پرسش و پاسخ
شب پره از نور فراری است.
قم و مشهد نورانی ترین نقطه ایران
شیطان از نطفه روی افراد کار می کند.
ملائکه تجسم پیدا میکنند
تن حضرت حجت(ع) در اراده حضرت است.
تمثلات مختلف شیطان
تحت الحنک سیمای ملائکه است.
ملائکه گرد حرم امام حسین ع طواف می کردند
ملائکه مقیم حرم اباعبدلله (ع)
کلمه کلمه ای که گر می گرفت.
نود درصد تجربه نزدیک به مرگ، خروج روح از بدن است.
هر شب خروج روح از بدن اتفاق می افتد.
گاهی تقدیرات در خواب القا می شود.
انس انسان با نجاست، او را از طهارت دور می کند.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
**ایران، بهترین جا برای زندگی؟**
یک نور خاصی در ایران وجود دارد؛ نورانیترین جا غیر از شهرهای کربلا، ایران است. بهخاطر نور ولایت، قم و مشهد و این نور خدا. کسی دیده این را؟ خیلی راحت بعضیها مهاجرت میکنند. این بحث مهاجرت است. بعضیها که قلبشان شبپره و از نور فراریند، نمیتوانند نور را تحمل کنند. از مداحی فرار میکنند، از نور فرار میکنند. آخه خیلی دیدیم؛ مهاجرت میکنند. دست خودشان نیست.
**خواب دیشب و اتفاقات عجیب**
خیلی اذیتم کرد. دیشب، آخرین جلسه، یک اتفاقی افتاد. دیشب اتفاق عجیبی بود. من دو تا از یک خانواده، دو تا دختر را در خواب دیدم. اگر یادتان باشد، گفتم شیطان اصحاب خودش را از نطفه اجیر میکند، پیدا میکند، بزرگ میکند. بعد گفتم بهشان شهرت میدهد، بهشان بال و پر میدهد، بهشان تمکن میدهد.
دو تا خواهر، یک خانواده روستایی، مال شما، یک خانواده مذهبی. جفت خواهرها، جفتشان خواهر اینوری مذهبی خوب. یکیشان الان توی آمریکا بیحجابی را ترویج میکند. از توی روستا کار کرد، کار کرد، روش آوردش بالا، بردش بالا بالا بالا. سرداری شده الان در سپاه! الان سردار شده است. آن کجا؟
گفتم توی خانواده بعضی وقتها آدم حس میکند که خیلی باید حواسجمع باشد. توی بچهدار شدن، پدر و مادر بسیار مؤمن، مذهبی، خانواده بسیار خوب، خواهر بسیار خوب، بسیار خانواده خوبی. برائت هم کردهاند از او. ولی خودش مراقبت نکرده. خودش متوجه میشود، متوجه میشود این چه جور شد که اینجوری شد.
من چندین خانواده را میشناسم. دو تا برادر، دو تا خواهر، دو تا فلان. یک برادر یا خواهر، یکیشان کاملاً مذهبی، یکیشان شیطان از نطفه که کار میکند، میبرد. گاهی از توی روستا و با رئیسجمهور آمریکا، رئیس شیطان مقابل.
**تمثلات فرشتگان و شیاطین**
یه چیزی هم بالاخره ما را امروز کاسب کردی. آیا فرشتهها را هم میتوانند مثل شیاطین به تصویر بکشند؟ عرض کردم این دیگر حالا خودشان میتوانند بگویند. ولی حضور فرشتهها را درک کردم. حتی پشتشان رفتم، کنارشان بودم، باهاشان بودم. همان که عرض کردم، مثل یک بچه که کلمه "شیر" را... حالا بچه، عذر میخواهم، اینجوری تشبیه میکنم. یک بچهای بهش میگویی شیر میخورد. بهش میگویی که مثلاً "سوسک" تلفظ کند، "سوکس". ولی میترسد. باور دارد. درکش میکند. با همهی وجودش لمسش میکند. ولی نمیتواند آن شکلی توصیف بکند. ممکن است حتی با جزئیات نبیند. از دور کلمهاش را میفهمد. مفهومش را کامل با همهی وجودش درک میکند. میترسد.
گاهی شما یک مَلَکی را با همهی وجود درک میکنی. حتی میفهمی که هست. اوصافش را هم درک میکنی. ولی حالا چهرهاش را ببینی، صورتش را ببینی... آن بحث مثال منفصل. یک بخشش هم همین است. قرآن توصیفی که میکند، میگوید: «ملائکه مثنی و ثلاث و ربا». بعضیهاشان دو تا بال دارند، بعضی سه تا بال دارند، بعضی چهار تا بال دارند. این جنبه مثال منفصلش است. یعنی مَلَک پنج بال قاعدتاً مثلاً نداریم. ولی قاعدتاً ملائکه توی همین سه ردهاَند. یا دو بالند یا سه بالند یا چهار بالند.
استادم میگفت نمازهایم دو رکعتی، سه رکعت، چهار رکعتی به اینها ربط دارد. این هم حالا یک سریها چهار رکعتی، چهار باله میآیند. سه رکعتی، سه باله. دو رکعتی، دو باله. عرض کنم خدمت شما که حالا ممکن است شما مَلَک را ببینی، اصلاً به شکل دهی کلبی میآمد جبرئیل. یک جوان خوشگل عربی بود پیش پیغمبر. مردم میدیدنش. اینجاست. یعنی ایهام. تجسم پیدا میکنند. بدون بال آمده. به شکل انسان آمده. آقا اگر مَلَک هزار تا بال دارد، هزار. از هر بالش هم باز هزار تا باز میشود. تمسُلات پس صورتهایی است که یک وقتی اراده میکند، توی این صورت خودش را نشان میدهد.
من پنجاه بار تشرف پیدا کردم خدمت امام زمان. دو تا تشرفی داشتم که تا حالا از احدی نقل نشده. دو بار حضرت را در سن واقعیشان مشاهده کردند و ملاحظه کردم. خب، یعنی چه؟ یعنی امام زمان اراده میکند همین بدن مادیشان را به چه شکلی نشان شما بدهم. بدن مادی، دماغم این شکلی است. زورم بزنم پوست تنم عوض نمیشود. ولی حضرت ولیعصر است دیگر. تن او در اراده اوست. چه شکلی باشد، در چه سنی باشد، تنی که به شما نشان میدهد، در چه سنی به شما نشان بدهد. اینها مطالب سنگینی است.
همه چی را خیلی زورم میگیرد بعضی وقتها. من این را بگویم، کاش میشد بعضی وقتها پردهها میرفت کنار. آقا یک بار همه میدیدند چرا؟
توسل، چهرهی اینها میآید توی ذهنم. میخواهم بگویم پسر فلان مَلَک را دیدم، فلانجوری. بعد یادم میآید مثلاً شیطان هم بال داشت. شیطان هم بال داشت.
من آن زنی را که دیدم، آمد توی بیمارستان. تو افق دیدمش. دو تا شاهکار بزرگ هم داشت. کاملاً سیاه. آمد پایین ورودی بیمارستان. آنجا که همه در بسته بود. آمد داخل. آمد. من چشمم بسته، میدیدم. و بعد یکی از علائم شیطان، دو تا بال بریده شده است. یکی از علائم شیطان، بریدگی بال. آن پیرزنی که دیدم، او هم بال داشت. و جالبترین کلیپی است که من خدمت شما ارسال کردم، فکر کنم دیدیدش. آن شیطان مجسمه به شکل یک موجود دو تا بال نشان داد که شیطانکهای دورش در پرواز. تمسُلات است که ما دیدیم.
**زبان دراز شیطان**
چرا ما همش میخواهیم همین طور با عقل؟ عقل که آقا هست، پس هست. حالا شما میگویید نیست. شما قبول نکن. گاهی توی روایت تعبیر میکند به اینکه شیطان دم دارد. گاهی همین بحث بال، عرض کنم خرطوم. چه شکلی میشود؟ هم باله هم دم هم خرطومه. تمسُلات. زبان دراز. باز بگویم شیطان هست، زبانش بسیار بلند میشود و با زبان میزند بیرون. بسیار بلند میشود و با زبان... زبان خیلی درازی. اینکه ما بعضی وقتها به بچهها شیطون میگوییم: "زبون درازی میکنی." زبون درازی از برگرفته از شیطانی است که اینها میدیدند. کلمات، "میزنمت، اجدادت را!" زبون دراز از شیطان. شیطان بسیار زبان بلندی دارد. و من از بعضی وقتها میدیدم این موجود را که حالا تو بعضی از ارگانهای دولتی و اطلاعاتی و امنیتی زبانش بسیار بلند است که اینها همش حاکی از حقایق است دیگر. زبان بلندی دارد برای اینکه در واقع خدا به او نفوذ داده. در عمق قوه خیال و ذهن من نفوذ پیدا میکند. تعداد زیادی را میتواند باهاشان حرف بزند. این زبان دراز حاکی از این است و ابزار حرف زدن است دیگر. زبان، ابزار حرف (است).
شما به یک بچهای که پیامک بد داده، میگویی: "باز زبون درازی کردی؟" شما نمیگویی: "زبون دراز میشود؟" اینها همش میخواهم عرض بکنم که حقایقی است که زبان حاکی از یک حقیقتی است. خرطوم حاکی از یک حقیقتی است. میخواهم تو زبان و اینها نمانیم و اسیر نشویم که بعداً بگوییم: "این پس چرا اینجا توی روایت شتر است؟" آن گفت موتوری. تو شتر و موتور و اینها نمانیم. یک وقت سوار قالیچه میکنند، میبرند. یک وقت با شتر میبرند. یک وقت با موتور میبرند. یک وقت سفینه. شما سف...
والله من بحث حالا مَلَک را گفتم. اینها روی یک سری مرکبهایی سوار بودند. من میگویم شبیه مثلاً بشقابپرنده در مثال متصل. خدا میگوید مثلاً تو بهشت درختانی است که زیرش نهرها جاری است و فلان... یک چیز جدیدی. یک میوهای هست که من شبیه هلو است و انجیر و گردو است و اینها. کوالا چیست؟ گربه متصل.
**حضور فرشتگان در مراسمهای روضه**
من قابل از حضور ملائکه در اطراف ما چیزی ندیدم که گفتیم. با توجه به اینکه موقع بارش باران هر قطره توسط یک...
در مراسمهای روضه، حضور بسیار زیاد فرشتگان هست. آیا فرد راوی شنود از این موضوع تجربه دارد؟ جریان کربلا. گفتم بحث بعضی چهرههاشان هم یک اشارهای بکنیم چه شکلی دیدیم. بحث یک تجربه، این را بگویم. ما یک تجربهای را ضبط کردیم. من به ذهنم آمد، دیدم منتشر کنیم. سال ۸... توی جلسه "سهدقیقه در قیامت"، اوایل قیامت، توی حرم امام رضا علیه السلام. عجیبی بود. یک کسی قبل جلسه به ما گفت که آقا بعضی از این... ما هنوز برنامه تلویزیونی پخش نشده، شبکه... جلسه با اینها صحبت کنیم. ما تو همان جلسه به زبانمان آمد، گفتیم که خوب میشد اگر بعضی از اینها را پیدا میکردیم، میبردیم توی جلسه. یکی دستش را برد بالا. پیرمردی بود. نمیدانم در قید حیات... گفت: "من تجربه داشتم." (حالا این بزرگوار از آمریکا آمده بود اینجا. از دنیا رفته بود و برگردانده بودند. تازه رو پا آمده بود، آورده بودندش حرم جلسه شرکت بکند) و آمد. و همان اتفاق هم افتاد و بعد مصاحبه یک ساعتم با ایشان ضبط، که فایلش موجود است. الان توی ذهنم آمد اگر یادم باشد بدهم صوتش را رفقا کار کنند، آن هم منتشر بشود.
صحبت همین شکلی با همدیگر کردیم. یک ساعت، یک ساعت و نیم. تجربه ایشان را گفت. در مورد نماز بود. خب، ایشان سن کم رفته بود آمریکا و اینها. نکات لطیفی داشت. البته اینجوری پرپیمان نبود مثل قضیهی شما. آن هم نیاز به ویرایشهایی دارد. بعد خدمت شما عرض کنم که ملائکه داشت. ایشان سواد دینی اینها نداشت. مشخص آمریکایی بود سبک زندگیاش. جوجهکبابی هم درست کرد. کلاً هم مدل آمریکایی پذیرایی کرد. اصلاً اینجا این هم. آنجا اصلاً چیز است. رستوران آمریکا. "گفت کدامای سر پیچ؟ نمیدانم کجای کوه فلان جا؟" با همان سی میلیون اضافه، یک چیزی گفت جالب بود. یعنی این شواهد صدقی که میگویم توی کلام هست.
گفت: "توی تونل رفته بود. به سمت بالا میرفت." گفت: "افرادی آمدند بغل من را گرفتند. چهرهشان روشن بود. نمیتوانستم دقیق جزئیات صورت را کشف بکنم." عمامههایی داشتند. این زیر عمامه آمده بود زیر گردن رد شده. به اصطلاح ما میگوییم تحتالحنک. که من مطمئن بودم این آدم خبر ندارد. چون خیلی از مذهبیها خبر ندارند که تحتالحنک سیمای ملائکه است. ملائکه عمامه دارند. این ته عمامه را آوردن این زیر رد کردن. دید امام خمینی اینها مثلاً نماز میخوانند، زیر عمامه رد میکنند، زیر گردن. این سیمای ملائکه است. یعنی این مطلبی که گفت که مشخص و جایی یاد نگرفته. دیده.
توصیفی که میکرد، پرونده من دستشان بود و مادرم وایستاده بود و که مادرش در مورد نماز بهش تذکر میدهد که چرا نمازهایت را نخواندی؟ پسر داییاش را میبیند. داییاش را میبیند. اقوامشان همه توی تونل بودند و ته تونل هم خیلی روشن بود و (به) فرصت داره... برش گرداندند. فیلم به هوش آمدنشم هست. اینور برادرزادهاش فیلم گرفته که این اولی که به هوش آمده، قشنگ جنازه. (لبها) همه صورت سفید. سلام. یک حالت مُردهوار خلاصه.
**چهرههای ملائکه و تأثیر اعمال انسان**
صحبت حالا بحث ملائکه که صورت ملائکه. یکی از تمسُلات. خلاصه این است. میشود ملائکه هم. چهرههای ملائکه کارهای مختلفی دارند. برخیشان توی جنگ ممکن است با شمشیر... امام هادی به متوکل ملائکه نشان داد که همه شمشیر دستشان بود. چهار هزار مَلَک توی آسمان. همه شمشیر جنگ. "بارون، سپاه من را خبر ندارید بالا را نگاه، دست گرفتن به سمت آسمان؟ چهار هزار مَلَک بالا سرش وایستادند، همه شمشیرها را کشیدند." متوکل غش کرد که این... آن از جنبه نشان دادن عالم مثال است. مثال منفصل را حضرت به متوکل نشان داد. چند بار امام هادی این کار را با متوکل کرده. رابطه عجیب غریبی دارد. (پیغمبر را میبینی؟) آن هم شب عرق خورد. با بچههای پسر، بچهها کارهای بد کرد. چندین زنا انجام داد. همه کارها کرد که خواب را نبیند. تمسُلات است و ملائکه اصل حضور معنوی ادراک میشود. حالا گاهی صورت دیده میشود و دیده نمیشود.
به شکل نور دیده میشود. قدرت و هیمنهاش گاهی فقط دیده میشود. تسلط و چیرگی و بسط یدی که دارد، گاهی ادراک با همه وجودت درک میکنی. گاهی ممکن است چهره... حالا این نکته هست.
**عشق به مَلَک و مشاهده ملائکه**
از بچگی یک بار دیدم خدمت شما گفتم یک بار یکی از ملائکه را دیدم. خدایا! یک بار توی خوابی مَلَکی را بهم نشان داد. من عاشقش شدم. به معنای عشق مثلاً دنیوی. این عاشق این شده بودم و تمام روز من تا چند وقت فکر کردن به ایشان. یک گوشه مینشستم، فقط به ایشان فکر میکردم. با یک بار خواب دیدن نشان… من دیوانه ایشان.
حالت بعدیش، من توی کما ملائکه را دیدم که من مَلَک آن توی ذهنم بود. یک سری ملائک مسلح هستند و فلان که بعد گفتم اینها کیاند؟ ملائکه الهیه. دخترهاشون. دوباره ملائک مسلح دیدم. یک جای دیگر هم تو همان اربعین، جریان اربعین و ملائک الهی را شب اربعین تو خود کربلا (۹۳، ۹۴، ۹۳) ۹۳. اینجا چهار هزار مَلَک که اصلاً پای ضریح هم دارن گریه میکنند. دیدید؟ من دیدم دور تا دور مثلاً بالا سر گنبد. بگو بالا سر گنبد خیلی ملائک میچرخند. یک مسیری بود اینها میآمدند. از آن مسیر میچرخیدند دور بارگاه اباعبدالله و میرفتند. دوباره باز و همینجور. خیلی تمومی نداشت. مثل اینکه از نجف تا کربلا میآمدند. این روایت با ترس و از هیبت اینها. و بین نماز بعد از نماز صبح بود. من صبح میآیم شب دیدم این شروع شده. من از صدای اینها، از صدای بال اینها، از خواب... یعنی از آن به... (به) توجه کردم. چون خیلی خسته بودم. آسیب دیده بود پایم. یک وضعیت خیلی فجیعی داشتم. بعد اینها را دیدم. اصلاً مات مانده بودم که نگاه! چه خبر است؟ کربلا فضای مثل یک دریای آشوبی بود. کربلا آن صبح موج شدید. میآمدند زیارت میکردند. کل آسمان میریخت. به اینها میرفتند صبح. به همینجوری نگاه به اینها کردم که هوا یک کم روشن شد. دیگر فقط مسیرشان را دیگر دیدم. دیدم دقیقاً همان مسیر مثل ابر ایجاد شده. از نجف سمت نجف تا خودت بالا سر و دقیقاً همان بال مَلَک را که شما میگویید. صدای بال مَلَک. من با صدای بال مَلَک به اینها توجه. ملائکه را دقیقاً همچین مثل یک رژه، مثل یک سان. مثل... تمومی نداشتند. میآمدند زیارت میکردند، میرفتند. زیارت میکردند، میرفتند.
**ملائکهی مقیم کنار مزار اباعبدالله**
در حرم امام حسین علیه السلام یک تعداد ملائکهاند که روزانه میآیند زیارت امیرالمومنین. بعد میآیند کربلا. این تو کاملالزیارات روایتش هست. هفتاد هزار تا هستند. اینها هر کدامشان هم یک بار نوبتشان میشود زیارت. اینها فقط همین یک بار زیارت میکنند. چهار هزار تا از ظهر عاشورا هستند. وقتی آمدند اباعبدالله علیه السلام به شهادت رسیده بودند، غروب خدا بهشان اذن داد که بیایند پایین. وقتی آمدند که شهدای کربلا همه به شهادت رسیدند، مقیم شدند کنار مزار اباعبدالله تا ظهور رئیسشان. اسمش منصوره. و تمام ۲۴ ساعت روایت یاران اصلی حضرت در سپاه ملائکه. این چهار هزار تا که عزیز این دوست، این بزرگوار دیده بود. اینها را در حرم دیده بود که موهای بلندی دارند. ژولیده، از تو هم گره خورده. خاکآلود. یعنی کسی که سالهاست به موهایش شانه نزده. مصیبتزده. که خاک نشسته. لباس یکسره سیاه پوش. داد میکشند در مصیبت. فقط سر اذان. به محض اینکه الله اکبر شروع میشد، ساکت. الله اکبر. اذان حرم که شروع میشد، نماز. احترام اذان. ساکت میشدند. تمام که میشد، دوباره شیون اینها. خیلی چیزهای مختلفی دیدند در حرم امام حسین علیه السلام از ملائکَش.
**تأثیر اعمال و مکالمه با نامحرم**
این چیزهای مختلف به طرق دیگری. سؤالشان این است که بیشتر در مورد اثر عملها مثل مکالمه با نامحرم توضیح دهید. اثر مکالمه با (نامحرم).
من توی بیمارستان بودم. بیمارستان بقیهالله. (این) مطلب چاپ شده. مقداری موضعگیری اول که من آنجا فضا و زمان و مکان دست من نبود. نمیدانستم. متوجه نبودم کدام بخش؟ کجا؟ اتفاق دارد؟ واقعیت عمل. دو تا شخص را دیدم. دو تا پرستار را دیدم که این دو تا با همدیگر صحبت میکردند. البته صحبت، صحبت عادی نبود. تأثیر سود و اصلاً با نیت خاصی انجام میشد که مانند یک ظرف بنزینی که رو آتیش میریزی یا اسپری کنی مثلاً بنزین بریزی توی اسپری (و) اسپری کنی سمت آتیش، گر میگرفت. کلمه کلمه. و اینها توی ذهنشان کلمات بعدی را تحلیل میکردند که چی بگویم که او تحریک بشود و او چه... این تحریک بشود. برانگیخته کردن همدیگر. صحبت (نمیگویی) تحریک شو. شهوت یا عاطفه. آنجا دیگر هر دو همکار و صحبت عادی بدون هیچ نیتی، بدون هیچ غرضی. عرض کلام، صحبت میکنی. کنترلش کنی. شرایط بهقول معروف اینکه بعضیها میگویند که تقصیر من چیست میخواست تحریک نشود. پرت و پلا محض! تقصیر من چیست؟ من همین الان میتوانم یک جوری صحبت کنم با چهار تا متلک و خنده و فلان و اینها. طرف مقابلم، تقصیر من چیست؟ من دلم میخواهد اینجوری بگردم.
**کلام و رفتار، ابزارهای شیطانی**
بعضی وقتها کلام استفاده میشود، بعضی وقتها هم که شما فرمودید یک حرکتی من میکنم، جای کلام من را میگیرد. یک خنده من، یک نگاه من، یک عمل من، القای صحبت من میشود همین. یک عمل به کلام گفتن و این تأثیر آتش را دارد. و بعضی وقتها این آتیش به دل... مثل اینکه مثلاً یک خرمنی تو دلت داری. دلت داری، یک دفعه گر میگیری. این دیگر با هیچی آروم نمیگیرد. اگر آتیش زدی به دل یکی، چیزی که تو دلش آن آرامشی که تو دلش است، آرامشش را به هم زدی. آتیش زدی به داشتههای دلش، به آن ایمانی که تو دلش است، او را به هم زدی. واقعاً این است که بعضی وقتها کلمه، بعضی وقتها از زبان یکی خارج میشود، آرامش طرف را میریزی به هم با یک خنده. توجه. یک چیزی را میگویی که میدانی یک حرفی است. این برایت حرف حساب. هر کلامی اتفاق افتاد...
**نیت در گفتگو با نامحرم**
شما به من گفتی من چهکار کنم؟ بعضی لحن صدایم بلند است. (این) جور است. بعضیها میگویند آقا لحن صدا... پس ایشان هم مثلاً گناه (دارد)؟ بله، دقیقاً. شما تقصیری نداری. ولی اگر باز به نیت آدم ربط دارد. بعضی وقتها من میتوانم یک جور با بگو بخند که دل ببرم. اگر یک ذره توی دلم اینجوری باشد که من اینجوری صحبت بکنم که این اتفاق بیفتد، شیطان دخیل شده. به اندازه یک قطره مشارکت داشته باشد یک قطره. تو چطور میخواهد... حتی (تا) شدن به اندازهی یک قطره. من بخواهم حرف بزنم با نامحرم. حالا مثلاً من دارم این ۹۰ درصد و ۹۹ درصدش حرف خوب و بدون نیت بود. یخ. مثلاً اگر کاری داشتی، باز هم ما در همین یک کلمه "آبجی" گفتن. یک کلمه صمیمیت القا کنی بخواهی... بستگی به نیت آدم. تو حال طرف را میخواهی بریزی به هم و باعث به هم (زدن آرامش)... که خود آدمها خیلی بهتر از هر کسی دیگر متوجه میشوند. من خودم بهتر از... میفهمم چی (باید) بگویم (که) طرف مقابلم میریزد. فضای گفتار این خیلی وحشتناک دیگر.
**غلیان احساسات به خاطر مکالمه با نامحرم**
توجه! فلانی توی کلامی داریم با هم صحبت میکنیم. دوستم است. همکلاسیام. پسرخالهام و دخترخالهام. هر چی. آرامش ندارد توی دلش. آتشی که به دلش انداختم، آتش غلیان حس، احساسات. نکند به من نظر داشت؟ نکند فلان جور شد؟ نگو دوست دارم. الان دائم این گوشت مسموم که انداختی جلوی سگ نفس او و نفس خودت. آن سگه نمیگذارد بنشیند. آن لفظ بیچارهاش میکند. بعد او باید یک جوری جمع (بکند).
**نزدیکی ظهور و رهبر معظم انقلاب**
آیا عزیز بزرگوار که خاطرات تجربه نزدیک به مرگ خود را به نام مستند شنود بیان میکنند، اخباری به جز روایاتی که زیاد شنیدیم از نزدیکی ظهور دارند؟ اگر هست، بهنظر خودشان طبق دریافتیهایی که داشتند و شرایط جامعه جهانی حدس میزنند چند وقت دیگر امکان رؤیت امام زمان داریم؟ احتمال دارد تا دو یا سال آینده چشمم به جمال مهدی فاطمه روشن بشود؟ آیا رهبر معظم انقلاب سید خراسانی هستند؟
شیطانی. بحث انقلاب و ظهور را رد میشویم.
"وقتی ایشان مردند، روحشان فقط نگاه بود یا جسم داشتند؟ منظورم این است که ابعاد..." نه! فقط دید بودم. فقط یک دید مثل یک... فقط یک چشم. مثل دوربین. بدن مثل (چشمم) فقط بود. البته مردن نیست.
**تجربه خروج روح از بدن**
من یک شرحی بدهم اگر اجازه بدهید. اینهایی که الان میگویند تجربه نزدیک به مرگ، اینها هیچ کدام تجربه نزدیک به مرگ نیست. نود درصد این اتفاقاتی که توی برنامه "زندگی پس از زندگی" رخ داده، اینها که دارم میگویم دقیقاً موضوع اینها را تصدیق کرده و کلام خدا موضوع اینها...
"خروج تجربه خروج روح از بدن" تجربه نزدیک به مرگ یعنی اینکه شما عزرائیل را ببینی. تصمیم بر این میشود (که) بروی، ببرنت. بعد بگویند نه، فرصت بهت داده شده، برگشت. اینکه خروج از بدن یک چیز کاملاً عادی است. خیلی عادی است. آنقدر عادی است که من الان یک گوشهاش را (باز کنم).
اول اینکه همه انسانها هر شب خروج روح از بدن را دارند. یک عده تا یک جای به قول معروف صعود میکنیم (و) روح به یک محل... قراری. من این محل قرار نمیدانم چه اسمش را بگذارم. یک جایی هست تو آسمان به نام محل (قرار)، محل میقات. یک جایی هست محل عهده. شما میروی. روحت هر شب میرود آنجا. من هر شب میرفتم آنجا و خودم، بدن خودم را میدیدم تو آن دو سه ماه و حس میکردم از بدنم جدا شدم و من میرفتم. دنبال (میرفتم) تا آن بالا. جایی بود تو آسمان که محلی بود که رزق و روزی و تقدیر فردای آن روز من را بهم میگفت. میگفتند قرار فردا این اتفاق برای تو طبق قانون، طبق سنتش و طبق قانونش.
وقتی آنجا میرسیدم، آنجا ارواح... ارواحی که جدا شدند از بدن... جدا نمیشدند. مثل قاشقی تو ظرف عسل میزنی، میآوری بالا. یک نخ خیلی باریکی از عسل تا آن ظرف عسل است رو کش میاد. یک نوار نورانی از روح به بدن اتصال دارد که آن حیات بدن را تضمین میکند و بدن به وسیله (آن) هنوز زنده است. وقتی مرگ ایجاد میشود که آن قطع بشود. روح خارج میشود از بدن، میآید بالا تو محل میقات و آنجا تقدیر روزش را بهش میگویند. تو قرار است این اتفاق را تو فردای (آن) روز برایت رقم (بزنند).
من آنجا میدیدم افرادی را که بهشان میگویند (مریخ) و شیاطینی را میدیدم. حاج آقا، صعود روح به آن محل (میقات) بستگی به احوالات روز قبل دارد. شما تو روز قبل، تو ایام قبل چهبر سر خودت آوردی؟ بر سر روحت آوردی؟ خیلی از ارواح، از بدن که جدا میشوند، به محض اینکه جدا میشوند، درگیر شیاطین میشوند. اجنه و شیاطین نمیگذارند این راحت برود بالا. شروع میکنند به اذیت کردن این جسم، این روح. نمیگذارند صعود کند به محل قرار. چون آنجا به محض اینکه آنجا قرار پیدا میکنی، بهت سکینه و آرامش الهی میدهند ملائک و دیدار میکنیم آنجا، محل ملاقات. خیلی افرادی که میمیرند، ارواحشان تا آنجا میتوانند بیایند پایین. یک مرزی هست. مثل یک ژاندارمری است که میان ملاقات افرادی که خواب اموات را میبینند. آنجا میبینند. آنها پیغامشان را به شما. شاید مثلاً طرف هزار پایش غریبتر است ولی میگوید "فلان مُرده روح او را دیده." آنجا فلان جا فلان کار را برایم انجام بده. گیرم آن روزی که به او مهلت دادند، این روح پسر نتوانسته برود بالا. اما روح این توانسته برود بالا. آن پیغامش را به او داده. و به همه شخصی مهلت نمیدهند که برگردد. مگر خیلی آدم خوبی باشد برگردد، پیغامش را بدهد، یک کارهایی کرده باشد که بخواهند کمکش کنند. مثل مرخصی مثلاً ساعتی پیغامش را بدهد برگردد. خیلی از ارواح گفتم به محض اینکه خروج روح از بدن انجام میشود، تحت آزار شیاطین قرار (میگیرند). و به محض اینکه وارد میشود، گفتم بستگی به ایام قبلش دارد که چهکار کرده باشی.
**شیاطین و خوابهای آشفته**
ببخشید. جنوب باشد، نباشد. با وضو خوابیده باشد، طهارت داشته باشد، نداشته باشد. دعوا کرده باشد. روح بدن آرامش داشته باشد. جای خواب چهجور باشد؟ بدن تو آرامش نباشد. این روح تو مردد خروج است. هی دائم برمیگردد به بدن و خواب آشفته میشود و خواب شیطانی میشود. خیلی وقتها حاج آقا، شیطان میخواهد (تورا) اذیت کند. خودش را به شکل یک مریضی در میآورد. به شکل شخصی در میآورد که شما انتظارش دارید. بحث احتلام (را) تو که شما مشغول (شدی)، که نتواند برود بالا. بدن آرامش ندارد. پر شده. تخلیه نکرده خودت را از لحاظ جنسی. آمادگی تخلیه شدن دارد. اینجا شیطان میآید. خودش را به شکل شخصی (که) علاقه داری یا مثلاً شخص طوری هست که شما آن تحریک و تأثیر میگذاری تو بدن. خیلی جاها مثلاً طرف شما روحت با شیطان درگیر میشود. اینجا شیطان میآید (و) درگیر میشود. یک سگی را میبیند، میزند دنبالت. نمیدانم به یک چیزی که یک شخصی بهت حمله میکند تو میزنی دنبالش (و) تو میزنی. ولی تأثیر بزن بزن اینجا بین ارواح است و شیاطین.
**لطافت روح در نوجوانی**
تو ایام نوجوانی بین مثلاً ۸، ۹، ۱۰ سال تا ۱۴ سال، روح بسیار لطیف است. عقل (کافی) دارد که خوابش را ببیند، حفظ کند، نگه دارد پیش خودش. هنوز پاک است. آن لطافت خاص را دارد. وقتی برمیگردد میگوید من یادش میماند. تقدیری که بهش ابلاغ شده را میگوید: "بابا، مامان! خواب این را دیده بودم." فکر میکند خواب دیده. تقدیر الهام شد. تو ذهنش مانده. این اتفاق برای من امروز افتاد. من دیشب خوابش را دیدم. گفته شده: "فردا این اتفاق برایتان." این بحث خروج روح از بدن. یعنی ما هر شب. بحث خیلی عادی. یعنی یک اختیاری. من میخوابیدم. بسیار حس لطیفی از بدن جدا شدن. خواب عمیق. بدن آرامش کامل پیدا میکند. آیا خروج روح من تجربه میکردم؟ مسیر را بلد بودم. خیلی جالب است. خیلی اختیاری دیگر برایم تجربه شده. مثل یک آدم و یک سری جاها میترسیدم بروم که دیگر نتوانم برگردم. (مثل) شهری که گم بشوم. جاهای دیگر از ترسی که گم بشوم.
**مراتب خروج روح از بدن و مرگ**
خیلی فضای روح و خروج روح از بدن زیباست و این مراتب دارد. گاهی فقط خروج روح از بدن را تجربه میکنیم. گاهی میتوانی پیغام ببری، پیغام بیاوری. گاهی میتوانی بهش میگویند حالا مشاهدات داشته باشی. شیاطین، غلام فلان فلان فلان فلان. گاهی میتوانی بهت میگویم ولی تصرفات کنی تو میتوانی. مقامات عالی است. شما میتوانید تقدیر یک نفر را بفهمی. همان جور دعا کنی، حلش کنی، جمعش کنی. تصرفات مال ما نیست. تصرفات مال علمایی است که این مسیر را دیگر (صد)هزار تا کوچه خمای اینها را رفته باشد. ولی مرگ یک چیز دیگر است. مرگ این است که دیگر تمام شده. ماند. بنده خدایی داشت میگفت (که) من حین دویدن روح از بدنم جدا. یک خروج روح تجربه (کرد). بر اثر یک شوک، خیلی عادی است. بر اثر شوک، بر اثر غش کردن، بر اثر ضربه به سر. روح وحشت کند. یک نفر را بهشدت یک لحظه بترسانی، غش میکند. روح از بدنش خارج میشود. غش کردن یک نوع خروج روح از بدن. سرعت. مثل ما بهش میگوییم تسعید. یعنی از جامد به گاز. یک دفعه از یک لحظه از بدن بدون که خواب برود، غش میکند. هوش از سرش میرود. هنوز نمرده. مشاعرش دیگر کار نمیکند. اینها خروج روح از بدن. مرگ نیست.
مرگ یک فضای کاملاً عجیب و غریب. مرگ خیلی پیچیدهتر از خروج رو از (بدن) است. مرگ یک مراحلی است. میبرنت تا یک جایی. گیر میکنی. دیگر برگشتناپذیر. مَخزن مرگ رفتنی است. تمام شد (و) دیگر وارد یک دنیای دیگر میشود. مرگ حالا مثال بدی است ولی باز بگویم برای اینکه تمثیل... تمثیل ذهن مردم. یک زنی را میخواهی بچه بزاید. برش گردانیم یک روز دیگر، دو روز دیگر. بچه هنوز آمانگی دارد. علی به دنیا نمیآید. یک همچین حالتی دارد. یک یک فاصله کوچکی که به دنیا بیاید، تمام. دیگر برگشتناپذیر است. بند ناف که قطع شد، دیگر ارتباطش با مادر، با این دنیا قطع. این اتصال روح به بدن بند ناف توست. وقتی وصل است، هنوز حیات تو آب زنده است. تو کیسه پر از آب زنده. ببخشید. آخه مثل بدن این دنیا دست و پا داشتن که توضیح دادیم.
**ارتباط سگهای ولگرد و شیاطین**
دمبل ظهور پرسیدند. هماکنون در سطح شهرهای بزرگ در هر گوشه تعدادی سگ ولگرد دیده میشود. در سطح شهر با وجود این سگها، شیاطین بیشتری رفت و آمد میکنند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. خدمت یک چیزی که شیطان بسیار بهش علاقه دارد، نجاسات است. گفتم هر جا که نجاسات باشد، شیطان خانه میکند، لانه میکند. اُنس انسان با نجاسات. اُنس (با) مشروب نمیتوانی اُنس بگیری. ولی چیزی که بتواند دوطرفه باشد، او عشق بورزد، وفاداری اثبات کند. عشق، محبت شما را جلب کند، شما (بتوانی) محبت سگ (را جلب کنی)، علاقه شما به یک نجاسات. بغلش میکنی. اوج عِنادی که من خدمت شما گفتم. یک موقع خدا میگوید از نجاسات فاصله بگیر. دوستی با سگ، راهدادن سگ، بغل کردن سگ. شما نجس میشوی. بدنت با یک چیز نجس اُنس پیدا میکند. آن نجس خودش میآید، میچسباند به تو. خودت را ملزم میدانی که دائم بروی بهش رسیدگی کنی. راهش بدهی تو خونت. نجاسات. نجاست خودش تو را دور میکند از طهارت. یعنی نقطه مقابل طهارت و نور، نجاست است و سیاهی.
در حال بارگذاری نظرات...