شهدای نماز ظهر عاشورا
کیفیت نماز خوف
نماز ظهر عاشورا به جماعت خوانده شد یا فرادی؟
پذیرایی امام حسین علیه السلام از امیرکبیر
حبیب بن مظاهر در کربلا و همراهی امام حسین علیه السلام
سعد بن عبدالله حنفی، سومین پیک کوفیان
از سعد در زیارت ناحیه چگونه توصیف شده است؟
مهر ایمان در دلهای شهدا
مست عشق حسین علیهالسلام
تمثل اباعبداللّه در تجربه نزدیک به مرگ
نقل چگونگی قبض روح شهید در کلام آیت الله بهجت
آیا شهدای کربلا موقع ذبح دردی احساس کردند؟
تفاوت حس در عالم برزخ و عالم مجردات
زیارت به نیابت از شهید حنفی
مشاهدات تجربهگر نزدیک به مرگ در شب عاشورا
مکاشفه راوی مستند صوتی شنود در سوریه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقه.
تقریبا دو دهه است که سر سفره با برکت شهدای کربلا مهمان هستیم. به لطف خدای متعال، فرصتی پیش آمده که در مورد شهدای کربلا با هم گفتگو کنیم. مطالبی گفته شد. در این (فکر میکنم) ۱۸ جلسهای که تا به حال داشتیم، معرفیای داشتیم از شهدای کربلا و آنهایی که از لشکر عمر سعد به امام حسین علیه السلام ملحق شدند. که این ۱۸ جلسهای که تا به حال داشتیم به معرفی این بزرگواران گذشت. بله، در یکی از جلسات عرض کردیم آن جناب ابوالحطوف و برادرش، اسمشان از قلم افتاده بود و در مسجد امام حسن علیه السلام، یکی از دوستان از کربلا پیامی در مورد این شهید داد. یکی دو روز پیش پیام داد که تازه این بحثها را گوش دادم، به اینجا رسیدم، متحیر مانده بود از عظمت این شهدا که چطور ناخواسته، پیام شهید را به ما منتقل کرده بود که اسم این شهید جا مانده، اسم این شهید را در برنامه نداشتی بگوییم و برادر بزرگوارش. این دوست بدون اینکه بداند بخواهد، از کنار مزار این شهید در کربلا، باعث شد که یاد این شهید بکنیم. بله، شهدای بزرگوار که اسم آوردیم تا به حال، جناب حُر و زهیر آخرینهایی بودند که از جبهه مقابل به امام حسین علیه السلام ملحق شدند.
اِمروز و فردا اینجا خدمت دوستان هستیم. جمعه هم انشاءالله کنار مزار شهید، اگر انشاءالله مشکلی پیش نیاید. و دهه سوم هم که همان محل دهه اول انشاءالله بحث را ادامه خواهیم داد. این جلسه به ذهن رسید که در مورد دو تا شهید خاص کربلا صحبت بکنیم. چون جلسه هم فضایش فضای خاصی است به نسبت جلسات قبل. این دو شهید البته یکیشان خیلی خاصتر است، آن یکی شهید به نحوی خاص. این دو شهید حالا کمتر هم اسمشان شنیده شده ولی برای ما شناخته شده هستند تا حدی. این دو بزرگوار، شهدای نماز امام حسین علیه السلام هستند. ظهر عاشورا خود نماز حضرت، ظهر عاشورا یک اتفاق عجیبی بود و دلاوری که این چند نفر کردند، یک صف تشکیل دادند جلوی امام حسین علیه السلام که یکی از این بزرگواران همانجا توی نماز حضرت که تمام شد، افتاد و به شهادت رسید. بقیهشان مجروح شدند و ادامه دادند. یکیشان بیشتر مجروح شده بود، به مدت کمتری به شهادت رسید. یکی دیگرشان، جناب ظهیر بود که از ایشان یاد کردیم، ایشان ظاهراً جراحتشان کمتر بود و توانست جنگی هم انجام بده.
بحث در مورد اینکه نماز امام حسین علیه السلام به چه کیفیتی بود، قبلاً یه اشارهای کردم، نماز شهدای کربلا و اینکه آیا به جماعت خوانده شد یا به فرادا خوانده شد، این هم اختلافی است. برخی گفتند که نماز حضرت جماعت بوده، یک رکعت را خواندند با یک گروه. خب، میدانید نماز خوف است. نماز خوف شکسته است در جنگ. نماز، نماز خوف. و حضرت مسافر هم که بودند. نماز هم که نماز خوف بود. فقط هم نماز ظهر را خوانند، نماز عصر هنگام اذان عصر حضرت به شهادت رسیدند. و این دو رکعتی که خواندند یا فرادا بوده که از برخی متنها و روایات همین برمیآید، یا جماعت بوده. اگر جماعت بوده باشه به این نحو بوده که حضرت یک رکعت را با یک گروه خواندند و اینها، حضرت بین دو رکعت نشستند، اینها رکعت دومشان را خواندند، تمام کردند. رکعت دوم پا شدند، گروه دوم ملحق شدند، جماعت خواندند، رکعت دوم را فرادا خواندند. ولی آنی که بیشتر از متنهای تاریخی به چشم میخورد و به نظر میرسد این است که حضرت نمازشان را فرادا خواندند و اصحاب سیدالشهدا با حرکت چشم نماز خواندند. یعنی صحنه نبرد جوری نبود که اینها بخواهند -اول که تعداد زیادی نمانده بودند، تقریباً ۳۰ نفر باقی مانده بودند هنگام ظهر- حالا توی فیلم مختار خیلی دیگه همه چیز رویایی بود دیگه! وایستاده بودند اینها، جماعت خواندند، خانمها هم پشت وایستاده بودند، اقتدا کرده بودند. آدم احساس میکرد توی مسجد علیمردانی وایستادهاند یا دارند نماز میخوانند، خیلی همهچیز روال بود. نه، اینجوری نبوده کربلا، عاشورا. آن صحنه اصلاً به این کیفیت. فیلم است دیگر، جنبههای فیلمی مختار زیاد بوده که با تاریخ جور درنمیآید، مسائل این شکلی دارد. البته نمیخواهم -خدایی ناکرده- تضعیف بکنیم، کاری که ایشان کرد، واقعاً فیلم مختار از جهات مختلفی فیلم بینظیری است. این روح کربلا و حماسه عاشورا توی این فیلم به چشم میخورد. به همین باعث شده که این فیلم زنده است. هزار بار دیگه هم اگه پخش بکنند این فیلم کهنه نمیشود، خستهکننده نمیشود. به هر حال بعضی از صحنههایش هم که منحصر به فرد بود، مثل آن صحنه تیراندازی حرمله و حضرت علی اصغر علیه السلام، صحنه اسبی که تنها دارد برمیگردد به خیمه. هرچند اینها هم باز با خیلی از شواهد تاریخی جاهاییاش جور درنمیآید، ولی آن انقلابی که توی مردم به وجود میآید، حال مردم منقلب میشود. اَجری که ایشان خواهد داشت خدا میداند که چیست. این صحنهها را به تصویر کشیده و میلیونها نفر با این تصاویر منقلب شدند، اشک ریختند. قطعاً امام حسین علیه السلام از ایشان پذیرایی شایستهای خواهد کرد.
نقلی دیگر از جناب امیرکبیر. آیتالله اراکی میفرمود در حمام فین کاشان شاهرگش را زدند، الان هم توی همان حمام فین مجسمهای از ایشان هست. در کاشان همین صحنه را درست کردند. گفته بودند که خواب امیرکبیر را دیده بودند، از او پرسیده بودند که آن طرف چه خبر؟ امیرکبیر در کربلا دفن است. گفته بود که من وقتی شاهرگم را زدند، خون که از تنم رفت، تشنه شدم و همان لحظات آخر فقط یه مختصری یاد کردم، گفتم: فدای لب عطشان امام حسین علیه السلام. نه جنگی، نه کار خاصی، فقط متوجه... وقتی از دنیا رفتم، امام حسین علیه السلام بابت همین یک لحظه توجه، پذیرایی عجیبی از من کرد در عالم برزخ که من یک لحظه متوجه تشنگی امام حسین علیه السلام شدم. خب، حالا دیگه این شهدای بزرگوار مثل شهید رضا اسماعیلی -رضوانالله علیه- اینها دیگه چه جایگاهی دارند پیش خدا و امام حسین، خدا میداند. زن و زندگی و همهکس را رها کردند به عشق حضرت زینب، به عشق اهلبیت رفتند. از سر گذشتند، از داراییشان گذشتند. اینها دیگه توی بغل امام حسین علیه السلام مستقرند. در این شکی نیست. این فیلمی هم که جناب آقای میرباقری ساخته، قطعاً مورد توجه امام حسین علیه السلام واقع خواهد شد و شده، الحمدلله مشخص است. این عنایتی که شده به این فیلم، اَثرات فوقالعادهای داشت. ولی به هر حال نقدهایی هست که یکیاش همین صحنه نماز عاشورا است که به این کیفیت ظاهراً نبوده. عرض کردم، برخی متون تاریخی گفتند که اصحاب امام حسین علیه السلام به خاطر شرایط خاصی که داشتند، با حرکت چشم نمازشان را خواندند و حضرت ظاهراً فرادا نماز خواندند، امام حسین علیه السلام. و یک صفی روبروی حضرت شکل گرفت. با اینکه درخواست توقف جنگ کرد امام حسین علیه السلام.
ابوسمامه صائدی که از شهدای بزرگوار کربلا است و انشاءالله فردا از ایشان یاد خواهیم کرد، ایشان به آسمان نگاه میکرد، سر ظهر، همان اولی که اذان شد متوجه شد، به امام حسین علیه السلام عرض کرد که: آقا اذان شده. حالا عرض میکنم، گفتگوی کاملشان را انشاءالله فردا. از آنها دعایش کردند. فرمودند اَمان بگیرید از دشمن. یک توقفی، ما نماز بخوانیم. اینجا درخواست اَمان شد، درخواست توقف جنگ شد از لشکر عمر سعد. حسین بن نمیر، خدا انشاءالله عذابش را بیشتر کند، این ملعون پسفطرت را، برگشت گفتش که: میخواهی نماز بخوانی؟ به امام حسین علیه السلام میخواهی نماز بخوانی؟ مگر نماز تو هم قبول میشود بیدین خارجی؟ حبیب بن مظاهر که انشاءالله از ایشان هم یاد خواهم کرد اگر فرصتی باشد، فردا انشاءالله یاد کنم این شهید بزرگوار، این پیرمرد باصفا، صحابه پیغمبر بود و بعد امیرالمؤمنین و از خواص اصحاب امام حسین علیه السلام بود، اینجا بهش برخورد بابت این جمله. برگشت به حسین بن نمیر گفتش که: نماز تو قبول بشود، نماز پسر قبول نشود؟ اینجا دو تا نقل این کلمه را [داریم]. یکی یا حمار نقل شده، یکی یا خمار. برخی گفتند که حالا شاید از ادب جناب حبیب دور باشد اولی، دومی بهتر باشد. خمار اگر باشد یعنی آیا نماز بچهی پیغمبر قبول نشود، نماز تو قبول بشود، عرقخور خمّار؟ که برخی گفتند این ترجیح دارد. اگه اولی باشه، یا حمار، این هم به هر حال میخوره. به هر حال آن غیظ جناب حبیب تا [حدی] که آن صحنه اصلاً باعث شهادت ایشان شد، همین جا به شهادت رسید جناب حبیب. غیظی که کرد و رفت حمله کرد، گفت: یا اباعبدالله من دیگه نماز پشت سر شما نمیخوانم. حالا البته این هم میرساند که انگار یک جماعتی پشت حضرت نماز خواندند. عرض میکنم دو تایش نقل شده توی تاریخ. گفت من دیگه نماز نمیخوانم، من میروم با این درگیر بشوم. انشاءالله نماز پشت جد شما رسولالله در بهشت. عبارت «یا حمار»، نماز تو قبول بشود، نماز پسر پیغمبر قبول نشود، الاغ! خطاب به حسین بن نمیر. سر همین با هم درگیر شدند. حسین بن نمیر به حبیب حمله کرد سر این قضیه. یکی از فرماندهان لشکر عمر سعد بود. جنایتهایی رقم زد، من برخی از این جنایتها را بخواهم بگویم باید روضهاش را بخوانم. جنایتهای عجیب و غریبی رقم زد، هم روز عاشورا، هم عصر عاشورا یعنی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام. عنصر بسیار کثیف و پلید، خدا لعنتش کند. بعداً هم که کعبه را تخریب کرد دیگه، به دستور یزید. آدم بسیار کثیفی. توی فیلم مختار هم بود نشانش. حمله کرد به حبیب. حبیب یک ضربه محکمی زد، رد شد از حسین بن نمیر. این (حسین هم با «سین»، اشتباه نکنید مثل امام حسین نیست، با «صاد»). این ضربه خورد به صورت اسب حسین بن نمیر. این حسین بن نمیر پَرت شد از اسب. رفت حبیب کارش را تمام بکند. یک تعدادی از فرماندهان بود، سریع نوچهها و اطرافیانش ریختند، درش آوردند، ریختند دورش، دفاع کردند، این در رفت از آن سر.
امام حسین علیه السلام افرادی را جلو خودشان مستقر کردند، اسامیشان را انشاءالله عرض خواهم کرد و به نماز ایستادند. نماز که تمام شد، توی این نماز دو تا از اصحاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند. یکیشان همانجا به شهادت رسید، یکی با سعید بن عبدالله، شهید بزرگوار همانجا به شهادت [رسید]. اینها شهادتشان شهادت خاصتری بود به نسبت بقیه. دیگران به میدان رفتند، جنگ کردند. اینها حتی جنگ هم نکردند! یعنی اینها کمترین دفاعی از خودشان در کربلا [نکردند]. دیگه اوج عشق و وفاداری و اتصال به امام حسین علیه السلام. فقط وایستادند، تیرباران شدند. تیرهایی که میآمد، یک مقدار مستقیم به خودشان خورد، یک مقدار را با دست و پا گرفتند. تیرها را با دست میپریدند، تیر را میگرفتند، با پا میگرفتند. دارند که این دست و پا پُر شد، با گردن تیرها را میگرفتند. صحنههای عجیبی است، گفتنش ساده است. آن آقا خواب دیده بود [روز عاشورا]. ممبری بود، خیلی میگفت: «بکش، عاشورا بودیم. اینها تیرها میآید، هی جا خالی میداد.» به امام حسین علیه السلام! میخواهید تیر خوردنها شوخی نیست؟! میدان جنگ بالاخره! داری میزنی فدا کنی که امام حسین نماز بخواند. همین فدا بشوی که امام حسین... خیلی این بخش خیلی جای کار دارد. حالا بَنده اهلیت ندارم، علما باید بیایند اینها را برای ما شرح بدهند. آن نماز امام حسین علیه السلام اولاً چیست؟ خدا میداند. نماز امام حسین علیه السلام! بعد این شهیدی که شهید شده که امام حسین علیه السلام نمازش را بخواند، این چه جایگاهی دارد پیش خدا و امام حسین! به هر حال گفتند که اینها هم زخم شمشیر داشتند از قبل، زخم نیزه داشتند. این جناب سعید بن عبدالله حنفی، ۱۳ تا تیر به تنش نشسته. هر یک دانه اش یک نفر را از پا درمیآورد. اینها خیلی فاصله سنی زیادی هم با همدیگر نداشتند که حالا توضیحات بیشتر را در مورد این دو بزرگوار عرض میکنم، انشاءالله.
اول، ایشان جناب سعید بن عبدالله حنفی که اهل کوفه بود. ایشان نامه مسلم را از کوفه به امام حسین رساند و از آنجا همراه امام حسین علیه السلام [بود]. آنقدر این شخصیت، شخصیت معتبر و جایگاهداری بود که وقتی خواستند نامه بنویسند مردم کوفه، یعنی سرانی که در کوفه بودند برای امام حسین، خواستند نامه بنویسند، به ایشان دادند. میگفتند که ایشان ببرد امام حسین علیه السلام جواب رد نمیدهد. آنقدر جایگاه دارد پیش امام حسین علیه السلام. سعید بن عبدالله حنفی که حدود ۵۰ سال هم سنش بود و از اصحاب امام حسن علیه السلام هم قبلاً بود. در زیارت ناحیه، امام زمان یک توصیف خاصی کردند از ایشان که اول این را بگویم که ایشان نامه سوم کوفیان را برای امام حسین بردند. این نامه را هم چه کسانی نوشته بودند؟ یکیشان شبث بن ربعی. ببینید بدبختیها! شبث بن ربعی جزو سرانی بود که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت، بعداً شد یکی از هشت فرمانده میدان عمر سعد. بعد فجایعی را خلق کرد. اینها هم جای گفتگو دارد، اَفرادی که توی کربلا توقع میرفت شهید بشوند و نشدند. این عروة بن قیس که دیروز عرض کردم که توی قضیه حُر، گفتم دیروز اگر خاطرتان باشد، حالا بعداً اگر فرصتی باشد مرور کنیم، میگویم. این کسی بود که وقتی آمد با امام حسین علیه السلام گفتگو بکند، پیام آورده بود از جانب عمر سعد. امام حسین علیه السلام به حبیب گفتند: این را میشناسی؟ حضرت فرمودند: آقا، من میشناسم. به نجابت و پاکی این را میشناسم. تعجب است که این توی لشکر عمر سعد چه کار میکند! تعجب! بعد حبیب باهاش صحبت کرد، گفت: تو آنجا چه کار میکنی؟ پاشو بیا اینجا. گفت: باشه، پیامم را منتقل کنم، جواب [را] منتقل کنم، فکرهایم را میکنم بعد ببینم چه میشود. حُرَم که عرض کردم خواست بیاید، به این گفت که: «اسبت را آب دادی» که این برود کنار. البته بعدها گفته بود که: «ای کاش حُر به من میگفت تسلیم شو. اگه میگفت من باهاش میرفتم.» اینها عجایب داستان است. بعضیهایی که کاملاً توقع میرفت توی کربلا با امام حسین باشند، نیامدند. بعضیهایی که توقع نمیرفت، آمدند! عجایب داستان است.
جناب سعید بن عبدالله در زیارت ناحیه، حضرت بهش سلام میدهند. البته آنجا به اسم سعد بن عبدالله بهش سلام میدهند: «السلام علی سعد بن عبدالله الحنفی». سلام بر این شخصیت، «القائل للحسین». خب دیدید تا به حال اسامی شهدا که میگفتیم، امام زمان معمولاً فقط اسم این شهید را ذکر میکردند. کمتر بوده که حضرت، حضرت توصیف بکنند یک شهیدی را. اینجا حضرت چهار پنج خط بیوگرافی میدهند از سعد بن عبدالله یا سعید بن عبدالله که هر دو اسم ازشان نقل شده. حضرت این توصیف را دارند. سعید بن عبدالله شب عاشورا وقتی که حضرت فرمودند: «پاشید برید.» اجازه دادند که اینها برگردند. او برگشت به امام حسین گفت: «لا نَخلیکَ. ما رهات نمیکنیم حتی یَعلَمَ اللهُ أَنّا قَد حَفِظنا.» عبارت را میخوانم چون از امام زمان است، این عبارت نورانیت دارد. البته بحث است که این زیارت ناحیه از امام زمان رسیده یا از امام هادی علیه السلام. ظاهراً بر اساس نظرات درستتر، این زیارت ناحیه از امام هادی علیه السلام [است]. چون تاریخ نقلش قبل از ولادت امام زمان است. دو تا بحث است: یا باید گفتش که تاریخ را اشتباه نوشتند، یا باید گفتش که قبل از امام زمان منتقل شده که طبق نظر درستتر، از امام هادی علیه السلام این زیارت ناحیه مقدسه رسیده.
توی این عبارت حضرت میفرمایند که سعید بن عبدالله یا سعد بن عبدالله کسی بود که شب عاشورا وقتی امام حسین فرمود پاشید برید، در جواب حضرت گفتش که: «ما ولت نمیکنیم تا خدا ببیند که ما در نبود پیغمبر، مراقبت کردیم از نسل پیغمبر. والله لو أعلمُ. ببینید تعابیر چقدر زیباست! به خدا اگر بدانم إنّی أُقتَلُ، بدانم که کشته میشوم، ثم أُحیا، دوباره زندهام میکند، ثم أُحرَقُ، بعد من را میسوزاند، ثم أُذَرُّ، بعد ذره ذره میکند و ۷۰ بار این کار را با من بکند، بکُشند، زنده کنند، بسوزانَند، تیکه تیکه کنند، بکُشند، زنده کنند، بسوزانَند، تیکه تیکه کنند، ۷۰ بار این کار را با من بکنند. از تو جدا (حتی ألقَی حِمامی دُونَک.) تو جون برات بدهم. و کیف لا أفعلُ ذلک؟ چطور این کار را نکنم؟ و إنما هی موتٌ أو قتلةٌ واحدةٌ. اگر هفتاد بار بود این کار را میکردم، حالا که یهدانه فرصت را ندارم؟ ثم هی الکرامةُ التی لَن تَنقَضِی لَها أبداً. این کرامتی است از جانب خداست که میگوید تا ابد دارم. یک بار برات جون میدهم، تا ابد پیش خدا جایگاه پیدا میکند. فَلَقَد لقیتُ حِمامَکَ، و واسَیتَ إمامَکَ. تا به من بگویند که: «جونت را دادی با امامت مواسات کردی.» و لَقیتَ مِنَ الله الکرامَةَ فی دارِ المُقامَة. تو بهشت به من کرامت بدهند. حَشَرَنا اللهُ مَعکُم فی المُستَشهَدین. خدا من را با تو محشور کند قاطی شهدا. و رَزَقَنا مُرافَقَتَکُم فی أعلَی عِلّیین. همنشینی با تو را نصیب من کند در اعلالیین.»
این کلامی بود که این بزرگوار شب عاشورا به امام حسین علیه السلام عرض کرد. و حضرت هم دوباره برای مردم کوفه که نامه نوشتند، در جوابی که جواب نامهای که آمده بود، دوباره همین بزرگوار [را] فرستادند، سعید بن عبدالله را. وقتی مسلم وارد کوفه شد و برای مردم سخنرانی کرد. اول عابس. حالا اسم این شهید را هم انشاءالله در دهه بعد خواهیم آورد و در مورد ایشان هم صحبت خواهیم کرد. یکی از شهدای فوقالعاده روز عاشورا است. عابس بن ابی شبیب و حبیب، اینها خطبه خواندند در کوفه. بعد این دو تا، سعید بن عبدالله پا شد سخنرانی کرد. خدمت شما عرض کنم که قسم خورد که امام حسین را کمک میکند. مسلم توی این مجلس سعید بن عبدالله را مأمور کرد تا برود امام حسین را دعوت کند برای کوفه. آن کسی که پیام «کوفه بیایی» مسلم را به امام حسین علیه السلام منتقل کرد همین شهید نماز اباعبدالله بود. برگشت مکه و نامه مسلم را داد به امام و از مکه همراه امام حسین علیه السلام به سمت کربلا با هم آمدند. عرض کردم شب عاشورا چه تعبیری به کار برد. یک رجزی هم ظهر عاشورا از او نقل شده: «قَدِمَ الحسینُ الیومَ تَلقَی أحمداً و شیخکَ الخیرَ عَلِیّاً وَ النَّدی.» حسین پیش بیا که امروز جدت را دیدار میکنی که برگزیدهی خداست، هم پدرت را بیدار میکنی که اهل جود و بخشش بود. ایشان با زهیر در ظهر عاشورا موقع نماز ایستادند جلوی حضرت و گفتند که (با صورت شوخی نیست این تعابیر) یک چیزی میگوییم، یک چیزی میشنویم. تیرها را با دست و سینه و پهلو و پا و صورت مهار کرد که به امام حسین نخورد. چه کسی حاضر است صورتش را بگیرد تیر بخورد؟! دست جا ندارد؟ سینه جا ندارد؟ با صورت؟ نه، تیر به صورت بخورد؟ با صورت میرفت تیر را میگرفت، حالا یک تیر هم به امام حسین بخورد! با صورت! اینها اصلاً قابل فهم نیست. اینها فقط میشود گفت که اینها به تعبیر برخی علما، دیوانه امام حسین بودند. همین هم هست. هیچ فهم دیگری نمیشود کرد. گفتم بعضیها گفتند اینها مجنون بودند: «حُبُّ الحسینِ أجَنَّنی». محبت حسین من را دیوانه کرده. ذوب شده بودند. البته آن ولایت حضرت و اعمال ولایت هم بوده بر اینها. شب عاشورا وقتی دید اینها نرفتند، دیگه خود حضرت یک مُهر ایمانی زد بر قلب اینها، تثبیتشان کرد. شب عاشورا حسابشان عوض شد.
لذا از امام باقر علیه السلام پرسیدند که: «آقا، شهدای کربلا درد احساس میکردند؟» حضرت فرمودند که: «اجازهی میدهی من دستت را بگیرم؟» گفت: «بفرمایید.» حضرت دستش را گرفتند، یک فشار [دادند]. «این شکلی درد احساس میکنی؟» گفت: «نه.» حضرت فرمودند: «اینها ظهر عاشورا همین قدر هم احساس نکردند.» نه اینکه درد نداشتند، تیر درد دارد، شمشیر، نیزه درد دارد. اینها احساس نمیکردند. چه کسی احساس نمیکند درد را؟ کسی که مست است، مست عشق اباعبدالله! مجنون بودند اینها. دیگه اصلاً اینجا نبودند. اینها اصلاً نمیفهمیدند. جزوهی از یک جای دیگری گرفته بود اینها را. این سعید بن عبدالله این شکلی بود، این تیرها را مهار کرد. حضرت نمازشان که تمام شد، خیلی این صحنه، صحنه عجیبی [بود]. افتاد زمین. جمله حضرت بود دیگه. نگاه کرد دید حضرت نمازش تمام شده، افتاد، از پشت افتاد توی دامن اباعبدالله. «رسولالله حقش را به جا آوردم، وفا کردم.» حضرت فرمودند که: «نعمَ أنتَ أمامی فی الجنة.» آره، تو بهشتم رو به روی منی. این خیلی معنا دارد. هفت هشت تا معنا برایش گفتند. حالا اگر امروز فرصت شد، امروز عرض بکنم، نشد فردا. توضیح اینکه این معنایش چه بود که تو در بهشت رو به روی منی؟ و اینجا نفرین کرد جناب سعید بن عبدالله لشکر دشمن را و گفتش که: «خدایا همانطور که قوم عاد و قوم ثمود را لعنت کردی، این سپاه عمر سعد را هم لعنت کن. سلام من را به پیغبرت برسان و این درد و رنجی را» -عرض کردم، درد داشتند از شدت عشق احساس نمیکردند- «مگر درد و رنجی که در اثر این زخمها تحمل کردم به پیغمبر اکرم ابلاغ کن:ای رسولالله ما پای حسین تو ایستادیم تا آخر، همه زخمها را به جان خریدیم به احترام تو. من در یاری پیغمبرت درخواست دارم که پاداش به من بدهی.» میخواست بگوید من پیغمبر را یاری کردم. این بزرگوار گفتند که با این وضعیت به شهادت رسید. این شهید بزرگوار جناب سعید بن عبدالله حنفی که حقاً و انصافاً مرد بود و مردانه رو به روی امام حسین علیه السلام ایستاد تا جان مطهرش را داد.
حالا این تعبیر را فقط بگویم که اینی که گفتند: «أنتَ أمامی فی الجنة»، چون حضرت به شهید بعدی هم همین تعبیر را فرمودند. این معنایش چه بود که حضرت فرمودند: تو در بهشت جلوی منی؟ چند تا معنا برایش گفتند. یکی این است که وقتی من بهشت میخواهم بروم، تو جلوی من بهشت میروی: «أنتَ أمامی فی الجنة.» همه اینها میتواند درست باشد. خب، آقا، مگر کسی جلوتر از امام بهشت میرود؟ بله. آنجا یک قواعدی دارد. بهشت عالم قیامت، ببینید آنجا جلوه حقایقی است که اینجا رخ داده. نکته مهم، چیزهایی که اینجا رخ داده آنور جلوه میکند. مثلاً، دارند که خود امام حسین علیه السلام روز قیامت، دیدید توی این برنامهای که تلویزیون پخش کرد، ماه مبارک، جوانی که کَرجي بود، فیلم تجربه نزدیک به مرگ، امام رضا علیه السلام را دیده بود، امام زمان را دیده بود. بله! توی «زندگی پس از زندگی»، امام حسین علیه السلام را بدون سر دیده بود. جان! صحنه را وقتی تعریف بکند، خیلی گریه کرد. «ای کاش ندیده بودم!» برای بعضی سوال بود که خب مگر امام حسین توی عالم برزخ سر ندارند؟ خب، یعنی چه؟ مگر میشود؟ شهید است، زندگی دارد. خب، اگر کسی سر نداشته باشد که... نه، اینها اصلاً به این معنا نیست. اینها همهاش تمثل یک حقیقتی است. جلوه میکند یک اتفاقی، زنده است. ببینید، آن طرف، این مطلب، مطلب مهمی است. آن طرف مثل اینجا نیستش که بنده و شما یک خاطرهای را برای هم نقل بکنیم. یک اتفاقی ۲۰ سال پیش افتاده، تمام شد، رفت. اینجا مثلاً بنده میآیم به شما میگویم: آقا، دو سال پیش ما تصادف کردیم. بعد شما میگویی: عجب! چه طوری؟ تعریف میکنم. من که نمیتوانم الان به شما نشان بدهم صحنه تصادف را. اگر یک فیلمی ازش باشد نشان میدهم ولی نمیتوانم. اگر خواستم به شما منتقل کنم باید یک چیزی بگویم شما تصور کنی توی ذهنت. خوب دقت کنید ها، این مطلب مهمی است. باید یک چیزی بگویم شما توی ذهنت تصور کنی.
عالم برزخ دیگه نقل خاطره و حکایت نداریم. اگر بنده خواستم چیزی را به شما بفهمانم، خود قضیه را بهتان نشان میدهم. آیتالله بهجت فرموده بود که یک شهیدی را زمان طاغوت، زمان پهلوی ملعون، تیربار کرده بودند. داستان جالبی. آیتالله بهجت فرموده بودند که: من دوست داشتم ببینم این بزرگوار که ترورش کردند، تیربارانش کردند، چه وضعیتی دارد آن طرف؟ شبش خوابش را دیدم. خوابش از بیداری من بالاتر بود. فرمود: خوابش را دیدم توی عالم رؤیا. ازش پرسیدم: آقا، لحظه شهادت چه شد؟ مادر شهید اسماعیلی بزرگوار هم آنجا هستند. نشان میدهد که شهدا موقع شهادت نه دردی احساس کردند، نه رنجی. در مورد همهشان تقریباً این صادق است. آیتالله بهجت فرموده بودند که: پرسیدم که موقع شهادتت چه شد؟ دردی، اذیتی، تیرباران کردند؟ فرمودند که: او در جواب من گفتش که من، من را به تیر، من را به ستون بستند، خواستند تیرباران کنند. همین که آمدند شلیک کنند، یکدفعه نگاه کردم، بغلم دیدم یک فرشته ایستاده، آن فرشته دو بیت شعر برای من خواند. حواسم پرت شد به شعر خواندن او. نگاه کردم بدنم تیرباران شده. آمدند کسانی، همینجوری که نشسته تو مشغول سلام علیک میشوی، نگاه، سر از تن... غصه این را نخورید که شهید شهادت، شهادت خاصی درد دارد. نه، قبلش میآید میبرد. شهید اسماعیلی عزیز و بزرگوارمان که امام حسین علیه السلام یکی دو شب قبلش بهش فرموده بود که: «غصه نخور، تو اصلاً درد احساس نمیکنی موقع شهادت.» و زبرهاش دیگه! ایشان که یک سندی از امام حسین داشته خودش.
آیتالله بهجت فرمودند که: به محض اینکه (اینجا دقت کنید دیگه شهید بعدی را احتمالاً فرصت نمیشود بنده عرض بکنم) همین را بگویم، عرض من تمام [شود]. انشاءالله شهید دوم را فردا عرض میکنم. فرموده بودند که: به محض اینکه این آقا (این کیست؟ اینی که تیرباران شده بود.) به محض اینکه به من گفتش که یک فرشتهای آمد کنارم ایستاد دو بیت، همین که خواست برای من حکایت کند که یک فرشتهای آمد بغلم ایستاد شعر خواند، تا گفت یک فرشتهای، من همان صحنه حاضر شد. میدیدم میخواهند تیربارانش کنند، آن فرشته هم ایستاده دارد شعر میخواند. چرا اینجوری است؟ برای اینکه توی عالم برزخ، عالم مجردات، آنجا حیات محض است. مثل اینجا نیست. هیچی تمام نمیشود، هیچی از بین نمیرود، کهنه نمیشود، هیچی رد نمیشود. عذابش هم برای همین عذاب است. اینجا پایت میخورد به یک جایی، سنگی میخورد توی سرت، نیم ساعت ۴۰ دقیقه بعد تمام میشود. آنجا یک سنگی که بخورد دیگه تا ابد درد هست! تمام شدن ندارد زخمش، دردش تا ابد است. لذتش هم تا ابد. همهچیز آنجا ابدی است. مطلب بسیار مهمی است. آنجا کسی حکایت نمیکند. لازم نیست بیاید به شما بگوید: «من فلان کار...» به جای اینکه بگوید: «من فلان کار...» خود امام حسین علیه السلام به جای اینکه به این آقا بگویند: «من امام حسینم.» این ذبیح بودنشان را نشان دادند. چون توی ایام محرم سفر [بوده]. دیگه آن عزیزی که این اتفاق برایش افتاده میگوید: آمده بودیم شهادت امام رضا [بود]، داشتیم برمیگشتیم. ایام محرم سفر بوده. خود محرم سفر اصلاً توی باطن عالم یک جریانی دارد. کلاً یک اتفاق خاصی. لذا امام حسین علیه السلام را آنجا به این صورت دیده. آنجا دیگه حکایت نیست. حالا دارند که توی قیامت وقتی امام حسین علیه السلام ظاهر میشوند، مردم هم امام حسین را میبینند. این تعبیر، تعبیر عجیبی است. در بحارالانوار میگوید حضرت میآیند، سر مبارکشان هم توی دستشان است. جزئیات بیشتر بگویم باید روضهاش را بخوانم. میگوید که از سر مبارکشان هم خون میچکد. به حضرت زهرا سلام الله علیها هم شیون میکنند بابت این صحنه. خود امام حسین هم ایستادهاند. این صحنه عجیب است. اینکه سر نباشد، خود امام حسین هستند. به جای اینکه بخواهند حکایت بکنند که سر از تن من جدا کردند، خود این سر را نشان میدهند. خود کیفیت شهادت را نشان میدهند. همه این وقایع زنده است. به این بزرگوار فرمودند: «تو تو بهشت جلوی منی.» همین. این قضیه که اینجا رخ داده، تو بهشت هم همین شکلی است. من ایستادهام با عالیترین مرتبه با خدا ارتباط برقرار کنم، تو محافظت کردی از من، ارتباط برقرار شد. تو بهشت هم این اتفاق متصل میشود. من توی عالیترین درجه که خدا به من میفرماید: «یا أیتها النفس المطمئنة.» «ادخُلی جنَّتی.» توی آن مقام امام حسین علیه السلام قرار گرفته. ولی جلوه میکند که سعید بن عبدالله این وسط نقش دارد توی این اتصال و بهره دارد از این اتصال. چگونه این شهید، چه شهیدی است!
توسل کردید شماها؟ انشاءالله حرم بعدی که رفتید و رفتیم به نیابت از این شهید سعید بن عبدالله حنفی، بعد آثارش را ببینیم توی زندگیمان. اینها شهدای عجیبغریبیاند. شهدای معمولی نیستند. «در بهشت جلوی من ایستادی.» در ملکوت عالم خبرهایی است، هم گذشته، هم از آینده. تو عالم برزخ اگه کسی راه پیدا کند، همه گذشته را، هم حاضر را [میبیند]. چه گذشته؟ چه گذشته؟ تاریخ زنده است دیگه. اگه پرده کنار برود انسان میبیند. یکی از رفقای ما که حالا شاید بعضی از شماها این ایام این مستند را شنیده باشید، مستند صوتی شن... یک قضیهای را نقل کرد که در آن مستند نیامد. البته یک جایی این روضه را، روضه خوانده شد در تهران در مورد حضرت رقیه سلام الله علیها که حالا الان اشاره بهش نمیکنم. حالا شاید گفتم امروز نمیدانم. این دوستمون میگفتش که خب، چون رفته بود کربلا، یک چند ماهی به قول خودش چشمش باز بود. بعد از آن تجربهای که پیدا کرده بود، از بدن خارج شد. یک آمپول مسمومی بهش داده بودند. وقتی که خارج میشود، جناب عزرائیل علیه السلام را دیده بود و اعمالش را بهش نشان داده بودند و بعد حضرت عزرائیل با انگشت اشاره کرده و فرموده بود که: «برمیگردی.» یعنی: «فعلاً تو باید بروی، من یک وقت دیگری میآیم تو را میبرم.» و گفت: بعد که به هوش آمدم تا مدتی چشمم باز بود، تا چند ماهی. و آن ایام کربلا هم رفته بود. این دوست ما میگفتش که از خدا نخواهید که توی کربلا چشمتان باز بشود! برای اینکه آنجا چیزهایی را که ببینید، دیوانهتان میکند! چه خبر است از چه رخ داده؟! به خودش یک گزارشی داد در مورد سوریه که کنار حرم حضرت زینب، حرم حضرت رقیه، اتفاقی برایش افتاده بود. شد عرض. یک قضیهای را باز ایشان تازگی نقل کرد. گفت که: تهران، چند روز قبل، یک جوانی از بر و بچههای پهپادی، از این دانشمندان پهپادی ما توی اطلاعات، گفت با سختی من را پیدا کرد. آمد پیش من. گفتش که: من هم یک تجربهای داشتم، میخواستم بهت بگویم. تجربه ایشان مال پارسال، شب عاشورا بوده. حالا قرار شد که با این دوست انشاءالله بعداً گفتگویی بشود، مفصلترش را بشنویم. فعلاً که این برادرمان نقل کرد. چون ایام ماتم و مصیبت است. گفتش که: این جوان دانشمند شب عاشورا توی مجلس روضه برای دقایقی روح از تنش جدا میشود و تشنج میکند و بیمارستان میبرند و ۲۰ دقیقه اِحیا [میکنند]. از همین تجربیات نزدیک به مرگ. آن صحنه را که دیده بوده، اول صحنه را میبیند و آنقدر سرش را به دیوار میزند (به قول خودش) برای اینکه بقیهاش را [نگوید]. آنقدر سرم را به دیوار زدم که تشنج کردم. ۲۰ دقیقه از دنیا رفته. آن صحنه چه بود؟ گفته بود که: یک لحظه غروب عاشورا را به من نشان دادند و این وضعیتی که این زن و بچه داشتند در صحرای کربلا، دَمْدَمای غروب، هوا دارد تاریک میشود. این زن و بچه آواره بیابان بودند. این صحنه را که توصیف کرده، گفتش که: این را به من نشان دادند. دیدم یک دختر بزرگتر، دو تا دختر کوچکتر زیر چادر گرفته، بیرون از خیمهها توی این زمین کربلا که امام حسین علیه السلام به نافع بن هلال شب عاشورا فرمود: «این خارها را دارم جمع میکنم فردا این بچهها میخواهند روی این زمین بدوند.» این صحنه را این جوان دانشمند پاسدار ما این را دیده بوده، شب عاشورا. صحنهای که دیدم این بود که یک دختر بزرگتر، که حالا دختر امام حسین علیه السلام بوده یا از دیگران، از اهل ...، این وایستاده، دو تا دختر کوچک بهش پناه آوردند، زیر چادرش قایم شدند. گفت: من بهش گفتم بیشترش را تعریف نکن برایم، طاقت ندارم. وگرنه بیشتر از اینها دیده بودم. این مقدارش را برایش تعریف کرد. گفت که: آنقدر اینها میترسیدند توی این سیاهی و تاریکی و تنهایی بیابان، نمیدانستند چه کار باید بکنند. تا حالا که اینها با همچین صحنهای مواجه نشدهاند، اینها بزرگزادهاند، توی خانه اباعبدالله بزرگ شدند، بیابان دیدند؟ کی نامحرم دیدند؟ تنها دل شب توی خیابان و بیابان بودند این بچهها؟ میگوید: از شدت ترس، هر که میآمد اینها فقط سلام میکردند. این صحنهای که من دیدم. سلام! کسی کار به کار اینها نداشت. میگفت: با لَکنت، با ترس سلام میکردند به هر که رد میشد. با لکنت سلام میکردند.
این دوست ما هم خودش گفتش که: من سوریه که رفتم کنار ضریح حضرت رقیه سلام الله علیها، پرده برایم کنار رفت. گفت: چیزی شنیدم که تا دم مرگ رفتم. گفت یک لحظه صدای حضرت رقیه سلام الله علیها را شنیدم. پرده کنار رفت. این عبارت «یا اَبَتا»ی حضرت رقیه سلام الله علیها را شنیدم. توصیف این دوست ما این بود: «صدا صدای معمولی نبود. گفتش که: صدایی که شنیدم، صدای یک دختر بچهای بود که کلی کتک خورده، نفسش بند آمده. هی ناله زده، کسی جواب نداده. با نفس بند آمده یک گوشه افتاده، ناامید از همه جا. دیده کسی به دادش نمیرسد. زیر لب هی دارد داد میزند: یا ابوالفضل! من این را شنیدم از حضرت رقیه سلام الله علیها. این ناله را شنیدم از این بیبی.» گفت: «مردم، من آن صحنه وقتی که این را شنیدم...» خاطره یادش آمده بود. برای این بود: گفت یکی از دوستان به من گفتش که: «چه خوبه آدم با چشم باز بره کربلا.» میگفت: «بهش گفتم از خدا این را نخواه. یک دفعه یادم آمد توی سوریه چه نشان داده بودند.» گفت: «بهش گفتم: هیچ وقت از خدا نخواه که آنجا پرده کنار برود بخواهی چیزی ببینی! اگر چیزی نشان بدهد همهاش اینهاست. کسی طاقت ندارد این صحنهها را ببیند.» فدای امام سجاد بشوم، این آقای مظلوم. منزل به منزل، ۴۰ منزلی که عمه او، خواهر او، همسر او (میدانید همسر امام سجاد علیه السلام در کربلا بوده، دختر امام حسن مجتبی بود و مادر امام باقر علیه السلام بود)، همه نوامیس او روی این کره زمین، همه محارم او کنار او بودند، جلوی چشم او بودند. با چه وضعیتی؟ با وضعیتی که مُخَدّرات روپوش میزدند، نقاب میزدند. نقابها را از صورتها کنده بودند. این رواندازی که ما به اسم چادر داریم، زیرش مقنعه است، مانتو. چادرها را از سر اینها کنده بودند. «مُکاشَفاتُ الرُّؤوس». حضرت فرمود: «ظهرها آفتاب بیابان به صورتمان میخورد.» رحمت خدا بر این نالهها! امام صادق نالههای در روضه را و گریه بر اباعبدالله را دعا کرد. سرخه فریاد جدای از اینکه گریهکنها را دعا کرد، آنهایی که ناله میزنند. ناله بزنید با این روضه. فرمود: «توی گرمای ظهر توی این مسیر میبردند، آفتاب به صورتمان میخورد. شبها باد سرد بیابان به صورتمان میخورد، پوست ما یک جوری سوخت مثل تخممرغی که پوستش ترک ترک میشود و ازش جدا [میشود]. صورت ما این شکلی شده!» من از شما میپرسم: این شکلی باشد، وقتی سیلی بخورد؟!
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح الطی حلّت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بَقِیتُ و بَقِیَ اللیلُ و النهار. فلا جعله الله...