مسلم بن عَوسَجِه
دوست صمیمی حبیب
اولین شهید سپاه حسین علیه السلام
سرداری سلحشور در جنگهای صدر اسلام
خوش گفتار و خوش کردار
کوفیِ با وفا
برسرِجان با حسین علیه السلام
ستونی مخصوص عبادت در مسجد
مقدَّسان احمق
در عین عبادت بسیار اهل سیاست و شجاع بود
اهل خلوت در شبها، و شیر بیشه در روزها
آدم به دردبخور اینگونه است!
گاهی انسانهای بزرگ خطاهای اینچنینی هم دارند!
شیادی که در دستگاه مسلم نفوذ کرد
ضربه های سهمگین نفوذیها در طول تاریخ اسلام
مُسلم بن عَوسَجه، خطای راهبردی خود را اینگونه جبران کرد
یاران هیچ کدام از معصومین، هم رتبه با اصحاب اباعبدالله نیستند
ادب ویژه شهدای کربلا
پیشگامان ارادت و پیشقدمان شهادت
به خدا که تو را رها نمیکنیم
کرامت تمام ناشدنی
خندقی پر از آتش
سپاهی از اوباش که روزها منتظر غارت خیمه ها بودند.
تیرباران و هلهله دشمن
کسی که دشمن به شان والای او اقرار کرد
خدا از او تشکر کرد!
شهیدی که حسین علیه السلام پای پیاده به بالینش آمد
از صحنه های عجیب و بی نظیر در کربلا
عاقلان عاشق و عاشقان عاقل!
بعد از حسین علیه السلام برای هیچ کس خیری نیست.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام رب اشرح لی صدری و ام لسان یفقه.
در مورد اصحاب امام حسین (علیه السلام) گفتگو میکردیم این شبها. امشب در مورد جناب مسلم بن عوسجه، که اسم ایشان را هم معمولاً شنیدیم، این شهید بزرگوار که ایشان هم جزو صحابه پیامبر بود. در کربلا پیرمرد تقریباً ۸۰ سالهای بود و دوست صمیمی جناب حبیب بن مظاهر بود. طبق نقل زیارت ناحیه مقدسه، اولین شهید سپاه امام حسین (علیه السلام) جناب مسلم بن عوسجه است. اولین کسی که در رکاب اباعبدالله روز عاشورا کشته شده، جناب مسلم بن عوسجه است.
امام زمان (عج) وقتی به او سلام میدهند، این تعبیر را به کار میبرند که: «سلام بر تو که اول کسی بودی که شهید شدی.» «کنت اول من شرا نفسه»؛ اولین کسی بودی که جان خودت را برای فروش و جانت را به خدا فروختی، با خدا معامله کردی. اولین کسی و «اول شهید من شهداء الله»، اولین شهید از بین شهیدان الهی تو بودی. ظاهراً در آن حملهای که در صبح عاشورا صورت گرفت که ۵۰ تا ۵۴ نفر نقل شده که به شهادت رسیدند (سپاه امام حسین در یک حمله دستهجمعی که با تیرباران بود و در یک حمله کشتار کردند بخش اعظمی از سپاه امام حسین علیه السلام را)، ایشان [مسلم بن عوسجه]، در همان حمله، نفر اولی بود که جلو بود، ظاهراً جلوی این افراد بود و جلوتر از همهشان به شهادت رسید. البته امام حسین (علیه السلام) بالاسر ایشان آمدند و قضایایی هست که باید توضیح داد.
اول در مورد این بزرگوار این است که ایشان جزو صحابه رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. در جنگ احد و جنگ حنین شرکت داشته، جزو اصحاب احد و حنین بوده. در فتح آذربایجان نیز، که بعد از رسولالله رخ داد، جزو سرداران بوده و جزو سلحشوران بوده است. در آن جنگ کاری، رشادتی از خودش نشان داده بود که بعداً تحسین دشمنانش را هم برانگیخته بود که عرض خواهم کرد. این بزرگوار، جناب مسلم بن عوسجه، مال قبیله بنی اسد بوده و همقبیله میشده با جناب حبیب. البته وقتی عرض کردم، این قبیله بنی اسد، قبیله عجیبی است؛ از هر دو طرف ممتاز بیرون داده. از این طرف، حبیب و مسلم بن عوسجه مال قبیله بنی اسدند؛ از آن طرف، حرمله لعنتالله علیه مال این قبیله است. قبیله عجیبی است قبیله بنی اسد. بعدها همین قبیله دفن شهدای کربلا را به این قبیله سپرد و اینها شهدای کربلا را دفن کردند.
این جناب مسلم بن عوسجه، البته برخی اسم او را «مسلم ابا عوسجه» ذکر کردهاند؛ یعنی پسری به نام عوسجه داشته، ولی معمولاً گفتهاند نه، پدرش عوسجه بوده. لقب ایشان هم «ابوحِجِل» است. برخی جاها «ابوحَجَر»، برخی جاها «ابوجَهل» با «ج» جیمی. ابوجَهلِ با «ه» جیمی که عموی پیغمبر بود، ملعون، آن نه. ابوجَهلِ با «ه» جیمی. این به معنای آن بزرگ زنبورهای عسل است. گفتهاند شاید معنایش این بوده که آنقدر ایشان شیرینزبان و شیرینکردار بوده، از این جهت بهش میگفتند ابوحَجل. و برخی هم گفتهاند که چون اسبی داشت که دارای مشخصات خاصی بود، این اسب او، به خاطر آن اسبش این لقب را به او داده بودند.
جزو اصحاب امیرالمومنین بود، در تمام جنگهای امیرالمومنین شرکت کرده بود و جزو اصحاب امام حسن بود. در قضیه کربلا و امام حسین (علیه السلام) هم خوش درخشید. جزو کسانی بود که از امام حسین (علیه السلام) دعوت کردند. سرانی که در کوفه نامه نوشتند برای امام حسین (علیه السلام)، یکیشان جناب مسلم بن عوسجه بود. و تا آخر پای این عهدش و کلامش ایستاد. وفادار، جزو کوفیان باوفا بود ایشان. کوفیان معمولاً بیوفا بودند، پیمانشکنی کردند، زیر قول و قرارشان زدند، ولی ایشان و جناب حبیب، کسانی بودند که تا آخر پای حرفشان ایستادند. و به همین دلیل هم امام حسین (علیه السلام) اینها را ستود، برای اینکه جانشان را کف دست گرفتند و معامله کردند سر اینکه پای این حرفی که زدند و قول و قراری که داشتند، بایستند.
این بزرگوار، بسیار انسان اهل عبادت و معنویت بود. گفتهاند در مسجد کوفه یک ستونی داشت برای خودش، آنقدر که مشغول عبادت بود کنار یک ستونی. همه میشناختند که ایشان در مسجد، آنجا مشغول عبادت است. خب، به هر حال نکته جالبی است؛ یک کسی هم از جهت معنوی اینطور اهل عبادت، اهل مسجد؛ هم آن رشادت در جامعه، مرد میدان، اهل سیاست، اهل شجاعت! اینها را با هم جمع کرد. اینها اصحاب امام حسیناند و اصحاب امام حسین میکند. مقدس و احمق نبودند اینها. بعضیها مقدساند ولی ناداناند. بعضیها سیاستمدارند ولی اهل خدا و پیغمبر و مسجد و این حرفها نیستند. آنی به درد امام حسین میخورد، آنی به درد اهل بیت میخورد که دو تا را با هم داشته باشد: «رهبان باللیل و لوسان بالنهار.» شبها سحرخیزی، عبادت، تهجد، ناله، دعا، ذکر، بندگی، خلوت؛ روزها شیر بیشه، شیر میدان. میآید توی میدان شمشیر میکشد، دفاع میکند، حرف میزند، موضع میگیرد، یار جمع میکند، با دشمنان برخورد میکند. این آدم، آدم بهدردبخوری است. امام حسین این جور افرادی را میخواهد. امام زمان این جور افرادی را میخواهد. دو تا را با هم. مسلم بن عوسجه نماد بارز این دو تا با همدیگر است: اهل قرآن، اهل عبادت، اهل خلوت؛ از این ور، توی میدان، مرد، شجاع میدان که دشمن از او میترسد.
وقتی که جناب مسلم را به شهادت رساندند، جشن به پا شد در سپاه عمر سعد. عرض میکنم انشاءالله. جشن گرفتند، بزن و بکوب راه انداختند از شادی اینکه مسلم بن عوسجه کشته شد. آنقدر این شخصیت، شخصیت با نفوذ و مهمی بود. انگشتشمار بودند افرادی که این شکلی بودند. هلهله دشمن از اینکه مسلم را به شهادت رسانده بود.
وقتی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، ایشان تمام قد، مثل جناب حبیب، دفاع کرد از مسلم و برایش بیعت جمع کرد. البته یک نکتهای را هم عرض بکنم، این هم خوب است. مادر فضایل شهدای کربلا، این چند شب صحبت کردیم، برخی نکات دانستنشان خوب است. باعث میشود که ما تحلیلهایمان دقیقتری بشود و اگر امروزی بخواهیم نگاه کنیم به این قضیه، خیلی به ما کمک میکند. این جناب مسلم بن عوسجه، با این همه عظمتی که دارد، همچین شخصیت برجستهای، یک خطایی کرد در کوفه. و خطای ایشان باعث شد که جریان و نهضت حضرت مسلم به باد برود و هانی بن عروه به شهادت برسد و بعدش مسلم بن عقیل به شهادت برسد. ببینید همچین آدمهای بزرگی، این جور خطاهایی هم ازشان سر میزند. از کسی معصوم نسازیم. عظمت اینها به همین است که معصوم نبودند، وظیفهشان را تشخیص دادند، خالصانه آمدند. در بعضی جاها هم اشتباهاتی کردند، پای اشتباهاتشان هم ایستادند و اشتباهاتشان را جبران کردند.
البته این اشتباهی که این بزرگوار کرد، اشتباهی نبود که مقصر باشد. عرض کردم، یک شب دیگری تو این فیلم مختار هم بود، یک آدم کلاشی بود به نام «معقل» که این همیشه با عبیدالله ابن زیاد بود. خاطرتان هست؟ و همهاش پچپچ میکردند با هم. با این عبیدالله ابن زیاد خط و خطوط او به این میداد. این حالا البته بحث است که اصلاً کجایی بوده، مال شام بوده، مال روم بوده. چون برخی میگویند که این را اصلاً رومیها در واقع آوردند و از آنجا خط میگرفتند. حالا کاری ندارم به این بحث. این مامور شد که نفوذ کند توی تشکیلات حضرت مسلم بن عقیل _اشتباه نکنید، یک مسلم بن عوسجه داریم، یک مسلم بن عقیل_ این معقل نامرد و کثیف، ماموریت پیدا کرد از جانب عبیدالله، چون آدم کلاش و شیادی هم بود، این گفتش که من نفوذ میکنم توی تشکیلات مسلم، اینها را به باد میدهم. رفت توی مسجد کوفه، توی جمع این مومنین قرار گرفت، گفتش که این بزرگتان کیست؟ من یک سری حمایتهای مالی دارم، میخواهم برسانم به دست جناب مسلم بن عقیل. من جزو شیعیان شامم، از شام آمدم اینجا، ناشناسم، نمیخواهم لو بروم. وضعم هم خوب است. چون معمولاً [اوضاع]شان خوب [نبود]، گفت وضعم خوب است، پول دارم، میخواهم بدهم به مسلم بن عقیل. این بزرگتان را به من معرفی کنید. اینها گفتند: رئیس ما، اونی که دارد پول جمع میکند و کاروان را درست میکند، مسلم بن عوسجه است.
مسلم بن عوسجه مسؤولیت جمع کردن سپاه و تشکیلات را داشت. حمایتهای مالی را جذب میکرد، تسلیحات را مدیریت میکرد. ایشان و ابوسمامه صیداوی که یک شب نام ایشان را آوردیم و در مورد ایشان بحث کردیم. اینها معرفی کردند مسلم بن عوسجه را. او رفت پیش مسلم بن عوسجه، گفتش که من محب اهل بیتم، پول دارم، میخواهم کمک بکنم و میخواهم بیعت کنم با مسلم بن عقیل. مفصل با مسلم صحبت کرد، خوب خودش را موجه نشان داد. ببینید، ما همیشه در طول تاریخ از اینها، از نفوذیها آسیب خوردیم. و نفوذیها یک جوری میآیند که حتی مثل مسلم بن عوسجه هم گاهی فریب میخورد. بحثهای مهمی [مثل] مسلم بن عقیل. «بیعت کنم؟ محل اختصاصی مسلم بن عقیل را به من بگو.» مخفی شده بود. وقتی عبیدالله آمد، مخفی، کجا مخفی شده بود؟ توی خانه هانی بن عروه (رحمة الله). و این [معقل] توانست از زیر زبان مسلم بن عوسجه بکشد که مسلم بن عقیل کجا مخفی شده. محل قرار را بهش گفت و قرار گذاشت. این هم کشف کرد که خانه هانی بن عروه محل مخفی شدن مسلم بن عقیل است. بلافاصله ریختند، هانی بن عروه را دستگیر کردند و به شهادت رساندند. بعدش هم جناب مسلم بن عقیل را، که فرار کرده بود، پیدا کردند و ایشان را هم کشتند. نهضت مسلم بن عقیل در کوفه با این اشتباه راهبردی از بین رفت. همچین آدم بزرگی. حالا اگر در زمان ما این اتفاق رخ میداد، ما چکار میکردیم؟ صحبت میکرد.
«معصوم نیستم، اشتباه میکنم.» گاهی اشتباه افراد بزرگ، اشتباه کوچکش هم بزرگ است. ولی اینها از عظمتشان هیچی کم نمیکند. این خطا را ایشان جبران کرد، شد اولین شهید کربلا. و تعابیری که هم امام زمان (عج) در مورد ایشان به کار بردند در زیارت ناحیه، هم امام حسین در کربلا به کار بردند، تعابیر ویژهای است. از شهدای درجه یک سپاه امام حسین (علیه السلام). و کسی بود که با خانوادهاش رفت کربلا؛ هم همسرش را برد و طبق نقلی پسر ۱۲ سالهاش را هم با خودش برد. و همسر او اسیر شد جزو اسرای کربلا.
این شهید بزرگوار شب عاشورا، وقتی که امام حسین (علیه السلام) به این اصحاب فرمودند که: «من بیعت را از شما برداشتم، پاشید برید.» یک جملهای هم هست، بخوانم برایتان. چون جلسات خیلی یاد کردیم، ولی عبارات را نخواندیم. روایت (امام سجاد نقل میکند): «که فردا شب، شب شهادتشان است.» میفرمایند که: «من بودم توی خیمه و دیدم که پدرم اباعبدالله الحسین اصحاب را جمع کرد. من بیمار بودم، بستری بودم و پدرم برای اصحاب سخنرانی کرد.» این متن، متن جالبی است. عظمت شهدای کربلا را هم میرساند. حضرت سخنرانیشان این بود. امام حسین (علیه السلام) فرمود: «افنی علی الله احسن الفنا.» سلام خدا را میگویم به زیباترین ثنا، «و احمده علی السراء و الضراء.» خدا را حمد میکنم توی همه سختیها و مشکلات. «اللهم انی احمدک، الا ان اکرمتنا بالنبو.» تو نبوت را در ما قرار دادی، در ما خاندان اهل بیت. «و علم تن القرآن.» به ما قرآن یاد دادی. «و فقهتنا فی الدین.» ما را فقیه در دین کردی. «و جعلت لنا اسماء و ابصارا و افعده.» به ما چشم و گوش و دل دادی. «فجعلنا من الشاکرین.» خدایا ما را جزو شاکرین کن. «اما بعد.» حالا حضرت سخنرانی شب عاشورایشان این است. ببینید چقدر این عبارات قشنگ است. فرمود: «فانی لا اعلم اصحاب اوفی و لا خیر من اصحابی.» من هیچ اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. این عظمت شهدای کربلا را میرساند. نشان میدهد در طول تاریخ هیچ معصومی اصحابش همرتبه اصحاب امام حسین (علیه السلام) نبوده. برای اینکه اینها یقین داشتند کشته میشوند.
«و لا اهل بیت ابر و اوصل من اهل بیتی.» هیچ خانوادهای هم بهتر از خانواده خودم، (بنی هاشم سنگ تمام گذاشتند برای امام حسین، عاشورا و همهشان کشته شدند، تقریباً). «فجزاکم الله انی خیرا.» خدا از جانب من به شما خیر بدهد. «من فکر میکنم که از جانب اینها یک روز ما بیشتر نداشته باشیم.» یعنی فردا روز آخرمان است. «من بیعتم را برداشتم، به شما اجازه دادم. فانطلقوا جمیعا.» همهتان برید، آزادید. «لیس علیکم حرج منی.» از جانب من حرجی نیست. «و لا زمام شما هم پیش من گیر نیست.» الان شب تاریک است، از همین شب استفاده کنید، بزنید به بیابان، فرار کنید. این کلام امام حسین بود در شب عاشورا.
تعدادی از اصحاب پا شدند، مردانه جواب دادند. اول دقت بکنید اینها خیلی نکات لطیف و زیبایی است. اولین کسانی که پا شدند با حضرت بیعت مجدد کردند، کیا بودند؟ بنی هاشم. این ادب اصحاب امام حسین (علیه السلام) را خیلی ویژه کرده. موقعی که قرار شد ابراز علاقه بشود به امام حسین، شب عاشورا، اول بنی هاشم ابراز علاقه کردند. بعد یاران امام حسین. موقعی که قرار شد توی میدان کشته بشوند برای امام حسین، اول اصحاب کشته شدند بعد بنی هاشم. این عدد [اینها] شهدای کربلا را ویژه کرده اینها. بنی هاشم که [چه کسی] اول از همه پا شد؟ توی بنی هاشم سخن گفت. عزیزان کیا میدانند؟ اولین کسی که از بنی هاشم پا شد بعد این کلام امام حسین ابراز علاقه کرد به امام حسین و با حضرت بیعت کرد، اولین کس که بود؟ حضرت عباس (علیه السلام). بعد از اینها، اصحاب، یکییکی پا شدند. یکی از اصحابی که با امام حسین (علیه السلام) گفتگو کرد، جناب مسلم بن عوسجه است. تعابیری به کار برد، تعابیر بسیار زیبا. «آیا تو را تنها رها کنیم، تنها بگذاریم؟» و «چه عذری پیش خدا داریم در مورد اینکه ما برای تو کم گذاشتیم، حق تو را ادا نکردیم؟ جواب خدا را چه بدهیم؟» به این میگویند مرد. با آن سن ۸۰ سال، گفت: «نه به خدا ولت نمیکنم. این نیزهام را باید توی سینه اینها بشکنم. باید با شمشیرم اینها را بزنم.» «ما ثبت قائمة فی یدی و لولم یکن ای سلاح اوقاتلهم به.» اگر سلاحم را ازم بگیرند، سلاح نداشته باشم بجنگم، «لقفتم بالحجاره.» بهشان سنگ پرت میکنم. چه عشقی! «و الله لا اخلیک.» به خدا ما تو را رها نمیکنیم، ولت نمیکنیم. یک صلوات بفرستید.
«اللهم صل علی محمد و آل محمد.»
بعد فرمود: «حتی یعلم الله انا قد حفظنا غیبت رسول الله فیک.» میخواهیم خدا ببیند در نبود پیغمبر ما کم نگذاشتیم برای نوهاش. «به خدا اگر بدانم من را میکشند، دوباره زنده میکنم. بعد میسوزانند، دوباره زنده میکنند. بعد ذرهذره میکنند. ۷۰ بار این کار را میکنند. اگر بدانم قرار است ۷۰ بار این کار را با من بکنند، بازم برایت کشته میشوم. حالا که یکبار بیشتر قرار نیست [بشود].» اگر ۷۰ بار این کار را میکردم وایمیستادم. الان که یک جان بیشتر ندارم و یکبار کشته میشوم، وایمیستم، برایت میجنگم، کشته میشوم. «ثم هی الکرامة التی لن قضا لها اب.» بعد به یک کرامتی میرسم که تا ابد تمام نمیشود. یک کشته شدن و تا ابد شیرینی است، تا ابد خوشی است و امام حسین (علیه السلام) هم این اصحاب که حرف زدند، به تک تکشان بشارت دادند، تشکر کردند و برگشتند حضرت به خیمه خودشان.
گفت: «روز عاشورا که شد.» خب امام حسین (علیه السلام) دستور دادند پشت خیمه خندق کنده بودند. روز عاشورا برای اینکه دشمن از پشت حمله نکند به خیمهها. حضرت از شب قبل هم که هیزم و خار و اینها جمع کرده بودند، توی این خندقی که پشت خیمه کنده بودند پر کرده بودند. روز عاشورا که قرار شد جنگ شروع بشود، حضرت دستور دادند پشت خیمه این هیزمها را آتش زدند. که اگر لشکر دشمن خواست حمله بکند، اگر خواست از پشت حمله بکند، این اسبهایشان آتش را ببینند نتوانند بیایند. هم چاله بود هم آتش. صبح که قرار شد این آتش را بزنند، خب شمر لعنت الله علیه با سپاهش، با آن ۴۰۰۰ نفر، این نزدیکترین لشکر بودند به خیمه اباعبدالله. بعداً هم غارت خیمه اباعبدالله توسط همینها رقم [خورد]. ۸ تا ۴۰۰۰ تا بودند دیگر در کربلا. گوله گوله سپاهیانی بودند. یکی از این ۴۰۰۰ تا فرماندهشان شمر بود. گفتند خبیثترین این لشکر هم همین ۴۰۰۰ تا بودند. از همه اینها پستتر و اراذل و اوباش بودند، توی حتی لشکر عمر سعد. چسبیده به خیمه امام حسین بودند. آماده بودند برای غارت خیمه، خیمهها را غارت [کنند]. گفتند که امام حسین (علیه السلام) دستور داد آتش بزنند. شمر ملعون برگشت با متلک، گفتش که: «چی شده حسین؟ زودتر از موعد که بسوزی آتش به پا کردی؟ قبل از اینکه بفرستیمت جهنم آتش به پا کردی؟ ملعون کثیف! دو ساعت دیگر میکشیمت، میرفتی خودت توی جهنم، توی آتش. زودتر آتش به پا کردی؟» حضرت فرمودند: «بچه بزچرون! مادر تو بیشتر مستحق آتش است.» حضرت محترمانه جوابش را داد.
مسلم بن عوسجه خیلی بهش برخورد. غیرت به این برگشت. گفت: «آقا جان، بالاخره هر کدامشان، بعضیهایشان یک مقدار تیر همراهشان بود.» حالا تیرانداز به آن معنا توی لشکر امام حسین شاید خیلی نبود. شاید یکی دو تا بود که تیر همراه آورده باشد و کارش هم تک تیراندازی باشد. ولی معمولاً هر کدام یک مقداری تیر همراه داشتند. این برگشت گفتش که: «آقا جان، من تیر دارم. این هم نزدیک است. هنوز جنگ به پا نشده بود. اجازه بدهید من یک تیر بزنم، همه از شر این خلاص شوند.» حضرت فرمودند: «نه، من خوشم نمیآید. دوست ندارم امروز جنگ را من شروع کنم.» حضرت فقط آرایش دفاعی گرفت. با اینکه همانجا میتوانستند شمر را بکشند، تسلیم امام حسین (علیه السلام) بود. بعداً هم که توی میدان قرار گرفت، رجز خواند. مسلم بن عوسجه «ان تسل انی فانی دولبت من فرق قوم من ذری بنی اسد.» «اگر از من بپرسید که من کیم، من از طایفه بنی اسدم، از شیران میدان مبارزم.» «فمن بقانا حائدا عن الرشد و کافرون به دین جبار صمد.» «به ما ظلم کند از رشد و کمال به دور است. کافر به دین خداست.» حمله کرد. البته عرض کردم توی تیرباران کشته شد. و البته جماعتی هم به او حمله کردند. جدای از آن تیرباران، بهش حمله کردند که دو سه نفر بودند و با همدیگر با شراکت این بزرگوار را به قتل رساندند. حالا اسامیشان را عرض خواهم کرد انشاءالله. اسامیشان اینهاست: گفتند عبدالرحمن بن ابی خشکاره رجلی (خدا لعنتش کند)، مسلم بن عبدالله زبابی و عبدالله زبابی (خدا از آب همهشان را انشاءالله بیشتر کند).
وقتی که به شهادت رسید، لشکر دشمن هلهله کرد که مسلم بن عوسجه کشته شد. جشنی به پا [شد]. کف و سوت زدند. البته لحظه شهادتش، امام حسین (علیه السلام) بالا سرش آمدند که یک شب دیگر عرض کردم خدمتتان. حبیب بهش گفت: «اگر وصیتی داری انجام بده.» با دست به امام حسین اشاره کرد، گفت: «وصیتم فقط این است که: قاتل دونن حتی تموت.» جلوی این آقا آنقدر بجنگ تا کشته بشوی. «این آقا را رها [نکن]، این آقا را بچسب.» لحظه آخرش. مسلم بن عوسجه، [رضی الله عنه]. «من چشم تو روشن!»
وقتی به شهادت رسید، لشکر دشمن هلهله کرد. شَبَث بن ربعی که خودش یکی از آن فرماندهان کاروان بود، همچین آدم خبیثی بود. این برگشت به این لشکر، گفتش که: «آخه! مادرتان به عزایتان بنشیند! کشتن مسلم بن عوسجه مگر جشن دارد؟! میدانید کی را کشتید؟ من خودم شاهد بودم توی جنگ آذربایجان که یک تنه وایستاد ۸ تا از سران لشکر دشمن را کشت.» «پیغمبر را کشتیم بعد وایستادیم جشن میگیرید؟» دشمن تحسین کرد مسلم بن عوسجه را. اقرار کرد به مقام و فضیلت مسلم بن عوسجه. و عرض کردم این جشن و هلهله نشان میدهد که جایگاه مسلم بن عوسجه توی نگاه دشمن چی بود. و وقتی هم که او را به شهادت رساندند، کنیزی داشت این بزرگوار. توی میدان آمد و فریاد میزد: «وامولاه! و ابن عوسجتاه!» آقام را کشتند، مسلم بن عوسجه را کشتند. که البته صدای او وسط این صدای کف و هلهله و سروصدا و رقص و شادی دشمن گم شد.
امام زمان (عج) در زیارت ناحیه به این بزرگوار سلام میدهند. و این تعبیر را عرض بکنم و خیلی معطلتان نکنم. «السلام علی مسلم بن عوسجت الاسدی.» آن گفتگویی که شب عاشورا با امام حسین داشت، امام زمان توی زیارت ناحیه هم همان را نقل میکنند. «سلام بر مسلم بن عوسجهای که شب عاشورا با اباعبدالله این شکلی سخن گفت.» این جمله را میآورند. بعد میفرمایند که: «تو کسی بودی که اول کسی بودی که شهید شدی. اولین کسی بودی که توی این میدان خودت را به خدا فروختی.»
امیرالمومنین (علیه السلام) موقع شهادت [فرمودند]: «شکر الله لک استقدامک.» خدا از تو تشکر میکند بابت این زحمتی که کشیدی. «و مواساتک امامک.» کم نگذاشتی برای امامت. «از مشا الیک و انت سریع.» موقع شهادتت امام حسین با پای پیاده آمد بالا سر بدن مجروح تو و به تو فرمود: «یرحمک الله یا مسلم بن عوسجه.» خدا رحمتت کند مسلم بن عوسجه. «من ینتظر و ما بدلو تبدیلا.» و امام زمان (عج) لعن میکنند کسانی که مشارکت کردند در قتل مسلم بن عوسجه. «مشترکین فی قلک.» که اسامی خبیث و کثیفشان را خدمتتان عرض کردم.
و نکته پایانی در مورد این شهید بزرگوار. وقتی که به شهادت رسید، عرض کردم همسر او و فرزند ۱۲ ساله طبق نقلی در کربلا بودند. همسر او، امخلف، به پسر او، خلف بن مسلم بن عوسجه، برگشت گفت: «پدرت به شهادت رسید.» اینجا را دل بدهید عزیزان. خیلی صحنه عجیبی است. بگویم و عرضم [را تمام کنم]. از عجایب و صحنههای بینظیر کربلا، یکی این صحنه است. البته برخی نقل [میکنند که] همسر مسلم بن عوسجه به پسر ۱۲ ساله او گفتش که: «من از تو راضی نمیشوم مگر اینکه تو هم به میدان بروی و کشته بشوی.»
[پسر] آمد خدمت امام حسین (علیه السلام)، گفت: «آقا جان، به من اجازه بدهید میدان بروم.» [امام فرمودند:] «شما شهیدتان را دادید، مادرت تنها میشود.» عرض کرد: «آقا جان، مادرم من را راهی به میدان کرد.» و مادرش به او گفتش که: «امیدوارم از دست ساقی کوثر سیرابش [شوی].» و کشته شد. سر از تنش جدا کردند. سر او را برای مادرش پرت کردند. این قضیه را که در مورد مادر وهب شنیدید، در مورد دو نفر دیگر هم نقل شده در قضیه کربلا، یکیاش همین مادر خلفی است. گفتند: سری که برایش پرت کردند را این مادر که هم همسرش را کشتند، هم بچهاش را کشتند، این سر را پرت کرد به سمت لشکر دشمن، فرمود: «چیزی که در راه خدا دادیم پس نمیگیریم.» اینها همچین شخصیتهایی بودند. انشاءالله روح بلندشان دعاگوی ما باشد و سر سفره امام حسین (علیه السلام) دائماً مهمانند و دست ما را بگیرند، عاقبت ما هم ختم به خیر بشود.
عظمت این افراد را وقتی آدم میخواند، در خودش احساس حقارت میکند. چقدر اینها بزرگ، چقدر اینها عاقل بودند. چقدر اینها عاشق. عشق اینها به امام حسین (علیه السلام) چه عشقی بوده. این چه عشقی بود که امام سجاد فرمود شب عاشورا وقتی پدرم به اینها فرمود: «فردا من کشته میشوم، پاشید برید.» اینها چه شکلی اظهار عشق کردند به امام حسین، گفتند: «ما بدون تو زنده بمانیم؟ زندگی بدون تو برای ما معنا دارد؟ چه خیری است در زندگی برای ما بدون تو؟» این روضه را عزیزان دل، انشاءالله دلهایمان با این روضه بسوزد و انشاءالله این دل سوخته برای امام سجاد (علیه السلام) در این ایام شهادت امام سجاد باعث بشود. توجهی به اصحاب امام حسین، چه عشقی و چه شوری داشتند! میگفتند: «ما ۷۰ بار حاضریم برای شما کشته بشویم. یک جان که کم است تقدیمت [کنیم].» جان خودشان را دادند. جان بچههایشان را دادند. همسرشان به اسارت [رفتند]. گفتند: «ما بعد تو نمیتوانیم زندگی کنیم.»
حالا به حکم خدا، به تقدیر الهی، یک نفر فقط باید بعد از امام حسین از این مردان بزرگ زنده بماند. که از همه اینها به امام حسین عشقش بیشتر، شور فداکاریش بیشتر بود، معرفتش بیشتر. یک نفر کی بود؟ امام سجاد (علیه السلام). این شهدای کربلا با آن حد از معرفتشان که قطعاً از امام سجاد کمتر بود، گفتند: «ما بعد از تو نمیتوانیم زندگی کنیم. بعد از تو نمیتوانیم زنده بمانیم. ما جانمان را تقدیم [میکنیم].» حالا ببینید چه گذشت بر امام سجاد (علیه السلام) که همه این دوستان و برادرانش را کشتند. پدرش را به فجیعترین وضع کشتند. به چهل سال طبق نقل بعد از امام حسین زنده ماند و تمام این ۴۰ سال گریه کرد و ناله زد از غم فراق. سوخت و منزل به منزل با قاتلان پدر همراه شد. از کربلا تا شام. برق سر از محمل بیرون میآورد، سر بریده پدر را به نیزه [میدید].
«السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی علیک سلام الله علی با بقیت و بقیع اللیل و النهار ولا جعل آخر العهد من زیاد السلام علیک»