‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
علم بلاغت -یا بهتر بگوییم علوم بلاغت- را انشاءالله آغاز میکنیم. مبنای کتاب «علوم البلاغه» جناب آقای دکتر احمد قاسم و دکتر محییالدین دیب است. کتابی خوب، جمعوجور، مرتب، منظم و از همه مهمتر، محوریت قرآن را دارد. کتابی که به قرآن اعتنا کرده است، بهعکس بسیاری از کتب بلاغی که اعتنایی به قرآن ندارند. البته همهی این کتاب را نمیخوانیم. بنا بر این است که با همین سیر پیش برویم؛ جاهایی را ارجاع میدهیم که خود عزیزان انشاءالله مطالعه بفرمایند. این کتاب هم چاپ مؤسسهی الحدیث للکتاب، طرابلس لبنان است. علوم بلاغت هم که سه تاست: بدیع، بیان و معانی. اولش مقدماتی دارد؛ بحثی که در مقدمات وارد بحث میشویم و انشاءالله که مبنایی باشد برای اینکه لذت قرآن را بچشیم. این کتاب برای همین است؛ اصلاً واقعاً موفق بوده در این جهت، در چشاندن مزهی قرآن. توفیقی در کنارش بلاغت، تمرین زیاد و مداوم لازم دارد. انشاءالله که این تمرین را هم کنارش داشته باشیم.
بحث را شروع کنیم. در مقدمه توضیحاتی داده میشود دربارهی علم بلاغت، خاصیتش، جایگاهش که حالا یک مروری بر مقدمه داشته باشیم. خالی از این نیست. ما متن را هم نمیخوانیم، متن عربی را نمیخوانیم، چون خیلی متن طولانی است. سیصدوخردهای صفحه است. با خواندنش و توضیح و اعرابگذاری و اینها دیگر دو سال همین کتاب تمام نمیشود. حالت ترجمهای میگوییم. برخی کلمات را ترجمهاش را هم عرض میکنیم. مطالعهاش هم انشاءالله باز با خود دوستان باشد. مهم محتواست.
علوم بلاغت سه تا از علوم عربی است. تداخل و تکامل دارد. با هم مرتبطند و یکدیگر را کامل میکنند؛ چون از شروط بلاغت همین است که «توخی» و دقت داشته باشد در «انتقاء» کلمات. توخی یعنی قصد، انتقاء یعنی گزینش. یعنی قصد دارد که دقت بکند در گزینش کلمات و اسالیب (اسلوبها) را چه حساب، روی حساب مواطن کلام، مواقع کلام. موضوعاتی که دربارهی کسانی است که برایشان نوشته میشود یا القاء بهشان میشود، اینها را لحاظ میکند. «من چطور بنویسم به حسب مخاطبم؟» این میشود بلاغت. علم بلاغت میگوید: کلمات را گزینش کن! اسلوبت را گزینش کن! این خیلی مهم است. ببینید، علم بلاغت برای کسی که میخواهد خطیب بشود، رسانه دستش باشد، اهل منبر باشد، اهل سخنرانی باشد، اهل فیلمسازی باشد، هر نوع رسانه، علم بلاغت برایش از نان شب واجبتر است؛ ولی نه این بلاغتهایی که در حوزه میخوانی، بلاغت ظریف و کاربردی. یک کلمه را بیاییم پیدا بکنیم در اشعار عرب و چهار تا عنوان رویش بگذاریم، دردی را دوا نمیکند. باید دقیق کار کرد. ببینید، الان این عبارتی که به کار برد، این یک سال مباحثه دارد. این یک جمله است. اسلوبی که برای کودک باید در نظر گرفت چیست؟ اسلوب برای نوجوان چیست؟ اسلوب برای جوان چیست؟ اسالیب صنفی. برای طلبه چطور صحبت کرد؟ برای دانشجو باید چطور صحبت کرد؟ برای کارمند باید چطور صحبت کرد؟ خانهدار و چطور؟ برای زن؟ برای مرد؟ پیر؟ جوان؟ هر کدام اسلوبی دارند. کلمات باید گزینش شوند.
خب، بعضیها برای پیرمرد و جوان و دانشگاه و زایشگاه و برای همهجا یک مدل صحبت میکنند. این نقطهضعف، ضعف بلاغت است. شما ببینید، رهبر معظم انقلاب واقعاً اوج بلاغت است، فوقالعاده است. با اساتید دانشگاه صحبت میکند، احساس میکنی یکی از این اساتید دانشگاه است که رفته آخوند شده، آمده دارد برای اینها صحبت میکند. در جمع فیلمسازها صحبت میکند، یکی از این فیلمسازهاست که رفته آخوند شده، دارد برای اینها صحبت میکند. در جمع شعر و ادب، یکی از این شعراست که رفته آخوند شده. برای دیپلماتها دارد صحبت میکند، یکی از این دیپلماتهاست که رفته آخوند شده. برای سیاستمدار دنیا دارد صحبت میکند. برای معلمها دارد صحبت میکند... همه را، آن حیثیت قشنگ ملموس است درش. از آن زاویه دارد حرف میزند؛ از زاویهی یک معلم، از زاویهی یک دانشگاهی، از زاویهی یک نظامی. نظامی وقتی صحبت میکند، قشنگ معلوم است که این آقا اصلاً انگار نظامی است، از خود ماست. خیلی هنر است. امیرالمومنین این هنر را دارد، نهجالبلاغه میشود نهجالبلاغه. امی مینشیند صحبت میکند، مشخصه طرف سواد ندارد. دارد یک حرفی میزند. امیرالمومنین چطور با او صحبت میکند؟ نامه اداری میدهد؟ چطور صحبت کنیم با عارف؟ چطور؟ شما نامههای نهجالبلاغه را ببینید، یکی به عثمان بن حنیف، یکی به امام حسن، یکی به مالک. اصلاً اینها شبیه هم نیستند.
آن آقا گفته بود که سهیل اسعد میگفت: «ما یک نفری را در آرژانتین، خودش ظاهر میگفت که من شیعهاش کردم. هیچ کار هم نکردم. یک نهجالبلاغه بهش دادم. مسلمان شد، مسلمون شد. بعد از چند وقت شیعه شد و بعد بچههاش را اسمهای شیعیان گذاشت. بعد الان حوزهای دارد، چند صد تا طلبه تربیت کرده.» بعد میگفت: «این نهجالبلاغه چطور اینو عوض کرد؟» صحبت... بعد یک مدت به من گفت که من این نهجالبلاغه را که خواندم، باز کردم صفحهی اول را. گفتم: «کتاب فلسفی است! یک کتاب تاریخی...» «تاریخ قطب آسمانها چی بوده، زمین چی بوده، فلان.» تمام شد. آمدم خطبهی بعدی، دیدم نه، این کتاب فلسفی نیست، کتاب سیاسی است. دارد سیاست یاد میدهد، حقوق یاد میدهد، فقه دارد یاد میدهد، روانشناسی، جامعهشناسی. همهاش هم در فضای خودش. اسالیب، من یکتب لهم او یلقی الیهم، متناسب با کسی که برایش مینویسد در خطابه و در بلاغت، مهم مخاطب است. موادالکلام چی میشود؟ کلام از کجا باید شروع بشود؟ موطنش کجاست؟ از کجا آغاز بکنم؟ چه جور؟ مواقعش کجاست؟ کجا واقع بشود؟ کجا اوج پیدا کند؟ کجا تذکر و تلنگر بندازم؟ مقدمهام را چطور بیاورم؟ چطور تمام بکنم؟ از کجا وارد بشوم؟ به کجا بروم؟
علم بلاغتِ پناهیان، که واقعاً در بحثهای کتاب و اینها هم عرض شد، ایشان واقعاً یک مبلغ موفق، انسان بلیغ است و شنیدم که آیتالله... (مثل اینکه بهشان سفارش کردند که یک کتابی در بلاغت بنویسند.) بلاغت حوزه را ایشان متحول بکند. در فضای منبر و اینها، ایشان واقعاً در این جنبهها خیلی وارد است. از کجا شروع بکند؟ چیه بگه؟ در جوانها وقتی میآیند، چه کلماتی؟ حتی در درس به ما میگفت در مورد فوتبال، بعد گریزت را از اینجا بزن به فلان مطلب. «پایتختی؟» چند تا موضوع شماها بگین. «چطور شروع کنیم؟» من میگویم: «چطور شروع کنیم؟» نه، چرا؟ فیلمبرداری ظاهراً شد. من حالا فیشاهاش را دارم، خیلی نکات قابل استفاده است. نوع کلماتی که استخدام میکنی، بعضی وقتها آدم میبیند حسین روحانی عزیز جلیلالقدر دارد صحبت میکند برای روضهی زنانه مثلاً. دارد تاریخ اسلام... واقعاً روضهی زنانه جای تاریخ اسلام است؟ مثلاً جای عبرت است؟ حتی سورههای قرآن به ما گفتند چه سورهای به زنها بگین، چه سورهای نگین. فضای زنانه، فضایی که شما باید بیشتر از آداب بگی.
جلسات زنانه، اگر در سخنرانی من تا سالها پرهیز داشتم از جلسهی زن رفتن. هرچند علیالاتفاق و به حسب ضرورت یکی دو تا جلسه را رفتیم، شیفتهی جلسهی زنانه شدم. با آمادگی بالایی؛ یعنی روضههاشان یک روضهی دیگر است، اشکی که در اینهاست، لطافتی که در اینهاست، پذیرشی که در اینهاست، تحولی که آدم میبیند، سریع تحول ظاهریشان سریع. بحثهایی که برای اینها خوب است: آداب. آداب برای زن. جزء صحبت کردن، درک کلیات او نسبت به مرد متفاوت است. بعد تازه مردی که از یک سنی گذشته است، باز برای او هم درک کلیات سخت است. بعد برای جوان هم درک کلیات باید از زاویهی خودش باشد. خیلی اینها مهم است؛ آدم بداند چطور بگوید، چی بگوید. حرف خوب بزند، هم خوب حرف بزند. حالا حرف خوب خیلی وقتها هست، همون خیلی وقتها نیست. حرف خوب هم خیلی وقتها نیست.
من حالا هرجا میرویم، بنرها اسم یکی از این آقایون، که واقعاً تعجب کردم، شاید من ده تا بنر دیدم به اسم یکی از این آقایون مشکلدار منبری توی قم. بابا! توی قم یک وقتی موسی مُبَرقع (مُلثَم)، روایت ضعیف نقل کرد، قم بیرونش کردند. فرزند امام جواد (علیهالسلام) را در این قم بیرون کردند به خاطر روایت ضعیف! بله. بعد آمده میگوید که طرف عرقخور بود، متوسل شد به امام رضا (علیهالسلام). امام رضا برایش عرق... نمیدانم. اینترنت. بله، دنبال ما: «این آقا نظرت چیه؟» نظر خاصی ندارم! و شروع کردم، او خودش... او چه نقدی میکند. خودش سرتاسر انتقاد را جذب همین لاابالیگریها شدیم در فضای منبرش. خیلی بودند. حالا این یک طوری بود که لَوَنگو بازی، لَوَنگواری، لَوَنگاری. یعنی قشنگ شما پای منبر که مینشینی احساس میکنی عذاب وجدانت دارد برداشته میشود. خیلی شیرین است. احساس میکنی طرف میگوید که: «آقا بچهی من...» یکی از اساتید حوزه توی گروهی بودیم، ایشان پیام داده بود: «سوار تاکسی شدم، رانندهی تاکسی گفتش که حاجآقا نظرت نسبت به آقای فلانی چیه؟ پسر من وقتی سخنرانی ایشان را گوش میدهد، نماز گذاشته کنار.» دمت گرم آخوند! منبر بره، نمازخوان را بینماز کنه؟ خیلی هنر میخواهد! خیلی هنر! پناه بر خدا.
خب، این یک راهی دارد دیگر. او بلد است برای اینکه جوان را جذب بکند. البته بلد بودن نمیخواهد، لاابالیگری بیتقوایی میخواهد! آدم یک خورده که بیتقوا باشد، راحت میتواند. این هنر این است که شما با تقوا باشی. او به قول امروزیا در فضای رسانه و ارتباطات میگوم که باید کانال مخاطب را پیدا کرد، باید بیفتی روی موجش، طلوع ارتباطات الان پیدا. فرکانسشان را نمیگیرد، این کلمات برایش هیچ چیز بازخوردی ندارد. شلاق است. دو سه تا واژه میزند. حالا برای پیرمردش یک طور، برای جوانش یک طور، برای بچهاش یک طور. بچهی کوچک هم میشود پای سخنرانی نشاند. حالا سخنرانی بنشینند روی زمین و نگاه کنند. کتاب عرض میکنم، خیلی مهم است. فکر نکنید دفن است در مقدم. اسلوب را باید شناخت، مخاطب را باید شناخت. بلد باشم من چی را بدهم به این مخاطب. با اینها باید زندگی کرد. حضرت آقا به یکی فرموده بودند که: «برو برای جانبازان فیلم بساز!» تحقیق ندارد. یک ماه بعد، زندگیات را جمع کنی، بروی توی آسایشگاه با جانباز زندگی کنی. اینکه من بروم مطالعه بکنم تا فیلم بگیری، فرکانسش را باید بگیری. بعد آن فرکانس را منتقل کنی.
زیارت اربعین یک بار. نه! من به این بچههای رسانه من (بچههای صداوسیما)، وقتی میرویم، اربَ میرویم هتل نجف. یک هتل خیلی خوب امکانات نجف بودنش. بعد این حضرات میروند توی مسیر پیادهروی گزارش میگیرند، بعد شب حاضری را توی یکی از این موکبهای «فول ستارهای» که من بهش نمیشود گفت هتل است، مثلاً ایرانیها ساختند، و بعد رشت... (اکاذیب) میدهند و اینها، ویآیپی هم حاضر نیست برود. شب برمیگردد، دوباره میرود هتل. برای اربعین چی میخواهی بسازی؟ یک ذره از این غبار راه به سر و کلت نگرفته. دو قدم برنداشتی، تاول برنداشتی، عرق راه به سرت ننشسته. مردم نمیدانند اینجا چه فضایی است. اثر ندارد، معلوم است که اثر ندارد. بله. بله، بحثش جداست. خود کربلاست. حالا به مسیر کربلا اینها کار نداریم. مسیری که دارید میروید، اتخاذ میکنید، برمیدارند، میبرند. اینها. حالا شما قبر پدرتان بخواین بروین، برمیدارین با خودتون ببرین انواع و اقسام شکلات و شیرینی و فلان و اینها. در کتاب کاملالزیارات، خیلی...
علی ایحال، غرضم این است که کسی میتواند بلیغ باشد که بفهمد حال و شرایط را. درک میکند موقعیت تو را. درک میکند، این بلاغت همینهاست. بقیه دیگر... بقیهی چیزهاش، فیگور است. کجا جزئی بگویم، کجا کلی بگویم. کجا اطناب کنم، کجا ایجاز کنم، کجا قصر کنم، کجا چکار کنم. اینها فیگور است، اینها بازی است. خیلیها بلیغ هستند، بدون اینکه یک کلمه بلاغت خوانده باشند. استاد حیدری میفرمود که: «ده دور بلاغت درس بده، یک مقاله با بلاغت نمیتواند بنویسد.» طرف هیچی نخوانده، سخنرانی میکند، همه را جذب میکند، همه را شیفته میکند. ذاتی است، یک ذوق است. کسی بلد است که چطور حرف را به مخاطب برساند، میفهمد. زاویهی مخاطب را بلد است. کانال مخاطب را بلد است. موج مخاطب را بلد است.
چکار کنیم در تبلیغ موفق بشویم؟ منبر برویم چکار کنیم؟ بین مردم باید بچرخی، باید پل ارتباط بشی. تا این نشود، هیچچی گیر آدم نمیآید. در مغازه بنشینی صحبت بکنی، در مترو بنشینی صحبت بکنی، در بیارتی بنشینی صحبت بکنی، در فضای مجازی صحبت بکنی. فضای مجازی هم که شده برای بعضیها کلاس. یک صفحه بزنیم، یک کانال بزنیم، از خودمان بگوییم. حضور در فضای مجازی یعنی درگیر باشی. بنشینی بیان... (بلامانع است.) اینها نکته است، اینها که دارم عرض میکنم. رسانه فقط منبر نیست که. همهی چیزها. باید رفت سراغ مردم، پیدا کرد. اینها را آمادهی چاپ. اگر چاپ شود، رفقا پیام میدهند: «آقا چی شد؟» میگویم: «وقت ندارم.» بنشینم. میگوید: «امام جمعه، خرج کردیم. همه پیاده شدند و ویرایش شده و همهچی آماده است. یک ویرایش نهایی باید شود، چاپ شود که وقت نمیکنیم بنشینیم تمامش کنیم.» دویست صفحه شاید مثلاً آنجا این بحثها را زیاد کردیم. عرض کنم که این بحث مکمل اون است. حالا آن هم در کنار اینها بعداً مطالعه شود. صوتش هست ولی حالا اینکه پیاده شده، چون بنشینم نکاتی اضافه شده. کامل آنجا عرض کردم.
یک وقتی تهران، دبیرستانی بود، هنرستانی بود، می... چقدر برای ما برکت داشت! هزار نفر شاید در این هنرستان بودند. یکی از بدترین جاهای تهران را، توضیح نمیدهم که چه وضعی داشت که مثلاً در دستشویی دوربین مخفی گذاشته بودند برای اینکه چیها را کنترل بکنند. حالا بماند. از توی اون جمع شاید ده تا طلبه در آمد، چه دانشگاه خوبی در آمد. بچهی هیئتی. بچهها که رفتند هیئت زدند. یکی از همان بچهها رفت، بعد دانشجو شیراز شد. آنجا رفت هیئت زد و بعداً دانشگاهها را میآورد. خیلی برکت داشت. بعد یک وقت یادم نمیرود، ما صبح آمده بودیم آنجا. من با همه دست دادم. در حیاط میآمدم، میریختند سر ما. یعنی در که وا میشد، من وارد میش شدم، یک حیاط درندشتی هم داشت. مثلاً امام بازرگان اینها آنجا درس خوانده بودند، آن قدر قدیمی. صدوده سال اینها قدمت. اینها میریختند سر ما. میآمدند، همه میگفتند: «دست بده.» دستم را دراز کردم سمتشان. نفر اول، دست دادیم. نفر دوم، دستم را گرفتم، نه. دست نمیدهد، پایین. یک خورده شرمنده شد، گفت: «من بهاییام.» گفتم: «آدم که هستی؟ آدم نیستی؟» آهنگ...
یکی از همین بچهها باز یادم نمیرود. دیجی بود، به قول رپر بود و شبها کنسرت رپ داشت. خاطره است دیگر. بغل موهاش را سلمانی... ای زد خالی میکرد. میگفت: «من روزی بیست تومن، اون موقع ده سال پیش، روزی بیست تومن پول آرایشگاهم. بغل میرم با تیغ برام زد خالی میکنه.» آقا این گیر داده بود: «تو باید بیای امشب کنسرت ما، شادمان و بهبودی کجاست؟» من در فضای اینها نمیرفتم. یعنی فقط شوخی و چهار تا اطلاعاتی که مثلاً از اینها ما که بلاغت نداشتیم اینها ولی میخواهم بگویم که اینها رکن بلاغت است؛ شناخت فرکانس مخاطب.
اردوی مشهد میخواستیم برویم. سه چهار تا طلبه بودیم، معمَم. اینها مثلاً نهایتاً صد تا آخوند گردنکلفت میخواستند بیفتند به جان اینها. بعد رفقا تقسیمبندی کردند که گروهی باشد و اینها. گفتم که: «اراذلشان را بگذاریم. شرورتر و درس نخوانترند و فلان و ملقب به لاتترند و فلان.» لپتاپ کوچک این بود یا یکی دیگر؟ عرض کنم که ما رفتیم توی کوپه قطارشان. اوه! خدا و پیغمبر را میشناسند، شروع میکنند با شما حرف زدن. اصل ماجرا مال ماست. جمع اینها، غلاف بکنند و نه خدایی، نه پیغمبر. درِ کوپه را زدیم. با تعجب من رفتم قرآن بخوانم. فیلم درآوردند. آن موقع در کسانی که در کار بدل و اینها بودند، پیمان ابدی که از آمریکا، از آلمان برگشته بود اینجا، آمده بود گروه بدلکاری زده بود و یکی دو ماهی بود که از دنیا رفته بود. امامزاده داوود داشت کار بدلی اینها میکرد، بدلکاری میکرد. بعد از اتوبوس میپرید بیرون، پاش گیر میکنه توی اتوبوس. گیر میکنه و اتوبوس پرت میشد، میسوزد و میمیرد. برای آخوند که اصلاً جذابیت ندارد که خودش را نفله کرده. من فیلم را از اینترنت گرفته بودم. بعد میدانستم که اینها هم ندیدهاند. یعنی چیز تازهای. گفتم: «بچهها! پیمان ابدی را دیدی؟» گفتند: «نه حاجآقا.» "تو پیمان ابدی را میشناسی؟" معرکهای میشود. یکی از اینها گفتش که: «حاجآقا! تو وقتی آمدی، گفتم: این آخونده میخواهد چی به ما بگه؟ چطور میخواهد ما را جذب بکنه؟» من در فرکانس خودت! خیلی خیلی وارد. اینها دیگر از آن روز تا وقتی برگشتیم دیگر ول نکردند. برو.
میافتد، نه اینکه من بروم از مدل او بشوم، عرق بخوریم. یک خورده بعد تازه اینهم... اینهم که ما نشان دادیم، جنبهی تذکری داشت. بعد من شروع کردم از اطلاعاتی که داشتم: «آره، میدانی که اینجوری بوده، آنجا بوده، این کارها را کرده. این جور فلان. بندهخدا جوانمرگ شد و جوانی و فلان و اینها.» تهش مثلاً یک زاویه واسه طرف باز... علی ایحال، اصل ماجرا در بلاغت اینهاست. این کلمات و اینها دل ما را خوش نکند. چهار تا کلمه یاد گرفتیم، کجاها اطناب بیاید و بهتر است و کجا مسخرهبازی، علم بیان و معانی و بدیع و فلان، اینها همه را باید گذاشت کنار. همهی اینها هنر.
قرآن هم این است که مخاطبش را میشناسد. به خورد مخاطب میدهد مطلب را. وقتی آنی هم که شناختی که از مخاطب دارد دقیق است، خوراکی که به مخاطب میدهد دقیق است، اثری که روی مخاطب میگذارد دقیق است. مخاطب میخکوب میشود. یعنی طرف نمیخواهد بشنود، دارد فرار میکند، صدای از دور میآید، وایمیایستد. خیلی دیگر. این فقط ریتمش که نیست، کلمات همانی که عرض کردم، کلمات شلاق دارد. دو تا کلمه دارد میآید، دارد میزند. گفتند که ما مثلاً در این دبیرستانها اینها که میرویم، فضای دبیرستان خیلی جنس کار کردن توش خیلی سخت است. برکاتش هم خیلی زیاد است. خیلی سخت است. خیلی هم زیاد است. حالا دبیرستان که هیچی، راهنمایی باز از آن سختتر. راهنمایی ابتدایی. و برکت... خود به خواندن بسم الله الرحمن... نتوکل علیه و نستعین به خوشش میآید. مسخرهبازی. «دیروز در آمریکا این!» آمریکا دیروز! اینها هنرند. اینها بلاغت است. من مواطن کلام یعنی همین. مواقع کلام یعنی همین. بله؟
شما برای پیرمردی که پنجاه ساله است... «دیروز در آمریکا، حاجآقا! دیروز در آمریکا...» طلبهی انقلابی، قبراق، میرود مسجد سخنرانی کند. پیرمرد را پرتش میکنند بیرون. «نه، اینها لیاقت من را ندارند.» نمیفهمی که! بلاغت اینها را نداری. اینها لیاقت تو را دارند. بلاغت اینها... اینهایی که دارم عرض میکنم، خیلی مهم است. حداقلش تجربهی سیزده چهارده سال خودمان است. با تجربهی چهل پنجاه سال بقیه، جدای از اینهایی که مطالعه، خاطرات و احوال اینهایی که منبریهای موفق و اینها بودند، خاطرات اینها را مطالعه (دو جلد کتاب خاطرات آقای قرائتی، بسیار عالی است.) خاطراتهای دهنوی را مطالعه بفرمایید. عرض کنم خدمت شما که خاطراتهای کافی. خاطراتهای فلسفی. یک کتابی آقای ... نوشته، آقای ناطق زادهی نوری، منزل داریم. خاطرات نیم قرن منبر؛ پنجاه سال منبر رفته. خاطرات خیلی چیزها، آدم.
بیاید در خیابان، میرفتم، یک ماشین بغلم هی بوق میزند. وایسادم کنار، گفت: «حاجآقا! شما زندگی من را عوض کردی. یادتان است شما سیگاری که گفتی من ترک کردم. الان دو سال است که لب به سیگار نزدم.» خیلی خوشحال شدم و اینها. ولی حاجآقا بهت بگم، این مبدأ تحول من نبود. مبدأ تحول این بود که تو گفتی: «سیگار ترک کن.» ترک کردم، رفتم سراغ عرق. همهی لذت زندگی در عرق است! دو سال است فقط عرق میخورم! تو من را نجات دادی از شر سیگار! مفهومگیری کرده بوده! یعنی اینو نکش، برو اونو بخور. اینها خیلی ذهن آدم را باز میکند. دقت میآورد. خوشش میآید. بعضیها اگه میروند گناه میکنند... بله، در مقابل چی میخواهد برداشت کند؟ بههرحال این فرکانس مخاطب و فضای ذهنی او، او چی میفهمد؟ این خیلی مهم است.
من خودم در این فضای دانشآموزی خیلی برایم تجربه حاصل شد. «شب خلوت اتاق دیگه.» یک شبی خلوت کن تو اتاق خودت. خنده. «بابا! من دارم برایت مناجات در مورد مناجات دارم میگویم.» اینجوری نباید برای این گفت، این کانالش یک کانال دیگر است. این دو تا کلمه را که میگوید، میافتد شبکههای ضد انقلاب. یک جور دیگر بیاید. خیلی اینهایی که دارم عرض میکنم مهم است. نوع کلمات، بار کلمات. قرآن دقیقاً این را لحاظ دارد. عذاب را که میگوید، دستهبندی. آدم هیچی. این اوج بلاغت دقیقاً دارد فرکانس مخاطب را دارد. من بگویم: «إن تعذبهم...» بله، خواستی دارم. بالاخره باید یک کاریشان کرد، ولی باهاشان خوب برخورد.
فرکانس مخاطب در شهرهای مختلف فرق میکند. لذا من به رفقایم میگویم: «شما هر شهری میخواهین منبر بروین یا تبلیغ بکنی، یک مدت با مردم انس بگیرین در اون شهر.» یکی میگفتش که آقای قائمی میگفت، صاحب کتابهای تربیتی دکتر قائمشهر. این مال ده سال پیش باشد. یک جلسه تهران بودیم، اینها صحبت میکردند. بار کلمات و اینها. بعد میگفتش که: «من رفته بودم اراک سخنرانی. اراکیها به زن فاحشه میگویند یارو.» بعد میگفتش که: «من مهاجرانی گفتم، این وزیر ارشاد است، آن هم یارو.» برگشته گفته که: «همهی زن زیر خندهی...» کلمه چه باری دارد. و قس علی هذا.
من مثلاً مشهد خودم بارها، اولین که منبر میرفتیم بعضی کلمات اینجا خیلی این بار بد دارد. باز مثلاً بعضی شهرها یک سری کلمات را میگفتند، مثلاً سمت کاشمر و اینها، کلمه آن بار را ندارد. یعنی این کلمه تصوری برای اینها ندارد. نسبت به آنی که ما میفهمیم یک چیز دیگر است. اینها خیلی... حالا ایشان در بحث ازدواج میگفت اینها را، قائمی گفتش که: «فرهنگ باید با هم تناسب داشته باشد. اینها. اینها یک بخش است.» نظام معناییشان به هم نزدیک بشود. این از کلماتی که خوشش میآید. چیزهایی که برای این ارزش است. چیزهایی که برای ضدارزش است. اینها با هم تناسب داشته باشد.
کانال شما که مرغ و خروس است. مرغ، خروس، گاو، گوسفند. این جذابیت تهران رفتم، شروع کردم از زنبور. ناگفته، ملت گوش نمیدهند. بابا! خیلی جذاب است. روستاییها جذاب است. از خاطرات خودم در زنبورداری مثلاً شروع کردم. گفتم: «البته اکثراً برایشان جالب بود ولی من برای یک عده چون اصلاً هوای سالم...» وقتی میگوید: «خیلی خوشش میآید.» یک جایی رفتیم: «هوای سالم خیلی جالب است. تهران خاطرات دیگر.» من بروم در خاطرات، در نمیآیم. این بلاغت را گیر میافتم. جلسهی اول مقدمه بود، بس شیرین بشود. من تهران این محرم گفتم که: «آره، ما یک جایی شمال رفته بودیم. بالای کوه میرود و نمیدانم چی میشود و فلان. هوا چطور بود و ابر چطور بود و اینها.» داشتم فضا ترسیم میکردم. به آخ! «اونجا حال میدهد جوش بزنی، این خلوتی پیدا کن از دنیا فاصله بگیر.» من میگویم: «یک جایی بود اصلاً نه اینترنت میگرفت، نه آدم میدیدی. تک و تنها وسط بیابان، وسط جنگل.» خلوتشم! دنبال جوش زدن. بفهمد که کانالش چیست، دنبال چیست. بعد شما وقتی جوجه زدن را میگین، برایت جذابیت دارد. دورهمی؟ تکیه کلامشان میشود که سهشنبهها برویم شمال جوش بزنیم. چون میداند این مخاطب، این از اون کلماتی است که شلاقی است. هم تکیه کلام میشود، هم میگیرد. یک کلمه، طرف تلویزیون روشن است در اتاقش، این کلمه را که میشنود، میگیرد. اینها کار رسانه است. بعد کلمهای که به کار... یعنی کلمهی بکر. هرچی این بکرتر باشد. تیکههای جنابخان و اینها، این مدلی. دیالوگ. فضای رسانه خیلی ضعیفیم. حوزه که اصلاً یعنی اطراف... دارای گلکوچک بازی میکند در روستاهای اطراف. ما برای منبرش کسی تربیت نمیکنیم. برای منبر، منبریها محصول حوزه نیستند.
عروسک بسازیم بازی میکنیم. با یکی از این مسئولین صداوسیما جلسهای داشتیم در همین قم. خیلی جالب است. دو تا فرکانس کاملاً متفاوت. مثل طلبه، طلبههایی که دغدغهی کار رسانه اینها آمدهاند، شروع کردن بحثهای آخوندی کردن. «آقا اینجا خلاف شرع است، اونجا نمیدانم فلان است.» بعد او اول صحبت کرد، گفتش که: «شما میخواین وارد رسانه بشین، یا باید عروسک بیاورید، فلان بکنید...» نمیفهمد که ابزار رسانه این مقتضیات خودش را دارد. اقتضائات خودش را دارد. میخواهد با همان سیستم آخوندی برود شبکه پویا را دست بگیرد. من که خراب میشود شبکه پویا. یعنی شما باید فکر آخوندی را بیاوری تو انیمیشن فکر کنی، بیاوری توی کارتون فکر کنی، بیاوری توی عروسک. این میشود کار دینی. نه، من میخواهم یک آخوند برای بچهها صحبت کند: «بچههای گلم...» اونم تازه به زبان خودش: «صبحکمالله بالخیر عزیزان من!» که اثر ندارد. عروسک ساخته، پیرمرد هشتاد ساله ولش نمیکند؛ جنابخان را. بههرحال اینجا این یک جمله، چون خیلی کلیدی بود و نقش حیاتی داشت، توضیح دادیم که شروط بلاغت، مراد بلاغتشان ایشان میگوید که: «همهاش برمیگردد به ذوق. همهی اینها خلاصه میشود در مواطن کلام، مواقع کلام». بله، به نسبت کسی که برایش نوشته میشود یا بهش القاء میشود و فصاحت هم اینجا قواعد صرفی و نحوی و صوت در سلامت نطق، تنفر حروف نداشتن و اینهاست. خلاصه. بعد اینها مراعات بشود برایش. و باید خلاصه حالا اینها را عرض میکنیم، مخالف قیاس لغوی نباشد، غرابت نداشته باشد، سلامت داشته باشد از ضعف تألیف و تعقیب لفظی و معنوی و اینها. اینها میشود فصاحت و بلاغت.
خلاصه، رکن بلاغت، بلاغت رکنش توی ارتباطش با مخاطب است. فصاحت توی درستی مطلب است. یعنی فصاحت میشود حرف خوب زدن، بلاغت میشود خوب حرف زدن. کلمات درست باشد، گیر نداشته باشد، از جهت ادبی غلط نباشد، فصاحت متناسب با مخاطب باشد، حال مخاطب را در نظر بگیری. اگر در شرایط ترس است، اگر شرایط اضطراری است، دو ساعت توضیح ندهید. به قول محمود دشتی میفرمود که: «طلبه وایساده بود، میخواست سوار تاکسی بشه توی قم. بعد میخواست بره چهارراه بیمارستان.» خدا رحمتش کند، لهجهی شمالیاش را میفهمید. «سر مثلاً کجا؟ یزدانشهر؟ مثلاً چهارراه بیمارستان حضرت آیتاللهالعظمی گلپایگانی...» بیمارستان! چهارراه بیمارستان! بیمارستان! یعنی حال این رانندهی تاکسی نیست که دو ساعت برای صغری کبری ببافی. حالا بعد باز حالا... حالا من میخواهم سخنرانی بکنم در مجلس ختم آیتالله گلپایگانی. بله، ما با گلپایگانی بودیم. شما ده تا عنوان یک تریلی. این علوم، این عبارت ایشان مهم است. حالا باشد، بقیهاش فردا. این حالا یک پاراگراف را بخوانم. جملات مهمی دارد. «این علوم برای خدمت به نص قرآنی شکل گرفته.» منشأ اینها خواسته خدمت بلاغت... آقا! علوم بلاغت خدمت به قرآن کند. خیلی حرف مهمی است. خودش از خودش چیزی به اسم بلاغت نداریم. علمی نیست. در این فضا، بلاغت در دامن قرآن شکل گرفته. چون همهی معجزه بودن قرآن به بلاغت قرآن است. علمی آمده که بفهماند مردم معجزه بودن قرآن چیست. همین الآن که نیست بلاغت، فازی پیدا کرده. قرآنی که معجزه است، همانی که دائماً شغل... دارسین؟ شاغل بوده، همه را با خودش مشغول کرده بوده. آن همان نسلی است که قرآن تحدی به چیش کرده؟ قرآن به چی خودش تحدی کرده؟ به بلاغتش! علم بلاغت یعنی شما داری میروی پیدا میکنی رمز تحدی قرآن را، رمز اعجاز قرآن را. خیلی مهم است از این جهت، از جهت خودشون. روی حساب قواعد نیم ساعت گفت: بلاغت را ۵ تا نمودار در پایتخت میکشی خیلی راحت تحت عنوان دارد: این علم بیان است، این معانی است، این بدیع است. تمام. این که کاری ندارد. تطبیقش روی قرآن، کشف اعجاز قرآن، آن است که نکته است. احتیاج دارد به دراساتی که شرح بدهد اعجازش را و مجازش را مشخص کند، حقیقتش را جلا بدهد، کنایاتش را روشن کند، اشاراتش را. از اینجا این کم از کتب بلاغیهای که، یعنی این حجم از کتب بلاغیهای که این مقدار که دنبال این بوده که دنبال نسل شریف بوده مانند کتاب مجازالقرآن ابیعبیده، معانیالقرآن. اینها کتاب بلاغی بودند که محورشان قرآن بوده. تحلیل مشکلات قرآن ابن قتیبه، نکت فی اعجاز القرآن رمانی، و بیان و اعجاز قرآن خطابی، اعجاز القرآن باقلانی، دوره اعجاز القرآن قاضی عبدالجبار، اصولاً إلی کتاب دلایل الاعجاز جرجانی. اینها مشغول کرده بوده، قرآن مشغول کرده.
برای همین ابوهلال عسکری تعلم بلاغت را فرض میدانست بر کسی که میخواهد برسد به بلاغت قرآن و اعجازش. آیتالله معرفت میفرمود: «کسی اگر میخواهد قرآن را بفهمد و انس بگیرد با قرآن، باید دو دور مَطوَّل را درس بگیرد. مَطوَّل هر دورش دو سال یا سه سال طول بکشد.» خود بلاغت قرآن که انسان درگیرش بشود. زودتر به من اینو میگه، ابوهلال عسکری صاحب فضلاللغه. تک و توک آیات قرآن میگوید! «إن احُّقُّ العلومِ بِتَعَلُّمٍ و اَوْلاها بِتَحَفُّظٍ» ابوهلال عسکری میگوید: «شایستهترین علوم به تعلم، شایستهترین علوم به حفظ، بعد از معرفت به خدا، علم بلاغت است.»
اینها کسانی هستند که اعتقاد دارند. یعنی اگر قرآن الآن میخواست نازل بشود، با یک عبارت دیگر نازل... کیا باید مطول را بخوانند؟ یعنی باید بفهمیم که قرآن برای آنها چی گفته. تنقیح کرده، باید بروی ببینی آن موقع چی میگفتند؟ یعنی اینکه فرهنگ لغت آن موقع. لغت میشود بلاغت. اسلوب. سیاق. الان این. آن زمان کسی شتر بوده، میخواسته سوار بشود، به اون رانندهی شتر یک کلمه میگفته. الان... الان ماشین میفهمد. کسی که حالش حال سرعت است، در حال عجله است، میخواهد بشود. محتوایی بگه باید مجاز یکی که حالش حال تعلم است، وقار برایش قائل بشود. یکی میخواهد تحقیر بکند، یک کلمه بگوید. میخواهد وقار قائل بشود. طولانی. قواعد همیشه بوده. این را اینها میگویند که اون خیلی طول داده در اینها. قواعد روشن است، همانقدر که استیاد بشود، کسب بشود کفایت میکند. خب، معرفت فصاحتی که بهوسیلهی او اعجاز کتابالله شناخته میشود. بعدش باید باز دوباره ادامهاش را بخوانید. الحمدلله رب العالمين.
در حال بارگذاری نظرات...