رهایی از قساوت
روایت در مورد آب دادن به زائران امام حسین علیهالسلام
معادل هرکدام از ما آدمی در صحنه کربلاست!
کدامیک از پیامبران به زیارت امام حسین علیهالسلام میروند؟
ویژگیهایی که خداوند در ازای شهادت به امام حسین علیهالسلام داد.
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
امام حسین ع؛ معجزه پیامبر ص
مدیریت امام حسین علیهالسلام در خلق صحنه کربلا
حر چگونه برگشت؟!
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم مصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد). طیبین الطاهرین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
بحث این چند شب درباره قساوت است. دیشب بحثی مطرح شد. راه منزل بودم؛ یکی از دوستان خیلی خوشحال شدم از اینکه دوستان بحث را جدی گرفتند. خیلی مضطرب و ناراحت به من گفت: "منافق!" خیلی جدی بود. بالاخره، آن چهار نشانه قساوت قلب: «اصابت قلب» و «اصرار بر گناه» و «عدم اشک» (حرص بر دنیا تا حدودی)؛ ولی آنی که نجات میدهد، رشته اتصال آدمی است که نجاتش میدهد، این را نباید فراموش کرد.
از عجایب کارهای امام حسین در کربلا این بود که عرصهای را انداخت، مدیریت کرد. حالا میگویم امام حسین چطور مدیریت کرد: این طرف اوج لطافت و رحمت و لینت را به میدان آورد، آن طرف هم اوج قساوت را. وسط این دو، یک تعارضی در حد اعلا ایجاد شد. خب، اول جلسه را پیش ببریم. هی باید صلوات بگیریم. میگویند آن عقب مثل اینکه جا تنگ است. دوستان با ذکر صلوات همه بیایند جلو. (اللهم صل علی محمد و آل محمد). علامهای افتادم. منبر میخواست برود. رفت بالا منبر، جا تنگ بود. یک پیرمردی پا شد گفت: "خدا خیرتان بدهد! هرکسی هرجا نشسته، یک قدم برود جلو." علامه بزرگوار میخواست... آمدیم یا نه؟ (اللهم صل علی محمد و آل محمد). دوباره از اول، دو تا تیکهای که انقطاع حاصل شد، از اول میگویم، ترمیم میدهم.
بحث را پیش ببرم. آنی که نجات میدهد، اتصال دائم با امام حسین است. امام حسین در کربلا یک صحنه عجیبی رقم زده که در این صحنه برای همه ما جا گذاشته است. الان جلسه قبلیمان بحثمان این بود: امام حسین به اندازه زمان و زمین تا قیامت برای همه جا گذاشته است. میگوید: "کسی یک قطره آب، یک لیوان آب، در کربلا، ظهر عاشورا به بچهها امام حسین بدهد، ثواب آب دادن علیاصغر بهش میدهند." خیلی حرف است. روایت کامل الزیارات، روایت خیلی عجیب است: «من سقی زوار الحسین یوم عاشوراء، کمن سقی عسکر الحسین» شما شنیدی روضه علیاصغر را؟ دلت سوخته، گفتی: "من جا ماندم." خب الان ظهر عاشورا است. بیا به زائر من آب بده. هفتاد و دو میلیارد من جا دارم. اگر جا کم بود، مشکل از توست. من جا دارم! به تعداد ماهها آدم گذاشته. معادل داریم. دقیقاً هرکدام از ما معادلاتی در کربلا داریم؛ یا این طرف یا آن طرف. صحنه عظیم کربلا. در این مینیاتور عظیم، در این تابلوی عظیم، بگردیم آدم خودمان، معادل خودمان را پیدا کنیم. الان دقیقاً معادل من با این وضعیت من، با این فعل من، با این اوضاع من، کربلا یک چیزی نیست که بسته شده باشد. یک «پَک» نیست به قول معروف که بسته شده باشد. به درازای زمین باز است. میگوید: "از روز اولِ خلقت، هر پیغمبری آمد، برایش روضه حسین؛ به دنیا نیامده. زمان ندارد. تا قیامت هم همه انبیا میروند زیارت امام حسین." ابوحمزه ی سمامالی داستانی که تعریف کرده میگوید: "حرم میخواستم بروم." بحارالانوار نقل کرده، مرحوم مجلسی از کامل الزیارات هم آورده است. میگوید: "حرم میخواستم بروم." حالا ابوحمزه ی سومالی کیست؟ نوه ابوحمزه نقل کرده، دوره امام سجاد و امام باقر. میگوید: "حرم میخواستم بروم؛ پردهها کنار رفت. گفتند: «حرم غرق برای موسی بن عمران، برای حضرت موسی». حرم امشب شیفت حضرت موسی است." حرم امام بابا! حضرت موسی که چند هزار سال قبل وفات کرده است. اینجا حرم ساعتی، زمانی نیست. به درازای زمین است.
یکی از اختصاصات امام حسین – چهار ویژگی خاص که خدا در ازای شهادتش بهش داد – این بود دیگر. یکی امامت ذراریاش گذاشت. یکی خاکش را شفا قرار داد. یکی دعا مستجاب کرد. یکی ایام زائرینش به حساب نمیآید. محدوده زمان بیرون است. این فضا از محدوده زمان بیرون است. از محدوده مکان بیرون است. به درازای کل عالم زمان دارد. عاشورا ظاهرش روز دهم محرم ۶۱ هجری بود؛ از اول خلقت بوده تا آخرم هست. هر روز جاری است. همین امروز عاشورا است. فردا عاشورا است. پسفردا عاشورا است. روز بعدش هم عاشورا است. «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» نه، زمان ندارد. همین الان عاشورا است. همین الان بنده و شما یک جایی هستیم در این صحنه. بنده و شما الان یک جاییم در این میدان. چند دسته؟ یک، مغضوبٌ علیهم. یک، ضالین. یک عده کاری میکنند که غضب خدا را برمیانگیزند.
یک عده ولی در این مسیر دارند... سید بن طاووس در لهوف نقل میکند – انتهای بخش ملحقات لهوف – عجب کتابی! از کربلا برمیگشت. رفت خانهاش در کوفه. شب خوابید. آمد بیرون داد میزد: "آی مردم، کور شدم! کور شدم!" "چی شده؟" "دیشب خواب رسول الله را دیدم." "خب مگر چی شده؟" "از منزل که رفتم ظهر عاشورا رفتم خانه. شبش خوابیدم. پیغمبر آمد در خوابم. دیدم یک سطلی جلویشان است. سطل پر از خون." "میدانی چیست؟" "گفتم: «نه یا رسول الله». فرمودند: «این خون بچهام است. امروز تو هم درش سهم داشتی.»" "گفتم: «آقا من کاری نکردم. من از دور وایسادم. صحنه را نگاه میکردم. تماشاچی بودم. سیاهی لشکر بودم.»" سیاه! سیاهی نقطههای لشکر ابنزیاد. به همین میزان سهامداری حضرت دستی کشیدند به این خونها. مالیدند به چشم. از وقتی بیدار شدم، دیدم کورم.
«اللهم انزل علیهم النصره» پیرمردهای کوفه که پیغمبر را دیده بودند، امیرالمؤمنین را دیده بودند، بالای گودی قتلگاه نشسته بودند، داد میزدند: «اللهم انزل علیهم نصرک». خدایا کمک تو را بفرست برای فرزند حسین. یک نگاه بینداز. مرز تقسیمبندی کجاست؟ به درجات قساوت. هرچی درجات قساوت بالاترین بیشتر باشد، به حسین نزدیکتری. اگر ۹۰ به بالاست، در گودی قتلگاهی. ۸۰ تا ۹۰، از بغل وایسادی نگاه میکنی. درصد قساوتت را نشان بده. یک عده الان با درصد قساوت میتوانند تشخیص بدهند پشت خیمههای حسین کمین کردهاند یا نه؟
عجیب! معجزه امام حسین. خود امام حسین معجزه پیغمبر است. بابا! اینقدر نگو قرآن معجزه پیغمبر است. حسین هم معجزه پیغمبر است. خودش هم معجزه کرده در کربلا. خود این صحنه معجزه است. این چیست که امام حسین خلق کرده، مدیریت کرده که صحنه خلق شود؟ وقتی وارد کربلا شد، حر عرض داشت: "آقا، من این زمین را میشناسم. برویم سمت جایی که به آب نزدیکتر باشی." حضرت فرمودند: "نه، همینجا." مشخص کردند. خوشحال. هی گریه. «اللهم انی اعوذ بک من الکی» (یعنی پناه میبرم به تو از سرزمینی که آب ندارد). اینها خوشحال بودند. بین دو نهر آب. دیگر مشکل آب برطرف شده. حسین میدانست چه...
بعد وقتی خیمهها را میخواست بچیند، طراحی کرد. امام خودش معجزه. فرمود: "بلندترین تپه کربلا را ببریم به آنجا خیمهها را علم کنیم." پشت این تپهها کندند. خندقی ایجاد کردند. هرچی خار بیابان بود، علف بود، چوب بود، ریختند توی این خندق. صبح عاشورا امام حسین آتش به پا کرد. آتش را روشن کرد دور خیمهها. خود خیمهها روی بلندی، پشتش هم بسته. حضرت فرمودند: "میخواهم یک دفعه به لشکرم حمله نکنند." ۷۲ نفر بین ۳۰ هزار نفر. نگه داشته. چطور میشود چند ساعت؟ ۷۲ نفر بین ۳۰ هزار نفر؟ ۳۰ هزار نفر با هم حمله میکنند، از چهار طرف میگیرند، خیمه را نابود میکنند. تمام میشود. میخواهد صحنه خلق کند. گفت: "میخواهم دور خیمهها آتش باشد. کسی نتواند برود. چند ساعت وقت داشته باشم میخواهم عالم را به هم بریزم." در این چند ساعت وقت داشته باشم، در این چند ساعت بتوانم به کل عالم نشان بدهم اوج رحمت خودم را با اوج قساوت. تکتک صحنهها را باید خلق کنم. هر روز و هر روزش را گرفت با کربلا. حسین! زود خودت را در آتش داری میسوزانی. کی بود؟ فکر میکنم شمر بود صداش درآورد. البته میدانید امام حسین وقتی که دارد این صحنه عظیم را به پا میکند، پی یک سری خطرات هم به تنش مالیدهها. میدانی چه خطری؟ آقا جان، شما داری خیمه را روی تپه علم میکنی. یعنی توی این گودی قتلگاه هر اتفاقی بیفتد، از تو خیمهها معلوم است. "دیگر چه کار کنم؟" "دیگر چه کار کنم؟" این دست من. "پشت خیمهها آتش به پا میکنی، به خیمهها حمله کنند، بچههایت بخواهند فرار کنند، در آتش میسوزند." "دیگر چه کار کنم؟ در دست من است." "آقا، خار بیابان در پای تو میرود ها." "دیگر چه کار کنم؟ دست من است." "روی تپهای بنا کردم که پشتش نیزار بود." "آقا، بچههایت اگر بخواهند فرار کنند در این نیزارها گم میشوند. کار زینب سخت میشود." "دیگر چه کار کنم؟ چه کار کنم؟ من این صحنه را خواستم بنا کنم. یک سری هزینهها دارد. با جان میپذیرم."
مدیریت کرد. امام حسین نگذاشت دشمن از امروز ظهر تاسوعا... این شمر ملعون رسید کربلا. همه ماجرا شروع شد. اول از همه طمعش به عباس بود. آمد گفت: "عباس، ببین با هم میرویم." "برفرض باشد. فاطمه؛ لا امان له. پسر فاطمه بی امان باشد، من امان داشته باشم؟" با عصبانیت برگشت. امید اولش به خواص لشکر حسین بود. وقتی دید خواص پای حسین وایسادهاند، دیگر کاری نمیشود کرد. آمدند بنا گذاشتند یک حمله دستهجمعی کنند _ عمرسعد میگفت انما هی _ "لشکر حسین یک لقمه است." ۳۰ هزار نفر. تکتک صحنهها را به علیاصغر... "میخواهم بدا را نشان بدهم." "میخواهم در گودی تکتکشان را نشان بدهم با من چه کار میکنند." اسم تکتکشان آمده؛ هرکدام چه کار کردهاند با حسین. نگذاشت امام حسین یک دفعه شلوغ بشود. گم بشود وسط این آشوب. "عباس، به نفسی انت یا برادر. قربونت بروم. برو به این لشکر دشمن بگو امشبی را به ما وقت بدهند. تو که میدانی من حسین چقدر نماز دوست دارم. شب آخری میخواهم تا صبح نماز بخوانم." ای فدای نماز. نماز حسرت شد به دل زینب. دیگر سحر که پا میشد میگفت: "ای جات خالیه حسین." برای همین فرمود: «لا تنسینی بالدعا یا اختا». "نماز امشبم را میخواهم عبادت شب عاشورا باشد." شب جمعه بود. زمین بازی را دارد حسین عوض میکند. ما چی میخواستیم طراحی کنیم؟ حسین اصلاً انگار دارد یک چیز دیگر طراحی میکند. هرچی دلش میخواهد دارد تحمیل میکند به دشمن. تحمیل کرد: "من میخواهم نمازم را به عالم نشان بدهم. اولین صحنهای که میخواهم در این بوم بلند کربلا خلق کنم، این عبادت من، قرآن خواندن من است. اگرم نگذارید اینجا قرآنم را بخوانم، شهر به شهر راه میافتم با سر بریده میروم."
چه کار کرده؟ امام حسین مشغول عبادت. حال این اصحاب مثل صدای دوی نحل، صدای کندوی زنبور عسل دارد از این خیمهها میآید. همه مشغول ذکرند. مناجاتند. دارد این صحنهها را تکتک دارد روی بوم کربلا میریزد که بعداً نروند در شهرشان بگویند: "حسین خارجی بوده. حسین بینماز بوده."
یک جور مدیریت کرد. وسط میدان بیاید نماز جماعت بخواند. همه عالم بفهمند حسین نمازخوان بوده. نگویند حسین کافر بوده. چه کار کرده امام حسین؟ در این یک تکه زمین چه کار کرده؟ همه ملکوت را آورده در یک تکه زمین. میگوید: "زیارت کربلا بری. من زار الحسین فی کربلا فقط زار الله فوق عرشه." هرکس برود حسین و کربلا را زیارت کند، خدا را بالای عرش خدا زیارت کرده است. یعنی خدا! حسین! عرش هم کشیده پایین. آورده در این زمینه. نقاشی کرده حسین. با لبهای ترکترک. جوهر و رنگ این بوم که باهاش نقاشی کرده چیست؟ قطرات خون خودش است. با این قطرات خونش رنگآمیزی کرده. برای همین به هر مناسبتی، خون تنش را که جمع میکرد، به آسمان میپاشید. خون علیاصغرش را که جمع کرد، آسمان! خون سینهاش را که جمع کرد، به آسمان! خون پهلویش را که جمع کرد، به آسمان! کشید. حسین دارد رنگآمیزی میکند. تو کی بودی که بفهمی حسین دارد چه کار میکند؟
صبح عاشورا اصحابش را جمع کرد. واسه فردا... امشب که غوغای امشب هم رنگآمیزی کرد. از بین دو انگشت این دست توانمند این نقاش عالم، از بین دو انگشت بهشت را به اصحابش نشان داد. همه آنها را. همه! صحنه امام حسین. صبح نماز صبح را خواند. اصحاب را جمع کردند. این ۷۰ نفر دیگر چیست که حسین بخواهد رتبهبندی کند؟ درجهبندی کند. اول از همه اعطای درجه کرد. اعطای درجه که اول از همه علمدارش را مشخص کرد. "عباس جان، تو علمداری." هفتاد نفر دیگر علمدار میخواهد چه کار؟ آقا، بین ۳۰ هزار لشکر دشمن، شش هفت تا لشکر خودش، هرکدامش ۴۰۰۰ نفر است. هفتاد نفر. درجهبندی. رتبهبندی. سپاه را چند قسمت کرد. سمت راست سپاه را به زهیر سپرد. سمت چپ به حبیب سپرد. دل میدان را به عباس سپرد. مدیریت کرد. تکتک اصحاب بیایند نشان بدهند. "اصحاب من، هرکی هر هنری دارد، بیاید اینجا بریزد روی این بوم. هرچی، هرچی در چنته دارد، بیا. من خودم وایسادم مثل شیر. نمیگذارم تو یک حمله همهتان را بکُشند. میخواهم هرکی هم از دشمن هر قساوتی دارد، بیاید اینجا نشان بدهد. صحنه میخواهم صحنهای بشود برای کل تاریخ. باید به تعداد آدمها که در این صحنه آمدهاند، هشتگ بخورند."
یکی بر سخنرانی آتشین خودش را صبح عاشورا خطاب به لشکر دشمن... معنی عظیم سخنرانی، فوقالعاده سخنرانی. نیست. امشب دیگر فرصت غنیمت است. سخنرانی کرد: "مردم، شما را قسم میدهم. پیغمبر جد من هست یا نه؟ علی بابای من، فاطمه مادر من هستش. روی این کره زمین پیغمبر به غیر از من بچه دارد یا ندارد؟" "آخه شما دعوت کردید، گفتیم بیا." "دعوتنامه مهمانی که رویش راه را نمیبندند، آب را نمیبندند." «اخذ الحسین» دو طرف محاسنش را گرفت. "خدا عذاب امت نازل کند." سخنرانی. برگشت امام حسین. ابن کثیر در البدایه و النهایه میگوید: "لشکر عمر سعد خفهخون گرفت با این سخنرانی امام حسین. ساکت." امام حسین سخنرانیش تمام شد. برگشت سمت خیمهها. آرام دارد میرود. یک نفری نشست، تیر پرتاب کرد بین دو کتف حسین. از همان اول، از همان اولی که صبح شمر گفتش که: "حسین زود برای خودت آتش درست کردی." نزدیک خیمهها بود. زهیر گفت: "آقا اجازه بدهید من حمله کنم." هم مسلم بن عوسجه گفت: "آقا من تکتیراندازم، یک تیر میاندازم خلاصش میکنم." "یعنی عجله نکن. میخواهم همه بیاورند در این زمین. هرکی هرچی دارد نشان بدهد."
آرام، تحمل. بعد از این سخنرانی، اولین کسی که از لشکر دشمن برگشت سمت امام حسین _ دو هفته قبل، تقریباً ده روز قبل، بیشتر از ۱۰ ۱۲ روز، روز دوم اینها رسیدند کربلا. نامه ابنزیاد برگشته بود. نامه ابنزیاد. ابنزیاد هم ۴ روز طول کشیده بود که برود و برگردد _ امام حسین بسته. دو هفته است با امام حسین است، ولی در لشکر دشمن است. صبح بعد از نماز صبح عمر سعد وقتی تقسیمبندی کرد، ۶ تا تقریبا ۵ ۶ تا ۴ هزار تا تقسیم کرد لشکرش را. سپرد به حر. فرمانده رده بالای سپاه عمر سعد. سرباز جزء. به ترتیب در ردیف شمر است در سپاه عمر. این سخنرانی حسین را که شنید، میلرزید. میرود سمت حسین. رفیقش میگوید: "چیست؟ میخواهی بروی حسین را بکشی؟" "کاریت نباشه." با همان حالت لرز: "حسین! حسین جان! توی این صحنه کربلا برای من هم جا هست؟" «اهلا و سهلا یا اخی» پذیرایی کرد. گفت: "نه آقا جان، من دیگر پیاده نشوم بهتر است. همین جمعیت... سخنرانی کرد: "آی مردم، من حرمت من را میشناسید. الان در لشکر شما بودم، ولی این ناله غریب حسین من را تکان داد. شمشیر بکشید. از اول بنا نبود ما فقط قرار بود بیعت بگیریم از حسین." "مگر نمیبینی چقدر غریب است؟" بعد آنجا برگشت گفت: "عطش را در چهرهاش ندیدی؟ صدای العطش بچههایش را نمیشنوی؟" واسه همین این حر اهل خیمه را از وقتی من آمدم اینور میدان، عالم برایم فرق کرده. همهتان قبول نکردند. حالا ببین حسین چه کار کرده. حری که ۵ دقیقه است آمده اول بجنگد. بوم نقاشی حسین. یک گوشهای نقاشی کنم. من هم میخواهم اول بچهام را بفرستم جلو چشم. من هم یک صحنه خلق کنم در این صحنه. بچهاش را جلوتر فرستاد. کشته شد. آمد سر این بچه را بغل گرفت. امام حسین آمد سر بچه را بغل گرفت. بچه: "هل باشی توی بغل حسین." برای تکتکتان، به تعداد ۳۰ هزار نفرتان روی زانوی حسین جا هست. سرتان را بغل بگیرد. بیا! الله اکبر! یک صحنه یکی از اصحاب خلق کرده. این صحنه ماندگار، دیوانهکننده است. بگویم شب عاشورایی با این صحنه برویم کربلا.
یک غلامی داشت امام حسین به اسم "جُون". این غلام پیرمرد سیاهی بود. غلام ابوذر بوده در جوانی. بعد از ابوذر آمده غلام اهل بیت شده. امام حسین از مدینه با امام حسین بوده. حالا آمدند رسیدند کربلا. ظهر عاشورا که شد این غلام. «فکان عبدا اسود من اصحاب الحسین». یک غلام سیاهی بود. اراده عاشورا. «الا ان الامام». امام فرمودند: "نه. منصرف شو. تو با من نسبتی نداری." مهربان به برادرش که عباس بود. امشب برگشت گفت: "عباس جان، راهت را بگیر برگرد مدینه. اینها زندهاند بمانم." "حسین! الله عباس نیارد قطره خون از دماغش." "به خاطر عزیزم نزن." خیلی اصرار کرد. پاپیچ امام حسین. برگشت گفت: "والله آقا جان، میدانم! بوی بده، بوی خانواده اشراف نیستم من. بردهام. رنگ من سیاه است. یک نفس به من، فتَنفْس علیه. نفس نفست به من بخوره آقا. نفست به من بخوره، بوی من حسب و نسب پیدا میکند." "سفید میشود خون سیاهم. قاطی خون شماها باشد." رأی حسین را بزند. امام حسین اجازه دادند. میدان رفت. وقتی شهید شد با جنازهاش که آمدند، امام حسین یک جمله فرمود: "غلام سیاه، بدبو، بیحسب و نسب که باشی..." معروف به "رسول ترک". از دنیا میرفت. موقع مردنش یک دفعه دیدم چشمهایش را باز کرد. از جا بلند شد. به لهجه ترکیاش گفت: "آقام گلدی! آقام اومد! آقام اومد!" رسول ترک. مدتی تشییع جنازه رسول ترک که میشود. اول از همه آمده زیر تابوت گرفته. گفتند: "تو کجا اینجا کجا؟ تو که قهر بودی. اصلاً از کجا فهمیدی که حاج رسول از دنیا رفته؟" گفت: "گفت: دیشب خواب دیدم. دیدم یک تشییع جنازهای است. آمدم دیدم زیر جنازه زینب گرفته. آمدم زیر جنازه را بگیرم. فرمود: برو کنار، جنازه خودمان است." علی عبدالله آمد بالای جنازه. گفته بود: "روم سیاهه، بوی بد میدهم، حسب و نسب ندارم." آقا فرمودند: «اللهم...» خدایا رنگش... حالا چه کار میکنی حسین؟ آن هم دعا کرد: "محمد و آل محمد، خدایا این گفته بود مادرم فاطمه." چه کار کرده؟ چه کار کرده این صحنه عظیم؟ تکتک شهدا آمدند نشان دادند قدرت عظیمشان را. عقبنشینی کرد. مفصل. تکتک اصحاب چه کار کردند؟ امام حسین مدیریتی که کرد، میآمدند در هشتگ خودشان را نشان میدادند. آمدند دارند خودشان را نشان میدهند. مدیریت کرد حسین. همه اصحاب رفتند. نوبت بنیهاشم. بنیهاشم. علیاکبرم اول از همه برو میدان. بنیهاشم آمد جلو خیمهها. زینب هم ناب علیا. علی علی را دست گرفتند. عکس این صحنهها را خلق کرد در کربلا. بنیهاشم رفتند. عباس هم رفت. همه رفتند. دیگر حسین حالا قرار است بقیه این بوم را حسین تنهایی طراحی کند. یک حسین و یک لشکر سی هزار نفر. از یک طرف باید هوای خیمهها را داشته باشد. شالوده خیمهها از هم نپاشد. باید قلب زینب. یک جوری آمد به خیمهها خبر بدهد که دیگر نوبت من است حسین. خبر داد که دیگر نوبت من است. آمد جلوی خیمه ایستاد. هنوز کسی باخبر نشده. همه اصحاب رفتند. رو کرد به زینبش: "زینب جان، پیراهن کهنه." "چیزی؟" "همه لباسهایم را بیاور." زینب تازه فهمید منظور حسین چیست. یعنی دارد میگوید: "زینب، دیگر لباس پیراهن کهنه آورد." لباس پاره را امام حسین باز هم نه پرهیز کرد. "میخواهم یک وقت دشمن طمع نکند. تنم یک وقت عریان نشود." زیر لباسهایش پوشید. کم کم اهل خیام فهمیدند دیگر وقت رفتن حسین است. الله اکبر! خیمهها نشود. اصلاً حواس حسین همش به این خیمهها است. آمد در میدان. دوباره برگشت. خداحافظیاش دیگر میخواست خداحافظی را خاتمه دهد. «حسین النساء» حسین آمد با زنها خداحافظی کند. «و کانت سکینه تصیح». شروع کرد فریاد زدن و شیون کردن. «الی حسینی» دخترش را گرفت به سینه خودش چسباند و «بعدی دهانی». "دخترم زوده. هنوز اینجور بخواهی گریه کنی. گریهها هنوز مانده عزیزم. بعد از من گریهها داری." این جمله امام حسین خیلی عجیب است: "قلبم به درد آوردهای. دختر، جیگر بابات را با گریههایت آتش نزن. وقتی من زندهام، نمیخواهمت با تو ببینم. بابا، وقتی من را کشتند، دیگر تو گریه کن. دیگر تو به مجلس برو."
مرحله وداع آمد. خیمه زینالعابدین. امام سجاد. "بابا با من دیگر." مدیریت کرده امام. تو میدان! "عزیزم، دیگر هیچ مردی غیر از من و تو نمانده." "کجاست دستاشو؟ کنار شریعت کشتنت." امام سجاد عصا گرفتند. از جا بلند شدند. با آن بدن ضعیف آمدند. شروع کرد حرکت کردن به سمت حسین. فرمود: "بابا جان، عزیزم کجا میروی؟" گفت: "بابا، میخواهم بروم ازت دفاع کنم." "نیاید روزی که خدا... حسین کربلا." فرمود: "عزیزم، سر بشین بابا. دیگر این بچهها فقط تو را دارند. بابا، همه این زن و بچه را به تو سپردم." اسرار امامت را منتقل کرد. انگشترش را داد. تکتک میراث امام سجاد را داد.
ولولهای به پا شده در حرم. حسین دارد میدان میرود. از حرم بیرون آمد. الله اکبر! تو از حرم بیرون آمد. صدا، اول نگاه کرد به اطراف. همه روی زمین. علیاکبر صدا زد: «المنزافه حرم کسی هست از حرم رسول خدا دفاع کنه؟» «یخاف الله فینا» "کسی هست از خدا بترسد؟ کسی هست ما را کمک کند؟ کسی هست ما را کمک کند؟" صدای همه شیون. ابیعبدالله دستور داد: "زنها در خیمهها بمانند." لا اله الا الله. راه افتاد سمت میدان. ولی هی میرود برمیگردد از حرم که دیگر صاحب ندارد. هی میرود و میآید. برای همین این خانواده بودند. صدای شیون اسب حسین. صدای شیهه ی اسب. عادت کرده. هی صدا میرفت، میآمد. بعد از دقایقی دوباره صدای اسب آمد. همه از خیمهها دویدند. سالار زینب را دیگر این بار از تنها اسب آمده. صورت پریشان. زیارت ناحیه میفرماید: "بیسوار آمده." حسین در چه صحنهای است؟ ناشرات. همه دارند به سر و صورت میزنند. مو پریشان کردهاند. به من ناله میزنند. ناله زینبیه نگارش افتاد. وای وای وای وای وای وای وای بابا. حرم امام رضا میری. نشسته بود رو سینه حسین.
در حال بارگذاری نظرات...