
جلسه پنج : زیارت علما؛ گنجهای فراموششده
در این جلسات، محور اصلی حقیقت زیارت و فلسفه آن است؛ اینکه زیارت اهل بیت نه تنها شرک نیست، بلکه عین بندگی و عشقورزی به خداست، چون اهل بیت مظاهر ناب الهیاند و در وجودشان هیچ خودی جز خدا دیده نمیشود. بیان میشود که چرا خدای متعال ابراز عشق به خود را از مسیر محبت به اولیائش قرار داده و چگونه زیارت، جلوهای از تواضع، بندگی و فنا در پروردگار است. از ماجرای حضرت موسی که با هفتاد هزار فرشته برای زیارت کربلا آمد تا روایات مربوط به ثواب پیادهروی اربعین و غسل فرات، همگی نشاندهنده جایگاه بیمانند کربلا و امام حسین علیهالسلام در عالم است. آداب زیارت، آثار شگفتانگیز آن در تغییر سرنوشت انسان، حتی برای کسانی که از دور سلام میدهند، و روایتهای تکاندهندهای از تاریخ و کرامات اهل بیت، بهویژه در ماجرای عاشورا و پس از آن، همه دستبهدست هم دادهاند تا نشان دهند زیارت در حقیقت سفری به سمت خدا و مدرسهای برای بندگی خالص است
برخی نکات مطرح شده در این جلسه
مراتب زیارت
زیارت مزار علما
زیارت مراتب دارد
آثار فوق العاده زیارت علما
توجه خاص به مزار علما مدفون در حرم ائمه
از زیارت امامزادگان و علما غافل نشوید
خواجه ربیع، یکی از زُهاد ثمانیه
برکت امام رضا
مخاطب ذکر یا سلطان
حساب و کتاب ما و حقیقت زیارت
توجه به علما در حال حیات
هرکس هرجای عالم یادم کند، یادش هستم و دعایش می کنم
اسم حضرت خضر هرجا بیان شود، حاضر می شود
محو در عظمت شاگردان اهل بیت
توصیه به زیارت سلمان فارسی
جناب سلمان زیارت نامه از معصوم دارد
مقام حضرت امام خمینی
بشارت امام محمد باقر علیه السلام
علما و عرفا، واسطه فیض خدا هستند
زائر بعضی از بزرگان حضرت ولی عصر علیه السلام هستند
سیر در برزخ با موت اختیاری
کرامات خاندان قاضی
هر وقت مضطر شدی …
عجایب مزار سید احمد قاضی
دستور العمل آیت الله کشمیری برای زیارت مزار علما
هرکس روبروی امام خمینی ایستاد، نابود شد
امام امر خود را ناجح می دانست
برکات حضور در کنار مزار علما
پذیرایی ویژه از زائرین
آیا رواست در کنار مزار غیر معصومین برویم ؟!
نجات توسط سادات و امام زادگان
کرامت حضرت رقیه به سید ابراهیم دمشقی
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
***
مراتب زیارت را در جلسات قبل اشاراتی و مباحثی داشتیم. هرچقدر زائر و زیارتشونده مرتبهی بالاتری داشته باشند، آثار آن زیارت بالاتر است. و نباید هم به بهانهی اینکه بالاخره کسی بالاتر از این هست، این پایینتر را رها کرد. از یک مؤمن معمولی، از یک سیّد معمولی، زیارتشان اثر دارد؛ حیاتاً و میتاً. هم در دوران حیاتشان، هم در دوران بعد از دنیا، زیارت اینها اثر دارد؛ اگر با قصد قربت و اخلاص باشد، اثرات ویژه دارد.
در مورد زیارت مؤمنین صحبت کردیم، در مورد زیارت شهدا صحبت کردیم، در مورد زیارت علما هم مباحثی را عرض کردیم. امشب مقداری بیشتر صحبت بکنیم و زیارت امامزادهها که از فردا شب، انشاءالله، بریم سراغ زیارت اهل بیت.
***
زیارت علما آثار فوقالعادهای دارد. البته برخی از آثارش را دیشب اشاره کردیم و گفتوگویی داشتیم. من یک کلامی از مرحوم آیتالله العظمی بهجت بخوانم اول، بعد کمی گفتوگو بکنیم.
ایشان فرموده بودند: «در نجف اشرف، عظمت فوقالعاده حضرت امیر علیهالسلام، موجب غفلت عدهای از مقابر شریفهی علما میشد. چون امیرالمؤمنین در نجف بود، یک عده مزار علما نمیرفتند. همانجور که اینجا، متأسفانه، گاهی دیده میشود که خیلی مزار علما در مشهد جدی گرفته نمیشود.»
زیارت قبر این بزرگان، گنج برکاتی دارد؛ گاهی عنایاتی را از جانب امام رضا (ع) شامل حال آدم میکند؛ واسطه است. همین ماجرا را یادم آمد الان، خالی از لطف نیست. در ذهنم نبود، الان یکهو یادم آمد، ماجرای خوبی است در مورد جناب خواجه ربیع.
مرحوم جعفر آقای مجتهدی که اهل معنا و در مشهد بودند (مزار ایشان در صحن آزادی است)، ایشان خوب چشمش باز بود، خیلی مسائل را میدید، خیلی حقایق. یک وقتی با یکی دو تا از دوستانشان میروند زیارت جناب خواجه ربیع. مقید بودند به زیارت بزرگان در مشهد؛ مزار حاج شیخ حسنعلی نخودکی (ره) بهشان مقید بودند، میرفتند. مزار جناب شیخ محمد (گنبد سبز) را هم مقید بودند میرفتند. گاهی پیاده میرفتند.
[بعضی میگفتند:] «امام رضا (ع) هستن دیگه! اینا رو چهکار داریم دیگه؟ کنار دریا که آدم دنبال رودخانه نمیگردد.»
[اما] اثر دارد. جعفر آقای مجتهدی بعضی دوستان را برده بودند پیش، یعنی مزار جناب خواجه ربیع. حالا خود خواجه ربیع هم ماجرا دارد؛ یعنی حالا جزء آن شخصیتهای فوقالعاده نیست. جناب خواجه از آن شخصیتهای ممتاز نیست. ایشان شخصیت متوسطی است؛ خواجه با آن ماجرا که در جنگ به امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد: «ما اَنَا شَکّاکًا فِی الحَقّ» - شک کردیم حق با شماست یا با اینهاست؟ – [امیرالمؤمنین به او فرمود:] «چهکار سرحدات اینجا نباش! تو جنگ نباش! برو عبادت بکن!» فرستادندش خراسان، مشغول عبادت شد. یکی از زهّاد ثمانیه بود، (یا زهّاد هشتگانه). لذا انسان در آن رتبه بسیار بالا هم نیست، انسان معمولی بوده ولی مؤمن.
زیارت قبرشان [را] با برخی دوستانشان رفته بودند. جعفر آقا فرموده بودند که من از این جناب خواجه ربیع پرسیدم که اوضاع شما چطور است؟ بهشان گفت: «الحمدلله بد نیست.» ایشان گفته بود که: «من جایگاهم مثل جایگاه خواجه مراد و خواجه اباسَلت نیست. آنها خیلی بالایند، من پایینترم. ولی میرسد از برکت امام رضا (ع) به ما. به آنها دائم میرسد، به ما گاهی، ولی میرسد. به ما میرسد.»
آن زمان، زمان درشکه بود دیگر. با درشکه رفت و آمد میکردند. (بفرمایید شصت سال پیش مثلاً، پنجاه سال. بیشتر از پنجاه سال قطعاً بوده، اما شصت سال یا هفتاد سال پیش).
جعفر مجتهدی فرموده بودند که این جناب خواجه ربیع میگوید که: «به این رفقایت بگو، این درشکهها نیم ساعت یک بار میآید و میرود. به این رفقایت بگو که دو درشکهای که الان میآید را سوار شوند، بروند، زودتر بروند. واینستند تا...» [جعفر آقا میگوید] «خیلی نمیدانم، خیلی آشنا نیستم با محلهها. ظاهراً آنجاها کاریزیه، قناتی رد میشد.» [خواجه ربیع ادامه میدهد:] «خواجه ربیع به من میگوید که اینجا الان سر قنات، سر آب قنات، دو گروه میآیند دعوایشان میشود، کتککاری میکنند، بیل میزنند تو سر هم. دوست ندارم زائر من اینجا دعوای اینها را ببیند، اذیت بشود. حالا اینکه حالا [خودم] فوقالعادهای هم نیستم، چقدر فکر زائرش است، نجیبهها! نکته است توش! من دوست ندارم زائر من اذیت بشود، لذا شما الان بروید.»
جعفر آقا فرموده بودند که: «آمدیم دیدیم درشکه پر شده و راه افتاده. نیم ساعت صبر بکنیم.» یکم که ایستادیم، دعواها شروع شد؛ کتککاری و سر و صدا و اینها.
[سؤال از] امام جعفر آقای مجتهدی: «از خواجه ربیع تا حرم چقدر راه پیاده است؟» [جواب:] «یک ساعتی باید راه باشد دیگر؟ نیست؟» [پاسخ] «کدام یک ساعتی راه؟ بلکه بیشتر! نه، بیش از یک ساعت.» ایشان یک ذکر «یا سلطان» گفته بود. این همراههای ایشان میگویند که: «ما سین [کامل] یا سلطان کنار خواجه ربیع شنیدی؟» [بعد] «نونشو» [؟] پشت پنجره فولاد یک «یا سلطان» گفت، با طیالارض.
این ماجرا را بنده از یکی از مراجع قم شنیدم. بزرگوار میفرمود که: «من این را وقتی شنیدم از مرحوم آیتالله کشمیری، این را شنیدم، سؤال کردم که این «یا سلطان» که جعفر آقا گفت، سلطان هم به امام رضا (ع) میگویند، هم یکی از اسماءالله (در دعای جوشن میگوییم یا سلطان)، این کدام را صدا زد؟ خدا هم سلطان است، امام رضا (ع) هم سلطان است، کدام «یا سلطان» بود؟»
مرحوم کشمیری فرمودند که: «امام رضا (ع) را «یا سلطان» [گفت].» (که حالا ببینید آن خواجه ربیع است، اینقدر فکر زائرش است. این هم امام رضا (ع) است! یک «یا سلطان» از این ور به آن ور! حساب و کتابی دارد این زیارتها، آثاری دارد.)
خب، برای [کسی] مثل بنده، میآیم فقط در و دیوار میبینم، بعد میروم. بقیه، آن در و دیوار هم نمیبینند! پنجره فولاد اینجا دارد، همه حس زیارتم به آن پنجره فولاد و ضریح و آهن و گنبد و... [اگر] گنبد ندارد، ضریح ندارد، پنجره فولاد ندارد، اصلاً آدم حسش نمیآید چیزی بخواهد دعا بکند. یک قبر خاکی معمولی که دیگر زیارت ندارد! هرچه باشکوهتر... و امامزادهای در طبس (نماز سیّد حسین)، نمیدانم رفتید یا نه، حس زیارتش میآید. همچین باشکوه ساختند. ولی بسیاری از امامزادههای دیگر توی روستاها، آدم میرود، مثلاً سیّد جلیلالقدری بوده، صلواتی مثلاً بر او میفرستد، یک فاتحهای برایش میفرستد. دیگر بیش از این دیگر کاری [نداریم].
ما حساب و کتابمان این شکلی است در زیارت. در حالی که بنا به آن موقعیت آن شخص، کار ازش میآید. در زندگیشان از اینها کار میآید، چه برسد بعد از مرگشان. در زندگیشان گاهی اسامی این بزرگان را آدم میآورد، گرهها باز میشود. گرهها باز میشود.
پزشک جراح مرحوم آیتالله العظمی بهجت گفته بود که: «من داشتم جراحی میکردم [که] با یک بنبستی مواجه شدم که خطر مرگ ایشان را داشت. ناچار شدم، ناگزیر شدم، ماندم چهکار بکنم؟ متوسل به خود ایشان شدم [در حالی که] ایشان زیر دست من بود. گفتم: آقا خودت یک کاری بکن [و] من شما را نجات [دهم].»
[جراحی را] انجام دادم. بعداً که همسرش خوب شد، ماجرا را تعریف کردند: «متوسل شدم به شما، این اثر را داشتید.»
سکوتی کردند، فرمودند که: «من در عمرم دعوت به خودم [نکردم].» انگار منظورشان این بوده که چون در عمرم دعوت به خودم نکردم، خدا این قدرت را داده. این هم کار خدا آینه میشود دیگر، آینه میشود. اینها در دنیا وقتی این [گونه]اند، اسم اینها را آدم میآورد، اینقدر اثر دارد. توجه به اینها میکند، اینقدر اثر دارد. بعدش چیه؟
***
یکی از دوستان بنده (فرزند شهید، از دوستان خوب ماست در تهران) گفت: «من خدمت حضرت علامه حسنزاده آملی رسیده بودم.»
(تهراناند، مدتهاست که تهراناند.) به ایشان عرض کردم، یعنی یک بحثی داشتم، سؤالی، گفتوگوهایی شد و اینها. بعد از چند دقیقه، علامه حسنزاده در گوش من چیزی گفتند.
خب، اینها ادعا نیست، گزافه نیست. طلبهای مثل من یک حرفی میزند، ادعاست. شخصیتی [مثل ایشان] حرف میزند: «هرکس هرجای عالم به یاد من باشد و مرا دعا کند، به یادش هستم و دعایش میکنم.»
چقدر تسلط!
امام رضا (ع) در مورد حضرت خضر فرمودند: «هر وقت اسم خضر را میآورید، بهش سلام بدهید. «اِنَّهُ لَیَحْضُرُ حَیْثُ ما ذُکِر».»
خضر عمر طولانی هم دارد؛ چند هزار سال عمر؛ از زمان حضرت موسی (ع) بوده، الانم هست، هر سال هم حج میرود. هر سال... خضر دست راست امام عصر (عج) هم هست. امام رضا (ع) فرمود: «هر وقت اسمش را میآورید، بهش سلام بدهید، چون هر جا اسمش بیاید، حاضر میشود.» خیلی عجیب! هنوز تازه در قید دنیاست.
بعد حضرت خضر شاگرد امام زمان (عج)! خود اهل بیت چیه؟ حالا امام عصر (عج) چیه؟ توجه به او چیه؟ امام رضا (ع) کیست؟ زیارت او چیه؟ نگاه [کنیم] تا آن بالاها را بفهمیم کیست.
خود اهل بیت! ببینیم عظمت اینها را ببینیم. بعد [آدم] محو میشود؛ به آنها دیگر نمیرسد. اینها را نمیفهمد، چه برسد به آنها!
در قنبر امیرالمؤمنین (ع)، آدم محو میشود. در این بزرگان آدم محو میشود. این شخصیتهای معمولی در قیاس با اهل بیت، آدم محو میشود. در سلمان، آدم محو میشود.
در مورد سلمان فرمودند که زیارت برید، زیارت سلمان. ما سفارش از امام صادق (ع) داریم برای زیارت [سلمان]. ادامه داریم.
دیدم تازگی یک آقایی که مواضعی میگیرد، گاهی مواضع [غلط و] سخیفی گفته که: «چرا مثلاً برای امام خمینی ما حرم ساختیم و گنبد ساختیم؟ از آن موقع بدبختیها مثلاً شروع شد!»
حالا بیسوادی و بیبصیرتی و عدم فهم! واقعاً دردی، مصیبتی! حالا مثلاً انگار چون ایشان موقعیت اجتماعی و سیاسی داشته، ما مثلاً از باب اینکه سلطان چاهی را داریم، احترام میکنیم. یکم فهم لازم است، آدم باید بفهمد. خب، سلمان هم فرماندار بود، فرماندار مدائن بود. بعد از رحلتش که وقتی از دنیا رفت، امیرالمؤمنین (ع) از مدینه تا مدائن (مدینه کجاست؟ مدائن کجاست؟) با طیالارض، با قنبر آمدند. خودشان غسلش دادند، کفنش کردند، دفن کردند. بعد اهل بیت زیارتنامه برای سلمان گفتند. به ما گفتند: «بروید زیارتش!» چون فرماندار بوده ما میرویم زیارتش؟!
یکم شعور لازم است برای برخی! «امام را به خاطر اینکه موقعیت سیاسی داشته، ما مثلاً حرم ساختیم که پادشاه است؟!» نه، امام!
حضرت امام (رضوانالله علیه) از جهت مقامات معنوی، بنده با یقین میگویم (بعضی حرفها ممکن است درکش سخت باشد)، با اطلاعات میگویم این را، اطلاعات دقیق میگویم؛ هم روایت برایش دارم، هم کلام بزرگان دارم. حضرت امام (رضوانالله علیه) اگر از حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) بالاتر نباشد، پایینتر نیست؛ این را بدانید. خیلی مقام بلندی دارد حضرت امام (رضوانالله علیه).
امام باقر (ع) فرمود: «آخرالزمان کسی میآید، مردمی میآیند در مشرق.» حالا یک تبریک در مورد خود حضرت امام [که] «رجل من قم»؛ «یک مردی از قم قیام میکند، مقدمهساز ظهور مهدی ماست.» او که به کنار! در روایت دیگر فرمود که: «مردمی میآیند مشرق زمین، «یَتَحَابّونَ بِرُوحِ اللَّهِ». اینها دور روحالله جمع میشوند.»
[علامه] مجلسی میفرماید: «به نظر من این «روحالله» که در روایت آمده، اسم یک [فرد است]. این «روحالله» اسم یک فرد است. در مشرق، افرادی دور روحالله را میگیرند. او دعوت به تقوا میکند.»
جای دیگر امام باقر (ع) فرمودند: «اگر من اینها را درک بکنم، سینهخیز از روی برف خودم را به اینها میرسانم.»
در قیام اینها بشارت بوده. امام خمینی (ره) بشارت امام باقر (ع) به شیعیان بوده.
[گفتن] مشکلات اقتصادی... بارها عرض کردم بنده [وقتی] اسم امام خمینی (ره) که میآید یاد پول می[آید،] [ارزش امام] میآید پایین، ارزش خود امام خمینی (ره) هم میآید پایین. مقامات معنوی و جایگاه حضرت امام، در مورد ایشان حرف زیاد است.
یکی از دوستانی که با انقلاب خوب نبود، توی بهشت زهرا کیوسکی داشت، موادی میفروخت. اصلاً با انقلاب هیچ نسبتی نداشت. از جوانهای خیلی خوشمشرب بالاشهری تهران که حالا تو بهشت زهرا کار میکرد. نمازم نمیخواند. برای من جالب [بود که] خیلی از مشتریهای ما میگویند: «ما از امام خمینی (ره) حاجت گرفتیم.» [این شخص] سؤال داشت: «مملکت چهجور میشود؟ امام خمینی اینجوری است؟» تعجب کرده بود. «باورمان نمیآید، باورمان ضعیف است.»
این بزرگان، این علما جایگاه دارند، اعتبار دارند، آبرو دارند، واسطهاند. بعضی از بزرگان را امام عصر (عج) میروند کنار قبرشان؛ مثل شیخ مفید. خیلی از این بزرگان [را] امام عصر (عج)، آنهایی که اهل بودند، اهل باطن بودند، دیده بودند کنار قبر این، این بزرگان. امام عصر (عج) آمده بودند زیارت مزار اینها. سراغ دارم بعضی از بزرگان را قم. بعضی از قبور برخی، برخی دیگر از بزرگان میگفتند که امام عصر (عج) اینجا زیارت شدند، کنار قبر فلانی. ماجراهای معروفی دارد، داستانهای معروفی دارد.
غرض اینکه این بزرگان واسطهاند، نباید ارتباط با اینها را قطع کرد به اعتبار اینکه حالا بزرگتر از اینها هست.
مرحوم سیّد علی آقای قاضی، شخصیت فوقالعادهای [بودند]. مزار ایشان مزار فوقالعادهای است. حالا خیلی حرفها هست، من واقعاً میترسم از طرح خیلی از حرفهایشان. ترسم تبعات داشته باشد. ممکن است خدایی نکرده [اینگونه] نداریم. ممکن است یک کسی یک وقتی یک جایی به واسطه بشنود، باورش... بعضیها باورشان نمیآید دیگر. خیلی از این حرفها را بعضیها باورشان نمیآید.
مزار سیّد علی آقای قاضی مزار عجیبی است در نجف که حالا عرض کردم باب شده، الحمدلله. میروند. راجع به السلام قبر ایشان شناخته شده بین خود عراقیها که عجیب است. زنهایی که باردار نمیشوند، میآیند از روی قبر ایشان رد میشوند. اعتقاد و به کرّات هم بوده که با همین اعتقاد رد شده و رفته، بچهدار شد! عجیب! عراقیها اعتقاد دارند به مزار ایشان.
ایشان به برخی شاگردانشان فرموده بودند که: «من از دنیا میروم، ولی چند تا امتیاز خدای متعال به من داده. یکیش این است که هر وقت بخواهید که من را ببینید، یک ذکری، البته یک دعایی، چیز خاصی، شاگردان خاصش را رمزی را داده بودم که این را اگر بگویید من حاضر میشوم و ایشان میآید.»
حالا این هم از عجایب! چون بعضی مردهها میتوانند برگردند در قالب جسد، تمثّل پیدا کنند در قالب بدن. چیز عجیبی است. از این ور میتوانند بعضیها بروند. به این میگویند موت اختیاری. هر وقت اراده میکنند من آن طرف، سیر در برزخ میکنند. برزخ میخواهند هر وقت میتوانند، هر وقت اراده میکنند میتوانند بیا [یند] کنار. رجعت هم میکنند. یعنی با بدن دیده میشوند. نه اینکه همان بدنی که تو قبر است دوباره در میآید. نه، این اجازه را میدهند که بدنشان دیده بشود و بعضی از زائرین دیدهاند ایشان را. خدا این قدرت را بهشان داده [که] در قالب بدن خودش را نشان بدهد.
برخی زائرینش، [حاج]بهای نجابتش را دیده بود. مرحوم آیتالله نجابت فرمودند که: «کنار قبر ایشان نشستیم و دیدیم [سید] قاضی آمد با یک شیشه از گلاب به ما داد [و گفت:] «قبلاً این را بده به دوستانت، بگو به صورتشان بپاشند و بدانید اینها مردهاند.» با دست اشاره کرد به آن قبرهای در قبرستان، فرمود: «اینها مردهاند، من زندهام.»»
مرد! از باب زیارت اموات [است]. فیلم من زنده! خیلیها بودند سؤال داشتند، میرفتند کنار قبر ایشان میپرسیدند، جواب میگرفتند. درهایی باز میشد بهش.
ایشان اخویشان مرحوم سیّد احمد قاضی که ایشان هم شخصیت فوقالعادهای [بودند].
احمد قاضی، دو تا ماجرا را بگویم، جالب است. اینها دو تا برادرند. آقای قاضی و سیّد احمد آقای قاضی. [خانواده] قاضی خانواده عجیب و غریبی [است]. استاد علی آقای قاضی (برادرشان)، سیّد احمد آقای قاضی (پسر عمویشان، علامه طباطبایی)، اخوی علامه طباطبایی (مرحوم آیتالله سیّد محمد حسن الهی)، آقازادهی مرحوم سیّد علی قاضی، آقازادهی سیّد احمد قاضی... همه اینها از عرفا بودند، از بزرگان بودند. علامه طباطبایی فرموده بودند: «بین ما تا معصوم سی و چند نسل فاصله است که همه از علما و بزرگان بودند.» از پدر من تا معصوم، خیلی عظمت! نسل قاضی، قاضی طباطبایی، نسل عجیب و غریبی است. [بزرگانشان] که شهید محراب در تبریز شهید قاضی طباطبایی.
اخوی ایشان احمد آقا که کمتر شناخته شده [اند]، ایشان در قم دفن است و سالیان سال تبریز بودند. علامه طباطبایی اول شاگرد استاد احمد آقا بودند در تبریز، [بعد] به نجف [میروند،] شاگرد سیّد علی آقا در تبریز... [؟] آقا سید احمد [را] تعداد معدودی میشناختند ایشان را.
عظمت بزرگان چیه؟ بعد حالا خدایی نکرده گاهی آدم نمیشناسد، به یک بزرگی، به یک عالمی متلکی میاندازد، حرفی میزند، دودمان آدم را به باد میدهد. دودمان آدم را به باد [میدهد]. حالا ماجراها هست، اینجا دیوار [؟] نمیشود.
احمد آقا به یک آقایی گفته بودند که: «هر وقت مضطر شدی» (اهل از خواص ایشان شده بود آن آقا، نزدیک شده بود احمد آقای قاضی، اخوی سیّد علی آقای قاضی) «هر وقت به اضطرار رسیدی رو به قبله کن، خطاب به امام عصر (عج) بگو: «آقا جان، احمد را بفرست.»» چقدر عظمت میخواهد یک همچین ادعایی بکند؟!
این آقا میگوید که: «من یک روزی سرمای شدید، برف آمده بود. نیم متر در تبریز، شادآباد تبریز، برف سنگینی نشسته بود. از باب امتحان و کمی شوخی و به قول امروزیها «فان»، از باب طنز و تفریح و اینها، با خانمم گفتم که بیا این را بگوییم. [با خودم گفتم:] سرکار گذاشته، یک چیزی گفته. گفتم که این را گفتیم و دیدیم در میزند. نیم متر برف [بود]. پشت در ایستاده بود [و] با عصبانیت فرمودند که: «مگر نگفته بودم هر وقت به اضطرار رسیدی این را بگو؟ مگر مَلعَبۀ دست توست؟» دیگر تمام شد. هرچه هم بگویی، اثر [ندارد].»
معروف بود بین علما، هنوزم هست در قم، بین برخی از آقایان معروف است که کسی حاجت داشته باشد، [برای] سیّد احمد آقای قاضی (مزار قاضی)، یک حمد و هفت قل هوالله برای ایشان بخواند، حاجت میگیرد. بنده خودم حاجت گرفتم. [ماجرا] نمیتوانم بگویم، قدرت خیلی سنگین [بود].
سیّد حسین قاضی که آقازادهی احمد آقای قاضی بود [ند]. ماجرا، ماجرای عجیبی است، جالب [است]. مزار این بزرگان! من دارم همه را دارم میگویم. شما ببینید کربلا، حرم امام رضا (ع) چیه؟ اینها که این [گونه]اند، آنها چیه؟ این حرفها برای این نیست که اینها را نشان بدهیم، [و بگوییم] آنها چقدر دست نیافتنی [اند]، به آنها نمیشود رسید. بله.
حالا تو آن بخش قبلی هم تمام بکنم پرانتز که باز کرده بودم. اهل بیت گفتند زیارت سلمان بروید. در زیارت سلمان هم فرمودند بگویید: «السلام علیک یا بابالله»؛ «سلام به تو ای درِ خدا!»
تعبیر عجیبی است. امام صادق (ع) از این باب بوده که سلمان فرماندار بوده مثلاً احترامش بکنیم چون حاکم بوده؟ نه، جایگاه دارد.
حضرت امام را هم از این باب عرض کردم. مخالفم بنده با اینکه حرم آنچنانی و اینها ساخته بشود. همه مخالفند. ولی اصل اینکه باید احترام گذاشت، این جزء شعائر است. این مزار، حرم، واقعاً بحثی نیست. این عظمت حضرت امام و بزرگانی از این قبیل را نباید انکار کرد.
مرحوم آیتالله العظمی بهجت فرمود که: «در عالم مکاشفه در جوانی سیّدی را دیدم.» (اینها را گفتم. بعد برمیگردیم ماجرا سید احمد آقای قاضی را تمامش میکنیم.) که [در مورد] امام [بود]، میدانم که ممکن است کمتر بعضی باورشون بیاید. گفت: «عظمت آن مرد و جایگاه آن مرد که در جوانی سیّدی را دیدم، سیّد جوانی را دیدم، دیدم هرکه روبروی او قرار میگیرد، نابود میشود.» سالها گذشت. بعد از چندین سال که آقای خمینی قیام کردند و اینها، عکس جوانی آقای خمینی را به من نشان دادند، دیدم این همان [سید] است که هرکس ایستاد، نابود شد؛ از محمدرضا پهلوی و صدام و دیگران.
آقای بهجت که کم صحبت میکرد، کم چیزی میگفتند از این مسائل، چیزی نمیگفت. خیلی ساکت است. استخاره را نمیداد. با دست جواب میداد. میخواست بگوید خوب است، متوسط است، اینجوری میشد. میانه [بود]. به ندرت ایشان حرف زد. از خودش که هیچی نمیگفت. آن [حرفی] که از خودش گفته، مربوط به حضرت امام است.
«صبح سیزدهم خرداد شصت و هشت، بعد از نماز صبح مشغول تعقیبات بودم، روح آقای خمینی را دیدم. ایشان امام نمیگفتند، آیتالله خمینی هم نمیگفتند، میگفتند آقای خمینی. روح آقای خمینی را دیدم در نهایت شادابی و نشاط. دیدم دارد به ملاقات خدا میرود و امر خود را ناجح میدانست.» (ناجح یعنی کاری از کاری که کرده بود راضی بود، به تکلیفش عمل کرده بود، با آبرو داشت پیش خدا میرفت.) «بوی شادابی و سلامتی دیدم. آقای خمینی دارد میرود.»
کسی مثل آقای بهجت تأیید بکند، اینجوری هم تأیید بکند. زیارت امام، حرم امام، دکّان و دستگاهی کردن؟! نه، اسباب احترام [است]. جایگاه عظمت این [افراد].
سیّد حسین قاضی که آقازادهی سیّد احمد آقای قاضی بودند، که خود ایشان هم شخصیت فوقالعادهای است (که فرصت [نشد] خود ایشان هم من صحبت بکنم). ایشان ماجرایی پیش آمده بود. یک آقازادهی قم داشتند یا آقازادهشان تهران بوده. (این اسامی قاطی پاتی نشود. ما اسم زیاد [داریم].) جلسه در هم فرو نره. مثلاً خاطرات آقای قاضی را برای بهجت بگویید، آقای بهجت را برای علامه طباطبایی، [سیّد] حسین قاضی. حالا خود ایشان هم ماجراها دارد.
[پسر] آقا سید احمد [قاضی]، [ماجرا] همین آقازادهشان سیّد حسن [قاضی]، [وقتی] خمینی میخواسته به دنیا بیاید، توی بیمارستان آیتالله گلپایگانی... اول سیّد حسین قاضی چیزی ازشان بگویم. بعد بیایم ادامه ما زیارت قبر عالم ببینیم اثرش چیه.
پرانتز دیگر باز کردم. سیّد حسین قاضی، عظمتش... احمد قاضی پدرش بوده. [پسر] آقا سیّد احمد خمینی، پسر امام، آقازادهاش که میخواسته به دنیا بیاید، خیلی [موضوع] مؤثری شده بوده این ولادت این بچه. زایمان بچه خیلی سخت شده بود. همسر ایشان تا دم مرگ میرود. ایشان میگوید: «من مضطر شده بودم. تو خیابان آمدم دیدم سیّد حسین قاضی، یک کفاشی بوده روبروی حرم حضرت معصومه (س). آنجا مینشسته، یک چهارپایهای داشته، مینشستم آنجا. مردم... کسی استخاره، استخاره را هم با تسبیح استخاره میکرد. نیت طرف را میگفت. گفت: میخواهی بروی فرش بخری؟ از مشقنبر برو بخر، خوبه. با تسبیح استخاره میکرد.»
[آقا] سیّد حسین قاضی [از] خمینی فرموده بودند که: «من ایشان را که دیدم، یک لحظه یادم رفت مشکلم. طرز عجیبی [بود]. آمدم کنار ایشان نشستم. همسرم دارد میمیرد، بچه دارد میمیرد. خیابان سراسیمه بودم. آمدم [و گفتم:] خب، آقا روحالله چطورند؟»
آقای خمینی به امام میگفته. [سیّد حسین قاضی] میگفته که: «خلاصه، [تو] حسین قاضی سال ۵۱ از دنیا رفته، ۶ سال قبل انقلاب، به امام میگفته شما رهبر میشوی، عکست را روی پول میاندازند.»
بعد با امام شوخی میکرده، گفته: «یک دستنویس به ما بده، بعداً رهبر شدیم، بریم از بانک پول بگیریم به اسم شما.» (انقلاب ندیده، سال ۵۱ از دنیا رفته!)
احمد آقای خمینی میگوید که: «آقا روحالله چطور است؟» [سیّد حسین] میگوید: «خوب است.» کمی گپ میزنیم. میگوید: «برو، پسرت به سلامت به دنیا آمد. برو، خانمتم خوبه.» اصلاً هیچی نگفته بوده ایشان. از امام فرمودند به ایشان متوسل بشید.
سیّد حسین [که] حضرت معصومه (س) [تربیت میکند]! سیّد حسین قاضی تربیت میکند. امام رضا (ع) چین که حضرت معصومه (س) تربیت میکنند. آدم فکر بکند مبهوت میشود تو عظمت این اهل بیت!
[آقا] سیّد حسین قاضی حالا کار خودش گیر افتاده، چهکار کرده؟ حالا ماجرا چیه که کارش گیر افتاده؟
مراسم عقد پسرشان بوده؛ پسری که قم بوده، یک پسر قم داشتند، یک پسر تهران. مجلس عقد، صبح مجلس عقد یادشان میآید به آن پسری که تهران است خبر ندادند. حالا آن موقع هم نه تلفنی بوده، نه موبایلی، هیچی. تلفن مثلاً تو هر محل کاری تلفن بود. اگر میخواستم تلگراف بزنند که دو سه روز طول میکشید برسد به دستش.
این آقازادهشان میگوید که این ماجرا را خود این آقازاده که قم بوده، تعریف میکند. (سیّد محمد صادق)
ایشان میگوید: «من به پدرم گفتم: آقا چهکار بکنیم؟ اخوی را خبر نکردیم. دیگر هم راه ندارد خبر بکنی. من که راه بیفتیم بریم تهران، سه ساعت چهار ساعت راه است با ماشین تا بریم پیدایش بکنیم، بهش خبر بدهیم، برگردیم، شب شده، راهی هم نداریم. [اگر] باخبر بشود، خیلی ناراحت میشود.»
ایشان فرموده بودند که: «غصه نخور، من درستش میکنم.»
دیدیم از خانه رفت بیرون. گفتیم: «کجا میرویم؟ کجا میروید؟» [گفت:] «میروم زیارت قبر پدرم سیّد احمد قاضی.»
ایشان آمدند کنار قبر احمد قاضی، یک حمد و هفت قل هوالله خواندند. برگشتم، فرمودند: «غصه نخور. حمد و قل هوالله را برای پدر خواندم، درست شد.»
[آقا سید محمد صادق میگوید:] «اعتقادی هم دارد. اعتقاد کار میکند. من که خیلی باورم نیامد. گفتم حالا ایشان یک چیزی میگوید، کار راه [میاندازد].»
تو مجلس نشسته بودیم دیدم اخوی وارد شد. تا وارد شد دیدم خشکش زد. گفت: «مجلس عقد! خبر ندادی! من باید بیایم اینجا باخبر بشوم؟ چطور آمدی پس؟ هی خبر نداشتی برای چی آمدی؟ چطور آمدی؟»
گفت: «هیچی. من تو محل کار نشسته بودم. رئیس ما آمد، یکم بغل ما نشست، با ما گپ زد. گفت: فلانی، تو مدتهاست از ما مرخصی نگرفتی. مرخصی نمیخواهی؟» [من گفتم:] «مرخصی بگیرم چهکار کنم؟» [رئیس گفت:] «تو خیلی وقت است نرفتی قم به بابات سر بزنی. بیا من الان برایت مرخصی رد میکنم. امروز پاشو برو قم.» به زور ما را فرستاد. ما آمدیم اینجا. آمدیم دیدیم مراسم عقد! شام خبر ندادید!
اثر زیارت یک عالم، یک سیّد، یک بزرگوار! مزار این بزرگان همچین آثاری دارد.
ماجراهای فراوانی بنده از بزرگان مختلف برایتان آورده بودم بگویم.
[در مورد] برنامه آیتالله کشمیری فرمودند: «حاجت وقتی دارید، یک عالم ربانی، صاحب نفس و کسی که زهد شناخته شده، بروید کنار قبرش یک یازده [مرتبه] «قل هوالله» بخوانید و هزار و یک «لا اله الا الله» بگویید.» حالا این را مرحوم آیتالله کشمیری فرمودند.
مزار بابا رکنالدین در کاشان، مزار عجیبی است. بنده خودم حاجت گرفتم از [آن]. یاسین برایش بخوانی، جواب [میدهد].
از این قبور علما در شهرهای مختلف عجیب غریب ما دیدیم. به چشم دیدیم.
مزار سیّد موسی زرآبادی در قزوین، مزار بسیار عجیبی [است]. آیتالله زرآبادی... دو نفر نشسته بودند. سؤال داشتم. یکی سؤال داشت که آره مزار سیّد موسی زرآبادی. این را بنده دیدم به چشمم. یکی برگشت به آن یکی گفت که: «تو سه تا سؤال داشتی از آقای زرآبادی.» [دوستش] گفت: «چطور؟» [جواب داد:] «گفت این سؤال و این سؤال و این سؤال، این جواب و این جواب.» [دوستش] گفت: «چطور؟» [جواب داد:] «من الان ایشان را دیدم. ایشان فرمودند به فلانی گفت.» «به خدا من این سه تا سؤال ازشان کردم.»
روح این بزرگان این است.
در قزوین، آیتالله زرآبادی. در بهار همدان، مرحوم بهاری همدانی. شخصیت استثنایی و فوقالعاده [ای است]. بین بزرگان مشهور است که ایشان به زائرین خودش هدیه میدهد؛ هدایای معنوی ویژه.
[از کتاب] علامه تهرانی آوردم برایتان بخوانم در مورد مزار مرحوم آیتالله بهاری در بهار همدان، در کتاب «روح مجرد»، صفحه ۱۵۷: «معروف و مشهور است که شیخ محمد بهاری از زائرین قبر خود پذیرایی میکند. تربیت شدهی ملا حسین قلی همدانی. ملا حسین قلی همدانی تربیت شدهی مثلاً قمر بنیهاشم. قمر بنیهاشم تربیت شدهی امیرالمؤمنین.»
ببینید! اینها این [گونه]اند، آنها چیه؟!
«حقیر این مطلب را امتحان کردهام.» علامه تهرانی میفرمایند: «مزار خود ایشان هم فوقالعاده است در صحن انقلاب. مزار علامه تهرانی... و در سالیان متمادی، چه در حیات مرحوم انصاری (انصاری همدانی) و چه در مماتشان که به همدان زیاد ترد [د داشتهام]، هر وقت بر مزار مرحوم شیخ آمدهام (کدام شیخ؟ شیخ محمد بهاری همدانی)، به گونهای خاص پذیرایی فرموده است. بسیاری از دوستان هم مدعی این واقعیت میباشند.»
انصاری همدانی که ایشان از بزرگان بود، مزار غیر معصوم نمیرفت. «وقتی معصوم هست، چرا ما برویم سراغ غیر معصوم؟»
تو یکی از این سفرهای عتبات، ایشان از شهر مدائن رد میکنند. ایشان میگوید: «خب، این مدائن نماز مستحب است، نماز بخوانیم.» خسته بودند. میگویند: «آقا بریم زیارت جناب سلمان. من خستهام.» [میگوید:] «خب بیایم آنجا استراحت کن.»
مقید [بود]. یعنی انگار مقید بوده که نره مزار بزرگان و علما را، فقط مزار معصومین برود.
ایشان فرموده بود که: «من رفتم کنار مزار سلمان، روح سلمان را دیدم. دیدم در نهایت زلالی و صفا و لطافت و پذیرایی جانانه از ما کرد.» از آن وقت مصر شدم هر جا مزار هر عالم و بزرگی است [بروم].
آیتالله فخر تهرانی وقتی شهری دعوتش میکردند، ایشان فرمود: «اگر شهرتان مزار عالم و سیّد و امامزاده دارد، میآیم.»
[به او] گفتند: «آقا! برای خوشگذرانی میگوییم؟!»
میگفت: «من خوشگذر [بودم]. مازندرانم. اگر دعوت میکنی، لب ساحل دعوت میکنی. دیگر امامزادهاش را باید به من بگویی. من به نیت امامزاده راه بیفتم.»
که حالا در [؟] عجیبی است دیگر. آدم وقتی میتواند به نیت زیارت برود، اثرش را ببیند، چرا حرام میکند؟ بعضی [که] مشهد هم که میآیند، حرام میکنند.
یکی از دوستان میگفتش که: «از طرف آستان قدس خانواده آورده بودیم. پیرمرد و پیرزنی که تا حالا مشهد نیامده بودند، مستضعف بودند. با هواپیما آوردیمشان آنجا. فرودگاه رفته بودیم دنبالشان. تو ماشین که نشستند، این پیرزن برگشت: «مادر جون، این موجهای آبی ما را میبرد یا نه؟»»
وقتی اهل بیت این [گونه]اند، اینقدر کریماند.
ماجرایی [را] قرائتی نقل میکرد. میفرمودند که: «زن و شوهری مشهد میخواستند بیایند. حق همسایگیام را به جا بیاورم.» یک مشهد میخواستند بیایند. خانم با آقایش میگوید که: «من به این شرط میآیم که حرم نرم. اهل زیارت نیستم. هتلهای اطراف حرم هم نگیر. آنجا شلوغپلوغ است. یک هتل بالا شهر بگیر، راحت. هر وقت هم خودت خواستی، ماشین میگیری، میروی حرم.»
[مرد] قبول کردم. آوردیم. ما این خانم را بردیم این ور و آن ور؛ بازارها و پاساژها، این ور و آن ور گرداندیم. روز آخر که شد، دیگر از این زیرگذر باید میآمدیم که برویم جاده. یک نگاهی به گنبد کرد. [گفت:] «گل [گنبد] امام رضا! ما که زیارتت نیامدیم ولی تو شهرت به ما خوش گذشت.»
رفتیم. تو راه خانمم خواب بود. تو مسیر نیشابور دیدم از خواب پرید. با گریه گفت: «برگرد!»
گفتم: «چی شده؟» [گفت:] «الان خواب دیدم امام رضا (ع) را. حضرت فرمودند: «همینی که تو شهر من بهتون خوش گذشت، من راضیام.»»
اینها کیستند؟! من فقط یک کلمه گفتم تو شهر شما به من خوش گذشت، اینجور عنایت کرد! اگر زیارت میرفتیم چه میکرد؟ برگرد [یم] برویم زیارت.
وقتی مزار این علما این [گونه] است، مزار این سادات این [گونه] است. اهل معنایی میفرمود که: «یکی از دوستانم از دنیا رفت. رفتم کنار قبرش. تعبیر ایشان این بود که با عصا زدم، گفتم: مثلاً حاج محسن، از آن ور چهخبر؟»
گفت: «روحش را دیدم. گفت که: فلانی، شب اول قبر گرفتار بودم. تمام سادات و امامزادههایی که در دنیا به زیارتشان رفته بودم، آمدند برای نجات من و نجاتم.»
***
مزار سادات و امامزادهها که اصل زیارت [و] احترام به پیغمبر (ص) است، اینقدر اثر دارد. حالا شما فرض بکنید یک سیّد یا امامزادهی جلیلالقدری که شهید مظلوم، کم سن و سال، کودک، زخمخورده است؛ آسیبدیده است، سیلیخورده است، پای تاولدار، تن کبود دارد، موی سوخته. زیارت او چیست؟
خدا نصیب بکند زیارت حضرت رقیه (سلامالله علیها) را که امشب شب شهادتشان است. خدا نجات بدهد این حرم مطهر را از شر دشمنان.
زیارت چه اثری دارد؟ ماجرایی بنده نقل بکنم، ماجرای عجیبی است در مورد مزار حضرت رقیه (س). شاید کمتر شنیده باشید، چون متن معتبر و در عین حال عجیبی است. میخواهم بخشش را از روی متن بخوانم به عنوان مقتل امشبمان باشد.
مرحوم میرزا محمد محمدهاشم خراسانی در کتاب «منتخب التواریخ»، ایشان در مورد [مزار] دمشق و مزار حضرت رقیه (س) ماجرایی را نقل میکند. ماجرای زمانی که عالم جلیل شیخ محمدعلی شامی، یکی از علمای نجف بود، به من فرمود؛ یعنی مرحوم خراسانی [میگوید] که جد مادری بلاواسطه من، جناب آقای سیّد ابراهیم دمشقی (یعنی این آقای شامی، جد مادریش سیّد ابراهیم دمشقی) ماجرا تعریف کرد. این سلسله را [میگویم] چون ماجرای عجیبی است که نسبش میرسد به سیّد مرتضی علمالهدی که سیّد مرتضی، سیّد معروفی است؛ سیّد رضی که «نهج البلاغه» را جمع [آوری کرد].
سن شریف ایشان بیش از ۹۰ سال بود. خیلی محترم بود. سه تا دختر داشت و پسر نداشت.
یک شب، دختر بزرگ ایشان خواب میبیند حضرت رقیه (سلامالله علیها) را که حضرت رقیه به دختر بزرگ سیّد ابراهیم دمشقی میفرمایند که: «به پدرت بگو به والی بگوید بین قبر و لحد من آب افتاده. بدن من اذیت [میشود]. بیایند قبر من را تعمیر کنند.»
دختر به سیّد ابراهیم میگوید ماجرا را. ایشان میگوید که: «اینجا دشمن اهل بیت، مخالف اهل بیت زیاد است. نمیشود این حرف را مطرح کرد. حالا [اگر] برویم آب نیفتاده باشد، [ما را] متهم میکنند به خرافات، ماجرا میشود، داستان میشود. به خواب هم که نمیشود اعتنا کرد.» جدی نمیگیرد.
شب دوم، دختر وسط خواب میبیند همان را، دقیقاً. باز ایشان ترتیب اثر نمیدهد.
شب آخر، دختر کوچک ایشان همین خواب را میبیند. ایشان ترتیب اثر نمیدهد.
شب چهارم، خودش خواب میبیند، سیّد ابراهیم دمشقی، حضرت رقیه (س) را که ایشان عتاب میکنند که: «چرا والی را خبر نمیکنی؟!»
ایشان بیدار میشود. صبح میرود پیش والی شام. خوابش را میگوید. والی دستور میدهد که علمای شام (اهل سنت و شیعه) بیایند، غسل بکنند، لباس تمیز بپوشند. بیایند، هر کدام دست انداخت [ند] به قفل در حرم و قفل حرم با دست او باز شد، خود او مأمور تعمیر حرم، قبر مقدسه را نبش بکند و جسد را بیرون بیاورد و قبر را تعمیر بکند.
همه جمع شدند، غسل کردند. مرتب قفل به دست هیچ کدام باز نشد، مگر به دست همین سیّد ابراهیم دمشقی. وارد شدند. کلنگ زدند. هر کدام کلنگ زدند، اثر نکرد. ایشان که کلنگ را زد، اثر کرد.
حرم را خلوت کردند، لحد را شکافتند، باز کردند. دیدند بدن حضرت رقیه (سلامالله علیها)، بدن این بچه، سالم است. سالم به معنای اینکه یعنی [پوسیده] نشده. حالا سالمیش را توضیح میدهم. آخر به آن معنای دیگر نیست. میگوید: «خود ایشان، به معنای اینکه این بدن از بین نرفته، جسد مثل همان لحظه که از دنیا رفته، مانده. ولی آب جمع شده توی این لحد.»
ایشان بدن را در میآورد، روی زانویش میگذارد. سه روز طول میکشد تعمیر این مزار و سه روز ایشان این بچه را در آغوش میگیرد. به عنایت الهی تو این سه روز نه نیاز به غذا پیدا میکند، نه نیاز به قضای حاجت پیدا میکند و فقط وقت نماز بچه را زمین میگذاشته، همان جا میایستاده نماز میخوانده. سه روز حتی به خواب هم نمیرود. عجیب است از عنایات حضرت رقیه (سلامالله علیها).
و تمام این سه روز این بچه را که نگاه میکرده، گریه میکرده. [بعد راوی] میگوید: «سیّد ابراهیم دمشقی میگوید که در بدن این بچه جای سالمی ندیدم. دیدم که تمام این بدن کبود، همه این بدن آسیبدیده، لطمهدیده [است].»
این بدن را میگذارند توی قبر و قبر را تعمیر میکنند.
بعد از اینکه این ماجرا میگذرد، ماجرای دیگری است. بعد از چند سال نقل کرده، گفتند که در شام یک شبی یک آقایی پشت بام خوابیده بود. مار دست او را میزند. مارگزیده میشود. مدتی این ور و آن ور برای مداوا میرود. هرچه میرود اثر نمیکند.
یک روزی یک سیّدی به نام سیّد عبدالعمیر میآید به این آقا میگوید که: «این دستت را به من بده.» دست را میدهد. ایشان یک دستی میکشد روی دست او، این مارگزیدگی او خوب میشود.
ازش میپرسند که: «از کجا به اینجا رسیدی؟»
این سیّد عبدالعمیر میگوید: «من از نسل سیّد ابراهیم دمشقیم. از آنجا که جد من دستش به بدن مطهر حضرت رقیه (س) تماس پیدا کرد، خدا این را در ذریهی او قرار داده که دستشان به هرکه میرسد، به هر زخمدیده و کبود و درد داری که میرسد، آن درد و زخم و کبودی را خوب میکند.»
حالا این دستی است که تماس پیدا کرده با رقیه خاتون (سلامالله علیها)، اثرش این است.
حالا من کار ندارم به خدا [چه بوده]، آن کبودی آن تن و جراحت آن بدن. به این کار دارم که این بدن کوچک، نحیف و ظریف و این بچهی سه ساله دختر [با] بهترین قد و قامت [است]. چقدر باید آدم شقی باشد؟ چقدر باید آدم پلید باشد که اصلاً بخواهند سر بچه داد بزنند؟ چقدر باید آدم پلید روی بچه دست بلند کند؟ چقدر باید آدم پلید باشد که روی بچه تازیانه بلند بکند، همچین بزند که دندان شیری بچه بیفتد؟ چقدر آدم باید پلید باشد که وقتی این بچه بهانهی بابا را میگیرد، مثل امشبی در خرابه، برای اینکه بچه را آرام بکنم...
بین ما رسم است. الانم تو حرم حضرت رقیه اتاقی درست کردهاند، اتاق عروسک. هرکه حاجت دارد، از حضرت رقیه عروسک حاجت میگیرد. انگار حضرت رقیه حرفی را میخواهد با این کار برساند، میخواهد به مردم عالم [بگوید]: بچه تو این سن و سال را با عروسک آرام میکنند! اگه [بچه] گریه کرد، اگه ناله کرد، با عروسک [آرام میکنند].
نیمه شب [بچه] دیگه [بدن] مطهر بابا [را] خودش را انداخت روی صورت. معرفت بچه را ببینید! اول از همه، اول قبل از اینکه هر چیزی بگوید، نگفت: «بابا جان، روی من دست بلند کردند، تازیانه زدند، سیلی زدند، بدنم کبود است.»
[بعد] نگاه کرد. خیلی از شما دختر دارید، دختر کوچک دارید. میدانید بیرون که میروید، میآیید منزل، صورت آدم زخم شده باشد، چهره آدم تغییری کرده باشد، دختر بچه زود میفهمد. یک نگاه به صورت [پدر کرد]. «من الذی؟» به من بگو: «کی این رگهای گردنت را؟!»
سلام علیک یا اباعبدالله، والارواح التی حلّت بفنائک، علیک منی سلامالله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار، ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علیک [و رحمه الله و برکاته].
جلسات مرتبط

جلسه یک : جابر بن عبدالله انصاری و آغاز سنت زیارت اربعین
زیارت معجزه می کند

جلسه دو : زیارت مؤمن؛ همسنگ زیارت اهلبیت
زیارت معجزه می کند

جلسه سه : چرا زیارت اهل قبور بخشی از زندگی ماست؟
زیارت معجزه می کند

جلسه چهار : زیارت قبر شهدا؛ معادل حج با رسول خدا
زیارت معجزه می کند

جلسه شش : حیات اهلبیت فراتر از زمان
زیارت معجزه می کند

جلسه هفت : زیارت؛ تکلیف الهی یا انتخاب شخصی؟
زیارت معجزه می کند

جلسه هشت : امام سجاد (علیه السلام): «هر روز باید زیارت کنی»
زیارت معجزه می کند

جلسه نه : زیارت، تجلی ولایت الهی است
زیارت معجزه می کند
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات زیارت معجزه می کند

جلسه یک : جابر بن عبدالله انصاری و آغاز سنت زیارت اربعین
زیارت معجزه می کند

جلسه دو : زیارت مؤمن؛ همسنگ زیارت اهلبیت
زیارت معجزه می کند

جلسه سه : چرا زیارت اهل قبور بخشی از زندگی ماست؟
زیارت معجزه می کند

جلسه چهار : زیارت قبر شهدا؛ معادل حج با رسول خدا
زیارت معجزه می کند

جلسه پنج : زیارت علما؛ گنجهای فراموششده
زیارت معجزه می کند

جلسه شش : حیات اهلبیت فراتر از زمان
زیارت معجزه می کند

جلسه هفت : زیارت؛ تکلیف الهی یا انتخاب شخصی؟
زیارت معجزه می کند

جلسه هشت : امام سجاد (علیه السلام): «هر روز باید زیارت کنی»
زیارت معجزه می کند

جلسه نه : زیارت، تجلی ولایت الهی است
زیارت معجزه می کند