بررسی نحوی عدد «أحد» و قواعد تأنیث
تحلیل آیه «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ» و چهار ماه حرام
کاربرد نحوی «سبع» و «ثلاث» در قرآن
تفاوت معنایی میان «واحد» و «أحد»
«أحد» در سیاق نفی و اثبات قرآنی
وحدت عددی و وحدت ذاتی در الهیات
تفسیر رمزی ائمه و ماههای حرام
نظر ابنهشام درباره نکره و عموم «أحد»
«واحد» عددی نیست؛ «احد» ذاتی است
تبیین فلسفی وحدانیت در نهجالبلاغه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
در اول بحث، اشارهای بکنیم دربارهٔ واژهٔ "أربع" که جلسهٔ قبل عرض شد که این واژه غیرمنصرف است. "رُباع" غیرمنصرف و "أربع" منصرف است. همینجا اصلاح میکنیم: "أربُع" با تنوین زیاد آمده است در کلمات عربی. اصل در اسماء همان مذکر و مؤنثی است که فرع مذکر است، یعنی "ضارب" و "ضاربه". اصل این است که مؤنث هر کلمهای از جنس همان مذکرش باشد: از جنس مذکرش باشد، "مَرع" و "مرعة". ولی اصل در اسماء عدد از ۳ تا ۹ این است که "تا" تأنیث داشته باشد. اگر خود عدد بیاید، بدون نظر به مَعدود، "تا" آورده میشود: "ثلاثة نصف التسعة"، "الأربعة عشر ضعف السبع" (ضعف یعنی دو برابر)، "والخمسة مرتبة من الأعداد بین الأربعة والستة."
اگر ضمیر به خود عدد برگردد، میگوید: "یُستعمَل للمذکر و ثلاثو تُستعمَل للمؤنث مضروب خمسة در خودش". "خمسة فی نفسهی"، ضمیری که به آن برمیگردد مذکر است. در ضمیر عددی مخالفت میکند، یعنی ضمیری که به عدد برمیگردد مثل مَعدودش میشود. پس اینجا جان یعنی منظور این است که ضمیری که به عدد برمیگردد، با مَعدودش مخالفت میکند. مثل "ثلاثة یستعملوا ضمیر الذکر"، "ثلاثو تستعملوا مضروب الخمسة فی نفسهی". همه چیز به اعتبار مَعدود میشود و عددش مخالفت میکند با مَعدودش.
پس اینطور است که اصل این است که کلمه مذکر باشد و یک مؤنثی فرع و مذکر بیاید، یعنی اصل این است که اول یک مذکری دارد و مؤنثی که فرع مذکر است. اینجا برعکس است. اینجا اول مؤنثی است، یعنی مؤنث است که مذکر دارد. همیشه مؤنثها تابع مذکرند. اینجا مذکر تابع مؤنث است؛ اگر مؤنث نشد مذکر میشود. در کلمات دیگر اول مذکر است، مذکر نشد مؤنث میشود و مؤنث تابع و فرع برای مذکر است. اصلش با مذکر است: "الأصل فی الأسماء هو المذکر والمعنث فرع له". اصل در اسماء مذکر بودن است؛ مؤنث بودن فرعش است. ولی در مورد اعداد، "اصل هو مع التاس". یعنی اصل این است که با "تا" میآید. این دقیقاً به اعتبار اینکه معدودش مذکر گرفتیم، قول خوبی است. حاشیه در حاشیه بزنید.
مطلب نکته سیزدهم: این نکات را، آقا، ما تجربهای که داریم (برهان، فکر کنم در این درس اشاره کردیم)، هر نکتهای، هر نقدی، هر مطلبی به ذهن میآید، باید توی حاشیه کتاب پر شود. بعداً الان من چقدر افسوس خوردم! دیشب دفتر مطالب را گشتم. با خودم گفتم که حتماً در حاشیه کتاب نوشتهام. امروز آمدم هرچه گشتم، سر کتاب، ته کتاب، وسط کتاب، دیدم نکته را ننوشتهام. الان چقدر باید بروم بگردم تا دوباره پیدا کنم و حاشیه بنویسم! گاهی انسان یک مطلب را حاشیه میزند، بیست سال بعد استفاده میکند. اگر حاشیه نباشد، هر چقدر بگردد، فکر بکند، به آن نمیرسد. هیچ نکتهای از دست انسان نرود. الان همین نکتهای که به ذهن این استاد آمد، خیلی نکتهٔ قیمتی است. خیلی خوب است. میتواند اصلاً بابی شود برای مباحث. چقدر کار میبرد؟ ۱۰ ثانیه. ولی بعداً وقتی شما موقع تدریس مثلاً مراجعه میکنید به این نکته، آن موقع ثمرش را نشان میدهد که چقدر قیمتی است این مطلب.
مثلاً بعضی کتابها را نقد نوشتم. از این کتابهای روانشناسی و اینها، یک وقتی حال داشتیم، نوجوان بودیم، میخواندیم. فرصت او حالا میگوید بگذار او را حذف کنیم برای خواندن و در حاشیه یک سری نقدهایی که به ذهنم میآمد مینوشتم. بعد چند سال پیش دوباره مجدد مراجعه کردم. قدر خودم از آن نکاتی که آن موقع نوشته بودم استفاده کردم. یک طراوتی در یادم پیدا میکند در مبحث که اصلاً الان اینها به ذهنم نمیآید در نقد آن مبحث.
نکته سیزدهم: اگر عددی نعت یا منعوت یا خبر یا مانند اینها یا غیر اینها بیاید، مراعات میشود در آن، از جهت تذکیر و تأنیث، آنچه که مراعات میشود در آن با تمیز. یعنی شما اول روی حساب عدد محاسبه میکنی تمیز را روی بحث تذکیر و تأنیثش. اگر نعت باشد این عدد شما، یا منعوت باشد، یعنی عدد شما نعت است، ولی مثل "ظلماتٍ ثلاثٍ". این "ثلاث" چیست؟ نعت است. در این "ثلاث" شما مذکر مؤنث بودنش را تابع چه میگیرید؟ تابعِ مَعدودش، تمیزش. ولی در تذکیر بهش تذکیر زدی، چرا؟ چون مَعدودش چیست؟ مؤنث. "ظلمات" یعنی "ثلاث" پس به خاطر "ظلمات" اگر منعوت باشد همینطور. اگر خبر باشد همینطور. پس اینها همه درش مراعات میشود آن جنبه عدد.
"خَلَقَ مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثلاثٍ" و "وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثلاثةٍ". یعنی "ثلاثة ازواج". نه، کلاً عرض میکنم چون "ازواج" جمع "زوج" مذکر است، "ثلاثة" پس مؤنث آمد. "مِنْها أربعة حرم". کدام جمع؟ "زوج". آن جمع "زوجات"، "زوجات النبی". بله یعنی "ثلاث ظلمات"، چون مَعدودش مؤنث است، عدد مذکر آمد. این یکی چون مَعدودش مذکر است، عدد مؤنث آمد. "ظلمتٍ ظلمتٍ".
"مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ". کدام؟ "مِنْهَا" منظور از "مِنْهَا" چیست؟ "إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ". "اثنا عشر". حرم جمع "حرام" است. "أربعة" در "حرام". یک روایت ذیل این آیه داریم. خیلی زیباست. "أربعة حرم" که ببخشید، نه نه. روایتی داریم ذیل این آیه. میفرماید که ماههای دوازدهگانه آیا میفهمی که ۱۲ تا ماه داریم، چهار تاش ماه حرام است. روایت میفرماید که این ۱۲ ماه کنایه از ۱۲ امام است و آن چهار ماه حرام چیست که اینجا چیست؟ همین الان تولید شد. خیلی خوب. حالا در وجه وقتی مفصل فکر میکردم که چرا این چهار علی یعنی چهار امام حرامند، یک وجهش این است که خب ماههای حرام یک تناسبی دارد با این ۴ امام. ماه ذیحجه با امیرالمؤمنین و با امام هادی، میلاد امام هادی توش است. ماه رجب امیرالمؤمنین، ماه صفر امام رضا و محرم هم امام سجاد که شهادت. یک تناسب این شکلی که دارد.
روح حیثیت دیگر که رویش فکر میکردم چرا این چهار تا چهار ماه حرامند. این است که قتال در این چهار ماه هم حرام است، هم بزرگ است: "قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ." شوال، ماه شوال حرام است. رجب، ذیقعده، صفر میشود؟ صفر نیست، ذیقعده است. آره. ذیقعده؛ امام رضا است. عرض کنم که حالا تناسب این چهار امام با ماه حرام.
به نکته: "تُصْبِحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ سَبْعٌ وَ الْأَرْضُ". اینجا از "سبع" نعت از مَعدودش است. حضرت استاد باید چکارش کنیم؟ آیه "ثَلَاثَةٌ عَلَیْهَا فِی الْحَرَامِ". یعنی قتال با اینها. حرام است. خصوصاً در مورد بقیه هم همینطور. این چهار تا امام چهار تا علی هستند.
نکته: "السماوات سبع"، چرا مذکر آمده است؟ "سبع" مؤنث. "السماء" را هم مذکر گرفتن و جمعش را چکار کردند؟ جهان. و در "از روح و وسط السماء سبع". پس ما "سبع" به اعتبار مَعدودش یعنی مذکر، و آیه "عَلَی الصَّارَاتِ الذِّینَ خُلِفُوا".
این "ثلاثة" چرا مؤنثه؟ احسنت. خیلی خوب بود. خیلی خوب بود. خیلی خوب.
"تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ". آیا اینجا قاعدهشان نقض میکند؟ اگر خبر هم باشد به اعتبار عدد میآید، به طور مَعدود میآید. ولی "عشره" عشره که تصویر میکرد در "اَشرَه"، مطابقت. مطابقت جزء ۳ تا ۹ نیست. خوب اینجا مطابقت با مَعدودش که همان کامل است.
"وَ الْفَجْرِ وَ لَیَالِی عَشْرٍ" مؤنث و "اَشرَت". خیلی امر چهاردهم.
"هادی مغلوب" از "واحدة" و "احد". اصلش "وحدة" است. مؤنثش "اَحد" و "احد" برای مؤنث هم استعمال میشود. "یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدِ النِّسَاءِ". در "تاج العروس" اینجور گفته. بقیه هم اینجور گفتند. "احد" یعنی معرفه به الف و لام از این لفظ. وقتی که قصد نشود به آن عدد مرکب، مثل "اَحدَ عشر" و مانند آن، وصل نمیشود به وسیلهٔ او مگر خدا تبارک و تعالی. "احد" خالی. "قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ". "احد" خالی وقتی میآید، منظور خداست. یا "احد" و یا "واحد". مثل "واحد" هم وقتی بیاید همینطور است. فقط منظور خداست. البته "واحد" اسمی، نه "واحد" صفتی. ما "واحد" اسمی داریم و "واحد" صفتی داریم. تنها بود صفت. ولی وقتی باشد، "واحد" همه را، همه هرکی یک "واحد" است دیگر. "واحد من الفلاح"، "واحد من الفلان"، "یوم واحد"؛ "واحد" صفتی است. ولی "واحد" اسمی، جز اسماء الله است. "احد" هم همینطور جز اسماء الله است.
شما بفرمایید تفاوت اسم و صفت چیست؟ مشتق در اسم تعین دارد، در صفت تعین نیست و یک تعمیمی درش نهفته است. یعنی عرض ذات. این عرض صفت جز عرضیات است دیگر. اسم ذات، اسم ذات یعنی حاکی از ذاتی است. حکایت از ذات میکند. او عارض بر ذات میشود. خب اینها اصلش در عرف است. خدا نصیب بکند هم بخوانیم، هم بفهمیم، هم عمل بکنیم. از همه مهمتر هم شهود بکنیم. از همه مهمتر خوب به خاطر خلوص این اسم شریف برای او و او فردی است که دائماً احد است و کسی همراه او نیست. گاهی استعمال میشود، گاهی استعمال میشود.
از کجا آوردم؟ "قَد" تقلیلیهای که سر فعل مضارع میآید. عرض کردیم در قرآن در قرآن تقلیلیه نمیشود. ولی در متون و روایات و مخصوصاً "قَد" تقلیلی است. گاهی "احد" استعمال میشود به صورت نکره در سیاق نفی، به جای مفید عموم. بخاطر اینکه نکره در سیاق نفی مفید عموم است.
"فَمَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ" یعنی هیچیک، هیچکس. "إِنَّ اللَّهَ الرَّحْمَنَ أَحَدٌ". آها، احسنتم. عموم میکند. "نکره در سیاق نفی افاده عموم میکند". این نکته مهمی است. در اصول هم باهاش کار داریم. "حاجزین" خبر از "احد" و "مِن" زائد است. "مِنکُم" حال از آن مقدم برش شده و یعنی "فما احد منکم حاجزین عنه". جار و مجرور نداشتیم حال بخواهد بشود. حال بشود، گفت حالا دیگر بیانی نمیکند و مقدمش مقدمه از آن حال "احد من احدٍ" است. "احدٍ" افاده عموم چون نکره ذوالحال شد.
در "تاج العروس" مرحوم زبیدی گفته که در حواشی سعد بر کشّاف، بر کشّاف صدر. احتمال میدهم ملاصدرا تفتازانی باشد منظورش. صاحب "مطول و مختصر" گفته که واقع نمیشود در اثبات مگر به لفظ "کل". یعنی "احد" اگر منظور باشد در جمله مثبت اگر بیاید، باید "کلٌّ" بیاید. "کلٌّ احدٌ" نمیآید که. "الا احدٌ که فما من احدٍ الا فلان". و "یوم سکون احدٌ الی فلان". یا "الله". اگر مثبت باشد باید "کل" بیاید. "اَیْ سَمَا اَحَدُکَ عاجِز". جمله "فَمَا أَحَدٌ مِّنْ أَحَدِ کُم". با "احدٍ منکم" تفاوت دارد. در "احدٍ منکم" میخواهیم بگوییم هیچکس، هیچ احدی از شما.
آنجا میگوید یک احدی از شما. یعنی تو "احدکم" یک احد را نسبت میدهیم به آن مضافش. تو "احدٍ منکم" "احدکم" میکنیم از آن مجبور. بعد اینجا چون جمله ما جمله نافیه است، میخواهیم کم بکنیم با "احدٍ منکم". تناسب نه "احدکم" ظاهر میشود. این از ابن هشام در باب هفتم. قول "إَاَّنَ أَحَدًا لا یَقُولُ ذَلِکَ أَحَدًا". ایقا انداز کرده در اثبات. چون نفس ضمیر مستتر در "یقول" و ضمیر در سیاق، فکأنها "احدٌ کذلک" همین "احد" میشود. پس ابن هشام میگوید میشود بیاید ولی در "تاج الروس" گفته بود که "احد" در جمله مثبت نمیآید. ایشان میگوید که ابن هشام ابا کرده که "احد" در سیاق ایجاب باشد. مگر اینکه محول به نفی باشد و او غفلتی از جانب اینهاست.
کتاب خدا شهادت برخلافشان میدهد: "وَ إِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ". این الان کلام منفی یا مثبت؟ مثبت. در یک کلام مثبت "احد" را آورده. "وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضَی أَوْ عَلَی سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنْکُمْ مِّنَ الْغَائِطِ". اینجا هم دوباره "احد" آمده در کلام مثبت. "قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ". "فَمَا تَرَینَ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا". "احد" میشود "فَقُولِی آهِبُ أَحَدَکُمْ". "احد" تان دوست داره، آقا "احد" "احد" دوست داره غیبت کنه. "احد" اسم است دیگر. در فارسی برای شخص وصل میشود. "وَأَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ أَحَدُهُمُ". دوست ندارید. "مَمْدَنُهُمُ" دوست داریم. مفهومگیری از "احدٍ مِن قبلِ أن یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ". مثبت. "احدُهُمْ الفَ سنَة". خب. استاد گفتش که بعضیها گفتند که "احد" فقط در کلام منفی میآید. ابن هشام گفته اگر در سیاق ایجاب آمد باید تحویل به نفی برود.
ایشان گفتش که نه، هم در کلام مثبت میآید، هم تحویل به نفی نمیخواهد.
ما آیات قرآن را که اگر شما بگید مراد اینها ذکر "احد" اسمی باشد، یعنی نکره است، نه وصفی. "احد" را اسم گرفتن، اسم نکره گرفتن. "احد" در "قل هو الله احد" وصف و نکره در حیز شرط مفید عموم است. پس "احد" واقع شده در اثبات به لفظ "کل". میگوید "إِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ" تحویل به "الا" میرود و "استجارتک" یعنی "کل احدٍ" تحویل تبدیل به "الا" میشود. نه، تحویل میرود به این جمله. "تحویل" یا "اول" به این جمله: "و إِن استَجَارَکَ کُلُّ أَحَدٍ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ". یعنی شما یک "کلٌّ" در تقدیر میگیری و همچنین از آیه دوم. خب اینها میگویند اصل به این ور این است که "احد" در کلام مثبت نیاید. به این علت که اقتضا دارد. واسه همین چه در تقدیر، بچههای دوم "احد" در سایر آیات معرفه است. ما میگوییم چی؟ میگوید "هذا توجیههم". اینها توجیه کلامشان در آنچه که گفتیم مطلق است. اینها مطلق گفتند. اینها قید نزدند که گفتند اگر نکره اسمی باشد، اگر وصفی باشد، اگر اینجا بیاید در تقدیر میگیریم، اگر آنجا باشد معرفه میگیریم. اینها این قیود را نزدند. اینها مطلق گفتند. ما جناب اطلاقش را مطلق داری میگویی این آنچه که داری میگویی به اطلاقهی غلط است در برابر اونی که قرآن داره میگوید. حرف ما هم همین است. توجیههایی که حالا بیاییم یک جایش را قید بزنیم بگوییم این ورش که درست درمیآید اینها مفت نمیارزد.
اینها یک قاعده گفتند، مطلق گفتند همراه اینکه عموم "کل" شمولی است و عموم نکره در حیز شرط بدلی است. ما در اصول میخوانیم انشاءالله.
ما یک عموم بدلی داریم، یک عموم شمولی داریم، یک عموم استقراقی داریم، یک عموم مجموعی داریم. اینها با همدیگر فرق میکنند. اینجا الان عمومی که در "کل" است، عموم از نوع شمولی است. عمومی که در "احد" است، عمومی بدلی است. حالا من اینجا الان دیگر باز نمیکنم بحثش را. بحث خوبی هم هست، خیلی بحث خوبی است ولی باشد انشاءالله. در اصول بعداً بحث میکنیم. آنجا بر تکتک مداخیل وارد میشود. اینجا بر تکتک مداخیل وارد نمیشود. بعضی به جای بعضی بدلی است. یکی جای یکی بنشیند. همه منظور این است که همه افراد، همه کتابها. ولی همه ماشینها میبرد تهران. شما با همه تاکسیها میتوانی بروی تهران. با همه تاکسیها میتوانی بروی تهران. این عموم شمولی یا بدلی است؟ بدلی. درست. ولی یک وقت میگویم که شما همه قرآن را، همه آیات قرآن را خواندن ثواب دارد. این عموم شمولی یا بدلی است؟ یعنی اگر یکی را خواندی جای ثواب بقیه را پر کرد؟ نه نه. آن یعنی همش ثواب دارد. همش را بخوان. هر کدام که خواندی ثواب دارد. ولی آنجا شما با هر ماشینی که بری جای بقیه ماشینها را شمولی است.
"احدٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ"؛ یکی از مشرکین آمد استجاره کرد. همه مشرکین شامل میشود. ولی یک نفر که آمد این یک نفر دیگر محقق شده. حکم از بقیه محقق شد. اصلش محقق شد. محقق نشده تا همه افراد نیایند. "کل مشرکین" با "احد مشرکین" برابر نیست. "مشرکین" یک نفر که بیاید دیگر بقیه تمام. ولی "کل مشرکین" یک نفر که بیاید تمام نیست. دو نفر که بیایند تمام نیست. ۱۰۰ نفر هم که بیایند تمام نیست. همه باید با هم بیایند. یک وقت میگویم شما ما همه مشرکین را بیار. کل مشرکین را بیار. یک وقت میگویم احدی از مشرکین را بیار. این یکی که میآوری از بقیه حکم یک دور اصولم. گفتیم اینجا اگر احدی از شما از قاعده آمد یعنی حکم خدا داره میگوید ولو یک مصداق فقط یک نفر بهش مبتلا بشود. "یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ". یکی از اینها دوست دارد که هزار سال عمر کند. ممکن است همه اینها اینجور نباشند. ولی درشان پیدا میکنی بالاخره یکی که دوست داشته باشد هزار سال عمر کند. این بدلی است. حلقه اول را که زدیم جلو حلقه ثانیه هم این را ندارد. این مال حلقه ثالثه است. نابود کنم. اصول مظفر گفت. اگر کنارش الان بحث اصولی نداشتیم که الان اصلاً باز نمیکردم. هیچ اشارهای نمیکردم. چون عمر را خواندید. عرض کردم خب.
نکته پانزدهم: لفظ "احد اسم" میآید در قبال "اسنین و ثلاثة" و آن به این معناست. تثنیه و جمع بسته نمیشود چون اینها مستغنیاند از تثنیه او به "اسنین". یعنی "احد" را ما با چی تثنیه میکنیم؟ با "اسنین" دیگر. نمیگوییم "احدان" "احدین". به جای "اح" "احدات". مؤنث "اسناد". با جمعش هم به جای جمع "احدون" میگوییم "ثلاث" و بالاتر. بله. بله. این اسم "احد" اسمی است. "احد وصفی" به معنای اونی است که جز ندارد و نظیر ندارد. "اسنین" یعنی دو تا. "احد" خودش دو تا نبود. بحث مؤنث هم همینو تأکید میکنه که این یک چیزی است. خودش مرحوم مصطفوی در مورد این کلمه بحث کرد. "زید مادة و سنة". اگر وصفی بیاید به معنای اونیه که جز و نظیر ندارد. "احد" یعنی "لا یُرتَکَب". احد وصفی. خدا "احد" است. هم "واحد" هم "احد". میگویند مقام احدیت و مقام واحدیت. واحدیت. حالا اینها بحثهای بسیار سنگینی است.
"بقا واحدیت" در برابر "وسنیت". یعنی شما "واحد" که میگویی یعنی "اسنین" نیست. یعنی "ثلاثة" نیست. ولی "احد" که میگویی یعنی ترکیب ندارد. یک ذات را یک بار اشاره کردیم. اینو در سوره نور اشاره کردیم. "واحد" در قیاس با دیگران است. "احد" در قیاس با ذات است. با ذات خودش است. یادتان است؟ گفتیم "واحد" یعنی به اعتبار "کل" و وقتی یکی شما میگویی در برابر دو، سه است. ولی یک را به لحاظ خودش اگر بخواهیم نگاه کنیم چی؟ یک ممکن است که از چند تا چیز ترکیب شده باشد و یک شده باشد. حالا ما میخواهیم بگوییم این یک هم دو ندارد، هم از چیزی هم ترکیب نشده. این میشود "واحد". "واحدی" که دو ندارد و "احد" ترکیب ندارد، جز ندارد، نظیر ندارد. چیزی که اصلاً "مالا ترکیب و ما لهو ترکیب ثوما لهو ترکیب و کل اون باز فرد". این "کُلٌّ" یعنی جزئی و کلی به حسب چی؟ به حسب "ما له ترکیب". وگرنه اصلاً "احد" مخزنش جداست. اصلاً مخمصش اینها نیست که بخواهد در این دو قسم بگنجد. در قیاس با "اسنین" و "ثلاث" و اینهاست. "احد" در قیاس با ترکیب، ترکیب ندارد، جز ندارد، ترکیب خودش. ترکیب خودش یک چیزی. خودش از چیزی ترکیب شده باشد. خودش ترکیب داشته باشد. وقتی چیزی ترکیب ندارد میشود "احد". حالا نکته قشنگش و نکته سختش اینجاست که خدا (میگویم سخت اگر حل نشد بماند هیچ ذهن را درگیر نکن به درد آقای دکتر میخورد در بحث نفت کار میکنند) خدا در مورد انسان هم واژه "احد" به کار برده. ما هم هر کدام یک احدی هستیم. چرا؟ چون روح ما ترکیب ندارد. مجرد محض است. میریزد به هم یا نه؟ دارد حل میشود؟ خب به این معنا تثنیه جمع بسته میشود. مثل قول شاعر: "یحمی سریعٌ احضانَ الرجالَ اَحدانَ". "احدان" جمع "احد". کدام "احد"؟ اسمی و وصفی. "احد وصفی" جمع بسته میشود. "احد اسمی" جمع بسته نمیشود. "احدان" جمع "احد وصفی" است. "احدان الرجال آحاد". میگویند "آحاد" مردم. البته "آحاد" جمع "واحد" هم میتواند باشد. "لهو صیدٌ و مشتعنٌ باللیل حماسان". و همچنین از "واحد" در قبال "اسنین" مبدأ عدد تثنیه و جمع بسته نمیشود. "احد" "واحد" را شما میخواهید جمع ببندید، همان "ثلاثة" میگویید. تثنیهاش را میگویید "اسنین". ولی تثنیه به عنوان وصفی بسته میشود به معنایی که نظیر ندارد و با او فلان "واحد" و "قوم" در این دو بیت "فلم التقینَا واحدین" یا اون یکی "وحدان". "وحدان" جمعش است.
خدای تبارک و تعالی وصل میشود به این دو تا: هم "واحد" هم "احد" به معنای اینکه جز ندارد و مثل ندارد و اطلاق نمیشود بر او به معنای اینکه اول عدد. خدا اولی نیست که اول در برابر دو باشد. بله امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه بحث غوغایی دارد. حیفم میآید نخوانم. چکار کنم؟ آقا بخوانم؟ بحث "اول واحد و احد" رفتیم دیگر. رفتیم تو سلامت و فلسفه و "احضان" جمع "احد وصفی" است. "احد اسمی" جمع بسته نمیشود. آقا دست شما درد نکنه. ببخشید کاغذ از دست افتاد. بله. ذاتیش فقط خواست خدا شد. استاد دیوانه. "احد" ذاتی. البته اون ذاتی و اسمی که ما گفتیم. ما ذاتی و وصفی گفتیم. اینها اسم وصفی گفتند. وصفی. اینها معنای ذاتی ما نیست. وصفی که گفتیم. این وصفی با وصفی فرق میکند. بله. اینو وصفی که میگوید الان این وصفی که میگوید خدا میگوییم ذاتی است ولی جمع بسته میشود. "احد وصفی" اینها ذاتی ماست. چرا ذاتی؟ لزوماً ذاتی هم اسمی میتواند باشد هم وصفی میتواند. ذاتی اسمی وصفی. اینها ذاتی و وصفی ما یک معناست. این نحوی اون نحوی. اون میگویند که اسمی وصفی، اسمشان صفت هم میتواند باشد. خب اینو پیدا کنیم. بحث اول چون بحث خوبی است. از نهجالبلاغه بهش اشاره بکنم. خطبه ۹۰. خطبه ۹۰ نهجالبلاغه ۱۰۸. بهرام ترجمه بکند هر یک صفحه، سه سطر. این باید ۳ صفحه مفردات خوب. خط سوم.
"الأول الذی لم یکن له قبل". صفحه بعدش. اول صفحه بعد. اون عدد ۳ که داره بغلش ۱، ۲. نهجالبلاغه اینجور آدرس میدهند. خطبه فلان، ۳، ۱۰۸. خط به خط عددگذاری کرده. خطبه ۹۱، خط ۳ وسطش: "الأول الذی لم یکن له قبل فیکون شیء قبله و الآخر الذی لیس له بعد فیکون شیء بعده". این یک جاست. حالا جاهای دیگر هم تعبیر اول عددی و عدد اول وصفی و اینها دارند که من الان پیدا نکردم. باید سر وقتش بگردم پیدا بکند. وقتمان میرود. این یک جا فقط اولی است که قبلش چیزی نیست. از قبلش اصلاً قبلی ندارد. "اول" بدون قبلی که بخواهد چیزش قبلش باشد. آخری هم هست که چیزی بعدش نیست. جای دیگر دارد که اولی و اول در برابر ۲ نیست. واحد در برابر دو نیست. آنجا بحث "واحد" را دارد. "واحد" عددی نیست و این اطلاق صحیح نیست در آنچه که ثانی دارد از جنس خودش و خدای متعال ثانی ندارد. اما قول امام سجاد در صحیفه سجادیه در دعایشان که به خدای متعال تضرع اینها داشتند، عرضه میکنند که "لَکَ یَا إِلٰهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَدِ". تو وحدانیت عدد داری. معنایش این نیست که "أَنْتَ وَاحِدٌ بِالْعَدَدِ". از امیرالمؤمنین "واحد عدد" نیست چون امیرالمؤمنین در آنچه که صدوق نقل کرده در توحید صدوق فرمودند که: "هُوَ وَاحِدٌ. قَوْلُ قَائِلٍ: هُوَ وَاحِدٌ یَقْصُدُ بِهِ أَیبَ الْأَعْدَادِ لَا یَجُوزُ". کسی بگوید خدا واحدی است که منظورش یکی باشد که در برابر دو است. یعنی خدا دو ندارد. جایز نیست این از اعتقاد ضعیف است. کسی خدا را یکه در برابر دو بداند یعنی دو ندارد. نخیر. "لَعَنَ مَا لَا ثَانِیَ لَهُ لَا یَدْخُلُ فِی بَابِ الْأَعْدَادِ". اصلاً در باب اعداد نیست. این یک از سنخ عدد نیست بلکه معنایش این است که او احدی الذات است. تجزیه و تقسیم ندارد و امتناع دارد بر او تعدد. وحدانیت اضافه به عدد شده و نفی که از آن اراده کرده نفی تجزی را در ذات است. پس آن یک چیز یک چیزی است. یک در واقع یکش یک امر.
شانزدهم: اضافه میشود. عدد مشتق بر وزن اسم فاعل بر دو قسم. عدد مشتق یعنی "هادی" "ثانی" اینها. قسمت اول اضافهاش به اونی که ازش مشتق شده. "ثانی اثنین"، "ثالث ثلاثة"، "عاشر عشره". و این به معنای احدی ؟ یا بعضی از "احد و ثلاثة" یا بعضی از "عشره". یکی از سه تا آن "ثالث و ثلاثة". خب یعنی یکی از سه تا. کدام یک از اون سه تا؟ اولی و دومی یا سومی؟ سومی. "ثالث و ثلاثة" آن سومی از سه تاست. بعضی خب "عاشر و عشره" یعنی دهمی ده تا. معنایش مثل بعضی از "عشره" است. ولی خب دقیقتر است. دلالت بر اشتراک دارد. واسه اینکه "لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة". یعنی "سال سوسلا سطح مشرکین". مشترکین ؟ فلویه. سه تا در الوهیت شریکاند. پدر، پسر، روحالقدس. مسیحیها. پدر، پسر، روحالقدس. پسر کی حالا العیاذ بالله. و مشتق در این قسم عمل نصب ندارد.
"خدا" میگویند العیاذ بالله "خدا با حضرت مریم همبستر شده و ازش حضرت مسیح متولد شد". آن دیگر جدل قرآن است. آنجا چیزی نمیگوید. سکوت میکند. جواب دارند. ۲۰۰۰ سال فرصت کنم چی پیدا کنم چی قرآن تکمیل کند. درسته. و گفته بودم اگر این قضیه تئوری داروین اگر درست باشد، گفت به نظر میآید درست باشد و آن داستان "ثبوت آدم" توی قرآن حکم اساطیر را دارد. اساطیر بود یا نبود؟
خب اینجا با اینکه مشتق است ولی عمل نصب ندارد. بلکه همیشه اضافه میشود. یعنی جوری نیست که بگوییم "ثالث و ثلاستین". فاعل مفعول میگیرد. "ضارب زیداً عمروٌ". "ضارب زیداً عمروٌ". زیداً زد. عمراً. "ضارب" زیداً. امر. زیدان را ضرب و عمرو را زیداً. نداشت زیدون. "ضارب عمرًا". غلط است. زننده امر زید است. اینجوری ترجمه نمیشود.
"ضارب زیدٍ عمرٌو". "ضارب زیدٍ عمرٌو". اضافه به فاعل و اضافه به مفعول این قواعدی دارد. اولاً که "ضارب زیداً عمرٌو" را زننده زیداً اصلاً نمیرساند. من که "ضَرَبَ زیداً" را هم جواب میدهد. "ضارب زیدٌ عمرٌو". در صورتِ حالا محل بحث این بود که شما اینجا منصوب میآوردی، مشتق بود و منصوب میآوردی. در مورد اسماء عدد اینها منصوببردار نیست. "ثالث ثلاستین" نداریم. اضافه میشود همیشه. "ثالث و ثلاثة". بخاطر اینکه در حکم جامد است. چون معنایش "احد" یا بعضی است. و همچنین است در "ثانی" تا "عاشر" اگر اضافه شود به "اسنین" تا "عشره". پس وقتی که زیاد بیاید بر "عشره" ذکر جزء دوم از مضاف و عدمش جایز است. مثل "هادی عشر" "احد عشر". "هادی أحد عشر". یکی از ۱۱ تا. دیدید. "هادی أحد عشر". "رابعه عشر". "رابعه عشرة". "أربع عشرة". "رابعه رابعه عشرة". "رابعت عشره" اصلی هست یا اینکه در ترتیب ترتیب دیگر. اینجا "رابعت عشره" ترتیبی. مثل "هادی عشر". "هادی عشر" ترتیبی. "أحد عشر" اصلی. "هادی أحد عشر" ترتیبی. اولیه از ۱۱. "هادی عشر" یعنی ۱۱. یازدهمین. یازده. "أحد عشر" ۱۱. "هادی أحد عشر" یعنی یازده. اول از ۱۱. اولین یازده تا. حالا "رابعت عشره" یعنی چهاردهمین. "اربع عشرة" ۱۴. "رابعه اربع عشرة". چهارمی از ۱۴ تا. اولین ترکیبیاش. خب دومین چهاردهمین. چهاردهمین 'اشرته' قلب 'عشره' است. وقتی 'عشره' که اضافه نمیشود. که 'عشره' ببینید.
یک، گفت چند تا چند؟ ۲ تا ۱۰. ۲ تا ۱۰ و عدد بهش اضافه میشود. بعد عددی که اضافه بشود چی میشود؟ این به معنای "احد" است دیگر. "احد" یا بعضی از ۲ تا ۱۰. عدد به اینها اضافه میشود. عملی هم که نمیکند. فقط اضافه میشود. از ۱۰ به بالا شما میشود جز دوم از مضاف را بیاوری. جز دوم از مضاف را بیاوری یا نیاوری. جز دوم مضاف کلش با هم میشود یکی یا آن "هادی عشر" میشود "هادی أحد عشر". "هادی عشر" "أحد عشر" یعنی یازدهمین ۱۱ یا یازدهمین ۱۱ تا. "هادی عشر" "أحد عشر". آنجا میگفتیم ببینید از دو شروع میشد دیگر. "ثانی اثنین"، "ثالث ثلاثة"، "رابع أربعة"، "خامس خمسة"، "سادس ستة"، "سابع سبعة"، "ثامن ثمانیة"، "تاسع تسعة"، "عاشر عشرة". "هادی عشر" "أحد عشر"، "اثنا عشر"، "ثانی عشر"، "اثنا عشر". تیکه دوم "ثالث عشرة"، "ثلاث عشرة"، "رابع عشر"، "أربعة عشر"، "أربع عشرة"، "خامس خامسة عشرة". "خامس خمسة عشرة". "سادست و عشرت". "سادس عشرة" بر اساس مَعدودش "سادس عشرة". خب اینجا مؤنث است دیگر. مؤنث گرفتیم یا "أربع عشرة". یک تیکه دومش را اگر نیاوریم یعنی به جای "هادی عش" "هادی عشر" "أحد عشر" میگوییم "هادی أحد عشر". "احد" "واحد" "أحد عشر". اولین از ۱۱ تا. حالا ایشان که اصلاً گفتش که این فرقی نمیکند بینش. گفت شما وقتی میگویی "ثالث و ثلاثة" یعنی یکی از سه تا. ایشان متعین نگرفت که حتماً سومیش باشد. نه. ایشان متعین. یک استراحتی بکنیم انشاءالله.
در حال بارگذاری نظرات...