کیفیت نماز اباعبداللّه به چه صورت بود؟
متن خطبه اباعبداللّه در روز عاشورا برای اصحاب
جوابیه اصحاب به اباعبداللّه
ضرغامه بن مالک چگونه از لشکر دشمن به امام حسین علیهالسلام پیوست؟
ابوثمامه ساعدی
یادآوری وقت اذان به اباعبداللّه
سلام حضرت صاحب الزمان عج در زیارت ناحیه
از افراد سرشناس کوفه بود.
همواره در بیعت با اهل بیت بود.
مسئول جمع آوری سلاح برای سپاه اباعبداللّه
معتمد مالی حضرت مسلم بن عقیل
صاحب تحسین و دعای اباعبداللّه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بحثی را در دهه اول محرم، محضر عزیزان داشتیم. تعدادی از عزیزان حضور داشتند. بحث در مورد شهدای کربلا بود؛ معرفی اصحاب امام حسین (علیه السلام)، شناخت شخصیت این بزرگواران که هر کدامشان محاسن و کمالات و فضائلی درخور توجه دارند. متأسفانه ناشناختهاند، کمتر در مورد این بزرگواران صحبت شده و هر کدام غوغایی کردند در کربلا. مطالبی عرض شد در معرفی تعدادی از شهدای کربلا.
قضیه نماز امام حسین (علیه السلام) ظهر عاشورا را عرض کردیم و شهدای نماز امام حسین (علیه السلام) ظهر عاشورا. دو نفر در حفاظت از امام حسین (علیه السلام) موقع نماز به شهادت رسیدند: سعید بن عبدالله حنفی و عمر بن قرظه انصاری. این دو بزرگوار که هر کدام شخصیت ویژهای بودند و قضایایی داشتند، هنگام نماز امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند.
تعداد یاران امام حسین (علیه السلام)، تعداد زیادی نبود. کسانی که به میدان رفتند، اول یک حمله ابتدای صبح، پنجاه نفر از اصحاب امام حسین (علیه السلام) در یک حمله به شهادت رسیدند. یعنی تقریباً نیمی از کاروان، بلکه بیشتر از این افرادی که قرار بود در میدان بجنگند، به شهادت رسیدند. تعدادی از اینها باقی ماندند. اینها نبرد تن به تن کردند و بعد از نماز حضرت، تعداد بسیار اندکی باقی مانده بودند. نقلهای تاریخی این است: آنقدر لشکر امام حسین (علیه السلام) تعدادشان کم بود که وقتی یک نفر از آنها کشته میشد، قشنگ یک بخشی از لشکر امام حسین (علیه السلام) خالی میشد. لشکر عمر سعد بیست نفر، سی نفر کشته میشدند، چشم نمیآمد. این عبارتی که در نقلهای تاریخی گفتند: «بیست سی نفر از لشکر دشمن کشته میشدند، به چشم نمیآمد»؛ یک نفر از لشکر امام حسین (علیه السلام) وقتی کشته میشد، محسوس بود. یک بخشی از لشکر امام حسین (علیه السلام) خالی میشد تا رسیدن به اذان ظهر و نماز امام حسین (علیه السلام). که ظاهراً این نماز را حضرت، ما قبلاً عرض کردیم، مجدداً عرض میکنم برای عزیزانی که در این جلسه حضور دارند، اختلاف حضرت، یعنی مشخص نیست نماز را به چه کیفیتی خواندند؛ یا به جماعت خواندند یا به فرادا خواندند. به هر حال یک نماز دو رکعتی خواندند. امام حسین (علیه السلام) فقط نماز ظهر را خواندند، فقط هم دو رکعت خواندند. نماز شکسته بود، هم مسافر بودند، هم نماز خوف بود و حالا از برخی از تعابیر برمیآید که تعدادی از صحابه امام حسین (علیه السلام) اقتدا کردند به امام حسین (علیه السلام). خب بنیهاشم که بودند، هنوز هیچ کدام از بنیهاشم به شهادت نرسیده بودند. تعداد کمی از صحابه مانده بودند؛ تقریباً نُه نفر از صحابه مانده بودند و اینها با همدیگر قرار گذاشته بودند، عهد کرده بودند که تا ما زندهایم نباید کسی از بنیهاشم کشته بشود.
و نماز ظهر را که خواندند، امام حسین (علیه السلام) یارانشان را جمع کردند، خطبه خواندند. امشب این خطبه را تقدیم کنم. شب جمعه است و اندکی صحبتی داشته باشیم، چون مراسم هم هست، خیلی طولانی عرایضم نشود. انشاءالله از فردا شب بحثها را بیشتر ادامه خواهیم داد. به اصحابی خواهیم پرداخت. مباحث جالب خواهد بود. برخی از این اصحاب را اسمشان را شنیدهاید، ولی شاید آنچنان آشنایی نداشته باشیم. برخی را اسمشان را هم کمتر شنیدهایم. انشاءالله که این بزرگواران، روح بلندشان از همه ما دستگیری کند و شفاعت بکند، انشاءالله در دنیا و آخرت.
امام حسین (علیه السلام) سخنرانی کردند ظهر عاشورا بعد از نماز. این تعابیر را به کار بردند؛ تعابیر بسیار جالبی است. فرمودند: «ان هذه الجنّة قد فُتحت»، بهشت درش باز شد. «فُتحت أبواب أنهارها»، چشمههایش به هم پیوسته است. و «و اینعت اثمارها»، میوههایش رسیده است. میوههایش آماده چیدن است. و «و زُیّنت قصورها»، قصرهایش آراسته است. و «و تعلّفت وِلدانها»، بچههای بهشتی همه الفت [گرفتهاند]. و «و حورها»، حوریان بهشتی با رسولالله. خیلی تعبیر لطیف و جالب که ابیمخنف در مقتلش نقل کرده، اصلیترین مقتل از کربلا، مقتل ابیمخنف. فرمود: «این پیغمبر، جد من رسولالله اینجاست، حاضر در این صحنه کربلا. و آزار رسولالله و شهداء الذین قُتلوا معه»، شهدایی که با رسولالله به شهادت رسیدند، اینجا. «و ابی و امی»، پدر و مادرم هم اینجا حاضرند، امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا. «یتوقّعون قدومکم»، چقدر اینها تعابیر شورانگیزی است! خطاب به همین چند تایی که از اصحاب ماندهاند، فرمود: «همه اینها اینجا در میدان ایستادهاند. بهشت با همه زیباییهایش منتظر است. جدم رسولالله با همه شهدای در رکابش، پدرم امیرالمؤمنین و مادرم همه منتظر قدوم شما. یتوقّعون قد [قدوم شما] و یتباشرون بکم»، این ذوات مقدسه، این مردان بزرگ، پیغمبر، شهدا، امیرالمؤمنین شما را در آغوش میگیرند. «و هم مشتاقون الیکم»، همهشان مشتاق شما. «فهاجموا عن دینالله». پس شما هم از دین خدا حمایت کنید. کم نیاورید، خسته نشوید.
صحنه کربلا، صحنه روز عاشورا، صحنه سختی بود. جنگ نابرابر و دشواری بود. با لب تشنه، بدن خسته، داغدار. یک لشکر صد نفره تقریباً در برابر سی هزار نظامی مجهز تا بن دندان. محاصره تقریباً ده روز در یک نقطه محاصره شدند. شما همین الان یک جا بروید ماشینتان خراب بشود، یک ساعت، دو ساعت، پنج ساعت، با زن و بچه آدم چقدر کلافه میشود، چقدر خسته میشود. ده روز زن و بچه این خانواده که سه روزش بیآبی و تشنگی. این اسبها تشنه، خسته، گرما. فضا را تصور کنید. نمیشود تصور کرد ظهر عاشورا چه وضعیتی [بود]. یک مقدارش را میشود تصور [کرد]. فرمود: «کم نیاورید. حمایت کنید از دین خدا. حرم رسولالله، دفاع کنید از حرم پیغمبر تا آخرین قطره».
خطبه حماسی امام حسین (علیه السلام). چون برای لشکر دشمن، هر چه گفت «نرود میخ آهنین در سنگ»، انگار نه انگار، هیچ فایدهای نداشت. اینجا به اصحاب خودش برای اصحاب خودش کتاب [خطبه] خواند. امام حسین (علیه السلام) اینجا، همین تعداد کمی که از اصحاب مانده بودند، اصحاب امام حسین و بنیهاشم گریه کردند و پا شدند. فریاد زدند، گفتند: «نفوسنا دون انفسکم»، جانمان را برای جان شما میدهیم. «و دمائنا دون دمائکم»، خونمان را به جای خون خود شما میدهیم. خون میدهیم تا خون شما ریخته نشود. «و ارواحنا لکم الفداء»، روحمان را فدایتان میکنیم. کتاب [خطاب به] اهل بیت رسولالله و امام حسین (علیه السلام) گفتند که ما جانمان را میدهیم تا این گرگها و کرکسها ما را بدرند، ولی دستشان به شما نرسد. میجنگیم، جرعه جرعه مرگ را مینوشیم تا به ملاقات خدا برسیم، فائز بشویم، به فوض [فوز] برسیم.
عرض کردم بحث که اینجا از یاران امام حسین، جدای از بنیهاشم، چند نفر مانده بودند. بعد از نماز امام حسین (علیه السلام) گفتند که بعد از نماز نُه نفر [ماندهاند]. ما جزء صحابه امام حسین (علیه السلام) داریم که دو تایشان از لشکر دشمن در آن ساعات ملحق شدند به امام حسین (علیه السلام). یکیشان سی سالش بود، ضرغامة بن مالک و دو تایشان هم شصت سالشان بود: ابو ثمامه و زهیر بن قین که انشاءالله در مورد ابو ثمامه نکاتی را اگر فرصت بشود، امشب، اگر فرصت نشود، فردا عرض خواهم کرد و همهشان هم اینها اهالی کوفه بودند و ایستادند و تا پای جان از امام حسین دفاع کردند.
حالا یک چند دقیقهای در مورد این شهید بزرگوار، چون نامش آمد، نکاتی را عرض بکنم. اگر برسد که همهاش را عرض میکنم، اگر نه فردا.
این جناب ابو ثمامه، ابو ثمامه صائدی. این اسامی را خوب است که یاد بگیریم. خیلی واقعاً بعضی وقتها آدم احساس درد میکند. در این دبیرستانها و مدارس ما، نیمکت ذخیرهنشین بایر لورکوزن، بچهها، بچههای ما اسم اینها را بلدند. یک مجری یادم هست در تلویزیون آمده بود، افتخار میکرد، میگفتش که فلان بازیکن فلان تیم را من تنها کسی بودم در میان مجریهای ایران که اسم او را درست تلفظ میکردم. خیلی عجیب! عجیبتر اینکه خوابش را دیدم، آمد در خواب از من تشکر کرد که فقط تویی که در این گزارشگرهای ایران اسم من را درست تلفظ میکنی. خب حالا ثم ماذا؟ حالا چی گیرمان میآید؟ حالا که چی؟ حالا اسم این بازیکنم دانستی. اسامی هنرپیشهها و بازیگرها و بازیکنان و حالا بنده نمیگویم بلد نباشیم، حالا بالاخره علاقه دارند. انشاءالله که همینها باعث بشود به ورزش علاقه پیدا کنند. علاقه به ورزش که خوب است، ولی اسم چهار تا از شهدای کربلا را نشنیدهایم، نه بلدیم، نه میتوانیم تلفظ کنیم. یک حبیب بن مظاهر بلدیم که آن هم اسمش را غلط میگوییم، چون ایشان اسمش حبیب بن مظاهر است. یک نفری هم که بلدیم و چهار تا پایگاه بسیج به نامش [هست]، همان اسم ایشان هم غلط [است]: تازه بحث مظاهر یا مظهر. برخی حبیب بن مظهر گفتند. ایشان به چه دردمان میخورد؟ تنویر شعائر از همین جاها شروع میشود. نام این بزرگان باید همهجا را پر بکند، همه بشناسند. بگوییم یک بار، دو بار، صد بار، هزار بار. واقعاً چند بار بنده عرض کردم در این ماه محرم، واقعاً ما در مورد شهدای کربلا کم گذاشتیم، جفا کردیم به این شهدای بزرگوار. حرفی از اینها نزدیم. اینها هر کدام یک غوغاییاند. عجایبی در اینها رخ داده.
این جناب ابو ثمامه ساعدی، [ابو ثمامه ساعدی بصاد]، از شخصیتهای بزرگ واری بود که سنش تقریباً شصت سال بود و یک قضیه ایشان دارد مرتبط با نماز امام حسین (علیه السلام) در ظهر عاشورا که اذان را ایشان به یاد امام حسین (علیه السلام) انداخت. به آسمان نگاه میکرد که کی وقت اذان میشود. به محض اینکه دید وقت اذان ظهر شده، به امام حسین (علیه السلام) آمد، عرض کرد که: «آقا وقت نماز شده». که حالا عرض میکنم انشاءالله.
ایشان شخصیت جالبی بوده. از یاران امیرالمؤمنین بوده. سنش حدود شصت سال موقع شهادت بوده. در زیارت ناحیه مقدسه امام زمان به ایشان سلام دادهاند: «السلام علی ابیثمامه عمر بن عبدالله ساعدی». اسم ایشان هم دو جور نقل شده: عمر بن یا عمر بن عبدالله. هر دو تایش. از نکات عجیب در مورد ایشان این است که ایشان توسط پسر عمویش به شهادت رسید. پسر عمویش در لشکر عمر سعد بود: قیس بن عبدالله ساعدی. خدا انشاءالله عذابش را بیشتر کند! ایشان توسط پسر عمویش در میدان کشته شد. پسر عمویش کینه دیرینهای از او داشت، برای همین ایشان را در میدان به شهادت رساند.
گفتند که از شخصیتهای سرشناس کوفه بود. از یاران امیرالمؤمنین بود. در تمام جنگها کنار امیرالمؤمنین شرکت کرده بود. بعد از امیرالمؤمنین، جزء اصحاب امام حسن مجتبی شده بود و بعد از اینکه معاویه به درک واصل شد، یزید مطرح شد به عنوان خلافت. ایشان با تعدادی از شیعیان، از بزرگان کوفه، جمع شدند در منزل سلیمان بن صُرد خزاعی و نامه نوشتند به امام حسین (علیه السلام). دعوت کردند که بیاید به کوفه. همین که حضرت مسلم را امام حسین (علیه السلام) فرستادند کوفه، ایشان جزء اولین کسانی بود که ملحق شد به حضرت مسلم. با ایشان بیعت کرد. به خاطر اینکه سر در میآورد از سلاح جنگی و در کار تسلیحات و اسلحه و اینها بود، ایشان مسئولیتش شد مسئولیت جمعآوری سلاح برای لشکر حضرت مسلم. [ابوهمامه ساعدی] و کمکهای مردمی را هم ایشان جمع میکرد. یعنی معلوم است که یکی از مسئولین درجه یک در تشکیلات حضرت مسلم (علیه السلام) بود.
یک قضیهای هم هست، حالا من نمیدانم فیلم مختار را درست حسابی بنده هیچ وقت توفیق نداشتم نگاه کنم. نمیدانم این قضیه در این فیلم مختار نشان داده شده یا نه. یک مُعقّلی بود، آدم پدرسوختهای بود کنار عبیدالله. یادتان هست دیگر در این فیلم مختار که تا آخرش هم با این عبیدالله بن زیاد بود. یادتان آمد کی را میگویم؟ مُعقّل بود این عبیدالله. اعصابش میریخت به هم، این هی آرامش میکرد، دلداریش میداد، باهاش صحبت میکرد. یک مُعقّل بود، یک آدم بسیار پدرسوختهای بود. عبیدالله که آمد در کوفه، به این مُعقّل مسئولیت داد. گفت: «برو در تشکیلات مسلم نفوذ کن». مسلم بن عقیل و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، این دو تا پیرمرد بزرگوار که انشاءالله شبهای [آینده] عرض خواهم کرد، شهدای جلیلالقدر، جزء صحابه امام حسین (علیه السلام)، این دو تا بیعت جمع میکردند برای حضرت مسلم. این مُعقّل آمد پیش مسلم بن عوسجه. گفتش که: «من یک مقدار کمک مالی دارم. میخواهم برسانم به جناب مسلم. چکار باید بکنم؟» مسلم بن عوسجه فکر کرد این از شیعیان کوفه است. دیگر اینجا رکب خوردند یاران امام حسین (علیه السلام). گرفت این را، رساند به ابو ثمامه ساعدی. همین شهید بزرگوار. توسط همینها با یکی دو واسطه توانست رد حضرت مسلم را بزند و بعد قضایا به او [شهادت مسلم] شد که حضرت مسلم را به شهادت رساندند. این نشان میدهد که ابو ثمامه ساعدی جزء بزرگان کوفه بود.
در دورانی که حضرت مسلم بیعت جمع میکرد برای امام حسین، وقتی هم هانی بن عروه را دستگیر [کردند]، این ابو ثمامه ساعدی یک تعدادی را جمع کرد پشت دارالاماره و تحصن کردند برای اینکه هانی بن عروه را آزاد بکنند. ایشان فرماندهی دو تا قبیله را هم داشت: قبیله تمیم و همدان. آرایش جنگی گرفته بودند. آماده میشدند. عبیدالله دستور داد که اینها را پیدا کنند و دستگیر بکنند ابو ثمامه را.
ایشان هم با خبر شد که امام حسین (علیه السلام) دارد میآید به سمت مکه و مسلم را هم شهید کردند. اول مخفی شد، بعد مخفیانه خودش را ملحق کرد به امام حسین (علیه السلام)، همراه نافع بن هلال که ایشان هم از شهدای بزرگ کربلا و آدم بسیار زرنگی بود.
ابو ثمامه ساعدی، عمر سعد به اسم مذاکره، ببینید اینها نکات جالبی است، به اسم مذاکره یکی از این شارلاتانهای دور و بر خودش را، خدا انشاءالله عذاب این را هم بیشتر کند، به نام کثیر بن عبدالله شعبی، آدم بسیار سفاک، خونخوار، این را فرستاد. گفت: «به اسم اینکه بروی با حسین بن علی صحبت کنی، برو ترورش کن. برو نزدیک، بگو پیام آوردم برایت از عمر سعد». البته ظاهراً پیشنهاد خودش بوده که بیاید جلو، میخواهد پیام را که بگوید، شمشیر را فرو کند در پیکر مطهر امام حسین (علیه السلام). طرح ترور امام حسین (علیه السلام) به این نحو [بوده]: گفتگو کند با امام حسین. این ابو ثمامه ساعدی، این آدم ششدانگ و زرنگ، اینی که در مورد ایشان فهمیده میشود این است که بسیار آدم تیز و زرنگی بود. حواس جمع بود. حالا در آن قضیهای که نفوذ [صورت] گرفت، خب ایشان تقریباً میشود گفت تقصیری نداشت دیگر. به هر حال پیش آمد، ولی جاهای دیگر بسیار حواسش جمع بود. همین که ظهر عاشورا وسط جنگ، حواسش به آسمان بود که وقت اذان میشود، نشان میدهد که خیلی آدم حواس جمع و ششدانگی بود.
این ملعون شعبی وقتی آمد به امام حسین، به ابو ثمامه گفتش که: «یا اباعبدالله خدا کارتو [را] جناب چیز...» ابو ثمامه به امام حسین گفت: «یا اباعبدالله، خدا کار تو را اصلاح کند، اینی که دارد میآید، بیباکترین و خطرناکترین دشمن شما روی زمین است». شعبی، ابو ثمامه بهش گفتش که: «شمشیرت را بگذار زمین». شعبی بهش گفت: «نه به خدا! من سلاحم را از خودم دور نمیکنم. من پیک هستم و یک پیامی آوردهام. به اصطلاح من چکار داری؟ میخواهم پیامم را برسانم. اگر بگذارید که پیام میگویم، نگذارید هم برمیگردم.» ابو ثمامه بهش گفتش که: «پس من این سر شمشیرت را نگه میدارم. قبضه شمشیرت را میگیرم. حرفی که میخواهی بزنی، بزن.» گفتش که: «نه، من نمیگذارم این شمشیر من در دست تو بشود». گفتش که: «خب پس پیغام تو را بگو، خودم به امام حسین میگویم و پاسخش را برایت میآورم وگرنه نمیگذارم نزدیک شوی به امام حسین.» نشان میدهد تیم تشریفات و حفاظت امام حسین (علیه السلام) بوده، بادیگارد امام حسین بود در این قضیه. گفتش که: «تو آدم تبهکاری هستی، من احساس امنیت ندارم. صراطی مستقیم نیست.» عصبانی شد، از همان جا برگشت. طرح ترورش ناکام بود و اینجا این جناب ابو ثمامه جان امام حسین (علیه السلام) را نجات داد.
و ظهر عاشورا که شد، نگاه کرد به آسمان، دید که وقت اذان شده. این تعبیر را از ایشان نقل میکنم، داشته باشید؛ تعبیر بسیار برگشت به امام حسین (علیه السلام)، گفتش که: «آقا جانم به فدای شما. میبینم که لشکر دشمن دارد به شما نزدیک میشود. به خدا من تا جلوی شما کشته نشوم، شما به شهادت نخواهید رسید. ولی دوست دارم وقتی که خدا را ملاقات میکنم، این نمازم را خوانده باشم: احبّ ان القی ربّی و قد صلّیت هذه الصّلاة التی قد دنا وقتها.» وقتش دارد نزدیک میشود، داریم میرسیم به وقت. نگفت اذان شده، گفت وقت نماز دارد نزدیک میشود. دوست دارم که این نمازی که دارد میآید، من شهادتم وقتی باشد که این نماز را خوانده باشم.
اینجا امام حسین (علیه السلام) سر به آسمان بلند کردند: «فرفع الحسین (علیه السلام)» که ببینند اذان شده یا نه. به این بزرگوار، به این ابو ثمامه، فرمودند: «ذکرت الصّلاة. یاد نماز کردی. آفرین! جعلک الله من المصلّین الذاکرین.» خدا تو را از مصلین قرار بدهد، از ذاکرین. چه دعایی است این! دعای امام اگر در حق کسی این دعا بشود، امام زمان همچنین دعایی برای کسی بکند! او چه جایگاهی خواهد داشت! خدا تو را اهل نماز و اهل ذکر قرار بدهد. و فرمود که: «وقت بگیرید از لشکر دشمن که نماز بخوانیم.» اینجا این بحث مطرح شد و لشکر دشمن که میخواهیم نماز بخوانیم یک آتشبسی بدهید چند دقیقهای تا امام حسین (علیه السلام) نماز بخواند. حصین بن نمیر ملعون، از فرماندهان لشکر عمر سعد، فریاد زد گفتش که: «نماز تو که قبول نمیشود. امام حسین نماز بخوانی؟ مگر نماز تو هم قبول است؟» حبیب بن مظاهر، غیرت عجیبی داشت. حصین نزدیک هشتاد سال. این پیرمرد بزرگوار که در میدان هم جنگ عجیبی کرد، انشاءالله شبهای آینده عرض خواهم کرد. این بزرگوار برگشت به حصین بن نمیر گفتش که: «نماز تو قبول بشود، نماز پسر پیغمبر قبول نشود؟ ای گیاه مار!» سر همین درگیر شدند با حصین بن نمیر و ایشان ضربهای به اسب حصین بن نمیر زد. حصین بن نمیر، آن اسب رم کرد از اسب افتاد و رفقایش آمدند نجاتش دادند از معرکه و آنجا جناب حبیب جنگ فوقالعادهای کرد و به طرز مظلومانهای به شهادت رسید که عرض خواهم کرد انشاءالله شبهای بعد و ایشان در واقع به نماز امام حسین (علیه السلام) نرسید، همان سر اذان و موقع وقت نماز، در آستانه نماز حبیب بن مظاهر به شهادت رسید.
این جناب ابو ثمامه، خب نماز را پشت امام حسین (علیه السلام) طبق نقل طبری خواند. و مالک بن دودان قبل از ایشان رفت میدان که حالا اگر فرصتی باشد در مورد این بزرگوار هم عرض میکنم. آمد با امام حسین (علیه السلام) خداحافظی کرد و رفت به میدان. رجز خواند ابو ثمامه. رجزی که خواند این بود:
«عزّی لآل المصطفی و بناته
الّا و حبس خیر الناس محمدی»
[اللهم صل علی محمد و آل محمد]
به آل پیغمبر و دختران پیغمبر تسلیت میگویم به خاطر این گرفتاری که نوه پیغمبر که بهترین انسانهاست، گرفتار [حبس] شده. رجز ابو ثمامه.
«اذا زُهراء النبی و زوجها
تحزنان علم الله من بعد احمدی»
هنوز امام حسین به شهادت نرسیده. این مرد با معرفت و با غیرت خطاب کرد به حضرت زهرا (سلام الله علیها): «بی بی جان! خانم جان! به شما تسلیت میگویم و به شوهرتان [که] خزانه علم خدا [هستید] بعد از پیامبر.»
«اذا انّ لِاهل الشرق و الغرب کلهم
تسلیت میگویم به همه اهل شرق و غرب و حزن علی حبس الحسین المصددی»
این حسین راستگو و درست کردار اینجور گرفتار [و] حبس شده. تسلیت میگویم بابت این حبس.
«ف من مبلّغٌ انّ النبی و بنته
و أنبئکم فی مجهدأ»
ای مجهدی! گفت: «چه کسی این پیغام من را به پیغمبر و دخترش، فاطمه زهرا، میرساند که فرزند در گرفتاری افتاده است؟»
و چه گرفتاری!
«فی مجهد. کی این پیام من را به فاطمه زهرا میرساند که خانم جان بیا ببین پسرت در چه اوضاعی گرفتار شد؟»
رجز ابو ثمامه ساعدی بزرگوار بود و بعد از این قضیه ایشان به شهادت رسید، به این فوز بزرگ نائل شد این مرد بزرگ.
شب جمعه است و شب روضهخوانی برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. اگر ابو ثمامه ساعدی در این لحظات که هنوز صحابه هستند، بنیهاشم هستند، زن و بچه حسین (علیه السلام) در اماناند، اینجور خطاب کرد به حضرت زهرا که: «خانم جان بیا ببین پسرت چه گرفتاری برایش رخ داد.» امشب با این شهید بزرگوار روضه بخوانیم. شب جمعه است. خوش به حال این شهدا که امشب در کربلا مهمان بزرگواری دارند به نام فاطمه زهرا. امشب با این شهید روضه بخوانیم. امشب این را، این شهید برایمان روضه بخواند. این مرد با غیرت، این مرد فداکار، این عاشق اباعبدالله و محبوب اباعبدالله، او برای ما روضه امام حسین [میخواند].
نمازش را مقتدرانه خواند. جناب ابو ثمامه ساعدی. اینی که دیدی امام حسین بین چند تا از صحابهاش ایستاد نماز خواند و تیرباران کردند صحابهاش را و صحابه را یکی یکی داشتند میکشتند. این تعابیر را شروع کردی به پیغمبر و فاطمه تسلیت گفتن که: «بیایید ببینید حسین در چه گرفتاری است.» اگر اینجا باید به فاطمه تسلیت گفت، پس در گودی قتلگاه آنجا چی باید گفت به فاطمه زهرا؟ لذا فاطمه زهرا خودش باید روضه بخواند. این شب جمعه که هر شب جمعهای این روضه را میخواند:
«بنیّ! تتله تُ تُ [تلوَ تُ] و ما عرفوا
اذا قتلوا لماذا آبتَ ندارد [بال آب لم یَشرب]»
«چرا وقتی [تشنه] کشتند، کفن بر جسم [تن] پاکت نکردند.»
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام [علیکم]