‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بحث بلاغت، نکاتی عرض شد درباره سیرِ کتبی که حولِ محوریت قرآن در بلاغت نوشته شده و بلاغت در دامن قرآن شکل گرفته و رشد کرده است. کتاب هفتمی که به آن اشاره میشود، کتاب «اعجاز القرآن» قاضی عبدالجبار است. کتاب «اعجاز القرآن»ِ قاضی عبدالجبار یکی از اجزای کتاب بزرگ او، یعنی «المغنی فی أبواب التوحید و العدل» است. این کتاب، کتاب بزرگی بوده و یک جزء آن «اعجاز القرآن» است.
قاضی عبدالجبار معاصر باقلانی و همدوره او بوده. کتابش هم دقیقاً همان اسم را دارد؛ دیدید کتاب باقلانی هم «اعجاز القرآن» بود، مال عبدالجبار هم «اعجاز القرآن» است، اما یک تفاوت دارد: قاضی در کتابش موضوعاتی را بحث کرده که باقلانی بحث نکرده است. قاضی در کتابش بحث فصاحت را خیلی مفصل مطرح کرده و درباره اسبابش بحث کرده. سپس دیده که فصاحت، گفتم آقا! فصاحت دو مبنای کلیدی دارد: یکی جَزالت لفظ، یکی حُسن نظم. فصاحت این دو تاست. بعد آمده خلاصه کرده، گفته: «نظم به تنهایی، فصاحت را میآورد.» برای همین این قول را گفته قاضی عبدالجبار. قاضی عبدالجبار گفته: «معتبر نیست در فصاحت به قِصَر کلام و طولش و بَسطش و ایجازش.» اینها مهم نیست. در فصاحت نگاه نمیکنند که کوتاه و بلند گفت، مختصر گفت، طول داد. چون هرکدام از اینها چهبسا داخل شود در فصاحت، در بعضی مواضع از صاحبش. اینها را ما نمیدانیم، اینها ملاک نیست.
و گویا اراده کرده اثبات کند صحت قاعده بلاغی را که میگوید: «لِکُلِّ مَقَامٍ مَقَالٌ.» اصل قاعده بلاغی همین است. «لِکُلِّ مَقَامٍ مَقَالٌ»، یعنی هر مقامی، کلامی مناسب آن دارد؛ هر جایی، هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. این اصل بلاغت، زبده و چکیده کل بلاغت است.
و از ابواب بلاغتی که قاضی از آن سخن گفته، ما هرکدام از اینها را ذکر میکنیم: تکریر و انواعش، تطویل و ایجاز. تطویل را عیبی برای مطلق نشمرده، بله ایجاز را هم مزیّت مطلوبه بالمَطق نشمرده؛ یعنی مطلقِ تطویل عیب نیست، مطلقِ ایجاز هم حُسن نیست. مطلقِ تطویل را عیب گرفتهام. یک عده مطلق... ببینید، یکی از تفاوتهای بلاغت قرآنی با بلاغت رایج این است: شما بلاغت رایج را که میخوانی، تو کتاب جواهر البلاغه که تو حوزه میخوانند، میگوید: «تتابع اضافات، مانع فصاحت میشود، مانع بلاغت میشود.» وقتی کلمه زیاد اضافه شود، بلاغت ندارد. «ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا.» این چیست؟ میخواهم این را... دیگر نمیدانم جور درنمیآید. شما میگویی چند تا کلمه به هم اضافه شود، این از بلاغت میافتد. اینجا چند تا کلمه هم اضافه شده: «ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا.» شما میگویی دو تا/سه تا بشود کافی است. قواعد پهنای شکمی به درد ما نمیخورد. قواعد قرآنی را باید کشف کرد. بلاغت را شما داری میگویی تو دامن قرآن، عرب ادبیات میگوید: «این استعمالات بوده.» حالا قرآن آمده روی آن استعمالات. بلاغت که نبود، علم بلاغت که نبوده که فقط فهمش بوده. مردم این زیبایی را درک میکردند. ولی قواعد این زیبایی چیست؟ قواعد از قرآن گرفته شده. این دیگر علمی است که صددرصد قرآنی است. کاری ما به استعمالات دیگر نداریم؛ تو آن دوره چهها میگفتند.
حالا این چیزی که بود که به نظر میرسید. بعد ایشان میگوید که: «إِنَّمَا يُعَدُّ التَّطْوِيلُ عَیْباً فِی الْمَواضِعِ الَّتِی یُمْکِنُ فِیهَا الإِيجَازُ، وَ الْإِيجَازُ يَكْفِی عَنْ التَّطْوِیلِ فِی تِلْکَ الْمَواضِعِ.» تطویل عیب شمرده میشود در مواضعی که ایجاز ممکن است و ایجاز کفایت میکند از تطویل در آن مواضع. «أَمَّا إِذَا كَانَ الإِيجَازُ یَعْذُرُ أَوْ یُمْکِنُ وَ الْمَعْنَی لَا یَقَعُ بِهِ وَ لَا یَسُدُّ مَسَدَّ التَّطْوِيلِ، فَالتَّطْوِيلُ أَبْلَغُ فِی الفَصَاحَةِ.» روشن است دیگر، چه گفتی؟ میگوید: «طویل کی عیب است؟ کی لفتدادن عیب است؟ کی طولدادن عیب است؟» وقتی که ایجاز آن را برساند؛ یعنی شما به جای اینکه با ده تا کلمه بگویی، با دو تا کلمه بگو. خب، ولی وقتی با دو تا کلمه معنا نمیشود گفت، نه! باز هم ده تا کلمه نگو. چارهای ندارم، این معنا را من نمیتوانم با دو تا کلمه برسانم، این را باید با ده تا کلمه برسانم. کلمهای نداریم، با دو تا کلمه...
کتاب بعدی، کتاب «دلائل الإعجاز» عبدالقاهر جرجانی است. عبدالقاهر «دلائل الإعجاز» نظریه نظم را داده. بله، بله اصل بدیهی است، بله جزء مبادی تصوری علم بلاغت است. ایشان نظریه نظم را داده و وَثَّقَ، یعنی تثبیت کرد، سفت کرد، بنیادش را. «دائم» یعنی چه؟ دائم الاسلام یعنی چه؟ میگویند: «فلانی ؟.» الآن توی اخبار چیزی هست، مثلاً العالم وقتی نگاه میکنید، «داعشیون یعملون تفکرات سعودی» روش استفاده میشود. دَعَوُ به پشتوانه... دائم، پشتوانه، رکن، ستون، آنی که روش بنا میشود. دائمها، پایههای این نظریه را سفت کرد، بعد از اینکه شَتاتاً مُبَعثراً فی کتب سابقه، کتب سابقین این نظریه، نظریه نظم. پس نظریه نظم از کجا آمد؟ قبلیها گفته بودند، پراکنده، شَتات. ولی او آمد مرتبش کرد، رسوخ و ترسیخ، راسخ کرد. قبلی آن را خیلی پراکنده گفته بودند. ایشان آمد جمعوجور کرد، سفتش کرد. مقدم کرد از حُجَج و اَدِلّه آنچه را که یدحض تفاضل الکلمات المفردات. اِدحاض میکند، یعنی از بین میبرد، بله، از بین میبرد تفاضل کلمات مفردات را. مقدم کرد، تقدیم داشت از حُجَج و اَدِلّه آنچه را که باطل میکند تفاضل کلمات مفردات را. چرا مقدم کرد؟ «لِأَنَّهُ لَا الْفَا...» متن را نخواندهام، یا بخوانیم یادم نیست. به خاطر اینکه الفاظ ثابت میشود برایش فضیلت و خلافش در فضیلت و خلاف فضیلت کجا ظاهر میشود؟ کجا ثابت میشود؟ در ملائمت معنای لفظ برای معنایی که بعدش میآید یا آنچه که شبیه آن است از آنچه تعلق نمیگیرد به آن به صریح لفظ. این لفظ توی این سیاق، توی این فضا معنا دارد یا ندارد؟ نظم یعنی این. این لفظ را با این معنا تو این عبارت، تو این جمله، کسی اینجا این را به کار میبرد؟ کسی آنجا آن را به کار میبرد؟ در محضر رهبری بگوید که: «حضرت آقا! هر وقت توالت تشریف بردید، یاد ما باشید.» این لفظ، با این معنا… توالت یه معنایی دارد در لغتنامه، حتّی من دیدم که مثلاً برای توالت آنجا معنای خلوت را هم آورده، یعنی «هر وقت در خلوت تشریف بردید.» مرد حسابی! این کلمه را با این بار معنایی تو این عبارت، اینجا اینجور نظم ندارد. همین میشود مایه از فصاحت افتادن کلام.
و از آنچه که شاهد است برای آن، این است که میبینی کلمه «تَرُوقُکَ وَ تأنَسُ بِهَا فِی مَوْضِعٍ، ثُمَّ تَرَاهَا آخَرَ...» یک کلمه، یک جا باهاش اُنس پیدا میکنی، بهت میچسبد. یک جای دیگر، نه، اصلاً نمیچسبد. یک کلمه توی یک فضا خیلی خوب است، یک کلمه توی یک فضای دیگر اصلاً جایش نبود. این کلمه «دهنت بوی شیر میدهد مثلاً». خلاصه، یک کلمه تو یک فضایی خیلی خوب، توی یک فضای دیگری سلام، یک جا یک معناست، یک جای دیگر معنای دیگر است. یک جا خیلی خوب، یک جا خیلی... آیا کفایت نمیکند حججش، این حجتهایش برای دلالت بر اینکه نظم اساس تفاضل است؟ یعنی معیار برتری بعضی عبارتها در بعضی دیگر چیست؟ نظم. شعر، خب، حالا به نظم برسیم.
عبدالقاهر نفی کرده این را که ایقاعِ موسیقی دلیل باشد بر اعجاز قرآن. حرفهای غریب، جایش هم هیچ جای دیگر نیست. نه تو تفسیر، ازش بحث شده. تلاوت قرآن دلیل اعجاز قرآن است. ایقاعِ موسیقی نیست. چرا؟ چون گاهی واقع میشود در حماقات مسیلمه کذاب. او هم آقا با همه آن حماقتش، مسیلمه کذاب با همه حماقتش، از جهت موسیقیایی خیلی بعضی اشعارش قشنگ است. خیلی اشعارش وزن موسی قیایی دارد. و او نظرش این بوده که فواصل، یعنی سَجع؛ «لَا تَنْقُصُ دَلِيلًا عَلَى الْإِعْجَازِ.» سَجع دلیل برای اعجاز نیست. سَجع یک دلیل برای اعجاز نیست. اینقدر ما آدم داریم که میتواند کلام مُسجّع خوب بگوید با وزن، با ریتم، با آهنگ. مرحوم فخرالدین حجازی، چقدر آهنگ مرتب. خاطرتان هست دیگر؟ خدا رحمتش کند. عجیب بود این آدم. سالهای آخر کلاً گویایش از دست داد، هفت هشت سال. خیلی آمدم با آن نطق هشت سال در سکوت کامل. کی بود؟ یک وقتی کار رو دست نداشت در ایران. اعجاز در نظر او واقع نمیشود در استعاره یا کنایه یا تمثیل. در نظر کی؟ عبدالقاهر جرجانی.
و او رفته به نفی کل این احتمالاتها، باقی بماند بر جوهر اعجاز در نظرش که جوهر اعجاز در نظر او چیست؟ نظم کلمات. نه موسیقیش مهم است، نه تمثیل، نه کنایه است، نه استعاره است. اینها هیچکدام مایه اعجاز نیست. خوب است. کلام را خوب پرورش میدهد. اعجاز که تو استعاره نیست، اعجاز که تو تمثیل نیست، اعجاز که تو موسیقی نیست، اعجاز توی نظم است. نظم عبارت. کسی بتواند مثل نظم قرآن بیاورد. پس قرآن تحدّی میکند: «مثل این بیاورید.» مثل چیش بیاورید؟ در نظر عبدالقاهر جرجانی، مثل استعاراتش بیاورید؟ مثل تشبیهاتش بیاورید؟ مثل کنایاتش بیاورید؟ مثل موسیقیش بیاورید؟ نه، مثل نظمش بیاورید.
و نظر او رو برده به کلام بر ابواب بلاغت، مبنای نظم که ابواب بلاغت را تنظیم کرده. مثل تقدیم و تأخیر، حذف و تقدیر، تعریف و تنکیر، استعاره، کنایه، تصریح، ایجاز، سَجع، تجنیس، اسناد و تحقیق معنای خبر و غیر اینها از موضوعات بلاغت. ما اسماء این کتب را ذکر کردیم بر سبیل مثال نه حصر. اینهایی که گفتیم، حذف نبود، تاریخ بلاغت همین چند تا کتاب بود. مثال بود. بدانید چه دورههایی را طی کرده. خوب بود آقا؟ یا نه؟ اینها که گفتیم یاران و برادران مرا یاد کنید. خوب بود یا نبود؟ چون مصنفین ذکر کردند. همچنین در این باب بله، زحمتش با عزیزان. انشاءالله ذکر کردند. همچنین اینها کلاً اینها که داریم میگوییم رفقا میگویند که آقا رو چه مبنایی میگویند؟ مبنا ندارد اینها. به هرکدام جزوه بشود این بحثهایی که میشود مثلاً کدام کتاب؟ میگویم کتابی نیست. یک چیزی میگذاریم جلومان، ولی به اینها اکتفا نمیکنیم. دیده میشود یا گفته میشود، به نظر میرسد اینها هرکدام جزوه بشود، بعداً کتاب بشود، چاپ بشود، شاید به خیلی - به چهار نفر - برسد. نمیدانم. بله، برای در کوزه خوب است. کتاب در کوزه. در کوزه، خیلی کتاب مناسبی به نظر میآید.
تعریفاتی که از بعضی خلفا کردهای ؟. زن در این باب، هر یک از کتاب «الجمان فی تشبیهات القرآن» برای ابن ناقه البلاء بغدادی. کشاف از آن کتابهاست. کشاف زمخشری، «الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل». مهمترین تفسیر، مهمترین تفسیر اهل سنت. کشف تفسیر ادبی زمخشری جارالله بوده. داره ماجرای یک پاشو از دست داده بود. شنیدید؟ بله، گنجشک میآید تو اتاق، پای گنجشکه را می کَنَد. مادرش میآید میگوید: «خدا پایت را بکَنَد.» بچه پایین کَند، حادثهای افتاد. یک پایش را از دست داد. حافظ هم از کشاف زمخشری و اینها زیاد یاد میکند؛ چون قدیم جزء کتابهای درسی بوده تو قرن هفت و هشت و اینها. خودش که مال قرن شش بود.
بعد از دوره خودش، کتاب «بدیع القرآن» مال ابن ابی الأصبع مصری. «طراز التراز لِکَومَنِ الأسرار البلاغة و حُقوقِ علومِ حقائقِ الإعجاز» مال علوی. «معترک الأقران فی إعجاز القرآن» مال کی؟ سیوطی. این متن سخنرانیهای ما را پیاده کرده بودند، برایم آوردند، دیدیم «سوئیتی»! گفتیم: «طرف با صاد و ت دو نقطه پیاده کرده. بنده خدا!» لیگ رفقا پریشب میگوید: «که پیاده کرده، کی بودند؟ چی بودند؟» یکی پیام داده که: «آقا! یکی پدر ما را درآورده.» میگویم «چرا؟» میگوید: «این سخنرانی شما را پیاده کرده، دو بار رها کرد.»
«أَيُمْكِنُ الْقَوْلُ أَيْضاً: إِنَّ الْقُرْآنَ الْكَرِيمَ كَانَ بَاعِثاً عَلَى تَصْنِيفِ هَذَا الْكَمِّ الْهَائِلِ مِنَ الْكُتُبِ الْبَلَاغِيَّةِ الَّتِی ارْتَبَطَتْ بِفَهْمِ وَ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ؟» آیا برای ما ممکن است این قول که بگوییم: «قرآن کریم باعث بوده، باعث؟» ایجاد کرده، ایجاد انگیزه کرده بر تصنیف این کم هائل از کتب بلاغیه؟ کم هائل، هائل. حائل یعنی چه؟ «شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل.» با ه دوچشم، نه ه جیمی. حائل یعنی چه؟ آها ترساننده. هول. گردابی چنین حائل. یک بنده خدایی تو دانشگاه تهران این شعر را خواند. از دانشجویان دانشگاه تهران پرسید: «حائل به چه معناست؟» کلاً سرشان را خاراندند، سقف را نگاه میکردند. نرخ سوادآموزی خیلی بالاست، الحمدلله تو دانشگاه! این کم هائل، این مقدار هولبرانگیز. این همه کتاب نوشتند از کتب بلاغی که مرتبط است به فهم و تفسیر قرآن. باعث همهاش چی بود؟ «مَعْنًى» و «مَبْنًى». هم از حیث معنا، هم از حیث مبنا، باعث همهاش قرآن بوده.
ابوهِلَال عسکری که من خیلی به ایشان علاقه دارم، وضعیت فنی. واقعاً آدم باسواد و ملایی است. ایشان جان، به نظر میآید سُنی باشد. فقط در حد رابطه علمی علاقه داریم. خب، ابوهلال عسکری قرار داده تعلّم بلاغت را فرض بر کسی که میخواهد بشناسد، یعنی معرفت پیدا کند نسبت به بلاغت قرآن و اعجازش. گفتیم واجب است. کسی میخواهد اعجاز قرآن را بفهمد، باید بلاغت یاد بگیرد. جزء واجبات است. کسی میخواهد بفهمد که چرا قرآن معجزه است. یک مسئلهای است دیگر. الآن ما تو دانشگاه، یکی از مواجهات جدیمان همین است. جواب معمولاً دستمان بسته است. کم است. آقا چرا قرآن معجزه است؟ اعجازش به چیست؟ شما هرچی که بگویی. الآن من تو بعضی از این گروهها رفتم. حالا وقتمان کم است، متأسفانه اگر کسی فرصت داشته باشد، برود تو اینها کار بکند، خیلی خوب است. یک گروههایی، یک کلوبهای شبانهای دارند تو تلگرام، ساعت نه تا ده. ایتیستها، به قول ما آتئیستها. اینها میآیند هر شب آیهای از قرآن را رد میکنند. خیلی قوی، خیلی قشنگ، خیلی تمیز. یعنی من آخوند وقتی نگاه میکنم، یک هفته بنشینم مطمئناً واقعاً نسبت به قرآن سست میشود. بله، تو ایران نه، آنها که توی آمریکا، ولی مشتریانشان یک گروهشان هزار تا عضو دارد، یکی دو هزار تا عضو دارد، یکی ده هزار تا عضو دارد. میآیند همه با هم بحث میکنند، حرف میزنند. جان ؟. من بودم، آمدم بیرون. حالا کانالشان را هم میتوانم پیدا بکنم. قبلاً بودم، عضو بودم. حجم شبهات خیلی بالا بود. سردرد گرفتم. دیدم که من نمیتوانم جواب بدهم. نه، چیزی حرف بزنی، برای آشنا شدن با حرفهایشان خیلی خوب است. به چیزهایی خیلی جالب است. بعد توهین هم میکند ها. به خدا توهین میکند. یعنی واژه «الله» را با تمسخر و با توهین و ت صراحتاً خیلی راحت بدون استرس میآید، وایمیستد با تفاسیر کشاف این را گفته، طبری این را گفته، کی این را گفته، کی این را گفته، کی این را گفته، این را گفته. شما چی میفهمی؟ مسخره نیست این حرف؟ اینها گفتند این آیه دارد این را میگوید. این حرف مسخره نیست؟ اصل ماجرا زیر سؤال. قرآن معجزه است؟ بابا! امثال سروشی که اینجا کار کردند و استاد بودند و «چیچی» بودند، اینها آمدند از بیخ دارند میزنند اعجازش را. اعجازش را، همهچیز را با هم. آشوب به پا شده، او هم دارد میبرد دیگر. حالا مثلاً آتئیستها ؟ بیایند حرف نزنند، خدا را هم دارند زیرآبش را از بیخ بیخدا میگویند. خودشان به معنای بیخداها، ایتیستها. غالب هم با اینهاست. به نظرم تو آمریکا ۲۵ درصد مسیحی پروتستان، ۲۳ درصد آتئیست، ۲۰ درصد کاتولیک. مسلمان هم دو درصد. آتئیستها بیشتر از کشورها. الآن آتئیستها غلبه دارد. چی گفته ابوهلال عسکری؟ اقوال را میخوانیم و درد دل زیاد دارم، حالا حاشیه نریم، دوباره درد دلمان باز میشود. چهار تا طلبه برای خارج از کشور نتوانستیم تربیت بکنیم. فاجعه است. درد مصیبت. آره. «أَنْفَعُ الْعُلُومِ لِلتَّعَلُّمِ وَ أَوْلَاهَا بِالتَّحَفُّظِ بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللهِ عَلْمُ الْبَلَاغَةِ وَ الْفَصَاحَةِ، وَ هِیَ الَّتِی تُعْرَفُ مِنْ خِلَالِهَا إِعْجَازُ كِتَابِ اللهِ.» یعنی شایستهترین علم برای یادگیری و اولیترین برای حفظکردن بعد از معرفت به خدا، علم بلاغت است. خیلی ادعای سنگینی است. به معرفت فصاحت، همان است که بهوسیله آن شناخته میشود اعجاز کتاب خدا. آیا کلام عسکری، این کلام عسکری تفسیر نمیباشد برای وفور المصنفات البلاغیه؟ وفور مصنفات بلاغی که همه تناول کردند اعجاز قرآن را. این دلیلش نیست؟ این تفسیرش نیست؟ چرا همه آمدند تو بلاغت کتاب نوشتند، حرف زدند. دلیلش این نیست؟ دلیلش همین است. دلیلش چیست؟ دلیلش این است که اینها اشرف علوم را بعد از معرفت به خدا، فصاحت و بلاغت، علم بلاغت میدانستند.
و «کانَتْ ثَمَرَةُ أَسْئِلَةٍ...» این کتابها ثمره سؤالهایی بوده که اینها بحث کردند از جوابهایش. سؤال، خیلی بسیاری از علوم را سؤالات شکل میدهند، یک سؤال گاهی یک علم را شکل میدهد. در آنچه که مقدم کرد، مقدم داشتند از جهود و آنچه که بذل کردند از آراء، از تلاششان گذشتند، آراء خود را بذل کردند. اینها باعث شده که تبدیل بشود به علم بلاغت به همین جور پیشرفته جلو آمده. علاقه بلاغت حالا در بین شیعه کمتر است این جنبههای بلاغی، ولی هست. حالا این هم جای کار دارد. کسی بتواند جمع بکند آراء بلاغی شیعیان را. گل محمود ؟ علامه تو «المیزان» نسبتاً بحث بلاغی خوبی دارد، ولی خب باز کفایت نمیکند. بیشتر از این.
حالا رابطه بلاغت با شعر چی بود؟ آقا جان! این بحث بعدی ماست. پاسگاه بلاغت را داشتید میگفتید. بله، تاریخ بلاغت بود، بحث دوم. رابطه بلاغت با شعر. شعر عربی در قرن دوم هجری برههای پیدا کرده بین دو دوره شعری: یکی دوره محافظین، یکی دوره مجددین. یعنی تاریخ شعر عربی از قرن دو هجری وارد دوره جدیدی شده. «مَنْ مُنْتَقِدِينَ تَكَلَّمُوا عَلَى مُوَاجَهَةِ الصِّرَاعِ...» کشتی میگویند صراع. مصارعه کشتی. «أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُلُوغِ الْمَطَامِعِ.» حکمت نهجالبلاغه امیرالمؤمنین: «بیشترین جایی که عقل زمین میخورد، وقتی است که طمع برق بزند.» عقل میخورد زمین. تو کشتی با طمع است که میخورد زمین. یک برقی بزنی، عقلت میپَرد. خب، این صراع، درگیری، زمین خوردن بین انصار محافظت و تقلید از جهتی و انصار تجدید از جهت دوم.
این حق این دوره ؟. این دوره شناخته میشود بر صعید شعر. صعید شعر، یعنی سطح ؟. سطح چی؟ اصطلاح فارسی چی بگوییم؟ جدید، مرحله چی؟ صعید شعر. بله، طاقچه استعداد. طی صعید شعر تو اصطلاحات عربی روزی ؟. اصطلاحی معادل فارسی ما داریم: در تراز شعر. تراز. این دوره را تراز بهش میگویند. دوره جدید. خصومت بین قدما و محدثین. این را میگویند که دوره خصومت بین قدیمیها و جدیدیها. دورهای که از قرن دوم شروع میشود. این خصومت دارِسین را مواجهه کرده با شطر دواوین شعرا. با برخی دیوانهای شعرا. برای دراست آنچه در آن است از بیان ساده و قدرت و تا تصعف علی ابتکار. تصرف آمبولانس میگویند: «آف» ؟. امداد، کمک میکند بر ابتکار. تشابه جدیده که اینها توانستند تشابه جدیده را بیاورند و تفنن در مثل شعر نو میگویند. یک دوره شعر نو آمد. نیما یوشیج، پدر شعر نو. همان محتواهای قبلی، سبک و سیاق قبلی را یک دوره آورد، جدید کرد، بهروز کرد، متحول کرد. شعر عربی از قرن دوم متحول شد. البته الآن هم باز دوباره باز یک دورههای جدید را طی کردهها. غروب استعاره و مجاز و راه و راهرو و راه و حرکت کردن. «يَتَقَصَّوْنَ مَا فِی الدَّوَاوِينِ.» تقصی. «جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ.» رفتند اطراف قوانین را گشتند. انطباق و جناس و ترصیع. رفتند طباق و جناس و ترصیع را پیدا کردند. بحثکننده بودند. درحالیکه بحثکننده بودند از عناصر صورت و لغت شعریه ممیزه. و ما دامَنا ترجمه کنم.
یک دوره مواجههای دارند تو دوره قرن دوم. محافظین و مجددین، قدیمیها و جدیدیها. منتقدین آمدند با اینها درگیر شدند. یک عده آمدند طرف کمک محافظان. یک عده آمدند طرف مجددین. این دوره تراز جدیدی شده. بهش میگویند خصومت بین قدما و محدثین. بحث شعر عرب. این خصومت باعث شده که اینها همه آمدند، رفتند سراغ دیوانهای شعر شعرا. شطرِ برخی بخشِ دارِسِین ؟، درسدهندگان را مواجهه کرده با برخی دیوانهای شعرا برای دراست آنچه در آن است از بیان ساطع و قدرت تأکید که این کمک میکند به ابتکار تشابه جدید و تفنن استعاره و مجاز و اینها حرکت کردند به سمت اطراف آنچه در آن است. یعنی رفتند گشتند تو این قوانین، دواوین ؟، دیوانها. طباق و جناس و ترصیع را پیدا کردند و بحث کردند از عناصر صورت شعریه و لغت شعریه ممیزه.
و مادام که ما به صدد خصومتیم بین قدما و محدثین، خودمان را مجبور بر اشاره... «مجبور» یعنی مجبور. «مجبور» غلط است. ما تو فارسی مجبور میگوییم. «یُجْبِرُ، إِجْبَارُ.» اجبار. «أَجْبَرَ یُجْبِرُ، مُجْبَرُ.» مجبر. مجبره، جابر و مجبور نداریم که بگوییم مجبور. مجبر داریم، درست شد. ما خودمان را مجبور مییابیم بر اشاره: هرچند به سرعت به تعدادی از مصنفاتی که «أَفْرَزَتْهَا تِلْکَ الْخُصُومَةُ». خودمان را مجبور مییابیم به اینکه اشاره کنیم به برخی کتابها که آمده این دعوا را حل کند، خصومت را برطرف کند. مُصَنِّفات، کیا آمدند کتابها را نوشتند؟ فیصله دادند، ختم کردند دعوا. «وَسَاطَةٍ بَيْنَ الْمُتَنَبِّی وَ خَصُومَةٍ.» اسم کتاب این است. «الوساطة بین المتنبّی و خصومه»، کی نوشته؟ ابوالحسن علی بن عبدالعزیز جرجانی. کتاب دوم «الموازنة بین أبی تمام»؛ کی نوشته؟ ابوالقاسم حسن بن بشر آمدی. این دو تا مصنف، این دو تا مصنف وَزن کردند بین شعرا، موازنه کردند و آنها را ذکر کردند. به صاحبان آن دو تا کتاب ذکر کردند بوحصی؟ در بلاغت که اقتضا دارد بلاغت را به حُسن شرح و تعلیل برای آنچه در وجوه مفاضلت است از تمیز این شاعر بر آن یکی در تخیل و عناصر. وزنکشی کردند، کی بهتر گفته. بعد آمده گفته که آقا، مثلاً وجه برتری چیست؟ صورت تاخیلیه مثلاً داشته باشد. گفتم خب، صورت تاخیلیه چیست؟ کی بهتر گفته؟ مقایسه بین شعرا خیلی شعر را پیش میبرد. بعد خیلی تویش نکته است. کتاب، این کتاب را حتماً بخوانید: «عوامل جذابیت سخنان مولوی» مال مرحوم علامه جعفری. به نظرم بیست تا یا سی تا عامل را ایشان میگوید. در این حال میگوید که از جهت چیزی ایشان خیلی ضعیف بوده، وضعیت شعر. بعد مقایسه میکند با حافظ. یک بیت از حافظ میآورد با چند بیت از مولوی. میگوید: «این را ببین چی گفته.» آن را ببین چی گفته. ولی عوامل جذابیت سخنان مولوی در منزل است ؟. چی گفته، آن چی گفته. مقایسه کرده با هم. بعد معیار آورده. معیار این چیست؟ معیار آن چیست؟ این معیارها بحث را پیش میبرد. شما وقتی میخواهی بگویی چرا حرف این بهتر است، معیاری باید بیاوری. این معیار علم را تقویت میکند. این میافزاید به علم. فشار بین دو تا شاعر وقتی معیارهایی هست که میفهمی کدام کلامش ؟، کدام شاعر بهتر است، آن معیار میشود معیار بلاغی. تو بلاغت به دردمان میخورد. لذا این کتابها از جهت بلاغی این کارکرد را دارد. خاصیت را داریم. عناصر صورت شعریه خوب.
و شاید مفید باشد اینجا اشاره به کتابی که گذشته از عصر این آن، این الی کتاب سابقه عصر الخصوم هذه ؟ که پیش از این عصر خصومت بوده. آن هم کتاب «البدیع» بوده مال ابوالعباس عبدالله بن معتز که تعقب کرده. «ابن معتز» یعنی پسرش. در عقب پدرش ظاهرة البدیع فوجده فی شعرِ سابقین. «لَمْ یَکُنْ لَهُمْ حَدٌّ وَ لَا حَصْرُ، غَیْرَ أَنَّ الْمُحْدِثِينَ دَلَّهُمْ أَفْلَاطُوفِی اِسْتِخْدَامِهِ وَ أَسْرِفُوا فِی تَکَلُّفِهِ.» ابن معتز گفته که: «ما مقدم کردیم در ابواب کتابمان، حالا «الذی سماه المحدثون» فصل را. درست است؟ ابن معتز پسرش، پسر معتز در کتاب بدیع آمده گفته که: «ما مقدم کردیم در عوام کتابمان این را که محدثون بهش گفتند بدیع.» یعنی علم بدیع از اینجا شکل گرفته. تا دانسته شود که بشار و مسلم و ابو نواس و کسانی که دنبال اینها راه رفتند، به راه اینها رو طی کردند. «لَمْ یَسْبِقْ إِلَى هَذَا الْفَنِّ.» قبلاً این حرفها را نزدند. اینها سابقه برای فن ندارند. ما سابقه داریم. سبقت نگرفتهاند بر این فن. «وَلَكِنْ أَشْعَارُهُمْ...» اینها در اشعارشان زیاد بوده. پس شناخته میشود در زمانشان، تا اینکه حتی «سُمِّيَ بِاسْمِهِ». تا بین اسم نامیده شده، یعنی اینها به حَمْلِ شایع بوده تو اینها، اسمش را نمیدانستند، بعداً اسم پیدا کرد. بعد حبیب بن اوس طایی که بعد اینهاست ؟، مشعوف شده به آن تا اینکه غلبه کرده بر آنها و در آن و «أَكْثَرَ مِنْهُ» و بیشترش کرده. و «تِلْكَ أَقْبَلُ الْإِفْرَاطِ» این هم ثمره افراط و ثمره اسراف است. نسبت به بعضیها احسان کرد، نسبت به بعضیها اسائه کرده ؟. نه، بهتر گفته، بدتر گفته. نسبت به بعضیهایشان بد گفته. این هم افراط و اسراف. پس ما بر ما واجب است که برگردیم به کتاب بدیع. تفصیل بدهیم در آن کلام را بر اهمیت کتاب و آن در مقدمه علم بدیع خواهد آمد. پس این مال ابن معتز که مال معتز بوده در واقع. یعنی اینها قواعد علم بدیع را آن موقع خیلیهاش را مطرح کردند. حالا بعداً اصطلاح پیدا کرده. ببین، تو فقهم همینطور است ها. شما میبینید که یک کاری دارد مثلاً شیخ طوسی اینجا انجام میدهد. آن دوره این اسم فقهی روی آن نیست. اسم میگذارند. تو بلاغت هم همینطور است. لذا آن اولیها، دوره پیشین خیلی مهمند. آن کارهایی که میکردند، هرچند اصطلاحش را نمیدانستند، ولی نشان میدهد که اینها ارتكازشان این بوده از بلاغت. این نکته بسیار مهم است. حالا در موردش انشاءالله بحث خواهیم کرد.
الحمدلله رب العالَمین.
در حال بارگذاری نظرات...