدید، آخرهای کار آدم دیگر به زور میرود.
امروز در حالات مرحوم مدرس افغانی میخواندم. الان نمیخواستم بگویم، اصلاً یادم رفته بود. صبح میخواندم. الان یکهو یادم آمد. این هم رزق امشب ما بود. برای خودم خیلی جالب بود. اصلاً این هم که رزق من شد که این را امروز بخوانم، برایم خیلی جالب بود. کتاب هیچ ربطی نداشت. احوال ایشان بود. خوب، ایشان هم به عنوان یک عالم نحوی شناخته میشود. مدرس افغانی. خیلی کسی به این عنوان نمیشناسد.
ایشان تصمیم میگیرد که در سنین ۱۸، ۱۹ سالگی طلبه بشود. یعنی اول مدرسه عباس قلی خان آنجا بودند. یک مدتی با دوستانشان. میگوید: "من اینجا نباید باشم، باید بروم نجف." بهش میگویند: "تو که پول نداری." میگوید: "یک مشت نخود و دکمه و اینها دارم. از اینجا پیاده راه میافتم تا نجف. در راه یکم میفروشم، نان میگیرم. کسی از من خرید، یک جوری..." و نذر میکند روز اربعین حرم امام رضا (علیهالسلام). نذر میکند اربعین سال بعد حرم اباعبدالله (علیهالسلام) باید باشد. راه میافتد. یک رفیقش هم، [که] روستایی طلبهاش [بود،] کمکش میکند، بهش میگوید: "من هم با تو میآیم." دوتایی با هم راه میافتند. از حرم امام رضا (علیهالسلام) زیارت میکنند. دوتایی راه میافتند پیاده تا نیشابور. [مدرس افغانی] میگوید: "رفیق من هی غر زد: 'آقا! من غلط کردم، اشتباه کردم. چقدر راه است؟ الان این است، بعداً چی میشود؟ اوه، خستهام! چقدر کوه دارد؟ سرد است؟ گرم است؟ خودت برو، من دیگر خسته شدم. میخواهم برگردم.'" حالا اینجایش برای من خیلی جالب بود. اهلبیت ظاهرشان [یعنی ظواهر را] تربیت میکنند در این مسیر.
اول کلی دریوری میگفتم که آقا تو غلط کردی راه افتادی، ما را هم زابرا کردی. خوش آمدی! مدرس افغانی گفتش که: "خوب، اگر نمیخواهی بیایی، خوب راست میگویی سختت است، آره، برگرد. ولی من برت میگردانم." میگوید: "پیاده دوباره از نیشابور تا مشهد برگشتم. گفتم من تو را باید تحویل [بگیرم] از پدر و مادرت. باید تحویل پدر و مادرت [دهم]." پیاده این همه راه برگشت. این آقا را تحویل پدر و مادر داد. زیارتش را رفت.
راه افتاد دوباره مسیر برگشت تا ۳۰ کیلومتری قم میآید. از شدت فشار و خستگی غش میکند، تو راه میافتد. آیتالله حائری یزدی، رئیس حوزه، مؤسس حوزه علمیه قم، به ایشان خبر میرسد: "یک طلبه افغانی داشته میآمده تو مسیر [افتاده]." ایشان میگوید که: "بیاریدش دارالشفا." میآورند دارالشفا و خود مرحوم آیتالله حائری یزدی میآید عیادت [ایشان]. "کربلا میخواهم بروم، نجف درس [بخوانم]." اراک برف خیلی سنگین آمده بوده، حالا مثلاً یک متر، دو متر برف آمده بود. آنجا هم باز یک بیماری پیدا میکند. شبها تو قهوهخانه میخوابیده. ماجرای مفصلی دارد.
همه مسیر را میرود تا لب مرز پیاده. از مشهد به مرز که میرسد، میخواهد رد بشود، بهش میگویند که: "خوب، شما که تذکره نداری؟ مجوز؟ یک چیزی؟" آن موقع تازه شناسنامه آمده بود، زمان رضا شاه. یک شب میماند. فردای [آن روز] کاروانی داشته میرفته. به آنها میگوید که: "آقا، من را ببرین وسط کاروان قایم شویم. [به حساب] واردت میکنیم." و سر کاروان قایم میشود. میروند آنور. دوباره اینها را که میبینم، میبینند موازی مرز [میروند].
میگوید: "یک مسیری را رفتم. یک جاده فرعی پیدا بکنم. جاده فرعی پیدا کردم، رد شدم. باز اینها من را دیدند و دستگیرم کردند. هیچ راهی ندارم." از کوه، کوهستانهایی که بود، کوههای صعبالعبوری که کسی رد نمیشود، یک مقدار آبی که با خودم آورده بودم سمت کرمانشاه و اینها، آبم تمام شد. دو ساعت راه رفتم بدون آب. تشنگی به شدت به من غلبه کرد.
یک جایی توی دره دیدم آبی دارد رد میشود. دوان دوان خودم را رساندم. آمدم از این آب بخورم، دیدم دو نفر بالای کوه تیراندازی کردند! گفتم: "چیه؟ و اینها [چرا]؟" [آنها] کف دست، مثلاً به من آب دادند و اینها. گفتم: "آقا، اینجا مشکل شرعی دارد؟ مثلاً محدوده خاصی؟" گفتند: "نه، ما حال تو را دیدیم. دیدیم تو این همه راه پیاده آمدی. اینقدر که عطش به تو غلبه داشت و خستگی، [اگر] آب میخوردی، یک مشکلی پیدا میکردی. من هم این تیر هوایی را زدیم که از این آب نخوری."
کوهستان رد شدم و مفصل است. پیاده رد شدم. [به سمتی] رفتم. به بغداد رسیدم. به بغداد که رسیدم، دیگر نزدیکهای اربعین بود. یک سال پیادهروی! یک سال شوخی نیست. "من باید پس فردا کربلا باشم." از بغداد میگوید رفتم کاظمین. دیدم دو روز مانده [به] اربعین. چهار روز راه کاظمین تا کربلا. چهار روز راه؛ روزی ۵۰ کیلومتر (۱۸۰ کیلومتر). به دلم افتاد که سوار قایق شوم، از راه دریا کاظمین بروم کربلا، نذرم را ادا بکنم، اربعین کربلا باشم، دوباره برگردم این تیکه را پیاده بروم روز اربعین را. خلاصه به کربلا رسیدم.
بعد دیگر به نجف که میرود، آنجا دیگر در فقر شدید بوده ولی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) عنایاتی بهش میکند، علومی بهش میدهد. یک سال پیادهروی شوخی نیست. دائماً راه رفتن آن هم توی سرما و گرما. یک نفر آدم، یک بچه ۱۸ ساله، بدون پول، بدون سرمایه در این راهها، توی بیابانها خوابیدن. واقعاً چه عشق و شور و حرارتی [بوده]!
اصل عمل هم اینجور زیارتی دارد. یکی از بزرگان به بنده میفرمود خیلی سال پیش که هنوز زیارت اربعین بین ما ایرانیها اینجور معروف نشده بود، ایشان به من فرمود که: "گرههای خیلی خیلی بزرگی که گشودنی نیست، این [گرهها را] پیادهروی حرم اهلبیت (علیهمالسلام) باز میکنند برای آدم." از بزرگان اهل معنا و انسان [کامل]. مرحوم آیتالله العظمی بهجت. آقازاده ایشان [جلوی من] آمد [و] رد شد. ایشان فرمودند که: "همین پسر من را میبینی؟ یک مشکلی داشت که هیچکس فکر نمیکرد مشکلش درست بشود."
"به من گفتش که بابا من چکار بکنم این گره باز بشه؟" بهش گفتم: "پسرم، اگر میخواهی این گره باز بشود، باید پیاده بروی زیارت." از کجا به کجا؟ "از قم به مشهد." این پسرم راه افتاد از قم به مشهد. رفقایش را جمع کرد و روزی ۳۰، ۴۰ کیلومتر راه رفتند. رفقای او دیگر از روز دوم و سوم هی به خودشان لعن و نفرین کردند که آقا ما غلط کردیم افتادیم راه. یک ذره دو ذره نیست؛ ۲۰۰، ۳۰۰ کیلومتر تقریباً راه. "هرچی میرویم تموم نمیشه." آن موقع هنوز این چیزها هم راه نیفتاده بود. این جاده گرمسار و اینها هنوز راه [نبود]. شبها تو بیابان خوابیدن و با کنسرو زندگی کردن. کار سخت است.
فرمودند که این پسر ما، خلاصه، آنها بعضیهایشان هم ول کردند و رفتند. این پسر ما رفت تا مشهد پیاده. به مشهد که رسید، به طرز محیرالعقولی این مشکلی که [داشت]، حل شد. جوری که هیچکس باور نمیکرد. حالا شاید به من نگفتند [که چه] مشکل [بود]. کسی باورش نمیشد که این بچه مشکلش حل بشود.
[این] درصد پیادهروی [است]؛ یعنی زیارت معمولی هم نه، زیارت با سختی. اینکه فرمود «تعب النهار» (در روز خسته باشد)، این مسیر را با خستگی برود. خیلی از گرهها اینجوری باز میشود؛ در پیادهروی با آن پای زخمی، با آن بدن خونی، با آن بدنی که دیگر جان ندارد، استخوانهایی که دارد میشکند. آخرهای راه آدمی این حس را دارد؛ به زور این پا را میکشیم. پاهایی که بانداژ شده و تنی که زخمی است.
اصلاً همین هم میخواهم حالا من فقط اشاره بکنم و از کنارش رد بشوم. آنی که در زیارت اصل است این است که زائر شبیه مُزَوَّر بشود. مُزَوَّر کیست؟ الان ما که میرویم حرم امام رضا (علیهالسلام)، ما زائریم، امام رضا (علیهالسلام) مُزَوَّر. در زیارت، آنی که ما شبیه اینها بشویم. حالا زیارت کربلا که میرویم، گفتند: "زیارت اباعبدالله که میآیی، با غبار راه بیا." چرا؟ چنین آقایی که زیارتش میروی، با سر و صورت غبارآلود دفن شده، با بدن خاکی دفن شد.
خوب حالا اگر اینجوری است، این آقایی که با بدن قطعه قطعه دفن شده، با بدن متلاشی دفن شده، حقش چیست؟ ادبش چیست؟ این است که یک جوری بروی کربلا که همه بدنت [از] بدن [او] زخم [بگیرد]. اینجور کربلا رفتنی ارزش [دارد].
پرسیدم: "آقا جان، چند وقت یک بار ما کربلا برویم؟" صفوان بن مهران میگوید: حضرت فرمودند که: «لا یسا أکثر من شهر.» (یک ماه بیشتر تأخیر نیفتد).
روایت ماهی یک بار. گفتم: "آقا، ماهی یک بار اگر برویم کربلا چقدر ثواب دارد؟" حضرت فرمودند: "ثواب صد هزار شهید." مثل شهدای بدر، بالاترین مقام شهدا، شهدای بدر. صد هزار [شهید]! چگونه ۳۱۳ تا بوده؟ صد هزار شهید! کسی که ماهی یک بار کربلا میرود [مثل] صد هزار شهید از شهدای بدر [است].
گفت: حضرت فرمودند که امام کاظم (علیهالسلام) فرمودند: «لا تجفوا به حسین بن علی.» (به حسین ابن علی جفا نکنید). کسی که میتواند چهار ماه یک بار. این روایت چهار ماهه [است]. مرحله مرحله اهلبیت دستور دادند که اول شیعه مقید باشد ماهی یک بار. نشد چهار ماه یک بار. نشد شش ماه یک بار. آخرین [خانه]ای که دیگر دادند چهار سال است که حالا میخوانم برایتان. دیگر بیشتر از چهار سال اجازه نداد [هست]. کسی [نباید] چهار سال گذشته باشد [و] کربلا نرفته باشد. دیگر نمیتوانی [بیشتر از این].
شش ماه یک بار [هم هست]. این را باید [خواند]: «عجبت لحق علی الغنی أن یأتی قبر الحسین بن علی فی السنه مرتین.» (عجیب است حق بر ثروتمند که قبر حسین بن علی را در سال دو بار زیارت کند). کسی که دارد، سالی دوبار برود کربلا. کسی که ندارد چی؟ سالی یک بار برود کربلا. فقیر سالی یک بار برود کربلا. خیلی عجیب است. آنی که دارد، سالی دو بار برود کربلا.
در مورد سالی یک بارش حضرت فرمودند: «ائتوا قبر الحسین فی کل سنه مره.» (قبر حسین را سالی یک بار زیارت بکنید). این هم هست که از اهلبیت گفتند زیاد رفتن [را] اما [ما] دوست نداریم [که شما] یک شهره [پیدا کنی]. دوست ندارم به زیارت مشهور بشوی. چون خطر داشته برای اینها. بالاخره در دورانی بودند که حکومت طاغوت بود و تحت فشار و تحت نظارت و اینها بودند.
حضرت فرمودند که: "من دوست ندارم شما شناخته بشوید، هی دارید زیارت کربلا [میروید]." شهرت به کربلا [را] دوست ندارم. دوست ندارم به اسم اینکه فلانی همش کربلاست [شناخته بشوی]. اگر هم کسی میرود، بقیه باخبر نشوند. کسی تند تند میخواهد برود، زیاد میخواهد برود، یک جوری [برود] که بقیه باخبر بشوند که فرهنگ بشود، بقیه هم تشویق بشوند، [حداقل] سالی یک بار.
گفتم: "آقا جان، روایت [هست که] زائر حسین (علیهالسلام) چند سال یک بار برود؟ تا چند سال یک بار جا دارد؟"
حضرت فرمودند: "اگر نزدیک [باشی]، «فلا أقل من الشهر.»" (کمتر از یک ماهی یک بار دیگر [نرو]). [اگر] نزدیک [باشی]، یک ماهی یک بار [کمترین است]. [اما] اگر دوره: «ففی کل ثلاث سنین.» (سه سال یک بار). اینکه سه سال و چهار سال میفرمودند که [است]. اینکه گفتند سه سال [و] گفتند چهار سال، مستحب است.
ولی این جمله ایشان خیلی قشنگ [است]: "بزرگان قدیم که به مقامات میرسیدند به خاطر این بود که نمیگفتند ما پنج تا چیز داریم: واجب، مستحب، مکروه، مباح. گفتند ما دو تا چیز داریم: واجب، حرام." گفتند: "نگو مستحب است و نمیدانم مکروه. یا واجب است یا حرام." [یعنی] سالی یک بار برای خودت واجب بدان.
قاضی که استاد آیتالله بهجت بودند [میفرمود]: "یادم نمیآید شب جمعهای که من کربلا نبوده باشم." از نجف. ایشان [میفرمود]: "به اندازه یک جای خواب اگر برای آدم بشود در نظر گرفت، تو این حرم امام حسین (علیهالسلام) جا پیدا نمیکنی که من آنجا نخوابیده باشم." [میگفت:] "همه جای حرم من خوابیدم." [میگفت:] "یک بنده [هم]، یک جای آدم پیدا نمیکنی که من نخوابیده باشم." اینجور کربلا رفته [که] عنایت میشود. در حرم حضرت ابوالفضل عباس (علیهالسلام) پرده کنار رفت و هرچی گیرم میآمد. اینجور کربلا رفتن که اثری دیدهاند.
حضرت فرمودند که: "هر وقت میتوانی برو کربلا. هر وقت میتوانی برو." «فان الزیارة خیر موضوع.» (زیارت بهترین کار است). هر کس میتواند بیشتر انجام بدهد، بیشتر [انجام بدهد]. اگر بیشتر انجام دهی، اثری که میبینی بیشتر است. کمتر انجام دهی، اثری که میبینی کمتر است.
«و تحرّوا بزیارتکم الأوقات الشریفة.» (ولی سعی کن وقتهایی که میروی وقتهای شریف باشد). که اعمال صالحه در آن اعمال، در آن اوقات شریفه چند برابر [است] و در آن اوقات خاص، ملائکه خاصی نازل میشوند. حالا بحث ملائکهای که در حرم نازل میشوند، یک بحث مفصلی است.
یک چیزی فقط عرض بکنم در مورد اینکه حرم و کربلا که میرویم، مقیم نشویم. روایت دارد که مقیم مکه اگر کسی بشود بیش از ۱۰ روز، قساوت قلب [میآورد]. تو مکه بیش از ۱۰ روز ماندن [خوب نیست].
هم به درد زیارت میخورد، هم این روایت [برای] خانوادگی [است]. فرمودند که پیغمبر (صلیالله علیه و آله) فرمود: «یا اهل القرابه! هذا [روایت] را باید داشته باشید.» خیلی روایت مهمی است. خیلی مهم است. جوانهایی که تازه میخواهند ازدواج بکنند و در عقدند و دنبال خانه و اینها میگردند، خیلی باید به این مسئله دقت بکنند. پدر و مادرها هم به این مسئله دقت [کنند و] مدارا بکنند با بچهها.
حضرت فرمودند: «یا اهل القرابه! تَزاوَروا و لا تجاوروا.» (آدمهایی که با هم فامیلید، قرابت دارید، زیارت همدیگر برید ولی با همدیگه همسایه نشوید). "دوری و دوستی" که قدیمیها میگفتند، این بعضی جاها درست است. پدر [و] خانواده خودش (یعنی هم شوهر با خانواده خودش)، همسایه نشوند. دختر با خانواده خودش همسایه نشود. چقدر زندگی مشکل پیدا کرده که توی مثلاً این پدر و مادر یک طبقه، پسرشان یا دخترشان یک طبقه دیگر. این نزدیکی اصلاً خوب نیست. تو همسایه نشو. همسایه نشو! تو زندگی هم باشید، هرکی [خانه] این [آمد]، او باخبر میشود. هرچی این درست کرد، او باخبر میشود. دخالت را وا میکند، باب چشم و هم چشمی باز میکند. خیلی مسائل پیش میآید. خیلی توقعات ایجاد میکند. بیشتر از همه توقع ایجاد میکند.
فرمود: «فان الهدیه...» (به همدیگر هدیه بدهید). «و تهادوا فإِنَّ الهدیة تسلّ السخیمة.» (هدیه باعث میشود که به همدیگر علاقه پیدا بکنید، کینه و کدورتها برطرف میشود). «و زیارة تثبت المودة.» (زیارت محبت را تثبیت میکند). "همسایگی باعث قطع رحم میشود." معمولاً دیدید دیگر، در اقوام نگاه بکنید، واضح است. کم پیش میآید با هم زندگی بکنند [و] در دراز مدت هیچ مشکل و اختلافی [پیش نیاید]. خوب نیست همسایگی بین فامیل. همسایگی خوب نیست. با فامیل همسایه نشو. این حرف را از من داشته باشید.
راحت [بگویید]: "فلانی گفت." چون سخت است آدم بخواهد بگوید: "آقا، ما دیگر نمیخواهیم با فامیل همسایه بشویم." کلی سوءتفاهم میشود، کلی حرف درمیآید. یک حاج آقایی آمد بالا منبر، روایت از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) خواند: "با فامیل همسایه نشوید." بندازید گردن ما. راحت باشید. ما که فحشها را میخوریم، [طرف] هم میگوید: "ای فلان فلان شده! باز دارد..." خیلی اثرات بد دارد. زیارت برید ولی همسایه نشید.
این همجواری، این مقیم شدن در مورد کربلا هم همین [طور] است. زیارت که میروی محبتت میجوشد. حالا ما دیگر از جلسات اول بحث کردیم، گفتیم زیارت فقط زیارت اهلبیت (علیهمالسلام) منظور نیست؛ زیارت مؤمنین هم هست، زیارت والدین هم هست. همه [جای] هر زیارتی که بروی، به شرط اینکه کوتاه، موقت، جمع و جور باشد، این زیارت محبت [میآورد].
زیارت اباعبدالله (علیهالسلام) هم همین است. برای همین گفتند سالی یک بار. یک سالم که میگذرد، محبت کم کم فروکش میکند. زیارتی که میروی، علاقهها دوباره فوران میکند. همانطور که دیدن همدیگر، یک مدت که شما [نبینید، اثر دارد]. چقدر رفیق رفقا داشتید مثلاً در سربازی با هم بودید. تا وقتی که با هم بودید، هر روز همدیگر را میدیدید، چقدر به هم علاقه داشتید. الان ۲۰ [سال] گذشته. آن دیدن، دیدن باعث میشود که این علاقهها تقویت شود. "آدم از دل برود هر آنکه از دیده برفت." (هر آنکه از دیده برفت، از دل برود). آدم که نمیبیند، دیگر یادش میرود، علاقهاش هم از بین میرود.
لذا گفتند زیارت زیاد برید. ولی زیادی هم که دیگر میبینی زیادی هم که با همین قساوت قلب میآید، باز این اثرش معکوس میشود، این علاقه باز کم میشود. لذا خیلی سفارش نشده در شهرهای زیارتی آدم سکونت داشته باشد، خصوصاً در مورد کربلا. گفتند: «زُر و انصرف.» (زیارت کردی، زود برو). نمون! کربلا جای ماندن [نیست].
شاید اگر وقت بشود فردا شب که شب آخر است، یک چند تا نکته عرض بکنم. بعضی از [کسانی] که زیارت [میآیند]، انگار هتل دارند، [انگار] کبابیهای کربلا این ماجرا [را] ندارند. خوشخوراکی میکنند. در پیادهروی اربعین از محبت عراقیها هست. بهترین غذاها را آدم میبیند. غذایی که به عمرش ندیده. خوشخوراکی بکنیم. بعضیها روزی ۶ تا ۷ تا کباب میخورند. در این مسیر آنچنانی میدهند و ماهیهای آنچنانی و غذای آنچنانی. محبتشان است. خیرش را میبینند. کارشان هم درست است.
اگر در این مسیر بودید، این برای من تجربه شد و جالب هم هست: در این مسیر، آن خانوادههایی که غذاهای سادهتر میدهند، آنها را حتماً بگیرید. من پارسال نشستم، رفتم. در [کنار] خانوادهای بودند از یکی از این مناطق ترکنشین عراق. یک غذای معمولی هم درست کرده بودند، بغل جاده. خوب، عقب جلو همه کباب بود. یک غذای معمولی، یادم نیست چی بود. اینقدر من جیگرم کباب شد پارسال، اصلاً حالم بد شد. این بچه، دست بچهام داده بودند، این بچه دو تا غذا را دستش گرفت. یک ساعت التماس میکرد. هیچکس از دستش [نگرفت]. حالا لقمه کباب سرش دعوا [است].
فیضی [میبیند] غذای ساده دارد میدهد، غذای کمارزش دارد میدهد، هیچکس اعتنا نمیکند. [به] اباعبدالله (علیهالسلام) داریم میرویم. آن هم لطف امام حسین (علیهالسلام) است که اینها را آورده جاده که ما در مسیر گرسنه نمانیم، خسته [نمانیم]. ما به خاطر اباعبدالله (علیهالسلام) از دست اینها بگیریم. غذای سادهتر را بگیریم، غذای کمکیفیتی که مشتری ندارد را بگیریم.
بعد حرم هم که رفتید، بگوییم: "آقا، من هم قاطی این زائرها. من هم کمکیفیتم." مهدی قوام ماجرایش معروف است دیگر که میگوید: "توی میوهفروشی، [وقتی میوه میخرید]، میوهها را جدا میکردم." دیدم [کسی میوه] میفروشد. میگوید: "دیدم صدای زجهاش بلند شد." گفتم: "آقا، چی شده؟ اینجا وسط میوهها را سوا کردن داری گریه میکنی؟" [گفت:] "دیوار [میوه] که سوا میکردم، اول میخواستم خوبها را سوا کنم. به دلم آمد که بَدها را بردارم." [آنها را] برداشتم، با خودم گفتم: "خدایا، من بَدها را سوا کردم، خودمم بَدَم. بدها را برداشتم، سوا نکردم. تو هم خوبها را سوا نکن، بَدها را هم بردار. من هم قاطی بقیه بخر." حالا آدم زیارت که دارد میرود، وقتی خوبها را سوا کرده، دیگر نمیتواند به امام حسین (علیهالسلام) [بگوید] قاطی بقیه بخر. کمکیفیتها، بیارزشها را که برداشت، میگوید: "حالا من هم بیکیفیتم، بیارزشم. من هم قاطی بقیه."
یکی از زائران [امام] ولی عصر (ارواحنا فداه) [میگفت]: "بزرگاناند، اولیای خدایند، رجالالغیباند، اوتادند. سوا نکن."
یک ماجرایی را بگویم در مورد این سوا نکردن و دیگر خیلی اذیتتان نکنم، معطلتان نکنم. نقل محمود دربندی در "اسرار الشهادة". متن کتاب را هم آوردهام برایتان، صفحه ۶۹ و ۷۰. ماجرای عجیبی را [محمود] دربندی نقل میکند. میفرماید که: "جوانی بود اهل بصره. این مسیحی کار کاسبی راه انداخت در بصره. کاسبیاش گرفت. گفتش که خوب، من اینجا دیگر کفاف من را نمیدهد، شهر کوچک است. بروم بغداد کاسبی کنم." اموالش را جمع کرد، آن جنسی که داشت برای فروش، جنس زیادی هم بود. سوار قایق کرد که راه بیفتد از طریق دریا، چون از بصره به بغداد از طریق دریا بیاید بغداد، آنجا کاسبی کند.
در مسیر قایقهای راهزن راه را زدند، اموال این را برداشتند، خودش را هم پرت کردند تو [آب]. فشار، اذیت [بود]. [به هر حال] تحمل [کرد]. خودش را رساند به یک جزیرهای. به این جزیره که رسید، یک جماعتی آمدند او را درآوردند. دیدند یک آدمی است، زنده است. برش داشتند، بردند خانه. ازش پذیرایی کردند. فهمیدند که اینها یک خانواده عرب مسلمان و مهماننوازند.
آنقدر ازش پذیرایی کردند که این [حال] سلامتاش برگردد. سلامتاش که برگشت، فهمیدند مسیحی است. آن پیرمردی که رئیس قبیله و عشیره بود گفت: "اینو بیرون نندازین. پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله) فرموده که «أَکْرِمِ الضَّیْفَ وَ لَوْ کَانَ کافِراً.» (مهمان را پذیرایی کنید حتی اگر کافر باشد). این هم مسیحی است. باشد اینجا. نانش بدهیم. هرچی بقیه خوردند." عربها خیلی مهماننوازند. مهماننوازی عرب [را ببینید]. پذیرایی کردیم. این سرحال شد.
مالی هم دیگر نداشت. همه داراییاش را به باد داده بود. هیچی دیگر نداشت. هیچ پولی نداشت که بخواهد زندگی بکند و [جایی برود]. بعد یک مدتی [اهل آن قبیله] شیعه بودند. از بغداد ایام عید غدیر بود. تصمیم گرفتند بروند نجف. این رئیس قبیله و عشیره آمد به این جوان گفتش که: "ببین آقا جان، ما شیعهایم، مسلمانیم. ایام، ایام زیارتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. ما میخواهیم پیاده برویم نجف. شما غصه نخور. اینجا چند تا طایفه و چند تا خانواده میمانند. من هم سفارش [تو را] میکنم، برگرد."
گفت: "نه، من به شما علاقه پیدا کردم، تعلق خاطر دارم. کس و کاری هم ندارم. پولی هم ندارم. اگر میشود بگذار من با شما بیایم." [پیرمرد گفت:] "اشکال ندارد." تا نجف آمدند و نجف و آنجا زیارت و اینها. مدتی بودند. بعد مدتی... [من دارم] ماجرا را خیلی خلاصه میکنم که سریع وقت کم است، برویم بحث را پیش ببریم.
نجف این آقا مدتی بود و این پیرمرد بهش گفتش که: "ببین آقا جان، ایام، ایام محرم است. ما شیعهها رسم داریم ایام محرم که میشود، میرویم کربلا. الان از نجف میخواهیم کاروان را راه بیندازیم، پیاده برویم کربلا. تو دیگر تا اینجا بودی، دیگر اذیت میشوی. آنجا هم شلوغ است. همین نجف باش. من سفارشت را میکنم. آنجا باش. من وقتی از کربلا برگشتم، با خودم میبرم."
رسیدند کربلا. شب عاشورا. شب عاشورا. [محرم]... حالا چند محرم راه افتاده بودند. شب عاشورا رسیدند. [پیرمرد] به من گفتش که: "ببین فلانی، ما الان داریم وارد کربلا میشویم. شهر شلوغ است. ما وسایل زیاد داریم. بیرون کربلا، حالا منطقه حیره بوده، ظاهر اینجا شما با این اسباب و وسایل ما بنشین. ما میرویم زیارت، صبح برمیگردیم. مراقبت کن فقط چشم از اینها برندار."
قبول کرد. نشست. جمعیتی آمدند. سر و صدا. گریه میکردند. ناله میزدند. دستههای عزاداری. قیامتی ندیده بود تا حالا. قیامتی به پا شد. نشسته بودم. یک لحظه دیدم عالم یک تغییری کرد. سه نفر آقا داشتند قدم میزدند. [من] دیدم یک نفر وسط، دو نفر چپ و راست. این هم که وسط، در نهایت شکوه و هیبت و نورانیت و معنویت. یک نفر سمت راست، یک نفر سمت چپ. دفترهایی دستشان بود. با تواضع و احترام، انگار برده زرخرید [بودند]. این آقا این دفترها را، توش چیزهایی نوشته بودند، به این آقا عرضه کردند.
این آقا فرمودند که: "اسامی همه اینهایی که زیارت ما آمدند را نوشتید؟" [آنها] گفتند: "بله. [آیا] ببینم [همه] مردها و زنها، حتی بچههای شیرخواره هم نوشتیم؟ هیچکس جا [نماند]؟" حضرت فرمودند: "یک نفر جا مانده، ننوشتید. یک مسیحی آمده. او را ننوشته [اید]. زیارت نیامده اصلاً. مسلمان هم نیست. آمده [تا] نانش بدهند، آبش بدهند، در مسیر. الان هم نشسته وسایل اینها [را] نگهبانی [میدهد]."
تعبیر امام حسین (علیهالسلام) [را] برایتان بخوانم. میگوید: «حضرت فرمودند: "فقال علیه السلام: سبحان الله! أما حلّ له و بساحتنا؟"» (اینها گفتند: "آقا، اینکه مسیحی است. به قصد زیارت نیامده." حضرت فرمودند: "سبحان الله! مگر این رو زمین ما ننشسته؟ مگر وارد محضر ما نشده؟ «حلّ بساحتنا.» اسمش را بنویسید.")
[و] پرچم به بقیه. این مسیحی این را که میبیند، غش میکند. این رفقایش که [بر]میگردند، به هوشش [که] میآید، اول از همه [میگوید]: "من را مسلمان کنید." [امام] سوا نمیکند. خوبی این پیادهروی این است. آدم در این زیارت خیالش جمع است که امام زمان (عجلالله فرجه) هم در این مسیر [هستند]. اولیای خدا در این [مسیر]. آدم دلش هم گرم است به اینکه سوا نمیکنند. [هر کس] وسط [باشد] بالاخره به حساب میآید. دریای کرم، دریای کرم.
شبهای جمعه، مخصوصاً وقتی آدم کربلا باشد، مثل امشبی که یقین دارد آدم حضرت ولی عصر (عجلالله فرجه) زائرند، مادرش فاطمه زهرا (سلامالله علیها) زائره، انبیا زائرند، شهدا زائرند. شب جمعه زیارتش یک چیز دیگر است.
در مورد شب جمعه هم یک روایتی برایتان بخوانم. روایت عجیبی است. فرمودند که: "کسی از حائر حسین (علیهالسلام) قبل از روز جمعه اگر خارج بشود، یعنی شب جمعه را نمونه کربلا..." «نادت الملائکة: "أین تذهب؟ لا ردّک الله!"» (ملائکه ندا میکنند: "کجا میروی؟ خدا برت نگرداند!"). چرا شب جمعه را از دست دادی؟ نموندی!
شب جمعه خدا نصیب بکند، انشاءالله شب جمعه آدم کربلا بشود. روایات زیاد است. فرمود: "این هم بخوانم و دیگر تمام."
«من زار قبر الحسین علیه السلام فی کل جمعه غفر الله له.» (کسی [که] جمعه زیارت حسین (علیهالسلام) بدهد، شب جمعه زیارت حسین (علیهالسلام) برود، قطعاً خدا او را میبخشید). «و لم یخرج من الدنیا و فی نفسه حسرة منها.» (با حسرت کربلا از دنیا نمیرود). «و کان مسکنه فی الجنة مع الحسین.» (خانهاش در بهشت کنار حسین (علیهالسلام) است).
بعد فرمود: «یا داود! من لا یسرّه أن یکون فی الجنة جار الحسین؟» (ای داود! کیست که او را خوشحال نمیکند که در بهشت همسایه حسین (علیهالسلام) باشد؟). میگوید: "من گفتم: «من لا أفلح؟»" (آدم بدبخت و شقی دوست ندارد). "دوست داری همسایه حسین باشی؟"
شب جمعه کربلا. آن هم این شبها. آن هم این ایام. پیام ماه صفر. دل اهلبیت [که] خوب است این ایامی که این خانواده را [به] مجلس یزید بردند. با آن وضعیت وارد شام. روضههای یکیدوتا نیست. مصائب یکی دوتا نیست. با چه وضعی این خانواده را به مجلس یزید بردند و چیا که ندیدند این خانواده در مجلس یزید.
امام سجاد (علیهالسلام) فرمود: «أُدخلنا علی یزید و نحن اثنا عشر رجلاً.» (ما ۱۲ مرد بودیم که ما را وارد مجلس یزید کردند). [و] بعضی از این مردان کاروان هم مجروح بودند، جانباز شده بودند. فرمود: "ما ۱۲ مرد بودیم که ما را وارد مجلس یزید کردند با این زن و بچه. ما ۱۲ مرد هم دست و پامان بسته [بود]، زنجیر بود." حضرت میفرمایند: "وقتی ما آمدیم روبروی یزید ایستادیم، من گفتم: 'یزید! تو را قسم [میدهم]، تو الان اگر پیغمبر اینجا بود، ما را در این حال میدید، پیغمبر چی میگفت؟ تو با خودت چی میگویی؟ پیغمبر بچههایش را با این غل و زنجیر اگر میدید...'"
این را که من گفتم، فاطمه بنت الحسین (علیهالسلام) گفت: «یا یزید! بنا، [فرزندان] رسول الله، صَبایا!» (دختران پیغمبر اسیر شدند). همه گریه کردند. اهل خانه یزید هم گریه کردند. صدای گریه بالا رفت. امام سجاد (علیهالسلام) میفرمایند که من به یزید گفتم: "اجازه میدهی من حرف بزنم؟" گفت: "بگو! حالا هرچی! فقط بیهوده نزن." (حرف بیهوده نگو). گفتم که: "نه، من جایی نیستم، تو جایگاهی نیستی که بخواهم حرف بیهوده بزنم. تو فقط به من بگو اگر پیغمبر در این حال من را میدید، چکار میکرد؟" از تو قول در بیاورید.
«ثمّ وضع رأس الحسین علیه السلام.» (سپس دستور داد سر مبارک اباعبدالله (علیهالسلام) را در تشتی که آورده بودند [بگذارند]). لا اله الا الله. شب جمعه است. برویم با همین روضه، با همین اشک، کربلا [نام] ما را جزء زائرها بنویسید.
«والنساء من خلفه، لئلا ینظرن الیه.» یزید یک کاری میکرد، سعی میکرد که این زنها این سر را نبینند، چون میدانست زنها سر را ببینند صدای گریه و زجه بلند میشود، مجلس عاطفی میشود فضا. این زن و بچه خیلی تلاش کردند، هی سر میکشیدند این سر نازنین را ببینند. این تعبیر خیلی عجیب است. این را شاید نشنیده باشید. این روضه، روضهای که جگر آدم را آتش میزند.
میفرماید که: «فرآه علی بن الحسین علیه السلام فلم یأکل بعد رأسه.» (امام سجاد علیه السلام نگاهش به این سر نازنین در تشت افتاد). از وقتی چشم او به این سر افتاد، دیگر غذا نخورد تا مدتی. اینجور بیشتر میسوزاند آدم را. گفتند: "دیگر بعد از اینکه امام سجاد این صحنه را دید، تا آخر عمر دیگر هیچ سر حیوانی، سر گوسفندی، سر حیوانی دیگر [را برای] بخورد [ذبح نکرد]." هر وقت نگاهش به این سر میافتاد، به یاد آن صحنهای میافتاد که در مجلس یزید سر مبارک [آنجا بود].
اینجا زینب کبری (سلامالله علیها)... مرحوم سید بن طاووس نقل کرده: «و أمّا زینب فإنّها لمّا رأت رأس الحسین علیه السلام أهوت إلی جیبها فشقّته و نادت بصوت حزین تقرّحت له القلوب.» (و اما زینب، پس همانا او هنگامی که سر حسین (علیهالسلام) را دید، دست برد به گریبانش و آن را چاک زد و با یک صوت حزینی که جگرها [از آن] میشکافت، ناله زد). زینب کبری ناله زد، گفت: "یا حسینا! یا حبیب رسول الله! یا ابن فاطمة الزهراء! یا ابن المصطفی!" شروع کرد حسین را صدا زدن. لا اله الا الله.
دو خط روضه اشاره بکنم و عرضم تمام. یک بار اینجا بود زینب اینجور ناله زد، فریاد زد، هم حسین را صدا زد، هم جدش پیغمبر را صدا زد. چند روز قبل [از] روی تَلّ زینبیه تا نگاهش به گودی [قتلگاه افتاد]. دور حسین شلوغ شده. هرکی هرچی به دست دارد، دارد به سمت حسین حمله میکند. اینجا [رویش را] کرد به مدینه: "یا رسول الله! حسین تو! این کشته افتاده، [این] حسین صید دست و پا زده در..."
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار. و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.
جلسات مرتبط

جلسه سه : چرا زیارت اهل قبور بخشی از زندگی ماست؟
زیارت معجزه می کند

جلسه چهار : زیارت قبر شهدا؛ معادل حج با رسول خدا
زیارت معجزه می کند

جلسه پنج : زیارت علما؛ گنجهای فراموششده
زیارت معجزه می کند

جلسه شش : حیات اهلبیت فراتر از زمان
زیارت معجزه می کند

جلسه هفت : زیارت؛ تکلیف الهی یا انتخاب شخصی؟
زیارت معجزه می کند

جلسه نه : زیارت، تجلی ولایت الهی است
زیارت معجزه می کند
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات زیارت معجزه می کند

جلسه یک : جابر بن عبدالله انصاری و آغاز سنت زیارت اربعین
زیارت معجزه می کند

جلسه دو : زیارت مؤمن؛ همسنگ زیارت اهلبیت
زیارت معجزه می کند

جلسه سه : چرا زیارت اهل قبور بخشی از زندگی ماست؟
زیارت معجزه می کند

جلسه چهار : زیارت قبر شهدا؛ معادل حج با رسول خدا
زیارت معجزه می کند

جلسه پنج : زیارت علما؛ گنجهای فراموششده
زیارت معجزه می کند

جلسه شش : حیات اهلبیت فراتر از زمان
زیارت معجزه می کند

جلسه هفت : زیارت؛ تکلیف الهی یا انتخاب شخصی؟
زیارت معجزه می کند

جلسه هشت : امام سجاد (علیه السلام): «هر روز باید زیارت کنی»
زیارت معجزه می کند

جلسه نه : زیارت، تجلی ولایت الهی است
زیارت معجزه می کند