زیارت معجزه می کند

جلسه شش : حیات اهل‌بیت فراتر از زمان

00:53:08
209

در این جلسات، محور اصلی حقیقت زیارت و فلسفه آن است؛ اینکه زیارت اهل بیت نه تنها شرک نیست، بلکه عین بندگی و عشق‌ورزی به خداست، چون اهل بیت مظاهر ناب الهی‌اند و در وجودشان هیچ خودی جز خدا دیده نمی‌شود. بیان می‌شود که چرا خدای متعال ابراز عشق به خود را از مسیر محبت به اولیائش قرار داده و چگونه زیارت، جلوه‌ای از تواضع، بندگی و فنا در پروردگار است. از ماجرای حضرت موسی که با هفتاد هزار فرشته برای زیارت کربلا آمد تا روایات مربوط به ثواب پیاده‌روی اربعین و غسل فرات، همگی نشان‌دهنده جایگاه بی‌مانند کربلا و امام حسین علیه‌السلام در عالم است. آداب زیارت، آثار شگفت‌انگیز آن در تغییر سرنوشت انسان، حتی برای کسانی که از دور سلام می‌دهند، و روایت‌های تکان‌دهنده‌ای از تاریخ و کرامات اهل بیت، به‌ویژه در ماجرای عاشورا و پس از آن، همه دست‌به‌دست هم داده‌اند تا نشان دهند زیارت در حقیقت سفری به سمت خدا و مدرسه‌ای برای بندگی خالص است

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

مراتب زیارت
زیارت اهل بیت
ممات و حیات و خواب و بیداری اهل بیت تفاوتی ندارد
اولیا الهی در خواب هم توجه دارند
فاصله وصف ناشدنی ائمه و اولیا الهی
نگاه خاص و عمیق آیت الله بهجت
حرم، منزل امام است
حضور در محضر امام حاضر
در ضریح چه می بینی؟!
آیا مشهدی شده ای؟!
جنس زیارت
با زیارت ائمه، زیارت پیامبر نصیب مان می شود
شیرینی زیارت را نقدا بچش
علم نامتناهی ائمه بر احوال انسان ها
ملکوت ائمه تماشایی است
چگونه حق امام را ادا کنیم
زیارت، تکلیف شیعه است
چگونه امام را زیارت کنیم
برکات زیارت رفتن
زیارت نرفتن چوب دارد
عاق پیامبر برای کسانی که زیارت نمی روند
از حیوانات بیابانی کمتر نباشید !!!
زیارت امام حسین معادل حج و عمره
زیارت کربلا، نشان شیعه
خداوند، کفیل زائر کربلا
برکات زیارت امام حسین علیه السلام
اگر زائر می دانست در زیارت چه خبر است، از شوق می مُرد
زیارت اربعین کوتاه و مختصر است
هر جا باشی امام حسین علیه السلام به دیدنت می آیند.
حضرت فاطمه سلام الله علیها چشم انتظار زائرین فرزندشان
نگرانی سی ساله حضرت یعقوب علیه السلام
تعجب غساله حضرت رقیه سلام الله علیها

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین، و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری، و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
دربارهٔ زیارت اهل بیت، نکتهٔ اساسی که باید به آن توجه داشت این است که برای امام معصوم فرق بین حیات دنیا و حیات بعد از مرگ نیست؛ امام زنده و مرده ندارد، همان‌جور که امام خواب و بیدار ندارد. هیچ شده مثلاً شما نصف شب بخواهید متوسل به امام زمان بشوید، توسل بکنید، دعای فرج بخوانید، یا مثلاً یک ساعتی از روز آدم بخواهد دعای فرج بخواند، یا مثلاً ذکر «یا صاحب الزمان» بگوید، بعد با خودش بگوید: «یک وقتی مثلاً الان آقا خواب نباشد؟» شده تا حالا برایتان این مسئله پیش بیاید؟ «الان ساعت یک شب است، ما داریم می‌گوییم یا صاحب الزمان، آقا بیدار نشوند، یک وقتی اذیت نشوند این موقع شب یا صاحب الزمان؟» یا مثلاً دو ظهر است، دعای فرج می‌خوانیم: «العجل العجل»، (ممکن است حضرت خواب باشند، خواب ظهر مثلاً باشد؟) کسی اصلاً یک همچین چیزی به ذهنش خطور می‌کند که حضرت خوابند؟ نه، امام معصوم که خواب و بیدار ندارد. بر فرضم که حضرت خواب باشد، مگر برای امام فرق می‌کند که خواب باشد یا بیدار؟ در خوابش هم همان‌جور احاطه دارد که در بیداری.
خب، خواب و بیداری این‌طور (است)، مرگ و زندگی هم آن‌طور. ما وقتی خواب‌مان می‌برد، دیگر خبر نداریم اطراف‌مان چه می‌شود. گاهی آدم خواب است، چشمش را باز می‌کند، می‌بیند ۵۰ نفر دورش را گرفته‌اند. بیهوش می‌شود، به هوش می‌آید، مدت‌ها نبوده. از بالای بلندی افتاده، تا آن لب بلندی را یادش است. شش ماه، هفت ماه، یک سال، دو سال در کما بوده. بعد دو سال به هوش می‌آید. خیلی دیگر زور می‌زند، آخرین چیزی که یادش می‌آید همان لحظه‌ای است که تا لب پرتگاه (بوده). این مدت را دیگر یادش نمی‌آید، چیزی ندیده. ولی اولیای خدا نه، در خواب هم بیدارند. حالا ما در جلسات در مورد اولیای خدا و علما صحبت کردیم که مقامات اهل بیت (بالاتر است)، (آنها) در خوابشان هم توجه دارند، در خوابشان هم حواسشان هست.
نقل شده که مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت – خب، ایشان از ۱۵ سالگی صاحب مراتب و مقاماتی بود – آیت‌الله بهجت ۱۸ سالگی موت اختیاری داشتند. (دربارهٔ) «شبنم موت اختیاری» نکاتی را عرض کردم. گفتند شاگردانی که ایشان در نجف داشت، کم استراحت می‌کرد. بین دو تا کلاس، ایشان می‌آمد ۵ دقیقه می‌خوابید. شاگردهای ایشان که سؤال داشتند از ایشان، می‌آمدند در حجرهٔ ایشان. ایشان ۵ دقیقه خوابش را انجام می‌داد. در عین حالی که خواب بود و خُرخُر می‌کرد، سؤال شاگردان را جواب می‌داد. چطور می‌شود؟ سؤالش را دارد می‌پرسد، ایشان در رؤیا دارد جواب می‌دهد و دارد حرف هم می‌زند. یعنی هم روح فرستاده (و) رفته که این بدن آسایش داشته باشد و استراحت کند، (همراه) در عین اینکه رفته، حواسش هم هست، به اینجا اشراف دارد. این‌قدر هم قدرت دارد روح که دارد این زبان را به کار می‌اندازد، جواب هم دارد می‌دهد.
خب، این یک عالم شیعه است؛ (که حتی) ناخن امیرالمؤمنین هم نمی‌شود، بند کفش امیرالمؤمنین هم نمی‌شود. البته ما (هم)، امثال من هم، بند کفش ایشان نمی‌شویم. (نه)، بند کفش امیرالمؤمنین نمی‌شود. (یعنی) امثال من بند کفش ایشان نمی‌شود. هزار سال هم برویم، نمی‌رسیم به بچگی آقای بهجت، به نوجوانی آقای بهجت. هزار سال برود، نمی‌رسد به یک روز امیرالمؤمنین. یک روز امیرالمؤمنین، (آن‌طور که) فرمود: «یک ضربهٔ امیرالمؤمنین در روز خندق از عبادت همهٔ جن و انس بالاتر (است).» یک ضربه، یک شمشیر امیرالمؤمنین! همهٔ خلایق اگر تمام این عالم امکان را عبادت بکنند، نمی‌شود به اندازهٔ آن ارزش ضربت شمشیر امیرالمؤمنین.
وقتی عالم شیعه این است (که) در خواب جواب سؤال می‌دهد، اشراف دارد. معروف بود، آن عزیزانی که می‌آمدند (برای) نماز مرحوم بهجت، معروف بود بینشان، وحشت (داشتند) به کسی نگاه عمیق بکند. او آن شب خواب خدای وحشت را می‌بیند. نگاه نمی‌کرد. (ولی گاهی) نگاهم می‌کرد؛ مشخص بود پرونده پیش آمده بود و به آن‌ها چشم تو چشم (می‌شدم). یک وقتی بود، یک جایی با همدیگر یک مدت مثلاً چندین ثانیه‌ای، و می‌دیدم که ایشان را نگاه می‌کند. در عین حال می‌فهمیدم که اینکه دارد نگاه می‌کند، من را نمی‌بیند، تلویزیون را نمی‌بیند، آن پرچم را نمی‌بیند. در این حالی که نگاه می‌کرد، نمی‌دید. معلوم بود چشم اینجا نیست، چشم جای دیگر است. (یعنی اگر) برگردد به کسی عمیق نگاه می‌کرد، او آن شب خواب ایشان را می‌دید. سؤالی هم اگر داشت، در خواب از ایشان می‌پرسید. یا بعضی‌ها سؤال داشتند، ایشان یک نگاه می‌کرد، شب جوابش را (می‌گرفتند). این‌ها (نشان می‌دهد که) از قبل اهل بیت چیزی گیرشان آمده، این شده (است). ببینید خود آن‌ها چیست؟ امام رضا چیست؟ اباعبدالله الحسین (چیست)؟ پیامبر اکرم (چیست)؟ مرگ و زندگی برای این‌ها فرقی ندارد.
این امام رضایی که الان ما همشهری‌شان هستیم، این لیاقت را داریم (که) زیر سایه‌شان زندگی می‌کنیم، با امام زمان زندهٔ ما هیچ فرقی ندارد. خب، چقدر افتخار است؟ الان به یکی بگویند: «آقا، شما هم‌محلهٔ امام زمان هستید.» (فرض بفرمایید به شما بگویند که در این مثلاً منطقهٔ موسوی قوچانی، امام عصر منزل دارد، یک خانه دارد، در این خانه زندگی می‌کند.) این نعمت همسایگی چقدر عظمت دارد، چقدر شیرین است؟ خب، این حرم امام رضا همین است. هیچ فرقی (ندارد). نه، منزل امام رضا (این است که) حضرت زنده‌اند، اینجا زندگی می‌کنند، نظر دارند به اینجا، اشراف دارند به اینجا. این نیست که حالا یک جایی منسوب به ایشان است، مثل ما که نیستند. بله، مثلاً بیمارستان آقای دکتر فلانی. خب، دیگر دکتر فلانی دیگر الان اینجا نیستش که در این بیمارستان. (این) فقط به اسم ایشان است. حرم اهل بیت که این شکلی نیست. زنده‌اند، همین‌جا حضور دارند، همین‌جا (هستند). وقتی محضرشان می‌رسیم، باید احساس بکنیم که همین الان امام حاضرند؛ همان‌جور که بنده و شما روبروی هم نشستیم، همین‌جور (است). یک مجلسی در حرم امام رضا، مجلس دائمی است که امام رضا علیه السلام آنجا حضور دارد و خیلی وقت‌ها امام زمان هم حضور دارد. محل تردد حضرت (است)، دیگر می‌آیند و می‌روند.
بزرگی می‌فرمود که چقدر خسارت است که گاهی انسان ایستاده زیارت می‌کند. بزرگی بود، اسم نمی‌آورم. ایشان از تهران، یعنی ساکن تهران بود، می‌آمد قم، مسجد جمکران. انسان عجیبی بود. و کسی سؤال یا چیزی هم داشت، می‌آمد در گوشی خلاصه حرف‌هایی می‌زد. یک جوانی (نزد ایشان) آمد، نگاهی کرد، گفت: «آقا جان، کجایی؟ من می‌خواهم تو را ببینم، یا امام زمان!» علامه (به آن جوان در) مسجد جمکران به همین نیت گفت: «هفته پیش حرم امام رضا که بودی، مثلاً دوشنبه شب که آنجا بودی، آن بالا سر که نماز خواندی، پشت سرت امام زمان ایستاده بودند نماز می‌خواندند!» حالا آقا چقدر باید محروم باشد (کسی که) امام زمان پشت او، کنار او ایستاده (و) نماز خوانده! (آن) غلام بزرگ امام زمان وقتی حرم امام رضا تشریف می‌آورند یا مشرف می‌شوند، در و دیوار به وجد می‌آید. بسیاری نمی‌فهمند، امثال من نمی‌فهمند. حرمی که الان امام زمان در آن هستند با بقیهٔ روزها و بقیهٔ ساعت‌ها هیچ فرقی برای من نمی‌کند؛ بلکه برای من بیچاره اصلاً این در و دیوار با بقیهٔ در و دیوارها فرقی نمی‌کند. فقط جذابیتش به این است که یک هنری به کار برده‌اند، کاشی‌های فیروزه‌ای، در پولدارها به این‌ها فکر می‌کنم، این پول‌ها از کجا آمده که اینجا دارند خرج می‌کنند؟ و همه چیزی که من از این حرم می‌فهمم، این است.
یک آقایی می‌گفتش که در حرم امام رضا به مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت عرض کردم که: «آقا (یک...)» ایشان یک اشاره به ضریح کرد، فرمود: «چه می‌بینی؟» گفتم: «شبکه‌های ضریح را می‌بینم، آهن. مردم می‌آیند، دست می‌اندازند.» (من) زیارت مشهد زیاد رفت و آمد داشتم، هر سال سه ماه تابستان اینجا بود (مرحوم آیت‌الله) بهجت. من قند می‌بردم، در مجالسی که بهجت روضه داشت، قند آن‌ها را من پخش می‌کردم. گفت که بعد مدتی که زیاد مشهد رفت و آمد داشتم، «مشهدی شدی آقای مشهد؟» (ایشان) در قالب شوخی خیلی حرف‌ها را می‌زدند، آدم می‌گرفت که ایشان دارد چه می‌گوید. «مشهدی شدی آقا؟ دیگر توفیقی (نیست،) زیاد مشهد (نرفتی) چند وقتی است؟» ایشان فرمودند که: «این همه آمدی، امام رضا را هم دیدی؟» خب، حالا لحن ایشان لحنی بود که آدم احساس می‌کرد دارد شوخی می‌کند: «خوابش هم ندیدی؟ پس هنوز مشهدی نشدی! خوابش هم ندیدی، هنوز مشهدی (نشدی).» زیارت یک چیز دیگری است، از جنس دیگری است. من در و دیوار می‌بینم، این در و دیوار هم به بقیهٔ در و دیوار فرقی (ندارد). این هم خشت و گل و آجر است. اهلش می‌فهمند چه خبر است در این حرم. امام زنده است، امام حاضر (است). بعد یک امام هم نیست، همه یکی‌اند، یک پیکرند، یک وجودند. در این حرم امام رضا کأنّه پیغمبر اکرم حضور دارد، فاطمه زهرا حضور دارد، امیرالمؤمنین (حضور دارد). نه کأنّه، واقعاً حضور دارد. مگو «یا»، واقعاً واقعاً حضور دارد. واقعاً منزل ۱۴ معصوم (است). «فی بیوت»؟ خانه‌ها یکی است. ظاهرش این خانه‌ها روی زمین است. این خانه روی زمین نیست، در آسمان است، در ملکوت است.
زیارت امام حی با زیارت امام میت هیچ تفاوتی (ندارد). چند تا نکته بگویم و بقیه‌اش بماند، ان‌شاءالله برای پس فردا شب. فردا شب توفیق نداریم خدمتتان باشیم.
حضرت فرمودند، امام حسین علیه السلام به پیغمبر گفتند: «یا ابتا، مال من زارنا؟» حالا امام حسین سؤال‌شان از پیغمبر جالب است: «پدر جان، کسی که زیارت ما بیاید، چه چیزی گیرش می‌آید؟» فرمود: «یا بنیه، من زارنی حیاً و میتاً؛ کسی که زیارتم بیاید، چه زنده باشم چه از دنیا رفته باشم، اصلاً فرقی نمی‌کند. (یعنی) پیامبر که زنده (و) مرده، چه دوران حیات من بیاید زیارتم، چه بعد از حیات. و من زار أباک حیاً و میتاً؛ کسی که پدر تو را زیارت کند، یعنی کی؟ امیرالمؤمنین؛ چه در حیاتش چه در مماتش. و من زارک حیاً و میتاً؛ کسی که تو را زیارت بکند، حسین جان، در حیاتت و مماتت. و من زار أخاک حیاً و میتاً؛ برادرت، امام مجتبی را زیارت بکند. حقٌّ علیّ أن أزوره یوم القیامه؛ به گردن من پیغمبر می‌آید روز قیامت به زیارتش بیایم.» اینی که آمده زیارت، به گردن من می‌آید، تکلیفم می‌شود به زیارتش. (این) عجیب‌غریبی (است که) می‌خوانم برایتان. خیلی روایت در باب زیارت داریم، یک چندتایی را این شب‌ها (می‌خوانم). «و اخلصه من ذنوبه؛ (و) وظیفه می‌شود از گناهانش نجاتش بدهم. و ادخله الجنة؛ وارد بهشتش (بکنم.)» حیاً و میتاً، چه زنده باشم چه از دنیا رفته باشم. خیلی عجیب است. روایت خیلی منتشرشده‌ای هم نیست. در برخی از نسخه‌ها که خیلی کم چاپ شده، این روایت آمده. بنده هر چه گشتم، جاهای مختلف زیارت، این روایت خیلی کم نقل شده. راز عجیبی هم هست.
پیامبر فرمودند: «من زارنی بعد وفاتی، فکأنما صحبنی ایام حیاتی؛ کسی (که) زیارت من بیاید بعد از مرگم.» پیغمبر فرمود: «بعد از مرگم زیارت من بیاید، انگار در دوران حیاتم صحابی من بوده.» خیلی حرف است! شما که زیارت امام می‌روید، صحابهٔ آن امام هستید. صحابهٔ امام مگر که بودند؟ صحابهٔ پیغمبر که بودند؟ هر کس محضر پیغمبر رسیده بود، صحابهٔ پیغمبر (بود). محضر پیغمبر، محضر امام حسین می‌رسد، می‌شود صحابهٔ امام حسین. «و من زار قبر المظلوم من اهل بیتی، فکما زارنی؛» کسی (که) زیارت قبر مظلومی از خانوادهٔ من بیاید، پیغمبر فرمود: «انگار زیارت خود من آمده.» زیارت پیغمبر هم که می‌شود صحابه. مظلوم یعنی هر شهیدی از این سادات. شما زیارتش بروید، می‌شود جزء صحابهٔ پیغمبر. (گویی) بسته‌اند دیگر، این حرم‌ها به هم متصل (است). هر چه را که ما در ملاقات امام حاضر می‌توانیم بگیریم، در زیارت امام هم حاصل می‌شود.
خب، ما مثلاً الان اگر محضر امام زمان بخواهیم مشرف بشویم، چه می‌خواهیم؟ اصلاً برای چه زیارت می‌رویم؟ الان بگویند اینجا امام عصر تشریف دارند، فلان محله، فلان خانه، فلان ساعت، فلان مسجد، مثلاً نماز مغرب و عشا، برای (زیارت، گاهی) سؤال داریم، گاهی درخواست داریم. خیلی‌ها بودند (که به) حرم اهل بیت مشرف می‌شدند، سؤال داشتند، پاسخ می‌گرفتند، واقعاً پاسخ می‌گرفتند، جواب می‌گرفتند. مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت (در باب) زیارت، حالا سفارش ایشان زیاد است. من یکی دو تایش را امشب بگویم. می‌فرمودند که این‌ها را شاید نشنیده باشید، خیلی این‌ها معروف نیست. به برخی شاگردان فرموده بودند، با یک (لحنی) فرموده بودند که: «حرم که مشرف می‌شوید، اولاً روبروی ضریح که می‌ایستید، جسم مثالی امام، جسم مثالی یعنی چه؟ آن جسمی که در عالم برزخ است، همان که در عالم خواب مثلاً ما می‌بینیم. الان خواب کسی را که می‌بینیم، جسم مثالی‌اش (است،) اصطلاحاً می‌گویند جسم مثالی. روح کسی را نمی‌بینیم‌ها! اشتباه نشود، روح نمی‌بینیم، روح دیدنی نیست. جسم مثالی را می‌بینیم، آن جسمی که در عالم برزخ (است).» جسم مثالی امام را تصور بکنید. (کسی که) خواب می‌بیند، خواب امام رضا می‌بیند، چه می‌بیند از امام رضا؟ چه چیزی را می‌بیند؟ جسم مثالی امام رضا. همین. و شما روبروی ضریح تصور کن، احساس کن داری خواب امام رضا را می‌بینی، لذتش را نقداً همان‌جا می‌کشی. زیارت دیگر حضور (است). ببخشید، امیر (کبیر) گناه کرده؟ آدم‌های خاصی می‌میرند؟ نه، حالا بحث این نیست که بتواند خود حضرت را به این چهره بدهد. همین تصور، تصور اینکه امام نشسته‌اند، اینجا حضور دارند، من را می‌بینند، از حال من هم خبر دارند، از وضع من خبر (دارند)، از اینکه (چه چیزی) به ذهن می‌آورم خبر دارند، از کاری که کردم خبر دارند، کار امروزم، دیروزم، دو سال پیشم، ۱۰ سال پیشم، ۵۰ سال پیشم، همه‌اش حاضر (است) برای امام. همین آدم تصور بکند، زیارت چطور (است)؟ شرمنده (می‌شود).
نجف رفته بودیم. گفتم شاید این‌ها اینجا برای شما (مفید باشد). تعدادی از این (نکات) به کاروانی از قم رفته بودیم نجف، خیلی سال پیش. یکی از این جوان‌های قمی این را زیاد می‌شنیدم من در دوران حیات مرحوم آیت‌الله بهجت. از (بعضی) نام (بردیم و) پرسیدیم که آقا، نماز (وحشت) آیا تا حالا رفتید؟ می‌گفتند: «نه، جرأت نمی‌کنیم.» خیلی از این‌ها که همسایه بودند با مسجد (آیت‌الله) بهجت، در آن محل بودند. گفتیم: «برای چه؟» می‌گفت: «ایشان چشم برزخی دارد، رو با باطن حقیقی می‌بیند.» خب، مرد حسابی، این امیرالمؤمنین هم چشم برزخی دارد! پا شدی (و) آمدی زیارت، (مثل) گدای بچه (نیست که) خجالت می‌کشد، فرار می‌کنی پیش امیرالمؤمنین که هزار هزار برابر (آیت‌الله) بهجت است؟ مشکلش این است که آقای بهجت را می‌بیند، احساس می‌کند روبروش است، خجالت می‌کشد (و) صدا (می‌زند): «وحشت (می‌کنم).» امیرالمؤمنین نه (این‌طور نیست). زیارت که می‌آید، فرار می‌کنم؟ باید از امام رضا به طریق اولی فرار بکنم؟ اگر (چشم) برزخی چهرهٔ برزخی من را دارد می‌بیند، (به جای) راه وحشت، چهرهٔ برزخی من را می‌بینی؟ (فقط) یک دو تسبیح استغفار می‌کنم، پنج تا صلوات، یک پشه تسبیح صلوات، یک دو تا غسل توبه و ۱۰، ۱۵ تا نماز (می‌خوانم)، و هر چه بشود، (خودم را) بپوشانم؟ به دو تا تنه هم به این می‌زنم (و) سر چهار نفر هم می‌روم زیارت. این است دیگر! دو نفر را له کرده، دو تا پیرمرد را خفه کرده، دو تا بچه را زخمی کرده، (تا) دستش برسد به ضریح! تصور از امام رضا این است (که) امام رضا (فقط) پنجره‌ها (و) آهن (است)؟ عرض کردم خدمتتان.
زیارت بقیع، خیلی‌ها می‌روند (و) حس و حال ندارند. پنجره‌ای دارد؟ نه، گنبدی دارد؟ نه، ضریحی دارد؟ نه. چهار تا امام (در آنجا مدفونند). امام مجتبی، عرض کردم، فقط امام حسن مجتبی (است). خاک دیگر چیست؟ دیگر خاک حقیقت انس ندارد (با شما). می‌گوید: امام هادی علیه السلام در منطقه‌ای بودند، منطقهٔ «خانسعالیک». متوکل وقتی او را، امام هادی را، آوردند، (او را) در خرابه ساکن کرد. (این) تصور بین همه هست. متن آیت‌الله مستنبط ماجرا را نقل می‌کند در کتاب شریف «القطره»، کتاب خیلی زیبایی است. می‌گوید که امام هادی علیه السلام را آورد (و) در خرابه روی خاک نشاند. (آن) طرف در ذهنش آمد، این خیلی در ذهنش آمد، یکی از شیعیان حضرت بود. می‌گوید: «به ذهنم آمد که یک همچین خانواده‌ای، همچین اهل بیتی، آخه روی خاک؟ همچین جایی، در یک همچین خرابه‌ای؟» نگاهی به من کردند، اشاره‌ای فرمودند. پرده از جلو چشمم کنار رفت. دیدم در یکی از باغ‌های بسیار وسیع بهشت حضرت نشسته‌اند. درختان عجیب و غریب، رود، باد، نسیم، بوی عطر. یک لحظه نگاه کردم، پرده رفت کنار، دوباره حضرت را در خرابه دیدم. (این) ملکوت ما این است. نگاه نکن روی خاک نشسته‌ایم، باطن این است. مزار ائمه بقیع را نگاه می‌کنی، هی هم جیگرت آتش می‌گیرد. خب، مزار ائمه بقیع با مزار سیدالشهدا، با مزار امام رضا هیچ فرقی نمی‌کند ملکوتش. من می‌آیم حرم امام رضا، نگاه می‌کنم، می‌گویم: «چه شکوه و هیبتی!» (آیا) هیبتش را ندارد؟ ملکوت که یکی است! اگر ملکوت آن چهار امام بالاتر نباشد از ملکوت مزار امام رضا علیه السلام. اینجا حس دارم، آنجا حس ندارم؟ بعد پنجره فولاد هم خودش یک چیز دیگر (است). سؤال (می‌کنند) که پنجره فولاد دارد؟ آدم گنبد را نگاه می‌کند، پرچ(م) پرچم مثلاً سیاه باشد، فرق می‌کند (با وقتی که) سبز باشد؟ مثلاً خیلی‌هایمان دیگر این ظواهر (است)، از این‌ها باید عبور کرد، به آن حقیقت باید رسید. امام را باید زیارت کرد. ماها خیلی وقت‌ها می‌رویم در و دیوار را زیارت می‌کنیم، امام را (زیارت) نمی‌رویم. (همچنین) زیارت کربلا به معنای واقعی کلمه، زیارت خاک کربلا (است). می‌رویم زیارت امام حسین (باید باشد). آنی که زیارت امام حسین می‌رود، سلام که می‌دهد، جواب می‌شنود.
بزرگی را بنده دیده بودم، می‌شناختم. روز ۱۴ تا زیارت عاشورا می‌خواند، هر ۱۴ تا با صد لعن و صد سلام. انسان عجیبی بود. در حرم امام حسین دیدم که ایشان نشسته، زیارت ناحیه می‌خواند و ضجه می‌زد. به بنده نه، به یکی دیگر از دوستان گفته بود که: «وارد حرم که شدم، سلام دادم به حضرت.» معروف به حاجی و دوستانش به اسم حاجی می‌شناسندش. گفت: «به حضرت سلام دادم، حضرت فرمودند که: «علیک السلام حاجی!» فدای آن جواب سلام دادنت بشوم، فدای آن حاجی گفتنت بشوم!» زیارت خود امام حسین (این است). (نه) وضعیت در و دیوار، (نه) نظارت پنجره فولاد، نه زیارت ضریح (که) کلاس دارد. هر کسی رتبه‌اش فرق می‌کند. زیارت رفتنش برکات دارد، نرفتن هم چوب دارد. امشب صحبت بکنم، چون همیشه در مورد فضیلت زیارت گفته شد که چقدر خوب است برویم، بعد احساس کردی ما که می‌رویم، یک منتی هم داریم که پا شده‌ایم (و) آمده‌ایم زیارت. یکی دو جلسه می‌خواهم در مورد این صحبت بکنم که وقتی زیارت نمی‌رویم، چه چوب‌هایی می‌خوریم.
زیارت کربلا، خیلی احساس می‌کنم خب مثلاً امسال دست خودم است، بروم یا نروم. امام حسین (علیه السلام) (می‌گوییم) می‌رویم، سخت است ولی می‌رویم. می‌توانم نروم؟ اگر نروی چقدر از عمرت کم می‌شود، از رزقت کم می‌شود و نفرین پیغمبر شامل حالت می‌شود. روایتش را آورده‌ام برایتان. اگر سالی یک بار نروی، پیغمبر نفرینت می‌کند. زیارت کربلا، اگر نزدیک باشی، ماهی یک بار نروی، پیغمبر نفرینت می‌کند. زیر ۱۰۰ کیلومتر باشی، هفته‌ای یک بار نروی، پیغمبر نفرینت می‌کند. کلی روایت، کلی روایت! من چند تایش را امشب آورده‌ام برایتان بخوانم. جلسه بعد به شما همین را قیاس بکنیم با زیارت امام رضا. ماهی یک بار رفتیم. بعضی (ممکن است) باشند در مشهد، در قم. که می‌دیدیم یک بنده خدا آمد در حرم، گفت: «اینجا چقدر عوض شده؟» گفتم: «شما از کجا (تشریف آوردید)؟» (گفت): «از همین مشهد آمده‌ام. ۱۲ سالی می‌شود.» ۱۲ سال مشهد، (و) حرم نرفته! نتوانسته (برود)! «من که یکی از اقوام، مثلاً دندان پایین دفنش بکند، من چندین سال (نزدم).» این نفرین پیغمبر شامل حالش شده، عاق پیغمبر است. روایت دارد زیارت وقتی نروی.
کشمیری رضوان الله علیه، این را با یک واسطه نقل می‌کنم برایتان. کسی که در آن جلسه حضور داشت، برای ما تعریف کرد. آیت‌الله کشمیری از نجف برگشته بودند. انسان عجیبی بود. در نجف هم حالاتی داشت. خیلی علاقهٔ شدید به امیرالمؤمنین و نجف داشت. در گرمای ۶۰ درجهٔ تابستان نجف، زیر آفتاب می‌شود، در صحن و (حیاط) نگاه می‌کرد، می‌گفت: «من گرما و این‌ها حالیم نمی‌شود. من عاشق امیرالمؤمنین (هستم). نگاه به این حرم و این فضا که می‌کنم، از عالم در می‌آیم.» سؤال عجیبی (کردند از) ایشان که: «می‌آید قم، خب حالا امیرالمؤمنین کجا، حضرت معصومه کجا؟» (این‌ها) فاصله است دیگر. می‌آید قم. یک مدتی مشکل قلبی داشته ایشان، ظاهراً عمل جراحی هم کرده بودند ایران. یک مدتی حرم نمی‌رفته ایشان. حالا این مدت مثلاً مدت خیلی زیادی هم نبودا، یک چند هفته‌ای مثلاً مشکل قلب و عمل و این‌ها داشته. آن کسی که در جلسه بود، تعریف کرد، گفت که بنده با آیت‌الله العظمی بهجت رفتیم عیادت آیت‌الله (کشمیری که) عمل کرده بود. فیلم عیادت (در مورد) عیادت آقای کشمیری. من خبر نداشتم، یعنی ماها خبر نداشتیم که آیت‌الله کشمیری چند وقت است حرم نرفته. آیت‌الله بهجت تا نشستند، رو کردند با کشمیری فرمودند که: «آقا جان، عمه جان شما از شما دلخورند. برای چه؟» فرمودند: «چند وقت است اینجایی، کم زیارت رفتی؟ عمه جان شما، حضرت معصومه، از شما دلخورند.» کشمیری سید بود. «عمه جان شما از شما دلخورند.» آدم حس و حالی (که) می‌رود، پیدا می‌کند. یک وقت‌هایی خوب است رفتنش. زیارت وظیفه است، تکلیف است. (تا) حالت خوب بشود، یک حس و حال معنوی پیدا بکنی. مثل مسجد محل می‌ماند. مثلاً صفا می‌کنی، دلت باز می‌شود. یک چند وقت است حرم نرفته‌ایم، برویم دلمان باز بشود. وظیفه است. (زیارت) کربلا که دیگر به نحو خاص (است).
من کلی روایت آورده‌ام برای شما. حالا چقدرش را بتوانیم امشب بخوانیم، شاید حول و حوش ۲۰ تا روایت آورده‌ام. حالا دو سه تایش را برایتان بخوانم. اگر لازم بشود، باز جلسه بعد چند تایش را می‌خوانم. روایت‌های عجیب و غریبی است. همه‌اش هم در کتاب «کامل الزیارات» است. این را بدانید، کتاب «کامل الزیارات» از جهت سند یکی از معتبرترین کتب شیعه است، اگر نگوییم اولین کتاب شیعه است. همه‌اش هم در باب زیارت. کتاب را (زیاد) خوانده‌ام، شاید هم بیشتر، یعنی به مراجعه به روایت بگیریم، شاید بعضی بخش‌هایش را ۱۰ بار هم مراجعه کرده‌ام. ۸۰۰ کتاب (نیست،) ترجمه (است). کتاب بسیار عالی (است). نگاه آدم به زیارت عوض می‌شود. فضایل زیارت، آداب زیارت، بسیار کتاب خوبی است.
یک چند تا روایت از این کتاب برایتان بخوانم. عمدهٔ روایاتی که در زیارت است، از این کتاب است. روایت دارد که امیرالمؤمنین فرمودند که: «بأبی و أمی الحسین المقتول بظهر الکوفه؛» حالا هنوز شهادت (امام حسین) نرسیده (بود). امام حسین علیه السلام. حضرت فرمودند: «پدر و مادرم به فدای حسین که در پشت کوفه کشته می‌شود. والله کأنی أنظر الی الوحوش مادةً اعناقها علی قبره من انواع الوحش؛ به خدا قسم انگار دارم می‌بینم این حیوانات وحشی بیابان آمده‌اند، دور قبر او را گرفته‌اند، می‌کشند. از باب احترام و ادب بدن می‌مالند به این قبر. یبکونه و یرثونه؛ گریه می‌کنند و مرثیه می‌خوانند.» وحوش، حیوانات وحشی بیابان «لیلاً حتی صباحا» شب تا صبح برای حسین گریه می‌کنند. «فاذا کان ذالک؛» وقتی حیوانات وحشی با (توجه به) همچین برخوردی می‌کنند، نکند شما جفا کنید، نروید زیارت، از حیوان بیابان کمتر نباشید. می‌رود زیارت، او می‌رود آنجا، گردن کج می‌کند، ادب می‌کند. کتاب عجیبی است.
امام باقر علیه السلام از من پرسیدند که: «بین شما و بین قبر حسین چقدر فاصله است؟» گفتم: «آقا، ۱۶ (۹۶ کیلومتر)، زیر ۱۰۰ کیلومتر.» حضرت فرمودند: «زیارت می‌روی؟» گفتم: «نه.» حضرت فرمودند: «مافاکُن! چقدر شما جفاکارید! (برو حرم.)» می‌گوید: «حالا گاهی برو، جفاکاری، تو ظالمی، تو بی‌وفایی. جفا ضد وفاست. از جنس مردم کوفه‌ای. آن‌ها هم پشت کردند، بی‌اعتنایی کردند. تو هم بی‌اعتنایی کردی.» حضرت فرمودند که: «(آیا) مزار پدرم حسین را می‌روی؟» گفتم: «بله آقا جان، گاهی می‌روم.» حضرت فرمود: «هر هفته می‌روی؟» گفتم: «نه.» «ماهی یک بار می‌روی؟» گفتم: «نه.» «ماهی یک بار (هم نه؟) چقدر جفاکاری! ماهی یک بار زیارت! إنّ زیارته تعدل حجة و عمرة؛ زیارت او معادل حج و عمره است. جفا نکن، این‌قدر برو.»
روایت دیگری (است که) فرمودند: «عجبٌ لأقوامٍ یزعمون أنهم شیعتنا؛» امام صادق فرمودند: «تعجب می‌کنم از آدم‌هایی که ادعا می‌کنند شیعهٔ ما هستند، بعضی‌هایشان تا حالا کربلا نرفته‌اند! ادعا می‌کند شیعهٔ من است، تا حالا کربلا نرفته! جفا منهم (است) اینکه نرفته، به امام حسین جفا کرده. و تعوّن و اجزا و کسلاً؛ بی‌عرضگی و تنبلی بوده که نرفته.» «به خدا قسم، لو یعلم ما فیه من الفضل ماتهاون ولا کسل؛» اگر فضیلت (آن را) بداند، رفتن کربلا تنبلی نمی‌کند. اگر بداند زائر در زیارت اباعبدالله چه اثری است، «لو یعلم الزائر، لو یعلم زائر ما فی زیارة الحسین لمات شوقا؛» از شدت شوق می‌میرد. یعنی قدرت درکش نبوده، اهل بیت بگویند که اثر زیارت چیست، چه چیزی در زیارت امام حسین (است). (اگر) بدانی، از روی سیم خاردار، از روی برف، سینه‌خیز خودتان را می‌رسانید.
از آیت‌الله بهجت پرسیدم: «آقا، بعضی‌ها در عزاداری یک جوری سینه می‌زنند، سینه‌شان زخم می‌شود، اشکال ندارد؟» مردم برای زیارت دست و پا می‌دادند، برای زیارت دست و پا (می‌دادند)! (نه) جاهلانی (که) نه از علمای حضرت امام مرحوم آیت‌الله مرعشی (بودند). شب عاشورا رفتند در حجره، تا صبح سینه زدند. با سینهٔ خونی آمدند بیرون. جلسه عمومی بالاخره آدابی دارد، شأنی دارد. خلوت را باید رفت دید که چه می‌کند گریه و سوز و به سر و سینه زدن و این‌ها. در خلوت باید (باشد). غرض اینکه این علامت عشق است، زیارت علامت ارادت، علامت باور.
نکات عجیبی است. فرمودند امام صادق (علیه السلام). روایت از حلبی. حلبی، یکی از اصحاب خاص امام (بود). «ما تقول فی من ترک زیارة الحسین و هو یقدر علی ذلک؟» (یعنی) آقا جان، حلبی می‌گوید به امام صادق عرض کردم: «نظرتان چیست در مورد کسی که می‌تواند زیارت (حسین) برود، ولی زیارت حسین را می‌تواند برود (و) نمی‌رود؟» (فرمود:) «عاق رسول الله و حقّنا و والدین؛» (آیا) شنیدید عاق رسول الله شدن (و) عاق اهل بیت شدن؟ کسی که می‌تواند زیارت حسین برود (و) نمی‌رود، عاق رسول الله (است). اهل بیت ما را سبک شمرده. «و من زاره؛» حالا خب برای چه نمی‌روند؟ آقا، مشکل اقتصادی دارد؟ کارش؟ تحصیلش؟ این‌ها را حضرت می‌خواهند جواب بدهند. این (چیزی است که شما) دیگر سؤال نپرسیده‌اید‌ها! حضرت می‌دانند که مشکلات چیست که بعضی‌ها نمی‌روند. تک تک این‌ها را جواب می‌دهند. این را باید داشته باشید، خیلی جالب است. فرمود: «کسی که زیارت برود، خب شما می‌خواهی زیارت (بروی،) چه کار می‌کنی؟ اینجا کار داری، مشکل داری، (و) برسی؟ کان الله له من وراء حوائجه؛» کسی که زیارت می‌رود، خدا دنبال کارهای او راه می‌افتد، حوائج او را می‌رود تامین بکند. «او زیارت است، (تو) در مسیر کربلا هستی، خدا در حال راه انداختن کار (تو است).» (مثلاً می‌گویی) جور بکنم، چک را پاس بکنم. (خدا) می‌گوید: «تو برو، من پاسش می‌کنم.» مثل منی (که) قبول نمی‌کند این حرف‌ها را. روایت دیگر در کامل الزیارات هم هست، از حلبی هم هست، دیگر سندش که عالی (است). گفتن یا نگفتن؟ اگر امام صادق گفتند، من باورم نمی‌آید، این چیست؟ «أمر الدنیا و (هو) الأمور الدنیا التی درگیرته؛» آن امور دنیا که درگیرش کرده، خدا کفایتش می‌کند، راه می‌اندازد برایش. کسی که زیارت حسین می‌رود، خدا رزق را برایش جلب می‌کند، می‌کشد سمت او. (اگر) خرج بکند، جدای از اینکه رزق را سمتش می‌کشد، هر چه هم خوشحال بشویم که هزینهٔ رفتن به کربلا سنگین‌تر شده، «و یغفر له ذنوب خمسین سنة؛» گناه ۵۰ سالش (را) خدا می‌بخشد. در حالی به خانواده‌اش برمی‌گردد که صحیفهٔ اعمالش محو شده. اگر در این سفر از دنیا برود، ملائکه نازل می‌شوند، غسلش می‌دهند، یک دری به سمت بهشت به رویش باز می‌شود و روحش را می‌برند به سمت بهشت. اگر به سلامت برگردد. «اگر در سفر از دنیا برود، دری به سمت بهشت به رویش باز می‌شود.» (این) «فوتح له الباب» این‌ها روایت است، دیگر دارم عربی‌اش را می‌خوانم، کسی نگویید از خودش درآورد. «و یجعل له بکل درهم انفقه عشرة آلاف درهم؛» در ازای هر یک درهمی که خرج کرده، ده هزار درهم بهش می‌دهم. یعنی اگر یک میلیون خرج کرده، چند برابر برمی‌گردد؟ ۱۰ میلیارد برمی‌گردد؟ (می‌گویی) پارسال یک تومان خرج کردیم، ۱۰ میلیاردش امسال نیامد! (نه،) توضیح می‌دهند: «و ذخر ذلک؛» ذخیره‌اش می‌کنند برایش. «فإذا حشر قیل له؛» روز قیامت بهش می‌گویند: «لَکَ بِکُلِّ دِرْهَمٍ عَشَرَةُ آلافٍ؛» ۱۰ هزار درهم داری. «إنَّ اللهَ نَذَرَ لَکَ فَذَخَرَها لَکَ عِنْدَهُ؛» خدا بهت نگاه کرد، این پول‌ها را برایت ذخیره کرد. (می‌گویی) من بانک بودم تا حالا؟ (نه،) خدا دارد بهش (می‌گوید): «اینجا برایت نگه داشتم.» حرف امام صادق، روایت واقعاً عجیبی است.
جناب سید بن طاووس این روایت را نقل می‌کند. محمد بن داوود گفت: «ما یک همسایه‌ای داشتیم، این با محبت اهل بیت و محبت امام هادی شناخته می‌شد، علاقه‌مند به اهل بیت. این آقا گفتش که: «کنت أزور الحسین علیه السلام فی کل شهر؛» من هر ماه زیارت اباعبدالله می‌رفتم.» فهمیده می‌شود احتمالاً سمت بغداد می‌نشسته این آقا. خب، بغداد هم تا کربلا راه کمی نبود، بالاخره با آن وسایل آن موقع یک روز دو روز بالاخره در راه بودند دیگر تا برسند. می‌گوید: «ماهی یک بار زیارت اباعبدالله می‌رفتم. علت سنّی و ضعف جسمی (پیدا کردم)، امسال نمی‌خواهند زیارت اربعین بروند. اربعین نرفتی، از دست رفته. اونی که میسور و راحت است و می‌شود رفت دیگر زیارت اربعین. همین را هم اگر یادم نرود دیگر. عمده کسانی که اربعین هم نروند، دیگر نمی‌توانند دیگر زیارتی را (انجام) بدهند. سنم زیاد شد و بدنم هم ضعیف شد، مدت، یک مدتی نتوانستم زیارت برم. هر ماه می‌رفتم، یک مدتی نتوانستم برم. کم کم به دلم افتاد که: «إنّها آخر سنّی و عمری؛» دیگر دیدم وضعیتم خیلی ناجور است، حالم دارد روز و هر ماه بدتر می‌شود، دیدم که دیگر من از این بیماری به سلامت عبور نمی‌کنم، هی دارم ضعیف‌تر می‌شوم، بدنم دارد تحلیل می‌رود، دیگر من از دنیا خواهم رفت. گفتم هر چه زور دارم جمع کنم، یک زیارت دیگر. این وضع (را) که من در خودم می‌بینم، من دیگر نمی‌توانم برم کربلا.» همین‌جور جور کنم بروم. «فَحَمَلْتُ علی نفسی و خرجتُ ماشیاً؛» خودم را وادار کردم و پیاده راه افتادم، رفتم کربلا. اصل زیارتم پیاده است. یک شب در موردش صحبت می‌کنیم ان‌شاءالله. «و وصلتُ فی أیام؛» چند روز طول کشید. پیرمرد ضعیف، بی‌بنیه، چند روز پیاده رفته کربلا. می‌گوید: «بعد چند روز رسیدم، زیارت مختصر و مفید باید باشد. حالا در (ادامه) ان‌شاءالله صحبت می‌کنیم. پارسال که رفتم، تقریباً سه چهار روز در راه بودم، سه ساعت کربلا، (بعد) برگشتم. یک سلام دادم، دو رکعت نماز زیارت را خواندم، خوابیدم، (چون) نمی‌توانستم، خسته بودم. فرأیتُ الحسین قد خرج من القبر؛» در خواب دیدم امام حسین از قبر خارج شد. تعبیر را ببینید چقدر عجیب است. این با این حال خودش را رسانده کربلا. حالا توقعش چیست؟ حتماً امام حسین تحویل می‌گیرند. حضرت بهش چه فرموده؟ «فقال: «علی، یا علی!» اسم او علی است. حضرت به من گفتند: «ای علی، لِمَ جَفَوْتَنِی و کنت بی؟ تو که با ما خوب بودی، چه شد یک‌هو به ما جفا کردی؟» توقع دارد؟ عجیب است‌ها! توقعش هم توضیح دارد عرض می‌کنم. گفتم: «آقا جان، بدنم ضعیف شد و قُصُورَت؛ خدایا پاهایم جان ندارد راه بروم و وضع علی (کذا و کذا.) دیگر من دیدم جان ندارم، دارم از دنیا می‌روم. گفتم یک زیارت دیگر بیایم.» بعد گفت: «آقا جان، من یک روایتی از شما شنیدم، این روایت واقعاً روایت است، این دیگر مال خواب نیست. روایت از شما شنیدم که شما فرمودید که: «من زارنی فی حیاته، زرته بعد وفاته؛» هر کس در طول عمرش بیاید زیارت من، امام حسین (علیه السلام)، هر کس در طول عمرش بیاید زیارت کند من، من بعد از مرگش می‌روم زیارتش. از خودتان بشنوم، واقعاً شما این روایت را فرمودید؟» فرمودند: «اروهُ أنّک منّی. این روایت را از شما نقل کنم. از من نقل کن، این را هم آخرش بگو. عجیب است!» بگو: «من زارنی فی حیاته، زرته بعد مماته؛ هر کس در طول زندگی‌اش بیاید زیارت من، من بعد از مرگش می‌روم زیارتش. و ان وجدته فی النار اخرجته؛» می‌روم زیارتش، نه اینکه (فقط) بهشت (می‌روم) زیارتش، می‌روم زیارتش. اگر در جهنم هم باشد، از تو جهنم (می‌آورم،) در بهشت بعد باز می‌روم. نه اینکه جایش خوب است (و) می‌روم زیارتش. می‌روم پیدایش می‌کنم، زیارتش می‌کنم. هر جا باشد، پیدایش می‌کنم، زیارتش می‌کنم.
به ما تعلق دارند. این تعلق یک‌طرفه نیست که ما فکر کنیم فقط ما به اهل بیت تعلق داریم. انتظار دارند از ما، منتظر ما. الان ایام اربعین که شده، اباعبدالله چشم به راه است. این را بدانید. آیت‌الله بهجت، آیت‌الله کشمیری، می‌گویند: «عمه جان شما از شما دلخورند.» یعنی توقع دارد. مادر توقع دارد دیگر. می‌گوید: «یک هفته شد، بچه زنگ نزد.» تعلق دارم، انس دارم. پدر مثلاً در بیمارستان، حالا بچه دو شب سه شب در بیمارستان بابا بوده، کمک کرده، حالا یک نصف روز رفته به کارهایش برسد. این پدر نشسته روی تخت، چشمش به در است. غیر از این؟ هی نگاه می‌کنی بچه کی بیاید؟ آقا این تا دیشب پیش شما بود، حالا صبح رفته به کارهایش برسد. پدر دیگر تعلق دارد. در روایت دارد: «کانت فاطمه تنتظر الی زوار الحسین؛» فاطمه زهرا منتظر زوار حسین است. چشم به راه نگاه می‌کند. مادر دلش می‌شکند. نیامدی امسال؟ گفتی کار دارم؟ می‌توانستی؟ می‌خواست؟ می‌آید؟ چقدر خوشحال می‌شود. آفرین، درست کردی، جور کردی، آمدی. تعلق خاطر دارم، به ما محبت دارند، با ما بچه‌هایشان هستند. قرآن می‌فرماید یعقوب پیغمبر تعلق خاطر داشت به بچه‌هایش. اصلاً عجیب نیست. ما فکر می‌کنیم اهل بیت کاملاً مثل یک چوب خشک است، هیچ ذره محبت و عاطفه در آن‌ها نیست. قرآن می‌گوید یعقوب پیغمبر، پیغمبر خدا کدام یک از ما از دوری بچه این‌قدر گریه می‌کند که نابینا بشویم؟ اصلاً فکر می‌کنیم با ایمان جور در نمی‌آید. غیر از این؟ آقا، بد است دیگر. آدم برای دوری بچه‌اش که گریه نمی‌کند. کانون محبت‌اند این‌ها. می‌جوشد این عواطف. یعقوب این‌قدر در فراق یوسف گریه کرد، نابینا شد. خیلی حرف است. پدر علاقه (اش را) می‌داند، این بچه را می‌بیند، به علم نبوت می‌داند از این بچه دور افتاده، می‌داند، می‌بیندش، یک چند سالی جدا شده، این‌قدر گریه کرد، نابینا شد. تعلق دارد.
برخی روایات نقل کرده‌اند این هم عجیب است. می‌گویند که یعقوب پیغمبر بعد از این همه سال، یوسف را دید. در آن وضعیتی که رسیدند به همدیگر، در آغوش گرفتند، یک سؤال پرسید از یوسف. این سؤال عجیب است، خیلی حرف در آن است. حالا این بچه بزرگ شده، عزیز مصر شده، سالیان سال گذشته، خود یعقوب پیر شده. بچه را که در آغوش گرفت، یوسف را در آغوش گرفت، در گوشش یک چیزی پرسید یعقوب از یوسف. (نقل شده که) می‌گفتش که: «من ۳۰ سال نگران اینم که تو را در چاه انداختند، بدنت لطمه دید یا نه؟ این را به من بگو. تو را در چاه انداختند، ۳۰ سال بابت این دارم گریه می‌کنم. به من بگو در چاه که انداختنت، بدنت آسیب (دید)؟» (این) طلاق (طلاق) است. حالا یعقوب (این‌طور باشد)، (در مورد) اباعبدالله الحسین چه (باید گفت)؟ چقدر بد (است)! در چاه انداختند؟ ۳۰ سال گریه کرد؟ اگر بچه از روی ناقه بیفتد چه می‌شود؟ اگر تازیانه رویش بلند کنند چه می‌شود؟ اگر در کنج خرابه (باشد) چه می‌شود؟ اگر زیر چکمه و لگد بگیرند چه (می‌شود)؟
امام سجاد گفتند: «آقا جان، این سری که روی نیزه است، سر مبارک پدر شما، هر کاری (می‌کنیم) این نیزه حرکت نمی‌کند.» الله اکبر! یا صاحب الزمان! این نیزه حرکت نمی‌کند. می‌گوید امام سجاد فرمودند: «نگاه کنید، ببینید صورت به کدام سمت (است)، ببینید چشم مبارک کجا را دارد نگاه می‌کند؟» آمدیم دیدیم که چشم مبارک گوشهٔ بیابان را دارد نگاه می‌کند. به آقا گفتیم: «آقا!» امام سجاد فرمودند: «بروید گوشهٔ بیابان ببینید چه خبر شده.» می‌گوید: «گوشهٔ بیابان دیدیم یکی از این بچه‌های اباعبدالله روی زمین افتاده است.» (فرمودند:) «بیشتر از روی نیزه داریم بچه‌ها را جمع می‌کنیم.» (یعنی) هیچی (نگویید). بعد که این بچه را آوردند، دیدند این نیزه حرکت کرد، راه افتاد. لا اله الا الله.
امشب شام غریبان، دیگر واقعاً هم غریبانه است. در شام، در شام، شام غریبانه (است). این دختر امشب در این خرابه غوغایی است. دیشب این بچه زبان گرفته بود، بلبل‌زبانی می‌کرد. امشب ساکت و آرام (است)، یک قبری برایش... لا اله الا الله. بعضی این را نقل کرده‌اند. مرحوم دربندی و برخی بزرگان گفتند که امروز که حضرت رقیه سلام الله علیها به شهادت رسید، گفتند که: «یک غساله‌ای بیاوریم، یک زن غساله باشد، دختربچه را غسل بدهد، همین‌جا در کنار خرابه دفنش کنیم.» بلندی درست کردند، در خلوتگاهی که این بچه را بتوانند غسلش بدهند. این زن غساله رفت این بدن را غسل بدهد. سراسیمه برگشت، آمد رو کرد (و) گفتش که: «رئیس کاروانی، بزرگ کاروانتان کیست؟» گفتم: «چطور؟» زینب کبری را نشان دادم. فرمودند: «ایشان خانم (هستند).» فرمودند که: «چیست غساله؟ چه شده؟» گفت: «خانم جان، اول به من بگویید این بچه چه بیماری داشته؟ نکند (که) بدن بچه همه کبود نمی‌شود. آدم در حالت طبیعی (این‌طور نیست). بدون (اینکه) از کوفه تا (شام کتک) خورده (باشد).»
السلام علیک یا اباعبدالله، و علی الارواح التی حَلَّت بفنائه. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیتُ و بقی اللیل و النهار، ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی...

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00