جلسه پرسش و پاسخ
استقبال بی نظیر از مباحث شنود
سوالات بسیار زیاد و در زمینه های مختلف کاربران
چرا برخلاف گفته قرآن، شیطان اینقدر قوی بود؟
یکی از کید های شیطان، این است که خود را ضعیف جلوه دهد.
اگر درحزب الله باشی، کید شیطان ضعیف است.
شیطان پیامبر خدا را از بهشت بیرون کرد.
اگر قدرت شیطان را حس کردی، به دامان خدا پناه می بری.
چرا انسان در حالات خاص، نباید اطراف محتضر باشد؟
چرا نباید محتضر تنها بماند؟
تجربه تا چه اندازه اهمیت دارد؟
مخاطب این حرفها تویی؛ خود خودت!
گاهی حاجات دیگران، در دست ماست.
اجابت دعا با رسیدگی به دیگران.
کاوری که خدا بر اعمال ما کشیده است.
اینکه از نیات دیگران آگاه بودم، آزارم می داد.
با اراده، بلوک ها را جا به جا می کردم.
قدرت شهید ونفوس اولیا
ملائکه در عالم ماده تصرف می کنند.
آیا در برزخ، امکان گریه وجود دارد؟
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
نشر شهید ابراهیم هادی با همکاری مدرسه تعالی تقدیم می کند.
پرسش و پاسخ های مستند صوتی شنود نسخه نگارش متن – قسمت اول
حاج آقا امینی خواه: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (ص) و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. خدا را شکر میکنیم که باز هم بابی از معارف و حقایق این عالم را برای ما گشود و روز شهادت امام صادق (ع)، مایهی گشایش یک در جدیدی از معارف و حقایق به روی ما بود. خدمتتون عرض کنم که بحث بسیار جذاب و مهم و مفیدی بود. الحمدالله رب العالمین. انشاءالله شاکر این نعمت باشیم و قدرش رو با عمل خودمون بدونیم و این مباحث انشاءالله فراموش نشه و مرور بشه. حالا بنده خودم، به لطف خدا، یه دور که کامل توی مصاحبه بودم و یه دور هم کامل صوتها رو شنیدم و احساس میکنم کمه. یعنی باید چهار پنج بار دیگه حداقل بشنویم و در فواصل مختلف اینها رو هی مرور بکنیم. فراموش نکنیم که چه خبره و با چه شیطانی و چه دشمنی مواجهیم و درگیریم. یادمون بیاد که اخلاص رو سرلوحه کار و زندگیمون قرار بدیم، یادمون بیاد که باید به اهل بیت توسل بکنیم، یادمون بیاد که حقالناس چقدر مهمه و این اثر پروانهای اعمال تا کجاها امتداد داره و کشیده میشه. خدا رو شکر میکنیم که ما بندههای مثل بنده_گنهکار_ رو فراموش نمیکنه و اسباب ذکر و رحمت و یادآوری و علمش رو از ما دریغ نمیکنه و با همهی بدیهایی که از امثال بنده میبینه، باز هم تفضل میکنه و دری از حقایق و تذکر و معارف به روی ما باز میکنه. خب، ما واکنشهای وسیعی نسبت به این سلسله جلسات داشتیم که یه کمی هم از حد تصور ما بیرون بود. اصلاً کلا این شکلیه. آقای عمادی هم حتماً تصدیق میکنن که اون چیزهایی که فکر میکنی نمیگیره، خیلی میگیره و اونهایی که فکر میکنی خیلی میگیره، اصلاً نمیگیره و هیچ اتفاقی نمیافته تا خدا بفهمونه که شماها هیچکاره هستید. خُب به هر حال کتاب شنود دو ساله چاپ شده ولی این موجِ صوتها رو نداشت. حالا یه بخشش برمیگرده به اینکه کتاب واقعاً اِرباً اِربا شد دیگه. یعنی تیکه تیکه شد و اون گُلِ کار ازش گرفته شد و اصل مطالبش هم گرفته شد. الحمدالله این برادر عزیز ما، آقا صادق ما، آقا صادق مستعار ما، ایشون اومدن و قبول کردن که صحبت بکنن و زحمت کشیدن. دو سفر ایشون از تهران داشتن، اومدن، گفتگو کردیم. خود تهران هم چند ساعتی و الانم که باز خدمتشون هستیم. حجم وسیعی از سوال، واکنشها که خب خیلی غالباً، یعنی نود درصد به بالا، واکنشها بسیار مثبت و همه میگفتن ما متحیریم از مطالب و از این عجایب که حالا یه گوشهای از این مباحثه و این چند وقت هم ما هرجا که رفتیم تو این دو هفته، حرف از مستند شنود بود. و جاهای مختلفی که گفتگو داشتیم، این بحثها به هر حال اثرگذار بوده و خیلی موجآفرین بوده. و البته سوالاتی هم هست. یعنی تعداد سوالات هم بالاست. خیلی از مطالب ابهام داره، نیاز به توضیح داره. بعضی جاها محل اشکال مخاطبین هست. یعنی به بعضی جاها نقد دارند نسبت به مطالب که باید پاسخگو باشیم. و سوالها هم خیلی فراوان و مختلفه. دویست صفحه ما سوال داشتیم. یعنی حجم کتاب شنود نود و شش صفحهست. دویست صفحه، دو تا شنود فقط ما سوال داشتیم بابت این چهارده جلسه. اونم از یه سری مبادی خاصش، دویست صفحه شده. اگه بخوایم وسیعتر نگاه کنیم، بیش از اینها میشه. و سوالاتم بعضیش واقعاً سوالات جونداری است. یعنی سوالاتی است که باید روش تأمل کرد. حالا این سوالها رو انشاءالله یکی یکی میخونیم و مرور میکنیم و پاسخهای آقا صادق رو هم انشاءالله خواهیم شنید. نکاتی هم که حالا بیاد لابهلا انشاءالله عرض میکنیم. ما البته سقف جلسه رو تا ساعت هفت و نیم قرار دادیم. ولی طبعاً اکتفا نخواهند کرد مخاطبین عزیز و ما خودمون رو آماده کردیم تا اذان مغرب که به احتمال قریب به یقین تا اون موقع پیش میریم. خب آقا بسمالله اگه نکتهای مطلبی…
آقا صادق: بسم الله الرحمن الرحیم. لا حولَ و لا قُوَّه الا باللهُ العلی العظیم. منم تشکر میکنم از شما و حاج آقا عمادی که واقعاً نمیدونم، ولی نعمت ما بودید. باعث شدید که ما حرفهایی که چندین سال وظیفه داشتیم بگیم و کاهلی کرده بودیم تو گفتنش، تو انتشارش. حاج آقا عمادی که بنده خدا چندین بار، شش بار، هفت بار ما مزاحمشون شدیم. هی کتابو اصلاح کردن، دوباره برگردوندن، اصلاح کردن، برگردوندن .چندین بار توی حالا بیمارستان، بعد از بیمارستان تو خونه، دائم میاومدیم نسخههای مختلفشو اصلاح میکردیم. هی گیرهای مختلف میدادن که به هر ترتیب کتاب شنود شکل گرفت. من خیلی تشکر میکنم از ایشون و همیشه دعا میکنم برای سلامتیشون. خیلی زحمت کشیدن، هم برای مجموعه و اینکه همیشه دستشون خیر و برکت داشته و اگر هم کتاب شنودی پا گرفته، من واقعاً توش هیچ نقشی نداشتم. همش نیت ایشون بود و قدم ایشون بود. از طرف دوم خود حاجآقا….
حاج آقا امینی خواه: نه اصلا… خب این بخشو بگذریم. بعد حالا تا از بحث عبور نکردیم، ما برای همسر آقا صادق فاتحه فرستادیم. حالا خوبه که یه عزیز دیگری هم که حق داره به گردن همه ماها و مجموعه تعالی و این بحثها و اینها یه فاتحه هم به روح پدر و مادر و برادر حاجآقای عمادی انشاءالله. همه عزیزان با همدیگه با ذکر یک صلوات هدیه بکنیم. خب از سوالات شروع کنیم یا مطلبی دارید بفرمایید؟ خب حجم سوالات خیلی بالاست و حالا تک تک هم دوستان دارن میفرستن. سوالاتی که حالا خیلی بیشتر پرسیده شده یه سوالی که خیلی، این سوال سوال جدی و چالشیست و زیاد هم پرسیده شده که «آقا شیطون شما چرا انقدر قویه؟ شیطونی که گفتی، قرآن که میگه « إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً »، چرا پس این شیطان کانَ قویا؟!»
آقا صادق: بسمالله الرحمن الرحیم. اول اینکه ما خیلی خودمونو بالا فرض کردیم. کید شیطان در برابر کید خدا ضعیفه نه در برابر ما که. شیطان پیامبر خدا رو از بهشت بیرون کرد اصلاً آیه قرآنه که کما اخرج ابویکم من الجنه؟ میگه ننه باباتونو از بهشت انداخته بیرون. حضرت آدم رو کجا کانَ ضعیفا؟ در برابر خدا که خدا میگه شیطان و اصحابش کید میکنند و منم کید دارم. منم مکر دارم. مکروا و مکرالله. اگر تو توی حزبالله بودی، مکر اونها رو تاثیر نداره. مکر خدا رو اونها غلبه میکنه. همونجور که بارها و بارها توی سیستمهای مختلف، توی برهههای مختلف دیده شده که توی جنگها، توی مقابلههای خیر و شر دشمن مکر میکرد و علیه دوستان خدا و اتفاقاً یه سری که تو اون طایفه یکمی پاشون میلرزید، اونها حریف اون مکر شیطان نشدن و خوردن. اون زیرپایه شیطان رو خوردن. اون عده قلیلی که توی حزبالله بودن خدا، کید خود خدا رو براشون غالب میکنه. یعنی هرکس تو حزب خدا باشه، کید شیطان روش تأثیری نداره. وگرنه کید شیطان کی گفته ضعیفه؟ حاج اقا شیخ کبیر رو از بالای آسمون میزنه زمین. هزاران نوع تفسیرو ترجمه میکنه یک راه درستی رو که نری انجامش بدی. ما تو سیستم خودمون داریم یک شخصی رو که مثلا میخوان بازی بدن تو سیستم اطلاعاتی، میگن سناریو اطلاعاتی. در سیستم اطلاعاتی، پیچیدهترین افراد میشینن سناریو طراحی میکنن. ما به این افراد میگیم نخبهی اطلاعاتی. میشینن سناریو طراحی میکنن مثلا فلان اتفاق، فلان جریانی که قراره اتفاق بیفته، چه جور اتفاق بیفته که طرف خودش متوجه نشه. فریب بخوره دشمن. به نام سناریوی اطلاعاتی. تازه انسان کیدش کید انسانیه، از غیب اطلاع نداره. حالا نمیگم شیطان از غیب زیاد اطلاع داره ولی از پیرامونش اطلاع داره در آنِ حاضرشون. هزار تا چیز رو جلوی هم میچینه. خیلی پیچیدهست این شیطان و کیدهاش و اگر متصل نبودیم ما و اتصال نداشته باشیم به خدا، یقینا کید شیطان روی ما تاثیر داره. فکر نکن! ما خیلی سهل انگاری میکنیم، یعنی دقیقا یکی از کید های شیطان اینه که خودشو جلوی شما ضعیف جلوه بده. فکر کنی نه! شیطان همین بود که تموم شد و رفت. اتفاقا برعکس! دقیقا همونجا که شیطان رو ضعیف فرض کردی و کیدشو ضعیف فرض کردی بیچاره میشی. شما اگه کید شیطان رو بزرگ فرض کردی در برابر خودت، متصل میشی به یه قدرتی بالاتر از خودت.
حاج آقا امینی خواه: واسه همین میگن: فاستعذ بالله. اگه هیچی نیستش که دیگه پناه بردن نداره که.
آقا صادق: شما نگاه کنید خیلی جا خود حضرت میگه پناه میبرم به خدا. حالا اینکه میگم خیلی بزرگتر از ما رو زده زمین. پیامبرا رو بعضیاشونو همچین شتک کرده، همچین ضربه فنی کرده.
حاج آقا امینی خواه: حضرت موسی فرمود: هذا من عمل الشیطان. مشتی که زد تو سینه دشمن، گفت این کار شیطون بود.
آقا صادق: حالا به هر ترتیب این که میگم که ما فکر کنیم شیطان ضعیفه، این خودش کید شیطانه.
حاج آقا امینی خواه: عرض کنم خدمتتون سوالی که هست اینه که «شما در مورد خانم ها در ایام خاص چرا اینجوری کردید آقا؟ چرا اینجوری گفتید؟ بعد حالا سوال اینه که بنده خدا چه گناهی کرده اولا خودش؟ این یکی. ثانیا اینکه مثلا این خانم تو ایام اونجوری میخواد برا اون آقا، بنده خدا از داره از دنیا میره، آب میخواد. یعنی این خانم نباید آب بیاره براش؟ ادامشم این بود که: متاسفم برای طرز فکرتون!!»
آقا صادق: بسم الله الرحمن الرحیم. دوباره من سر هر سوال یه بسم الله میگم که این قفل زبان باز بشه، چون کلماتی که من میگم خیلیاش یه دفعه میاد، مال خودم نیست. بعضی وقتها صوتهای خودم روگوش میکنم، باورم نمیشه که خودم این حرفارو زدم. مال من نیست واقعا. اول اینکه من چیزی رو از خودم نگفتم که الان طرز فکر من باشه یا چیزی باشه که من گفته باشم. من چیزی که دیدم دارم میگم. حالا یه سریا دوست دارن فضا مطابق میلشون باشه. یعنی همه چی گل و بلبل باشه. خدا فقط بیاد از بهشتش بگه فقط بیاد از خوبیها بگه. یه سری اتفاقها هست، مخصوصا حالا تو این احکام، مثلا خب ما داریم شخصی که حالت جُنُب هست، مثلا تو مسجد نره، قرآن انقدر آیهش رو بیشتر نخونه، نمیدونم حالا خانمی که تو این وضعیت ماهانه هست رعایت کنه، تو مسجد نشینه، نمیدونم فلان اتفاق براش نیفته. از این حرم اهل بیت میخواد بره ( اونایی که معصومن) میخواد وارد شه، از این در وارد شه از این در بره از اون در خارج بشه. حالا یک احکام اینجوریه. این نشان میده انسان تو اون حالات، یک سری شرایط خاص داره. یک سری حالات خاص براش مترتبه. اصلا هیچ ربطی به گناه نداره. اصلا حلال، شما به صورت حلال جُنُب شده باش، اجازه نداری بیای توی مسجد. اجازه نداری اینقدر آیه رو بیشتر بخونی، اجازه نداری سوره های که آیه سجده واجب دارن اونو بخونی. خب اینا احکامه. یعنی چی؟ نشون میده که هیچ ربطی به گناه نداره. هیچ ربطی به بد و خوب بودن آدمها نداره. یک سری شرایطی که حالات وضعی انسانه، انسان یک سری اتفاقات تو اون حالات براش میفته که حالا میگن که (البته اینم بگم که هیچ ربطی باز به اون کُما و اینها نیست) اینو من گفتم: من شنیدم شخصی که میخواد بمیره، بالا سرش مثلا این جور نیان. من نگفتم من اونجا دیدم یا مثلا اتفاقی بوده که من اونجا سیر کردم یا دیدم یا هر چیزی. گفتم من شنیدم شخصی که میاد یا روایت داریم کسی که داره میمیره بالا سرش بشینن قرآن بخونه، بچهی مثلا فلان نباشه، کسی گنهکار نیاد بالا سرش، بالا سرش قران بخونن، جُنُب نباشه کسی بالا سرش. چرا؟ چون که وجود انسانی که اینجوریه یه مقداری این شخص رو شاید اذیت میکنه.
حاج آقا امینی خواه: من یه چیزی بگم خیلی جالبه…
آقا صادق: حالا من بگم تکمیل شه، این ربطی به اون مشاهدات بنده نداره. من گفتم اینو شنیدم.
حاج آقا امینی خواه: روایته. آره، حالا باید بعدا در مورد این صحبت بکنم که گاهی روایات و این مطالب با همدیگه قاطی شده، یه کمی ماستا و قیمهها با هم قاطی شده اینا رو از هم تفکیک کنیم. ولی یه چیز خیلی جالب که بنده این روایت رو ندیده بودم. یعنی از این مطالب شما خیلی استفاده کردم واقعا. واقعا میگم و برام یه چیزی خیلی عجیب بود آقای عمادی. در عروه الوثقی که مهمترین کتاب فقهی شیعه است، بحث احتضار یه بابی از مکروهات محتضر هست. اونو مجدد مراجعه کردم، الان لپتاپ نیومد بالا که واستون بخونم. بعد یه سری احکام رو گفته. گفته که مثلاً چیز سنگین رو شکم محتضر نذارن، چیز آهنی نذارن، زن حائض کنارش نباشه، مرد جنب نباشه، محتضر رو تنها نذارن. اینو قطعا شما هم نشنیدی، حالا گوش بده. این کتاب عروه، (خوب علما کتاب عروه رو حاشیه زدن، دیگه همه رسالهها حاشیهی عروه هست. بعضی هم شرح نوشتن. مثل «مدارکالعروه» مرحوم اجتهادی، «مستمسک العروه» مرحوم حکیم و کتابهای دیگه). حاج آقا عمادی، یه روایتی اینجا ذکر شده که من نمیدونم بگم برگام ریخت، فکم افتاد، نمیدونم چی بگم. روایت رو گوش بده آقا صادق: میگه مرده رو تنها نذارید (محتضر رو). «یَعْبَثُ شَیْطَانُ فِی جَوْفِهِ»… من گفتم سبحان الله! وقتی این روایت رو خوندم. میگه شیطان میاد تو شکمش ور میره، وقتی محتضر رو تنها میذارید. دورش باشید. با ذکرهاتون شیاطین رو دفع کنید. من اینو اول از شما یاد گرفتم، بعد روایتش رو خوندم. اول از شما شنیدم. بعد روایتش رو خوندم. دهنم باز مونده بود خدایا این چه روایتیه؟ نفهمیده بودم. اگه قبلاً خوندم، حالا شاید ده سال پیش خوندم، نمیدونم، یادم نمیاومد. نفهمیده بودم اینو برای چی داره میگه: “تنهاش نذارید.” حالا جنب و حائض بحثش جداست که گفته ملائکه نمیآن، ملائکه اذیت میشن. اون یه بحث جداست.
آقا صادق: جذب شیطانه
حاج آقا امینی خواه: آره، این تیکش خیلی عجیب بود: “تنها نذارید.” طراحی کردن که تنها بشه. اون زنه که اومد تو آی سی یو، طراحی کرد که این پیرمرد تنها بشه، خالی بشه دورش، موقع جون دادن تنها جون بده، خیلی عجیبه این روایت: «یَعْبَثُ شَیْطَانُ فِی جَوْفِهِ…» اصلاً این تعبیر، تعبیر عجیب غریبیه. تو شکمش میآد، عبث میکنه، ور میره. هی تو سینه ی تو، عقاید تو هی ور میره، تو شکم این. تنهاش نذارید موقعی جون دادن. خیلی روایت عجیبی بود. بعد دیدم دو سه تا کتاب معتبر این روایت رو نقل کرده بودن، همه هم ذیل همین بحث مرحوم صاحب عروه. حالا این بحثا رو حاج آقا عمادی پیشنهادشون اینه که بشینیم مستند بکنیم، این یه نمونه شه. یکی از اینا بود که روایت داریم و اینم به شما بگم، حالا چون خیلیاها هی میگن که آقا ایشون روایت رو با تجربهاش قاطی نکنه. من به شما بگم تجربه ایشون برا من مفت نمیارزه. برای خودشم مفت نمیارزه. تجربه ایشون برا من اینقدری ارزش داره که باهاش روایت رو میفهمم. این برای من ارزش داره. هرکی هر چی میخواد بگه، بگه. داستان که ننشستیم برا همدیگه تعریف بکنیم. بعضی ها داستان دوست دارن، میگن داستانو بهم نزن، حرف میزنی داستان خراب میشه. سریع پشت سر هم همه رو بگو. مگه میخوایم بشینیم فیلم سینمایی ببینیم؟ تا تهش ببینم بعد بریم دنبال زندگیمون. بابا اینا رو باید زندگی کرد. اینا رو جمله به جمله میگی، میخوره تو سر من. من اینا رو یه بار گوش دادم حضوری، یه بار گوش دادم مجازی، هر سری گوش میدم میخوره تو سرم. اینا پتکه، اینا آیات و روایته، اینا داستان نیست که با هم دیگه بخونیم کیف بکنیم. خیلی اینا سنگینه آقا. یه لحظه تصور کن موقع جون دادنت چه اتفاقی برات رقم میخوره. شیاطین چه شکلی بهت حمله میکنن. مخاطب این حرفا رو خودمون بگیریم. گفتن ایشون که یکی از کارهای شیطان اینه که خودشو ضعیف جلوه میده. یکی دیگه از کارهای شیطان هم اینه که مشغولت میکنه به دیگری. یعنی من و شما نشستیم اینجا صحبت میکنیم، این میگه این شیطون پس کله شه داره بهش اینجوری میگه ها. اونه که داره اون وسط اون جور میگه… همش شیطون پس کله گوینده و مصاحبه گیرنده و این بغلی و اون بغلی و اون صدای زنگ میاد و اون صدای راه پله میاد و همش شیاطین و … بابا! تو چی؟ خودت بزرگوار! شیطون نمیزاره من مشغول خودم بشم، به خودم برگردم یه لحظه بگم تو مخاطب این حرفایی، همشو داره برای تو میگه. سر کوچه سر خیابون هم اگه کسی داره رد میشه، مخاطبش تویی. خود خودت. خدا شاهده، شما بودی دیدی حرف میزدی، آقا من هی ریختم به هم، میگفت فلان قضیه. این گوشی دست من بود، فلان قضیه رو از فلانی یادم میافتاد، از فلانی حلالیت نگرفتم، همینجوری داشت صحبت میکرد، من پیام میدادم. اون یکی اونجور شد… نمیخوام بگم من درستم و آدمم. مخاطبشو یکمی خودمون فرض کنیم. ما مخاطبیم. حالا من همی بشینم مشغول این بشم که اون چیکار کرد، این چی گفت، فلان جا، این فلان مسوول… همش خودمم، خودمم، خودمم. شیطون نمیذاره ما خودمون رو مخاطب این حرفا بدانیم. شیطون نمیذاره ما مُتنبّه بشیم، مشغول حواشیمون میکنه، مشغول و درگیرمون میکنه با چیزای بیخود بیرون.
آقا صادق: من یه جا حاج آقا داشتم در مورد کتاب شنود صحبت میکردم. خب یه دفعه دیدم هی بغلدستیم میزنه به اون یکی که ببین، من میگفتم فلانی حقالناس میکنه و فلان. اون یکی میگفت آره فلانی داشت حقالناس میکرد… گفتم بابا اینارو ول کنید، چرا هی میگید فلانی؟ چرا یک لحظه فکر نمیکنم خودم چه حقالناسهایی کردهام؟ چرا خودت رو نمیگی؟ من اینو نمیگم برای اینکه خودت رو ذیحق ببینی، بقیه رو ناحق ببینی که. به خدا اینو اول برای خودم دارم میگم، اول تذکر برای خودمه. همش برای خودمه، هی همش فکر میکنم چرا بقیه در حق من ظلم کردن؟ هیچوقت نمیگم من چیکار کردم که این بر سرم اومده؟ چیکار کردم؟ من با بقیه چه جورم؟ من چقدر حقوق دیگران رو رعایت میکنم؟ من چقدر ناحقی میکنم؟ که بیام اصلاحشون کنم. همش میگم نه، نگاه کن فلانی چقدر ناحق کرده. فلان مسئول، فلان مسئول، فلان مسئول… فلان مسئول کیه؟ همش خودمونیم. بخدا خودمونیم. یک روز تو همون ایام، شب قدر بود. من داشتم تلویزیون نگاه میکردم، شب قدر. نمیرفتم بیرون. خانمم حالش بد بود، نمیتونستم ولش کنم یا ببرم مراسم احیا. داشتم تو تلویزیون شبای احیا رو نگاه میکردم، دیدم مثلاً مسجد یکی از مراسما رو داشت میداد، چندین هزار نفر نشسته بودن داشتن دعا میکردن. بعد یه دفعه توجه کردم، حالا چیزی که بهم دست داد دیگه. حسی بود بهم دست داد، دیدم همه حاجتها رو. یکی گرفتاری خونه داره، اون یکی ازدواج داره، وام میخواد، فلان… بعد دیدم مثلاً همه حاجتها به همدیگه میخوره، اون رئیس بانکه، اون فلانه، اون پولداره. همه حاجتها توسط خود همون جمعیتی که همونجا بودن برطرف میشد، همه کارشون گیر خودشون بود، گیر همدیگه بود. یعنی حاجت این با بغل دستیش برطرف میشد. حاجت اون با بغل دستیش برطرف میشد. بعد همه دست به بالا دراز کرده بودن که خدایا حاجت منو بده.
حاج آقا امینی خواه: یعنی دو دقیقه خدا رو ول می کردن و مشغول هم دیگه میشدن مشکلشون برطرف میشد.
آقا صادق: به والله همینه حاج آقا. به غیر از این نیست. مگه کار ماها رو کی داره انجام میده؟ خودمون داریم انجام میدیم. مگه حکومتو کی داره میگردونه؟ خودمونیم. همین خودمون بیایم به داد همدیگه برسیم، همه مشکلات برطرف میشه. همین آدم خوبا رو میگم، بدا رو نمیگم ها. همین آدمهایی که تو شب احیا نشستیم دم در خونه خدا، دست میبریم به سمت خدا، میگیم خدایا مشکل من اینه، حاجت من اینه مثلا بچهم میخواد ازدواج کنه جهیز نداره، مشکل بچهم رو حل کن. بعد نگاه میکنی عروسش اون ور نشسته میگه مشکل منم حل کن. در صورتی که اگه با هم دیگه مینشستن خدا رو وسط میآوردن، اصلا مشکلشون با هم دیگه حل میشد. گیر من پیش اونه، گیر اون پیش منه. خدا بیاد طرف کیو بگیره؟ تو شیعهای اونم شیعهس. بشینید با هم دیگه صاف کنید راهتون رو. به خدا اگه همدیگه رو بفهمیم خدا رو بفهمیم اصلا نیاز نیست. خیلی از دعاهامون همین دنیا به دست خودمون مستجاب میشه.
حاج آقا امینی خواه: شما یه قضیهای بود اینو تو کتاب گفته بودید. من بعدا یه مروری به کتاب کردم دیدم خیلی از مطالب هست که حالا برعکس، تو کتاب بود، تو این بحثا گفته نشده بود. یکیش این بود که قضیه جنهای شیعهای که رسیدگی کردن به بچههای شما. این چی بود آقا؟ یه توضیحی بدید. نمیخوای بگید؟ تو کتاب اومده دیگه…
آقا صادق: اینو کاش میگذاشتید آخر سر میپرسیدید. حالا بذارید آخر.
حاج آقا امینی خواه: حالت بد میشه؟ یکی از چیزا این بود که آقا چرا هی حالت بد میشه؟ بگو دیگه! ما رو نصفه جون نکن.
آقا صادق: حاج آقا من دیروز یک کتابی به دستم رسید، کتابی با مضمون یکی از احادیث امام صادق. یک دستورالعمل سلوکی که امام صادق به عبدالله بن جُندَب دادن. یک حدیث خیلی زیبا. من پیشنهاد میدم همه دوستان این کتابو بگیرن بخونن. اسمش «شیعهیما» هست. چند صفحهس. کتاب خیلی کوچیکیه خیلی زیباست. بشینید کتابو بخونید. هرچی سوال دارید جوابش تو اینه. اصلا حرف من نیست. مثل اینکه امام صادق نشسته بود جلوی من، داشت به من میگفت آقا عین همین رو تو بگو. من دارم عین متنش رو پیدا میکنم. این جوابشو بگذارید آخر سر، از روی خود حدیث بگم.
حاج آقا امینی خواه: خب پس بریم سراغ سوالات. سوال اول… حالا به همین ترتیبی که برای ما فرستادن من میخونم. من سوالات رو قبلا مطالعه نکردم. البته یه تعدادش رو قبلا برام فرستادن. اینا رو الان رفقا یه چند دقیقهس فرستادن که بخونیم. «لطفا از آقا صادق بپرسید که اون دو ماه چه چیزی باعث ناراحتی شدید ایشون میشد؟ چند بار ایشون در صحبتهاشون از عدم تحمل زندگی در اون دو ماه که چشمشون باز بود میگفتن، ولی اصلا اشاره نکردن که چرا اون دو ماه غیر قابل تحمل بوده براشون. خواهشا توضیح دهند.»
آقا صادق: خُب حاج آقا اینو یه بار فکر کنم گفتم، ولی میخوام یه بار دیگه بگم بد نیست. واقعیت خیلی تلخه. این کلمه واقعیت، چیزی که در اصل به وقوع میپیونده، هیچکدوم ما تحمل شنیدن و دیدنشو نداریم. وقتی این پردهها میره کنار و ما واقعیت تجسم اعمال رو میبینیم، واقعیت یک شخصی رو میبینیم، نیاتش رو میفهمیم، اول خودمون بعد دیگران. اصلا دیگه مثل اینکه زندگی که همه خودشونو دارن در نظر میگیرن و هیچی. و تمام تعارفات از روش میاد کنار، برداشته میشه همه به خاطر نفس خودشون دارن یه سری کارها رو انجام میدن. کسی که داره خوبی میکنه تهش این واقعیات اینه. یعنی اون پرده ها که میره کنار میبینی واقعیتش اینه. زندگی در واقعیت خیلی سخته یعنی طی کردن عمر تو واقعیت اعمال خیلی سخته. یعنی اینکه پردهها، پردههای اعمال افتاده باشه، شما دوستت، دوست صمیمی که داری باهاش زندگی میکنی، شبانهروز پیش تو نشسته، تو محل کار، دوست صمیمیته، واقعیت نیاتشو میبینی. من یه مثالی زدم. مثالِ اصلا خوبی نیست…
حاج آقا امینی خواه: خودتم بعدا سانسورش کردی.
آقا صادق: بعد خودم هم سانسورش کردم، نمیگم. ولی وقتی میفهمی مثلا عزیزترین افراد، اون دوستداشتنیترین افرادی که دورتن، با چه نیاتی دور تواَن؟ چی تو ذهنشون میگذره؟ تو اعمالشون چی میگذره؟ یه دفعه میبینی در واقع همهی دور و اطرافیانت بهت حسرت دارن. دیگه برات قابل تحمل نیست. دارن بهت حسودی میکنن. این حسودی دیگه تو واقعیت عملشون پدیداره. خیانتهاشون مشخصه. جایی پشت سرت حرف زده، غیبتت رو کرده، دیگه اون تعارفات رفته کنار، واقعیت عملشو…. طرف میبینی گوشت برادر مردهشو داره میخوره. غیبته دیگه. حالا اینو تو واقعیت تو ببینی. اینو تو واقع ببینی. دیگه تحمل نداری اینار رو ببینی از همدیگه، از همه زده میشیم. یعنی خدا یکی از عنایاتی که کرده اینه که پرده و کاور رو اعمال ما انداخته. نمیذاره واقعیت همو ببینیم که روایت داریم اگر خدا این پرده ها رو میزد کنار، برادر جنازه برادرشو دفن نمیکرد. خدا خیلی وقتا نمیذاره ما چشممون باز بشه اصل افراد رو ببینیم اون دو ماه جوری شده بود که من در خونه رو بسته بودم. تازه من مثلا بین همهی خوبا بودم. جامعه رو تحمل نداشتم. هیچیو تحمل نداشتم. یعنی تو همه چی کید و مکر میدیدم. توی سلام علیک یک نفر تو خیابون رو خودم کید و مکر میدیدم. چون واقعیت عملشو میدیدم. تو ارتباطات یه دفعه میبینی یک شخصی داره با یه شخصی دیگه صحبت میکنه، در واقعیت داره چه بر سر اون میاره. اینها واقعیت اعمال بود که اصلا وحشتناک بود. من دو تا پرستار رو دوباره نگفتم. چون که به خیلیها برخورده بود. حرف زدن دو تا پرستار رو من دیدم. کلمه که از دهن اینا خارج میشد مثل اینکه یک ظرف آتیشی بین اینها بود. کلمهای که حرف میزدن اینو آتیش میدیدم در صورتی که دختره با چند نفر در تماس بود، پسره هم با چند نفر دیگه در تماس بود. حالا اینو درباره دوست صمیمیت ببینی. اصلا قابل تحمل نیست برای خیلیها. و یکی از عنایات ویژهی خدا به ما انسانها اینه که خدا پوشونده واقعیت ما رو از هم دیگه. خدا سَتّاریتش رو آورده برا ما. نمیذاره واقعا بفهمه. اگه همینو شما میفهمیدین منی که اینجا نشستم دارم حرف میزنم چی تو ذهنمه برا خودمه همش ریاکاریه. همش میگفت بابا این چی داره میگه، ولش کن اگه تهش اینه که من دیدم که هیچی دیگه، سنگ رو سنگ بند نمیشد و یکی از عنایات خداست. این بدترین عذابی بود که من دیگه تحمل هیچکس رو نداشتم امید داشتم که خدا یا منو بکشه یا ازم بگیره این فضا رو. چون به هرکس نگاه میکردم همه زندگیش جلو چشمم میاومد. اون که نگاه میکردم یعنی اینکه توجه میکردم و میخواستم. البته به ارادهی خودم هم زیاد نبود. ولی در همون حد کمش هم دیگه تحمل نداشتم چون واقعا اینجور چیزا یک ظرفیت خیلی بالایی میخواد. اینکه طرف تهشو ببینی ولی به روی خودت نیاری. حالا ما تو سیستم خودمون یه مقداری تجربشو داریم. مثلا ما داریم با یه متهمی صحبت میکنیم که تهشو میدونیم پشتشون میدونیم ولی نمیتونی بگی، نمیتونی پشتشو بگی، نمیتونی به رو خودت بیاری. نگاه میکنی مثلا فلانی متهمِ تو هست، پروندهشو خوندی ریز به ریزشو میدونی بعد جلو تو جانماز آب میکشه ولی نمیتونی به روش بیاری. حالا اینو هزار برابرش کنید. از ته اعمال همدیگه… حالا تازه ما تو اون سیستم خودمون از نیات دیگه خبر نداریم که. بعضی وقتا به خدا میگم ظرفیت خیلی زیاد بزرگی میخواد این فضا رو داشتن. شکر کنید که اصلا تجربهش نکردید.
حاج آقا امینی خواه: خب سوال بعدی، سلام و درود. ممنون از زحماتتون و همچنین پاسخ گویی به شبهاتی که مردم مطرح کردن. لطفا درباره جابهجا کردن بلوکهایی که جلو در منزل پدرتان هم بود توضیح بدید. کمی با منطق جور درنمیاد.
آقا صادق: خب من یه چیزی بگم. اول این که چرا جور در نمیاد؟ اول که حالا میگم با کدوم منطق؟ اینکه منطق لیبرالی بگی آره. اون که اصلا خدا و دین و پیغمبر نمیشناسه. و اینکه واقعیت اینه که من اون کارو انجام دادم حالا چه بخواید قبول کنید چه بخواید نکنید. ولی من یقین دارم که اون با اراده من جابهجا شد و با من یک برخوردی میکردن مثل شهدا. یعنی اینقدر تحویلم میگرفتن و انقدر توان داشتن. البته این ربطی به شهدا نداره باز. یعنی روح انسان توان اینو داره. میگه که توی عالم ماده، حضرت سلیمان گفت تخت فلانی رو کی میتونه بیاره؟ جنها گفتن ما با یک چشم به هم زدنی مثلا میاریم. بلند شی بشینی ما برات آوردیم. قبل از اینکه بشینی. حضرت «آصف بن برخیا» گفت که با یه چشم به هم زدنی برات میارم، میگه دیگه… خودش که نرفت بیاره. اراده کرد رفت آورد. تاثیر روح انسان تو مادهس. این کارها تو اون فضا عادی عادیه. اینقدر عادی بود که من یه کار عادی انجام دادم. اینکه شهید میاد پای کارنامه بچهشو امضا میکنه این یه اقدام کاملا عادیه. اینکه طرف شخصی هست یه مادر شهیدی هست توی قم هست که این پارچه سبزی رو اباعبداله دور پاش… این عادیه….
حاج آقا امینی خواه: «تنها گریه کن»
آقا صادق: کتاب «تنها گریه کن» رو بخونی میبینی که این واقعه عادیه. این تو عالم ماده اتفاق افتاده. این نیست که من بگم نه، یه چیز ماورایی بوده، نه، خیلی عادیه اینها و تو اون فضا اصلا مثل اینه که مثلا من همین الان این لیوانو بردارم بذارم اونجا، به همین وضوح.
حاج آقا امینی خواه: اصلا آقا آیه قرآن میگه «فَضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ» فکر میکنم در سوره مبارکه انفاله خدای متعال به ملائکه دستور داد که تو جنگ ملائکه بیان گردن بزنن. این آیهی قرانه میگه سر انگشتاشونو بزنید، گردنهاشون رو بزنید و ملائکه اومدن از لشکر دشمن، زدن اینا رو همه رو قتل عام کردن، قلع و قمع کردن. قطعا یک مومن، نمیگم شهید، قطعا یک مومن از مَلَک بالاتره و میتونه در عالم ماده تاثیر گذار باشه.
آقا صادق: البته من مومن نیستم ولی واقعا اونجا اینجوری بود.
حاج آقا امینی خواه: اونجا مومن بودی!…. (خنده..) خب عرض کنم خدمتتون که سوال بعدی…. «یه سوال که من دارم اگه امکانش هست از این عزیز بپرسید که اونور گریه کردن امکانش هست؟ یعنی به خصوص موقعی که ایشون در کربلا سیر میکردن امکانشو داشتن که برای حضرت گریه کنن یا امکانش نبوده؟»
آقا صادق: من چیزی که یادمه، اونور گریه نمیکردم. یعنی تو اون حالت، تو حالت کمارو دارم میگم، یعنی وقتی که اون حالتی که حالا من میگم کُما یا مکتشفه، تو همون حالتی که تو بیمارستان بودم.
حاج آقا امینی خواه: آهان. این بدن اینجاییت!
آقا صادق: تو بدن اون وریم، مکاشفه، حالا اون اتفاقی که افتاد حالا هرچی که اسمش هست، اونجا من گریهای نداشتم وقتی تو بدنم بودم بله، مثل تو خواب میتونستم تو خواب گریه کنم ولی اونور یک حالت اصلا فقط عشق… آره اصلا مثل اینکه آتیشت بیشتر میشد. عشقت بیشتر میشد. هیجانت بیشتر میشد. حالا من میگم هیجان، نمیدونم اسمشو چی بزارم.
حاج آقا امینی خواه: گداخته بودی.
آقا صادق: اصلا من هر چی به کربلا نزیکتر میشدم، مثل اینکه مشتعل تر میشدم. آره کلمهی خیلی قشنگیه مشتعل. واقعا ذوب میشدم. بیشتر ذوب میشدم. اصلا بحث گریه نبود. بیشتر مست میشدم. بیشتر اصلا… این حالتِ…
حاج آقا امینی خواه: گریهشم از جنس اینجا نیست دیگه. گریهش یه جور بیتابی، بیقراری
آقا صادق: دقیقا همین بیتابی و بیقراری اسمشو میشه بذاری.
حاج آقا امینی خواه: خُب، خیلی خُب. «آقای صادق که اونجا نپرسیدن که آیندهی ملت ایران با این همه تحریم بدبختی و تورم و بیکفایتی مسوولین چی میشه؟ کی تموم میشه این بدبختیهای ملت؟» اون سه تا رو حذف کردید؟ جلسه چهارده جلسه پایانی نیست؟ پونزده هم هست. خب یه جلسه پونزدهم دارید اونو گوش بدید حتما. من فکر می کردم چهارده جلسهس. شونزده هم داریم؟ خب خوبه، اینو توضیح بدید آقا… در مورد مسوولین بیکفایت، تا کی قرار بدبخت باشیم؟
آقا صادق: والا آینده کشور رو که من اصلا خیلی روشن دیدم. اصلا این نبود که بخوام حرف بزنم.حالا اون قسمتهایی که الان در چهارده و پونزده و شونزده شاید که بیاد متوجه بشید اصلا جریان چیه.
پایان قسمت ۱ پرسش و پاسخ