‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
فصاحت را از جهت لغوی بررسی کردیم. از جهت اصطلاحی معنای فصاحت چیست؟ خب، اصطلاح و لغت معلوم است دیگر. «لغتاً و اصطلاحاً». لغت در علم لغت چیست؟ اصطلاحاً یعنی در این علمی که داریم بحث میکنیم، معنایش چیست؟ در علم بلاغت، واژه فصاحت به چه معناست؟ در معجم مصطلحات عربی اینطور گفته: فصاحت این است که هر لفظی در کلام، "بَیّن المعنا" باشد، معنایش واضح باشد. "مفهومٌ أذْبٌ سَلِسٌ متمشّیهٌ مع القواعدِ الصرفیه". خیلی خوب گفته: مفهوم باشد، شیرین باشد، سلیس باشد، با قواعد صرفی هم جور در بیاید. مفهوم باشد، أذْب (شیرین و گوارا) باشد، سلیس باشد و متمشیّه (با قواعد صرفی جور در بیاید و راه بیاید).
فصاحت را در سه امر قرار داده: فصاحت ترکیب، فصاحت کلمه، فصاحت متکلم. پس فصاحت به اختصار این میشود: الکلام... عبارت نامفهوم "۱۲۳ جالب نیاوردی چطور دو ایکس اورده دو یک سه کلمه ترکیب استطاعت" به اختصار این است که کلام واضح المعنا باشد، بین الغرض باشد، به نحوی که الفاظش جاری شود بر قواعد لغت. و بلاغیون قدما، بلاغیون گذشته تقسیم کردند؛ "قسموها قسمین". قدمای بلاغیون این را دو قسم کردند. اولیاش فصاحت مفرده، (مفرد) فصاحت داشته باشد. یعنی شما هر کلمهای که میگویید فصاحت داشته باشد. یک جلسه مفصل در موردش صحبت کردیم که معنایش چیست؟ یعنی چی؟ قشنگ حلاجی شود، شسته رفته باشد.
بله، فصاحت مفرد. حالا ما یک دور بحث فصاحت را میخوانیم. نکاتی کنارش به ذهنمان رسید، آخرش انشاءالله وقتی بحث قشنگ جا افتاد، بعضی نکاتی که شاید به درد بخورد از بحث آیات، روایات و اینها عرض خواهیم کرد. خلقیات. بله، بین الفصاحت و البلاغه و الاس... قسمت سوم، بله، تمام شد. حالا خود فصاحت دو قسم است. فصاحت... حالا فصاحتی که در علم بلاغت با آن کار داریم، پس دو معنا داشت؛ یکی در لغت معنایش چه بود؟ یکی در علم بلاغت. حالا در علم بلاغت فصاحت چه چیزهایی است؟ یکی فصاحت مفرد، یکی فصاحت بفرمایید مرکب، بله. "۳۱ مرکب". این دو تا را گفته. ظاهراً بیشتر از آن را نگفته و نداریم هم که بخواهیم بفهمیم.
خب، فصاحت مفرد: "و یُعْنَی المفردُ اللفظَ الواحدَ مجردّاً من السّیاقِ الّذی انتظمَ فیهِ". منظور از مفرد چیست؟ آقا جان، لفظ واحد در حالی که مجرد است از سیاقی که در آن انتظام پیدا کرده. یعنی ما کاری به آن سیاقی که تویش آمده نداریم، با خود واژه کار داریم. در چه جملهای آمده، در چه فضایی آمده، در چه سیاقی آمده؟ این را مجرد میکنیم از آن سیاق. فقط لفظ "الماءو" را کاری نداریم. "الماء" با چه چیزی آمده؟ اخباری است؟ انشایی است؟ حال چیست؟ اصلاً با هیچ چیزی کار نداریم. از سیاق جداش میکنی، میکنیمش فقط خود واژه را کار داریم. لفظ واحد، این میشود مفرد.
مفرد یعنی: "فهو إذانَ الکلم". یعنی کلمه. فعل، فاعل، هرچی. اسم، فعل. ما با کلمه کار داریم. در مفرد با کلمه کار داریم. خود این کلمه به تنهایی، این باید فصاحت داشته باشد. مثل یک ساختمانسازی که آدم میکند، تک تک قطعات باید درست باشد. یک وقت میبینی که آجر را گذاشته، بد رویش یک تکه مشما مثلاً یخ گذاشته، بعد دوباره روی آن یخ آجر دیگر گذاشته. مرد حساب، یخ آب میشود. بعداً بین این دو تا آجر فرجه میافتد، خلل میافتد، خراب میشود. قطعات درست نیست. بله، به طریق اَوْلی وقتی قطعات درست نیست، ترکیبش هم مشکل پیدا میکند.
ولی یک وقت هست حالا قطعات خوب است، قطعات سالم است، جزء جزءَت خوب است. "مردهشور ترکیبش را ببرم!" شیخ عبدالکریم حائری بوده، گفتی آقا من سرم را تکان بدهم اشکال دارد؟ گفت: نه. گفت: دستم را تکان بدهم اشکال دارد؟ گفت: نه. گفت: کمرم را تکان بدهم اشکال دارد؟ گفت: نه. حالا جزء جزءش خوب است، مفرداتش خوب است. ترکیبش با هم مشکل دارد. بد ترکیب کرده. فصاحت در ترکیب میشود که حالا آنجا در واقع ترکیب هم برمیگردد به فصاحت متکلم دیگر. چه بگویید شما بنا مشکل دارد، چه بگویید بنا مشکل دارد، فرقی نمیکند. جفتش یکی است. بنا بد درآورده. نیم متر خونه را آنور زده رفته، پرتی داری. آنجا بچه را اینجوری کرده.
منزلی که ما الان هستیم وقتی آمدیم، یک چیز دیدنی بود. حالا عکسهایش را داریم. برای غسالخانه میمانی. زیرزمینی که ما هستیم، برداشته بود زیر پله را از وسط هال زده بود به چیز، حیاط. یک فاصله مثلاً نصف هال را گرفته بود کلاً بابت این پله. آنور هم زیر پله و اتاقک. یعنی تقریباً از مثلاً مساحت ۱۰۰ متری، تقریباً ۶۰ مترش رفته بود. یک ۴۰ متر، آنهم یک آشپزخانه درآورده بود و یک چیز افتضاح. بعد عوضش آقا، بتن! همه را بتن کرده بود! یعنی پدر آن کسی که میخواست اینها را بکند در میآمد. جزء جزءش خوب بود، ولی مردهشور ترکیبش را ببره! خیلی بد اینها را به سوار کرده.
کلمه فصیح نمیشود در نظر این قدمای بلاغیون "إلا إذا خَلّفَتْ مِن عُیُوب". وقتی که سه تا عیب را نداشته باشد، میشود فصیح. بله دیگر، اصل با این است که هرکی دارد کلامی میگوید، "اصْو" درست بودن و خوب بودن و اینهاست. پس یکی فصاحت... فصاحت کلمه را داریم، فصاحت کلام. در فصاحت کلمه از... خالی باشد. اولیش تنافر حروف. تنافر از ماده چی میآید؟ نفر، نفرت. حروف با هم جور در نمیآید. حروف از هم نفرت دارند. حروف کنار هم نمینشیند. بعضی حروف را دیدی در فارسی خودمان همینطور است. این حرف، آن حرف، اینها به هم نمیخورد، به هم نمیچسبد، نمینشیند. فلان حرف و فلان حرف کنار "خ" و "گ" مثلاً. "خگ" کمتر کلمهای شما شاید در فارسی پیدا کنید که "گ" و "خ" کنار هم نشسته باشد. یک جورهایی تنافر دارند. ولی "یا" و "با" مثلاً، "سین" و "یا" مثلاً چقدر ما در فارسی "سین" و "یا" بغل هم داریم. در عربی همینطور. حروف با هم بنشیند، جور در بیاید. این یک. تنافر حروف.
دومیش: غرابت. غرابت یعنی چی؟ غریب بودن. استعمال نمیشود. بین ما این را نمیگویند. اینجور نمیگویند. شما الان در زبان فارسی یک سری اصطلاحات در زبان قدیم داشتی، الان هیچکدامش را استعمال نمیکنی. الان مثلاً کسی مستراح دیگر نمیگوید که. غرابت دارد. واژه "مستراح" را بگوید. بله، حاج آقا تشریف بردن مستراح. الان میآیند حتی مثلاً کلاس "دستشویی" هم دیگر الان یک جورهایی غرابت داشته باشد، میگویند سرویس بهداشتی و همینطور واژههای دیگر. رفتن سرویس.
سومیش: مخالفت قیاس لغوی. قواعد صرفی و نحوی. حالا به نحویاش که کاری نداریم چون کلمه است. با قواعد صرفی اصلاً اسم فاعل و اینطور آورده. صفت مشبه اصلاً فلان کلمه صفت مشبهه. اینطور نمیآید. اسم مبالغهاش اینجوری نمیآید. چه میدانم. خیلی مؤنث را یک جور دیگر آورده. مذکر را یک جور دیگر آورده. جمع مذکر واشته. جمع مکسر مکسر بچه. جمع مؤنث کرده. از این مشکلاتی که پیش میآید. کلمه را خلاصه در ساختارش را ریخته به هم. یک جوری که اصلاً در زبان عرب... تک تک اینها را بحث بکنیم.
اولیش تنافر حروف. منظور بلاغیون از این اصطلاح این بوده که کلمه به سبب این تنفر حروف ثقیل بشود بر لسان. یک حروف بغل هم نمینشیند، سنگین میکند گفتنش را. سخت است. سه تا حرف حلقی مثلاً کنار هم بیاید، خیلی سخت است دیگر. حروف جا دارد تا جا. تناسب دارد با هم. یک حرف حلقی بیاید، یک حرف چی میگویند؟ اقسام حروف استفالی. تناسب ندارد، نمینشیند. از آن جهت که نطقش سنگین بیاید و ثقیل باشد بر سمع. وقتی میزنی گوش را یک جوری میکند.
بلاغیون مثلاً اینجا ثقل خفیفی دیدند در قول اَمْرُؤُ القیس. پدر حضرت رباب (سلام الله علیها). امیرالمومنین در نهجالبلاغه گفتند که: برترین شاعر عرب کیست؟ حضرت فرمودند که: من در میان مثلاً مسلمانها کسی سراغ ندارم. الملک الذلیل. الملک الذلیل آن کسی که سلطان گمراهی بود. پدربزرگ حضرت علی اصغر. خیلی جالب است. بله، یک منحرفی است. انسان و منحرفه، ولی در جهت بلاغت و شعر و ظاهراً نه آنقدری که اطلاع دارم، رجعت به گمراهیها خوب دیگر در اعلا درجه گل در مزبلهای که خودش آلوده شده باشد. ولی وقتی آلوده نشده، اشکال ندارد. یک وقتی شما میروی بچینی آلوده بشوی. "همش نکته علم دین چه بود فهم دین خانواده ضمن اینکه اصلاً ممکنه اصلاً طرف از خانواده منفک بشه اینجا تعیین پیدا میکنه دختر مومن متعبدی اصلاً به خاطر ایمانش از خانوادهام جدا شده تنها افتاده حتماً باید رفت اینو گرفت آورد".
"مُستَشزِراتٍ اِلی الْعُلا تَضِلُّ المدارِی فی مُثَنّیً و مُرسِلِ". "مستشزرات". خودمان هم در فارسی مسخره میکنیم برخی کلمات را. "ویگولند و ج". مثلاً: ساکن باشید. خیلی ناجور میشود دیگر. این کلمات طناز، معمولاً از این چیزها زیاد استفاده میکنند. قسطنطنیه. بله. مستشزرات فصیح نیست. به خاطر اینکه نطق به آن در یک دفعه خیلی سخت است. مثل "افایتیاف". بله، ماجرایی شد. افایتیاف. بله. فارسی فصاحت ندارد دیگر. تخصصشان در این است. انگلیسیها هر کلمه، یعنی تخصص این است که جمله را میکنند کلمه. کلمهسازی از جمله. اول حروف را میگیرد، مثلاً همین برجام. انگلیسیاش را فارسی کرده. برجام. بله، بله. از این قبیل زیاد داریم. الا ماشاءالله. اکثر کلمههاشان این شکلی است. فارسی زیاد استفاده. روش علمیاش این است که این آدم اینجوری حفظ بکند. مثلاً "گاج"، گروه آموزشی جوکار. بر فرض. ناجا، نزاجا، "چی چی"؟ الان آنجا، آنورها مثلاً دیگر نمیگویند جمهوری اسلامی، میگویند "جیمالف". شانس آورد. ساواک، داعش. بله.
حالا گاهی اینها که سر هم میآید، تلفظش توی زبان دیگر سخت است. "افایتیاف". "افایتی" و "اف". برای ما فارسها بغل هم آمدنش اصلاً خود این ترکیب "افایافای" عادت داری. معمولاً کلمه را وقتی اگر با حرکت شروع کردیم، دیگر آن حرکت بس باشد. دیگر همان بس. علی مثلاً. حالا در فارسی مثلاً چی؟ یک حرکت اول دارد، بقیه دیگر با همان میرود. دوباره بخواهد هر هجایی یک حرکت سرش بیاید، در فارسی معمولاً از فصاحت سخت میشود گفتنش. "اففاطی"، فاطمه، فاطی. محمد. سادهاش میکنیم. مصون، مصون. تازه عینش هم مهدی. مهدی. مهدی. بشورد ببرد. ولی در عربی حالا باز این فصاحتش برعکس است. جمع و جور بکنی کلمات. شما همه همینجوری است. ریاست...
با زبان لهجه تهرانی و لهجه مشهدی مثلاً تفاوتها را خیلی دیدم. از این طرف از آنور. زشت تلفظ نمیشود. در صورت این الان "مستشزرات، مستشزرات" فصیح نیست. سین و ت و شین و زشت. مخصوصاً شین و ز بغل هم نشستن. خیلی قاری را مضطر میکند به تجزیهاش و قرائتش، مقطعی. یعنی قاری تک تک، تیکه تیکه. هر تیکهای که میگوید، مکث کند. "اف، اف". این فصاحت میافتد. شما وقتی مجبور شدی سر هر هجای یک کلمه، خود یک کلمه، سر هر هجایش توقف کنی، این معلوم میشود که کلمه فصیح نیست.
کلمه این است که سریع، راحت، تنافر نداشته باشد. تیکه تیکه نشود. بخش بخش نشود. همه را یک جا با همدیگر بگیرد. "ولکن هذه الکلمه باقیه". أَخَف از کلمه "حق". حالا آن ثقل خفیف داشت "مستشزرات" (شین و ز)، حالا این ثقیل دارد که بلاغیان او را ثقیله شمردند یا در غایت ثقل شمردند. جاحظ نامیده است این پدیده را به اقتران. آنجا که گفته: "فما فی اقتران الحروف". ایشان آمده گفته آقا اقتران، یعنی تنافر نداشته باشند. یعنی چی؟ یعنی اقتران داشته باشند. حرفها با هم بنشینند. دو تا دو تا بیایند، بچسبند به هم. مثلاً گفته که "جیم" با اقتران ندارد. با "قاف" هم اقتران ندارد. با "تا" هم اقتران ندارد. با "غین" هم اقتران ندارد. جیم و غین بغل هم کم. جیم و صاد. جیم و قاف. جیم و تا، هم مقدم هم مؤخر. اول جیم باشد بعد آنها؟ چه اول آنها باشد بعد جیم؟
و "ضاد لاتقارب الزاء" باز مثلاً زائد زنبور با "ط"؟ زا. مثلاً کم کنار هم مینشیند. و "للسین" باز مثلاً زائد زنبور با "سین"، "سینوز زرگری" چقدر ناجور است. کلمات هر بخش یک "ز" دارد. "اذبا" با "ضاد" هم بغل هم نمینشیند. با "ذال" هم بغل هم نمینشیند. "ز" زنبور با هم مخرجهای خودش، همه هم مخرجاند دیگر. نه مقدم میشود، نه مؤخر. "بهذا بابٍ کبیرٍ". این باب کبیری است. گاهی اکتفا میشود به ذکر قلیل تا اینکه استدلال بشود به آن بر غایتی که بر آن غایت به سمت غایت جاری میشود. "کل قاعده". این بود اصلش این بود تنافر نداشته باشد.
ببینید اینها دیگر در استعمال معلوم میشود. اصل نکتهای که عرض میکنم بلاغت خیلی احتیاج دارد به بحثهای کاربردی. برای همین است. شما الان این قاعده پشت فرمان که نشستی، دنده یک را میزنی، کمی که حرکت کردی دنده دو. حالا طرف مینشیند اول دنده در را میزند، ماشین خاموش. دوباره روشن میکند. دنده کمی که حرکت کرد میزند دنده دو. باز خاموش. دوباره کمی حرکت کرد میزند دنده دو. دنده سنگین است. زیادی دیگر حرکت کرده. بعد یک دفعه بزند سه. خب این را کجا باید یاد بگیرد؟ پای تخته؟ پشت فرمان باید یاد بگیرد.
الان این قواعد دیگر مال چیست؟ اینها را باید رفت سراغ کلمات قرآن. شما ببینید هیچکدام از اینها را در قرآن پیدا نمیکنید که این حروف بغل هم آمده باشد. این را آن کسی که بلاغت دانست میفهمد. اینها نکاتش است. میگوید شما این حروفی که ما الان گفتیم کنار هم سنگین است، یک کلمه در قرآن بیاورید که "سین" و "ز" بغل هم، زنبور با "ز"، "دال" "ذال" بغل هم. "جاءَ بِعِجْلٍ حَنِذٍ". چقدر قشنگ. تک کلمه. یک جمله طولانی را در سه کلمه گفته. "جاءَ بِعِجْلٍ حَنِذٍ". حنیذ. گودال "ذال". بعد خود کلمه حنیذ چقدر کلمه مشوی نگفته؟ "جاءَ بِعِجْلٍ مَشْوِیٍّ". خیلی فرق میکند. مشویه، کبابشده. "کلاً إنها لَنَزّاَعَةً لِلشَّویٰ". کباب نگفته، گفته "حنیذ". هم معنا را دقیق رسانده. بریان. بریانی که لای سنگ. یک چیزی شبیه همین کباب ترکی. گوساله هم بوده. روی حرارت مستقیم نبوده. واسطه داشته تا حرارت بهش خورده. خود کلمه حنیذ: ح، نون، ذال. سه تا حرفی که به شدت اقتران دارد. با یکی حرف حلقی است. یکی حرف، یکی مخرج حلق، یکی نون، های. جیم و نون و ذال. هرکدام مال یک جاست. چقدر این کلمه حروفش به هم مینشیند. پنیر. گاهی فقط صوت را که میشنوید. یعنی یکی از وجوه بلاغت این است. بعضی زبانها را دیدید آدم سردرد میگیرد. پتک دارد میزند.
بله. باز مثلاً بعضیها همش حلق. ولی زبان عربی که یکی از وجوه معجزه بودن خود این زبان به این است که همه را با هم دارد. یعنی حرف خفیف دارد، حرف ثقیل دارد. تند دارد، کند دارد. مثلاً حرف تکهجایی دارد، حرف دوهجایی دارد. مثل "آ" مثلاً حروف مد دارد. حرف حمزه دارد. "آ" هم دارد. از یک جنس. معمولاً زبانهای، زبان انگلیسی همزه پیدا نمیکنی. خفیف دیگر نیست. نیمفاصله ندارد. اصطلاحاً کشیده است. یا حالا باز آنها فاز کلماتشان اصلاً فرق. اکثراً مثلاً چطور کلاس زبان که میرفتیم میگفت: شما فرض کن که زبانت سوخته. اینجور باید صحبت کنی. اول از زبان بغل زبانت درد میگیرد. فکت پیاده میشود. همه باید بغل بعضیها بهمن از ته حلق بگی، خسته میشوی. همه انرژیت میرود. زبان آلمانی. زبان چیزی دارید "شغله". بهترین زبانهایی که عربی که فارسی. نرمی در کلام. چرا اشعار حافظ جذابیت دارد حتی برای کسانی که اصلاً نمیفهمند کلمه چیست؟ این خودش حروف یک آهنگی دارد. یک وزن، یک نشستنی دارد کنار هم. جذاب است. آرامشبخش. جنبه موسیقی. جنبههای موسیقایی را چی شکل میدهد؟ این حروف یا اقتران؟ وقتی تنافر دارد با هم، آن جنبه موسیقاییاش نمینشیند. جور در نمیآید. ولی وقتی که اقتران داریم، قشنگ آهنگ دارد خود کلمه. شما کلمات امیرالمومنین. چه آدم دوست دارد پاشود بابت هر یک جمله یک تکانی به خودش بدهد. آهنگ آیات قرآن چقدر آهنگ دارد. خب.
غرابت. لفظ غریب چیست؟ "هُو الّذی ماتَ استعمالُه". آنکه استعمالش مرده. دیگر الان کسی این را استعمال نمیکند. اینجور دیگر نمیگویند. "دست خود را بشستندی. لختی بیارامیدی. و پس از آن که..." پس از آنکه چی؟ قدیمیهاش "پس آن که". "هر آینه". هر آینه این را بگفتندی. حالا برخیش که خیلی معرکه است. تاریخ. تاریخ زبان سلطان. بله، من گفتم: کتاب "قصص العلماء" مرحوم تنکابنی را گرفتیم، همینجوری بود. فارسی خوانده؟ ندارم. کتاب شیرین. آنهم همینجوری. ادبیاتش خیلی کتاب زیبا و یک رساله عملیه خرافاتی طنز. ممنون آقا جمال خونساری نوشته. بله. خلاصه واژههایی که الان دیگر استعمال نمیشود. اینها را به کار بردن غرابت.
یا واژههایی که در ادبیات قدیم معنای دیگری داشته، الان معنای دیگری دارد. الان شما در فارسی واژههایی دارید که این ۲۰ سال، ۳۰ سال پیش معنای دیگری داشت، الان معنای دیگری دارد. ۲۰ سال پیش وقتی میشنیدند، چیزی به ذهن میآمد، الان چیز دیگری به ذهن. مثلاً پیچاندن. تاریخ بیهق. حقیقی. همشهری ما سبزواری. بله. عرض کنم که مثلاً "پیچاندن". منظورم کلمه پیچاندن در ۲۰ سال پیش. فلانی در کار پیچاندن است. پیچوندن یعنی چی؟ خیلی واژهها این شکلی است ها. شما در مثنوی مولوی یک سری واژههای بسیار رکیک میبینید که این در معنای آن موقع خودش کاملاً در پرده بوده. لذا حضرت جوادی به آیات "والّتی اَحْصَنَتْ فَرْجَها" که میرسید میفرماید: "والّتی اَحْصَنَتْ کذا". این کلمه کنایه بوده در زمانی که قرآن نازل شده. الان به اَبْلَق تصریح رسیده. فرج به معنای شکاف است. بعد تازه خود این کلمه هم کنایه از چیست؟ ببین چقدر!
"والّذین هُم لِفُروجِهِم حافظونَ". در سوره مؤمنون به نظرم به مناسبت میفرمودند: خود کلمه فرج در نهایت ادب خدا باحیاست. هیچجا خدا در مسائل مقاربتی و اینها به تصریح صحبت نکرده. همیشه با کنایه صحبت. "فَبَاشِرُوهُنَّ". هیچ وقت تصریح ندارد. فرج به معنای چیست؟ بدن. حالا الان تصحیح شده، آنهم نسبت به زنانگی. "والّذین هُم لِفُروجِهِم". مرد هم فرج دارد، زن هم فرج دارد. خب فرج یعنی چی؟ بدن. یک تیکه است. از یک جا دو تیکه میشود. از آنجایی که دو تیکه میشود، میشود... منظور، چقدر واژه لطیف است! اذن آن قسمتی که بدن دو تیکه میشود را محافظت میکند. چقدر در نهایت ادب است!
حالا این آمده هی دوره به دوره. الان شده دیگر "اشّد تصریح". احسنت فرج. الان. الان گفتنش قوی است "کذا". در صورتی که این خیلی مهم است. کسی که میخواهد در زبانی با بلاغت صحبت بکند و تاریخ آن زبان را بلد باشد. نکتهاش در روح معانی است. کسی که قائل به روح معانی بشود، مثل مرحوم فیض در صافی و خود حضرت استاد آیتالله جوادی، این "مَعُونه" برایش پیش نمیآید. الفاظ برای روح معانی وصل شده. آن روح در دورههای تاریخی تجسدهای فراوان و گوناگونی دارد. آن میگوید که آن متناسب با فهم عرفی آن دوره گفته. الان اصلاً آن دیگر خاصیت ندارد. این را میگوید: "آها! بسته به شرایط". یعنی تجسدش مال همان، یعنی قالب بیرونیش یک معناست. در هر دورهای قالب همان دوره را میگیرد. مثلاً این را نمیگوید تاریخ مصرفش گذشته. "هیستوریسم" این نیست. قالب نداشته. یک حقیقتی بوده. در زبان عرب آن موقع یک قالبی بوده برای آنها. در زبان امروز نه. ممکن است با این چراغ، چراغ صد سال پیش با چراغ امروز واژهاش از جهت روح معنا فرق کرده. وضعیت قالب فیزیکیش فرق کرده. الان چراغ میگوید یک چیز است. شما الان چراغ الان با چراغ ۲۰ سال پیش هم قابل مقایسه نیست. ممکن است فرق بکند. ممکن است از جهت قالب جهت روح معانی نه.
الان واژه چراغ، روح معانی است. نور، روح معانی است. ظلمت، روح معانی است. در هر قالبی یک چیز است. به آن چراغ ماشین هم نور میگویند. به آن دستگاه جوشی هم که دارد نور ایجاد میکند، نور میگویند. اصلاً دستگاه روش نبود آن موقع. نباشد. صد سال بعد یک دستگاههایی میآید. یک نورهایی دارد. باشد. روح معنا هر قالبی را در بر میگیرد. المیزان قبول ندارند روح معانی. نظریه دیگری دارد. دیشب اتفاقاً میدیدم که اختلاف نظر آیتالله جوادی و علامه در بحث معانی همان کلمات را چون روح معانی را دارد میگوید، البته روح معانی فرق میکند که حالا حقیقت بشود یا مجاز. آیتالله جوادی میفرمایند که روح معانی است در برخی قالبها مجاز است. روح معانی است در تمام قالبها حقیقت است. ایشان که اصلاً فازش فرق میکند. قرآن مجاز ندارد. خانه؟ بحث دیگر است. "لیس فیها تجاوز". مجاز ندارد. مجاز دارد یک کلمه نسبت به مشتقات خودش در قرآن. یعنی چراغ هرجا گفته، واقعاً چراغ است. چراغ واقعی. مصباح، مصباح است. روح معانی که تمام اینها حقیقت نظر آقای جوادی خیلی به نظر آقای مصطفوی نزدیک است. ها؟ نظر مصطفوی با نظر علامه خیلی رو به رو است. همه ولی خب بازم یک تفاوتهایی دارد. در هر صورت فیض محمود در صافی. بله، رضوانالله علیه.
خب، پس آنی که استعمالش مرده. شماره واژهای که اصلاً اینجا استعمال نمیشود. الان یکی از مشکلات کسانی که زبان یاد میگیرند همین است. زبان هر ۵ سال، هر ۱۰ سال کاملاً الفاظ متفاوت میشود. بعد یکی رفته زبان مال ۳۰ سال پیش دارد یاد میگیرد. انگلیسی زبان صحبت میکند، اصلاً میخندد. واژههای ادبیات ۳۰ سال پیش ایران را ببینید. روزنامههای ۳۰ سال پیش را بروید بخوانید با روزنامههای الان. مخصوصاً در این فضای تلگرام و اینها. الان تکستها و متنهایی که در تلگرام منتشر میشود کجا؟ متنهایی که در روزنامه منتشر میشود کجا؟ شما الان کتاب "حلقات" مرحوم صدر فصیح نیست؟ مگر به ادبیات فصیح نوشته؟ به ادبیات شعبی که این کلمات الان کسی که با ادبیات مثلاً "لمعه" عنصری است، اصلاً نمیتواند بفهمد. "کفایة فی اطار" فلان چهارچوب. مثلاً شما کلمه چهارچوب. ادبیات ما از کلمات گفتمان. شما ۲۰ سال پیش گفتمان داشتید؟ مگر روی ادبیات حضرت آقا با ادبیات حضرت امام مقایسه بکنید، چقدر قابل... چقدر تفاوت دارد؟ با مثلاً قابل قیاس نیست با هم. خیلی تفاوت بالاست. با اینکه یک نسل فاصله است. ایشان شاگرد آن. الان سخنرانی که آقا میکند در جمع دانشجویی شما قیاس بکن با سخنرانی امام در جمع دانشجویی. اصلاً قابل قیاس نیست. ادبیات مردم، ادبیات قشر حزباللهی، ادبیات عموم مردم، ادبیات دانشجویی چقدر عوض شده؟ چقدر واژه آمده؟ الفاظ دیگری را. گفتمان همان است. میگوید آقا مکتب ایده. مکتبمان را حفظ کنیم. گفتمانمان را حفظ کنیم. عوض شده. واژه نو شده. شاداب شده. سیرش هم رفته بالا. یعنی شما الان باز با سال ۸۸ قیاس بکنید ادبیات مثلاً همین ۹ دی که پیش آمد. ادبیات ضد فتنه ما در سال ۸۸ با ادبیات ضد فتنه چقدر فرق کرده؟
ادبیات داستانی را مقایسه بکنید. شما داستانهای جلال آل احمد را مقایسه بکنید با رضا امیرخانی. اصلاً قابل قیاس با هم. چقدر ادبیاتمان دارد اصلاً واژههای واژه جدید خلق کرده و حالا رضا امیرخانی نبود، سایر مثلاً هوشنگ مرادی کرمانی. جلال آل احمد با هوشنگ مرادی کرمانی قابل قیاس ادبیاتش؟ ادبیات هی عوض میشود. شما کتاب "خسی در میقات" جلال آل احمد را مثلاً مقایسه بکنید با قصههای مجید با کتابهای مهدی آذریزدی، "قصههای خوب برای بچههای خوب". شما حتی مثلاً کتاب مهدی آذریزدی را مقایسه بکنید با هوشنگ مرادی کرمانی. کن تفاوت سنی شاید ۳۰ سال تفاوت. در این ۳۰ سال کاملاً ادبیات کودک و نوجوان عوض شده. اصلاً بچه این را نمیفهمد. الان برایش بخوانی. الان کتاب "قصههای خوب برای بچههای خوب" را دارم. این کتاب مثلاً حضرت آقا میفرمایند که من مانده بودم که بچههایم وقتی دارند بالغ میشوند چه کتابی بهشان بدهم که کتابهای خوبی باشد. این را دادم خواندن و ازشان تشکر که از آقای آذریزدی. الان شما این کتاب را میدهی به نوجوان، اصلاً نمیفهمی واژهها چیست؟ در بستر فلان مثلاً در بستر نوجوان. بستر نمیگوید. واژهها خیلی عوض شده. ادبیات دانشآموزی ما. چون دوره خودتان را مقایسه بکنید. مدرسهای که ما متفاوت بود. باز با دوره جدید. الان بچه که مدرسه میرود، اصطلاحاتی که به کار میبرد. شما مدرسه. ببین بچهها چطور با هم صحبت. رفیق دانشجوی ما آمده تدریس کند در مدرسه. فاصله دبیرستان تا تدریسمان ۸ سال گذشته. ولی اصلاً اینها ادبیات اینها را نمیفهمد. عوض شده نسل اینستا.
نکاتش فصاحت این است که شما آنی که میگویی استعمالش نمرده باشد. و خیلی سختیش به چیست؟ شما میخواهی یک کتابی مثل قرآن میخواهد نوشته شود. در هر دورهای هرکی آمد خواند، فصیح باشد. یعنی بگویی استعمالش نمرده. خیلی سخت است. چه شکلی میخواهی بنویسی؟ همان روح معانی است. "یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ". این کی کهنه میشود؟ کهنه شدنی است؟ نور، "اللهُ وَلِیُّ الّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ". ولی کهنه شده است؟ کهنه میشود؟ ظلمات کهنه میشود؟ نور کهنه میشود؟ قدیمی؟ واژه ظلمات قدیمی است؟ نور قدیمی است؟ شما کسی ادبیات عرب بفهمد. شما با یک عرب بنشینید صحبت بکنید. پیش آمده برایتان. عربی صحبت میکردیم. یک بحث چی بود؟ عراق خواندیم؟
ببین چقدر قشنگ است! نه عرض کهنه میشود، نه "مهاد" کهنه میشود. بعد دیگر گفته منظور این است ها. نزدیک چیز هم بود. ۱۰-۱۱ سال پیش، نزدیک بیتهای سیستانی. همیشه ظاهراً ارتباطی با "خویی" نام داشت. میگفت: من تفسیر سید خویی را خواندم. آنجا ایشان میگوید که "مهد" به معنای گهواره. زمین را گهواره قرار دادیم. چطور بچه را در گهواره میخوابانند ما زمین گهواره. از حرکت دارد و بچههایمان را در این میخوابانیم. گفت: ببین چقدر قشنگ گفته! یعنی ادبیات ما ۱۴ قرن عقب است از قرآن. تفاوت ببینید. زبان عربی جا افتاده. این قدیمی. این حرفها. این میگوید ما قدیمیایم. این یک چیزی گفته. ما برویم ببینیم چی گفته. این میشود اعجاز فصاحت قرآن.
خب، حالا در مورد غرابت انشاءالله جلسه بعد بیشتر توضیح خواهیم داد. چون ما مبنایمان کاربرد است. اگر یک خورده طول کشید اشکال ندارد، ولی ثمره دارد انشاءالله. و مبنا هم قرآن است. بلاغت میگویند ولی ربطش با قرآن معلوم نمیشود. نه تنافر حروف را میفهمیم، نه غرابت را میفهمیم. خب، حالا فصاحت قرآن چی شد؟ آخر اینجوری باید کار کرد که انشاءالله قرآن فهمیده بشود. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...