دل زنده بودن به چه چیزی است؟
دینداری متوهمانه
علامت بهتر شدن رابطه با خدا
فراموش کردن قیامت
چرا خودمان را ملامت میکنیم؟
شیعه کیست؟
به شیطان تیر بزنیم!
پرگو باشیم، چه نتایجی خواهیم دید!
کور کیست؟
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد، اللهم صل علی آل محمد طیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. (تشهری و یصلی علی و لل عقدة من لسانی یفقهو قولی)**
بحث ما شب گذشته به مرحلهای رسید که امام حسین (علیه السلام) صفحهای ماندگار در تاریخ به وسیله کربلا به وجود آوردند، که نقش ماندگار کربلا، این حقیقت زندهایم، برای همیشه هم هست. آن بخشی که کار امام حسین و هنرنمایی (ضرب دست) امام حسین (علیه السلام) بود، جلسه قبل مطرح شد. این هنر امام حسین به چه بود؟ امام حسین مگر چه کار کرد؟ در کربلا چگونه مدیریت کرد که این صفحه به وجود آمد؟
بخشی که به ما مربوط است، این است که حالا ما از کجا بفهمیم کجای این صفحه و کدام طرف هستیم؟ حتی درجات خودمان را بخواهیم به آن پی ببریم و به آن برسیم. اینکه بالاخره الان اگر عاشوراست، اگر کربلاست، من با حسینم یا با ابنزیادم؟ با یزیدم؟ حالت شعاریاش خب بله، همه میگوییم ما با حسینیم، نمیگذاریم علی تنها بماند، اهل کوفه هم نیستیم. اهل کوفه بودن فقط یک تابلوست، فقط تعداد آدم خاص است. حالا اهل کوفه نباشد، اهل تهران باشد، اهل تهران شد دیگر جهنم نمیرود مثلاً اهل مشهد.
اهل کوفه بودنش به خاطر این است که یک سری ویژگیها دارند. این ویژگیها هر جا باشد، آدم روبروی امام معصومش درمیآید. ویژگی اصلی که باعث میشود آدم روبروی امام معصوم صف بکشد، قساوت قلب است. این دل زیر بار نمیرود، نمیفهمد، حالیش نمیشود چرا بار نمیرود، قبول نمیکند. دیشب یک جلوههایش را دیدید؛ دیگر. امام حسین سخنرانی کردند، میخواستند برگردند. نقلش را گفتیم. دیشب برخورد کرد. برخورد کرد. آن که یک سرباز جزئی بود تیر انداخت. یک فرمانده بود پا شد، خودش لرزان لرزان رفت سمت سپاه امام حسین. پس معلوم میشود خیلی به این رتبهبندیها نیست. سرباز جزئی باشی، فرمانده باشی، اینها مهم نیست. این دل مهم است. مریضی دل مهم است. علاجپذیری دل مهم است. این دل علاجپذیر هست یا نیست؟
بیماریاش لاعلاج است. گاهی یک شوک میدهی زنده میشود، نوار قلبش صاف میشود. کوچکترین شوکی که میدهند برمیگردد، احیا میشود. گاهی پنج تا ده تا، صد تا هی میبرد بالا ولتاژ را، اثر ندارد. بابا این مرده است! دلی که مرده، مثلاً ظاهرش باید آنچنانی باشد. مذهبی، آدم مرتب، حتی هیئتی، ولی دل مرده. دل مرده واقعاً نمُرده، احیا نمیشود. آدم تو هیئت هم هست؛ هیئتیام، گریه کنیم دیگر بدتر. این خودش حجاب شده، نفهمی که دلت مرده.
ما خودمان سیدیم، ما خودمان مسجدیام، ما خودمان فلانیم... ببین، دل زنده به اینها نیست ها! به مسجد و هیئت و سید و آخوند و چی و چی و چی و چی، به هیچ کدام. دل زنده به چیست؟ یاد خدا. یاد خدا. دل زنده به ذکر خداست. دل مرده به فراموشی خدا. ممکن است آدم نماز بخواند، خدا را فراموش کرده باشد. نمیشود؟ آدم وسط نماز است، ولی هنوز جواهر دینمان، به همین روزمان، به همین هیئتمان، به همین نماز، چپ رفته توی اعماق دل. این نماز چقدر از درون دل دارد میجوشد؟ نمازی که از اول تا آخرش من باید یکی بغلم باشد بهم بگوید چند رکعت خوندی؟ وسیله داشته باشم حساب بکنم این الان رکعت چندم است؟ نمازم که تمام میشود بعدش هم فکر کنم این نماز ظهر بود یا عصر بود؟ آخر چه کار میکردم؟ خطرناک است.
عمر بن سعد نمازخوان کم بود؟ نماز شبخوان مگر کم بود؟ امیرالمومنین با کمیل قدم میزد تو جنگ نهروان. صدای قرآن خواندن میآمد. شب جمعه بود. نالهای بلند شده بود. کنار امیرالمومنین بود. عرضه داشت: «آقا، چه قرآنی میخواند!» حضرت فرمودند: «صبر کن.» کامل تبدیل نشد. جنگ شد. روبروی امیرالمومنین ایستادند، جنگیدند. آخر جنگ حضرت آمدند بالا سر یک جنازه بوگندویی که بوی کثافتش آدم را برداشته بود. حضرت با پا قدم میزدند، این سرها را جابجا میکردند. با پا به کمیل فرمودند: «یکی از این سرها رو زیر پاشان بود، زیر کمیل، میشناسیش؟» که صدای نالهاش دلت آورده. به زبان نیست.
بین، آدم مریضی این حرف را میزند. آدم سالم میگوید هزار تا هم که موهات را بپوشانی حکم خداست، ولی دلت درست نشود، توهمات، خیالات، اوهام. من خوبم! روزی صد بار هی به خودم "تو خوبی، تو خوبی!" ما شاء الله به خدا اعتقاد دارند. بسم الله. امام حسین که به خدا اعتقاد نداشتند! امام حسین با امام سجاد وداع میکنند. امام سجاد پرسند: «باباجان، مگر چی شده؟ بقیه کاروان کو؟» حضرت فرمودند: «که تک تک کشته شدند.» آمد حرکت کند برود میدان و اینها، امام حسین نگه داشتند. بعد امام سجاد عرض داشتند: «بابا، چه قوم بدی هستند اینها که شما را تنها گذاشتند؟» حضرت این آیه قرآن را تلاوت کردند: **"استحوذ علیهم الشیطان فنساهم ذکر ربه،"** شیطان بر اینها مسلط شده، خدا یادشان رفته. بابا اینها که به خاطر خدا دارند میکشند! وضو گرفتن، الله اکبر میگویند. بعد از شهادت شما چهار تا مسجد میسازند تو کوفه. مسجد ساختند به شکرانه اینکه امام حسین را کشتند. مسجد ساختند یعنی چی؟ جماعت جمع میشوند، میروند مصالح میخرند، میآرند، میریزند. چند نفر مشغول بنایی. زحمت برو پول جور کن بیار. این همه جنگ و فنگ برای چی؟ حسین خدا را فراموش کرده. تو توهماتش با خداست. توهمات، از این دینداری متوهمانه است. تو توهمات خودمان آدم خوبی هستیم. تو توهمات خودمان امام حسین را دوست داریم، قبول داریم. خدا را قبول داریم. بلبل از خدا میگوید. چه اعتقادی به چه درد میخورد؟ این اعتقاد، اعتقاد نیست. اعتقاداتش قویتر میشود. همه وجودش بیشتر در اختیار خدا میآید. این را داشته باشید بچهها. نشانه عجیبیا.
مبتلا به توهم نشود. میگوید: «آقا، من از پارسال تا حالا رابطه با خدا بهتر شده.» خب، باید یک نگاه به زندگیت بندازی ببینی خدا بیشتر تو خودت را نشان میدهد یا نه. علامتش، رابطهام با خدا بهتر شده یعنی تا پارسال نمازهایم را میخواندم امسال همه نمازها اول وقت شده، وگرنه توهمی. تو خیالها، تو خیالات خودمان خوشیم. با امام حسینیم، با خداییم. پارک جدی بشود، قیامت را قبول ندارند. یک جایی میگوید: **"ذلک بما نسو یوم الحساب"** یادشان رفته، نه که قبول ندارند. در مورد قیامت صحبت میکنی از آنور دارد نزول میگیرد. بهش میگوید قیامت جهنم چهمین بهره فلان چیز را هنوز فلانی نیاورده. از اینور هم دارد روایت برای شما میخواند. اوج بدبختی این است که این بهش نفاق. این دیگر درمانش خیلی سختتر از کفر است. آن نصرانی و آن یهودی و زیاد بودن از اینجور آدمها هیچ نشنیده بودم از دین تو. امام حسین را دیدم پذیرفتند. آنهایی که شنیده بودن توهماتشون قاطی شده بود با اعتقاداتشون. مصیبت از اینجا شروع میشود.
آدمی که عقایدش واقعی است، این تو ذکر خدا نشان میدهد. یاد خدا. بیشتر به خدا توجه دارد، بیشتر با خداست، بیشتر با خدا رو دارد. رو کرده. گاهی فقط تو ظواهر است. خداوکیلی چند تا از این حسین حسینها از دل میجوشد؟ به همان میزان پیشرفت داری، به همان میزان قبول شده. گاهی حسین حسین هم داریم، همین هم گول میخوریم. شب مینشیند با خودش حساب کتاب کند، فلان آهنگی که گوش دادم حرام بود یا حلال بود؟ میگوید: «نه بابا، حلال بود. اگه حرام بود که توفیق پیدا هیئت برم، اشکم نمیآمد.» لایهای حجاب میشود. کم کم کم اوایل عوض میشود. آرام آرام از پایین به خدا توجه داری یا نه؟
چند تا روایت بخوانم، حرفهایی بزنیم، یک خورده ملامت بکنیم. ملامته نفس لوامه همینه دیگه. تو چه کارهای؟ کجایی؟ میدانی الان کجایی؟ خداوکیلی میدانی امام حسین؟ خب من دارم خودم را میبینم دیگه. مسلماً اگه تیری بیاید من که سعید بن عبدالله نیستم دستم را بگیرم تیر من بخورد به حضرت نخورد. جا خالی هم میدهم. به حضرت خورد، خورد. آهنگ میدانم که گناه پیش بیاید، پایه میشوم میروم سراغش، قید امام حسین را میزنم. حرام که میآید سپری ندارم بگیرمش. تیر حرملهاَم که بیاید، سپری ندارم از حسین نگهش دارم. چه فرقی میکند این شیطون با آن شیطون؟ چه فرقی میکند این شیطون با آن یزید؟ من که با شیطون پشت دلش است، سریع تو احساس میکند ذکر خداست، استحاضه میکند. خدایا، به تو پناه میبرم. شیطون دوباره آمد! خب، من که عموم نامه این شیطون را پس نزدم. عموم نامه شمر هم پس نمیزنم. معلوم است تو این قساوت قلب چیزی غیر از این نیست که آدم خدا را یادش برود، خدا را فراموش کند.
خدای متعال به حضرت موسی وحی کرد: **"لا تفرح به کثرة المال"** با زیادی مال خوشحال نباش، دل نبند، عشق و حالت به این پولت نباشه. **"ذکری علی کل حال"** ذکر منو تو هیچ حالتی از دست نده. منو یاد کن. **"فان کثرة المال تنسد ذنوب"** پولت که زیاد بشود گناهات یادت میرود. خدا به ما رو کرد وقتی مشکلات به ما پشت کرده. اصلاً مگر ملاک خدا پشت کرده؟ یارو کرده؟ مشکلات اتفاق اگر اینجوری بشود پس امام حسین هی بیشتر میشد. زندگی آدم خوب میشود، آدم یادش چه کاره بوده، چه کار را ترک کرده. **"و ذکری یقسو القلوب"** ذکر من که فراموشت بشود، قساوت قلب اصالت میآورد.
خدایا، همین که راحت گناه میکنی، این علامت قلب دیگر به دوز قساوت قلب بستگی دارد. دوز هر چی بالاتر باشد، بیشتر سر حسین جنایت کرده. لول گناه بالاتر باشد تو خیمهها بدتر غارت میکنی. جنس اینها همون آدم خاصی بودند. برای یک دوره بوده، همان است. ببین، منم همینم. منم همینم. منم همون گناهم، همون خداست، همون شیطونه، همون خداست، همون خدای حسینه. همین الان همون خدای حسین. شیطون همون شیطونه. الان هیچ فرقی هم نکرده. موها حرف زدن حرف زدن، دقیق مسائل حرف زدن زیاد باعث میشود خدا را فراموش کنیم. **"پیامبرون الکرام فی غیر ذکر الله قاست قلوبهم"** آنهایی که حرف زیاد میزنند، تو حرفاشون ذکر خدا کم است، اینها قساوت قلب دارند. زیاد حرف زدن و قساوت قلبه. آب خوردن کنار حسین بودن و کنار یزید رفتن، جابجا شدن. به حال دلت دیدی حال دل چه سریع یک دفعه عوض میشود؟ زیر و رو میشود؟
این سرعت دل، سرعت جابجا شدن آدم از لشکر یزید به لشکر حسین، به همین تعلقات. به چی تعلق خاطر داری؟ به چی فکر میکنی؟ چی دوست داری؟ به چی یعنی چی؟ ناراحت میشوی برای چی؟ زحمت میکشی صبح که بلند میشوی اولین چیزی که بهش فکر میکنی چیست؟ صبح که از خواب بلند میشوی پول؟ مرحوم آیت الله قاضی گفتند: «آقا، میشود کسی امام زمان را ببیند، کور بشود؟ کسی صبح چشم از خواب باز کند اول کسی که میبیند امام زمانش نباشد؟» نه، چهرهها منظورشان نیست. چیزی از خواب بیدارش میکنند: «پاشو پاشو! چی شد؟ آقا آمد؟ بازی چند چند شد؟ چی شد؟ مشتری آمد؟» این اتاق ریکاوری بیمارستان. ما رفته بودیم بعد عمل جراحی. آنهایی که بیهوشند میآرند تو یک اتاق. یک اتاق ریکاوری بهش میگویند. به هوش میآید. هرکی به هوش میآید اولین چیزهایی که میگوید موقع از هوش رفتن، اولین چیزهایی که مسئول اتاق بیهوشی اگر بیاید خاطرات جالبی میتواند برای شما تعریف کند. هرکس پول میزند، نمیدانم حرف بچهاش را میزند. اینها همه تعلقات را نشان میدهد. اگه دیدی کسی به هوش آمد اول از همه گفت خدا، این آقا این کار درست است. آدم ولی خب، کم است دیگه. ۷۲ تا به ۳۰ هزار تا. ۳۰ هزار تا میگویند پول. وقتی به هوش میآید خدا، وقتی به هوش میآید تعلقاتش را میبیند.
دیگه چی میخوای؟ چی میخوای الان با چی خوشحال میشوی؟ الان دم در دارید میروید بیرون، نفری یک دانه کاغذ به شما دادند، این خالی. حاجت هرکی هرچی داره توش بنویسه بگیره. خب جدی جدی فرج آقامون امام زمان؟ جدی جدی یعنی درگیرمون کرده؟ نماز، دغدغهها میآید تک تک رژه میرود به صورت کاملاً اتوماتیک. ترتیب اولویت تو زندگی درگیرت کرده. حساب فلان جا را برم چک کنم، پول از من بگیرم. فلان جنس را باید برم از فلانی بگیرم. شکم فردا باید برم پاس کنم. یک چک دیگر دارم به من وصول کنند. دلی که بوی دنیا بدهد، حسین عالم! خدا یک جوری خلق کرده همه عالم، آنجوری که ما هستیم دارد با ما برخورد میکند. هر که هرجور هست، خدا دارد برخورد میکند. عالم دارند آدمهایی که خیلی گیرند، گیر پیش میآید. آدمهایی که خیر دیگران را بخواهند همش واسشون خیر پیش میآید. آدمهایی که بد دیگران را بخواهند، بلا پیش میآید. از قواعد عجیب عالم، خودمان هم میتوانیم خودمان را خوب بشناسیم، از طریق همینها. از اتفاقاتی که دارد واسمون میافتد، آدم میتواند پی ببرد وضع دلش. قواعد عجیب این عالم این است: شما هر چقدر رحم داشته باشی، مهربان باشی، دلت نرم باشد، عالم با شما مهربان است هرچی قساوت داشته باشی عالم با شما قساوت دارد.
یک آیه عجیبی تو قرآن داریم، خیلی آیه عجیبی است. تو سوره مبارکه دخان در مورد فرعون. هزار تا عیب داشته دیگه، **"فما بکت علیهم السماوات والارض"** خیلی آدم بدی بوده. برای چی خدایا گریه نکردند آدم انقدر بد؟ آسمانها و زمین براش گریه نکردند. همه خوشحال شدن از مردنش. آسمان و زمین ناراحت نشدن از مردنش. روایت دارد وقتی مؤمن از دنیا میرود تا چهل روز آن جاهایی که این مؤمن توش عبادت میکرده، رفت و آمد داشته براش گریه میکند. مسجدی که عبادت میکرده، محل کارش، محل رفت و آمدش. اگه یک حیوانی احیاناً تو خونه داشته باشه، اون حیوان چه بسا دق کند. کما اینکه خیلی از بزرگان حیواناتی که تو خونه داشتن، امام حسین ما را داشته باشد. عالم براش چه کار کرد؟ **"بکی علیه اربعون صباحاً السماوات والارض"** آسمانها و زمین چهل روز برای حسین خون گریه کرده. خون! نه گریه کردم، خون گریه. آدمی که قساوت نداره، همه عالم دلتنگ حسین شد.
غروب عاشورا امروز همه عالم برا حسین گریست. دیدی چقدر دلگیر بود امروز غروب؟ امروز دیدی چقدر همه عالم برای حسین گرفته بود؟ همه عالم. دلتنگی حاصل دلی که با خداست این شکلی میشود ها. خدا همه موجودات را به او متوجه میکند. همه. آدم دلگرم، دلتنگ، دلگیر. حسین دیگه. از غروب امروز عالم آسمان، آسمانها و زمین برای چی؟ وقتی امام حسین واسه چی؟ شام غریبان برای چی است؟ کسی است که ظهر عاشورا نبضش با حسین باشد تا نبض حسین قطع شد، نبض با هم قطع. پیغمبر تو جنگ احد بود. اویس تو قرن یمن بود. عربستان کجا، یمن کجا. سر سفره نشسته دندان شکست. گفت: «فکر کنم حبیبم رسول خدا الان دندانش شکست.» کسی از عربستان برگشته بود، اویس در پیشش. گفت: «فلان روز فلان ساعت دندان پیغمبر شکست.» گفت: «منم دندانم همونجا شکست.» دل با خدا انقدر وصله به امامش، انقدر وصله به حجت خداست. اگه وصل بودیم امروز باید کمرمون میشکست ظهر عاشورا. وقتی حسین گفت: «العطش» کمرم پاره پاره. علامت دل سالم این است، وصل به دل حجت خداست.
ابوبصیر میگوید: «خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم. گفتم آقا جان، یک وقتهایی دلم میگیرد. نه برای دنیاست، نه هیچی نیست. نمیدانم از کجاست.» حضرت فرمودند: «ابوبصیر، ان شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا.» شیعیان ما از اضافه گِل ما خلق شدهاند. دل ما که میگیرد شیعیانمان هم دلگیر میشوند. نمیشود شیعه دلش با دنیا خوش باشد. نمیشود. شیعه دلش برای دنیا بگیرد. نمیشود. نمیشود. نمیشود شیعه به خاطر اینکه چهار قرون پول دستش آمده شاد باشد، چهار قرون پول از دست داده ناراحت باشد. این شیعه نیست. شیر کسی است که همه وجودش برای خداست.
خدایا، الان چه کار دارد میکند زینب؟ شیر بیقرار شام غریبان، بیتاب، بیسر و سامون. اگه کسی امروز راحت نشسته، ناهارش را خورده، تخت گرفته خوابیده، هیئتهامونم که رفتیم، محرم دهه اول تمام شد دیگه، زندگیمون را کنیم. این بدون هنوز خیلی کار دارد. شیعه همین که عصر عاشورا میشود دیگه بیتاب میشود. دیگه بیتاب زینب. دیگه بیقرار زینب. دل شیعه میگیرد، دل امام زمان میگیرد. غروب عاشورا برای زینب آن روضهخوان تبریزی سؤال کرد: «آقا جان یا حجت بن الحسنی، روضهای که فرمودید براش خون گریه میکنم کدام روضه است؟» روضه شهادت حسین؟ روز شهادت عباس؟ نه. علی اکبر؟ نه. کدوم؟ «آقا جان روضه اسارت زینب.» همین که زینب اسیر میشود، دل امام زمان دیگه پاره پاره. صاحب عاشورای یک طرف، شام غریبان یک طرف، اسارت زینب. زینب مانده و سی هزار حرامی.
سی هزار... نمیدانم از خانههای شما خبر ندارم، از ناموس شما خبر ندارم. نمیدانم ناموس شما اهل حرف زدن با نامحرم هست یا نیست. نامحرم میبینتش یا نه. ولی بدانید زینب تا این روزی که به عاشورا رسیده چشم نامحرم به زینب نیفتاده. مازنی میگوید: «ما در کوفه همسایه امیرالمومنین بودیم. پنج سالی که علی تو کوفه زندگی میکرد، حاکم کوفه بود.» مازنی میگوید: «ما که همسایه بودیم اصلاً نمیدانستیم علی دختری به اسم زینب دارد. اصلاً ندیده بودیم زینب را.» زینب، زینب نامحرم ندیده، با نامحرم حرف نزده. بچههای حسین کجا؟ جمع نامحرم آن. میخواهم بدونم، عجیب! آن هم نامحرم. بچههای امام حسینند. تو کانون حیا تو خونه فاطمه بزرگ شدهاند. لذا راوی میگوید وقتی این جماعت ریختن تو خیمهها، این بچهها چادرهایشان را سفت چسبیده بودند به خودشان. گوشوارهها را میکنم. خلخال پای دخترها را میکردم. یا صاحب الزمان، شب جمعه است، شام غریبان. واقعاً شام غریبانه، غریب، ماتم زده، نامحرم! ای وای! میدانم تو هم دیگه جونی برات نمونده گریه کنی. هرچی جون داشتی گریه کردی. امروز گریه کردی. دیگه زینب میآید به سینهزنان میگوید، به عزادارها، روضهخونها، گریه کنها میگوید: «سینه حسین، عزادارهای حسین، روضهخوانهای حسین، گریه کردیم قبول باشه. التماس تو. خانههاتون. از اینجاش به بعد دیگه مال خودم.»
زینب تنهایی قصه ما به سر رسید. قصه ما به سر رسید. دیگه خلوت شد. دیگه هیئتها دیگه مردم رفتند. از اینجا به بعد دیگه کار زینب. شب جمعه است، بریم کربلا امشب. یا کربلا. البته امشب مادرش کربلاست. روضهخوان حرم. البته امروز عصر مادرش روضهخوان کربلا، روضه حسین میخواند. راوی میگوید وقتی زینب کبری عصر عاشورا آمد با اون وضع حرمله کنان و به سرزنان کنار جسد نازنین ابی عبدالله که بدن را پیدا نمیکرد بین شمشیر شکستهها و نیزه شکستهها، صدای حسین آمد: «خواهرم بیا!» وقتی آمد بدن پاره پاره ابی عبدالله را دید انقدر گریه کرد، از حال رفت. مادر چشمای ورم کرده و سر و صورت ضربه زده. مادر جان، کجا بودی ظهر عاشورا؟ ببین حسین را چه کردند. زینب همه را دیدم. یک صحنهای را هم دیدم حتی تو هم ندیدی. کدوم صحنه؟ همون صحنهای که شمر تنش میلرزید. غریب مادر، حسین مادر. برام حسین بمیر. همه در ماه من.
حالا که قرار شد امشب روضهخوان با هم بیایم بریم. امشب یک جا فاطمه روضه خصوصی دارد. آی بچهها! هرکی میخواهد بیاید بسم الله. کجاست روضه خصوصی فاطمه امشب؟ آمدی یا نه؟ نمیدانم حال داری نداری. شب جمعه است، شام غریبان. اگر خبر بیاید تو محل کسی از دست داده، چه کار میکنند؟ شب اول همه دور و بر خانوادهای که عزیز از دست دادن میگرفت جمع میشوند. میگیرند. همه این کاروان عزیز از دست دادم. کسی نیست که عزیزش را از دست نداده باشه. الله اکبر. نمیدانم خدایا ظهر عاشورا داد زد خدایا بارون نفرست. امشب رباب یک گوشهای نشسته زانوی غم بغل برای اینکه چشم نام حکاکی نکند. یک عده برای اینکه عزیز از دست دادن. رباب همه اینها را دارد ولی یک گریه خصوصی هم رباب میگوید از وقتی فرزندم خوردم شیر جاری شده. حالا شیر بدون علی اصغر. ولی امشب فاطمه روضه خصوصی دارد.
اگه آمادهای بسم الله. جون ندارم حرف. شب جمعه است، فاطمه عنایت. همین کس را عاشورا شد، چهار پنج نفر دور حسین را گرفته بودند. از همون اول رقابت داشتند. جدا کردند. یکی خولی از سواره، یکی حربله است. یکی ش به سمت. چهار تا دیگه هم بودن. الله اکبر. یا صاحب الزمان، یا امام رضا. دعوایی شد مال کی باشه؟ از همدیگه آخر هم جون بود. خولی فرار کرد سمت شتاب ابی عبدالله. ببخشید. شتابان خودشو رسوند کوفه. الان میرم سر را میبرم جایزهام را میگیرم. تاریک شده بود. آمد جلوی در دارالعماره. هرچی در کسی در را باز نمیکند. شب شده در دارالعماره. تو کیسهای بود. سرم را زیر بغل گرفت. امشب میرم خونه یک جایی قایم میکنم این سر. صبح که شد میام تحویل میدهم جایزهام را میگیرم. من شب بود. زن و بچه خوابیده. وارد منزل شد از ترس اینکه یک وقت بیدار صحنه را نبینند نترسد. مستقیم رفت تو آش پزخانه. مقتل میگوید یکی این بود. یک لگنی گذاشت. یک لگنی گذاشت. تنور خونه گرفت خوابید. نیمه شب بود با صدای گریه آشپزخانه است. داره بیدار شد. چیه ضعیفه نیمه شب سر و صدا راه انداختی؟ گفت نام این چیه تو خونه من آوردی؟ مردم طلا و نقره. حسین قیمتیه به وزنش. مبتلا و قیمتش به جانش. از کجا فهمیدی؟ از صبح خواب بودم. تو عالم خواب دیدم از آشپز خانه ما نوری به آسمون داره میره. یک آشپزخانهای داد میزند، ناله میکند. هی میگوید غریب مادر. یا فاطمه طاقت نداری سر حسین. آشپزخانه ببین. صبر کن روز دیگر شاد تو مجلس زیر شراب صبر با چوب خیزران.
در حال بارگذاری نظرات...