تعریف دقیقی از زمانه ظهور در حدیث سلسلةالذهب از امام رضا (عليهالسلام)
ارواح اهلبیت (علیهمالسلام)؛ اولین مخلوق خداوند متعال [04:36]
خداشناس شدن ملائکه نیز به واسطه اهلبیت (علیهمالسلام) است [05:29]
کرامت الهی؛ نعمتی که تنها مخصوص به اهلبیت (علیهمالسلام) و شیعیان ایشان است [18:19]
علامه طباطبایی (ره)؛ زمانه ظهور برزخِ میان دنیا و برزخ است [25:41]
اهالی صلوات؛ سرمایهداران زمانه ظهور [27:19]
ماجرای باورنکردنی از تعویض ضریح امام حسین (عليهالسلام) [33:40]
علت همه مشکلات بشریت: جایگزین نمودن حرکت بر اساسِ عشق امام (عليهالسلام) با قدرت و ثروت [36:09]
زندگی مرده؛ ارمغان تکنولوژی غرب [38:33]
سخنرانی امام صادق (عليهالسلام) با چهل زبان و لهجه متفاوت در زمانِ واحد [43:08]
لحظه ملاقات علامه طباطبایی (ره) و مرحوم سید هاشم حداد (ره)؛ سکوت زمینی و مکالمه آسمانی [43:51]
ماجرای عجیب ارتباط علامه میرجهانی (ره) با یاران امام زمان (عليهالسلام) در سرزمین نورستان [45:30]
حاجتمندی که هنگام دیدار امام رضا (عليهالسلام) تمام نیازهایش را فراموش نمود [50:10]
هدف خداوند از ظهور امام زمان (عليهالسلام): تا خلق مرا بر توحید جمع کند [52:17]
حالات عجیب علامه طباطبایی (ره) در نماز؛ مشغول نشدن حتی به حورالعین! [54:12]
نوری که روزی سه مرتبه در خانه برای امیرالمؤمنین (عليهالسلام) میدرخشید … [59:47]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
حدیثی از پیغمبر اکرم به نقل از امام رضا (علیه السلام) داریم؛ حدیث بسیار مفصل و پرمعنایی است که بحث امام زمان و ظهور امام زمان در انتهای این روایت، یک تعریف خیلی دقیقی از آن آمده است. حدیث کمی طولانی است. حدیث را شروع میکنیم، با هم میخوانیم ان شا الله تا به بخش پایانی برسیم که آنجا خیلی مطلب هست، که مطالب البته مرتبط با مباحثی است که جلسات قبل داشتیم، و ان شاالله جلسات بعد هم باید روی این نکتهای که در این روایت هست، متمرکز شویم.
روایت از امام رضا (علیه السلام) و اصطلاحاً سلسلهالذهب است که در کتاب «عیون اخبار الرضا (علیه السلام)» جلد ۱، صفحه ۲۶۲ آمده است. امام رضا از پدرشان موسی بن جعفر، از امام صادق، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسین (علیه السلام)، از امیرالمؤمنین (علیه السلام) که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این حدیث را از ایشان نقل کردهاند.
نکات زیاد دارد. سعی میکنیم حالا سری هم از نکات رد شویم ولی به هر حال یک مروری به نکات داشته باشیم. پیامبر فرمودند که: «ما خلق الله خلقاً أفضل منی ولا أکرم علیه». خدای متعال مخلوقی با فضیلتتر و گرامیتر از من خلق نکرده است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید که: «عرض کردم یا رسول الله! فانت افضل ام جبرائیل؟» شما بالاتر هستید یا جبرئیل؟ پیغمبر فرمودند: «یا علی، ان الله تبارک و تعالی فضل الأنبیاء المرسلین علی ملائکته المقربین.» فرمود: «علی جان، خدای متعال انبیای مرسلینش را بر ملائکه مقربش برتری داد و فضلنی علی جمیع النبیین.» منم نسبت به انبیا فضیلت دارم. «و الفضل بعدی لک یا علی.» بعد از منم آن کسی که از همه با فضیلتتر است، تویی علی جان و ائمهای که بعد از تو هستند. «و ان الملائکه لخدامنا و خدام محبینا.» خیلی نکته جالب و عجیب است. فرمود: «ملائکه هم خادم ما و خادم محبین ما هستند.»
این آیه را خواندند که: «الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون للذین آمنوا.» ملائکه حامل عرش استغفار برای مؤمنین میکنند. این مؤمنین کیان؟ آنانیند که ایمان به ولایت ما اهل بیت دارند. ملائکه حامل عرش برای آنان استغفار میکنند. «لولا نحن ما خلق الله آدم.» اگر ما نبودیم اصلاً خدا آدم را خلق نمیکرد. «و لا حواء.» حوا را خلق نمیکرد. «و لا الجنة و لا النار.» خدا اصلاً بهشت و جهنم را خلق نمیکرد. «و لا السماء و الأرض.» آسمان و زمین را خلق نمیکرد. شبیه به آن مضمون است، باز حدیث اینجا با هم.
«فکیف لا نکون افضل من الملائکه؟» چطور ما از ملائکه بالاتر نباشیم؟ «سبقناهم الی معرفة ربنا.» ما پیش از ملائکه نسبت به خدای متعال معرفت داشتیم. «و تسبیحه و تهلیله و تقدیسه.» ما قبل از ملائکه تسبیح کردیم، تقدیس کردیم، لا اله الا الله گفتیم.
«لأن اول ما خلق الله عز و جل ارواحنا.» اولین چیزی که خدا خلق کرد، روح ما اهل بیت بود. «فانطقها بتوحده و تمجیده.» خدای متعال ما را، روحمان را گویا کرد به توحید، به الله اکبر، به لا اله الا الله. بعد ملائکه را خلق کرد. و وقتی ملائکه ارواح ما را دیدند که «نوراً واحداً»، «استعظمت امرنا.» خیلی مبهوت عظمت ما شدند. ملائکه دیدند ما همه یک نوریم، آن هم همچین نوری. «فسبحنا.» ما آنجا تسبیح کردیم تا ملائکه یک وقت فکر نکنند ما خداییم. نور ما را که دیدند. «لتعلم الملائکه انا مخلوقون.» بدانند که ما مخلوقیم. «و إنّ الله منزه عن صفاتنا.» خدا منزه است.
«فسبحت الملائکه بتسبیحنا.» ما که تسبیح کردیم، ملائکه هم، یعنی خدا ملائکه را که خلق کرد، ملائکه نور اهل بیت را اول دیدند. نور اهل بیت را دیدند. اهل بیت تسبیح کردند که اینها فکر نکنند اهل بیت خدا هستند. آنان هم تسبیح از اهل بیت یاد گرفتند «بنزهته عن صفاتنا».
«فلما شهدوا عظم شأننا هلّلنا.» باز دیدند آقا ما جایگاهمان خیلی بالاست. ما لا اله الا الله گفتیم. آنان هم لا اله الا الله یاد گرفتند تا ملائکه هم بفهمند که ما عبدیم «و لسنا بآله معهوده.» ما بت نیستیم. ما کسانی نیستیم که کسی بخواهد ما را بپرستد. آنان هم لا اله الا الله گفتند.
باز جایگاه ما را که دیدند که ما چقدر مرتفع مقاممان، ما الله اکبر گفتیم تا اینها بدانند که خدا بالاتر از این است که جایگاهش درک بشود. باز اینها از الله اکبر ما الله اکبر گفتند. عزتی که از ما دیدند و قدرتی که از ما دیدند، ما «لا حول و لا قوه الا بالله» گفتیم تا ملائکه بدانند که ما قدرتی از خودمان نداریم. باز ملائکه دیدند خدا چقدر به ما نعمت داده و اطاعت از ما را واجب کرده است. اینجا ما «الحمدلله» گفتیم تا ملائکه بدانند که حمد فقط شایسته خداست. اینجا باز ملائکه الحمدلله را یاد گرفتند.
«فبنا اهتدوا الی معرفة توحید الله.» خلاصه اگر خداشناس شدند، ملائکه از ما یاد گرفتند. ما ملائکه را تربیت کردیم. همه ملائکه دیگر از جبرئیل به پایین، تسبیح، لا اله الا الله، حمد و همه اینها را از ما یاد گرفتند.
بعد فرمود که خدای متعال آدم را خلق کرد: «فأودعنا صلبه.» ما را یعنی بدن مادیمان را در صلب آدم قرار داد. بعد به ملائکه امر کرد که سجده کنید برای آدم. «تعظیمًا لنا و اکرامًا.» این که گفت به آدم سجده کنید، از باب عظمت ما بود به احترام ما بود، نه احترام آدم. «و کان سجودهم البته در مرحله بعدی هم وضعیت آدم هم میخورد دیگر. و کان سجودهم لله عز و جل عبودیة.» این سجدهای که کردند، اعلام بندگی خدا بود. «و لآدم اکرامًا و طاعة.» نسبت به حضرت آدم هم اعلام احترام و طاعت. «لکوننا فی صلبه.» چون ما در صلب آدم بودیم به آدم سجده کردند. ملائکه وقتی ملائکه سجده کردند، به خاطر ما هم سجده کردند.
اصلاً سجده علامت چیست؟ خیلی سجده خب خیلی بحث دارد. سجده اوج خضوع است. یعنی در حالتی که دیگر شخص هیچ از خودش نمیبیند. سجده می گویند دیگر اوج فنای آن است. در آیه قرآن هم که آیه سجده دارد که اگر عربیاش را بخوانم، باید همه سجده بکنیم. در اولین سوره که بر پیغمبر نازل شد، در سوره علق آیه پایانیاش فرمود: «سجده کن و نزدیک شو.» پس رمز تقرب، سجده است. اوج خضوع و خشوع ملائکه نسبت به کی این را نشان دادند؟ نسبت به حضرت آدم. به خاطر خود آدم؟ نه، به خاطر اهل بیت.
اهل بیت از ملائکه بالاترند. امیرالمؤمنین پرسیدند شما بالاترید یا جبرئیل؟ حضرت قاعده دادند که اصلاً ما از همه ملائکه بالاتریم که جبرئیل هم یکی از اینهاست. این همان داستان حدیث کساء مجدد است، دیگر. که اجازه گرفت به عنوان نفر ششم بیاید زیر این کساء، جبرئیل.
بعد فرمود که چطور ما از ملائکه بالاتر نباشیم؟ «و قد سجدوا لآدم کلهم اجمعون.» اینها برای آدم سجده کردند. «و انه لما عرج بی الی السماء.» از اینجا آن بخش اصلی روایت شروع میشود. یک قضیهای را پیغمبر نقل میکنند برای امیرالمؤمنین.
روزی که من را معراج بردند: «اذن جبرائیل مثنی مثنی.» این روایت معراج خیلی روایت عجیب و غریبی است. حقایق عجیب و غریبی را پیغمبر اکرم مشاهده فرمود در معراج. خیلی آیات فوق العاده ای. سوره نجم آیات ابتداییاش آدم میخواهد پرواز بکند از شدت زیبایی این آیات که مرتبط با قضیه معراج هم هست، خیلی لطایف دارد. آنجا می فرماید که: «ما کذب الفؤاد ما رای…» پیغمبر با دلش خدا را دید و حقایق را دید و دل وقتی میبیند، دیگر دروغ نمیگوید. دیدن دل با دیدن چشم خیلی فرق میکند. «افتأمرونه علی ما یری؟» شما آمدید حالا با پیغمبر کل کل میکنید؟ پیغمبر خدا را دیده. جر و بحث میکنیم؟ بعد جلوتر می گوید که: «افرایتم اللات و العزی؟» این که خدا خودش را دید با دل شهود کرد با همه وجودش و قلبش در مشاهده خدای متعال لبریز از نور و عشق و آتش و شور و شوق شد، آیا شما هم که لات و عزی را می پرستید تا حالا دیدین لات و عزی را؟ نهایت سوره نجم خیلی زیباست. این که رفت و دید و آتش گرفت و غرق شد در این جمال خدای خودش، شما هم که هی سنگ لات و کل کل میکنید با پیغمبر. نهایت سوره نجم.
دیشب برای عزیزی میگفتم. می گفتش که خیلی عصبانی شد وقتی این توضیح را عرض کردم. توی جلسهای بودیم دیشب قبل جلسه، آیات سوره نجم را آن عزیز خواند. بعد جلسه جایی بودیم. به آن عزیز گفتم: «این آیات را داشت میخواند. قاری این آیات این را می گوید.» آن دوست ما خیلی عصبانی شد. گفت: «خاک بر سر این مدارس ما کنند که اینها را به نه تو حوزهمان بود، نه تو دانشگاهمان بود. هیچ جا نبود.» آیات عجیب قرآن، سه چهار تا سوره نجم، سوره عجیب و غریبی است. و قضیه معراج پیغمبر که یک بخشش اینجا آمده، یک بخشش در سوره اسراء آمده.
می فرماید که: «اذن جبرائیل مثنی مثنی.» ابرم فرمود: «من را که بردن معراج، جبرائیل اذان گفت. نماز خوندن پیغمبر در معراج نماز جماعت خواندند. انبیا هم اقتدا کردند به پیامبر.» حالا قضیه عجیب و غریبی دارد. توی خود همان نمازش کلی داستان، توی اذان کلی داستان. اصلاً چرا اذان این شکلی شد؟ چرا تعداد نکات نماز این شکلی شد؟ خیلی اسرار و عجایب خاصی اینجا هست.
می فرماید که جبرائیل اذان گفت. مثنی مثنی اذان گفت. الله اکبر الله اکبر، الله اکبر الله اکبر، دوتا دوتا. و اقامه هم که گفت، دوتا دوتا گفت.
بعد به من جبرائیل عرض کرد: «تقدم یا محمد.» اللهم صل علی محمد و آل محمد. جبرئیل عرض کرد که بفرما جلو.
«فقلت له: یا جبرائیل، أتقدم علیک؟» گفتم که من از تو جلوتر وایستم؟ گفت: «لا، لأن الله تبارک و تعالی فضل الانبیاء علی ملائکته اجمعین.» دوباره داستان چیست؟ آقا همان فضیلت پیغمبر بر جبرئیل را دارم تو قضیه معراج می گویند. حالا این قضیه اینجا میرود به امام زمان ختم میشود. داشته باشید، مهم و جالب است.
جبرئیل به من گفت بله یا رسول الله شما وایسا جلو، چون خدا فضیلت داده انبیایش را بر ملائکش. «و فضلک خاصّة.» تو را هم که دیگر بین همه انبیا فضیلت داده.
پیغمبر فرمود که: «فتقدمت و فصلت بهم و لا فخر.» خیلی لطیف. جلو امام جماعتشان شدم. ولی فکر نکنی من افتخار میکنم به اینها. این چیزها برای من توهم نمیآورد که من کیام و چیام.
«فلما علومت من تحیدا الی حجب النور.» عجیب است. ما رفتیم، صعود کردیم، به حجابهای نور رسیدیم. حالا حجابهای نور چیست؟ آن خودش یک بحث مفصلی است. در مناجات شعبانیه بحث حجابهای نور را داریم دیگر.
می فرماید: به حجابهای نور که رسیدیم، جبرئیل به من گفتش که شما برو جلو. من رفتم. «و تخلف عنی.» دیدم دیگر جبرئیل نمیآید، عقب ایستاد. گفتم: «یا جبرائیل، فی مثل هذا الموضع تفارقنی؟» اینجا همچین جایی داری از من جدا میشوی؟
جبرئیل خطاب کرد با نام پیغمبر را: «إن هذا حدی الذی وضعنی الله عز و جل فیه و المقام.» مندی آقا ته صعودم و عروجم و پروازم اینجاست. دیگر از اینجا بالاتر نمیتوانم بیایم. باز پیغمبر دارند حکایت از این میکنند که مقامات ما از جبرئیل بالاتر است. یک جایی در این عروج ما رسیدیم. جبرئیل گفت من دیگر نمیتوانم بالاتر بیایم. «فان تجاوزت احترقت اجنحتی.» اگر یک قدم جلوتر بیایم یا طبق بعضی روایات دیگر، یک بند انگشت جلوتر بیایم، پرو بالم میسوزد. اندازه من همین است، مقام من اینجاست. «لتعدی حدود ربی.» چون دیگر پایم را از گلیم خودم بیشتر دراز کردهام. چه مقامی؟ و بالاترش رفتن یعنی چه؟ و اینها من که نمیفهمم.
«فزج بی النور زجّةً.» پیامبر فرمود که من یک نوری یکهو مثل برق شدیدی جلوه کرد برای من. «حتی انتهیت الی ما شاء الله عز و جل من علوّ مکانه.» که باز آیات قرآن هم در این زمینه عجیب و غریب است که: «ثم دنا فتدلی.» تو همین دعای ندبه خواندید دیگر. «فکان قاب قوسین أو أدنى.» که اصلاً قابل فهم نیست یعنی چی. رفت به یک نقطهای رسید که دو تا قوس فاصله داشت، بلکه کمتر. این دو تا قوس یعنی چی؟ خیلی اسرار عجیب و غریبی است.
فرمود: «من رفتم به آن نقطهای رسیدم که دیگر آن جایگاه عجیب و غریب و آن جایگاه مرتفع خدای متعال بود.»
«فنودیت.» من را صدا زدند. «فقلت: لبیک ربی و سعدیک.» من هم جواب دادم به خدا که لبیک و سعدیک. «تبارکت و تعالیت.»
بعد من را دوباره صدا زدند. دیگر حالا نام شریف پیامبر را بگوییم. صبح جمعه است. ذکر صلوات هم. «فنودیت: یا محمد.» اللهم صل علی محمد و آل محمد.
«انت عبدی و انا ربّک.» اوج مقام این است دیگر. اوج صعود پیغمبر. خداوند صدا زد نام ایشان را. خدای متعال فرمود که: «تو بنده منی، منم رب تو. پس فقط من را بپرست. «و علیّ فتوکل.» فقط هم به من توکل کن. «فانک نوری فی عبادی.» تو نور منی در بندگان. «و رسولی الی خلقی.» تو فرستاده منی به سمت مخلوقات من. «و حجتی علی بریتی.» تو حجت منی بر این موجودات. «لک و لمن تبعک خلقت جنتی.» من به عشق تو بهشت را خلق کردم. برای تو خلق کردم و برای آنهایی که دنبال تو حرکت کنند. «و لمن خالفک خلقت ناری.» جهنم هم خلق کردم و آنهایی که با تو مخالفت کنند.
«و لِأوْصیائک اوجبت کرامتی.» از اینجا بحث اوصیا مطرح شد. فرمود که: «کرامتم را برای اوصیای تو قرار دادم. «و لشیعتهم کرامتی.» در این عالم فقط از آن اوصیای تو و شیعیان اوست. «و لشیعتهم اوجبت ثوابی.» ثواب فقط برای شیعیان اینها قرار دادهام.
«فقلت: یا رب و من اوصیائی؟» آنجا گفتم: «خدایا این اوصیای من کیاند؟»
فرمود: «برای اوصیای تو اینجا دوباره با اسم پیغمبر نام منو صدا کرد فرمود: «هؤلاء اوصیائی.» اوصیای منند اینها که به تو دادم. «و احبائی.» عشق مناند، احبای حبیب منم. «و اصفیائی.» اینها را برای خودم صاف کردم، صفا دادم. «و حججی بعدک علی بریّتی.» حجتهای منم بعد از تو بر مخلوقات مناند. «و هم اوصیائک.» آری! اوصیای تو هم هستند. «و خلفائک.» خلیفه تو هم هستند. «و خیر خلقی بعدک.» بعد از تو هم اینها بهترین مخلوقاتند.
بعد دیگر اینجا بخش اصلی داستان است که اصلا فلسفه همه قضایایی که ما اینجا هستیم، امام زمان و ظهور و دعای برای فرج و همه این قضایا، این تکه دنبال چی هستیم؟ قضیه امام زمان کلا چیست؟ داستان فرج و ظهور چیست؟ خیلی مهم است این.
این فرمود: «و عزتی و جلالی.» سنگینترین قسمی است که خدای متعال میخورد. «به عزت و جلالم، لَأَظْهِرَنَّ بِهِمْ دینی.» دینم را با اینها ظاهر میکنم. «و بکلمتی.» کلمهام را با اینها بالا میبرم. «و الأرضَ بآخرهم من اعدائی.» با نفر پایانی اینها که امام زمان باشد، زمین را از لوث وجود دشمنانم پاک و جارو میکنم، تمیز میکنم.
این زمین که گفتم یک وقت دیگر اینجا خدمتتان، غرض این بود که بیایند خدا را بپرستند. دیگر خدا خلیفه خلق کرد، نشد. نشد تا کی نشد. قرار نیست بشود کلاً. چرا؟ تا ظهور. آنجا به قول معروف به تنظیمات کارخانه برمیگردیم. شرایط مطلوب برمیگردیم. آنی که باید بشود میشود. خدا خلق نکرده بود که عالم دست شیاطین باشد و بزنند و بچاپند و بکشند و تکه تکه بکنند و غارت بکنند و دزدی کنند و اختلاس بکنند و حق یتیم بخورند. حق اینها. یک دوره مقدماتی کره زمین است بعد تمام میشود. حالا روایتی عجیب غریبی هم داریم در مورد این که حاکمیت اولیای خدا چند هزار سال است. از امام زمان و بعد امام حسین و امیرالمؤمنین. دوران رجعت، عجایبی است در روایات که برخی تحلیل میکردند که این نشان میدهد اصلاً تاریخ بشر تا الان که گذشته، شاید یک دهم آن تاریخی باشد که بعد قرار است حاکمیت ولی خدا روی کره زمین بشود. اصلاً چیزی به حساب نمیآید. یک چند سالی، چند صباحی خدا اجازه داده برای اینکه بشر آرام آرام رشد بکند به قوت و یک قدرتی برسد. تاریخ نشان میدهد دیگر. هرچه جلو آمدیم، بشریت در جهت فکری و عقلی رشد کرده است.
فرمود: «با نفر آخرشان زمین را تطهیر میکنم از لوث وجود دشمنانم و لَأُسَلِّطَنَّهُم علی مشارق الأرض و مغاربها.» مالک شرق و غرب زمین میکنم.
که به حضرت نرجس خاتون هم همین وعده را امام هادی (علیه السلام) دادند که خدا به تو بچهای میدهد که مالک شرق و غرب زمین میشود. «و لَأُسَخِّرَنَّ له الریاح.» وعده خدای متعال در شب معراج به پیغمبر اکرم. فرمود: «من بادها را تسخیر او میکنم برای رتق و فتق امور.» تو دوران امام زمان باد تحت تسخیر ماست. الان امواج و سیگنال و اینها هست. حالا چقدر هم هایده دارد. ضرر دارد. چقدر درست است. چقدر غلط است. کجاها آنتن بدهد، آنتن ندهد. بعد یک گیرندهای میخواهد. آن گیرنده کلی ابزار و ادوات میخواهد. خدا باد را مأمور میکند. شما پیامت را با باد میفرستی. باد در تسخیر امام زمان. فقط هم این نیست. روایات عجیب غریبی داریم. میفرماید که اصلاً با باد حمل و نقل صورت میگیرد. با باد و ابر. تصویر کاریکاتوری هم تو ذهنمان بیاید. مثلاً سوار ابر. جلو در مسجد قم پیاده میشوم. دزدگیر میزند. اینجوری نیست. یک عالم دیگری است.
علامه طباطبایی میفرماید که از آن جملات بسیار لطیف علامه طباطبایی است. ما چطور یک عالم برزخ داریم؟ برزخ بین دنیا و آخرت. درست است؟ بعضیها هم رفتند و دیدند و آمدند و چیزهایی نقل کردند. یک برزخ دیگر هم داریم: برزخ بین دنیا و برزخ. علامه طباطبایی میفرماید دوران ظهور اینجوری است. یعنی اصلاً این دنیا عوض میشود. دنیا دیگر این مدلی نیست. برزخ هم نمیشود ها. آنجوری هم نیست که هیچکی بدن نداشته باشد و مثلاً بدن داریم ولی اصلاً خیلی دیگر الان قواعد تنمان حاکم است. سنگینیم. خوابمان میبرد. گرسنه میشویم. مریض میشویم به اقتضای تنمان است دیگر. روحمان باید مدارا کند با تنمان. آن چیزی که الان تو این عالم حاکم است، قواعد مربوط به تن است. قواعد مادیمان است. دوران امام زمان عوض میشود. شرایط و بدن داریم. عالم ماده هم هست. ولی دیگر قواعد عالم ماده اینجا حاکم نیست. پیری. روایات عجیب و غریب داریم که مثلاً طرف هفت نسل پشت خودشو میبیند. هنوز تازه جوان و سرحال و قبراق و هیچ احساس پیری نمیکند. اصلاً دوران این عالم شرایطش عوض میشود. سطح دیگری. ما از این پستی میرسیم که خیلی شبیه حال و احوال برزخ، عالم برزخ. کسب و کار عوض.
الان ما خیلی درکی از این نداریم. مثلاً حالا این ذکرشون صلوات زیاد فرستادید. امروز این هم مزدتون که حالا بعدش هم باز دوباره بفرستید. مثلاً دارد کسب و کار در دوران ظهور با صلوات انجام میشود. اللهم صل علی محمد و آل محمد. خب یعنی چی؟ یعنی همه چیز صلواتی میشود؟ مثل زمان جنگ آرایشگاه صلواتیان نمیدانم مثلاً ماشین صلواتی؟ نه، اینجور صلوات که نیستش که. این کالای داد و ستد این است. بعد آنجا آثار صلوات تو عالم ظاهر میشود. الان ما مخفی است برایمان آثار صلوات. الان این صلواتی که ما فرستادیم، نمیدانیم چی شد، کجا رفت. آنجا این اینها سرمایه محسوس است. سرمایه ما دیگر همین صلوات است و آنی که بیشتر دارد، سرمایهاش بیشتر است و باهاش بیشتر میتواند کسب و کار بکند. تو این دنیا سرمایهدارها میشوند آنهایی که اهل صلواتند. توی روایت هم دارد می فرماید که آنی که بیشتر از همه صلوات میفرستد، بیشتر از همه و بیشتر از این دیگر کسی سرمایه ندارد. مگر اینکه یکی باشد که از این بیشتر صلوات بفرستد. لفظی را میگوییم با این هم کسی الان برید بنگاه ۱۱۰ یا امیرآباد تجاری را معرفی میکند. به چه درد میخورد صلوات آنجا؟ نه. خدا بیامرزد پدر گرانفروش را. گرانترین فروش چون قواعد عالم دیگر عوض میشود. عالم با نور امام برپاست.
الان آنی که ما میبینیم این نیست. الان ما خیلی احساس نیاز به امام نمیکنیم. خیلی احساس نمیکنیم زندگیام به امام زمان بسته است. روزیمان به واسطه امام زمان میرسد. ما همان حدیث کساء که آن جلسه با همدیگر خواندیم که همه را به عشق اینها آفریدم و همه به عشق اینها در حرکت است. این را خیلی درک نمیکنیم. آنجا این معلوم میشود. ظاهر میشود. معلوم میشود همه چی به عشق آنهاست. ذکر صلوات هم ارتباط با آنهاست دیگر. اعلام محبت به آنهاست. به هر کی بیشتر به آنها ابراز محبت میکند، کارهایش بهتر راه میافتد. سرمایهدارتر است. این وقت عالم را میگیرد ها. مخفی نیست. الان هرکی پارتی دارد. پارتی یعنی چی؟ آقا، تو این عالم کثیف ظلمتزده ما یعنی چی؟ یک کسی داری که دستش به خیلی جاها بسته است. خیلی قدرت دارد. خیلی کار ازش میآید. بعد این پارتی ما معمولا ظلم و جنایت و خباثت است دیگر. به ناحق است دیگر. یکی داداشش است. آن یکی پسرخالهاش است. بعضی از این پمپ بنزینها، بنزین نمیدادن. پسرخاله خودش فقط بنزین. بنزین پارتیبازی است دیگر. این شفاعت است دیگر. میگوید من بنزین دارم به رفیقم، در اختیار رفیقم قرار میدهم.
دوران ظهور امام زمان چه شکلی میشود؟ آنجا دیگر همه چیز به حق است. در حقیقت این عالم آن کسی که همهکاره است در اثر ارتباط با خدا و بندگی تام و تمام، امام زمان است و هر کی به او نزدیکتر است، بیشتر کارش راه میافتد. هر کی به او نزدیکتر است، بیشتر کارهایش راه میافتد. عالم در اختیار اوست و خدا این را ظاهر میکند. الان مخفی است. الان معلوم نیست این در و دیوار و ستون و حرفهای عجیب غریب. یکم بزنم وحشت نگیرید. البته ستونها مرده است. تصورمان این است دیگر. این نیستش که: «بنواخت نور مصطفی آن استان حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی؟ حنانه شو! حنانه شو!»
پیغمبر به یک چوبی تکیه می داد. یک ستونی بود سخنرانی می کرد. برای پیغمبر منبر درست کردند. قرار شد پیغمبر برن روی منبر. هر روز پیغمبر بعد نماز بین نماز به این ستون تکیه می دادم. منبر می رفتن. پا شدن برن روی منبر بشینن. همه شنیده اند این ها. همه شنیده اند که این ستون ناله زد که امروز دیگه ما رو ول کردی یا رسول الله. ستون حنانه. کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه. اینایی که این خاطره رو بر بچه های ستاد بازسازی عتبات تعریف می کردند. این خاطره رو بر بچههای ستاد بازسازی عتبات تعریف میکردند که حقایق این عالم است. گاهی دیگر اینجاها بروز پیدا میکند. دوران ظهور همه جا این بروز پیدا میکند. همه جا این بروز پیدا می کند. کجاست؟ دوران عجیب است. شگفتانگیزی است دوران ظهور. این اصلش این نیست که مرغ ارزان میشود و مثلاً بنزین قیمتش میآید پایین. ارزشی ندارد که در برابر آن چیزی که خدا میخواهد بدهد. در قیاس با آن که چیزی نیست که. حالا بنزین ارزان. همه عالم را بر تو آفریده. دنبال بنزین ارزانی هستی؟! اینقدر چیزها تو ی این عالم است. من و تو خبر نداریم. «ما تبصرون و ما لا تبصرون.» تعبیر قرآن. اصلاً نمیبینی، اصلاً نمیدونی چیا هست. ما فکر میکنیم با بن کدوم مدارس را تعطیل میکنیم. زندگی کنیم؟ این چه وضع زندگی است؟ همه تو ی یک گوله جا، تو ی پنجاه متر، شصت متر، خانواده در آن زندگی میکند. همه کره زمین برای تو آفریدم. همه تو ی همدیگر دارند میلولند. این خیابانها، این کوچهها، پارک ماشین زندگی. دلمان خوش است. آدمیزاد نادان.
بچههای ستاد بازسازی عتبات میگفتند که ضریح امام حسین (علیه السلام) را میخواستیم عوض بکنیم. یادتان هست؟ چندین سال پیش بود. میگفتند که این خاطرهاش را بنده خودم شنیدم. این را حالا شاید هم بشود پیدا کرد. منتشر کرد. خیلی عجیب است. میگفتند که ما این ضریح را، ضریحی که بود را میخواستیم دربیاوریم. ضریح جدید را بگذاریم. گفتند: «آقا، این ضریح را که ما میخواستیم بلند کنیم، خب ضریح مثلاً یک وزنی دارد. حالا مثلاً شما میگوییم پنج تن. این انگار وزن شده بود پانصد تومان.» کنده نمیشد. هرچی با این جرثقیل و با این چیزها با یک سختی این را کندیم و... حالا یادم نیست عین عبارت که مثلاً این ناله را شنیدیم یا حس کردیم که این ضریح دارد در اثر جدایی از این زمین ناله میکند. اصلاً نمیشد برد. ضریح بعدی را به فاصلهی از زمین که رساندیم، خودش پرت شد. خودش رفت نشست. همه عالم لبریز از عشق امام است. ما که نمیدانیم. اینجا خودشو نشان میدهد. لبریز از عشق به محبین امام است.
ستونهای این مسجد مثلاً نسبت به شما حس ندارد. شما تکیه کردی. بعد پا میشی میروی. چه حسی دارد؟ این سنگ الان به شما چه عشقی دارد؟ چه علاقهای دارد؟ توی روایت هم دارد که بعد از رحلت مؤمن هر جایی از این زمین که یک ارتباطی با مؤمن داشته، تا چهل روز برایش گریه میکند. این روایت است. عینک شما برایتان گریه میکند. این پیراهنتان گریه میکند. این مهراب گریه میکند. حیواناتی که با آدم در ارتباطند. نمیفهمد عالم را. ظلمت گرفته. نور امام که بیاید: «اشرقت الارض بنور ربها.» عالم که روشن بشود، معلوم میشود همه عاشق امامند. همه دور امام جمع میشوند.
جمع میشوند دور امام. این تعبیر اساسی است که باهاش کار داریم. به عشق امام. همین الان هم همه عالم به عشق امام دارد کار میکند. آفتاب دیدی سر وقت میآید. به عشق کی میآید سر وقت؟ به عشق ترامپ و بایدن میآید که اینها صبح شد، بروند جنایت کنند، کثافتکاری کنند؟ به عشق امام زمان میآید: «السلام علیک حین تسبح و تمسی.» در زیارت آل یس. «سلام بر تو هنگامی که تو صبح میکنی. سلام بر تو هنگامی که تو غروب میکنی. سلام بر تو هنگامی که بلند میشوی. وقتی که مینشینی.» تنفس. همه عالم به این نفسها بسته است. ما چه میفهمیم؟ همه عالم لبریز از عشق به امام است. این عشق است که کار میکند هستی را. خدا بر این آفریده. ولی الان ما تو ظلمت داریم زندگی میکنیم. این عشق خاصیتی ندارد. این پول است که کار میکند. این دزدی است که کار میکند. این پارتی است که کار میکند. این ظلم است که کار میکند. هرکی زور بیشتر داشته باشد، این است که عالم را لجن برداشته. مشکل اینجاست. آنجا معلوم میشود همه چی به امام. خدا ابر را برای چی آفریده؟ به عشق کی آفریده؟ کارکرد ابر چیست؟ کارکرد باد چیست؟ کارکرد خاک چیست؟ اینها عاشق اند. توی روایت هم دارد که وقتی که حضرت ظهور میکنند، هر جایی که اصحاب و یاران امام زمان پا میگذارند، آن بخش از زمین افتخار میکند. با بخشهای دیگر از زمین حرف میزند. ملکوت دارند دیگر. با هم صحبت میکنند. ملکوت نخاله. عوالم عجیب و غریبی. جات خالی فلانی امروز خانه ما بود. مثلاً این بخش از زمین با آن بخش از زمین حرف میزند. میگوید من الان فلانی پا گذاشته. فلان یار امام زمان الان روی من ایستاده. عشق به شعف میآید. همه هستی، همه عالم را پر کرده. خورشید و ماه و چرخ و فلک و سنگها و این لوستر و نمیدانم چراغ و این میکروفون. ما نمیدانیم شدت عشق اینها به معصوم. اینها مرده اند. ما مرده میدانیم. فکر میکنیم موجودات مرده اند. چون دلمان تو ظلمت است دیگر. دلمان مرده است. تاریک است. نمیبینیم. نمیفهمیم. یک ماشین مرده سوار میشویم. این تکنولوژی غرب هم که هی آمده مردگی را برای ما بیشتر کرده دیگر: «الهاکم التکاثر. حتی زرتم المقابر.» بعضیها قشنگ تفسیر کردند. گفتند که آنقدر درگیر اینها شدید. اصلاً رفتید تو مقبرهها. رفتید تو مقبرهها. زندگی تو گورستان داریم. زندگی سنگ مرده و آهن مرده و خانههای مرده و نه عشقی، نه محبتی. دلهای مرده. امام زمان با ظهورشان حقایق عالم و آن نور باطنی عالم و آن عشق باطنی عالم را میآورد. اینجا. این شکلی دور هم جمع میشوند. اینجا دیگر کسی برای پول تره خرد نمیکند. این نیست دیگر. برای این کسی دور هم جمع نمیشود. بعد بریم گردن کج کنیم و سرتکان بدهیم و موس موس بکنیم به قول معروف چون این آقا پولدار است. دستش بسته است به یک جاهایی. قدرت دارد. زور دارد. کائنات به عشق او دارد کار میکند. هرچی توی محبتت به این آقا بیشتر باشد، همه کائنات در تسخیر توست. فرمود: «ملائکه خدام ما و خدام محبین ما.» ملائکه خادم توست. ما اصلاً قرار نبود اینقدر از زمین و خاک و اینها استفاده کنیم. ملائکه را خدا برای این کارها خلق کرد. ولی تو آن حال و هوا نیست.
«ولو أنّ قرآناً سُيّرت به الجبال او قُطّعت به الارض.» آیه قرآن است. از آیات عجیب قرآن. میفرماید: یک قرآنی است، منظور خود قرآن است. که باش چیکارها میشود کرد؟ باش کوه را میشود تکه تکه کرد. زمین را میشود قطع کرد. یعنی طیالارض کرد. باهاش. تو الان دنبال اینی که آقا فلان شبکه را فیلتر نکنند، که مثلاً با فلان فامیلت آن ور دنیا بتوانی حرف بزنی. تصور داری؟ خدا ابزار ارتباطی دارد با مردهها حرف بزنی. شبکه ارتباطی خدا این است. میگویم مردهها خبر داری با کدام فامیل در ارتباطی؟ ما با زندههایمان در ارتباط نیستیم. یک استوری میگذارد. گاهی چک میکنی کجایی؟ همه عالم ارتباط دارد. من میخواهم از پایین تا بالای عالم همه با هم در ارتباط باشیم. همه بهم سر بزنید. همه از هم خبر داشته باشیم. من انفجار اطلاعات آنجاست. همه را میریزم برات بیرون. تو انفجار اطلاعات که به این است که یک هوش مصنوعی درست کردند، پنج تا سوال کد جیپیتی میپرسی، بعد چرت و پرت هم بعضی وقتها بهم سرهم میکند. آقا عصر تکنولوژی و انفجار اطلاعات بیا ببین چیا میگوید. من میخواهم تو بروی با جبرئیل حرف بزنی. تو دلت به اینجا خوش است؟ انفجار اطلاعات آن است. معراج بروی. تو هم معراج بروی. پیغمبر بود. «الصلاة معراج المومن.» تو هم بیا معراج. تو هم برو آن بالا بالا. تو هم برو از جبرئیل بالاتر. انفجار اطلاعات برات بشود. گریم لنگیم. چرا؟ چون تو این ظلمانی.
فرمود: «من بادها را برای او تسخیر میکنم.» روایت کم کم تمامش کنم. «و له الصحاب.» ابرهای سفت و سخت و نرم میکنم برایش. «فی الاسباب.» همه اسباب را برای ترقی میدهم. چقدر این عبارت لطیف است! الان ما اینجا من و شما داریم با همدیگر حرف میزنیم. خوب اسبابمان برای اینکه صدا به همدیگر برسد چیست؟ یک میکروفون گذاشتیم و اکو گذاشتیم و برق گذاشتیم و همین بود. ما به نحو دیگر نمیتوانیم با همدیگر صحبت بکنیم. بعد یکی دورتر است، یکی نزدیکتر است. بعد با یک زبان داریم صحبت میکنیم. میگوید چهل نفر آمدند خدمت امام صادق (علیه السلام). روایت به چهل زبان بودند اینها. به چهل لهجه بودند. حضرت چند کلمهای صحبت کردند. زمان امام زمان این شکلی. میگوید ازت یک چند کلمه مختصری صحبت کردن. اینها پا شدند آمدند بیرون. همه هاج و واج به هم نگاه میکردند. چی شده بود؟ هر کی میگفت که آقا تو این چند کلمه مختصری که صحبت کرد با لهجه مادری من صحبت کرد. میشود ما یک جوری صحبت بکنیم با همدیگر؟ یک کلمه را تازه این هم هنوز آن اصل قضیه نیست. این باز یک گوشه حرف زدن با همدیگر صحبت کنیم.
دو تا از بزرگان به نظرم مرحوم حداد و علامه طباطبایی. خیلی مرحوم حداد علاقه داشت مرحوم علامه طباطبایی را ببیند. به دوستان سپرده بود که آقا حتماً هماهنگ کنید بریم ملاقات سید. هی گفت و گفت و گفت آخر دیگر ما هماهنگ کردیم. گفتی بشین بریم و همدیگر را ببینیم و اینها. شما نمیفهمید. «ولرقیه فی الأسباب.» مگر حرف زدن فقط همین شکلی است؟ چه خاصیتی تو این ارتباط فیزیکی و حضوری؟ زمان او خدای متعال فرمود من این اسباب را ترقی میدهم. الان این اسباب حرف زدن ما تو ی پایینترین سطحش است. داریم استفاده میکنیم. هی تکنولوژی دارد پیشرفت میکند. دو تا سبب جدید پیدا میکنیم که مثلاً میشود من و شما از فاصله دور هم با همدیگر زنده مثلاً گفتگو کنیم.
یک قضیه یادم آمد. ای کاش از قبل یادم بود متنشو میآوردم. البته متنش طولانی است ولی حالا اشاره میکنم، خودتان هم جستجو کنید پیدا میکنید. داستان عجیبی. مرحوم علامه میرجهانی از علمای اصفهان، یک داستانی دارد. این مکتوبش چاپ شده. بعضی دوستان گفتن صوتش هم هست ولی بنده صوتشو پیدا نکردم. حالا اگه صوتش هم پیدا بشود که خیلی خوب است. صوت خود ایشان است. این قضیه مال سال ۵۰ ظاهراً هجری شمسی میشود ۵۲ سال پیش. هفت سال قبل بود. نشسته بودم در منزل به نظرم ایشان علامه میرجهانی در مقبره علامه مجلسی هم دفن است. بله. میفرماید که: «نشسته بودم منزل دیدم یک آقایی با سیمای خاصی وارد شد.» حالا اینجا چه کار داشتم؟ یک اشارهای فقط به این بحث. «یک مطالبی به ما گفت و داستان مفصلی.» گفتم: «شما اهل کجایی؟» گفت: «ما اهل روستای نورستانیم.» این نورستان. گفتم: «لرستان کجاست؟» گفت: «یک روستای وسط صحرای طبس.» سیدی و چیام و اینها. «ما توی ردهبندی با امام زمان در ارتباطیم. فرماندههایی داریم. فرماندهها فرماندههایی دارند.» به چیزهایی گفت. گفتش که: «یکی از این فرماندههامون میخواهی ببینی؟» گفتم: «بله.»
گفت: «دست تو جیبش کرد، یک چیزی در آورد. چند تا دکمه زد.» تماس تصویری برقرار کرد. سال ۵۰. تلفنش هنوز پیدا نمیشد. گفتگو کرد. مهم و جالب. گفتش که: «به زودی...» بعد گفت: «اینجا محلی است که ما مستقریم و کسی هم حق ندارد به این نقطه چپ نگاه بکند و...» تعداد نامعلوم. «به زودی آمریکاییها قصد تعرض به این نقطه میکنند. میسوزانیمشان. تکه تکهشان که...»
شد بعد چند سال قضیه صحرای طبس. هلیکوپتر آمریکایی. این قضیهاش هست. تو اینترنت بزنید قضیه نورستان و برنامه میرجهانی. حالا داستانش مفصل است. قضیهاش این بخشش ته تکنولوژی. یک چهار تا آخوند پلشت مثلاً نمیگذارند ما تکنولوژیمان رشد بکند. اینها دارند میگویند بیا برو بالا. کجایی تو بنده خدا؟ تکنولوژی چیست؟ تو از درونت میتوانی با همه عالم ارتباط داشته باشی. اشراف داشته باشی تو که بند سیم و نمیدانم کابل و از تو دل دریا کابل میکشم. بعد نمیدانم کل اینترنت قطع میشود. مثلاً امام صادق فرمود: «من به همه عالم اشراف دارم. مثل اینکه همه چی تو مشتم است. بیا توجه بکنم میفهمم چی کجاست. کی چیکاره است.»
ما هفته پیش مشهد جلسه داشتیم. یکی از این دوستان آمده بود جلسه. گفتش که: «شما فلان وقت هم مشهد بودی.» گفتم: «آمار جلسهمان را داشتی؟» گفت: «نه.» گفتم: «پس چطور؟» گفتش که: «شما صحن فلان وارد حرم شدی و فلان جا وایسادی و رفته فلان جا.» گفتم: «چطور؟» گفت: «من مانیتورینگ حرم همه را چک میکنم.» یا اباالفضل. حواسم تو حرم از امام رضا نمیترسیم. از مانیتورینگ باید بترسیم. بعد با خودم گفتم تو همین قدر به امام رضا اعتقاد نداری؟ مانیتورینگ مانیتورینگ از حال ما خبر دارد که ما آمدیم و کجای حرم. امام رضا نمیدانستم ما هستیم و نیستیم ؟. اینقدر گاهی بعضی وقتها ماها پرت. انگار این میداند فلانی حرم است و فلان جاست و دارد میرود فلان جا. گفت: «یک یک ربع مثلاً قبل رفت از فلان جا.» امام رضا خبر ندارد. بعد کم کم دیگر اصلاً نمیآیند دیگر. اصلاً چه فایدهای دارد؟
حاجت داشتم به نظرم همین علوم اخبار الرضا است دیگر. خیلی امروز حاجت داشتم. مثلاً لباس حضرت میخواستم و برای دخترانم مثلاً یک پولی میخواستم که اینها را شوهر بدهم و یک... گفتم بروم خدمت حضرت بگیرم. راه افتادم مثلاً از مدینه تا مرو. یک همچین راهی. راه طولانی. چند روز تو راه بودم. رفتم به امام رضا رسیدم. اصلاً آنقدر که طول کشیده بود و بعد دیگر آنجا یادم رفت. دیدن امام رضا. یادم رفت همه چی. میگفت: «حضرت را دیدم. ابراز عشق و علاقه و محبت و اینها.» آمدم پاشم بروم. حضرت فرمود که: «این لباست، آن هم خرج جهیزیه بچههایت. این هم فلان.» تازه فکرش را بکنم و اصلاً قضیه بالاتر از این است که. این میل را کی، این فکر را به ذهنت انداخت که از امام این را بخواهی؟ خودش انداخت. یادش رفته. دانه دانه بگوییم. درست هم بگوییم. مثلاً قاطی پاتی نشود.
حاج امام زمان ظهور. اىن عالم اىن شکلى میشود. «و لاعمرننه بجندى غروبا.» سربازان خودم نصرت دادهام به ملائکتی. با ملائکه هم او را امداد میکنم. حالا چی؟ آخرش را بگویم و دیگر کم کم بحث را جمع بکنم. این نکته پایانی و بحثهای جلسات بعد ان شاء الله. «حتی یُعلَن دعوتی.» همه اینها برای چی بود آقا؟ همه اینها هم باز مقدمه بود. همه اینها مقدمه تو ی دنیا که ابرسواری کنیم و مثلاً بالای کوهها. مگر برای این آمده؟ این کارها را میکنم تا دعوت من را علنی کند. «و یجمع الخلق علی.» روایت غریبی متأسفانه. «همه مخلوقات را بر توحید من جمع کند.» همه حواسشان فقط به من باشد. من را بپرستند. همه با هم جمع باشند. با هم من را بپرستند. همه خلا ؟، همه هستی. «ثم لأودیم من مُلْکه.» ملک او را بهش دوام میدهم. «ایام بین اولیائی الی یوم القیامه.» دیگر از آنجا تا قیامت حکومت دست اولیای من میچرخد. بعد از پس این قضیه چی شد آقا؟
فرمود: «همه را به توحیدم جمع بکنم.» فلسفه ظهور امام زمان این است: همه با هم خدا را بپرستیم. موحد بشویم. ما الان اصلاً خبر گاهی نداریم دیگر که اصلاً مثلاً تو ی نماز اولیای خدا چی گیرشان میآید. چه حال و احوالی دارند. کجا سیر میکنند. سحرهایشان مثلاً چه شکلی میگذرد. تو ی زیارت مثلاً چیکار میکنند. خیلی از آن حال و هوا. سیب و گلابی و حوری میدهند و...
علامه طباطبایی (رحمة الله علیه). تمام لذت مناجات و عبادت را ببینید. یک وقت به یکی از شاگردانشان فرمود. آقای قاضی. حال و احوالی ؟. (رحمة الله علیه) تمام سختیها و مشکلات زندگی ما تا الله اکبر نمازمان. الله اکبر تو ی این دنیا نیست. خیلی مشکلات عجیب و غریب. علامه طباطبایی فرموده بود که استاد قاضی به ما فرمود که: «اگر در حال نماز چیزهایی از امور غیبی برایتان محسوس شد، محل نگذارید. حواستان به خدا باشد.» خدای قاضی هم فرموده بود، با لهجه شیرین آذری فرموده بود که: «تمام غصه من این است که ما اگر بمیریم، بعد از مرگ نماز را چه کنیم؟» غصه میخورد که نکند ما بریم بهش ؟، دیگر نگذارند نماز بخوانیم. بیمزه نمیدهد. آنجا بعد از رحلتش خواب دیده. در قصرهایی از بهشت. خوریا همین جور میرفتند و میآمدند. باغ عجیب و غریبشان. وایساده بودند. نماز میخواندند. چه لذتی آنجا بوده که اینها صفرند ؟.
بعد علامه طباطبایی به این شاگردش فرموده بود که اینها شاگردان اهل بیت بودند و اهل بیت اینجوری دربیت میکنند ؟. زمان ظهور این بستر برای این آقا فراهم میشود. این خیلی مهم است. اصل کاری که ما باید بخواهیم این است. فرموده بود که: «تو ی نماز بودم.» نماز شب بوده ظاهراً. سحر. یک حورالعین. حورالعین اوصاف عجیب و غریبی ازش. فرمود: «اگر یک برقی بزند، یک لحظه، یک رخی از حورالعین برای اهل زمین ظاهر بشود، همه میمیرند از شدت شوق و هیجان نسبت به این فرشته زیبای خدا.»
علامه طباطبایی فرموده بود که: «تو ی نماز بودم دیدم یک حورالعین بهشتی با جامی از شراب بهشتی از روبرو وارد شد. محلش نذاشت.» از سمت راست وارد شد. محل نداشت. از سمت چپ وارد شد. محل نداشت. رفت. حالا به شوخی جدی. اینها شاگردهایشان بهشان گفته بودند: «آقا، پشیمان نیستی؟ ناراحت نیستی؟»
لطافت ایشان. فرموده بود که: «از این ناراحتم که دل مخلوق خدا را شکستم. بنده خدا دلش شکست. هی آمد به تقاضا. نتوانستم برایش مثلاً اجابت کنم.» آدم به کجا میتواند برسد؟
«و یجمع الخلق علی توحیدی.» موحد میشوند. بعد از ظهور امام زمان. همه نماز. تازه میفهمیم چیست. کیف بندگی. مزهاش میآید زیر زبان ما. ما یک صحنههایی تو ی سریال یوسف هم که تازگی پخش شد بود دیگر. زلیخا این همه زور زد به یوسف برسد. وقتی رسید، بعد رفت تو خلوت. چهل روزی نمیخواهم کسی را ببینم. یک طعم دیگری است. این قضیه معروف از گوهرشاد شنیدید که وقتی داشتند این مسجد را میساختند. خیلی دیگر امروز مشهدی شدیم. مسجد دوشنبه ساختن ایشان. عروس کی بود؟ گوهرشاد شاهرخ (؟). یکی از این کارگرها بهش علاقه مند میشود. نقل روایت اینجور قضیه است. خیلی دلباخته میشود. خداوند زیبا هم بوده. اثر ماندگاری هم ازش مانده دیگر. مسجد. بیتابش میشود. میگوید: «من شوهر دارم.» میگوید: «ولی من یک شرطی باهات میگذارم. اگه اینها را اجابت بکنی، قول میدهم طلاق بگیرم با تو ازدواج کنم.» میگوید: «چهل روز من سر سجاده بشینی عبادت و جز برای مثلاً غذا حاجت و وضو و حالا غذا یا چیزی اینها بلند نشوی.» این چهل روزش مثلاً میشود دو ماه، سه ماه، چهار ماه. گوهرشاد خبری میگیرد از آنها. آماری بگیریم. فلانی کجاست؟ رفته آقا. غرق شده توی عوالمی. رفته یکی دیگر را پیدا کرد. گوهرشاد کیه؟ این اصل داستان است.
زمان ظهور محقق میشود. دلها با هم این شکلی جمع میشود. همه در فروغ رخ خدای متعال همدیگر را میبینند. بعد ببین چه عشقی میشود. میشود از جنس عشق امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا. به امیرالمؤمنین فاطمه زهرا که مثل مثلاً ماها که علاقهشون مثل یک همسر و چه میدانم این ابعاد حیوانی و اینها نیستش که. یک عشق دیگری است. سرّ مطلق خداست حضرت زهرا (سلام الله علیها). آن هفته با هم روایت سریع رد شدیم.
فرمود: «در قیامت به انبیا هم دیگر تطاوه الرو و خزوال ابصار.» سرهها را بیندازید پایین. چشمها را ببندید. یعنی انگار تا آن لحظه که دارد فاطمه زهرا رد میشود، وارد بهشت بشود، باز هم قرار نیست کسی فاطمه را بشناسد که. آن که خودش وقتی وارد بهشت میخواهد بشود، وایمیسد و خدای متعال میگوید: «چی میخواهی؟» عرض میکنم: «میخواهم حالا من شناخته بشوم.» بعد حالا خدا میفرماید: «برگرد.» یعنی یک سری بود. هیشکی نفهمید فاطمه کیست و چیست. لیلة القدر. یک نفر میدانست فاطمه، آن هم علی بود. فاطمه این نبود برای علی. میگوید: «روزی سه بار فاطمه زهرا میدرخشید برای امیرالمؤمنین.» تعبیر عجیبی است در روایات. چه نوری بوده که در خانه علی از فاطمه زهرا طلوع میکرده برای امیرالمؤمنین! پیغمبر فرمود: «نور ما وقتی ظاهر شد، ما تسبیح کردیم که ملائکه و اشتباه فکر نکنند ما خدا هستیم.» همچین نوری، همچین جلوهای. دلبرانگهای فاطمه زهرا برای امیرالمؤمنین اینجوری بوده. شبها، سحرها، خدا میداند چی میگذشته بین این دو نفر. از اسرار الهی، از حقایق این عالم. ایام بعد از پیغمبر. حالا یا ۷۵ روز یا ۹۵ روز. جبرئیل میآمد خدمت فاطمه زهرا. انیس و مونس فاطمه زهرا تو ی این روزهای تنهایی و غربت. فاطمه این است. تو نگاه نکن مردم مدینه رهایش کردند. نگاه نکن بیتالاحزانشم خراب کردند. فاطمه این است. جبرئیل انیس و مونسش بود و تا قیامت جز به جز اتفاقات عالم را برای فاطمه زهرا گفت و فاطمه زهرا برای امیرالمؤمنین گفت و امیرالمؤمنین یادداشت کرد. کتاب فاطمه که دست امام زمان است. یعنی همین جلسه من و شما را هم اینکه دعای ندبهای میشود صبح جمعهها میآید. جبرئیل همین را هم عرضه کرده. ان شاء الله آن موقع که گفته حتماً حضرت لبخندی زده.
خیلی فاطمه زهرا یکی از آن چیزهایی که واقعاً قلب مقدسش را شاد میکند، اشکی برای اباعبدالله است. ان شاء الله وقتی که اسم ما را دادند به بیبی به عنوان گریهکن، رد کرده باشد. قلب مقدسش آرام شده باشد. دلش شاد شده باشد به اینکه این میآید با ناله یاد بچه من را گرامی میکند. ایشالله که حضورمان و وجودمان مایه دلگرمی باشد برای فاطمه زهرا. مدینه که نبودند مایه دلگرمیش نبودند دیگر. آخر وصیت کرد: «علی جان، خوابیدی؟ کدام بیاید؟ نمیخواهم هیچ کدام بفهمند. راضی نیستم احدیشان باخبر نشود.» همچین مادری. همچین مهری. همچین عشقی. کار به کجا رسید؟ دلسرد بود این روزهای آخر. بنا به بعضی از نقلها بچههاشو جمع کرد. «عصا را بیارید.» ؟ بچهها دلشان شاد شده. مادر میخواهد دعا کند. دعای مادر مستجاب است. لابد الان دعا میکند خدا بهش سلامتی بدهد. ایشالله دیگر مادر ما از بستر بلند میشود. چند وقت است بوی نان مادر تو ی خانه نپیچیده. آب و جاروبی کن. این بسترش را جمع کن. از کنج این اتاق. آینه دقمان شده این بستر مادر. این زخم مادر. میگوید: «هر لحظه این لباس...» ظهور او. فاطمهای که روزی سه بار برای علی میدرخشید. الان علی هر وقت نگاه میکند فقط خونی ؟. بچهها را جمع کرد. «میخواهم دعا کنم شماها آمین بگویید.» دعای بچهها هم مستجاب است. چه حالی داشته مادر؟ چی بوده آنجا؟ چی گذشته؟ به چه وضعی مادر رسیده؟ ما نمیفهمیم که این بچهها را جمع کرده. اینها جمع شدند. مادر شروع کرد دعا کردن: «اللهم عجل وفاتی سریعاً.» خدایا سرعت ببخش به رفتن فاطمه. من نمیدانم حال این بچهها چطور بود. آن لحظه مانده بودند آمین بگویند؟ مادر ازشان درخواست آمین. بگوییم ما دیگر مادر کی را داریم؟ بابا دیگر بعد این مادر کی را دارد؟
جانم به این مادر! این ساعات پایانی فاطمه زهرا. همه کارهاش را هم ردیف کرد تا جایی که توانست که علی خیلی به زحمت نیاید. همه کارهایی که لازم بود. خانه را مرتب کرد. خودش را هم شستشو داد. لباس تمیز هم تنش کرد. فرمود: «علی جان، خواستی من را غسل بدهی از روی پیراهن.» لباسمم تمیز است. خودم لباس تمیز پوشیدم. خیلی اسرار حتماً میتواند داشته باشد این قضیه که فاطمه زهرا اینطور فرمود به امیرالمؤمنین: «من را از روی پیراهن غسل بده.» ولی به هر حال یک چیزی هم که به ذهن میرسد این است. یک بخشیش هم این است: به هر حال شبانه که فرمود غسل بده. خب شبانه دفن کن. یک قضیه از همه میدانی. ولی چرا شبانه غسل بده؟ شبانه هم شبانه غسل بده. هم از روی پیراهن غسل بده. شما چی میفهمید از این عبارت؟ یک وقت چشم علی به این کبودی شرمنده نشود. علی من. من یک اشارهای فقط بکنم. روضه را تمام کنم.
وقتی که پیغمبر در شب عروسی فاطمه را دستش را گذاشت در دست امیرالمؤمنین. نقل روایت این است که پیغمبر خطاب کرد به امیرالمؤمنین. فرمود: «یا اباالحسن علی جان، هذه ودیعة الله و ودیعة الرسول.» نه بلکه «هذه ودیعة الله و ودیعة رسوله.» علی جان، این امانت خدا و امانت پیغمبر پیش توست. «فاحفظ الله و احفظنی فیها.» حواست باشد از این امانت در برابر خدا و در برابر من پیغمبر. فرمود. معنادار است. فرمود: «و انی لفاعلٌ.» البته میدانم تو این کار را یک جورایی انگار از پیش میخواست. علی از شرمندگی بیرون در آمد. وقتی فاطمه را در خاک گذاشت امیرالمؤمنین خطاب کرد به پیغمبر اکرم. اول به پیغمبر سلام. بعد خطاب کرد. گفت: «لقد استُرجعت الودیعة یا رسول الله.» یادت هست شب؟ امانت را برگرداندم. عبارت را باید دقت کرد ؟. فرمود: «استُرجعت الودیعة.» امانت را گرفتند و برگرداندند. امانت برگردانده شد. انگار من خودم نیاوردم. آوردم و «اُخذت الرهینة.» ؟ این چیزی که پیش من سپرده بودی قاپیدند از من بردند. بعد جلوترش. «سوال یا رسول الله.» انگار لحن امیرالمؤمنین این شکلی است دیگر. «این امانت را هر جوری که یافتی.» اگر میبینی آن شکلی که من بهت سپردی برنگرداندم، خودت از فاطمه سوال کن. سوال منظور این نیست که سوال کن. میگوید: «سوال پیچش کن.» خیلی عبارت دقیق است. این عبارت امیرالمؤمنین: «سوال کن.» انگار منظور این است که من که هر چی پرسیدم به من. خودت سوال پیچش کن. ولی این پسرم ؟ هی زیر لب یک چیزهایی میگوید. انگار این خبر دارد. من گذشت. یا رسول الله، خودت سوال کن. این صورت کبود از چی بود؟ این گوشواره پاره از چی بود؟
علی. لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا.
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکر حضرتش قرار دهی. نوکران حضرتش قرار دهی. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، سایر ارحام ؟ را سفره با برکت حضرت زهرا مهمان بفرما. اول قبر حضرت زهرا به فریادمان برسد. شر ظالمین و مستکبرین را به خودشان برگردان. نیست و نابودشان بفرما. رهبر عزیز انقلاب را نصرت عنایت بفرما. مشکلات مادی و معنوی مردم امت اسلام را به فضل خودت برطرف بفرما. مرزهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. دنیا زیارت و آخرت شفاعت اهل بیت را نصیبمان بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر نگفتیم و صدای ما بود ؟ میدانی برای ما رقم بزن. اللهم.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفت
امام جمعه
جلسه هشت
امام جمعه
جلسه نه
امام جمعه
جلسه ده
امام جمعه
جلسه یازده
امام جمعه
جلسه سیزده
امام جمعه
جلسه چهارده
امام جمعه
جلسه پانزده
امام جمعه
جلسه شانزده
امام جمعه
جلسه هفده
امام جمعه
در حال بارگذاری نظرات...