چرا دعاهایم مستجاب نمیشود؟
داستانی از سیدعلی آقای قاضی
دل را بکار گیر!
استفاده از کتابهای مناسب برای جلا دادن دل
خواندن احادیث چه تاثیری بر ما دارند؟
روایت معاذ بن جبل از پیغمبر اکرم «صلی الله علیه و آله»
اعمال خود را چگونه حفظ کنیم؟
چکار کنیم تا توفیق عمل به روایتها را داشته باشیم؟
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شب آخر جلسه ماست و آخرین بحثی است که خدمت شما عزیزان داریم. در این جلسه آخر، میخواهیم کمی موانع رشد معنویمان را بحث کنیم. با توجه به بحثهایی که جلسات قبل و شبهای گذشته داشتیم، میتوانیم بفهمیم یکی از دلایلی که آدم درجا میزند، توقف دارد، رشد نمیکند و در خودش رشدی نمیبیند، چیست. یک وقتهایی دعای ما مستجاب نمیشود؛ به خاطر همینهاست. روایتش را نگاه کنید. امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: "ان الله لا یستجیب دعاء بِقَلبٍ قاسٍ." خدای متعال دعای دلی که قساوت داشته باشد را مستجاب نمیکند. دلی که قساوت دارد، دعایش مستجاب نمیشود.
مستجاب شدن، علامت این است که آدم پیش خدا جایگاهی دارد، اعتباری دارد، رشدی کرده و پیشرفتی دارد. این به این معناست، دیگر. مستجاب نشدن؛ خدایی که خودش دارد میگوید: "آقا ادعونی استجب لکم"؛ استجابت میکند. امر کرده بخونید، اجابت امر کرده. امام سجاد (علیه السلام) در دعای ابوحمزه ثمالی میفرماید: "خدایا خودت گفتی ما دست به سمت تو دراز کنیم. تو کسی نیستی که به ما بگویی دستتان را سمت من دراز کنید تا دستتان را پر کنم، بعد که ما آمدیم دست دراز کردیم، دست ما را پر نکنی."
مشکل از خودمان است. یک وقتهایی به خاطر این است که اصلاً جدی از خدا نمیخواهیم، خدا را نمیشناسیم. به ظاهر، مشکل اصلی مستجاب نشدن دعا همین قساوت قلب ماست. آدم وقتی دلش لطیف باشد، نرم باشد، همین که این حاجت از دلش بگذرد، در عالم اتفاقات دیگری میافتد. واسطه میکنند حاجت بگیرند. اصلاً آدم وقتی نرم میشود، خودش میفهمد چه کسانی حاجت میگیرند و چه کسانی نمیگیرند. آدم وقتی که قساوت قلب ندارد، طرف میآید میگوید: "حاج آقا دعا کن بچهدار شویم." یک دعا هم نمیآید. اگر میخواست، میآمد. آدمی که باطن لطیف دارد، اینجوری میشود؛ ها! نباید بشود. در مورد لطافت آدم: آدم وقتی لطیف میشود، یک چیزهای دیگر میفهمد. اتفاقات دیگر برایش میافتد. دل، وقتی یاد مرگ میکند، لطیف میشود.
دیشب یادتان هست دیگر، بحثش را کردیم. روایتش هم هست. روایت میفرماید: "مرکب شما، یک اسبی داشته باش، یک درازگوشی داشته باش، یک مدت که این را سوار نشوی، به کار نگیری، استفاده ازش نکنی، سخت میشود دیگر. بعد هم که میخواهی سوار بشوی، پا نمیدهد، اجازه نمیدهد." "کذالک القلوب"؛ دل هم همینجوری است. وقتی با یاد مرگ نرم نشود، "بذکر الموت..." وقتی که با عبادت نرم نشود، قساوت میگیرد.
مرحوم سید علی آقای قاضی (رضوان الله علیه)، آیتالله قاضی... این داستان را بگویم، روایتی که بخوانیم، ما را به خیر و شما را به سلامت، تا سال دیگر اگر زنده -انشاءالله زنده باشیم و توفیق داشته باشیم-...
مرحوم آیتالله سید علی آقای قاضی، استاد آقای بهجت، استاد خیلی از عرفای بزرگ... ایشان در نجف ساکن بودند. خوب، شخصیتی بود، وزنه بود. مرحوم آیتالله شیخ محمدتقی آملی... این باغ رضوان هست پشت حرم، رفتید دیگر؟ بلیت باغ رضوان. دو تا قبر هست. همه را که صاف کردهاند، پارک کردهاند. دو تا قبر را نگه داشتهاند. یک قبر، یک خورده ارتفاع دارد؛ یکی پایینتر. درست است آقا؟ آنی که ارتفاع دارد، قبر مرحوم آیتالله سبزواری است. آنی که پایینتر، قبر آیتالله شیخ محمدتقی آملی.
این آیتالله شیخ محمدتقی آملی، داستان جالبی دارد. ایشان میگوید: "من میدیدم آیتالله قاضی میرفت در قبرستان وادیالسلام مینشست. عالم، دنبال کار مردم راه بیندازد اینور آنور... یعنی چه؟ میرود در قبرستان مینشیند، کارت چیست؟ بعد از یک طرف، من میخواستم برگردم ایران. ایران میخواستم برگردم. گفتم بروم از ایشان استخاره بگیرم، سوالی کنم." میگوید: "شب قبل از اینکه بروم خدمت ایشان، نشسته بودم زیر کرسی. بعد قرآنم بالا سرم بود. پشت سرم کرده بودم، پشت به قرآن کرده بودم. پام را دراز کردم و اینها... کرسی، پتو انداختن دیگر. این اشکال."
فردا رفتم خدمت مرحوم آیتالله سید علی آقای قاضی. گفتم: "آقا..." ایشان فرمودند که: "مصلحت نیست شما ایران برگردید." "مرد حسابی، آدم زیر قرآن نمینشیند پشت کند، پایش را هم دراز کند، با خودش فکر کند زیر پتو..." از کجا میفهمی؟ ایشان از همان قبرستان وادیالسلام که چند ساعت مینشست -مردم بگویند چرا این همه میروند در قبرستان...- از همان قبرستان وادیالسلام، لطیف میشود. یک مدت شما، زیادی نه، یک هفته، یک پنجشنبه-جمعه وقت بگذار، یک ساعت، دو ساعت، برو در قبرستان بنشین. خوابهایت عوض میشود، حالاتت عوض میشود، حرم رفتنت عوض میشود، زندگیت عوض میشود، رنگ و بو میگیرد، حال آدم عوض میشود.
مشکل ما اینهاست. بعد، برنامه در طول سال... الان ماه محرم، یک خورده دلمان صفا پیدا کرده، جلا پیدا کرده. ولش نکنیم دوباره سخت بشود، ها! دیدید حضرت چی فرمود؟ "مرکب وقتی ازش کار نکشی، پا نمیدهد." دل را ول میکنیم، دوباره تا ماه رمضان؛ ول میکنیم، دوباره تا محرم. بچسبید، جلو تا نرم شده، به کارش! خودت را ببند به یک جایی، مرکز آدم نور بگیرد. مطالعه روایت، خواندن، خیلی اثر دارد. قرآن دائم خواندن، همین زیارت عاشورا هر روز خواندن، یک تفسیر ساده قرآن... این کتاب برگزیده تفسیر نمونه، کتاب خوبی است. پنج جلدی، کل قرآن خلاصه و روان گفته. کسی بخرد، هر روز انس داشته باشد. کتاب حدیثی، کتاب خوبی است. کتاب خصال، کتاب خوبی است. کتاب بگیرید بخوانید. کتاب ثوابالاعمال و عقابالاعمال. اینها همه ترجمه: امالی صدوق، امالی مفید، امالی طوسی. این کتابها امالی، اینها همهاش حدیث است. حدیث بخوانید، یک مقدار قرآن بخوانید.
روایت داریم که دل با روایت ما، احادیث ما، جلا پیدا میکند؛ مثل آهنی که زنگ میزند. میآورند جلا میدهند. با روایت، جلا بدهید به خودتان! نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه... شام شهادت امام سجاد، انس داشته باشیم، دل را ولش نکنیم. کمکم، کمکم آدم میبیند حالاتش دارد... اگر شیطان بگذارد! حالا از فردا پسفردا، محل کار دو قبضه میریزد سرت. آدم اضافه میکند، هشتصد تا نیرو پیاده میکند. میگوید: "این محرم گذرانده. بچهها! تعدادتان را بیشتر کنید. پدرش را دربیاوریم. نگذارید چیزی در دستش بماند." تا قبل از محرم، زن چادری رد میشد، آدم وَلَع نداشت نگاه کند. "آقا! چه شده؟" "محرم رد شده." اصلاً اگر مقاومت کنی، پیروز بشوی، یک مرحله ارتقا درجه پیدا میکنی، حالت چقدر بهتر است. شکست بخوری، دوباره همان حالت کاسه. یک وقت آدم شکست بخورد، دیگر میرود که میرود ها! مواظب خودمان باشیم. دو دستی بچسبیم، ندزدد ازمان سرمایه دلمان را ها! "رسیدی؟" "علی باب قلبی نگهبان در دلم بودم. نگذاشتم دلم را ببرند." دو دستی چسبید. دل را بچسبید. آتش عشق حسین که در این دل افتاد، نگهش دار. روز به روز میبینی!
بعد کمکم میآییم، "حاج آقا! دیشب خواب کربلا دیدیم." "دو هفته دیشب خواب امام حسین دیدیم." "دو دیشب از دست امام حسین شراب بهشتی گرفتیم، شهاب زعفرانی گرفتیم، خوردیم. مست شدیم. چی شدیم؟" حضرت عباس را دیدیم. بعد دیگر هی جلوتر، جلوتر، جلوتر. اتفاقات دیگر. خیلی چیزها. حالا آنهایی که میخواهند دلشان را سفت بچسبند. مرحله به مرحله خطراتی که سر راهتان است. میخواهم این روایت را بخوانم. "هدیه امام حسین باشد به ما." هدیه روضه امام حسین از پیغمبر، از جدش پیغمبر. این حدیث، آقا! حدیث کولاکی است، ها! باید هزینه پرداخت شود. حدیث را خرجش کنم. آن هم سه تا صلوات برای امام حسین. (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اللهم صل علی محمد و آل محمد)
باید جلد ۶۷ بحارالانوار، صفحه ۲۴۶ تا ۲۴۸، دو صفحه روایت. ولی آقا روایتی... من نوجوان بودم، سنم کم بود، آشنا شدم. عجب! تهران یک جلسهای بود میرفتیم. یک روحانی بود آدم باصفایی بود. ایشان هر هفته میآمد این حدیث را میخواند. کم سن و سال بودیم. هر هفته یک تیکهاش را میگفت. حالا من میخواهم کلش را در این جلسه بگویم برایتان. خیلی حدیث قشنگی است. حدیث مال معاذ بن جبل است. معاذ بن جبل این حدیث را هر روز میخوانده. همانقدر که قرآن میخوانده، همانقدر هم این حدیث را میخوانده. با این حدیث میشناختندش. یک حدیثی از پیغمبر شنیده بوده.
همین، آمادهاید؟ بسمالله. شخصی آمد خدمت معاذ بن جبل. گفت: "یک حدیثی که از پیغمبر شنیدی، در ذهنت مانده، حفظ کردی، یادت هست؟" گفت: "البته معاذ ما میگوییم ولی مُعاذ، درست است." مُعاذ گریه کرد. گریه کرد. راوی میگوید: "بهش گفتم: 'خب، بس است دیگر، گریه بس است.'" روایت، برگشت. به من گفت: "به ابی و امی، پدر و مادرم به فدای پیغمبر..." "با پیغمبر میرفتیم تو یک مسیری بودیم. پیامبر چشمانشان را به آسمان انداختند. فرمودند: 'حمد مخصوص خدایی است که هرچیزی را که دوست دارد در مورد بندههایش جاری میکند.'"
بعد فرمودند: "پیغمبر نگاه به آسمان کردند. این را گفتند. گفتند: 'یا معاذ!'" گفتم: "'جانم یا رسولالله! ای امام خیر! ای نبی رحمت! جانم!'" حضرت فرمودند: "'یک حدیثی میخواهم بهت بگویم. همه انبیا به امتشان این حدیث را گفتهاند. از زندگی لذت میبری. زندگی به دردَت، اگر حفظش نکنی، روز قیامت حرفی نداری پیش خدا بزنی. اگر بهش عمل نکنیم، روز قیامت دهنت بسته است.'"
حضرت شروع کردند حدیث را گفتن. خوش به حال آنها که قلم و کاغذ دارند، حدیث را روی هوا میزنند. حضرت فرمودند: "خدای متعال وقتی که هفت تا طبقه عالم را آفرید، در هر آسمانی فرشتهای گذاشت. هر آسمانی یک فرشتهای دارد، موکل آن طبقه است." یعنی هفت آسمون داریم. حالا این چند میلیارد، چند تریلیارد فرشتهای که داریم، یک طرف. هر طبقهای هم رئیس دارد برای خودش. هر طبقهی از هفت آسمون... در هر کدام از اینها خدا یک فرشتهای گذاشت. "جَلَّلَها بِعَظَمَتِه." از عظمت خودش خدا به این فرشته داد. این فرشته خیلی کلاس بالاست. ملائکه هم ازش حساب میبرند؛ از رئیس هر طبقه.
در هر کدام هم یک فرشته دربان گذاشت. هر آسمونی یک فرشتهای دارد که این، رئیس آن طبقه است؛ یک دری دارد، یک دربانی هم دارد. خبریه در این عالم. تاکسی مینشینیم و... نمیدانم. دخترها را دید میزند، بس که جذاباند؟ نه، جذابیت ظاهری. هر طبقه یک فرشتهای صاحب آن طبقه است. یک دری دارد. یک فرشته هم صبح تا شب داریم کار میکنیم برای خودمان. ببینیم رابطه ما با آن هفت تا آسمان، هفت طبقه چیست.
بسمهتعالی. این فرشتههای هر طبقه مسئولیت دارند. اعمال بندهها که از پایین میخواهد برود بالا را بازرسی میکنند. گمرک اعمال. میخواهد برود بالا، گمرک دارد. هفت طبقه گمرک رد شود. این میرود در هفت آسمان. هر طبقهای اتفاقی برایش میافتد. گمرک دارد آنجا. فرشتهها مینشینند، بازرسی میکنند. نیتت را، کارت را برمیگرداند در سر آدم. نماز آخر وقت، میرود بالا، طبقه اول، چپه میکند. میزنند در سر کسی که نماز آخروقت میخواند. حساب کتاب اعمالی که از صبح تا شب بندهها انجام میدهند. این ملائکه هفت آسمان نظارت دارند.
حدیث. رفتیم در متن حدیث. از اینجا داشته باشید. خیلی قشنگ. بنده اعمالی انجام میدهد. بنده خدا. این عملش نور دارد، مثل خورشید میدرخشد. آسمان اول. خیلی هم اعمال این عملی که انجام داده، تمیز، مرتب، خوشگل. شب به شب که میخواهد برود دیگر. هر شب آخر شب، اعمال که میرود که حالا احتمالاً میشود دم اذان صبح که اعمال شبانهروز ما را دیگر میبرند. آسمان اول که میرسد، فرشته آسمان اول میگوید: "فلان، به هذا العمل و وجه!" وایسا، عمل را برگردان، ببر، بزن در صورت صاحبش. برای چی؟ میگوید: "انا ملک الغیبه." اینجا آسمان اول است، گمرک اینجا. عمل میخواهد رد بشود، بنده... فرشته غیبتم. تو عمل اگر غیبت بوده، عمل برمیگردد. هیچی از اعمال شبانهروز طرف قبول نمیشود. آقا! هیئت رفته، مسجد رفته، نماز جمعه اینور آنور... آسمان اول به من گفتند عملی "غ..." برگردد. در اعمال ایشان غیبت میبینیم. فردا یک عمل دیگر میآید، غیبت نداشته.
این آدم... پس اولین چیزی که مانع از رشد ماست چیست؟ آقا، "پدر صاحب او را درآورده!" مخصوصاً حالا حاجخانمها بیشتر مواظب. یک بزرگی میگفت: جلسه بنشینند، جلسه روضه که تمام، آخرش بنشینند: "هرچی جمع کردن، خراب میکنند." "شمسی خانم چیکار کرده؟"
آسمان دوم چیست؟ آقا، گمرک آسمان دوم چیست؟ ملک آسمان دوم. عمل وقتی میآید، میگوید: "عمل را برگردانید، ببرید، بزنید به صاحبش، بزنید در صورت صاحبش." چرا آقا؟ "من برای انجام این کار، دنبال این بودم که به دنیا برسم. پول، شهرت، شهوت و مقام و کلاس و یک جایگاهی پیدا کنم. ماشین و کسب و کار..." من مسئولم. اگر تو عمل کسی عملی انجام داده به خاطر اینکه به دنیا برسد، یعنی به خاطر محبت به دنیا، علاقهای به دنیا، من عملش دستور بدهم برگردد. مسجد ساخته ولی گفته "اینجا بسازید حاجی فلان"؛ "فردا ببینم هیئت، خونه فلانی است، مگر میشود ما امسال چلوکباب ندهیم؟" مردم چی میگویند؟ آها! این پس برای "مردم چی میگویند؟" عمل میرود آسمان دوم.
آسمان سوم. عمل میرود بالا، با صدقه، نماز. ملائکهای که در آسماناند تعجب میکنند. چه عمل خوشگلی! میآید به آسمان سوم میرسد. مسئول آسمان سوم میگوید: "عمل را برگردانید، ببرید، بزنید به صورت و پشت صاحبش." چرا؟ آقا، من "انا ملک صاحب الکبر." "من اینجا گمرک کبرم. تکبر. تو عمل تکبر ببینم، برش میگردانم." آسمان سوم، تکبر انجام داده. "تکبر فیه علی الناس فی مجالسه." خودش را نسبت به مردم خواسته بزرگتر نشان بدهد. "مردم، آقا، مردم الان دست کردن، نفری هزار تومان صدقه دادن." کسر شأن! اعتباری داریم برای خودمان در این راستا. کسی اعمالش میرود بالا، آسمان اول، دوم را هم رد کند، دیگر سومی بشود برمیگردد.
آسمان چهارم. عمل میآید، مثل ستاره میدرخشد. صدایی دارد در آسمانها که میآید. صدای تسبیح و روزه و حج و اینها میآید. میرود آسمان چهارم. ملک آسمان چهارم میگوید: "نگهش دارید. عمل را ببرید، بزنید در صورت و به شکم." چرا آقا؟ "انا ملک العجب." "من فرشته عجم." "آدم یک کاری انجام بدهد، خودش از خودش خوشش بیاید. نماز را خواندیم ها! انفاقی کردیم ها! بابا این از خدا بود ها! شما کارهای نبودی." آدم کاری انجام بدهد، از خودش میداند. این میشود آسمان چندم؟ "اُجّو بِهِ"؛ به صورت و به شکم صاحب.
آسمان پنجم. عمل میآید بالا. عمل... مثل عروسی که در حجله است. انقدر عمل خوشگل است. میآید، میرود آسمانها را رد میکند. جهاد دارد، نماز نافله دارد. عمل انقدر خوشگل است. وقتی میرود بالا، نور خورشید دارد پشتش میآید. به آسمان پنجم که میرسد، فرشته میگوید: "نگهش دار! ملک الحسد. من فرشته حسادتم. تو اعمال این آقا حسادت میبینم." "چرا امشب فلان مداح بهش میکروفون دادن، به ما ندادن؟ اسم مداح را گنده، اسم سخنران را کوچولو زدن." باجناق ما را بیشتر تحویل میگیرند. فلانی... آسمان پنجم خفتش میکند. "حسادت میبینیم در اعمالت. اگر ببیند دیگری در عملش، در عبادتش از این بهتر است، بهش حسادت میکند. لعن میکند. ریخته به هم."
ششمین... شبها با این ششمیه کار داشتیم. میرود بالا. میرسد به آسمان ششم. فرشته میگوید: "نگهش دارید! انا ملک... انا صاحب الرحمه." "من فرشته رحمتم. این آدم قساوت قلب داشته، اهل به دیگران رحم نمیکرد، طعنه میزده. کسی اگر اهل گناه بوده، طعنه میزده." "برو بدبخت!" آسمان ششم، عملش را برمیگرداند.
آسمان هفتم. عمل میرود بالا. با فقه و اجتهاد و وَرَع. صدایش مثل رعد میماند. نورش مثل (شوخی)... نیست. سه هزار فرشته با چه عظمتی دارند، عمل این آقا را میبرند. عمل میرود آسمان هفتم. وای وای وای وای وای وای... ندا میآید. فرشته میگوید: "برش گردان عمل را! انا ملک الحجاب." "من فرشته حجابم." هر کاری که برای غیر خدا باشد، خالص برای خدا نباشد. این تو کارش خلوص محض نیست. یک خورده نیتش... مرگ! "مشتری کار انجام داده، پیش مردم یک اعتباری پیدا کند. چقدر فلانی انجام میدهد." "خاک تو سر!" میرود آسمان هفتم و "صوتا فی المدائن." میخواستی صدایش در شهر بپیچد. "کسی بشود، اسمی در کند." "ای فلانی مشهور بشود!" عمل این آدم را برمیگردانند.
حالا این هفت تا فرشته را دیدید؟ هفت آسمان. یک وقتی یکی عمل انجام داده، دیگر این توپ است. از هفت آسمان هم رد شده. فیلتر! فیلتر آخرش خود خداست. عجب را میگوید. "این آدم عملش میرود بالا." اخلاقش خوب بوده، اهل سکوت بوده، حرف لغو نزده. هرچی حرف زده ذکر خدا بوده. غیبت کسی را نکرده. ملائکه آسمانهای هفتگانه دنبال عملش راه میافتند. باهاش رد میکنند همه حجابها را. "میرسم به خود خدا..." عمل صالح را میآورند، دعا میکنند. خدای متعال میفرماید: "انتم حافظت عمل عبدی." شماها مأمور بودید، مراقبت کردید از عمل بنده. محافظ دارد ها! "عَمَلاً گُم." محافظ دارد گم نشود تا قیامت تحویل بگیریم. استغفار هم که میکنی، یعنی این دو تا فرشته به آن عمل ور بروند، مرتبش کنند. قیامت تحویل بگیریم. حال استقبال، یعنی این اعمال. هرچی انجام دادی، ذخیره کامپیوتر دستگاه الهی، هاردش. قربونش بروم! اصلاً خدای متعال به این ملائکه میفرماید که: "شما محافظ عمل بنده منید. ولی من خودم هم مراقب اعمال بندهام. من میدانم درون بندهام چی بوده. ببینم آن مقداری که خلوص لازم بوده نداشته. این واقعاً منو نمیخواد." "علیه لعنتی!" "لعنت من بر این عمل، بر این آدم!" ملائکه میگویند: "علیه لعنتک و لعنت الله." "خدایا! تو این عمل را لعنت کن!" "این عمل را لعنت کن." "امام لعنش، عمل برمیگرداند."
عمل ما الان این چند شب رفته بالا. چی شده آقا؟ جون روضهها، عزاداریها، هیئت اینها. حالا امام حسین که کرمش بالاست، انشاءالله قبول است، ولی اینجوری است ها! آسمانها، اینها میرود مرحله مرحله، اینجوری میشود. معاذ گریه کرد. "بدبختیم!" حضرت فرمودند: "معاذ! به پیغمبر اقتدا کن. در یقین افتاده." این تیکه آخرش را حفظ کند، بزند سردر یخچال خانهشان. آقایان بزنند بالای شیشه تلویزیون. از در میخواهی بروی بیرون. صبح به صبح میروی بیرون، شب به شب برمیگردی. اولین حدیث این تیکه آخرش، ۷-۸-۱۰ تا نکته پیغمبر فرمودند. فرمودند میخواهی اعمال تو این آسمانهای هفتگانه رو به راه بشود؟ "این کارایی که میگویم انجام بده. این چند تا کار انجام بده، وضعت رو به راه بشود."
لا اله الا الله! چقدر کاربردی است اینها. لسانک عن اخوان. طبقه اول غیبت بود دیگر، ها! پیغمبر میفرمایند: "زبان تو را در مورد برادرانت ببر." "زبان تو را در برابر، نه در مورد دیگران ببر آقا!" "زبان من در مورد دیگران بریده است. من اصلاً لالم." "به من چه دیگری چیکار کرده؟" "به درک!" "دیدی فلانی دیر آمد؟" "وان حملت القرآن." "از کسایی که حامل قرآنند. از همه برادران، خصوصاً کسایی که آدمای معنویترین عالمند، حافظ قرآنند، قرآنیاند، با قرآن زندگی میکنند." "بدبخت میشوی ها!" "راحتی؟ مینشیند غیبت میکنی." "ولی خدا باشد." "فلان طلبه، فلان مداح، فلان کسک." "این اگر یک سر سوزن احتمال داشته باشد ولی خدا باشد که پدر (ذکر شریف) به من چرا روزی هزار بار بگویید برای اصلاح نفس؟" به من چه؟ "به من چه فلانی زود آمد؟" "به من چه دیر رفت؟" "به من چه با اون یکی آمد؟" "به من چه؟" "به اعمال من!" آسمان اول همه پشت گمرک گیر کرده به خاطر اینکه همش فکر این و آنم. "۷۰ ساله دارم عبادت میکنم، دو قرون عمل بالا نرفته به خاطر اینکه ۷۰ ساله..."
پیغمبر فرمود: "این چند تا کار را انجام بده، اعمالت رو به راه میشود، دیگر غصه نمیخوری که در این هفته آسمان اول..." از همه چی بود. زبان تو نسبت به دیگران، نسبت به حاملان قرآن ببر. "بل تُلقی ذنوبک علیک و لا تُحمِلها علی اخوانک." گناهان خودت را گردن دیگران ننداز. همش "دیگران مقصرم." "تقصیر فلانی بود!" ببخشید. اهل عمل میفهمند این روایت چقدر قیمت دارد ها! آنهایی که واقعاً برایشان مهم است اعمالشان به خدا برسد. یکی مثل من باشد سریال میگوید. "۸۰ هزار حلقه سریال! مجموعه سری سریال کانادایی، آمریکایی، انگلیسی، ایتالیایی. کدامش را میخواهیم؟" عمل! شرمنده. سریال هرچی بخواهی آوردهای.
چهارمین. "و لا تُذَکّی نفسک بتعظیم اخوانک اخذی خوانش: لا تذک نفسك بغير أخوانك؟". برای اینکه خودت را آدم خوبی نشان بدهی، دیگران را مذمت نکن. "نه آقا! این شعرهای فلان مداح را برمیدارد حفظ میکند، میآید میخواند. منم اگر وقت داشتم میخواندم." "چه مرضیه؟ چه مرگیه؟" برای اینکه میخواهم بگویم من خوبم، بعد دیگری را نفی کنم. "خدا خیرش بدهد." "خدا منم، آدم!" "خدا لهش کند." "خدا خیرش بدهد." نفاق! ته دلم میگوید: "خدا لهش کند." زبانم میگوید: "خدا خیرش بدهد." واقعاً دلم را صاف کنم. "خدا خیرش بدهد برای امام حسین." "قبول!"
چند تا گفتیم دستور پیغمبر؟ چهار تا. پنجمی: "و لا ترفع نفسک بخفض اخوانك" خودت را بالا نبر با پایین بردن دیگران. ششمی: "و لا ترائی بعلمک." ریا نکن با عمل. بقیه چیکار؟ "ذکر شریف به من چه؟" یک وقتهایی هم ذکر شریف به دیگران چه؟ "به دیگران چه من این کار را انجام دادم؟" "به دیگران!" بالاخره "از دنیا با چه آخرتت نکن؟" قاطی نیتات را قاطی نکن. بگویم: "هم هیئت میروم، هم دهن رفیقامم میبندم که انقدر میگویند چرا نمیآیی؟" نظرمان قاطی است.
بعدی: "و لا تُفَحِّش فی مجلسک لكي لا یَحْذِرُک بسوء الخُلق الناس." آقا، رفتارت با دیگران خوب باشد که مردم به خاطر اخلاق بد ازت فراری نباشند. بگو، بخند، احترام بگذار. اینها ربط دارد به اینکه اعمال آدم درست بشود. آن هفت تا حجاب را رد کند ها! دیگر چه ربطی دارد؟ باید یک ماه رمضان بنشینیم با همدیگر. یک ماه رمضان، هر شب، صحبت فوقالعاده کلیدی. پیغمبر عالم. انیشتین نیست ها! پیغمبر است. علم محض است.
بعدی: "و لا تناجِ رجل و عندک آخر." وقتی کسی کنارت نشسته با یکی در گوشی حرف نزن. سعدی! "و لا تَتَعَظَّم عَلَی النّاس فیقطع الله عنک خیرات الدنیا." خودت را بر مردم بزرگتر نشان نده. خیرات دنیا ازت قطع میشود. "با تو بهتر بدون سیستمم را درست کنم. هیچکی مثل خودم نمیتواند." خیرات دنیا ازت قطع میشود. "و لا تُمَزِّقِ الناسَ فيُمَزّقُوک کلابُ اهل النار." مردم را با دهنت تکه تکه نکن. سگهای جهنم تو را تکه تکه میکنند. سگهای جهنم گوشت تو را میخورند. بعد پیغمبر فرمودند: "این آیه را شنیدی؟ میگوید: 'و الناشطات نشطا.'" "میدانی آیه در مورد چیست؟" "این آیه در مورد سگهای اهل جهنم است. کسانی که در دنیا اهل غیبت بودند، این سگها میآیند بدن اینها را تکه تکه میکنند در جهنم." "یا رسولالله! کی طاقتش را دارد؟"
حضرت فرمودند: "یا معاذ! اگر خدا بر کسی سجاد یعنی چی سجده؟" "سجده طولانی کنی، گریه کنی، حرم بروی، توسل کنی، زیارت. خدایا! توفیق بده اینها برایم ساده بشود." درس گدایی. آدم باید همیشه دراز باشد. همیشه مسیر بندگی مسیر هزینه دارد. امام حسین تا آخر خط هرچی هزینه داشت، پرداخت. خار به تنت بیفتد، نه. حسین دوست دارد بیشتر از همه باید ضربه ببیند، بیشتر از همه باید لطمه ببیند، بیشتر از همه باید هزینه کند در راه بندگی. شوخی نیست. خدا خیلی هزینه دارد راهش، مسیرش. باید آدم هرچی دارد باید بیاورد در میدان مسیر بندگی.
طرف آمده حرم امام رضا (علیه السلام). گفت: "یا امام رضا! قول میدهم نگاه حرام نکنم. روزی هزار تومان بهم بده." فردا رفت کنار حضرت. دید حضرت فرمودند که: "روزی هزار تومان بهت میدهم. تو قول بده نگاه حرام نکنی. خودم هر روز بهت میدهم این حرم از کی...؟" بگیری تو حرم. طرف نیت میکرد، میگفت: "یا امام رضا! هزار تومان میخواهم به حرم شما کمک کنم." این جوون میآمد، میگفت: "هزار یورو رد کن بیا!" "شما ما با امام رضا قرارداد داریم. روزی هزار تومان میگیریم نگاه حرام از همین محرم." نیت کنیم، هرکی یک چیزی بگذارد کنار. آماده. بسمالله. خوب است. برای خدا.
مرحوم شیخ مرتضی زاهد از بزرگان تهران بود. نوه ایشان امام جماعت مسجد محل ما. انسان عجیبی بود. روضهخوان بود. امام زمان را دیده بود. خیلی انسان فوقالعاده. یک مداحی نشسته بود آنجا. با خودش فکر کرد. گفت: "ما که چیزی نداریم به خاطر خدا بگذاریم کنار." فکر کردم. گفتم: "من چیزی ندارم مگر اینکه همین مداحی که میکنم به خاطر خدا نیست." همین را بگذارم کنار. مداحی را به خاطر خدا گذاشت کنار. بعد کارش به کجا رسید؟ از روستاها میآمدند: "زاهد پیرمرد است، ما نمیتوانیم ببریم محله ما منبر برود." ایشان را میبردند به جای شیخ مرتضی زاهد. جمعیتی که پای صحبت این شاگردش امام رضا بودند چند برابر خود شیخ مرتضی بود. حالا اگر به خاطر غیر خدا مداحی میکرد، ۵ نفر بودند. به خاطر خدا حرف میزدند، ۵۰۰ نفر! خدا کریم است. تا کوچکترین چیزی خودش میگذارد کنار، سریع پر میکند.
خب، اینها را گفتیم. عامل جوش خورد. ردیف است. همه را گذاشتند کنار. به خاطر خدا بزن کنار. میمیری چند ثانیهای شب آخر جلسه. چی بگذاریم کنار؟ گذاشت قابل جوش خورد. حل است. گذاشتیم در زمره اصحاب خودم. وارد کردم. هرکی به خاطر خدا چیزی بگذارد کنار. خود امام حسین هم که قید همه چی... همه خاطره... شب آخری عهدمان را بستیم. اینی که الان نیت کردیم، دیگر سفت. داشته باش تا طول سال. همین را داریم. به خاطر خدا، به خاطر امام حسین. ولی خداوکیلی هیچ کدام از ما مرد نیستیم. خداییش دیگر زن و بچه و اینها برای امام حسین. کسی مرد بشود آنجوری: "من بچههایم را به امام حسین گذاشتم کنار. امام حسین را گذاشتم کنار." داستان شما. چند شب پیش یکی از مجالس گفتیم.
شخص هندی مسلمون بود. در منطقهای که زندگی میکرد، حاکم آن منطقه خیلی به اینها سخت میگرفت. هر سال محرم روضه میگرفتند. خانه آدم خیلی شلوغ میشد. از همهجای هندوستان میآمدند. خرجشان را میدادند. تحویل میگرفتند. شام خوب میداد. یک سال این حاکم آن بخش هندوستان آمد خانه اینها. گفت: "اینجا چه خبر است؟" گفتند: "مجلس روضه است." گفت: "اگر بخواهد مجلسش ادامه پیدا کند که از حکومت ما چیزی نمیماند." ریخت، مجلسش را تعطیل کردند. همهچیزهایی که در خانهاش بود برداشتند، بردند. یک قسم جمع: صاحب مجلس را زدند. با مشت و چک و اینها پرتش کردند در خانه. وضعیتش خیلی وضعیت خرابی شد. فقیر شد. یک سال با وضعیت فقیرانه زندگی کرد. با کسی بود که در منطقه خودش ثروتمندترین شخص بود. وضعیت خیلی سختی زندگی میکرد. نزدیک محرم. محرم که شد، با خانمش صحبت میکرد. گفت: "ما هر سال روضه داشتیم. امسال چیکار کنیم؟ روضه نداریم. پول هم نداریم روضه بگیریم." زن این ... زن برگشت گفت: "پول نداریم، بچه که داریم. همین بچه پسربچهای که داریم بردار ببر بازار بردهفروشها بفروش." با خود پسربچه صحبت کردم. گفتم: "موافقی؟" گفت: "آره. چی بهتر از اینکه منو برای امام حسین بفروشی؟"
صبح تصمیم گرفتند. پدر راه افتاد با بچه. در منطقه، همه اینها را میشناختند. رفتند یک شهر دیگر این بچه را ببرد بفروشد. در مسیر دیدند یک آقایی با یک جمال نورانی، یک هیبتی جلوی اینها را گرفت. فرمود: "کجا داری میروی؟" "بفروشم." "برای چی؟" "برای مجلس روضه امام حسین." "قیمتش چنده؟" "فلان." ایشان دست کرد در کیسه. درآورد، پول را داد، طلاها را داد. "بچه را بده." بچه را گرفت. برگشتند. در مسیر خانه خیلی خوشحال. پول برای هیئت. در خانه را باز کردم. دیدم پسرم در خانه نشسته. گفتم: "پسر، جون، چی شد؟ فرار کردی؟ طاقت نداشتی یک روز از ما دور باشی؟ از دست اون آقا فرار کردی؟" گفت: "نه." گفتم: "پس چی؟" گفت: "شما که از من فاصله گرفتی، من خیلی دلم شکست، دلم گرفت، گریه کردم. اون آقا به من گفت: 'چرا گریه میکنی؟'" "گفتم: 'این آقایی که منو فروخت آیا مولای خوبی برای من بود؟'" "اون آقا گفت: 'نه! مولات نبود. پدرت بود. من هم تو را میشناسم، هم اون آقا که پدرت بود را میشناسم.'" فرمود: "همان کسی که به خاطرش تو را فروختن که برایش روضه بگیرند، من حسین بن علی هستم. من مظلومم، من شهیدم، من عطشان." بعد به من فرمود: "چشمت را ببند." چشمهایم را بستم تا باز کردم. دیدم در خانه خودمان.
خوش به حال یک خانمی امشب. شب آخر جلسهمان است. با این روضه تمام میکنیم. خوش به حال اون خانمی که هرچی پسر داشت، با حسین فرستاد. هرچی پسر... من خودم عجیب حاجت گرفتم از این خانمها. هک! هر حاجتی دارید بخواهید. کم هم نخواهید. دنیا و آخرت زیاد بخواهید. در یک مجلس روزی تو قم برگشتم. گفتم: "عباس که انقدر حاجت میدهد، کسی اگر مادر او را واسطه کند که عباس حاجت بگیرد، چقدر حاجت میگیرد؟" روضه تمام نشده بود، یکی از اهالی زنک خورد. یکی از حاجات مهمی که چند سال در به درش بود همونجا حاجت گرفت. و همان امالبنین، مادر عباس. هرچی داشت برای حسین داد. با عشق حسین بزرگ کرده بود، برای اینکه پای حسین جان بدهند. بزرگ شده بودند. با این عشق بچههایش را بزرگ کرده بود.
شب آخر سفره ما را دستان بیرمق امالبنین جمع کند. مادر عباس. همان خانمی که تو مدینه مینشست روضه بچههایش را میخواند. چهار تا شکل قلب درست میکرد. تو قبرستان بقیع. کیا رفتن قبرستان بقیع؟ قبر امالبنین را دیدن؟ آنهایی که رفتن میفهمند چی میگوییم. اصلاً از کنار قبر امالبنین که رد میشوی، آتش در وجودت میافتد. قبر کیه؟ چرا انقدر آتش؟ مادر عباس روز انگار دارد تو مدینه روضه عباس را میخواند. هنوز انگار دارد روضه حسین را میخواند. چهار تا شکل جسم قبل درست میکرد به روضه خواندن عبدالملک بن مروان. آن آدم پست با آن همه از کنار امالبنین رد میشد. روضه امالبنین را که میشنید، میدیدند عبدالملک دارد به صورت اشک میریزد. مگر امالبنین چی میگفت؟ میگفت: "دیگر مرا امالبنین مخوانید، زیرا که من دیگر پسر ندارم."
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و جعله الله آخر العهد لزیارتک. همه با هم. شب آخر است. این چند شب ناله زدیم. میخواهیم از دست مادر عباس حاجت بگیریم.
السلام حسین و علی علی بن الحسین.
حسین و به نام مطهر شدم، خدا را شکر
به بوی عشق معطر شدم، خدا را شکر
گرفتم و مادر شدم، خدا را شکر
کنیز خانه حیدر شدم، خدا را شکر
تا وارد خدمت امیرالمومنین شد، گفت: "اگه میشه فاطمه صدا نزنید. از حسن و حسین خجالت میکشم." "فاطمه مخصوص مادر حسن و حسین. به من امالبنین بگیرید." این همه ادبش. عباس را با ادب بار آورده. بچه یک همچین مادری. همچین مادری. یا امشب برات کربلا به ما بده، یا امالبنین. قول میدهیم بریم صورت ناله بزنیم. گریه برای خلقت من در این خانهست. دلیل عشق من خدمتم در این خانهست. به باغ عاطفهها، یاسمن پسر برای شهر معت... (شعر خیلی قشنگه با این شعر)
بیا جلو، آروم آروم روضهها رو
غلام بهر حسن، غلام حسین و حسن تراویدم.
برای مردی سمند تراویدم.
خوشا به حال دلم، حاصلم ابوالفضل است
خوشا به حال دلم، ابوالفضل
خوشا به حال فاضلم، ابوالفضل است
نخورده پرنده مثل سرورم زهرا،
نخورده ضربه سرم مثل سرورم،
نگشته خم، کم مثل سرورم زهرا،
شنیدم پسرم مثل سرورم زهرا
شنیدم پسرم مثل سرورم زهرا
یعنی مثل فاطمه جون بده.
بازوی خود جای ضربهها از استخوان شکسته سر و صدا دارم.
شنیدم از عباس من صبا شد دست عمود روی سرش خورد تا جدا شد.
همین که آخر کارش از او... دست به روی دخترکان بی هوا رها شد.
همین جا آخر کارش از او شد. دست به روی دخترکان بی هوا افتاد.
شنید دو چشم پر از خنده به اشک چشم حسین و به خندیدم.
نبودم و سر عباس کردم. عذاب خود را عوض بریدن. یا صاحب الزمان مطهر شاهی.
مطهر شادی به تشت زدن بر اسرا صد راه طی کردن.
شنیدم و نالیدم و نهادم سو که کاش فاطمه جوشن برایشان عزیز زینب.
وقتی زین... عزیز زینبم آخر سرت به مبارک
شنیدم که زر و زیورت میان معرکه معجرت به یغما رفت
بافته مادرت به یغما (شاید: بافته مادرت بر یغما)
جایتان بوده است، نوکر خوبی برای جان بودن زمان امالبنین
شنیدی اینکه لباس دست فاطمه مقتل وقتی خانواده از شام برگردند
یزید ملعون پیش من روا دارید هرچی بخواین برآورده میکنم.
امام سجاد فرمود: "الا و اول حاجتم اینه بگذار سیر صورت بابامو نگاه کنم. آخه سنگ بارون کردن، نذاشته از صورتشو ببینم. بگذار خوب این سر رو در آغوش بگیرم."
میدونی یعنی چی؟ این چند وقت بابا بغل هیشکی نرفت. این دختر چیکار کرد؟ فقط همین یه دونه رو. فقط امام سجاد فرمود: "اول حاجتم سر بابام رو بدی یکم در آغوش بگیرم. نو با این سر خداحافظی کنم."
"حاجت دومین اینکه انتریته علینا." هرچی از خیمهها به غارت بردن به ما برگردونن. "حاجت سوم همینه اگه میخوای منو بکشی یه علی با این کاروان به مدینه بفرست. آدمی باشه که ناپاک نباشه. به این زن و بچه رحم کنه. اینا رو برگردونه که..."
"سر بریده بابات باید بهت بگم دیگه هیچ وقت این سر رو نخواهی دیدی. این از حاجت. اما حاجت آخر که اگه میخوام بکشمت باید بهت بگم نمیخوام خودت با این زن و بچه برمیگردی. ولی حاجت دوم گفتی هرچی از ما بردن به ما برگردونن. چند برابر اون بهت برنگردونن. دیگه با اونایی که رفته کار نداشته باش."
سادات کجا نشستید، آمادهاید بخونم این روضه رو؟ یا فرمود: "ما به مال تو احتیاجی نداریم یزید. هرچی..."
اما اینکه گفتم هرچی از خیمهها برگرد برای این بود: "فاطمه، روسری مادرت دست نامحرم باشه. گردنبند مادرت دست نامحرم باشه. بند مادرم دست نامحرما. گردنبند فاطمه. پیراهن فاطمه دست نامحرمان."
تمامش کنم؟ آمادهاید؟ میخوام بگم طاقت نداشتی.
جیگردن بر دست نامحرمها (اشاره به غارت خلخال و پیراهن حضرت زهرا)
کجا بودی روزی که تو مدینه نام دور مادرتون رو گرفتن.
تازیانه به جون مادرتون افتادم. با غلاف شمشیر کبود کردن. یا...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...