علت اهمیت روز جمعه
پمپاژ رزق در غروب جمعه
نقش شاکله در رزق
غم ، رزق غفلت
چه کنیم تا از غافلین نباشیم؟
تفاوت معراج انبیاء با معراج ملائکه
طینت انسانها از کجاست؟
رابطه بین زمین کربلا و زمین مکه
چرا زیارت امام حسین علیهالسلام جزء عمر به حساب نمیآید؟
مراتب « فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ »
مقام قنوت چیست؟
رسیدن به مراتب عالی درجه با قرآن
چگونه امیرالمومنین علی علیهالسلام را کمک کنیم؟
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. «اللهم اجعل ثواب مجلسی و رضاک» حدیث چهارم از باب ششم، از امام باقر (علیه السلام)؛ «مَن خَتَمَ القرآنَ بِمَکَّةَ مِن جُمُعَةٍ إلَی جُمُعَةٍ، أو أَقَلَّ مِن ذلکَ، أو أکثَرَ، وَ خَتَمَهُ فی یَومِ جُمُعَةٍ، کَتَبَ لَهُ مِنَ الأَجرِ وَ الحَسَناتِ مِن أوَّلِ جُمُعَةٍ کانَت فی الدُّنیا، إلی آخِرِ جُمُعَةٍ تَکونُ فیها.» خیلی حدیث عجیبی است. «و إن خَتَمَهُ فی سائرِ الأَیّامِ فَکَذلکَ.»
تمام شد. بله. اگر ختم قرآن در مکه از جمعه تا جمعه یا کمتر از جمعه یا بیشتر از جمعه باشد، خب بالاخره ختم و خود ختم در روز جمعه؛ یعنی یک جمعه تا جمعه (یعنی یک هفته) یا در جمعه یا کمتر از هفته یا بیشتر از هفته. خب معلوم میشود که اینها هر کدام تفاوت دارد از جهت درجات، ولی در مجموع، برای همه اینها اجر و حسنات، به اندازه جمعه اولی ثبت میشود که در دنیا بوده تا جمعه آخری که در دنیا است.
حالا جمعه چه خصوصیتی دارد؟ چرا در مورد شنبه، اولین روز (اولین روزی که به دنیا آمد)، نفرمود؟ در واقع یکشنبه بوده، روز اول. شنبه روز آخرش بوده که "یوم السبت" بوده، تعطیلات بوده. بیا استراحت کرد، در "فِی سِتَةِ أَیَّامٍ". خدا آفرید، هفتمیاش میشود شنبه که روز استراحت بود. "یوم الأحد" هم که گفته میشود، همین است.
و روز جمعه، انگار ختم بوده؛ چون ختم عالم به جمعه بوده، ختم قرآن را به جمعه عنایت داشتند. "یوم الأحد" البته در مورد اهل بیت تطبیق و ایام از شنبه، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، سهشنبه امیرالمومنین، حضرت زهرا (سلام الله علیها) احد یکشنبه و جمعه امام عصر (عج). "نحن الأیام". لا تعادی الأیام ولا تعادی در کوچه روز گندی... حضرت فرمودند که با ایام پنجشنبه امام عسکری (علیه السلام)، خود امام عسکری (علیه السلام). فصل فصلش چون پنجشنبه "خمیس"، روز مهمی هم هست. جمعه هم امام عصر (عج). خود جمعه مفصّل روایت بهشت، ایام را تقسیمبندی کرده، دستهبندی کرده. در روزها چه اتفاقی میافتد، آن گُلش در واقع جمعه است.
و حالا بهشت چطور بخواهد هفته بخواهد جابهجا بشود؟ خود بحث زمان در بهشت، بحث مفصلی است؛ چون بالاخره «لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِیرًا». وقتی شما خورشید نمیبینی، چجور روز شد از شنبه، شد یکشنبه، یکشنبه شد دوشنبه؟ این اعتبارش به حساب بعد از اینها، ظهور و بروز انبیاست. نور انبیاست. چونکه شمس دنیا استعاره است از شمس حقیقی که وجود مبارک اهل بیت (علیهم السلام) است. «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا» درباره این است که پیغمبر «وَ الْقَمَرِ اِذا تَلیها» امیرالمومنین. لذا روز جمعه روز ملاقات پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم). شنبه حضرت نوح (علیه السلام)، شنبه حضرت آدم (علیه السلام)، یکشنبه حضرت نوح (علیه السلام)، دوشنبه حضرت ابراهیم (علیه السلام) تا جمعه مهمان سید المرسلین (صلی الله علیه و آله و سلم). لذا سید الایام جمعه است. به این اعتبار سید الایام.
حالا خود مکه «أم القری». اینها همه تناسبات است دیگر. بهترین کار، قرائت قرآن در بهترین مکان، در بهترین روز. و محاسبه از جمعه تا جمعه، از جمعه اولش تا جمعه آخرش. خود این نشان میدهد که روز جمعه موضوعیت دارد. و همین که خدا برایش یک نماز جداگانه گذاشته، روز جمعه. با اعمال ویژه و «تُضاعَفُ فِیهِ الأَعْمَالُ» که اعمال هم درش مضاعف است. اجرش هم حسنات، هم سیئات. روز جمعه خودش یک باب مفصلی است. نوافلش بیشتر است، نافلههای روز جمعه با ایام فرق میکند. و احکام و آداب و اینهایش. و روایت دارد که اگر کسی برای رزق «تُدِرُّ الأَرْزَاقَ» «تُجَرُّ الْأَرْزَاقَ» مثلاً صبح بینالطلوعین ذکر. بعد از نماز تا طلوع آفتاب نشستن و ذکر گفتن و دعا کردن. از مسافرت رفتن و تجارت کردن، رزق بیشتر میآورد. در وسایل. یعنی شما پاشی بری یک سفر تجاری، جنس برداری بفروشی، آنقدر رزق برایت نمیآید که بینالطلوعین بنشینی ذکر. بعد فرمود که همه بینالطلوعینها یک طرف، کوتاه کردن شارب و ناخن در روز جمعه به اندازه تمام بینالطلوعینها رزق جاری میکند. وسایل را ببین.
چه خاصیتی در روز جمعه است که آن هم ناخن گرفتنش اینجور است؟ آن خود ناخن (وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا) و این آیه را. اسرار در عالم، بحث ناخن هم خودش یک بحث مفصلی دارد. در روایتی که مدت زمانی وحی نازل نشد – من شاید این را اولینبار از جوادی آملی شنیدم، بعداً در «میزانالحکمه» دیدم – یک مدت وحی نازل نشد. مردم مضطرب شدند که آقا «حُبِسَ الْوَحْيُ»، انگار قطع شد. ناخنهایشان را نمیگرفتند. برای همین وحی نازل نمیشد. چه ربطی بین اینکه اینها ناخن نگیرند و وحی نازل نشود؟ و حالا مثلاً ناخن را بگیرند، در روز جمعه رزق جاری بشود؟ و حالا خود روز جمعه چه خصوصیاتی دارد که حالا مثلاً اگر کسی در این روز مرد، حسابش فرق میکند؟ اعمالش فرق میکند؟ پروندهاش فرق میکند؟ با شنبه تفاوت ایام و ساعات و اینها.
و البته خب، آنهایی که اهل کارند، میبینند، میفهمند. اعمال، مخصوصاً غروب جمعه. آثاری که دارد. حالا برای نوع مردم اضطراب دارد، استرس دارد غروب جمعه. چون غروب جمعه وقت، آره، در واقع آن پمپاژ رزق است در آن ساعت آخر. متناسب با شاکله هفته او. یعنی هفته ما چون شاکلههای یومی داریم، شاکلههای هفتگی داریم، شاکلههای ماهانه داریم، شاکلههای سالیانه داریم. یک چیز عجیب و غریبی است اینها. متناسب با اینها، همانجور که پروندههایمان فرق میکند. پرونده فقط این نیست که اعمال را بنویسند. ما خودمان هم از حیث شاکلهای پروندهایم. و اینها ثبت میشود در لوح درون ما. خود ما یک لوحیم. بعضی الواح هفتگی است، بعضی روزانه است، ماهانه است. این الواح هفتگی ما جمعه به جمعه تغییر میکند. آن ساعت آخر متناسب با شاکله هفته، رزق انسان داده میشود.
نوع مردم چون مبتلا به غفلت و گناه و اینها، رزق متناسب با غفلت و گناه، به آنها میرسد غم و لذا غروب جمعه برای اینها غم دارد. خیلی برایشان واقعاً سوال است که چرا غروب جمعه غم دارد؟ متناسب با هفته آدم، در عین حال برای اولیای خدا اتفاقاً غروب جمعه سِکرآور است. قشنگ به سرور میرسند، آن ساعت. به تعبیر استاد ما، سحر وقت مشیت «مَشْيٌ إِلَى اللَّهِ». غروب جمعه جذب من الله «حَسَنٌ». غروب جمعه وقت جذبه است و جذبهها در روز جمعه اتفاق میافتد.
خب حالا ربطش با قرآن چیست؟ قرآن هم تجلّی است. تجلّی خدا. حضرت امام (رضوان الله علیه) میفرمایند که در روایت هم در چیزی مثل قرآن تجلّی نکرد. حالا روز جمعه در بهشت، روز ملاقات خداست و تجلّی اعظم خدا. روایت عجیبی هم داریم حالا دارم یک خرده غور میکنم اطراف این روایت. در روایت دارد که کسی مکه مشرف شده باشد، روز جمعه ملاقات خدا. بعد چهل بار به بعد، خدا به او میآید به ملاقات او. جمعهها در بهشت چهل بار. که مکه رفت. نه حالا جمعه، حالا قطعاً یک چهل بار اگر مکه رفت، چهل بار به بعد دیگر خدا در بهشت، جمعهها میآید به ملاقات او و زیارت او. تعبیر این است. خدا به خوب تجلی میکند. مکه محل تجلی است. محل تجلی اعظم. قرآن درش نزول پیدا کرده. مسقط الرأس پیغمبر. «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ * وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ». قرآن مهمتر است. یک مشکلی است، معضلی است در تفاسیر که «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ» آنجور که باید تفسیر نمیشود. یعنی قسم میخورم. کدام عربی اینجور حرف میزند؟ "لا" زائده است؟ نه قسم میخورم؟ نه قسم نمیخورم. در سوره مبارکه باقر (علیه السلام) فرمود که عظیم است. من قسم نمیخورم چون قسمش عظیم است. بعضی چیزها از شدت عظمت، خدا بهشان قسم نمیخورد. البته خب عظیمترین چیزها را خدا به آن قسم خورده. «وَرَبُّکَ» را ما شش بار در قرآن داریم. که بعضی میگویند سنگینترین، بالاترین قسم قرآن در مورد پیغمبر است. نه، چیزهای دیگر هم داریم. «فَلَا وَرَبِّکَ» و «وَرَبُّکَ» و اینها. «وَرَبِّکَ إِنَّهُ لَحَقٌّ کَمَا أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ». خدا به خودش قسم خورده که رزق شما از آسمان نازل میشود. و این. و بعضی چیزها را قسم خورده، قسم نخوردن. در خودمان قسم نخوردن، نکته است.
ببین، مکه قسم نمیخورد (نکته جالب). به تین و زیتون و طور سینین قسم میخورد. طور سینا را گفتند کوفه است. به کوفه قسم میخورد. به مکه قسم نمیخورد. از شدت عظمت. چرا؟ «وَأَنتَ حِلٌّ بِهَٰذَا بَلَدِ». در حالی که تو حِلّی در این سرزمین. یعنی این رشتهای از وجود توست، تجلی وجود توست. مکه. آن تجلی عرضی وجود پیغمبر میشود مکه. رزق را از آسمان میکشد. یک بحثی است که وحی نازل میشود، انزال است یا استنزال است؟ آن کشش پیغمبر که رزق را میکشد پایین. ماجرای حضرت ابراهیم (علیه السلام). این ملائکه موکل بودند به اینکه بروند قوم لوط را عذاب کنند. خب ملائکه عذاب ملائکه رحمت نیستند. علی القاعده دستهها دستهای قدرتمند. بافتشان فرق میکند دیگر. برای همین وقتی آمدند پیش حضرت ابراهیم (علیه السلام)، او ترسید. از ابراهیم. از این نوع دست و اینها. اینها ملک عذاب بودند. اینها آمدند شهر را زیر و رو کنند. «فَجَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا». دست یک همچین دستی آمده شهر را برگرداند. اینجور ملکی را توی راه میکشد. ابراهیم (علیه السلام) میگوید ما داشتیم میرفتیم قوم لوط را عذاب کنیم. «إِنَّا لَمُرْسَلُونَ». توی راه گفتیم بیاییم به شما یک بشارت بدهیم. این میشود استنزال. یعنی این قدرت روحی. لذا در مورد شب قدر میگویند آنهایی که قدرت روحی دارند، ملائکه را میکشند پایین. «تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا». این استنزالی است که روح معصوم انجام میدهد. لذا به قول آن استاد ما میفرمودند که معراج انبیا بالا رفتن است. معراج ملائکه پایین آمدن است. این ولیّ الله میکشد اینها را پایین و اینها را به معراج میرساند. اینها به نفس معصوم ارتباط برقرار میکنند.
علی ای حال، زمین مکه یک همچین زمینی است که پیغمبر ... چون میدانید که طینت شما ... حالا اینها بحثهای مفصلی است. نمیخواستم وارد اینها بشوم. یک بحثی است که شما، «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ» چی؟ و «وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ». ذیل این آیه داریم که هر کسی در هر زمینی که به دنیا میآید، طینتش از آنجاست. طینتش از آنجاست. حالا هم بحث به دنیا آمدنش، هم شهادتش. در کجا به دنیا بیاید؟ در کجا از دنیا برود؟ یک بحثی است. اینها بحثهای مهمی است. لذا مسقط الرأس انبیا و اولیا بسیار جای مهمی است. کجا به دنیا میآید؟ طینت اینها از آنجاست. زمین مکه، طینت خیر المرسلين، خیر الأنبیاء، خیر البشر، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم). لذا عرض مکه یک همچین عرضی است.
حالا در آن روایت دارد که محاجه در کتاب «کامل الزیارات» که زمین مکه گفت من مثل افتخار کرد و اینها که خب واقعاً دید مثل او نیست در عالم. گفت من بهترین بهترین زمینم. خدای متعال زمین کربلا را نشان داد. کربلا با او سخن گفت. گفتش که: اگر من نبودم، «لَوْلَا أَنَا لَمَا کُنْتَ». یک همچین تحریری. اگر من نبودم تو هم نبودی. که آنجا گفتش من چهل هزار سال قبل از خلقت تو خلق شدم و برای حفظ تو خلق شدم. با خاک من خدا تو را حفظ میکند. لذا «حسین منی و انا من حسین». یک رابطه مکه و کربلاست. مکه از کربلاست، کربلا از مکه است. ارتباط طینتها اینجوری است. نسبتش با هم.
در هر صورت، زمین مکه همچین زمینی است. قرائت قرآن که خودش محل نزول و تجلّی خدای متعال است. وقت تجلّی خداست. روز جمعه روز تجلّی خداست. در مکه روز جمعه کسی ختم قرآن بعد متناسب با جمعههای او به او حسنات میدهند به تعداد «من اول جمعه» یعنی از جمعههایی که بوده، از اولین جمعه که بوده تا آخرین جمعهای که بوده. این خیلی توش نکته است. از جمعه حساب میکنند تا جمعه. خود این حساب کتاب اعمال روزها و اینها باز یک بحث مفصلی است. اینکه در مورد زیارت امام حسین (علیه السلام) این را دیدم، در موردش من کسی خیلی بحث نکرده. درک در ازای شهادت امام حسین (علیه السلام)، خدا چهار چیز خاص به او داد. یکی اینکه امامت را در ذریه او قرار داد. «جَعَلَ الْإِمَامَةَ فِی ذُرِّیَتِهِ». و «جَعَلَ الشِّفَاءَ فِی تُرْبَتِهِ». و «جَعَلَ اسْتِجَابَةَ تَحْتَ قُبَّتِهِ». چهارمیاش این است: «أَیَّامُ زَائِرِهِ لَا تُعَدُّ مِنْ أَیَّامِ عُمُرِهِ». زائر را وقتی میروند کربلا، آن ایام از عمرش به حساب نمیآید. خب یعنی چه؟ "در غرق لذتیم" که از عمرمان به حساب نمیآید، این است؟ یا حساب نمیشود یعنی اصلاً برای او آن ایام ثبت نشده؟ یعنی اصلاً "کانّهو" این توی عمرش ۲۰ سال میگویند طرف ۲۰ سال عمر مفید داشته. بعد آن عمر مفید را هم سرشار از حسنات. این پنج روز پرونده ندارد. این پنج روز هرچی هست پر است. بعد آن هم متناسب با احسن اعمال بهش جزا میدهند.
مثال دنیوی بخواهیم بزنیم، بگوییم که آقا کسی دفتری داشته باشد، توی این دفتر محاسبات را بنویسد و اینها. بگوید آقا من بازرس بیاید، محاسبه کند، بگوید من مامورم یک سری ایام را اصلاً آن برگهها را باز نکنم، مربوط به آن ایام. خیلی چیز خوبی است دیگر. نه مالیات بهش تعلق بگیرد، نه حساب کتاب داشته باشد. بعد تازه یک چیزی هم بابت آن ایام به آدم بدهند، سود مطلق خالصی هم بهش تعلق بگیرد. "کَفل" این چیزی است که به نظر میآید. به نظر میآید خیلی باید بیشتر از اینها باشد وقتی که ادله امامت قرار داده شده. چهار ویژگی خاص، چهار خصیصه، یکیش این است. یکیش این است که امامت در ذریه او است. معلوم میشود که این چیز مهمی است. به هر صورت این حساب از جمعه تا جمعه به نظر میآید چیز بسیار مهمی است.
البته اگر در سایر ایام ختم قرآن شود، همینطور است. آنها بالاخره نازله همین است دیگر. یعنی شنبه به نسبت جمعه درجه پایینتری است. یکشنبه، دوشنبه، سهشنبه اینها. بعضی روزها را حتی نحس گفتند. مثل چهارشنبه. گفتند جهنم در چهارشنبه خلق شد. لذا حجامت در چهارشنبه کراهت دارد. در چهارشنبه حجامت نکنید چون جهنم در چهارشنبه خلق شد. خب این ربطش چرا این خصیصه توی چهارشنبه است؟ از آن طرف فرمودند که مصیبتهای بر ما اهل بیت، دوشنبهها. یکی سقیفه، یکی حالا کربلا، بنابر قولی که دوشنبه. خود این ایام نشان میدهد که حساب و کتابی دارد. و جمعه خب عرض کردم که «سید الأیام». بقیه روزها متناسب با همان شنبه، یکشنبه، دوشنبه. آنی که ملاک همین جمعه تا جمعه است. لذا این مراعات جمعه تا جمعه بسیار مهم است. و ختم قرآن. حالا یک مقدار در مورد این روایت بعضی نکاتی که به ذهن رسید عرض کردیم.
نوبت بعدی را هم بخوانیم. قریب به این حدیث را تقریباً خوانده. فرمودند که: «مَنْ قَرَأَ عَشْرَ آیَاتٍ فِی لَیْلَةٍ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ». این خیلی مهم است. از غافلین نوشته نمیشود. کسی کفنش جلو چشمش باشد یا کفنش توی خانهاش باشد، از غافلین نوشته نمیشود. چون بحث غفلت، بحث بسیار مهم است. «أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ». چی میشود که انسان در حد انعام و پایینتر میشود؟ غفلت. یعنی فصل انسانی در نگاه قرآن چیست؟ ما توی فضای منطق میگوییم فصل چیست؟ حیوان ناطق. انسان چون نطق دارد حیوان نیست. قرآن چی میگوید؟ میگوید انسان حیوان ذاکر است. اگر ذکر داشت، متوجه بود، از حیوانیت خارج شده. اگر غافل بود، حیوان است. و پایینتر از حیوان. حالا کسی ۱۰ آیه در شب خواند، این به حقیقت انسانیت برگشته. فصل انسانی در او متقوم شده، متجسد شده. به حقیقت انسانیت خودش برگشته. ظاهر فقط آن هم یک مرتبه از این. مثل، مثل زیارت. کف زیارت همین است که شما میآیی ملاقات میکنی. وقتی از یکی از آقایون پرسیدم، از آقایون مشهد، رجبعلی یعقوبی پرسیدم که درک شب قدر یعنی چی؟ شب قدر بود، خدمتش بودم. درک شب قدر چیست؟ گفت: نامرتبهاش این است که اگر میخواهی همینقدر که بدانی امشب شب قدر است. خیلیها همینم حالیشان نیست. دو مرتبه درک لیلة القدر. یک مرتبه است از اینجا شروع میشود تا آن شهود حقایق و معارف در شب قدر که بالاترین مرتبهاش مال امام عصر است. این همش پایین دانلود است.
ذکر هم همین طور است. همینقدر که انسان میداند دارد یک چیزی را میگوید. این کلام خداست. «ازش کلام الله دارم میخوانم». این یک مرتبه از ذکر است. بعد میدانید مراتب ذکر. «فَاذْکُرُوني أَذْکُرْکُمْ». متناسب با مراتب ذکر است. هر مرتبه از ذکر خدا که باشی، در همان مرتبه از مذکوریت برای خدایی. حالا این را هم بگوییم بد نیست. آن «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». این یک بحثی است. این «ذکر الله» اضافه مصدر به فاعل است یا اضافه مصدر به مفعول؟ مصدر هم به فاعل اضافه میکند، هم به مفعول. «إِنَّ فِی قَتْلِ الْحُسَیْنِ» یعنی چه؟ یعنی در کشته شدن حسین (علیه السلام). قتل حسین (علیه السلام)، کشتن حسین (علیه السلام). ما خودمان به کشتن حسین (علیه السلام)، کشتن حسین (علیه السلام). یعنی حسین (علیه السلام) بکشد یا کشتن حسین (علیه السلام) یعنی حسین (علیه السلام) را بکشد؟ اضافه به فاعل یا مفعول؟ حالا «ذکر الله» یعنی خدا را یاد کنی یا خدا یادت کند؟ گفتند جفتش است. چرا؟ چون «فَاذْکُرُوني أَذْکُرْکُمْ». تو هر مرتبه از ذکر که باشی، ذکرت میکند. به «ذکر الله» همانقدر که ذکر کردی، ذکرت میکند. «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» که البته «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» اصلش مال ذکر خداست. او که ذکر کند مطمئن. به نفس مطمئنه نمیرسی و لذا «راضیه» خالی نیست. «راضیه مرضیه» است. «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً». این همین. یعنی ذاکر و مذکور. هم ذاکری، هم مذکور.
همین. خب، حالا یک کسی توی یک مرتبه از ذکر است. توی همین کمترین مرتبه ذکر. تو همان مرتبه مذکور خداست. به همان مرتبه در نفس مطمئن است. تو همان مرتبه هم از غفلت فاصله دارد. اصلاً همان نفس مطمئنه حقیقت انسانیت است دیگر. انسان فصلش نسبت به حیوان، همان نفس مطمئنه است. چون حیوان نفس مطمئنه ندارد. حیوان است. او هم «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (آن هم ازل ضلالت). ضلالت در برابر نفس مطمئنه است. نفس مطمئنه کسی است که از ضلالت فاصله گرفته. مصباح الهدی شده. در هدایت ریشه دوانده و به اوج رسیده. هرچقدر انسان جلوتر رفته، این در نفس مطمئنه قویتر شده. حالا ۱۰ آیه. حالا باز خود عدد ۱۰ چرا خاصیت دارد و این ۱۰ آیه چطور است و اینها. حالا اینها بحثهای مفصلی است.
این از غافلین نوشته نمیشود. «مَنْ قَرَأَ خَمْسِینَ آیَةً» خیلی مهم است. از غافلین نوشته نمیشود. این همان مراتب ذکر است. حالا اگر ۵۰ آیه خواند، چی؟ «کُتِبَ مِنَ الذَّاکِرِینَ». یک مرتبه از اینکه غافل نیستی، یک مرتبه ذکر ذاکرین. «وَمَنْ قَرَأَ مِائَةَ آیَةٍ» حالا اگر ۱۰۰ آیه خواند، «کُتِبَ مِنَ الْقَانِتِینَ». این جزء قانتین است. احسنت. این هی مرتبه رفت بالاتر. قانت که قانتین مقام کیست؟ مقام حضرت مریم (سلام الله علیها). بله، توی «سوره آل عمران» آیهاش. «کانت من القانتین». ها، این بود به نظرم. حالا یکی «وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهَا مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَکُتُبِهِ وَکَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ». حضرت مریم (سلام الله علیها) از قانتین. مقام حضرت مریم (سلام الله علیها). باز هم دارد. مثلاً در مورد سحر دارد: «مِنَ الصَّابِرِینَ وَالصَّادِقِینَ وَالْقَانِتِینَ وَالْمُنْفِقِینَ وَالْمُسْتَغْفِرِینَ». خود بحث قنوت. مقام قانتین یکی از مقامات. حالا اینها بحثهای مفصلی است. قنوت گفتند که حالا میخواهیم این را هم خوب است بگویم. کتاب مصطفوی در مورد قنوت تعبیر خیلی لطیفی دارد. در مورد قنوت ایشان میفرماید که: «هُوَ خُضُوعٌ مَعَ طَوْعَةٍ». خضوع چیست؟ این است که شما تسلیم باشی. طاعت چیست؟ عمل به وظیفه است. یعنی در عین حالی که تسلیمی، به وظیفه هم داری عمل میکنی. این دیگر مرحله ذاکرین بالاتر است دیگر. یعنی یک وقت است انسان حواسش هست که اینجا صاحب دارد. یک وقت است در مسیر جلب رضایت صاحب دارد فعالیت میکند و خواسته او را دارد محقق میکند. این میشود قنوت. مقامش از خضوع بیشتر است. در قنوت.
بعد ایشان میفرماید که قنوت تکوینی داریم، قنوت تشریعی داریم. مثلاً «کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ». همه عالم برای خدا قانت هستند. و تشریعیاش هم که «إِمَامٌ قَانِتٌ لِلَّهِ». «أَمْ مَنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ» این آیات مختلف. بله. «مساجد» و «رکوع» و «معراج». این هر سه تا بود دیگر. حضرت مریم (سلام الله علیها) فرمودند که هم قنوت کن، هم رکوع کن، هم سجده کن. ولی آخر فرمود از کدام است؟ قانت است. معلوم میشود که قنوت وقتی باشد وقتی کسی قانت باشد طرف هم از «راکعین» هم از «ساجدین» است. اگر کسی از قانتین شد، هم از راکعین هم از ساجدین. «فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ». خود مقام صالحین وابسته به قانتین است. تا کسی از قانتین نشود، از صالحین نمیشود. حالا این مرتبهبندی. یک وقت هستش که مثلاً «منازل السائرین» را خواجه عبدالله انصاری مینویسد که خب البته خب چیز خوبی است. یا «اوصاف الاشراف» خواجه نصیرالدین طوسی. مثلاً نه، کتابهای خوبی است. مرتبهبندی کردن مراحل سلوک را. یکی ۱۰۰ مرتبه کرد، یکی ۱۰۰۰ مرتبه کرد. همه همه مراتب یک چیز است. عشق از سر تا پا. یکی عشق. هرچقدر عاشقتر میشوی، رفتی جلوتر. ۱۰۰۰ منزل یک چیز است نه ۱۰۰۰ مرتبه است که صورت میگیرد. حالا در صورت خود این درجهبندی که یک درجهاش صالحین است. صالحین وابسته به قانتین است. تا کسی از قانتین نشود، نمیشود.
که حالا خود آن صالحین باز بحث خیلی مهم است. ما اراده کردیم که زمین را به کیا بدهیم؟ به صالحین. یعنی یاران به قول شهید آوینی، یاران آخرالزمانی و آن اصحاب و سرداران حضرت. اینها باید توی چه مقامی باشند؟ در مقام صالحین باشند. حالا مقام صالحین چه سیری دارد؟ اول باید «مسلم» باشند. بعد باید «مؤمن» باشند. بعد باید «متقع» باشند. بعد باید «محسن» باشند. بعد به «صالح». حالا «مخبت» و اینها را بعضیها این وسط میگنجانند. حالا خود این سال. اینها هر کدام حواشی دارد. خود صالحین چه مرتبهای است؟ مرتبهای است که کسی جزء قانتین شده باشد. «قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ». خیلی مهم است. حافظ غیب است. «حافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ» چی گفتند؟ تفسیر ظاهرش این است که زنهایی که حافظ غیباند، یعنی فرج خودشان را محافظت میکنند. حافظه غیب یک درجه از حفظ غیب است ولی این مال اولیاء خدا چیست؟ اولیاء خدا از چی محافظت میکنند؟ از غیب، از اسرار. کسی که قانتات باشد، حافظات الغیب میشود. و همه اینها در کنار هم میشود صالحات.
یک شخص گفتند که چرا تو نایب حضرت نشدی؟ ماجرایش مشهور و مفصل است. جلد ۵۱ بهار. نایب دوم به نظرم یک معاونی داشت. این ۲۰ سال شاید بیشتر از ۲۰ سال. معاونش. همه میگفتند که این دیگر فلانی بعد از نایب حضرت محمد بن عثمان است. مثلاً این موقع مرگ نایب دوم که رسید، این بنده خدا بالا سر نایب دوم نشسته بود. «روقه» را درآورد. گفتش که این را حضرت داده. بعد داد به همین کسی که ۲۰ سال معاون بود. گفت: بخوان. باز کرد. گفت که حضرت نامه نوشتند فلانی نایب دوم. گفتم: فلانی نایب سوم است. اول از همه پاشو. بوسیدش. گفت من همین الان اینجا باید بیعت کنم که یک وقت دیدم ناقص نباشد. بعضیها کم آوردند. گفتند ما نایب سوم تو را قبول داریم؟ فلانی کیست؟ گفت: من کاری ندارم. من مرید از این فضای انتخاباتی نوکر حضرت هستم. هرچی آقا بگوید. بعد بهش گفتند که خب چرا تو نشدی؟ فلانی شد. گفتش که: من گاهی دهنم لق است. فلانی اگر حضرت زیر عباش باشند لو نمیدهد. بانک روغنفروش بود نایب سوم. گفت: امام زمان (عج) توی مغازهاش بیایند، دست این دبههای روغن را تکان بدهند، کسی باخبر نمیشود. من با فلانی چایی بخورم، همه میفهمند. من دهنم لق است. این «حافِظَاتٌ» معلوم میشود که صالحین و اینها همینها هستند. قانتات در عین حالی که حرف گوشکن و وظایف عمل میکند. حافظات الغیب. چیزی را نمیکند. کسی باخبر نمیشود.
حالا این هم مقام قنوت که گفتیم این مرتبه سومش بود مال ۱۰۰ آیه. خاشعین. حالا آن قنوت بود. قنوت مرحله بعد از خضوع بود. خشوع مرحله بعد از قنوت. قنوت قالب موافقت با رضای مولاست. خشوع در قلب، موافقت با رضای مولاست. «خَشَعَتْ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ». خشوع وصف قلب است. خضوع وصف جسم. اگر کسی دلش نرم بود نسبت به حقایق، نسبت به اوامر. این میشود مرتبه خشوع. ۲۰۰ آیه این کار را میکند. ببینید اصلاً سیر و سلوک روایات ما این است. دستورات متناسب با قرآن. گاهی آدم واقعاً میبیند که این نیست توی خیلی جاها. هزار تا ذکر میگویند. هزار تا برنامه میدهند. هیچ برنامهای برای قرآن نیست. قرائت قرآن نیست.
«وَمَنْ قَرَأَ ثَلَاثَ مِائَةِ آیَةٍ» بعد اینها همه هم «فی لیلة». این را هم دقت داشته باشید. همش مال لیله است. مال شب است. «بَنک» قبلاً توی روایت ملاحظه فرمودید که هم ختم قرآن در شب و فرمود هم در روز و... . ولی اینها مال شب است. اینها آثار قرائت در... «کُتِبَ مِنَ الْفَائِزِینَ». فوز را کی گفتند؟ رسیدن به آن مقصود. یعنی من وقتی یک هدفی دارم، به هدف خودم وقتی رسیدم، فائز میشوم. فوز را گفتند به این معناست. «فَلَا وَ رَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ» آن حالت جوانه زدن است. فوز و فلاح تفاوتش این است. فلاح وقتی یک چیزی بسته است از آن بستگی در میآید. لذا امیرالمومنین (علیه السلام) نفرمود «فَلَحْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ». فرمود «فُزْتُ». فوز با فلاح فرق دارد. فوز همان حالتی است که کسی سالها پی مقصودی است. مدتها پی مقصود میرسد. امشب فوز. اگر کسی ۳۰۰ آیه خواند، فائز میشود به آن مطلوب خودش. واصل میشود. این میشود فائز.
«وَمَنْ قَرَأَ» حالا ۴۰۰ تا را دیگر نمیآید. صاف میروم ۵۰۰ آیه. «کُتِبَ مِنَ الْمُجْتَهِدِینَ». آنی که امیرالمومنین (علیه السلام) «اُعِینُونِی بِوَرَع وَ اجْتِهَاد وَ عِفَّة وَ سَدَاد». من و شما مثل من نمیشوید. من را اعانه کنید با چی؟ با ورع و اجتهاد و عفت و سداد. یک کتاب شرح این چهار تا کلمه. خیلی از این کلمات غریباند ها. من نمیدانم چطور این همه توی فضای سیاسی ما شبکه افق داریم، جهان آرا داریم. اینها را نداریم. ما معارف سیاسی نهج البلاغه را نداریم. دردی است واقعاً. یعنی حتی این اصطلاحات به گوش ما نرسیده. اینهایی که حضرت میخواهند توی فضای سیاسی به کار ببرند، آن گفتمان سیاسی امیرالمومنین. جعل اصطلاحاتی که اصلاً جعل سلاح کرده. اینها اصلاً نیست بین ماها. عمار را هم نفهمیدیم وقتی بحث عمار میکردیم. بله، همان عین عمار. عمار شخصیت رسانهای لزوماً نیست. ما فکر میکنیم یعنی کسی که حرف بزند عمار. کادرساز، مدیر میانی، رهبر میانی. عمار یعنی آدم جمع کند بیاید. مدیریت کند. حرف بزند. به مناظره کند. ما آدم برای مناظره نمیخواهیم. آدم میخواهیم جمع کند. خودش یک ستونی باشد، یک خیمهای باشد. آدم داشته باشد. به وقتش بیاورد مجموعهاش را. «أَعِینُونِی بِوَرَع وَ اجْتِهَاد».
حالا ورع با تقوا فرق میکند. اجتهاد یعنی اهل دویدن باشد. یعنی تاب ندارد، قرار ندارد، ایستایی ندارد، توقف ندارد. دائماً در حرکت است، در تکاپو. کسی ۵۰۰ آیه بخواند از مجتهدین. «وَمَنْ قَرَأَ أَلْفَ آیَةٍ» حالا اگر هزار آیه در شب خواند. ترتیب چرا اینجوری است؟ از ۵۰۰ ۲۰۰ ۳۰۰ ۵۰۰ هزار. تضاعف خود چیز هم هست دیگر. یک الگوریتم چی میگویند؟ ۵ برابر شده. پس دو برابر دو برابر ۱۰۰ ۲۰۰ ۲۰۰ سال به نسبت ۵۰ و ۱۰ و اینها که حساب میکنیم این عدد نمیخورد دیگر. میگویم تناسب منظور این است که تناسبش چیز نیست. حالا باید رویش دقت کرد. ۱۰۰۰ آیه اگر خواند، «کُتِبَ لَهُ قِنْطَارٌ مِنْ بِرٍّ». برایش از قنطاری از برّ نوشته میشود. «قَنَاطِیرَ مُقَنْطَرَةٌ». «الموت الا قنطره». اینکه حضرت اباعبدالله (علیه السلام) در شب عاشورا «الموت الا قنطره». قنطره یعنی پل. یک چیزی که از جایی به جای دیگر منتقل کند. اگر کسی ۱۰۰۰ آیه خواند، قنطاری از برّ برایش نوشته میشود. «الْقِنْطَارُ خَمْسَةَ عَشْرَ أَلْفَ مِثْقَالٍ مِنْ ذَهَبٍ». برّ را به چی ترجمه کردی؟ برّ را؟ آها. جای دیگر هم دارد: «قِنْطَارٌ مِنْ حَسَنَاتٍ». قنطار ۱۵ هزار مثقال از طلاست. هر یک قنطار. این قنطار، آن قنطار پل و اینها نیست. این قنطار، قنطار چیزی مال اوزان. یکی از اوزان است. ۱۵ هزار مثقال طلا را میگویند قنطار. هزار آیه بخواند، یک قنطار دارد. یعنی ۱۵ هزار حسنه ۱۵ هزار مثقال.
وَالْمِثْقَالُ أَرْبَعَةٌ وَعِشْرُونَ قِیرَاطاً. هر مثقال ۲۴ قیراط. اصغرها. قیراط هم که یک جزئی از دینار دیگر. یک مقدار دینار. یک بیستم دینار میشود قیراط. کمترین این مثل. و جبل احد. کمترین قیراطش اندازه کوه احد. یک مثقال ۲۴ قیراط از چی شد؟ یک دونه کوه احد میشود. کمترین قیراط. ۲۴ قیراط میشود یک مثقال. ۱۵ هزار مثقال میشود یک قنطار. کسی ۱۰۰۰ آیه بخواند در شب، یک قنطار از برّ دارد. حالا اگر برّ باشد که خب خیلی معنایش فرق میکند. کوچکترین. حالا برّ هم یک شبش را همینجا بدهم. حالا مقام برّ چه مقامی است؟ مقام برّ اینکه ابرار. نزد کتاب الابرار. خود واژه ابرار «وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ». جای دیگر دارد که قنطاری از برّ «لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ». بری که اینقدر سخت است. قواعد دارد و شما باید از «مما تحبون» ببخشید تا به برّ برسید. ۱۵۰۰۰ مثقال برّ میدهند به شما بابت ۱۰۰۰ آیه قرآن. حالا مقام برّ گفتند که مرحوم مصطفی زمانی میفرماید که کسی که هرچه که میگیرد، زایندگی دارد. ابرار. برّ با برّ و برّ. برّ بیابان، برّ گندم. هم اشتغال، اشتغال کویر دارند. و بلکه شما اکبر. چطور زمینی است که چیزی را میگیرد و پس میدهد. خود آن پذیرش وظایف. این دو تا درش هست. ابرار یک همچین کسانی. از خدای متعال پذیرش دارند و در مسیر خدای متعال زایش.
حالا کسی ۱۰۰۰ آیه از قرآن را میخواند. این هم پذیرش دارد. دارد میگیرد و میدهد. پمپاژ میشود از سیستم. حضرت آقا فرمودند که: ما تازگی هم دوباره گفتند. گفتند متعدد پیش میآمد برای کار ضروری میرفتم خدمت امام. ایشان دارد توی ساعت اداری قرآن میخواند. با اینکه سحر خوانده بود، بعد نماز صبح هم خوانده بود. باز میدیدیم مثلاً ساعت ۱۰ صبح نشسته. کار مملکت مانده این چیزها. قرآنش را این تولید. از او است دیگر. از آنجا دارد میگیرد و میدهد. سر معدودات الله نشسته. اینکه تحلیل سیاسی را از روزنامه که نمیگیرد که. آقای بهجت میگفت که پدرم به من فرمود که: بعضیها خیلی لطیفه. بعضیها روزنامه نمیخوانند، بهت میگویند یک ماه دیگر چه خبر است. روزنامه میخوانند نمیدانند یک ماه پیش چه اتفاقی افتاد. از یک جای دیگر دارد میگیرد که میگوید اگر کسی بخواهد با روزنامه و سایت و بولتن و چه میدانم اینها پیش برود که خب کلاهش پس معکوس است. مخصوصاً توی آن مقام. در مقامی که کسی میخواهد چون ابرار مقام اهل بیت است دیگر. سوره مبارکه انسان کلید واژهاش ابرار است و کتاب. حالا باز مقربون از ابرار بالاتر. مقربون شاهد بر اعمال ابرار هستند. ابرار اصحاب یمین که خب از سابق باز حساب و کتاب دیگر. آنی که برای آن متن نیاز دارد، ابرار است. یعنی سیر باید سیری باشد که ابرار تولید پیدا کند. حالا اگر مقربین هم شدند که چه بهتر. راه ابرار شدن چیست؟ این است که باید دست اینها هم که عرض کردیم اهل بیت نمیخواهند ما فقط یک قرائتی بکنیم و برویم.
اگر کسی توانست شبی ۱۰۰۰ تا آیه بخواند و بفهمد و استخراج بکند، چی میشود؟ تصور بکنید چی دارد درمیآورد. چقدر کاسب است. شبی ۱۰۰۰ تا آیه. از هر آیه هم به قول استاد ما یک نکته بگیرد. نمیشود کسی یک مواجههای با آیهای داشته باشد، حداقل اگر تدبر کند، حداقل یک نکته گیرش نیاید، یک عمقی پیدا نکند. این کسی ۱۰۰۰ تا چیز دارد میگیرد. این چقدر زایش دارد. چقدر تولید فکر دارد. شهید مطهری در مورد علامه طباطبایی میفرمود: چیزهایی را که ماها مینشینیم در اثر صدها ساعت مطالعه و تحقیق و بحث و گفتگو و اینها، برایمان سوالش تولید میشود که بخواهیم برویم از ادله مثلاً جوابش را پیدا کنیم. مرحوم علامه طباطبایی با کمترین تدبر در المیزان گفته و رفته. جواب گفته و رفته. من تازه فهمیدم که من وقتم را باید بگذارم فقط روی تدبر برای المیزان. بگذار آخر عمر. دیگر کتاب خیلی مطالعه میکرد. آثار مختلف. تنها چیزی که همیشه روی میزش بود، المیزان. گفت: من این را میخوانم برایم کفایت میکند. این را دریابیم. بقیه چیزها کپسول کرده. معارف را در قالب آیات. و خیلیها واقعاً امیر المومنین. حالا با همین جا با این گریزی که زدیم، برویم سراغ المیزان. بحث را ادامه دهیم.
در حال بارگذاری نظرات...