پرسش و پاسخ
خداوند از میهمانش پذیرایی میکند هر چند ناصبی باشد.
درقضایایی که چند متغیر دارد، نمی توان حکم کلی داد.
طوری باش که خدا دوست دارد.
خدا همه را می بخشد به جز معاندین
به معنا توجه کن نه صورت.
شیطان انسان را هنگام گوش دادن به موسیقی، تهییج می کند.
خودت را از مرکز رحمت دور نکن
القائات شیطان در حوزه خیال است.
لحظه به لحظه به ظهور نزدیک می شویم.
ظهور مساوی است با مرگ شیطان
تلاش مذبوحانه شیطان برای ماندن
راه نفوذ شیطان را ببند.
تکیه ات بر روی استدلال و بدیهیات باشد.
ملائکه را در همه زندگی و جریانات دیدم.
اجنه مومن اسباب را جور و ناجور می کنند.
بعضی از اجنه، از مقربین اند.
کافی است در راه خدا گام برداری، زمین و زمان به خدمتت در می آیند.
اجنه مسئول امنیت زوار امام حسین ع
دانه های برنجی که آرزو داشتند خوراک زائر امام حسین شوند.
اربعین که تمام می شد، ناله موجودات بلند می شد.
ایرانی ها به برکت ولایت امیرالمومنین (ع) می درخشیدند.
مهمانان عزیز اباعبدلله (ع)
مسئولیت ایرانی ها
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
"دشمن اهلبیت است، حجش را که من قبول نمیکنم؛ ولی همین که میآید طواف میکند، مالی به او میدهم. مهمان من است، من بدم میآید ازش؛ ولی ما که کریم نیستیم؟ یکی بیاید، دشمنمان هم بیاید تو خونمان، یک شربتی دم در بهش میدهیم.
"اگر خوب کرده باشد، خوب میبیند. حالا گبر و یهودی و ناصبی و هرچه میخواهد باشد، مشکلی نیست. قضایای چندمتغیره همینگونه است؛ یعنی سخت است درباره گزارههای چندمتغیره کلیگویی کرد که هرکس که زخم میخورد، لزوماً اینگونه است.
"نه، آقا! یکی ممکن است چوبش را نخورد، به خاطر اینکه خدا کلاً ولش کرده. یکی چوبش را نمیخورد، آدم بدی است؛ ولی یک کار خوب یک جایی کرده، به خاطر آن چوبش را نمیخورد. یکی دیگر چوبش را میخورد، آدم خوبی است، سریع چوبش را میخورد که زود برگردد.
"یکی دیگر چوبش را میخورد، یک کار خوبی هم کرده؛ ولی این کار خوبش آنقدری نبوده که بخواهد آن چوب را رد بکند. خیلی قضایا دارد که انسان بخواهد در مورد یک چیزی بررسی کند.
انسان وقتی سؤال میکند، باید در قالب یک صوت یا متن ارائه دهد. چند بار در مورد موسیقی پرسیدهاند. اگر نکتهای دارید…
والا بحث موسیقی، حالا من بحث موسیقی... یک بنده خدایی به من گفت که: «یعنی خدا بدش میآید من بیحجابم؟» گفتم که: «ببین، تو جوری باش. چرا فقط برای ما خوب نیست، فقط برای شما خوب است؟ چون برای آخوندها فقط...»
گفتم: «تو جوری باش که خدا دوست دارد، خودم جوری میشود که تو دوست داری. تو ذهنت، تو آنجوری هستی که خدا دوست دارد.» خدا یک سری چیزها را قوانین قرار داده. من این را از حرف آیه الله پناهیان قرض میگیرم. مجلس، خیلی از قواعد خدا قانونی است که آدم باید بگوید "چشم". چرا نباید بگویی "چشم"؟
نماز عصر را یواش بخوان "چشم". موسیقیای که به فلانجور میکشد، این حرام است "گوش نکن، چشم". نه! این تو ذات بشر خوب است. آقا! خدا میگوید "چشم". خیلی از قوانین خدا هزاران مرتبه از راست به چپ، مثلاً بچرخ. چرا؟ چرا به فلسفهاش؟ آقا! اسلام از تسلیم بودن میآید. چقدر برای خدا "چرا، چرا، چرا"؟
"خدا، چون تو گفتی، چشم. من موسیقی را خیلی دوست دارم؛ چون تو گفتی این قسمتش را گوش ندهم. این قسمتش مرا خیلی قرمز میکند. نوع لباس خیلی خوب است؛ ولی چون تو گفتی، من چیزی که تو دوست داری را دوست دارم."
من اگر مثلاً همسرم را دوست دارم، جوری لباس میپوشم که همسرم دوست داشته باشد. آیا مثلاً رنگ آن لباس را دوست ندارم. "چی دوست داری؟ آن را بگو، من آن را بپوشم. هزار نوع لباس دیگر میتوانم." اما اگر میخواهم خدا مرا دوست داشته باشد، خدا به من علاقه داشته باشد، "خدا دوست دارم...!"
آن همسرم... هزاران لباس دیگر میتوانم. اما چون اعتقاد دارم من باید جوری زندگی کنم که همسرم مال همسرم باشد، اصلاً نظر این و آن برای من مهم نیست. ایشان برای من مهم است. جوری زندگی میکنم که ایشان دوست دارد. "خانم من چی بپوشم؟ هرچه شما دوست داری." چرا این برای من مهم است؟
اگر خدا برایت مهم است و دوست داری خدا توجهش به تو باشد و لا غیر، جوری زندگی کن که خدا دوست دارد. میخواهی بیحجاب باشی؟ "من حاج آقا! من یک کلام شما گفتید، من خیلی تو ذهن من تأثیر گذاشت." فرمودید که: "خدا گناهکاران را میبخشد، فقط معاندین را نمیبخشد." خیلی کلام پرمعنایی بود. من خیلی دیشب تا صبح روی این فکر میکردم.
گفتم که: "گناهی از من سر بزند، من دارم پشت موتور سوار میشوم، روسری مثلاً تا اینجا میآید عقب، حواسم جمع میشود، دوباره روسری میکشم جلو؛ چون از خدا میترسم که من بیحجاب باشم. اما یک موقع من چون فلان آخوند بدم میآید، فلان برخورد با من کرده، فلان کار را کرده، دوست دارم روسریام را در بیاورم. خدا! این میشود عناد."
مثل اینکه یک موقع شما تو خانه یک ظرف را دستت میافتد، میشکنی. پدرت میفهمد شما حواست نبوده، این دستت افتاده، شکسته. بغلت میکند. اتفاقی ندارد. "فدا سرت!" اما یک موقعی هست شما از روی لج هم میزنی، ظرفها را میشکنی. میگیردت، تنبیهت میکند. عناد! چون با عناد داری تخلف میکنی. "المعاندین!"
یک موقع من روی عناد، موسیقی گوش میدهم. چون خدا بدش میآید، من میروم راک گوش میدهم. من چون خدا... من چون از حجاب بدم میآید، از خدا برمیآید، بیحجاب مینشینم پشت موتور. بدون اینکه شمشیر کشیدی برای خدا. فردا خدا دشمن خودش حسابت کرد، زد زمین، ولت کرد، بلایی سرت آورد؛ بدون تو شمشیر کشیدی برای خدا.
فکر نکن چون با فلان آخوند لجی، با فلان شخص مشکل داری. "من نه، روسریام را در میآورم." این نیست. حساب خدا با بندههایش را جدا کن. اگر خدایی میخواهی زندگی کنی، یک کاری نکن اگر خدا به چشم دشمن بهت نگاه کرد. "چو خدا جهنم را ساخته برای معاند."
اگر با دید عناد رفتی جلو خدا وایسادی، خدا پوزه همه را به خاک میمالد. اصلاً به چه چیز شدی، "اصحاب شیطان!" بعضی وقتها آنهایی که اولیای خودشان را شیطان قرار دادند، "ولی خودشان را شیطان قرار داده." این یعنی چه؟ خیلی معنای سنگینی دارد. آنهایی که شیطان را میپرستند به جای خدا، بعد فکر میکنند چقدر راهشان هم این راه خوب است.
این یک موقع غافل است یا ناغافل، آگاهانه رفتن سمت این، به خاطر یک حبی که تو دلش هست. خدا گفته این کار را نکن. شوهره گفته که: "این لباست را نپوش، دلم نمیخواهد با این لباس، به مثلاً خانه مادرم تو بروی." از عمد بپوشی این لباس را به خانه مادر بروی. دیگر این شوهر به چشم همسر بهت نگاه نمیکند؛ چون از روی لجش رفتی این کار را کردی.
خدا یک جور دیگه باهات تا میکند. جوری تا میکند که تو نمیتوانی در مقابلش عددی باشی برای عرض اندام. خاکمالت میکند. جوری باش که با خدا اگر گناهی هم ازت سر زد، بگو: "خدایا! من این موسیقی را دوست دارم." نه به خاطر دشمنی با تو. گناه کردن، اثر لج تو نبود که بخواهم تو را کوچک کنم. بالاخره چون خدا با معاندینش بد برخورد میکند... یعنی "اولیا تو، اولیا خودت را رفتی شیطان گذاشتی."
یعنی شیطان گذاشته. شیطان گفته روسریات را در بیاور، پشت موتور بنشین. "ما تو هوا بده که چی به خدا ضربه بزنی؟" مگر خدا به چه ضربه میخورد؟ تو خودت را بیچاره میکنی. میخواهی برو لخت بگرد تو خیابان. به خدا ضربه میزنی؟ به خدا اصلاً عین خیالش هم نیست. تو خودت را بیچاره میکنی.
آخرین سؤالات جنبه آخوندی هم دارد دیگر. هر کدامش معمولاً ما تو روایت هم داریم. اولاً که بنده عرض کردم، نکاتی که امروز گفتم، شاید بعضی برداشت بکنند که بنده تشکیک کردم در مطالب مستند. والله هیچ تشکیکی ندارم. در حد فهم ناچیز خودم. چند بار هم گفتم هرچیزی که شما گفتید، من باور دارم، قبول دارم؛ ولی دارم عرض میکنم نه بابت این صورت، نه از جهت این صورتی که شما حکایت میکنی.
یعنی به این صورت اعتقاد دارم. میگویم همین است و جز این نیست. به آن معنا، به آن حقیقت پشت این صورت اعتقاد دارم. به این صورت تذکر میدهد آن حقیقت. نکته دوم. چیزهایی که شما گفتید، همه حقیقت که نیست؛ یعنی شما بخشی از حقیقت را داری حکایت میکنی. خیلی از چیزها هم هستش که شما ممکنه آنجا ازش با خبر نباشی.
"قرآن و عترت همه حقیقت در سینه نبی اکرم است، در سینه امیرالمومنین." ما تو آیات و روایات هم در آیات به نحوی این قضیه بهش اشاره شده، هم در روایات به نحو دیگر که یکی از ابزارهای جدی کار شیطان با ما "قنار" است که به یک تعبیر "لحو" است، به یک تعبیر "غنا"، "قول زور"، همه کلماتی است که هم قرآن بهش اشاره کرده، درآورده که صورتسازی هم کردند برای ما؛ یعنی توسلش را هم گفتند که این میشود رو گردنت پا میکوبد.
شیطان موقع غنا این شکلی تهییجت میکند. رو گردن مینشیند، اینجوری پا میکوبد. افسارت را میگیرد، مثل اسبی که مینشینی گوش میدهی. روایت و غنا این کار را میکند. آدم میفهمد دیگر، تهییج میشود، عقل از انسان گرفته میشود. یک بحث مسلمی است و آثارش هم مشخص است.
یکی دیگر که قشنگ بود بحث معاندین بود. این هم باز دوباره تتمه بحث عرض بکنم. خدا با کسی لج ندارد که بگوییم جهنم این لج کردن است. مثل خدا نور است دیگر، "الله نور السماوات و الارض." مثل اینکه من با خورشید لج کنم. خب، اگر من با خورشید بیست و چهار ساعته لج کنم، چی میشود؟ آقا! من از لج خورشید هرجا یک سر سوزن نور باشه، نمیروم. خب چی میشود؟ بدبخت، کور میشوی.
تو شش ماه این شکلی زندگی کنی، یک جوری کور میشوی که هرچقدر نور به چشمت بخورد، چشمت باز نمیشود. "گفت ابوحنیفه، گفتش که بهش گفتند تو سجده چشممان را باز بگذاریم یا بسته بگذاریم؟ گفت من نمیدانم. جعفر بن محمد، امام صادق، نمیدانم جعفر بن محمد تو سجده چشم را باز میکند یا میبندد؟" شما از باب اینکه مخالفت شده، عناد! یعنی هرجایی که امام صادق است، من باید روبهرویش باشم؛ یعنی هیچ سر سوزنی بهرهمند از حقیقت نمیشود، خودش بدبخت میشود.
جمع شدند با همدیگر، کلاس بیان از گناههایی که گردن آنهاست. "چیکار کردی؟" گفت: "من مثلاً فلان گناه با زن شوهردار." آن یکی گفت: "چیکار کردی؟" گفت: "من آدم کشتم!" تو چیکار کردی؟ گفت: "من عید قربان روزه گرفتم!" گفتند: "ما اگر این گناهها را کردیم، من آنجا عصبانی بودم، آن یکی گفت من شهوتم، پول میخواستم." هیچ وجهی نداشته. هر فطرتی این را میفهمد که وقتی هیچ غرضی جز دشمنی با خدا نیست، هیچ جایی برای توجیه، هیچ جایی برای رحمت نمیماند.
یعنی او خودش را از مرکز رحمت بالکل دور کرده. این هم توضیح فرمایش شما بودید در مورد "عناد" که پرسیدند. این هم باز عرض بکنم. بعضی سؤالات، بعضی نکات دقت نمیشود تو مطالب. این هم تمام شد. جلسه آخرش است. بگوییم که دیگر میماند بعداً.
بنده شخصاً گفتم شما مگر نظرتان این است؟ بگویید. بنده گفتم کسی نقل قول ناقص اگر از بنده بکند، من هر غیبت، تهمت، تمسخر، هرچی بوده، حلال کردم. کسی به شرط اینکه تجری پیدا نکند برود بعداً گناه بکند. کسی از دستش در رفته، من حلالش کردم، نوش جانش؛ ولی اگه کسی نقل قول ناقص از بنده بکند، حلالش نمیکنم. برای اینکه مطلب را اشتباه میرود میگوید، مطلب را خرابش میکند، به آبروی بنده و حیثیت ضربه میزند، جداست. کلام را خراب میکند.
یکی آمده پیام داده به یکی از دوستان که: "فلانی گفته آرایشگری حرام است." بنده عصبانی شدم، گفتم: "آخه برای چی همچین حرفی؟ مگر میتوانم همچین حرفی بزنم؟ آرایشگری حرام است؟" وقتی یک چیزی صد تا قید دارد، آقا! این کارش حرام است، آن ورش حرام است. "آرایشگری حرام است؟"
الان هم یک مطلبی یکی از عزیزان پرسیده. البته شاید از دست او در رفته، شاید مطلب روشن نشده؛ ولی این خلاصه دوستان توجه داشته باشند، مخصوصاً صحبتهایی که امروز بنده کردم؛ چون بحثهای دقیقی بود. اگر کامل روشن نشده، بیایند بپرسند، نروند بگویند: "فلانی گفت، فلانی گفت."
هرچیزی که آقای صادقی دیده، همهاش نظرات شخصیش بوده، تصورات شخصیش بوده. اینها همه مثال، متصل تصورات شخصی. "آقا! چرا ماستها و قیمهها را با هم قاتیپاتی میکنی؟" میگویم: "همه اینهایی که ایشان دیده، درست است؛ ولی در ظرف ادراک ایشان این شکلی صورت پیدا کرده." این حرف من است. ممکن است کسی در ظرف ادراک دیگر، همین مطلب درست، حق را یک شکل دیگر ببیند. "دو دوتا چهارتا." یکی دو انگلیسی ضربدر دو انگلیسی میبیند، مساوی چهار انگلیسی. یکی دو فارسی، یکی دو عربی. یکی ضربدر و نقطه میبیند. یکی ضربدر ضربدر میبیند. یکی ضربدر ستاره میبیند. همهاش "دو ضربدر دو مساوی چهار." صورتش ممکن است هزار نوع داشته باشد.
"شیطانکها در فکر انسان هستند." میگوید: "چون ما گفتیم که شیطانکها در فکر انسانها همچین که حرفی کی زده؟ همین الان تو این جلسه داره این مطلب بیان می شود." وقتی انسان فکر میکند، حالا شاید هم به مطلب شما توجه شده. میگویند: "در داستان سمیرا بوده." حالا شاید با توجه به مطالبی که شما گفتید. "شیطان تو فکر ما است که نگفتی." گفتم: "خب، وقتی انسان فکر میکند، خروجی تفکر، تفکر انسان است یا تفکر شیطان؟"
وقتی انسان نتیجه محصول تفکر شیطان در قوه خیال ما القاء میکند. تمام. فکر کنید. دقت کنید. یک کلمهاش نباید جابهجا بشود. شیطان در قوه خیال القا میکند، وسوسه میکند، ایجاد تردید میکند، هیجان ایجاد میکند. یعنی حواست را میخواهد معطوف بکند به یک زوایایی. "آنجایش را ببین، اینجایش را نبین."
آن زوایایی هم که میخواهد بهت حواسش را معطوف بکند، بر اساس این است که بهش علاقه داری، خودت کشش باطنی داری. آنجایی که خوشت میآید، خودت خودت راه دادی. خودت قلباً دوست داری. آن هم هی یادت میآورد. "آقا! این دختره معتاد است. خوشگلیاش را ببین، خوشگل بگیرش. باهاش باش، کیف میدهد." "آقا! معتاد است." "معتادش را چیکار داری؟ درست میشود. مگر معتاد جمع است؟ مگر فلان است؟ مگر تو بابات معتاد نیست؟" هی مینشیند اینها را القا میکند.
اگر آن کشش باطنی تو به این دختره نباشد، اصلاً جایی نمیماند برای من که باهات حرف بزند. همهاش آخرش تفکر چیست؟ القائات شیطان است. "خودت فکر کردی، خودت به نتیجه رسیدی." لذا میگوید ملامت نکن. "لومو نفس." تو ملامت کن. "من فقط دعوتت کردم، این را نگاه کن، اینجایش را فکر کن، به اینش فکر کن. آنجایش را حواست باشد." "حواسم به اینجا. من بدیاش را میبینم، خوبیاش را نمیبینم." "خودت کشش باطنی داشتی، خودت گرفتی، من انداختم."
"آقا! یک آهنربایی شما داشتی. من یک سوزنی آوردم نزدیکش. آهنربای شما قاپیدش. آخر من سوزن انداختم به شما یا خودت کشیدی؟ تو اگر آهنربات نمیگرفت که سوزن نمیگرفتی." همه کار شیطان و نفس همین است. نکته بسیار دقیقی است و بهش توجه کنید.
خب، عرض کنم خدمت شما که در مورد ظهور حضرت که چقدر نزدیک است و البته وظایفی که ما در قبال آن حضرت داریم. "سؤال کنید با تشکر."
در مورد ظاهراً یک مطلب مفصلی میخواهید بگویید یا میخواهید اصلاً کلاً نگویید؟ کدام؟ بسم الله الرحمن الرحیم.
اگر اجازه بدهید. حالا این را یا یک جای دیگر، یک زمان دیگر. من الان تو همین زمینه صحبت میکنم. "ولی خیلی آماده باشند." خیلی آماده باشند دیگر. شاید فضا لحظه به لحظه دارد آمادهتر میشود یک مقداری و حالا این دست شما است. این قواعدی که امروز گفتیم را روی همه مطالب باید پیدا کنیم. یکیاش هم همین است؛ یعنی اولاً که ما وظیفه داریم امیدوار باشیم. قریب. قرآن فرمود: "قریباً."
در دعای عهد داریم، باید فرج را نزدیک ببینیم. باید آماده باشیم همیشه. احساس کنیم که فاصله تا فرج نداریم. یک مطلب مسلم است. شاید همهتان تو زندگیهایتان هجمه شیاطین را ببینید. حجم تو این یک سال، دو سال، سه سال اخیر به شدت زیاد شده. تو ماههای اخیر دیگر من که خودم دارم حس میکنم، به شدت زیادتر شده.
هر چقدر بیشتر به فضای ظهور نزدیکتر میشویم، ظهور مساوی با مرگ شیطان؛ چون روایت داریم: "حضرت مهدی، شیطان را ذبح میکند." کسی که مرگش دارد نزدیک میشود، به هر دری میزند. نصب هر چیزی پنجه. الان اگر دقت کنید به کجا شیطان باید پنجه بیندازد؟ اصحاب حضرت مهدی که فضا را آماده میکنند. شما ایران را اگر ببینید، بیشترین هجمهها و بیشترین قربانیهایی که الان من دارم میبینم، از بچهمذهبیها هستند.
خانوادههاشان، خانوادگی. اختلافات مالی، شبهات، درگیریها، همه چی دارد زیاد میشود. واقعاً الان نگاه میکنی تو جامعه و بین مردم نگاه میکنی، درگیریها زیاد است، هلْحکی زیاد است. مجموعه شیطان. حواستان جمع باشد. این هجمههای کلام قشنگ که میگوید: "تلاش مذبوحانه." تلاش مذبوحانه یعنی کسی که دارد ذبح میشود، دارد به جلو این را بگیرد.
تلاشم مذبوحانه شیطان است. این را حواستان جمع باشد. هرچی بیشتر این فشارها بیشتر میشود، شما باید محکمتر، مستحکمتر، قویتر، با دید بازتر باشید. حرکات شیطان را بشناسید. شبهاتش را بشناسید. شما را سست نکند تو مسیر. هرچه بری جلوتر، فتنهها عمیقتر، زخمهای شیطان شدیدتر بر پیکر شاید جامعه مذهبی ایران.
شماها قرار است این کار را انجام بدهید. شما تارگت شیطان، شما هدف شیطانی. خیلی حواست جمع باشد. اینکه شاید این اتفاقاتی که تو اینجا یکی دو سال اخیر افتاد، سه سال اخیر افتاد، بحث تجربههای نزدیک به مرگ و اینها باب شد، مقداری این علائم از غیب دارد میآید، میگویند و فلان. اینها یک جوری میخواهم شما را با ترفندهای شیطان بیشتر آشنا کنم، با آن عالم بیشتر شما انس بگیرید.
پشت ماجراها را ببینید. اگر شبههای میآید، اگر اتفاقی میافتد، شما پشت جریان را ببینید. اینها روز به روز بیشتر خواهد شد. آمادگی شما را بیشتر میطلبد. بنده اصرار دارم به اینکه ما همین که درسی که از شما گرفتیم، مباحثی که گفتید، راه نفوذ شیطان باید یکی از جایی که راه نفوذ شیطان را ببندیم، تو خود همین بحثهای خودمان است دیگر؛ یعنی باید تکیهمان به امور بدیهی و یقینی و استدلالی باشد تا راه شیطان بسته بشود.
لذا شما میفرمایید و بنده میخواهم که بگویم اینها پشتوانههاش، پشتوانههایی است که برهانی است. فرج نزدیک، فلان. شیطان، مرگ شیطان یا چیزهایی است که هم داریم با فطرت و وجدانمان درک میکنیم. هم وظیفه شرعی ما است. وظیفه داریم فرج را نزدیک ببینیم. یعنی همهاش روی قواعد است.
"فرج هم نزدیکه و دیگر بعد اینکه نزدیکم." که این هم اگر کسی زمان گفت، مثلاً شرایط اتفاقاً یک جور نشان میدهند که الان باید دیگر ظهور اتفاق میافتاده، نشد، پس بیخیال بشویم. اینها کید شیطان است. اصلاً فریب این طغیان را نخورید. پیامبر ایمان آوردیم. دوباره ول میکردند. نه یک شعبه میبردند، نه اینکه همهاش اینجوری بود. ول میکردند میرفتند. به قول معروف، بیانگیزه کنند مسلمانان را.
"دست شما درد نکند. پرسیدن که کنار انسانها فقط شیاطین را میدیدین یا فرشتههای محافظ یا فرشتههای کاتب را هم میدیدیم؟"
کنار شیاطین تو همهی زندگی، تو همهی جریانها دیدم. اصلاً برای شخص گفتم بحث اربعین، گفتم تمام امور مسلمانها و شیعیان یک جوری دارد توسط یک سری اعوان و انصار گردانده میشود. شما حساب کنید یک کشور در برابر این همه هجمه داخلی و خارجی ایستاده، امنیتش را حفظ کرده، اقتصادش را تا یک حدی حفظ کرده، ساختارش را حفظ کرده.
بعد چهل و خردهای سال فشار بیامان دشمن. اگر بخواهی عدالت ببینی، عدل را ببینی، نگاه میکنی مثلاً اوکراین کشور کاملاً مقتدر بود تو منطقه. یک ماهه روسیه خار و خفیفش کرد، تمام زیرساختها را زد، تمام شد. اوکراین و الان لهستان، فلان فلان به یک قسمتش. و الان واقعاً هیچ دولت پایداری نیست. اوکراین را قیاس کنی با ایران. ایران با این همه دشمنی، انصار از ملائک، از اجنه، از خودشان من بگویم شهدا و از یک سری افراد خیلی خاص.
من این را به وضوح دیدم تو جریان اربعین. یک سری کارهای داخلی کشور، قضیه اجنه شیعه را تعریف نمیکنیم. یک سری کارهای مملکت دارد انجام میدهد. واقعاً اینکه حالا دیدنشان یک طرف، درک حضورشان یک طرف. مشاهدات، مکاشفات بقیه علما، طرف از جاهای مختلف برای من تعریف کردند تأثیر اینها تو جاهای مختلف.
یک دوستی اهل فن گفت که: "چرا اجنه را مثلاً در موردشان بد صحبت میکنیم؟ یک کم هوای خوبشان را داشته باش و خلاص." خوبشان هم به شما توجه دارند و کمکتان هستند. خیلی جاها و تو خیلی از امور خلاصه، هوایتان را دارند. مثل جن فلان کردن به عقل جن، تعابیر خفیفی در مورد اینها رو و تفکیک بکنیم. برادران عزیزمان زیارت میروند، حرم میروند، عید غدیر خلاصه، مراسم میگیرند، اطاعت میکنند، نمیدانم خودشان را، خداشان را، روز مقربین از خیلیهایشان.
شما کافی است تو مسیر خدا قدم بگذاری. اینها حفاظت شما را، حفاظت اموال شما را به عهده میگیرند. تو غیاب شما، حفاظت از خانواده شما را به عهده میگیرند. قدم به قدم برمیداریم. مشکلات شما را مثل حضرت خضر و حضرت موسی بود. اسباب جور میکنند، اسباب ناجور میکنند. یک جوری که شما به هدف برسید. فقط کافی است برای رضا خدا قدم بردارید. به رضای او، به قول معروف میبینند کی چیست، چی نیست. افراد مخلص را میگیرند، پیدا میکنند و خدمتگزار افراد میشوند؛ چون برایشان ثواب دارد، برایشان آورده دارد.
تشخیص بدهند کی دارد آب و پای درخت خودش میریزد، کی دارد سنگ اهل خدا، اهل بیت به سینه میزند. بر آنها خدمتگزارند، خدمتگزار شیعیان. خیلی عجیب و غریب با اعتقادات خیلی قوی.
در مورد بیمارستان بچهها محافظت میکردم. من بعدش فهمیدم. یعنی چیزی به من نشان دادند. خانم خیلی حالش بد شد. بچهها را ول کردیم تو خانه. یک بچه سه سال و نیم، تقریباً دختر. خانه همسایه بالاییمان هم نبود. ما تو زیرزمین زندگی میکردیم دیگر. مستاجرشان بودیم. رفتیم، هرچه منتظر شدیم صاحبخانه بیاید، دیدیم نیستند. گفتم: "چیکار کنم بچهها را ول کردم؟" وقتی برگشتم خیلی نگران بودم تا چهار صبح. خانمم دیگر نفس نمیتوانست بکشد. پلاکت خونش رفته بود. بردیمش، چهار واحد خون زد و صبح اول صبح آمدم دیدم بچهها خیلی قشنگ سر جایشان خوابیدهاند.
بعد یادم اتفاقی برایم افتاد. چند سالشان بود درسته؛ ولی دیدم مثلاً اینها غذا جور کردند دادند به بچهها. دو بار سه بار بچههای من نزدیک بود از روی مبل بیفتند که من به من گفتند: "ببین! ما هوای بچههایت را داشتیم." اینجوری در این اجنه شیعه را که قبرش بود. صداشان را میشنیدیم، قرآن خواندنشان را میشنیدیم. مثلاً من میدانم صدا قرآن میآید بالا سر تخت ما. بالا سر ما تو زیرزمین بودیم. بالا کوچه باز میشد. صدای قرآن، قرآن یک مثلاً صدای خیلی نحیف. همسر با ناله برای قرآن، خیلی هم صوتی دلنشین بود. هی میرفتم بالای در، فکر کردم کسی آمده یک چیزی دارد، مثلاً شخصی آمده کمک کند. چیزی. قرآن میآمدم بیرون، قطع میشد.
بعدها دیدم بالا سر خانه ما دو نفر از اجنه شیعه بودند، یک زن و شوهر شیعه که اینها هم برای خانم من دعا میخواندند. تو مراسمهای خانه ما شرکت میکردند. خدمتگزار بچههای من بودند. به این بچهها همین مثل خود ما غذا داده بودند، بچهها دیده بودند. حالا نباید بگویم؛ ولی من پسرم، "آقا! آقا! کجا بود؟ چشمم باز شد، میدیدم اینها را."
مراسم گرفته دیدم بنده خدا مثلاً پسرم میدید این را، علاقه داشت. حالا خیلی مسائل هست، نمیشود گفت؛ ولی بندگان خدا بالاخره نشستند دو ساعت گوش کردند. یک چیزی به دست آوردند. کاسب اینها همه جور هوای زندگی ما را داشتند. حتی من مثلاً مشکلی داشتم، مأموریتی بودم، زنه میآمد حواسش به بچههای من بود. مرد به احترامی که من نیستم دم در بود و احترام نامحرم مراعات میکند. احکام شرعی را رعایت میکند. مکلف است به اینکه حواسش به بچههای من. طلا. فضای این روایت. آنهایی دنبال این فضا بودم، نه دعایشان تو زندگی من تأثیر داشت. هم خود کمکهایشان تأثیر کامل داشت و خدا اینها را من نمیگویم برای رضا خدا بودم خیلی؛ ولی عنایت خدا با خدا معامله کردم، گفتم: "خدا! من برای دین تو میروم میجنگم."
آمده بودند که فقط خدمتگزاری. آنقدر که اینها به شیعیان علاقهمندند. و حاج آقا! من بگویم من تو همان سال ما رفتیم اربعین. خدمتگزاری این اجنه مثل موکبدارهای کلان التماس میکنند. چقدر مسافر این را بین بار کمک میکردند. این را حمله کردند. چقدر بچههای گمشده را به صاحبش رساندند. چقدر هوای زوار داشتند. چه تو رفتی، چه تو برگشت. بیابانها کمک میکردند. اربعین رفتگان میفهمند چی میگویم. بعضیهایشان چه اتفاقهایی. یک دفعه یک نفر همراهش را گم کرده. یک دفعه یک جای دیگر پیدا میکند.
همهکاره اینها وایمیستادند یک جا که آن یکی بیاید بهش برسد و اینها. تو یک سال فکر کنم ۹۴ بود. اینها مسئول امنیت مسیر اربعین. وقتی داعش آمده بود تا سامرا، تا نزدیک بغداد، مسئول امنیت بودند. دوم من خدمتگزاری اینها را به اهل اربعین. من بعضی وقتها به بچهها میگویم. آن زمان خیلی حالا من چرا حس میکردم؟ هنوز کامل از من گرفته نشده بود. این را من تو موکبها که رد میشدم، الان شلیلها را شما ببینید. شلیلها مثلاً مثال اگر غذا بود تو مسیر التماس میکردند به زوار، "من و دانههای برنجی که تو سفره بود، التماس میکردم زوار بیاید از ما استفاده کن." مقام شهادت. مثلاً یک دانه برنج این بود که بیاید خوراکش بشود. ابر رد میشد، التماس میکرد به مقام شهادت؛ یعنی عالیترین درجه قرب. یک برنج این بود که خوراک او هم زائر اباعبدالله باشد.
حیوانی که میخواست ذبح بشود، افتخار میکرد که من دارم ذبح میشوم. من صداها را میشنیدم. اینها دوباره آن نکاتی که عرض کردم. همینها را کمک میکند. صداها را میشنیدم. الان یکی به من نگوید یعنی به علم حضوری و با همه وجودم درک میکردم. الان شما با همه وجودت شیر را درک میکنی، بدون اینکه کلمه شیر با سین، با سه دندون، دندونه دارد؟ ندارد؟ اینها هیچکدام نمیآید. صورت ندارد. با وجود درک میکنی. شما از همین موضوع که فقط مخصوص عراق باشد. نه! زائری که خود ایران قصد زیارت بکند، از همان لحظه مثل اینکه دو تا سه تا چهار تا چند تا از اجنه شیعه میرفتند محافظتش میکردند تا برود و برگردد از خودش، خانوادهاش، زندگیاش، برو برگرد. خیلی قشنگ بود.
من تو مسیر فضاهای عالم ملکوت، زمین و زمان فدای اهل بیت هستند. ما الان چه جوری عاشق اهل بیت هستیم، تک تک سلولهای موجودات، تمام موجودات عالم افتخار و آرزوشان این است یک بابی برایشان باز بشود که فدای اهل بیت بشوند. میگویم وقتی دونیت برنج آرزوش بود یک زائری مصرفش کند و دانههایی که تو سفره ریخته شده بود، چقدر ناراحت بودند، میگفتند چرا ما مصرف نشدیم. دیوانه شده بودم. من وارد اربعین که داشت تمام میشد، صدای ناله میشنیدم که چرا اربعین دارد تمام میشود، زوار میروند.
"آیا قرآن در مورد فرعون در سوره دخان میخواهد بگوید اینها چقدر بد بودند؟ میگوید: 'فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ.' اینها آنقدر بد بودند که آسمانها و زمین برایشان گریه نکردند؛ یعنی بد آنی است که آسمان و زمین، یعنی دریا و درخت و برنج و سبزی و گوجه و اینها برایش گریه نمیکند. آن بد است. مبنا دارد. همهاش مبنا دارد."
من آسمانها و زمین برای امام حسین گریه کردند. میگوید: "همه موجودات زمین." در روایتی در کامل الزیارات آمده، آرزویشان است زائر اباعبدالله به اینها نگاه کند که آن اشعه چشمی که به ضریح و به مزار اباعبدالله خورده، به این بخورد و افتخار میکند. مگر چشمی به من خورده که همراه اباعبدالله باشد؟ حالا تو همه اینها ناسیونالیستی دارد حرف میزند. ظهور اباعبدالحسن. اینها نگاه نمیکردند، هر چقدر خستهتر، هر چقدر درموندهتر، آنها بیشتر. هر چقدر شما الان یک مهمانی برایت میآید، شما میخواهی سفره بدهی. هر چقدر فقیرتر برایت بیاید، خوشحالتر میشوی. میگوید: "آقا! من واقعاً به کسایی که نداشتند کمک کردم، به مجالسش کمک کردم."
یک نگاه دیگر به ایرانیها، وضعیت اقتصادیشان اینطور بود. نه نه نه. نور ولایت حضرت علی، همه عالم. همه عالم حول محوریت نور حضرت علی عاشق این هستند که فدای حضرت شوند. یک جوری خودش را به حضرت علی متصل کند و بهره بگیرد از نور حضرت، خودش را فدای حضرت علی بکند. شما داری میروی اربعین، کفشت پاره میشود. میگوید: "خدا را شکر مثلاً کفش من توی مسیر اتفاقی برایم افتاد تو این راه رفت." هرچه بیشتر. قول عراقیها میگفت: "هرچی بیشتر توی راه بدیم بیشتر کیف میکنیم." آخر سر دستمان را میتکانیم.
ایرانیها چون ولایت امیرالمومنین را به سطح نظام حاکم بر کشورشان رساندند و پایش ایستادند، هزینههاش را دادند، از این جهت یک مزیتی دارند وگرنه تو ولایت امیرالمومنین هر کسی است. ممکن است کسی سوئدی باشد. حالا بحث ملیت نیست؛ ولی این مهر حضرت علی تو دل ایرانی ها، پوستشان عجین شده. حضرت علی حجت کلامی دارد. میگوید: "من عربم ولی عرب از من نیست." خوبم نیست ولی نمیدانم. "یک من میگویم بیشتر تحویل میگرفتند." میخواهم بگویم شما یک عزیزی برایت میآید، یک چیزی برایش سفره میاندازی. یک مهمان عادی هم داری، یک چیز دیگر سفره میاندازی. ایرانیان عزیز بودند. مربوط به یک جور دیگر با ایرانیها. حالا شاید این حس من بود. البته تو ایرانند و کاری ندارم با دشمنی. اینکه خاصه ولایت امیرالمومنین است. اصلاً بحث کلمه ولایت، مردم ایران عجین شده با بحث ولایت. حالا ولایت را زدن رو دوش سلمان، فرمودند: "این هم ولایتی اینن که بعداً در ظهور و اینها مقدمهاند." حالا اینجوری با ایرانی مثل مهمان عزیزی برایشان آمده. تو مهمان عادی. در این حد تفاوت بود. برعکس مهمان عادی بودن، مهمان عزیزشان بودند.
خواسته ایرانیها خدا به ایرانیها هم. البته ایرانی بودن کاری که عراقیها کردند واقعاً اعجابانگیز است در این پیادهروی اربعین و غوغایی بینظیر. یعنی شاید ما ایرانیها همچین کاری نکنیم ولی به هر حال هم محبت خاصی به تعبیر شما به ملت داده. حلقه خاصی داده به اهل بیت در وجودشان دارند و هم یک اثر خاص سلام فرمانده. شما ببینید که چه جور الهام گرفتند همه کشورهای منطقه.
دوستان ما توی آمریکا میگفتند که یک آخوند ایرانی وقتی اینجا میآید مثلاً با آخوند پاکستانی با آخوند هندی مثلاً لبنانی اینها تفاوت دارد. میگفتند که آن ایرانی محور میشود، آخوند پاکستانی شاید خیلی محور نشود. همهشان محترم و عزیزاند. همهشان. بنده خودم معلمم، مدرسهام در جامعه المصطفی. طلبههایی که داریم از همه جای دنیا هستند و لذت افتخار مطلب که داریم از ترینیداد و توباگو ۱۲ هزار کیلومتر راه آمده و درس میخواند. چهار سال ازدواج کرده، یک بار همسرش را ندیده. بنده درس دارم بهش میدهم و تازه این تابستان قرار شده که همسرش بیاید برای اولین بار بعد چهار سال عقد. درس میخواند. یک سال فقط فارسی یاد گرفتن. چهار ساله ازدواج کرده. جهاد کردن در حد عالی. ولی خدا یک اثر خاصی به ایرانیها داده. این را میخواهم عرض بکنم؛ یعنی ایرانیها محور واقع میشوند معمولاً.
این کشور منطقه افتخاری هم برای ماها نیست و به همین میزان تکلیف داریم. به همین میزان هم اگر بد باشی، مؤاخذه میشویم؛ چون خدا از ما توقع دیگری دارد. آنی که تو این مملکت باشد، قدرنشناس باشد، نعمتنشناس باشد، او هم یک جور دیگری کتک خواهد خورد. قطعاً ما عذری نداریم در کوتاه گذاشتن برای اهل بیت. کسی که من یک حرفی زدم حالا توی صوتهای قبلی، مقداری گفتم ایران بهترین جا برای زندگی یک نور خاصی تو ایران. شهید نورانیترین جا غیر از شهرهای مقدس.
در حال بارگذاری نظرات...