‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. مبحث سوم ما دربارهی فصاحت، بلاغت و اسلوب است که عرض کردیم اصل مباحث از اینجا شروع میشود. دربارهی فصاحت چند بحث داریم. دو بحث: یکی فصاحت قاموسی، و دیگری فصاحت اصطلاحی. قاموس یعنی چه؟ یعنی لغتنامه. پس فصاحت از جهت لغتنامهای چه معنایی دارد؟ یا فصاحت از جهت اصطلاح. و دوباره در بحث اصطلاحیاش، یکی فصاحت مفرد را داریم و یکی فصاحت کلام. فصاحت مفرد یعنی فصاحت مرکب، دومش هم فصاحت کلام.
در فصاحت مفرد سه بحث داریم: یکی اینکه حروف تنافر نداشته باشند، یکی اینکه غرابت نداشته باشد و یکی هم مخالف با قیاس لغوی نباشد. (قوانین صرفی و نحوی) غرابت، غریب درست است ولی کسی این را نمیگوید. آخه کسی این واژه را به کار نمیبرد، کسی اینطور نمیگوید.
فصاحت از جهت قاموسی در اصطلاح در لغت، ببخشید، در لغت، در لغتنامه. حالا از اینجا به بعد یک خرده بحثهای ما ادبیاتیتر و کاربردیتر میشود و انشاءالله از مباحث دیگر هم استفاده میکنیم و یک خرده هم عمیقتر وارد میشویم.
فصاحت از جهت لغوی در لسان العرب ابن منظور (جلد ۲، صفحه ۵۴۴). لسان العرب ابن منظور، وقتی میگوید «لسان العرب» در این کتابها وقتی میبینید لسان یجاء لسان العرب، این کتاب مال ابن منظور از کتب معتبر لغوی است دیگر. منظور ابن منظور چند تا کتاب اصلی در لغت داریم: یکی مصباح المنیر مال فیّومی، یکی لسان العرب، تاج، مجمع البحرین طریحی، العین خلیل. طریحی صداهای جیم و طریحی درست است. قبیله چه بود؟ قبی و تاج و تاجالعروس. خیلی! اینها به حساب نمیآیند. مفردات راغب، لسان العرب مال اصفهان. راغب اصفهانی، مفردات مال راغب اصفهانی مرحوم علامه در المیزان تکیه به راغب در مفرد، مرحوم شیخ اعظم تکیه به مصباحالمنیر و لسان العرب، بیشتر مصباحالمنیر. مرحوم مصطفوی همه اینها را نسبتاً با هم در کنار هم خوب میداند و استفاده میکند. بیشتر ایشان از معجم مقاییس اللغه مال ابن فارس (کتاب معتبر اصلی و اینهاست). یکی مفردات راغب، مقاییساللغه ابن فارس، مصباحالمنیر فیّومی. مصباحاللغه، مصباحالمنیر گفتم، مصباحالمنیر. المصباحالمنیر لغت. یک همچنین چیزی. لسان العرب ابن منظور. دیگر خدمت شما عرض کنم که مجموعه از مجمعالبحرین. مصطفوی استفاده در تحقیق کتاب، آن چیز هم که کتاب العین خلیل هم گفتم. العین خلیل هم هست. العین خلیل هم، کتاب العین خلیل از همه اینها معتبرتر است. دورهی امام باقر و امام صادق علیه السلام با یک واسطه، شاگرد اسود دوئلی بوده دیگر. خلیل شاگردی امیرالمؤمنین را کرد. خلیل بن احمد فراهیدی. پس کتاب متفاوت یک فضای دیگری دارد با همه کتابهای لغت فرق میکند.
حروف حلقی را شروع کرده است. اصلاً مبنای حروف ابجد و اینها را جمع کرده است. یک وقتی ما شروع کردیم از العین بحث کردن، از آن بحثهایی بود که شهید شد. ۲۰۰-۳۰۰ تا بحثی که نصفکاره شد. بحث خوبی بود. میخواستیم مبنای الان دستمان بیاید. خیلی توی وسایل و بالا گیر زیاد داریم، گیر زیاد داریم. خدا به خیر کند.
فصاحت در لسان العرب نفس آن گفته که، «فصُوَ، فَصُلَ، فَصُحَ، فَلَشَ، فَصُحَ یَفُسُحُ الفصاحةَ أو الفصاحَ». بله! بله! الفصاح به معنای البیان. در لسان العرب گفته: الفصاحةُ. الفصاحةُ فصاح، الفصاحةُ البیان. «فَصُحَ الرجلُ فصاحةً فهو فصیحٌ من قومٍ من قومٍ أفسحها و فصاح و فُصُوّ». مهرداد ندارید شما؟ بگذارید خود متن کتابش را میخوانم. گذاشته، همه را جمع کرده دیگر. خیلی حرفهای هرچی لغت بود آمد توی جمله. «فهو فصیحٌ من قومٍ فَصَحی أی جَمْعُ فصیحٍ» چیست؟ «فُصَحا» و دیگر چیست؟ «فُصاح» و دیگر چیست؟ «فُصُوّ» مثل شهود و شهاد و اینها مثلاً. قال: گفته که کسرُ وحَ تکثیرُ الاسمِ. همانجوری که اسم را کسره میدهند. کسره دادن مثل قدیم و غضب. «امرتْ فصیحةٌ» من نسبتاً، فصاح و فصاح برای زنها وقتی میخواهند جمع ببندند، چی میگویند؟ یعنی جمع فصیحه چیست؟ فصیحت_، جمعش میشود فصاح و فصا. پس فصاح هم جمع مذکر هم جمع مؤنث. فُصَحا فقط جمع مذکرش است. فصائح جمع مؤنث به درد میخورد دیگر. چون خیلی با این لغت کار داریم. اصل لغت ما فصاحت و بلاغت است دیگر. اصل این علم این دو تاست: فصاحت و بلاغت.
خوب. «رجلٌ فصیحٌ» وقتی میگویند یا میگویند «کلامٌ فصیحٌ» یعنی بلیغ. گفته «رجلٌ فصیحٌ» یعنی بلیغ. ایشان بلاغت را عین فصاحت دانسته. کی؟ ابن منظور. و «لسانٌ فصیحٌ ای طلقٌ». این اعرابها را بگذارید. «لسانٌ فصیحٌ ای طلقٌ». طلق یعنی چه؟ کریم. احسنت! احسنت! طلاق، اطلاق، مطلق. خوب. لسان فصیح، لسانی که باز است، راحت است، گیر ندارد، گشوده است، تپق نمیزند، هِن و هِن نمیکند. در روایت دارد که کثرتُ التُّحنة، گفتن خلاف فصاحت است. گیر توی لغت بیفتد، سرفه کند، تپق بزند، اینها همه خلاف فصاحت است. زبان باز، زبان باز به معنای اینکه زبان گیری ندارد، توی چرخش راحت میچرخد و مقصود را میرساند. «لسانٌ افصحَ الرجلُ القولَ». مرد قولش را فصیح کرد. «فلما کثُرَ و عرفَ أضمروا القولَ و اکتفوا بالفعلِ». دیگر وقتی که زیاد شد و شناخته شده شد، قول را ضمیر میدهند و اکتفا به فعل میکنند. میگویند: «أحسنَه» یعنی «أفصَحَه». «أفسحه» خالی میآید دیگر. قول نمیآورند. «أفسحَ الرجلُ» یعنی همان قول. قول را دیگر نمیآورد.
خوب. بعد گفته که روبروش هم عجمی است. عجم در برابر شریف. «وَصْفُ العَجَمِ أَفْصَحَ». نه از خود کتاب لسان العرب. «فصّحَ الأعجمیُ بضمٍ». «فصّحَ الأعجمیُ» یعنی «تکلّمَ العربیهَ و فَهمَ اَن» وقتی یک عربی، یک عجمی طوری عربی حرف بزند که عرب بفهمد، میگویند: «فَصّحَ الأعجمیُ». پس معلوم است که ملاک در فصاحت چیست؟ اینکه حرفش فهمیده بشود. حرف فهمیده بشود، بفهمیم چه میگوید، چه دارد میگوید. این میشود فصاحت. «و جادَت لغتُهُ». «أفصحَ کلامَه افساً تکلّمَ بالفصاحِ». میگویند: «أفصحَ الصبیُ فی منطقهِ». وقتی بفهمند بچه چه میگوید، اوّلی که صحبت میکنید. کلمات شفاف بگوید، فصیح شد. فصیح شد! کلمات گُنگ درهم برهم مامان حسابی. بچه فصیح شد. فصاحت این حرفش را فهماند، یا حرفش را فهمیدیم. فهمیدیم چه میگوید؟ روشن حرف زد. یک کلمه واضح کن. این میشود فصاحت. آدم فصیح کسی است که اینطور حرف بزند. کلمه فصیح اینطور است. کلام فصیح همینطور است. «أفصحَ الاقتمَ». «أفصحَ عن الشیءِ اِفساً». وقتی چیزی را کشف بکنند، بیان بکنند، میشود افصاح. تَفَصّحَ، تَفَازَ. «غُفِرَ له بعددِ کلِّ فصیحٍ و أعجمٍ». اعجم در بارهی فصیح، کسی که گنگ حرف میزند، نمیفهمی چه میگوید. «ع صفت مشبهٌ مشبّهٌ الفسحاء». «تفُصّحُ إظهارُ فصاحتهِ». همانجوری که تحلم، اظهار حلم است. «لم تکُ حلیماً فتحلّم»، اگر حلم نداری، حلیم باش. تحلم کن، اظهار حلم کن، ادای حلم را در بیاور. تفصّح، ادای فصاحت در آوردن، اظهار فصاحت کردن. گفتن فصیح را برای بنی آدم میگویند: «غُفِرَ له بعددِ کلِّ فصیحٍ و أعجمٍ». کسی فلان کار را انجام بدهد، به تعداد فصیح و اعجم برایش مغفرت مینویسند. اینکه در روایت فرمود به تعداد فصیح و اعجم، یعنی به تعداد عرب و غیر عرب. نه فصیح یعنی آدم که حرف میزند، اعجم یعنی حیوان. اصل عجم حیوان است. بهائم. بهائم یکی از وجوه بهائم که حرفش را نمیفهمی مبهم است. از ماده بَهم. مبهم. چرا مبهم؟ گفتند که حرفشان مبهم است. یک عده گفتند او خودش در ابهام است. بهائم در روایت، در خودش نمیفهمد عالم چه خبر است. «أُبْهِمَ للبهائمِ کلُّ شیءٍ إلا أربعهَ». روایت در وسائل. همه چیز برای بهائم مبهم غیر از چهار تا. چیست؟ یکی میداند که خالق دارد. یکی میداند که رازق دارد. یکی میداند که مرگ و حیات دارد. یکی میداند که ذکر و ان نر و ماده را از هم تشخیص میدهند. بقیه چیزها دیگر همهاش. صاحبش را میشناسند و اینها. سگ جزو بهائم نیست. حالا بحث در صورت اعجم گاهی به بهائم گفته میشود. فصیح به انسان گفته میشود.
فصیح در لغت به معنای «المُطْلَقُ اللسانِ فِی القَولِ الذی یعرفُ جدیدَ الکلامِ ردیعَهُ». کسی که مطلق اللسان است. زبان گشودهای دارد. میفهمد کلام خوب را از کلام بد، از کلام باکیفیت. جدید باکیفیت، بیکیفیت. حرف باکیفیت از بیکیفیت را تشخیص میدهد. میفهمی این الان قوت ادبی داشت یا نداشت. کسی که این را تشخیص میدهد، میشود فصیح. به هر دو زبان، غیر؟ بله. ردیع. واقعاً که دربارهی زبان عربی من یک واژهای بود واژه قرآنی. دیروز فکر میکردم که این را مثلاً میخواهم ترجمه فارسی بکنیم چی باید بگوییم؟ بعد گفتم که این مثل این میماند که آدم یک تریلی ۱۸ چرخ بخواهد با دوچرخه بکسل کند. زبان فارسی دربارهی زبان عربی اینطوری است. با دوچرخه آدم آمده تریلی بکسل کند. فارسی اصلاً نمیتواند عربی را برساند. کجا این، کجا آن، کدام واژهها چقدر دقیق عمیق اینجوری کیلویی تقریباً هفت هشت ده تا واژهی عربی را ما همه را توی فارسی. فکر میکردم این کجا، آن کجا.
این پس شد فصاحت در لغت. پس ملاحظه فرمودید که استعمالات را ببینید. الان من دارم بحث لغوی را کار میکنم که چون خیلی روش کار لغوی را دستمان بیاید که ما در لغت باید چه شکلی کار بکنیم. یکی از مواردی که خیلی کمک میکند، مخصوصاً در بحثهای تفسیری، استعمالات را ببینید. در عرب چه میگویند؟ یقین را میگویند «یَقَنَ الماء». آبی که تکون دارد. وقتی ساکن میشود یقین. آن سکون بعد از اضطراب، یقین این است. یقین فقط به معنی نیست که یک چیزی صددرصد شفاف بشود. بت. آن را میگویند بت. چقدر تفنّن در عبارات دارند. عرب میگوید: حتم، بت، یقین. چقدر دستشان باز است! در اصطلاح البته میگوییم. البته آن الف لام که الف لام بَتِه. آن تایش هم که تای مصدری. البته، البته حالتی که یک چیزی برای آدم صددرصد روشن بشود، یقین باز حتم. مثلاً میگویند یک چیزی است، یقین بت، یقین حتم. قطع کردی واجب. که ما خیلی استفاده کردیم. وقتی که امری روشن بشود و آرامش بیاورد، چه واژهی فارسی میخواهید ترجمه کنید؟ یک کلمه را از زوایای مختلف بهش نگاه میکند. فقط به اینکه این مسئله را روشن کرد نگاه نمیکند. یَقَن به اینکه من را دارد سفت میکند، نسبت به موضوع نگاه نمیکند. یک وقت هست نسبت به اینکه من را دارد آرام میکند نسبت به موضوع نگاه میکند. حتم یعنی روشن. بت من را سفت کرده. یقین من را آرام کرده. قطع بریده. یک چیزی از یک چیز دیگر برید. بیان. اِبانه. چقدر ۱۰۰ تا واژه برای یک معنا میخواهد برساند. ما همه را یکی روشن است.
حالا استعمالات را ببینید. مثلاً «یَقَنَ الماء». تو استعمال است که معنا فهمیده میشود. معنای یقین را توی استعمال میفهمی. حالا «فَصُحَ» را کجاها استعمال کردند؟ میگوید: «فَصُحَتِ الشاتُ و الناقَةُ». گوسفند و شتر افصاح کردند. اَفصَحَ یعنی «خلصَ لَبَنُهُما». وقتی شیرشان خالص میآید، میگویند: «أفسحَه». بدون گیر، بدون برش. بریده بریده نمیآید. صاف پشت سر هم دارد میآید. وقتی کسی کلمات را صاف پشت سر هم میچیند، بدون گیر، عقده در لسان ندارد و ارسل. «هارونُ أخی هوَ أفصحُ منی لسانًا». چرا؟ چون «عقدةٌ من لسانی». بحث قرآنی من عقده در لسانم دارم. هارون ندارد. من لکنت دارم، لکنت کلام دارم. حضرت موسی اینطور بوده. جالب است که کلیمالله لکنت داشته! بامزهاش گشت. خدا بین انبیا گفته: «این کلیمالأنبیاء بشین با هم صحبت کنیم». لکنت داری؟ خدا میگوید: «هر کی هر جا نقصی، عیبی، ظرفی، چیزی دارد». خیلی عجیب است دیگر! آن که از همه قشنگتر. برو با بقیه صحبت کن. لکنت دارد. خودم صحبت کنم. لکنت داشته. واسه همین سخنگو داشته. خودش مستقیم با مردم گفتگو نداشته. نماز جمعه نمیخوانده. سخنرانی نمیکرده. بر فرض خطبه نداشته. همه را واگذار به هارون میکرده. عقده هم ازشان برطرف شدهها. توی همان پایینش (سوره طه) «لقد أوتی یا موسی»، میفرمایند که این آیه نشان میدهد که ایشان حاجتش را گرفته و آن عقدهای که در لسان داشت برطرف شد. لکنـتش بعد از این برطرف شد ولی در صورت سخنگویش حضرت هارون. به هر حال فصاحت یعنی چه؟ لکنت ندارد. گیر ندارد. خش ندارد. کیفیت بالاست. اچدی. با کیفیت بالا دارد. سریع بدون اینکه برش داشته باشد، پرتاب داشته باشد، قطعی داشته باشد. وقتی یک کسی صحبت میکند، وسطش من و من میکند، گیر میکند، چی میگویند؟ خلاف فصاحت. فصیح نیست. به قول چی، چیز، کی، نمیدانم چیز. آن چیز که دیگر فاجعه است. یاد آن بابا میافتادم ۹ دی کی فرداست، ۹ دی حضرت چیز. هر چی میخواهد بگوید.
بله. پس وقتی شیر همینجور صاف میآید، میشود فصاحت. این فصیح شده. مادهی فصیح. شات فصیح. «اَفْصَحََتِ الشاتُ». یک عده گفتندها. و «جاءَ لبنٌ». بعد ربما «فصُّحیَ لبنٌ فَسَّهٌ و فصیح». به خود شیر هم میگویند فَس و فصیح. «أفصحَ البولُ». «کَأنَهُ صفا». بول وقتی با صفا میآید. رنگ براق صفا داد. یا خودش بریده بریده نیست متصل است. «رجلٌ منْ غنی مَرَضَ قدْ أفضحَ بعلی الیومِ مکانَ امثِهِ مِثلُ الهِنا». طرف گفته بوده که من امروز ادرارم فصیح شد. دیروز مثل حنا بود. امروز فصیح شد. رنگش روشن و واضح شد. فصاحت به معنای وضوح. واضح شد. روشن است. شفاف فارسی میگوییم شفاف. شفافیت میشود فصاحت در زبان عربی.
یک عیدی هم که نصارا داشتند به اسم فسح. «جاءَ أَفْسَحَ». وقتی افطار میکردند و گوشت میخوردند. «أفسحَ الصبحُ بِدانه». وقتی روشن میشود، باز میشود. صبح که باز میشود، این را میگویند افسح صبح. خیلی اصطلاح مهم است. هرچیزی که واضح بشود را میگویند فصاح. فقط افسه. «وَ کُلُّ وَاضِحٍ مُفْصَحٌ». هرچیزی که واضح است مُفصَح است. فصاحت دارد. «قد فصَّحکَ صبحٌ یا ایبانٌ لکَ و غلبُکَ». وقتی نور صبح بر شما غلبه میکند، برای شما روشن میشود، این میشود فصاحت صبح. «فَصَّحَکَ صُبْحٌ». «فَصَّحَ لَکَ فلانٌ بَیِّنَهٌ ولم یجمجِمْ». وقتی کسی برای شما حرفی میزند، جَمجَم ندارد، تَتَه پَتَه ندارد. این را میگویند افسح فلان. فلانی فصیح صحبت کرد. افسح الرجل. خلاصه این وضوح و شفافیت. حالا بحث لغتش را که رفتیم، بگذارید از تحقیق را هم بخوانیم.
ها! تو لغتش در واقع لغت شفاف. التحقیق یکی از مصباحالمنیر آورده نقل کرده، مصباحاللغه نرمافزار نور همه را. مصباحاللغه: «فِسْقُ النَّصارَی مِثلَ الفِطرِ وَزْنٌَ». و بعد سیاهابنسکید گفته جمعش فسوح. «أَفصَحَ امرادی» یعنی «أَظْهَرَهُ» و اظهار کرد. «أَفْصَحَ یَنْ تَکَلَّمَ بالْعَرَبیَّهَ». «فَصُحَ العجمُ جَادَتْ لُغَتُهُ فَلَمْ یَلْهَنَ». درست صحبت کرد. اشتباه توی حرفش نداشت. میگویند فَس. تفصّحُ. فسح. مقاییساللغه گفته که اصل یدالله علی خلوص فی شیء. چیزی که خالص باشد را میگویند فصاحت. «و نقاءٍ من الشَّوْب». شائبه نداشته باشد، قاطی نداشته باشد. شفاف. همان شفافیت که گفتم. اذن از کلام فصیح عربی. «أصلُ أفسحت لَبَنٌ سکند رغبته». «أفسر» گفتیم. «أفض الصابُ أو و کلُّ واضحٍ مفصَحون». هرچیزی که واضح است مفسح است. لسان العرب را هم که خواندیم.
میآید از تحقیق ایشان میگوید: اصل واحد، هو ظهور و انکشاف فی نفسه من دون توجه الی سابق. چیزی به خودی خود روشن باشد شفاف باشد. بدون توجه به قبلش، با توجه به چیز دیگر. چیزی نیاید این را روشن کند. آنی که احتیاج دارد یکی توضیح بدهد این چه گفت، این فصیح نیست. واسه همین کلام غیرعربی میشود غیرفصیح دیگر. چون باید کسی برای شما ترجمه کند. وقتی ترجمه فصیح نیست. آنی که خودش گویا باشد، میشود فصیح. پس معنای اینکه فرمود: «أفصحُ منی»، هم همین است. یعنی او حرفی که میزند احتیاج به ترجمه ندارد. توضیح کسی نباید بدهد. برخی نمازجمعه اینجوری بود دیگر. مترجم داشت. اقدس. یعنی: این آن کلمه یعنی این. تناسب تکوین و تشریع یعنی این. نمیدانم آن یکی یعنی این. سبقه فلان دارد. یعنی این. سبقه میگفت: سبقه یعنی چه؟ ملاک در فصاحت است دیگر. فصاحت. بعضی وقتها فصیح هست ولی بلیغ نیست. این ممکن است فصیح باشد این کلام ولی بلیغ نیست. چرا؟ چون مخاطب نمیفهمد. کلام خودش کلام خوبی است. یعنی خود ذات کلام گیر ندارد. مخاطب نمیفهمد. بله. یک مجتهد باشد، قشنگ میفهمد حرف شما را. چه تفاوتی بینش گذاشتیم. فصاحت خودش به خودی خود روشن است. بلاغت به نسبت طرف باید روشن باشد، رسا باشد. رساننده باشد حرف را به او. الان یک مجتهد کامل، باسواد، عارف، فقیه، اینها نمازجمعه، چون حرفی که میزند اهلش میفهمند. لذت هم میبرند ولی عوام نمیفهمند. هی به هم نگاه میکنند تسبیح بر میدارند ذکر میگویند موقع نمازجمعه. آقا باز آن یکی نمازجمعه مثلاً گاهی بود دیگر. نه آن نعیم، مثل خود حضرت آقا. این مقدار فصاحت در طول تاریخ شیعه داشتیم یا نه؟ نمیدانم بررسی بکنم. واقعاً از جهت فصاحتشان هم فصاحت هم بلاغت بینظیر است. قلم فصاحت دارند. حضرت امام قلمشان خیلی قویتر بود از بیانشان. چکش میزند. همچین له میکند. ولی بیان که فعل آمده فاعل نیامده. فاعل آمده فعل نیامده. رضوانالله تعالی علیه. نقصی نیست. وحید مقصود حضرت موسی، یکی موسی یکی هارون است دیگر. «مِن ظلامٍ او شُعبٍ او قِطا». پس نظر در ماده به ظهور شیء و صراحتش فی نفسه است. صراحت هم خیلی واژهی خوبی است. صراحت دارد. شفاف. کلام صریح، واضح را میگویند فصیح. لسان صریح، مُجلّی را میگویند فصیح. لب ظاهر صریح را میگویند فصیح. روز صافی صریح را میگویند فصیح. ماده نیست به معنای تخلیص از شو. یعنی نباید خالصش بکنی. خودش خالص هست. خودش خالص است. خالصش. آن ادعایی که خودش خالص است را میگویند فصیح. نه اینکه یکی بیاید خالصسازی بکند. «برخی هارون هوَ أفصحُ منی لسانًا فَأَرْسِلْهُ أنْ یُصَدِّقَ». سوره قصص آیه ۳۴. ظاهراً در قرآن همین یک بار هم فصاحت به کار رفته است. «أسرعَ فی التکلُّمِ». یعنی منطقش ظهور دارد، انکشاف دارد. اشاره میکند به وجود این حیثیت در زبان او. نه از این جهت که تخلیص شده از شو، یا انکشاف. مفضولاً.
جالب اطلاق فصاحت در لسان. ایشان میگوید: چرا بگوییم زبان فصیح است، شامل فصاحت در کلمه، کلام و متکلم میشود. یعنی کلمه و کلام از غرابت و تنافر و و متکلم قوتی داشته باشد که بتواند این کلمات و جملات را تعریف بکند. برویم سراغ مطلب کتاب را تمام بکنیم. «أفصحَ الشیخُ نَگْذَرِهِ إذا بَیَّنَهُ و کشفَ». «فَصَلَ الرجلُ و تَفَصَّحَ إذا کانَ عَربیَّ اللسانِ». فضداد فصاحت. و «کُلُّ مَا وَضَعَ و ازین».
این کلام استدلال میکنیم برای اینکه معنای قاموسی متمحور است. یعنی چه؟ معنای لغوی لغتنامهای متمحور است. متمحور یعنی چه؟ محور دارد. این محور را دارد حول چی؟ دو تا معنا: وضوح و ظهور. و این همان معنایی است که در قرآن وارد شده. «برخی هارون هوَ أفصحُ منی لسانًا». همانجوری که وارد شده به این معنا. خودش در حدیثی که «إنا أفصحُ العربِ بِیدَ أنی من قریشٍ». پیغمبر فرمودند که: «انفسه عرب بعید أنی من قریشٍ». من افصح عربم با این تفاوت که من از قریشم. بعیده با این تفاوت. من فصیحترین عربم با این تفاوت که من از قریشم. طوایف مختلف بودند دیگر. با این تفاوت قریش توشون نبوده فصیح. یا مثلاً خوشبازی امتیاز است. با اینکه من از خود این قبیله، با اینکه من باز از قریشم. باز افسح عرب. خود کلمات جناب ابوطالب، جناب عبدالمطلب. بگو: «و البیتِ رَبَّانِی». چی بود؟ چقدر این اصطلاح، اصطلاح فصیح بود. «من ربِّ اینام خونَمَ رَبَّ» دارد. خیلی اوج فصاحت و بلاغت است. کسی اینقدر شعور دارد اینجوری حرف بزند. توی یک عبارت این همه معنا را برساند. فصاح و بلاغت یا قریش بودند دیگر. قریش همینها بودند. سرسلسله قریش اینها بودند. سرسلسله قریش اینها بوده. چرا؟ آنها گفتند که ما از یک نسلیم. چون قریش همه برمیگردد به یک نسل.
خوب. همانجوری که استدلال میکنیم برای فصاحت و بلاغت که اینها شیء واحد است. وقتی که لسان باز باشد، میگوید: «بلیغ» یعنی «بلیغ». «رجلٌ فصیحٌ» یعنی بلیغ باشد. پس انگار: «فَکَ أَنَّ الفصاحةَ و البلاغَةَ عِنْدَهُ چی چی صَیادَ». فصاحت و بلاغت نزد او دو «صی» هستند. همین واژه انشاءالله من فرصت بشود نگاه میکنم عرض میکنم. این فعلاً بحث ما در مساحت لغتی. فردا بحث کنیم. الحمد لله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...