‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«مجاز ابی عبیده» و این سه تا کتاب -«صعَلَب»، «تیسی»، «ابن ندیم»- همه را گفتیم. ابن ندیم نام ده کتابی را که در معانی قرآن و مشکل قرآن و مجاز قرآن نوشته شده، مانند کتابهای کسائی، اخفش، رواسی، یونس بن حبیب، ابن انباری، زجاج، صعَلَب و دیگران را ذکر کرده است؛ همانطور که نام ده کتاب نوشتهشده در غریب قرآن، از جمله کتاب ابی عبیده را ذکر کرده است: «مبرج»، «سدوسی»، «ابن قتیبه»، «غرائب القرآن».
معانی غریب قرآن کارشان این بوده که مثلاً اصطلاحات غریب قرآن، یعنی کلماتی که عرف -مانند ته یک کلمه در دیوان، یا ته یک رساله، واژههای مشکل را توضیح میدهد- یعنی شما میخوانید، بعضی جاها گیر میکنید؛ مفهومگیریهای بیشتر در فضای تفسیری بوده است. اینها در فضای ادبی و این فضاها کاری به محتوا نداشتند. به محتوا از این جهت کار داشتند که این کلمه استعمالش چطور بود و چطور شد. و اینجا این اعراب، مثلاً خیلی عجیبوغریب است؛ چرا، مثلاً عرض کنم که تنوین آمده سر فعل مضارع بر فرض؟ چرا جاها سکت گذاشته؟ تهش را اینجوری تمام کرده؟
مشغولیت اینها به این چیزهاست که ماجرای زنبور عسل، بین کسائی و سیبویه بود که فکر میکنم سیبویه آخر به همین دق کرد. با هم یک ساعت بحث کردند که «زنبور» درست است یا «زنبور عسل»؟ کسائی محکومش کرد و سیبویه رفت و مشکل قلبی پیدا کرد و بعد از چند وقت به رحمت خدا رفت، سر همین که مثلاً جلو پادشاه و... این فضاها اینجوری بوده.
حالا در کتاب «قصص العلماء»ی تنکابنی، چیزهای عجیبوغریب از این دست نقل میکند. خلاصه فضایشان اینطور بوده است: خیلی با این بحثهایی که ما امروز طرفیم و بنشینیم بحث کلامیاش را بکنیم، خود لغت بیشتر درگیر بوده است. لفظ در الفبا، در مرحله اول، خیلی عمیق نیست. در حد اینکه کلمه را ابن قتیبه، یزیدی، ابن سلام، طبری، سجستانی، عروضی بلخی، ابن خال و این «فیض» از کتبی است که تناولت پیدا کرده. آن کتب معانی قرآن، تناولت (دسترسی پیدا کرده) دستش رسیده به معانی قرآن و مجازش و مساعدت کرده بر نشئت بلاغت؛ یعنی بلاغت را رشد داده و تهذیب کرده بعضی ابواب را از دراسات قرآنیهای که خوض کرده در قضایای بلاغت.
ذکر میکنیم این کتابهای قرآنی، کتابهای تفسیری، کتابهای مربوط به قرآن را که با سابقه بلاغی کار کردهاند: کتاب «معانی القرآن» فرا. خب اینها دیگر خیلی معروفاند: فرا، ابن قتیبه، رمانی، شخصیتهای معروف در ادبیات هستند. قرآن کتابی است در تفسیر قرآن و اعراب، آنچه اعرابش مشکل است و توجیه اعراب در خدمت معانی؛ و به خاطر همین، تفسیرش به بسیاری از بُوسِ بلاغی «اِشراب» شده (پُر شده). در ترجمه اگر اشکالی دارد بفرمایید.
تفسیر اشراب روشن نیست. ببینید، به خاطر اینکه آمده ببیند، یعنی اول معانی را کار کرده، بعد اعراب را به خاطر معانی گذاشته است. یک معنا کدامیک را میرساند؟ بعد فاعل و مفعول را مثلاً پیدا بکنیم. ببینیم چه محذوف بود و اینها، برای همین که رویکردش معناگرایانه بوده، جنبههای بلاغی بحث میچربد. «اِشراب شده تفسیرش»، «پُر شده تفسیرش»، «گرفته». "عَشَرَبَ قلوبهم العجل" (قرآن است؟) نه، دلهایشان لبریز از محبت گوساله شد. اِشراب یعنی لبریز شدن. تفسیرش لبریز از بحثهای بلاغی است.
«اشرب یشربو عشرب»، «یمثل الکتاب، ضربت النزج عند الفرا». این را دیگر قله بحثهای فرا میدانند این کتاب را. چون آخرین سالِ عمرش، کتاب را نوشته است. چند سال؟ سالهای آخر عمرش. خودش ۲۰۱۹ از دنیا رفته. ۲۰۱۴ کتاب نوشت و «تهذیب کرده در کتاب به شکل خاصی از حذفی که قاده الی الکلام علی الاجاز». قا، عیاده، قِیاده بردن، فرماندهی کردن، رهبری کردن، سوق دادن. قود یعنی انقیاد. از حذفی که سوق میدهد به کلام بر ایجاز، یعنی کلام را ایجاز میکند، موجز میکند، خلاصه. «کما قبلًا حذف و ایجاز» قبل هم همانطور که حذف و ایجاز را قبول میکند. «قبله قبله کذالک الزیاده»، زیادتی را هم قبول میکند. هرچند عارض شود در آن «موقف ملتَزَمتین» که انکار میکنند هر زیادی را در نص قرآنی.
یک عده هستند که این حرف او معارضه میکند، یعنی زیادت را هم قبول داری. یک عده هستند که زیادتی را قبول ندارند. «کیان ملتَزَمتین» احتمالاً ملتزم متین باید باشد. «موقف ملتَزَمتین» با اینها جور درنمیآید. اینها میگویند هیچ زیادی در نص قرآنی ما نداریم. هیچ جا هیچی اضافه نشده است. حرف زائد، کلمه زائد، «اَن» مثلاً زائده، ما نداریم. بایی زائده مثلاً نداریم. ایشان میآید میگوید: نه، اینجا بایی زائده هم داریم؛ همانطور که یک چیزهایی حذف میشود برای اختصار، موجز شدن، یک سری چیزها اضافه است، زائده آمده است. «و ان کانوا، لِاستخفونک و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین». زائده است. مخفف ثقّل است. بایی زائده داریم: «کفی بالله شهید». «کفیالله شهیداً» میتوانست بگوید. چرا گفته: «کفو بالله شهیدا»؟ این بای زائد چیست؟ این ملتزمین قبول ندارند.
او «مسل» به توقف کرده هنگام ظهور تکرار و فایدههای دلالتگرانه و بلاغی از آن. وقتی چند بار یک چیز تکرار میشود، فایده بلاغتگرانه و فایده دلالتی دارد. هر تکراری یک نکتهای تویش است. توقف کرده هنگام ظهور به تکرار. «فبأی آلاء رَبِّکما تکذِّبان» اول یک معنا دارد، دومی یک معنا دارد، سومی یک معنا دارد؛ هرکدام متناسب با فضای خودش، چه معنایی دارد؟ یک فایده بلاغی تویش است. یک فایده دلالتی تویش است.
همانطور که اینها مال کیست؟ همه مال فرا است. اینها خوب هستند. این تاریخ بلاغتی که عرض میکنم، اینهاست. همانطور که تناول کرده فن تعریض را. تعریض، کنایه، در مواضع متفرقه و یافت میشود در آن، بعداً از مباشرت و مخاطبت برای «ذَکا»، «ذَکاوت گوش» (تیزهوشی)، ذکاوت مطلقی؛ کسی که تلقی میکند و «فتنَتَه»، نکاتی میگوید که آن که دارد درس میگیرد، کتاب دارد میخواند، هوشیار شود، فرمولها را یاد بگیرد.
«وستوقفه ما یُسمَّى بالفواصل القرآنیه، فدرسَ موسیقیها». توی فواصل قرآنی توقف کرده، موسیقی این را بحث کرده است: همه با این تمام شده، آن همه با "آ" تمام شده، اینها همه با "اون" تمام شده، این همه با ساکن تمام شده؛ و «نغمیت» ایقاع در آن، جنبههای نغمی، جنبههای موسیقی را تویش بحث کرده است.
اکتفا میکنیم به ذکر این قضایای بلاغیهای که فرا متعرض شده در کتابش، به خاطر اینکه کافی است در دلالت بر علاقه بلاغت به دراسات قرآنی. همینقدر میگوید: بلاغت با قرآن ارتباط دارد. ما این را میخواهیم بگوییم. میخواهیم بگوییم آقا بلاغت در دامن قرآن رشد کرده است. این نکته اصلی بحثمان این است. لذا خیانت است کسی بلاغت بگوید و کاری به قرآن نداشته باشد. خیلی یعنی حوزه واقعاً دارد هنر بلاغت بدون قرآن. بلاغت سکولار!
شما یک دوره بلاغت را میخوانید، یک سوره را نمیتوانید نکات بلاغیاش را بگویید. یک سوره! بله، مصیبت فراوان. اساتید ما میگفتند: فراوان. من از همه رقم اساتید این را شنیدهام. میگفتند: ما وقتی که بلاغت تمام شد، به استادمان میگفتیم که این الان خاصیتش چی بود؟ استاد، اینی که خواندیم، این کتاب بلاغتی که ما یک سال، دو سال- بعضی کتابها دو سال طول میکشد، بعضی مثل مطول سه سال، بعضی مثل مختصر دو سال، بعضی مثل جواهر یک سال- یک سال، دو سال، سه سال گذشتیم، گیرم آمد! از این کتاب به چه دردم خورد؟! فاجعه است دیگر! فاجعه نیست؟ از قرآن گرفته نشده است. جفتش و مرحله سوم که اصلاً کاربردی نیست، خودش هست. بله، اینهایی که میخوانند، کاربردی نیست.
حاجی عبادی ۷۰ بار متولد درس گفته! شوخی کردم. هر کس گفته، باتو شوخی آقای جوادی! هیچ کتابی را دو بار درس نفرمودند. که علامه طباطبایی به من فرمودند که شما بدایه را «بدایه الحکمه» را درس بده. «تعدباً» قبول کردم، از باب اینکه استاد امر فرمودند. سال بعد دوباره فرمودند: استاد نداریم، مدرسه حقانی. شما لطف بفرمایید. عرض کردم که ما از اساتیدمان یاد گرفتیم کتابهای سطحی حوزه را بیش از یک بار درس نگوییم. کتابهای سطحی حوزه، اسفار بوده که چند دوره گفته است. چند دورش هم شاید مثلاً دو سه کتاب دیگر را خارجشان هم که کتاب نیست. و بحثهای دیگری هم که ندارند.
یا فلسفه میگویند: فلسفه شبها، منزلشان، جمع محدودیام. تفسیر صبا میگویند و زهرا میگویند. صبحم که بقیهشان که نهج البلاغه و اخلاق و تفسیر موضوعی و بحث تکراری. بحثهای حوزویشان هم که دیگر خیلی سالی که خارج است. قبلش هم درسها تکتک. ما هم همینها را یاد بگیریم. هرچند بعضی کتابها مبتلا شدیم به چند بار گفتن حلقات، ولی خوب بوده، برکت داشته، ولی بنا بر این است که یک کتاب را دو بار- حالا بعضیها سینهچاک امیر مطول و اینها اصلاً حرف اسمش بیاید کپی میزند، لتوپار- ولی حداقلش این است که طلبه بتواند در سخنرانی کردنش، چه بلاغتی است که من طلبه میخوانم، هیچی گیرم نمیآید در بلاغت خودم؟ من چهکار بکنم در حرف زدن، در گفتن، در نوشتن. خیلی مهم است.
سومین کتاب: «تحویل مشکل القرآن» مال ابن قتیبه ۲۷۶. خیلی از شما دفاع ابلاغ. قتیبه یک چیزهایی را نقل میکند. مثلاً ماجرای لعن را، از حضرت زهرا او نقل میکند که من بعد هر نماز شما را لعن میکنم. آن دینوری، کسی اعلامالتون مال آن جانوری، اینجا شاید اسمش باشد. به نظرم اسمش اینجاها بیاید. حالا جلوتر شاید.
ابن قتیبه در کتابش، در این کتابش، متحد شده از مجاز، در حالی که رونده بوده به سمت اینکه برای عرب مجازاتی است در کلام و معنای آن مجازات طرق قول است و مآخذ قول است. و ذکر کرده از این مجازات، هر یک از استعاره، تمثیل، قلب، تقدیم، تأخیر، تکرار، اخفا، اظهار، تعریض، اف! بلاغت که تکتک اینها انشاءالله خواهیم.
لیکن موضوع بلاغی که بسیاری را مشغول کرده، آن موضوع- ببینید در ترجمه خودتان، زمین را برگردان و اعرابگذاری، ملاحظه بفرمایید که چطور دارد ترجمه میشود. خود ابلاغ قتیبه را خیلی بسیار مشغول کرده موضوع مجاز بوده. مجازی که برایش یک باب مستقلی باز کرده که تأکید کرده، در آن، ایمانش را به وجود مجاز در لغت. مجاز را قبول ندارند از بیخ. میگویند همه حقیقت است. اینها تعدد مصادیق برای یک معنا، مثل کی؟ مصطفوی: "نچسبم زیر بار مجاز ندارد". ولی ایشان، البته تنها نیست. خیلیها هستند مثل ایشان که قائل به مجاز نیستند. بسته خارج بلاغت لازم. فعلاً اقوال را بخوانیم و دلیلها را ببینیم و ببینیم کی چه. معیار استعمال است در استقلال عرب. خود اعراب میگویند: مجاز داریم، به وجود مجاز در لغت اولاً و در قرآن ثانیاً. البته مصطفی میگوید: در عرب داریم، در قرآن نداریم. نه اینکه در عرب در عرب داریم، ولی ادبیات قرآن غیر از ادبیات عرب است.
دقت کردم، در ایشان همان بحث مغالطه ثبت که الان گفتم، ولی این ریشه وقتی میآید بالا، خودش هی "تور" ریشه. ایشان حرف دوم بهش چیزهای اضافه میشود. این هم یعنی شما حالا بحث مجاز میرسید. مجاز یعنی عدول میکنی از آن معنای ریشهای. تناسباتی را میسنجی و آن را میگویی. میگوید: همان است. این هیئت کلام اینجا اسم فاعل است. هیئت فاعلی او دارد معنای اضافه میکند. هیئت مفعولی در واقع معنای اضافه میکند. باب افعال داری معنا اضافه کن. اینها میآید رو آن ریشه میآید. رو آن نه اینکه از آن اصل دست برمیداریم. یک چیز مجازی. حرفشان حرف خوبی است. یعنی محمود صفوی، کسی انس با قرآن داشته باشد، پایه بر عدول نیست. بله، عدول نمیشود. یعنی خدا دستش بسته. میگوید عرب میگوید، به خاطر اینکه دستش بسته، خوشگل را به چی تشبیه کنیم؟ میگوید این قمر است. خدا که دستش بسته نیستش که مانده چی بگوید. پس معلوم میشود این قمری که گفته برای این "زیبا" معلوم میشود این معنای دیگری دارد. شما از اول اشتباه فهمیدی. فکر کردی قمر مال ماه در آسمان است. قمر مال مطلق زیبا است. به ماه آسمان هم میگویند "زیبا قمر"، به خاطر اینکه آن را دارد، به این هم به خاطر اینکه این را دارد. خیلی حرف خوبی است. بیشتر مبانی کلامی اینجا دخالت میکند.
ولی خب امثال مرحوم علامه باز فازشان متفاوت است. به نظرم اینها بحثهای اصلی اینهاست. اینها اصل ماجراست. این است که دو تا تفسیر از تویش درمیآید. بر مبنای تفسیر وقتی عوض شد، مبنای فقهی هم عوض میشود. ایشان توی فضاهایی میرود، کلاً فتوایش عوض میشود. در بحث حجاب کامل یک فتوای دیگر میدهد، خلاف همه کسانی که فتوا دادهاند، الا «مظهر مِنها». مبانی دیگر میرود جلو. مجاز نداریم، باید حقیقت دارد. این را میگوید. بله. یک مبنا وقتی میآید، فضا را عوض می. و مثالهایی ذکر میکند که ثابت میکند شیوعش را در لغت، شیوع مجاز و بحثش در مجاز "توطئه"ای است. توطئه مقدمه برای کلام در استعاره، در حالی که "جاعل" است مجاز مرسل را «منزویاً تحتها». منزوی، منزوی یعنی بهش پیوسته. در حالی که پیوسته است. مجاز مرسل را زیر آن میآورد، یعنی مقدمه میکند چیز را، مجاز را، بعد مجاز مرسل زیرش میآید و همچنین از امر به نسبت به کنایه. کنایه و دیده است که التفات از اسالیب بلاغت عربی است. التفات هم که عرض کردم.
کتاب بعدی: «النُکتَه فی اعجاز القرآن» (اَننکت چی؟ کریمی جمع نکته مال رومانی) متوفای ۳۸۴. از اهم موضوعات بلاغت در این کتاب، قول مولف است ای کاش! ای کاش حوزه ما یک روزی بشود یک بحثهای جدی مطرح بشود. استعداد یابی بشود. متناسب با استعدادها به یکی بگویند آقا شما استعدادت در ادبیات است، نمیخواهد بروی در فقه. شما استعدادت فلسفه منطق است، نمیخواهد بروی در ادبیات. کنس اصول نمیخواهد بروی در فلسفه و چی؟ بلاغت است. بلاغت را بهش جدی نگاه بکنند. بعد کسی بیاید برود بحثهای اجتهادی بکند در بلاغت. همه تکیه اعجاز قرآن روی بلاغتش است. نیست شریعتی که میگوید نیست اعجازش روی بلاغت است.
وجوه باید در بیاید. هر چی من نگاه میکنم کتاب "وجوه اعجاز قرآن" را ببینم هیجکی نیامده یک حرف قشنگ بزند، آدم دلش نرم بشود، بگوید راست میگوید. واقعاً چی دارد این قرآن که بخواهد معجزه باشد، همه را ساکت بکند؟ پیشگوییهایی کرده است از آینده که محقق شده است. ادعاست که باید بیایم و بروم ببینم چی چی گفته. باید بروم تاریخ. من و قرآن، من باشم و قرآن، یعنی چی دارد معجزه بودنش به چیست؟ بلاغت را کسی بفهمد، قشنگ میتواند بفهماند با جزئیات که ببین، اینطور بوده، اینطور میتوانسته بگوید، اینطور گفته. اصلش خود اینها گفتند دیگر. چند سال پیش تَحَّدِی را بلاغت شده، تَحَّدِی را بلاغت. تَحَّدِیاش روی چیست؟ "بمثلِه"؟ اگر میتوانی بیاوری. یعنی محتوایش را مثل این بیاور. محتوایش که در تورات و انجیل بود. محتوایش که همین حرفهایی است که پیغمبر میزند. که محتوایش هم اینهاست. فرقی نمیکند. خود پیغمبر هم نمیتواند مثل قرآن بیاورد. حرف خود پیغمبر هم مثل قرآن نیست. مثل چیست؟ قرآن نیست. به تعبیر حضرت استاد آیتالله جوادی شما نهج البلاغه را با آن همه ثقلی که دارد- نهج البلاغه خیلی سنگین است وقتی میگذاری کنار آیه قرآن، یا یک آیه قرآن وسط یک خطبه میبینی مشخص میدرخشد برایت. این آیه قرآن مشخص است. این آیه قرآن فرق چی دارد که آن فرق میکند؟
یک چیز دیگر است. وزنش یک وزن دیگر است. مشخص کلام یک کلام دیگر است. چرا؟ چرا حتی آن عبارات بلند امیرالمؤمنین نمیرسد به قرآن؟ بلکه امیر نهج البلاغه است. جنبه بلاغیاش تویش خیلی بالا بوده است. جمع کرده سید رضی. این با آن، یک آیه قرآن میآید، میچربد به همه خطبه که امیرالمؤمنین دارد میخواند. اصلش بله، آنها هم هستند. نمیخواهم آنها را منکر اصل بلاغت بلندترین معانی را توی سادهترین عبارات، مختصرترین عبارات. آیههای جزء سی را ببینید. واقعاً معجزه است. با یک عبارت. اما ته «فَقَبَرَهُ». «فَقَبَرَهُ» یک کلمه. قبرش را کنده، گذاشته. چالاش کرده، کرده توی قبر. همه اینها را دارد. با یک کلمه میرساند. اکبر کلمهای که مال خودِ قرآن است. این توی استعاره عرب «اقبار» ما نداشتیم. قرآن "جعل" کرده. از عرب میفهمد یک کلمه "اسلام آمریکایی". این کلمه چقدر پرمعناست! چقدر عمیق است! میماند توی دل تاریخ.
هر چی میرود جلو، هی باد میخورد، گردوغبارش را بلند میکند. تازه چی بوده این عبارت! چی گفته! قرآن اینجوری است. مردم میفهمند. ما یک همچین حرفی نشنیده بودیم. کی گفته اسلام آمریکایی در طول عجب حرفی! عجب کلمهای! خلاصه اینطوری میشود. قرآن چقدر این کلمه قشنگ است! چقدر این کلمه دقیق است! کلمه خاص. وجوه بلاغت را باید کار کرد. حالا به نظر در حق بلاغت هم بله، بلاغتی که برای حوزه است، بلاغتی که جایگاه فقه را. من بارها این را عرض کردم. آن را ده روز، بیست روزه باید خواند. اینکه قرار است کسی بخواند کنار اصول و اینها، چیزی ندارد. آن علامتی که توی حوزه ما میخواهد بلاغت حوزه را یک روز، دو روز، چند روزه، گفتم کتاب جواهر را سریع از رو میخوانیم. راحت. این حصر، این ایجاز، او قصر، او چیچیه اجتناب! سریع آدم میخواند، میرود.
ادبیاتی که ما خواندیم، چقدر فرق میکرد! قواعد را خودتان ملاحظه فرمودید دیگر. این قواعد چیزی داشت؟ مفعول له. کل قواعدش مثلاً توی ۵ دقیقه آدم پای تخته مینویسد، ولی توی مقام تطبیقش چقدر طول کشید! آخرش هم که باز میخواستیم بیاییم، دیدیم نه، اگر باز مینشستیم چند تا سوره دیگر میخواندیم، ده بار بیشتر گیر میکردیم توش. اینها توی قرآن خودش را بحث نشان میدهد. جدیدی پیدا میکند توی همین ادبیات. بله.
از اهم موضوعات بلاغت در این کتاب، قول مؤلف است که گفته: بلاغت بر نُه قسم است، ایجاز، تشبیه، استعاره، تلام، فواصل، تجانس، تصریف، تضمین، مبالغه، حُسن. و کلامش بر این اقسام متفاوت آمده، بهخاطر اینکه مثالها «شغلت الامثله». مثالها مشغول کرده و شواهد مشغول کرده «حیث کبیری از کلام» را. یعنی یک فضای، حیث فضا، فضای بسیاری از کلام را، فضای بزرگی. اما تعریفات بلاغی «کانت غایتاً فی الایجاز». تعاریف را خیلی مختصر گفته، مثالها را خیلی مفصل. مثال آبگوشت برای بعضیها. آبگوشت. تعاریف خیلی مختصر، مثالها را خیلی زیاد در سیاق حدیث از ایجاز تفرق کرده! تطرق است که به چه معناست؟ چند روز قبل تفرق را عرض کردیم، راه افتادن، راه افتاده به سمت اطناب و تطویل. اطناب یعنی کش دادن، طول دادن. «مُثنِیًا علی الاطناب». لعنه «یُفصِّلُ معناً وفقاً للمقام» در حالی که ستاینده است اطناب را، چون که معنا را تفصیل میدهد و موافق مقام، اما تطویل از بلاغت چیزی ندارد، چون تکلّف بسیاری است از کلام قلیل از معانی.
اطناب را ایشان قبول داشته، تطویل را قبول نداشته. اطناب یعنی شما معنا را تفصیل بدهی. تطویل یعنی کش بدهی یک چیزی را که توی یک کلمه میتوانی بگویی، توی یک جمله بگویی: یک چیزی. این چی، این سوئیچ. آن سوئیچی که روی میز جلوی بنده است و سمت چپ این میز است و پنج تا نمیدانم کلید رویش است، تطویل است دیگر. کش دادن الکی، به درد... ولی اطناب فرق میکند. اطناب شما یک چیزی میگویی که از تویش باز «ایا سایی» یافتن آیات «اتکا علیها، شبها غنیم». این طول دادن است، ولی طول دادنی که هی تفصیل میآید و هی جذابیتش را میبرد بالا. مثال قرآن. بله، رمانی به این سمت رفته که شعرا «یتفاضلون فی باب تشبیه». اینها تفاضل میکنند در باب تشبیه و او در هر حال بر طبقاتی از حسن است. اطلاق شود مختصرگویی، نه اطناب. مدار تفصیل داده. طول دادن. یکیاش معنا را تفصیل میدهد، یکی کش میدهد. تاریخش را بررسی میکنیم. کیا این اصطلاحات را آوردند؟ کیا روی چه بحثهایی مانور دادند؟
همانگونه که دیده است که استعاره «ابلق» است از حقیقت، بهخاطر اینکه نظر کرده به «اثر سیئش» در دریافتکنندگان. کسانی که دریافت میکنند، از استعاره بیشتر لذت میبرند یا از حقیقت؟ استعاره جذابتر است. شما با استعاره وقتی میگویید به یکی بگوید جنایتکار، اثرش بیشتر است یا یکی به یکی بگوید یزید زمانه، شمر زمانه، جنایتکار زمانه؟ بیشتر روی نفس اثر دارد یا «شمر زمانه»؟ استعاره اثرش بیشتر است. حقیقت. تفاضل کرده بین فواصل و «سَجْع» (چون فواصل تابع معانی است وقتی که معانی تابع است)، «مشید»ن بالفاظ چیده فواصل را. روشهایی است که اینها پیاده کردهاند. فقط میخواهیم با کتابها و کلیت و اینها آشنا بشویم. توی تکتک اگر بخواهیم بلاغت بگوییم که ببینیم چهکار کرده اینها، همه توضیحاتش میآید انشاءالله.
کتاب «بیان اعجاز القرآن» مال خطابی متوفی ۳۸۸. کتابش را بنا کرده بر طبق طریقه نظم. نظم و نثر. یعنی منظوم است. منظومه است. یعنی چی؟ شعری است. شعر گفته هنگامی که رفته در آن به اینکه کلام قائم میشود به نظم شعری، نظم عقلی. نمیدانم، بله، بیشتر به نظم عقلی میخورد. «انما یقوم بهذه الاشیاء ثلاثه» که آقا کلام فقط با این سه تا چیز قائم میشود: «لفظ حامل»، «معنایی که به آن قائم است» و «رَباط لهما ناظم». رباط رابطه. نخ تسبیح اینها بین این دوتاست و نظم. و وقتی که تحمل میکنی قرآن را، مییابی این امور را از آن در غایت شرف و فضیلت، تا آنجا که چیزی از الفاظ افصح و اجزل و اعظم از الفاظ قرآن نمیبینیم. افصح که مشخص معنی فصاحت، اجزل یعنی نیکو، خیلی کلام تو چشم پر کن، اجزل اعظم هم که یعنی شیرین. و نمیبینی نظمی زیباتر از آن از جهت تألیف و «تلام» شدیدتر باشد. تلام یعنی چی؟ ملایمت، جور درآید به آدم. ملایم باشد و تشاکلی از نظمش. تشاکل همشکل بودن، خیلی با همدیگر جورند. تحدس کرده به اصحاب. اصحاب یعنی طولانی، به درازای شبهه. خیلیخیلی طول داده بحثش را اینجا از فصاحت کلمه. چون در نظر او جزئی از فصاحت کلام است و جزئی از بلاغت و حسن نظم است. و وصل کرده کلمه را به فصاحت و جزالت که بعید است از قرابت. یعنی چه کلمهای فصیح؟ کلمهای که جزالت بعیده از قرابت دارد. جزالت گفتیم یعنی چی؟ چشم پر کن. به خاطر اینکه بلاغت در نظر او بله، چشم پر کن. بلاغت در نظر او اهمیتی به قرابت نمیدهد. غریب باشد! باهاش نمیشه بلاغت. بلاغت این است که مردم بفهمند. یک کلمهای که مردم معنایش را نفهمند، غریب است. این که باهاش بلاغت صورت نمیگیرد.
بعدش بخوانیم و تمام کنیم. کتاب «اعجاز القرآن» باقِلانی (قافش را باید یزدی تلفظ کرد). از رکائز اعجاز قرآن است. از رکائز اعجاز قرآن نزد اوست. نزد او براعت النظم است. براعت ... براعت الاستحلال شنیدید؟ براعت الاستحلال مقدمهای که میآورند و در آن مقدمه اصطلاحات آن علم را به کار میبرند. این را میگویند براعت الاستحلال. براعت به معنای فصاحت، بلاغت، زبردستی. اصطلاحاتش نزدیک به همهاند. رکائز هم که مشخص، مرکزیت. یعنی اعجاز قرآن در نظر باقلانی روی چی بوده؟ همین بحثی که اعجاز قرآن روی چیست؟ او گفته آقا تمرکز اعجاز قرآن روی چیست؟ روی براعت نظم است. خیلی نظم اصطلاحات خوب بوده. خوب چیده شده. نظمی که تمسّل کرده در این در مخالفتش با شکل و قالب آنچه که معهود بوده نزد عرب در کلامشان. و برای همین عقد کرده برای نفی وجود شعر و سجع در قرآن کریم، دو فصل کامل. شعر و سجع در قرآن نداریم. قرآن سجع هم ندارد. کلام مسجع نیست. مثل مثلاً بوستان سعدی.
کلام مسجع، نه شعر، نه عبارات وزندار مرتباند، ولی آیات قرآن در «صواب» (صور) همه صور در اعلا فصاحت و بلاغت است از کلام و او تنقل دارد بین ایجاز و اطناب و اختصار. هی میچرخد. موجز میشود، مختصر و بین صور مختلف از حقیقت و مجاز. برای همین یک فصلی باز کرده برای بدیع که ثابت کرده در آن که «ذُروب بدیعه» (ذوب راع). «ذُروب بدیعه» یعنی هیجان نزد عرب مقصّر است از بلوغ «ذُروب»ای که وارد میشود در محکم آیات. برای همین گفته که وجوهی که میگوییم که قرآن، اعجاز قرآن ممکن است از آن فهمیده شود، از چیزهایی نیست که بشر قادر باشد بر «تصنّع» بر آن و «توسّل» به آن در حالتی، کسی دسترسی ندارد که محکمات آیات قرآن بخواهد در این حد از بلاغت و زیبایی عبارات شگفتانگیز بیاورد. موضوعات بلاغیهای که از آن صحبت کرده به «اصحاب» یعنی مفصل در موردش صحبت کرده. ذکر میکنیم محکم آیات من «بلوغ ذُروبِهِ الوارِد فی محکم آیات». همه آیات محکمه. برس از عبارت «سجع و ترصیع و تشبیه و استعاره و مماثلت» و «کنایه و ایجاز و اسلام و حقیقت و مجاز».
باقلانی نظم را اختیار کرده و آن طریقی برای اعجاز، یعنی محور اعجاز قرآن چیست؟ میتواند باقلانی، نظم و نظمَش مختلف است از سَجعِ کهّان و عرب. یعنی منظور او از نظم، سجع کوه نیست، کاهنا، سجع شعرا نیست، سجع عرب نیست، سجع خطبههای اعراب نیست. یعنی کلام خارج عن «الوَشْی المستَکْره» وحشی مستکره «الْغَریبُ المستَنْکر». «وصیغه المتکلفه». نظم قرآن را در چه دانسته؟ گفتم خارج از «وحشی». وحشی یعنی اونی که باهاش انس نمیگیری. وحشت یعنی انس نگرفتن، کنار رفتن. «وحشیِ مستمکَره» ندارد قرآن عبارتِ این چیه؟ یعنی چی؟ من که اصلاً حال نمیکنم با عرب. بشنود، هیچ ارتباطی با این لفظ پیدا نمیکند. «غریبُ مستَنکَر». این چه معلوم است. در عمرم نشنیدم. این یعنی چی؟ این کلمه یعنی چی؟ و «صیغه المتکلفه» میگوید: چرا توی این صیغه برده؟ آخه این کلمه را چرا توی این «کیو»؟ توی این صیغه به کار... اینها را ما در قرآن نداریم. یعنی اصطلاحی که به کار نمیآید، انکارش میکند. این چیه؟ من نشنیدم تا حالا. این خب، این هم از این.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...