شیعه واقعی چه نشانههایی دارد؟
امتیاز دهی به ادا یا ادعا!
کدام دل خریدار ندارد؟
دلداری یا دهداری؟!
ارتباط مصائب مومن با مصائب کربلا
شرط راهیابی روح به ساحت کربلا
کفاره ادعای دروغین شیعه بودن
سرطان روح
الگوی سلامت شیعه
واکنشهای قلب سالم
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. قاسم المصطفی محمد. بسم الله الرحمن الرحیم. من الآن الی قیام یوم الدین. (رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي).
کتاب شریف تفسیر امام عسکری، از کتابهای غنی شیعه است؛ کتاب زیبایی است. یک حدیثی آنجا نقل کردهاند، در این کتاب، از امام حسین(علیهالسلام). این حدیث خیلی جای تأمل دارد؛ جا دارد آدم سالها بنشیند روی این حدیث فکر کند. صفحه ۳۰۹ این کتاب، که مرحوم مجلسی هم جلد ۶۵ بحار، این حدیث را نقل کرده:
مردی آمد خدمت امام حسین (علیهالسلام)، گفت: «یا رسولالله، یا امام حسین، من از شیعیان شما هستم.» ما چقدر به شیعیانمان علاقه داریم؛ شما قیمتی هستی، نعمتی هستی. توقع داریم دیگر، ما اگر خودمان بریم... امام حسین چه جواب دادند؟ فرمودند: «اتق الله و لا تدعی ان شیعتنا.» از خدا بترس. ادعای الکی نکن. بقیه حدیث عجیب است. فرمود: «یقول الله کذبتَ فی دعواک.» خدا دارد به تو میگوید دروغگو، فاجر، بهخاطر ادعایی که کردی!
شروع کردند توضیح دادن که شیعه ما کیست؟ فرمود: «انَّ شیعتنا من سلّمت قلوبهم من کل غش.» شیعه ما میدانید کیست؟ شیعه ما کسی است که دلش سالمِ سالم است؛ نه تویش خیانت است، نه ذرهای فریب، نه ذرهای کینه است. دل صافِ صافِ صاف. «بل قول: أنا من موالیکم و محبیکم.» بگو از دوستداران مایی؛ آن اشکال ندارد. شیعه ملکه ادعاست.
علامت شیعه را چه بیان کردند؟ امام حسین (علیهالسلام) روی کجا دست گذاشتند؟ روی قلب. "دل" را میبیند. بابا! امام حسین به سر و صدای ما کار ندارد، به جیغ و داد ما کار ندارد، به کله توی دیوار زدنمان کار ندارد. میگوید: "دل" را ببینم. وایستا، وایستا! ظاهر میکنی به آنی که در دلت است، فرق کند! از خدا بترس، تقوا داشته باش. دروغگو! اینجوری نیست. یکخورده انگار کار سخت شد. الکی نیست آقا! ما شنیده بودیم هیئت امام حسین به ادعاها هم یا حسین بگه، سر و صدا کنه. نه، به ادعا جایزه نمیدهد. به ادا جایزه میدهند، به ادعا جایزه نمیدهند!
ولی در ادعا کمکم خود آدم باورش میشود. ادای گریهکنها را در بیاور. نه ادعای گریه کردن؛ ادعا نکن من گریهکن امام حسینم. ادعا را پس میزند، ادا را چرا؟ ادا قبول میکند. میگوید تو ادای نوکرهای من را در بیاور، ادای عاشقان من را در بیاور. ماه محرمی، جگرشان خون است. ادعا... میدانی خبری نیست. واقعی بشویم. شیعه واقعی بشویم. چه کار کنیم؟ من با "دل" کار دارم. دل که صاف باشد، این "یا حسین"ش عالم را به هم میریزد. ولی دل که صاف نیست، هزار تا یا حسین کار میکندها؛ ولی آنجوری که باید کار کند.
روضه نخوانده گریه میکند. روضه بخوان، روضه باز بخوان، روضه جدید بخوان. بعضیها منتظرند روضه جدید بشنوند. امام زمان هر روز روضه تکراری میخواند و خون گریه میکند. مشکل از کجاست؟ اینجوری میشود آدم سبک جدید مداحی بیاورد حال کنیم. میرود توی ادا اتفار، دنگ و فنگها، توی ظواهر، توی شکل و قیافه و جمعیتش. آن سیستم صوتی را نگاه کن. مداحی آنها را... بابا! دل! گوشه کنج خرابه برو، توی بیابان بنشین گریه کن. کربلا! با یک زیارت عاشورا...
مرحوم علامه طباطبایی در جلسه خصوصی که داشتند، همسرشان چایی میآورد پخش میکرد. پیرزنی... علامه طباطبایی آرام به این شاگردای چند روزه یک بار کربلاست، گفتند: "ظهر عاشورا بود، در تبریز بودیم، از نجف برگشته بودیم. همسرم آمد به من گفت: سید محمدحسین! امروز اتفاق عجیبی افتاد! گفتم: چی شده؟" همسرم به من فرمود که: "امروز روز عاشورا بود، دلم گرفت. گفتم: یا امام حسین! ما چندین سال عراق بودیم، ۱۵ سال من ظهر عاشورا کربلا بودم. امسال فاصله افتاده، ما تبریزیم. پردهها کنار رفت، چسبیدم به ضریح امام حسین. نه توی خوابها، توی واقعیت. توی جمعیت هم باز شد. رفتم ضریح را بوسیدم، زیارت کردم، برگشتم." ادا اطوار نیست. دل، دل سالم است.
دلی که هنوز من اینجا نشستهام: "چرا این مداح ۵ دقیقه بیشتر خورد؟ همه تو سرم (چون) چرا طرفدار این بیشتر از من است؟ چرا اینجا را بیشتر از من دعوت کردند؟ این را بیشتر از من دعوت کردند؟ چه برنامه ای من آخر انداختند؟ هیچکس نمیآید! چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟" به تعداد همین "چرا"ها از امام حسین دوری. ول کن! دل پر از کینه، پر از فریب. بزن آقا!
خوب است روضه امام حسین. آنهایی که هفتهای یک بار امام حسین را میبینند، بلکه بیشتر میبینند... بابا! خبرهای توی این عالم! یک عده با دل صافِ صافِ صاف رفتند پیش خودِ خود حسین. انبار دون رذائل خودم را میگویم ها. انبارِ رذائل و کثافت کردم، هی جیغ و داد میکنم: "جانم حسین، جانم!" دل! بیا دل! ما اکثرِمان "دلداری" نیستیم، "ده" داریم. رفتوآمدی که میشود. جنس میآورند و میبرند. پول... نمیدانم، زنه، بچه است، حیوانها میآیند و میروند. "دلدار" میدانی کیست؟ قفل کرده، این فقط مال حسین است. حتی شما دوست عزیز، یک جای دیگر دو سه شب پیش گفتم: "گفتم آدم عاشق این شکلی است. مصیبت که سرش میافتد، برادر از دست میدهد، میگوید: آها! تازه فهمیدم یکخورده از آن مصیبتی که امام حسین سر حضرت عباس کشید! حالا دارم." مصیبتهاش بهانه است برای اینکه بنشیند واسه حسین گریه کند. مصیبتهایشان گریه کنند.
دل صاف، غبار ندارد. یک ذره حسد، یک کینه، یک ذره ریا، یک ذره نفاق، یک ذره منممنم... خب این آدم جا ندارد. جایش توی بغل امام حسین باشد. بعضیها میآیند توی خود حرم، میروند میچسبند به ضریح، ولی کیلومترها فاصله دارند از امام حسین. بعضیها کیلومترها فاصله دارند، ولی توی خود ضریح هستند. بعضی بزرگان کربلا رفتن جای خودش خیلی جایگاهش بالا است. ولی یک دست پهلوانی گفتند: "آقا شما چرا کربلا نمیروی؟" این هم یک سفارش شده. خیلی گیر دادند. ایشان هم خیلی اهل حرف زدن نبودند. "بابا! من صبح تا شب کربلایام!" انقدر هستم. امام حسین میگوید: "بس است دیگر! کربلا، کربلا!" این ادا... دل سالم باشد، پاک باشد.
ادامه این حدیث نقلی که کردند، ادامه حدیث یک همچین ماجرایی برای امام سجاد پیش آمد. یک کسی آمد خدمت امام سجاد، گفت آقا جان: «انا من شیعتکم الخلص.» من از شیعیان خالص شما هستم. امام سجاد فرمودند: «یا عبدالله! انتک ابراهیم الخلیل الذی قال الله...» چی گفتند؟ امام سجاد: "تو همرتبه ابراهیم هستی؟ ابراهیم خلیلالله. شیعه ما کسی که همرتبه ابراهیم خلیلالله باشد؟" بابا! ابراهیم خلیلالله بچهاش را گذاشته سر ببرد. بعد تازه فهمیدیم شیعه ما ابراهیم است. اگر همرده ابراهیم هستی، بگو شیعه مایی؛ وگرنه ادعای الکی نکن. بعد حضرت آیه قرآنش را خواندند، سوره صافات آیه ۸۳، ۸۴: «إن من شیعتہ لإبراهیم. إذ جاء.» چرا ابراهیم جز شیعیان است؟ آیه قرآن میگوید: "چون دل سالم دارد." روز قیامت با دل سالم میآید توی عرصه قیامت. اگر تو هم دلت مثل ابراهیم سالم است، هیچ چی فریب و کینه و کدورت و از اینجور آت و آشغالها توی دلت نیست، بگو شیعه هستی. درش را تخته کنیم. خودم خجالت میکشم. مثلاً فرم گذرنامه را گذاشتند جلو، میگویند: "خب بنویس مذهبت چیست؟" خدایا! من الان امام حسین، امام زمان، نمیدانم امام سجاد، چی میگویند؟
حضرت میفرمایند: "بهخاطر اینکه گفتی شیعه مایی، یا فلج میشوی یا جذا!" خدا یک مریضی سخت میدهد به این دروغ بزرگی که گفتی. «و إلا فإنک إن عرفت أنک بقولک کاذب، فإنک لمبتل بفالج لا یفارقک.» یک فلجی پیدا میکنی تا موقع مرگت با توست. تا پاک بشوی بهخاطر این دروغ که گفتی. پاک فلجت میکنند پاک بشوی، پاک از دنیا بروی. چرا دروغ گفتی؟ کفاره گناهت باشد. دل سالم بردار بیاور. اصلاً دل سالم دیگر ادعا هم ندارد. من شیعهام. سر و صدا... همین امام رضامون، فداش بشوم. چند نفر از مدینه آمدند. از من شنیدین چهل روز امام رضا اینها را راه ندادند. ادامه همین حدیث که خواندیم، آخر این حدیث این است: باز میکرد مدینه. تیم مدینه ها. مردم ساکن بودند. مرد مثلاً یک کشور دیگر است، تاجیکستان، کشور خارج از ایران، از مدینه آمده بودند. مرو دیدند امام رضا دم در. گفتند: "آقا! آقای اباصلت، برو بگو به امام رضا، شیعیانتان آمدند." گریه کردند: "شهر خودمان این مخالفین اهل بیت توی سرمان میزنند. خاک بر سرتان کنند. امامی که این همه سنگش را به سینه میزنید، راهتان راه به امام رضا."
گفت. حضرت فرمودند: "راهشان بده." اینها تا آمدند، گفتند: "آقا! محبین شما آمدند." راه میدادند. سلمان و مقداد حسن و حسین. آنکه میگوید: "آقا شیعه عالم را کن فیکون میتواند بکند!" شیعه است. شیعه هم که از دنیا میرود، صاف میرود توی بهشت. شیعه است. شیعه دل سالم. بابا! من توی ابتداییاش هم گیرم. مجلسی وارد بشوم یکخورده، چپ به من سلام نکنم، دو هفته مریضم. سرطان روحی دارم. من شیعه کجا بودم؟ بعد اوج بدبختی میدانی چیست؟ من سرطان روحی دارم، کَکم هم نمیگزد که سرطان روحی دارم.
توی مکه بودیم. آسانسور هتلمان یک جملهای زده بود بین شیشه آسانسور. خدا شاهد است تنم لرزید. نوشته بود: «کنار کعبه نماز میخوانی و باز حضور قلب نداری؟ آیا این چیزی جز سرطان روح است؟» این دیگر سرطان است دیگر. خب حالا اگر من سرطان خون بگیرم چه کار میکنم؟ حرم، چه جور میروند؟ چه جور سر و صدا دارم؟ چه جور اساماس میزنم به این و آن؟ چه جور نذر و نیاز برمیدارم؟ دکتر گفته که این آزمایش بوی سرطان میدهد. حالا من به شما بگویم دکتر ما امام حسین دارد میگوید: "هر کس یک ذره کینه توی دلش است، نه بوی سرطان، سرطان دارد." کسی یکخورده بدِ رفیقش را میخواهد، بدِ شیعه، یک مؤمن دیگر را میخواهد، اینجا این شیعه، یعنی کسی که اهل بیت را قبول دارد. نه آن شیعه. اهمیتی ندارد برایش. بقیه سرطان دل را صاف کن بیا. بابا! امام حسین را هوا میخوابد و میبرد. دل، دل.
حالا از کجا بفهمیم دل سالم چه شکلی است؟ چه جوری است؟ الگوی سلامت. الگوی سلامت، دکتر رفته باشی... خدا انشاءالله روزی هیچ مسلمانی نکند. دکتر! نه عادی باشد، نه اینکه بخواهیم خدا مریضی ندهد. با این مریضی گناهمان پاک میشود. ولی مریضیهای سنگین. یکی از اقوام یک وقت پایش شکسته بود، با هم رفتیم دکتری که ببندد. یک عکسی زده بود آنجا. تکهتکه استخوانبندی درست و شکلش را انداخته. یعنی طبق این الگو تشخیص میدهند که این استخوان الان شکسته یا نه. الگوی سلامت. بهمان میگویند قلب سالم یک الگو دارد. شما وقتی آزمایشت را میبری، نگاه میکند، میگوید آقا: "این با آن الگوی سلامت یک ۵ درصد اختلاف دارد، معلوم میشود شما ۵ درصد مریض گرفتی." الگوی سلامت. حالا الگوی سلامت ما کیست؟ از کجا بفهمیم دلمان سالم است؟ از دل پیغمبر، از دل امام حسین.
الگوی سلامت هر چیزی توی دل پیغمبر جا داشت بعد توی دل من جا داشته باشد. اگر جا ندارد، مریضم. هر چیزی پیغمبر بدش میآمده توی دل من جا نداشته باشد. جا داشته باشد، مریض هستم. یک چکآپ برویم با پیغمبر. خوب. دل پیغمبر را بررسی کنیم. ببینیم توی دل پیغمبر همه دلش را عشق خدا گرفته، بعد عشق اهل بیت. توی اهل بیتش یک نفر این سوگلی است، این فرق میکند. براء بن عاذب میگوید: «رأیت رسولالله حاملاً الحسین.» دیدم پیغمبر امام حسین را گذاشته روی گردنش «و هو یقول: اللهم إنی أحبه.» خدایا ببین من حسین را دوستش دارم. پیغمبر! پیغمبر. خب خدا مگر نمیداند؟ پیغمبر دسته راه میانداخت، سینهزنی، زنجیرزنی توی عالم پخش بشود، همه عالم بفهمند من کشتهمرده حسینم. سیره پیغمبر همه میدانند عاشق حسین است. ولی هی داد میزند: "خدایا ببین! من دوستش دارم ها!" چه کار کردم؟ همینهایی که دیدند «ای پیغمبر! اگر نمیگفت چیکار نمیکرد؟» دل سالم، دل یکی برای حسین میتپد. حسین میتپد. پیغمبر بهمان یاد داد. «بنا بر عامری میگوید پیامبر دعوت کردند خانه کسی برای غذایی. رفتم به سمت آن منزل. توی راه دیدم پیامبر جلو چشم همه توی خیابان. بیاید نوهاش را ببیند بغلش کند، بوسش کند.» پیغمبر دائم امام حسین توی بغلش ها. رسیده. پیغمبر آمدند جلو بغل گرفتم و یک دستشان را گذاشتند زیر چانه امام حسین. «تحت قفا» یک دستم گذاشتند پشت گردن. همه عالم ببینید! من دارم حسین را میبوسم. این لب و دندان را دارم میبوسم ها. سه بار بوسیدند. فرمود: «حسین منی.» و عشق به کجا رسیده؟ عشق انقدر «من الأحب الله من الأحب حسیناً» خدا دوست دارد. دوست داشته باشد. علامت دل عشق حسین توی دل سالم میرود بالا. سلامت دل بیشتر. خیلی سالم است. خیلی دل مریض.
این جمله را بگویم مقدمه چند شب بحث آینده با همین جمله است. دل بهش میگویند قلب. قلب یعنی چی؟ یعنی دائماً در حال گردش است. «تقلب» شده. تقلب یعنی صحنه را عوض کردن، چرخاندن. قلب دائماً در حال گردش است. هر حادثهای که برای این قلب پیش بیاید، یک جور خاصی برخورد میکند. یک وقت در برابر چیزی از خودش دافعه نشان میدهد، درباره چیزی از خودش جاذبه نشان میدهد. نسبت به چیزی گرایش پیدا میکند، نسبت به چیزی رانش پیدا میکند. این خاصیت دل است. دل سالم آن دلی است که نسبت به هر چیزی واکنش درست نشان بدهد. جمله را گرفتی؟ ما با این جمله کار داریم. دل سالم چه دلی است؟ نسبت به هر واقعهای واکنشی که نشان میدهد، واکنش "درست" است. مثلاً دل سالم آقا، گناه ببیند حالش به هم میخورد. خاصیت دل سالم است. نمیشود کسی گناه ببیند خوشش بیاید. سالم باشد. بالا میآورد از گناه. این خاصیت دل سالم است. کار خوب میبیند، دل پرواز میکند. این دو تا مثال را داشته باش. بقیهاش فردا شب. باز هم از علامتهای دل سالم بگویم و دیگر بریم سمت کربلا.
دل سالم دلی است که آدم ضعیف اگر ببیند خاصیت دل سالم است، ترحم میکند. اگر این آدم ضعیف یتیم هم باشد، بیشتر ترحم. اگر این یتیم دختر هم باشد، بیشتر. اگر این دختر سه ساله هم باشد، حالا اگر این دختر یتیم سه ساله باباش را به بدترین وضع کشته باشند. دل سالم دلی است که این بچه را وقتی میبیند غش میکند. اگر کسی دختر سه ساله یتیم ضعیف بیپناهی که بدترین وضع کشتهاند، دید دلش نلرزید، خیلی مریض است ها. آقا یک سؤال: اگر دلش نلرزه و روی این بچه دست بلند کنه چی؟ میخواهی بپرسی! اگر سر بریده باباش را برایش بیاورد. جانم رقیه. اصلاً دختربچه دلش میرود. معصوم است. چهره معصومانه، پاهای نحیف، دستهای کوچولو. دختربچه پایش زخمی باشد چه کار میکنی؟ میروی پایش را نوازش میکنی؟ قلبی بوده توی اینها. چقدر اینها پست بودند. چقدر اینها نامرد بودند. آخه چرا؟ چرا آخه با این دختر برخورد کردند؟
یا اباعبدالله! من روضه رقیه را یک وقتی خیلی جگرم را آتش زد، وقتی که هیچکس روضهخوان نبود. با چشمام دیدم روضه را. این دختر کوچک ما که دیگه الان رفته توی سه سالگی، راه میرود. من جگرم آتش گرفت. مشهد بودند. ما یک مسافرت بودیم. بعد دو هفته برگشتم. وقتی رسیدم نصف شب بود. بچه خواب بود. آمدم کنار بچه خوابیدم. صبح دیدم یکی دارد سرم را نوازش میکند. تا چشمام را باز کردم: «بابا!» خوب شد. روضه رقیه از کجاش بخونم؟ چی بگویم؟ از روی نی هی حسین به این بچه نگاه کرد. گریهام گرفت. انقدر دیگه بیتابی کرد. خود حسین بیسر فقط با سر آمدی دختر را آرام کرد. دیگه دیدیم بچه. هیچ وقتی به بابا رسید چی گفت؟
«بابا! خبر داری که من بیمارم؟ اصلاً خبر نداری کمی تبدار بودم. بدون تو خونه. بیرون واسش مشکلی پیش میآید. میآید توی خونه مینشیند منتظر بابا از در بیاید. تا بابا از از درد بازوی شکسته، هر شبم را گشتم و بیدار. وقتی برای قدم کودکانه محتاج یاری سر دیوار. اول از تو و دوم صبح از اولش از این سفر بیزار. دور از تو و عمو عباس بابا! از صبح امروز تا غروب بازار بازار بردهفروشان. از این همه زحمت من دادم به عمه دیگر خودم فهمیدم سربار.»
آی رقیه خانم! خانم! باز هم قبرش بین نامحرمها. آن روز میگویند قبرش را با خاک پوشاندند. اصلاً انگار تقدیر این خانواده این دختر این است. همیشه باید بین چند نامحرم باشد. آی رقیه! رقیه خانم!
(حالت دکلمه) «میان کوچه زحمت به عمهاش میگفت. چقدر بوی غذا بین شام پیچیده. کمی مواظب من باش. بین نامحرم چه حرفها که در نگاه بد میکنند عمه.» لا اله لا اله الا الله. «محلههای یهودی ز خارهای پر، که زخم آبله در زیر پای او میکشید. تمام روز سر شعله را جدا کردم. تمام شب نوک انگشتهای دختر میکشیدند. داره غریبهها. ترسیده. حالا اگه توی بیابون گمش کردید.» «کشید دست خودش به زخم گوشش. گفت به دختران سنان گوشواره میآید.» روضه فهمها میدانند. «میان بازی کودکان هلم دادند. عمو کجا؟» خدایا! دوباره عمو! «ببین چشم بابام را دور دیدند. انقدر تازیانه زدند بهم.» حسین...
در حال بارگذاری نظرات...