نسبت قلب ظاهری و قلب باطنی
امتحان سالیانه الهی
نشانههای قلب سالم
امام حسین علیهالسلام در نزد پیامبر «صلی الله علیه و آله» چه جایگاهی دارند؟
دلیل خاص و ویژه بودن امام حسین علیهالسلام از زمان ولادت
آثار ملکوتی وجود امام حسین علیهالسلام در بطن مادر
حضرت عزرائیل و حضرت میکائیل موکل چه ارحامی هستند؟
اکرام عجیب پیامبر «صلی الله علیه و آله» بر همبازی امام حسین علیهالسلام
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد، الفعال الطیبین الطاهرین و لعنةالله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
ربِّ اشرح لی صدری و یسر لی امری، و احلُل عقدةً من لسانی یَفْقَهُوا قولی.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیکم منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لا جعله الله آخرَ عهدٍ منی لزیارتکم.
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
هدیه به روح منور آقا امام حسین علیه السلام، شهدای کربلا و اسرای کربلا صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
پزشکان و فیلمهای رگ و عروق معمولاً سفارشی که دارند، این است که میگویند انسان باید سالی یک بار آزمایش کند، آزمایشی بدهد و چک بکند. مخصوصاً قلب، به نحوی که مرضش خیلی زود فهمیده نمیشود. رگها و مویرگها، اینها اگر برایشان مشکلی پیش بیاید، آدم زود نمیفهمد. مثل استخوان نیست، مثل پوست نیست؛ پوست مثلاً وقتی مشکل پیدا میکند، سریع خودش را نشان میدهد. اعضای دیگر انسان، اینها سریع خودشان را نشان میدهند. وقتی انسان دردی، ضعفی، چیزی پیدا میکند، درد کلیه است، درد سینه است. تا انسان آزمایش نکند، فهمیده نمیشود. چکاپ بشوند، به قول معروف آزمایشی بشوند، دکتر ببیندشان، ببیند یک وقت مشکلی برای اینها نباشد. اسم قلب و بیماری قلبی اینها که آمد، یکی از اهالی این جلسه، بیماری قلبی برایشان پیش آمده. حالا ان شاء الله که ایشان هم هرچه سریعتر بهبود پیدا کنند و بتوانند بیایند به این جلسه و عرض ارادت کنند به امام حسین. نفری یک دانه سوره حمد بخوانیم برایش.
بسم الله الرحمن الرحیم.
آزمایش قلب هم به دو نوع است؛ ورودی و خروجی قلب را آزمایش میکنند. یعنی آزمایش خون چون پیش دکتر نیفتاده، تپش قلب را چک میکند، این قلب، نحوه ضربانش به چه نحوی است. اوره و چربی و کلسترول و اینجور چیزهای خون چقدر است؟ این دیگر کار این دکتر نیست. شما باید بروید آزمایش بدهید، از خون آزمایش بگیرند، خون وضعیتش به چه نحوی است. پس یکی خون را چک میکنند، این خونی که در این قلب دارد پمپاژ میشود، چه شکلی است؟ یکی تپشش که چقدر، چند ثانیه یک بار این خون پمپاژ میشود در قلب. این در مورد قلب ظاهری ماست.
در مورد قلب باطنی ما هم یک همچین داستانی هست. سالی یک بار آدم چکاپ بشود، محک زده بشود. سورهی مبارکه توبه، آیهی ۱۲۶ میفرماید: «ما سالی یک بار از شما یک امتحان عمومی...» آیات غریب قرآن است. «ما سالی یک بار یا دو بار یک امتحان عمومی میگیریم. چرا اینها توبه نمیکنند؟ چرا هوشیار نمیشوند؟ ما امتحان میگیریم، شکست میخورند، میبیند قلبش مشکل دارد، چرا به هوش نمیآید؟ کاری انجام بدهد، نقصش را برطرف کند.» امتحان میگیرم، دیدی قلبت را؟ چرا درمانش نکردی؟
خدایا، کی امتحان گرفتی شما؟ گفتند این آیه در مورد جهاد است. مثلاً سالی یک بار، دو بار جهاد پیش میآید. ولی خوب حالا وقتی که جهاد نیست، همین ماه رمضانی که ما داریم، هر سال، هر سال ماه رمضان که میآید، خدا دارد از ما آزمایش قلب میگیرد. خوب امسال در چه حالی؟ حالت بهتر است، بدتر است؟ تپشت مشکل دارد؟ حالِ دلت؟ حال و روزت بهتر است یا نه؟ با ماه رمضان بیشتر حال میکنی یا نه؟ صفای باطنت بیشتر است یا نه؟ اگر میبینی پارسال حال خوشتری داشتی...
یک وقت دیگری هم که خدا امتحان میگیرد، هر سال قلب ما، ماه محرم است. من محرم که میشود، خودم را نشان میدهد. قلبم تو چه حالی است؟ تو چه وضعی است؟ همین که شب اول محرم میآید، تا محرم شروع میشود، یک حرارتی تو دل افتاده، شوری تو دل افتاده. این شور علامت این است که چی؟ دل سالم است. نکند پارسال شب اول محرم حالم بهتر بود از امسال؟ پارسال منتظر بودند... امسال محرم شدهها؛ خبر داری؟ نشان ندادی؟ قلبش مریض شده باشد. قلب سالم، قلب شور میآید، حرارت پیدا میکند. علامت قلب سالم این است. این را بگویم، دیگر سخنرانی از امشب.
علامت قلب سالم این است: دل سالم برای امام حسین میتپد، میلرزد، میجوشد. وزیر هیئتی هم هستندها، ولی دلشان نمیجوشد برای امام. ماهی که تو ماهیتابه گذاشتهاند. گرسنه است و بالا و پایین میشود. ظهر عاشورا دارد نزدیک میشود و درست میکند. میگوید و میخندد. شب عاشورا راحت حرف میزند. این قلبش سالم است. ظهر عاشورا مات و مبهوت و گنگ. علامت آدمی که دلش سالم است، این حرف از من نیست، حرف پیغمبر است.
نگاهی کردند به امام حسین. پیغمبر نگاهی کردند به امام حسین. امام حسین میآمدند سمت پیغمبر. میآمدند، امام حسین را گرفتند و در دامن نشاندند. بچه از امام حسین هنوز خردسال است. پیغمبر دارد از آن موقع به مردم هشدار میدهد. دکتر، دیگر پیغمبر طبیب دوار، به طب است. امیرالمؤمنین میفرماید: «پیغمبر دکتری بود که نمینشست تو مطب، مردم بیایند ویزیت کند. پیغمبر خودش میرفت.» حالا این دکتر دارد به این امت میگوید: «آقا، بعد از من اتفاقاتی میافتد، میخواهی بفهمی علامتش این است، وقتی حسین را میکشند، از قتل حسین در دل مؤمنین آتشی به پا میشود. این آتش دیگر هیچ وقت خنک نمیشود.»
بعد از من، حسین را کشتند، میخواهی بفهمی من پیغمبر، تو جزو امت من هستی؟ تو با من ارتباط داری یا نه؟ بعداً میخواهی بفهمی دلت سالم است؟ از کجا باید بفهمی؟ از کجا باید بفهمی؟ از این آتشی که در دلشان برای امام حسین است؟ دلی که تویش حرارت نیست، انگار زمونه عوض شد. یک نگاهی انداختی؛ شاید در طول سال این پیراهن مشکی را هم تنت کردی، عزایی بوده، ماتمی بوده برای اقوام و آشناها، خود اهل بیت. حتی ماه رمضان تنت کردی، فاطمیه تنت کردی. احساس میکنی داری آتش میگیری، تنت نکنی. این آتشت آرام نمیگیرد. آتش محرم. رو تخت بیمارستان. آقا سخت میگذرد. محرم تخت گوشه فایده ندارد. عزاداری میکنند، قرآن به سر میگیرند. تلویزیون سیر نمیشوم، باید بیایم بیرون، آتشم را بریزم.
تو! این علامت دل سالم است. اگر کسی اینجوری نیست، مریض است، دل مرده است. دل مرده عشق امام حسین. بیا این را بفهمیم. سالم است؟ امسال حالت بهتر است یا پارسال؟ امسال بیشتر منتظر محرم بودی یا پارسال؟ امسال بیشتر اشک ریختی یا پارسال؟ این علامت این است که حالمون داره بهتر میشود یا نه.
امام حسین که دیوانه کرده، دیوانه نداریم کسی دیگر دیوانه حسین نشود، بدبخت است. این حسین، دیگر از تو دلم. امام حسین، نه بچگی، قبل از اینکه به دنیا بیاید، جبرئیل امین آمد برای حضرت آدم. آدم توبه داشت میکرد، گریه میکرد. گفت: «آدم، این همه سال گریه کردی. پنج تا اسم آوردم. این اسامی را... خدا را به این اسامی قسم بده.» شروع کرد اسم پیغمبر را گفت، قسم داد. حضرت زهرا را قسم داد، اسم امیرالمؤمنین را قسم. «یا قدیم الاحسان، به حق الحسین.» دید اشک آدم جاری شد. «آدم، بخشیدمت، بخشیده شدن کار ندارم. بگو این چه اسمی بود؟ جیگرم را آتش زد این اسم؟ چه اسمی بود؟» آدم سالم با اسم حسین زیر و رو میشود. دل سالم این شکلی است. اسم حسین دل سالم را میلرزاند، به جوش میآورد، به فریاد.
کتاب «خوارج و جراحه» روایتی نقل کرده. چند تا روایت بخوانم برایتان. شب اول مجلس، مجلس متبرک بشود به این روایات. خودمان حال بگیریم از این روایات. برای مقداد میگوید: «مقداد.» کنیهی یار خالص پیغمبر. میگوید: «حسن و حسین علیهم السلام بیرون رفته بودند از منزل. پیغمبر دنبال این دو بزرگوار راه افتاد. من همراه پیغمبر بودم. آمدیم بیرون دیدم یک افعی روی زمین نشسته. تا این افعی احساس کرد پیغمبر دارند میآیند، از جا بلند شد. قدش از درخت خرما هم بلندتر است. قد بلند. افعی بلندی بود. به احترام پیغمبر بلند شد. دیدم از بچه شتر هم اندازهاش بزرگتر است. چه افعی درشتی بوده! قدش از نخل بزرگتر، حجمش از بچه شتر بزرگتر، از دهانش هم آتش دارد بیرون میآید. ترسیدم.»
وقتی این افعی پیغمبر را دید، دیدم نازک و کوچک شد، مثل یک نخ افتاد روی زمین. پیغمبر به من نگاه کردند. گفتند: «مقداد، میدانی این افعی دارد به من چه میگوید؟» «الله و رسوله اعلم.» گفتم: «خدا و پیغمبر بهتر میدانند.» حضرت فرمودند: «این افعی دارد به من این را میگوید: «الحمدلله الذی لم یمتنی حتی جعلنی حارثاً لِابن رسول الله.» شکر برای آن خدایی که مرا از دنیا نبرد تا زنده بمانم، یک بار محافظ حسن و حسین باشم، مراقبت کنم از حسن و حسین. مراقب بوده کسی سراغ حسن و حسین نیاید.
تو پیغمبر را دیدی، خودش را جمع کرد. دیدم که این افعی دیگر راهش را گرفت رفت تو دل بیابان و به سمت کوه. نگاهم افتاد به یک درختی که تا آن روز آن درخت آنجا ندیده بودم. این درخت بالا سر حسن و حسین دارد بهشان سایه میاندازد. پیغمبر آمدند نشستند کنار حسن و حسین. اول رفتند سراغ حسین. اول رفتند سراغ حسین. ببین، این حساب کتاب تویش است. پیغمبر هم وقتی میآیند، اول حسین دل را میبرد. تا حسن. با اینکه امام حسن بالاتر از امام حسین است. مقام امام حسن بالاتر است. ولی حسین بیشتر دل میبرد.
آمدند امام حسین را گرفتند، سر امام حسین را گذاشتند روی پای راستشان. بعد سر امام حسن را گرفتند، گذاشتند روی پای چپشان. بعد زبانشان را بردند تو دهان امام حسین. اینها خواب بودند، این دو تا بچه. درخت سایه انداخته بود که از خواب بیدار نشوند. افعی هم محافظت میکرد کسی نیاید. حالا پیغمبر میخواهد امام حسین را از خواب بیدار کند. آنقدر زبان مبارکش را در دهان کوچک امام حسین چرخاند، چرخاند، آرام آرام امام حسین: «ای پدر جان؟!» امام حسن هم بیدار شدند. ولی دیگر پیغمبر امام حسن را آن جور بیدار نکرد. دوباره خوابید. مقداد حالییش شد پیغمبر دارند چه میگویند. برگشت گفت: «کان الحسین اکبر یا رسول الله؟» انگار حسین بزرگتر است؟ انگار یعنی بیشتر دوستش دارید؟
جواب پیغمبر را داشته. حضرت فرمودند: «ان لِلحسین فی قلوبِ المؤمنین معرفةً.» این حسین در دل مؤمنین جایگاه یک معرفت مکتومهای دارد. خدا یک گنج اختصاصی در دل مؤمنین گذاشته، قفل هم کرده، فقط کلیدش دست حسین است. این فرق میکند. بیشتر از این بدانی؟ برو از مادرش سؤال کن، از فاطمه. آقا، زادهی پیغمبر.
این دو تا را در آغوش گرفتند، برگشتند سمت منزل. من سریع تا برگشتم رفتم در منزل حضرت زهرا. مقداد میگویند: «میگوید دم در ایستادم. امامه آمد، خادم حضرت زهرا و کنیز حضرت زهرا بود. آقای مقداد شما اینجا؟ در نزده بودم. گفت: بانوی من فاطمه زهرا به من گفتند پشت در یک مردی از کنده (مقداد کندی بود) یک مردی از کنده آمده، سؤالش خیلی سؤال در مورد حسین است. اشکش که هیچ، عزاداریاش که هیچ، کسی میخواهد در مورد حسین سؤال بکند؟ حضرت زهرا آدم میفرستند، میگویند برو، برو، یکی آمده در مورد حسین...»
حضرت زهرا فرمودند: «میخواهم که در مورد قرةالعین من از من سؤال کنند. من آمدم جلوی در. استقلال شما خیلی بزرگ آمد. وارد شدم. یاد یک داستانی افتادم، مقداد. داستان آن روزی افتادم که پیغمبر در منزل امسلمه بودند. من آمدم منزل امسلمه. حضرت زهرا هم آنجا بودند. آنجا به حضرت زهرا گفتم: «ما منزلة الحسین؟» وارد که شدم یاد آن داستان. حضرت زهرا گفتند: «جایگاه حسین پیش شما چیست؟» این داستان را بگویم، شاید تا حالا نشنیدهاید، بدنید نشنوید. محرم متاسفانه کمتر پیش میآید از اینجور روایات بخوانیم.
وقتی که من امام حسن را به دنیا آوردم، پدرم به من امر کرد لباسی که در آن لباس لذت دنیوی نبردم، آن جور لباسی تنت کنم برای اینکه امام حسن را شیر بدهم، لذت دنیوی نبردم، تنم کنم برای اینکه به امام حسن شیر بدهم. پدرم آمد امام حسن که به دنیا آمده بود. میلاد امام حسن، هنوز. بعد توضیح میدهند بعد میلاد امام حسن چه اتفاقی افتاد برای میلاد امام حسین. میخواهم بگویم از اول حسین خاص بوده، از آن اول. اول امام حسن دارد شیر میخورد. چشم. بعد حضرت فاطمه: «جان! اگر علی آمد، از تو درخواست داشت همبستر بشود، قبول کن.» تازه به دنیا آمده بود امام حسن. شما میدانید امام حسن که به دنیا آمدند، ۱۱ ماه بعد امام حسین به دنیا آمدند. یعنی دو ماه بعد از میلاد امام حسن، نطفهی مبارک امام حسین بسته شد.
حالا ماجرا چی بوده؟ حضرت زهرا میفرماید که پیغمبر، من داشتم امام حسن را شیر میدادم. پیغمبر به من فرمود: «تو پیشانیت یک نور اختصاصی است. تو به زودی حجتی برای این خلق به دنیا میآوری.» آمدند امام حسین را دیدند. «فاطمه جان، حسین قراره به دنیا بیاید.» حسن جایگاه خودش. «با حسین آمدنش برای من شیرین است چون میدانم بعد از این قراره حسین به دنیا بیاید.» امام حسین گیر است. هر جا روضه برویم آخرش. بابا چرا همه؟ پیغمبر دلها را، همه را. مغناطیس عالم که پیغمبر است. همه دلها را گرفته.
بعد دیگر حضرت زهرا توضیح میدهند: «یک ماه وقتی از باردار شدنم گذشت، احساس کردم یک حرارتی...» ببین، فاطمه باخبر شد حسین را باردار است. میگوید: «یک حرارتی در درون خودم احساس کردم. از همان اولی بود.» یک حرارتی در وجود خودم احساس کردم. «به پدرم گفتم: پدر جان! حرارتی احساس میکنم.» پدرم فرمودند: «یک کوزه آب بیاور.» یک کوزه آب آوردند. پیغمبر سخنی گفتند، تف انداختند تو این آب. از آب مبارک دهانشان انداختند. فاطمه جان میفرماید: «از این آب خوردم. احساس کردم آن حرارتم آرام شد.»
گذشت. بهروز چهلم که رسید، احساس کردم یک جنبندهای پشت کمرم دارد راه میرود. مثل اینکه مورچه دارد میرود بین پوست و سینه حضرت زهرا. در حالی که من نه اشتهایی به غذا داشتم، نه اشتهایی به آب داشتم. ماه سوم که تموم شد، احساس کردم بزرگتر میشود. ماه چهارم احساس کردم خدا دارد تنهاییهای من را با این پسر پر میکند. دیگر همدم تنهاییهایم. دیگر رفتم تو مسجد، نشستم تو کنج خانهام. فقط مشغول عبادت. جایی کار نداشتم. هی بیشتر شد. ماه پنجم که تموم شد. ماه ششم که رسید، ماه ششم که رسید، حضرت زهرا میفرمایند: «من دیگر در تاریکی احتیاج به نور...» جسمش در رحم فاطمه است. «چشم مادرش تو شب تاریک دیگر به چراغ احتیاج نداشتم. دیگر رفتم توی خلوت، فقط مشغول تسبیح شدم.» و دیدم از درونم صدای تسبیح حسین دارد تسبیح میگوید. «درونم قوتم بیشتر شد. با اینکه هرچی به سمت زایمان زن پیش میرود ضعیفتر میشود ولی این حسین با من بود، قوتم بیشتر.»
مدتی گذشت، «این بچه دارد به من قوت میدهد. این بچه مایهی قوت من است. مایهی دلخوشی من.» بعد یک مدتی خوابم گرفت. «تو خواب کسی آمد، فرشتهای بالاش را کشید به پشت من. از خواب بیدار شدم.» وضو گرفتم. دو رکعت نماز خواندم. «دوباره من خوابیدم. تو خواب دیدم کسی آمد، پیراهن سفیدی پوشیده، بالا سرم ایستاد. تو صورتم فوت کرد به پشت سرم. از جا بلند شدم، ترسیدم.» وضو گرفتم. چهار رکعت نماز خواندم. جلد ۴۳ بهار، صفحه ۲۷۱ تا ۲۷۳ این حدیث.
«که بعد میفرماید که دوباره رفتم خوابیدم. یک نفر آمد تو خوابم، من را از جا بلند کرد، نشاند بیدارم کرد. فرداش بود پیغمبر آمدند. نگاهی به صورتم کردند. فرمودند که فاطمه جان، احساس میکنم غمهایت دیگر برطرف شده، خوشحالی.» ماجرا را تعریف کردم برای پیغمبر. حضرت فرمودند: «میدانی اینهایی که تو خوابت بودند، کیها بودند؟ اولیشان خلیل من عزرائیل بود که موکل به ارحام نساء.» حضرت عزرائیل روح را فقط میبرد؟ نه، روح را هم میدهد. هر کسی بارداری که روح در بچه میآید، حضرت عزرائیل روح را ایجاد میکند. «میگویند آن اولی که آمد بالا سرت عزرائیل بود. دومی میکائیل بود. میکائیل...» عزرائیل موکل به همه زنهاست. «میکائیل فقط موکل به اهل بیت من است. اختصاصی روح اهل بیت من مخاطبین میکائیلند. میکائیل این روح را در تو دمید.» پیغمبر گریه کردند. «مرا در آغوش گرفتند. سومی حبیب من جبرئیل بود. یَخدِمُه الله و لَد نوکر حسینت کرده.» بچه دار شدی. حسینت از آن اول! آمدند زنبیل گذاشتند. نوکرهای امام حسین، اول اول همه به دنیا نیامده، جبرئیل آمده. جبرئیل شوخی نیست. خودم نوکر ماه را زودتر از من کسی را راه ندید. عی و فدای این حسین. عیب فدای تو. در لیست خادمهاش یک گوشهای... گوشی وارد میکند کسی که نوکر مثل جبرئیل دارد. من را میخواهد چیکار؟
علامت دل سالم این است؛ عشق حسین در دل میجوشد. ببین، همه عاشق... روایت دارد: «هیچ پیغمبری خدا نفرستاد مگر اینکه فرشته فرستادند برایش، روضهی حسین را خواندند، پیغمبر گریه...» تک تک پیغمبر میشدند، فرشته میآمد روضه بخواند. اعلام کن عاشق حسین. قیامت دست این حسین است.
عرض من تمام. طولش ندهم. برای حرفهایم باشد برای فردا شب در مورد این عشق پیغمبر به امام حسین. باز هم هست. بفهمیم دل سالم چه جور علاقهای دارد به حسین. فقط این روایت را بخوانم. دیگر بریم سمت کربلا. جلد ۴۴ بهار. روایت را نقل کرده. میگوید: «پیغمبر با اصحابشان تو راه داشتند میرفتند. پیغمبر، پیغمبر بودیم. رسیدیم به چند تا بچه. دیدیم تو راه دارند بازی میکنند.» نبی پیغمبر. «این بچهها داشتند دور هم بازی میکردند. پیغمبر یک دفعه آمدند، یکی از این بچهها.» پیغمبر شروع کرد هی بین دو چشم این بچه را بوسید. هی نازش میکرد. «حجره پیغمبر این بچه را نشان...» در دامنشان. «و کان یُحِبُّهُ.» بچه کیست؟ چرا آنقدر میبوسیدش؟ چیکار کرده مگر؟ چی دارد؟ «یک روز دیدم این بچه داشت با حسین من بازی میکرد. زیر پای حسین من را برمیداشت، به صورت حسین من را دوست دارد. من هم دوستش دارم. بغلش کردم، بوسیدم.»
بقیهی حدیث عجیب است: «و لَقَد اَخبَرنی جبرئیل اَنَّه یکون مِن اَنصارِه بِکربلا.» به من گفته این بچه به خاطر این محبتی که دارد، یکی از شهدای پایه رکاب حسین کربلاست. کربلاییها از اول هی دور و بر حسین چرخیدند که آخر کربلا اجازه بدهند بیایند دور گودال بگردند. «بچرخیم، بچرخیم، گوشه جنازهمان یک گوشهای کنار حسین بیفتد.» به خدا میشودها، میشودها. شهدا این جورندها. شهدا میگویند هر کدامیشان را خواب دیدند، اکثرشان، خیلیهایشان گفتند: «ما لحظه آخر که داشتیم شهید میشدیم، احساس کردیم امام حسین آمدند، سر مایهی قوت من است.» هی دور و بر حسین میچرخیدند. امشب آخر کار بیاید «مارا هم بغل بگیرد.» یک محرم بس است برای اینکه حسین ما را بخرد. بس نیست؟
یک روز عید قربان بود، رفته بودیم گوسفند بخریم. قم. زنگوله گردنش آویزان کرده بودند. تعجب کردم. آخه بز زنگوله میخواهد؟ یکی آمد به من گفت: «میدانی این زنگوله دور گردن این بز چیست؟» گفتم: «نه.» «از محرم هر سال که میشود، اینجا میآیند، بعد عاشورا یکی از این گوسفندها یا بزها را جدا میکنند برای امام حسین که روز عاشورای سال بعد پای روضه حسین سر ببرند. گوسفند یا بزی که جدا میکنند، زنگوله گردنش میاندازند. تو طول سال آنهایی که میآیند گوسف...» کاری با این گوسفند یا بز نداشته باشد. حسین کشته بشود. این محرمی دیر آمدی ولی تو بخواهی بخری، کسی دیر هم بیاید، میخری. به خدا یک محرم بس است برای اینکه امام حسین ما را بکِشد و ببرد. یک محرم. با یک گوشه نگاه میبرد. با یک گوشه نگاه، یک نیم نگاه میبرد. میخرد، میبرد، میبرد. امشب بریم خودمان را نشان بدهیم. خودمان را برای حسین لوس کنیم. امشب میخواهم تا حسین به کربلا نرسیده، بروم هی اشک بریزم. بعد ممکن است تو زود بروی. بچههای حسین فردا... نه شمشیر دارم، نه خنجر دارم. تازه، گلوی بچه شیرخواره را نمیتوانیم هدف بگیریم.
سلام علیک یا عبدالله، اروح التی. چقدر رفیق رفتند محرم را ندیدند. «علی الارواح حلت سلام الله.» امام حسین زندگی، اسمش را صدا بزنیم آنقدر موقع مردن حسرت میخوریم. دیگر نمیشود اسم حسین را صدا کنیم. «سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله...» محرم آخرم نباشد، آخر «لزیارت»ِ. «السلام علی...»
پرسید از قبیله که: «این سرزمین کجاست؟» / این سرزمین غمزده در آشناست
این زمینی که بوی نی و نیزه میدهد / این سرزمین آبستن بلای اعظمهاست
از آنهایی که شناس بودند پرسید: «اسم این زمین؟» گفتند: «یواش! الفرات. شروع کردند، گفتند: «قاضریه.» و گفتند... دستی کشید بر سرو روی ذوالجناح. آهسته زیر لب گفت: «کربلا.»
از وسط ... افتاد. انگار یک لحظه پردهها کنار رفت. امام حسین دید...
این سرزمین طوفان وزید از وسط / ناگهان افتاد پرده سرش روی نیزهها
زخمیتر از مسیح، در خون روی صلیبی / سر از پیکرت جدا.
جانم به این نالهها. اولش آنقدر حال داری، بار بارانِ تیر که میآمد از کمان. بر دوش بادی که پیراهنش افتاد. مردی که فکر انگشتر، و مردی که فکر غارت انگشتر. آی حسین! حسین! حسین! آی قربون اسمت برم. آقا جانمان را انداخت. خودت با زینب چهها کردی؟ یک اسمش عاشق و شیدا شدیم. حالا زینب، قربان پنجاه و چند سال با حسین زندگی...
مثل فردا تا رسیدند کربلا. یک وقتی خواهرش بیتاب شده: «برادرم حسین! این زمین کجاست؟ این چه جور سرزمینی است؟ چرا از این زمین بوی جدایی همش؟ یک حسی بهم میگوید دیگر اینجا آخر خط است. همش یک حسی بهم میگوید دیگر همه چی تمام است.»
مجلس قبلم کربلا خیمهگاه. رفتم دنبال خیمهی حضرت زینب گشتم. پشت دیوار، خیمهی امام حسین زده. کنار کنار.
وقتی زینب را میخواست از محمل پیاده کند، همه جوانان بنی هاشم شدند به صف. شدند با چه عزتی، چه احترام. دختر امیرالمؤمنین، کم کسی! خواهر حسن و حسین، دختر فاطمه. زینب را از اسب یا شتر پیاده کردند از محمل. ولی امشب دیگر هی نگاه کرد دید همه نام حسین...
در حال بارگذاری نظرات...