بررسی قواعد اضافه عدد مشتق
مفهوم رابع و ثالث در نحو عربی
تحویل فعل و معنای عدد فاعلی
ورود الف و لام بر اعداد مضاف
تحلیل ابنهشام درباره عقود عدد
نسبت عدد و مرتبه در ترکیب نحوی
بررسی آیات قرآنی با ساختار عددی
نکات تاریخی از ارشاد شیخ مفید
جمعهای سالم و مکسر در نحو
تقسیم ارث و ساختار عددی فقهی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
دو قسم برای اضافۀ عدد مشتقّ، وقتی بر وزن اسم فاعل میآید، عرض شد: قسم اوّل، به همان مفهومی که از آن مشتقّ شده، و قسم دوم، اضافهاش به مادون (آنچه از آن مشتقّ شده) به یک مرتبه.
یک مرتبه، مثل: «مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ» مجادلة: ۷. سیقولون: «ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» کهف: ۲۲. یعنی، اضافه میشود این «رابع» به مادونِ آنی که از آن مشتقّ شده به یک مرتبه. «رابعُ» آن سه تا، چهارمی سه تا. نه، ببینید: «رابع» اضافه شده به یکی از خودش پایینتر. خب، پس میشود «رابع» و هم که آن هم چیست؟ «ثلاث». اینور: «ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ». نه، چهارمی آن! «رابع» آن سه تا، «ثلاث» است که رابط آن سه تا کلبشان است. بله، آنجا مضافالیه مطابقت داشت با مُضاف؛ واحد عددی یکسان بود. اینجا مضاف، یک واحد بیشتر از مضافالیه است. میگوید اضافهاش به مادونش؛ مادون آنچه از آن مشتقّ شده به یک مرتبه، و این دلالت بر اشتراک ندارد؛ بلکه دلالت بر این دارد که سه معیت قرار داده شده. چهار به معیت این چهار با آن سه تا، به معیت «هِيَ مَعَهُمْ» یوسف: ۱۵ (معیت چهار با آن سه تا).
مشتقّ در این قسم، اضافهاش جایز است. اضافه جایز است یعنی چه؟ و چهچیزیاش جایز است؟ و نصبش و ما بعداً... آنجا نصبش جایز نبود. «ثالثٌ و ثلاثین» فقط میشد. اینجا «ثالثاً»، بله، «رابعون رابعَهم ثلاثاً». صدف به معنای جاعل و استعمار میشود، معنای فعل. مثل اینکه شما بگویید: «کَانُوا سِتَّةً فَسَبَّعْتُهُمْ» (شش تا بودند، من هفتتاشان کردم). وقتی اضافه بشه این قِسط بر عشره، حذف جزء دوم از مضاف. خب، نصب ما بعدش، نصب مابعدش: «رابعَهم رابعُ ایاهُم». این شکلی: «رابعَ ایاهُم» (چهارمین ایشان را). «رابعَهم»، میتواند بشود: «رابعَ ایاهُم». «ایاهم» ضمیر نسبیه دیگه. «رابعَ ایاهُم» میشود. یعنی شما میتوانی بگویی: «رابعَ اولئکَ» مثلاً. چراغش «افُم». «کَلْبَهُمْ رَابِعُهُمْ»، مبتدا و خبر. خودش، نه! معمولش منصوب بشه: «زیدٌ ضاربٌ عمراً». «عمرو» معمول «ضارب» بود دیگه. معمول «زید» بود و اسم مفعول بود و منصوب شد. میشد بشه: «زیدٌ ضاربُ عمرٍ» هم اضافه بشود بهش هم «ضارب عمراً» هم منصوب. حالا اینجا «کَلْبَهُمْ رَابِعُهُمْ»، مبتدا و خبر. «رابعُ هُم»، مضاف مضافالیه. «کَلْبَهُمْ رَابِعُ ایاهُم»، دو حالت. یادداشت بفرمایید. پس یکی «رابعهم»، یکی «رابع ایاهم». مبتدا بگیریم «یاهُم» یا «کَلْبَهُمْ رَابِعُهُمْ» هر دو جایز است.
خب، اینجا دیگه حذف جزء دوم جایز نیست. از ده به بالا، نصب منظورش چیه؟ منصوب شدنِ ما بعدِ آن مضاف؛ یعنی مضافالیهاش میتواند منصوب بشود. «رابعَهم» هم که مضافالیه. میشود «رابع ایاه». خب، حذف جزء دوم از مضاف جایز نیست. پس گفته نمیشود: «رابعُ و ثلاث عَشرَ».
مشتقّ «هوَه» درش، درش، درش برمیگردد به «کَلْبَهُمْ»؟ حالا «هوَه» برمیگردد یا «رابع»؟ «رابعونَ نواقصُ العقول» چی شد؟ کلّ مذکّر به مؤنث بود؟ مذکّر نکرد؟ «أَنْ تَحْمِلَ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ» اعراف: ۱۷۶. مثل «هُوَ كَمَثَلِ الْكَلْبِ» اعراف: ۱۷۶. «کَلْب» خودش به اعتبار لفظش مذکّر است. به اعتبار غیرعقول بودنش، ضمیر بهش مؤنّث. «کَلْبَهُمْ رابع». «رابع» مذکّر. به اعتبار «کُلّ» (هی) به اعتبار زمین «هیه». «ایاهم»، چهارمین او ایشان را. یا «او» به کی برمیگردد؟ به آن «ثلاثه». راویه فاعلش. یا «او» مفعولش. خودش هم که مشتقّ است دیگه. اسم فاعل. خب، پس نمیگوییم: «رابه او ثلاث عَشَرَ»؛ چون صحیح نیست گفته بشود.
«رَبَّتْهُ فَسَرَّهُ» کهف: ۷۴: «إِنَّ هَذَا فَسَّرَهَا». «فَسَّرهُ» این در تحویل فعل است و خلاف قسم اوّل تبادل که ندارد. اینجا سیاق ما را به سمتی نمیبرد. تعبیر الفعل، نه. خب، کی تقصیرش کرده؟ «فَصَّرَهُ»! تکثیر آن این است که مجرّدش به کار نمیرود. «فَصَّلَ فَسَرَّهُ» هم که نمیشود. تفسیر، معناش تفسیر. تأثیر آن این میشود که در این، در تحویل فعل به خلاف قسم اوّل است.
بگیریم چه؟ فاعلش! «فَسَّرَهُ» فعل و مفعول. تفسیر کرد آن را. که این تعبیر در تحویل فعل به خلاف قسم اوّل است. خب، این در تحویل فعل یعنی چی؟ یعنی این «رابعون» در واقع فعل بوده، شده را به آن. «رَبَّتْهُ» بوده. «سَبَّعْتُ» بوده. «صابون» یعنی «سَبَّعْتُ» یعنی با معمول شما، همه را میتوانی یک فعل ازش بسازی. «کَلْبَهُمْ رَابِعُهُمْ». «رابعهم کَلْبَهُمْ» یعنی «رباتم ربا». «کَلْبَهُمْ» تو «کُلَّهُمْ» منها: «کَلْبَهُمْ». من چهارمی گرفتم. سگشان را از ایشان چهارمی گرفتم. یا «سَبَّعْتُ». «کَانُوا سِتَّةً» (شش تا بودند)، من هفت تا دانستم ایشان را. «سَبَّعْتُهُمْ». خب، این پس در تحویل فعل. ولی آن قسم اوّل پس برای همین او منصوب نمیگرفت. چرا؟ چون تحویل فعلی نداشت. این منصوب میگیرد؛ چون تحویل فعلی دارد.
امر هفدهم: تو اوّلی که «کَلْبَهُمْ» نداشتیم، «ثالثٌ و ثلاثَةٌ» بود. ببینید، تو اوّلی اضافه میشد به واحد عددی یکسان. تو دومی اضافه میشود واحد عددی یکی پایینتر. چهارمی سه تا. ششمی پنج تا. اینجا یعنی پنج تا هستند که من شش تا میدانم. تبدیل به فعل میرود و منصوب هم میتواند بیاید برایش. آنجا چون واحد عددیاش یکسان بود تعبیر فعل نمیرفت. فقط هم اضافه میشد و منصوب هم نمیشد. جزء دومش هم تو آن یکی حذف میشد. تو این یکی حذف نمیشود. این تفاوتها خیلی نکات خوبی است. اینها. بدم نمیآید همینجوری تفعّلاً یک کتاب لمعهای میآوریم یک دقیقه میزنیم. کتاب اِرث ببینیم چقدر اینها ثمره دارد. امر هفدهم از ابن هشام. ظاهرِ ابن هشام این است که عدد مشتقّ در عقود، بیان برای بیان مرتبه است. پس آن لفظ متمّمه. همانجور که در حرف «لام» آمد که «متمّمُ المتمّمِ العشرین من معانی اللامِ تعدیة» (متمّم بیستمین از معانی لام، تعدیه است). و ابن سید در آخرِ «مخصّص» در مبحث عدد گفته: ابوعلی در عقود، دربارۀ همۀ عقود اینجور گفته که «او موافق است کذا»، «هُوَ الْمُوفِي كَذَا» و «هِيَ الْمُوفِيَةُ كَذَا». مثل اینکه شما بگویی: «الْمُوفِي عِشْرِينَ» و «الْمُوفِيَةُ عِشْرِينَ» یعنی مذکّر مؤنّثش یکی است. من میگویم که این اجتهادی از ابوعلی است و تبعیت کرده او را از کسانی که بعدش آمدهاند و گمان نمیبرم که عرب او را این شکلی استعمال بکند. خب، ایشان میگوید اصلاً منصوب هم هست. بیان مرتبه همان لفظ متمّمه. عربی؟ آره. عربی چُغُری بود. «نَفَسْگیریِ کفایی» بود. اشکالی نیست که عقد برای مرتبه، برای خود عدد باشد. مائز هم همان قرینه باشد. خب، این گفته بود برای متمّمه. عقود برای متمّمه. ایشان میگوید که اشکال ندارد که عقد برای مرتبه باشد نه متمّم. برای خود عدد باشد نه متمّم عدد. یعنی ما چیزی داشته باشیم مائز داشته باشد. مائز هم همان قرینه است. میگویی مثلاً «عشرین» (بیست). «عشرین» خالی هم میتوانی بیاوری ولی با قرینه؛ قرینهای که حکایت از تمییز بکند. ایشان میگوید این اعداد که میآید متمّم. ابوعلی و اینها گفتند. ابن هشام اینها گفتند. گفتند این عدد متمّمه. یعنی یک چیزی میآید، یک عدد میآید، تمامش میکند. این تمامکننده نیست. مثل «لام» در معانی «لام» هم گفتند «متمّم». یکی از معنای بیستگانۀ «لام»، تصمیم. یعنی کأنّه حضورش فقط برای اینکه ماقبل تمام بشود. یک حضور الکی. ولی این جوری نیست. این خودش از عقود و مرتبهای را بیان میکند. برای خود عدد هم هست و یک مائزی هم دارد که همان قرینه است.
امر هجدهم: الف و لام بر عدد مضاف نمیآید. این هم که «الْأَوَّلُ» هم نداریم. «الْوَاحِدُ» هم نداریم. «الثَّانِي» هم نداریم. «ثَانِيهِمْ» داریم مثلاً. سال مثلاً سال دوم داریم. «ثَالِثُهَا» داریم. ولی از صالحات. این هم روشن. برآنچه که بهش اضافه میشود، داخل میشود. «ثَلَاثَةُ الدَّرَاهِمِ»، «خَمْسَةُ الْأَلْفِ». و «فَالِصُ الثَّلَاثَةِ». حتّی اگر مضافالیه الف و لام داشته باشد، باز دوباره الف و لام میگیرد این یا نه؟ عددی که الف و لام بگیرد مضاف. چون مضاف است. اگر نه، تو منوط بشه چی؟ کجا داشتیم؟ الآن یکی بود اینجا. یک آیهای داشتیم. خب، یک کلمه اینجا بود. الف و لام داشت. «الصَّلَاةُ الَّذِينَ خَلَقَ» قصص: ۳۰. آنجا از «ثَلَاثَةُ السَّمَاوَاتِ سَبْعٌ» طلاق: ۱۲. همین صفحه ۵۱۲ که خواندیم: «تُصْبِحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ سَبْعٌ» اسراء: ۴۴. «سَبْع» الف و لام گرفت. «الصَّلَاةُ الَّذِينَ خَلَقَ» آنجا دیگه چون اضافه نبود نعت و موصوف بود. ولی اینجا چون اضافه است. کدْم مضاف نمیگیرد.
«ثالثُ الثلاثة» و «ثامنُ السبعة». فرق «ثالثُ الثلاثة» و «ثامنُ السبعة» چیست؟ صفحه ۵۱۴ امر هجدهم. «ثالثُ الثلاثة» و «ثامنُ السبعة». نه، خب، فرق این دو تا با هم فرقش چیست؟ «ثامنُ الثلاثة»، «ثامنُ السبعة».
اوّلش: عروسیتو. از سه تا هشتمی، هفت تا هشتمی. هفت تا. یکیش اولین قسمت اوّل. دومین قسمت دوم. خب، تفاوت این دو تا با هم چیست؟ بدون اینکه بحث قبلی نگاه کنیم. تفاوت «ثالثُ الثلاثة» و «ثامنُ السبعة». ۱. بله! یکیش تحویل به فعل. کدام نمیرود؟ کدام میرود؟
دوم: تفاوت «حساباً سبعه» (آمَنُون از سبعه). تفاوت سوم: مضاف. آنجایی که عدد، عدد مضاف چیزی را نگرفته الف و لام. خب، یک تفاوتی بین این دو تا از خود آن سه تا سومی است. خب، یکیشون از خود اون هفت تا هشتیمیه. خب، این هم که گفتیم. خب که این هم گفتیم. ترجمهاش گفتیم. گفتیم این یعنی یکی از سه. آن یعنی هشتمی که بعد هفتم میآید. خب، سِت تفاوت دارد. اوّلش اینکه تحویل به فعل میرود این یکی، اون یکی نمیرود. دوم اینکه این منصوب میآید، اون نمیآید. سوم تو یکیاش از ده به بعد مضافالیه را میشد حذف کرد. تو یکی. تو کدام نمیشود؟ آهان! تو «ثامنُ السبعة» نمیشود. نه، به خاطر اینکه یک واحد ازش بالاتر است دیگه.
اما در غیر مضاف، الف و لام بر آن داخل میشود. «عِنْدَكَ الثلاثة»، «عِنْدَكَ الأربعة عشر». «أربعة عشر» یا «أربَعةَ عَشَرَ»؟ «أربَعةَ عَشَرَ». «عِنْدَكَ الأربعة عشر» یا «عَرَبَةُ أحسنتم». ببینید نکات ریزهکاریها را. و تو امتحان شفاهی حوزه همین جا پُوست میکنند از همین جاها. «عِنْدَ أَبِيكَ الأربعة». از یک تا نوزده. «عِنْدَ أَبِيكَ الأربعون». چرا «أربعون»؟ «أربعین» مبتدای مؤخر. ولی داخل بر جزء دوم نمیشود اگر عدد مرکب باشد. «الأربعةُ العَشَرَةُ» نمیشود. «الأربعةَ العَشَرَ» میشود. «أربعُ العَشَرَ» نمیشود. بله. و داخل میشود بر آن اگر معطوف باشد. «رَأَيْتُكَ الأربعةَ والخمسَ رَجُلاً». اگر عطف نشود بر جزء دوم وارد نمیشود. اگر عطف شود و جزء دوم الف و لام وارد میشود. داخل بر ممیز مطلقاً نمیشود. چون حق تمییز همۀ اینها وقتی است که کلام ایجاب بکند دخول الف و لام را. وگرنه اصلاً اصل این است که الف و لام در باب اسماء عدد وارد نشود. در کتاب خدا هم چیزی ازش پیدا نشد. دیده نشد که ما الف و لام سر عدد تو کتاب، تو قرآن نداریم. جاهای دیگه که کاربرد دارد. تو نهجالبلاغه هم فکر کنم باشد. بله، نهجالبلاغه به نظرم هست. «عددُ الألفِ و اللام». کوفیون اجازه دادند که الف و لام بر عدد مضاف داخل بشود به خاطر قیاس با «الحسنُ الوجهِ» در حال اضافه. قیاس باطل است. چون الف و لام دخولش بر مضاف خلاف اصل است. مگر اینکه بر وصف عامل در «مَعْرِفَه» وارد بشود. وصفی که تازه وصف باشد. اول مشتقّ باشد. بعد عامل باشد. بعد معرفه هم باشد. آنجا الف و لام در اضافه. «الحسنُ الوجهِ»، بله. مبنی. بله. خلاف اصل است که بیاید ولی میآید. شما یک دفتر داشته باشین. قواعد از آن تهش شروع کنید. زیر آب صفحه پنجاه، پنجاه قبل. بزن زیر آب. اینجا.
امر نوزدهم: اگر شما بگویی که صحیح نیست مثلاً بگویی: «خامسُ عشرَ». چون دو تا جزء واحد در معناست و معنایی برای عطف در واحد نیست. و همچنین از «رابع عشر» مثلاً. چون حرف عطف مقدّر بین دو جزء است؛ یعنی چهار و ده. و همچنین هر عددی که بهش اراده بشود واحدی از مراتب و یکی از آنها عقود است. پس صحیح نیست اطلاق «عشرین» مثلاً بر واحدی که واقع شده در آن مرتبه. یعنی یعنی بیست تا از یک چیزی. بیست تا ما داشته باشیم. بیست، بیست در واقع در عرض همۀ آن یکی است. بیست. شما یک چیز هستی؟ یکی. یعنی بیست تا رو از... حالا این از بحثهای سنگین در اصول هم هست که شما در عدد همه را در عرض هم نگاه میکنی. یعنی یکی واژه میگویی با بیست تا موضوعله، با بیست تا مصداق. یا با یک مصداقی که یک آینهای است که درش بیست تا چیز افتاده.
تو اصول میگویند که شما وقتی مثلاً عدد صد را میگویی اراده میکنی یک «موضوعله» را. یک آینهای که تو آن آینه صد تا چیز میتواند بیفتد. میتواند صد تا چیز بیفتد. صد تا سیب بیفتد. صد تا پرتقال بیفتد. این جوری نیست که شما صد تا سیب را یک بار وصل کردی. ثبت پرتقال یک بار وصل کردی. ما میگوییم که این اختصار در کلام است. چون معنای «ثالث عشر» این است که واحد واقع فی مرتبه ما قبلها من المراتب ثلاث عشرة. همۀ اینها را با هم لحاظ کردیم. یعنی این یک واحدی است که در یک مرتبه واقع شده که با ماقبلش از مراتب. هی مرت مرتبه سیزدهم. کلام مختصر کردن. ترکیب کردن بر جزء اوّل به عنوان هیئت مشتقی که دلالت بر واحد بکند. و انداختن آنی که اضافه بر حاجت است. اما مثل «عشرین» استعمال شده در مرتبهای. پس غایت امری که این مجاز باشد. مصححش هم...
امر آخر، بیستم: تاریخ تعریف وقت است به آنچه که درش واقع شده از تعریف. اصلش درست است. «تاریخ» (از ارخ). بله. هر دو درست است. و برای هر قومی مبدأ تاریخی است از حیث سال و مبدأ تاریخ اسلام سال هجرت پیامبر. اول سال، اول محرمالحرام از ماههای قمری و بر این اساس مسلمانها عمل کردند در تسجیل حوادث. و تسجیل ثبت کردن. پس وقتی واقع بشود امری، آن را «اخوا» کردند. به این شهور «الرحوه» تاریخش کردند. «عرفان الرخو» تعریفش کردند. «ارخوانی» تاریخش کردند. تاریخ زدن به این ماهها و به لیالی این ماهها. «دون ایامه». بیشتر ملاک شبها بوده. یعنی تاریخ بر حسب شبها میزدند تا حساب روزها. چون اول ماه قمری شب است. چون ماه با شب شروع میشود. اینها درش ماههای قمری شب درش ملاک است به ظهور هلال. پس مثلاً گفته میشود که این قتال واقع شده «صلات». خوب دقت کنید. بحث تاریخ خیلی مهم است مخصوصاً در مقاتل. کتاب ارشاد مرحوم شیخ مفید هم بیاوریم اولش. جایی دم دست پیدا بکنیم. حالا این را تمام بکنم. تاریخ شیخ مفید با لمعه. ارشاد شیخ مفید. خوب واقع شده قتال «لِثَلَاثِ لَيَالٍ خَلَوْنَ». یعنی چی؟ مثال: «وَقَعَ الْقِتَالُ لِثَلَاثِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ شَهْرِ رَجَبٍ». (جنگ واقع شد در سومین شب) سلام. نمیدانم از سه شبی که گذشته بود. «خَلَوْنَ» سه شبی که آن سه شب گذشته بود و یا مدینه خالی شده بود. گذشته بود. خب، حالا میخواهم بگویم سه شب مانده بود. الآن تو ارشاد شیخ مفید هست. بله. «هَاجَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْكُوفَةِ لِثَلَاثِ لَيَالٍ بَقِينَ مِنْ شَهْرِ رَجَبٍ». (سه شب باقی مانده بود از شهر رجب). «بَقِيَتْ» «بَقِيَتْ» «بَقِيَةٌ» مثلاً به صیغۀ جمع. تا اش با صیغۀ جمعی. وقتی از ده رفت بالا میگویند: «لِإِحْدَى عَشْرَةَ لَيْلَةً» یا «لَيْلَةً». «لَيْلَةً خَلَّتْ أَوْ مَضَتْ». خیلی این تیکه مهم است. اینها خیلی قیمتی نیست تو کتابهای دیگر. خدا رحمتش کند سید را. واقعاً یک طوری پیش رفته. آدم آره خیلی مرتب. کار یک ذهن. بله. خیلی خوب. کتاب خیلی خوبی است. فکر به خاطر حجم زیاد و معاصرتش است که در حوزه خیلی اعتنایی بهش نمیشود. دویست سال بگذرد کم کم بهش رو میآورند. خب، «لَيْلَةٌ خَلَّتْ أَوْ مَضَتْ» به خاطر تمییز. رعایت تمییز جمع افراد.
وقتی امر واقع بشود در وسط. ما میگوییم که: «وُلِدَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ فِي» چی چی؟ «شَهْرِ رَمَضَانٍ نِصْفِ لَا شَهْرِ رَمَضَانَ» یا «فِي الْمُنْتَصَفِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ». «نِصْفِ مَاهِ رَمَضَانَ» گفته میشود. «لَا أَرْبَعَ عَشْرَةَ لَيْلَةً». چرا «أَرْبَعَ عَشْرَةَ»؟ «أَرْبَعَةٌ» مگر نباید باشد؟ عددش مشکل ندارد. عدد مشکل در آهان. «أَرْبَعَ عَشْرَةَ لَيْلَةً بَقِيَتْ» مثلاً. بله دیگه. چون جزء دوم مطابقت داشت با مؤنّث. اگر حالا ده روز مانده باشد یا کمتر از ده روز میگویند: «لِعَشْرٍ بَقِينَ». سیوطی کتابی دارد در تاریخ. اسمش را گذاشته «شَوَارِخُ» در علم تاریخ که ناظر در آن امور مفیدهای را واقف میشود. «شَوَارِخُ فِي التَّارِيخِ» (شمارهها). شمارهها. فکر کنم آره. خوب. مای کتاب ارشاد میخواهیم با یک کتاب لمعه. وقت هم که تا چقدر داریم؟ آقای دکتر نماز اول برسیم. بیست دقیقه به آقای کریمی. ما در خدمت ارشاد میخواهیم از کتاب مرحوم شیخ مفید از تاریخ امام زمان که فردا روز میلادش است. ارواحنا فداه. «تاریخُ و بقیتُ اللهِ فِي الْأَرْضِينَ». «كَانَ مَوْلِدُه لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ خَمْسٍ وَخَمْسِينَ وَمِئَتَيْنِ» (۲۵۵). از اولش. «كَانَ مَوْلَا». (دانلود چی شد؟) مکان. اسم زمان. ولادت. «لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ». شب نصف. «سَنَةَ». ظرف. «سَنَةَ خَمْسٍ وَخَمْسِينَ وَمِئَتَيْنِ». یک نکته اینجا بود. اضافه کرده بود سنه رو به خمس. و چی شده بود؟ معدود مقدم شده بود و مضاف بود. معدود هم درش مراعات شده. یعنی «سَنَةٌ» چون مؤنّث بود. «خَمْسٌ» مذکّر بود. مجبور کنی «خَمْسٍ وَخَمْسِينَ وَمِئَتَيْنِ». مرتب هم که حفظ شد. دهگان، صدگان، یکان، دهگان، صدگان. اولا. نرجس. «وَكَانَ سِنُّهُ خَمْسَ سِنِينَ عِنْدَ وَفَاةِ أَبِيهِ». پنج سال سن ایشان موقع وفات پدرش. «خَمْسَ سِنِينَ». همسر. ضد ستاد. همه جمع است. و جمع «سِنّ»، «خَمْسَ سِنِينَ». خوب. گردش به چیست؟ خیابان ننی یا نه؟ چرا شیائومی یامن؟ که میگرفت؟ بحث جمع در جمع. ما چند نوع جمع داشتیم؟ یا سالم یا مکسّر. سالم یا مؤنّث یا مذکّر. مذکّر سالم برای چی بود؟ «ذَوِي الْعُقُولِ» که حالا شرایطش را داشته باشد. اولین شرطش این است که «عُقُول» باشد. بعد آنجا میگفتیم ده تا چیزی که ملحق میشود به مذکّر سالم. مثل «أَرْزٍ» و «عَالَمٍ» و «سَنَةٍ» و «عشرون» و اینها ملحقات جمع مذکّر سالم. «سِنَّةٍ» یکی از این شرایط جمع مذکّر را ندارد. باید بشود سنوات. اصلش به آن سمت است. ولی «سنین» جمع بسته میشود. در قرآن همیشه «سِنِينَ» جمع بسته. حالا که جمعشان جور شد در حالت رفعی میشود «سِنُونَ». در حالت نصبی جریمی میشود «سِنِينَ».
خوب خوب. «نَصَّ عَلَيْهِ الْأَئِمَّةُ وَاحِدًا بَعْدَ وَاحِدٍ إِلَى أَبِيهِ الْحَسَنِ». «وَاحِدٌ نَصَّ عَلَيْهِ الْأَئِمَّةُ وَاحِدٌ». آها. خب، تمییز نیست. میتواند تمییز باشد. «وَاحِدٌ» جامد یا مشتقّ. و اصل مشتقّ اصل است. یعنی اصل در حالت مشتقّ بودن. و اصل تمییز. ضمن اینکه ابهامی هم تو قبلش نیست. خب، این هم یک نکته. حالا ترجمهاش. ترجمه. ترجمه دقیق روشنگری کردن ائمه. فارسی روی یکی پس از دیگری. ولی حالا حالش را چه جوری؟ در حالی که اینها هر کدام روشنگری را بعد از دیگری انجام دادند. یکی روشنگری کرد رفت. بعدی روشنگری. «وَاحِدًا بَعْدَ». یا «بَعْدَ وَاحِدٍ». دو «وَاحِدٍ». نفسگیر. پنج دقیقه. اینجوری ببین چه میکند. «زَل» میاندازد تو کل ادبیات. «بَعْدَ وَاحِدٍ». «بَعْدًا» نمیتوانیم بگوییم. «بَعْدًا» میشود حالا. «بَعْدًا» میخورد. «وَاحِدَة». خب، یک تیکش را چون نخواندیم. بعد میتواند ظرف باشد اینجا و مفعولفیه باشد و منصوب باشد. این یک. خب، یکی دیگر که خواندیم چی میتواند باشد؟ نه راجع به بعد. اینجا اینی که آمده یک چیزی میتواند باشد برای «وَاحِدًا» اصل تمییزمان که مضاف نباشد. منصوبات فقط تمییز. همین. چیزهای دیگر هم داریم. خودش را با شرایط تطبیق میدهد. «إِرَادَ طَبْعُ» مثل سلام آقا. دست شما درد نکند. دست شما درد نکند. پس این بعد چی شد؟ نعت هم میتواند بشود. خب، یکی دیگر. یکی که همچین صفتی دارد که بعد از یکی است. ظرف هم میتواند باشد. یکی در ظرف بعد یکی. یا یکی باید هر دویش میتواند باشد. مشکل نیست. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ اسْمُهُ أَرْسَلَ مُحَمَّدًا إِلَى الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَجَعَلَ بَعْدَهُ». میخواهم بگویم بعدش دوازده تا وصیّ قرار داد. مسیح دوازده تا وصیّ. «عَشْرَةٌ اثْنَا عَشَرَ» مفعول. «اِثْنَا» چیست؟ «اِسْنِي». «اِسْنِي وَصِيًّا». «وَمِنْهُمْ مَنْ سَبَقَ وَمِنْهُمْ مَنْ بَقِيَ وَكُلُّ وَصِيٍّ جَرَى بِسُنَّةٍ كَانُوا» دوازده تا «کَانُوا» خبر. خبر بشود «اِثْنَا عَشَرَ». احسنتم. خوب. این از این. کریمی بحث خوبی را از دست دادید. تا من پیدا کنم. ایشان هم میگوید حضرت سال ۲۵۵ نصف شعبان. ۲۵۵. بدهی. «فِي لَيْلَةِ النِّصْفِ». کباب. نه نه. این کتاب بعد سی سال هنوز نو. من «سَنَةٍ». نه «سَنَةٍ». چرا «سَنَدَاتِ»؟ الآن ۲۵۵. «خَمْسٍ وَ أَرْبَعِينَ وَخَمْسِينَ». «خَمْسُ خَمْسَةٍ» نه اضافه. «خَمْسٍ». یک نکته خوبی بود. وقتم خیلی کم داریم. دیگه چی گفتیم آقای دکتر؟ یکی اینکه پنج سالشان بود موقع وفات پدرشان. در مورد «سَنَةٍ» بحث شد. جمعش چه جوری است؟ انقلاب. «كَانَ لَهُ عِنْدَ وَفَاةِ أَبِيهِ خَمْسُ سِنِينَ». «خَمْسَ» ملحقات «سِنُونَ» و «سِنِينَ». صنف از چیست؟ ملحقات جمع مذکّر. عالم و قانون. خوب. خیلی خوب.
یک روایت بخوانم. اتمام از کتاب اِرث. کتاب مختلف مرحوم علّامه حلّی. آره. «لَهُ عِنْدَ وَفَاةِ أَبِيهِ خَمْسَ سِنِينَ». «سِنِينَ». روایت را میخوانم. ترجمه بفرمایید. خوب دقت. خوب دقت. دقت میخواهیم ببینیم برای فقه و اصول و برای فقه چند مرد حلاجید. «وَعَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ صَادِقِ عَلَيْهِ السَّلَامِ». وقت چون کم است سریع میخوانم. «فِي أَبَوَيْنِ». دربارۀ دو پدر. دربارۀ پدر و مادر. «جَدٌّتَ لِأُمٍّ». «جَدٌّتَ» (مادربزرگ مادری). «جَدٌّتَ» (مادر مادر میت. نه). «جَدٌّتَ» (مادربزرگ). «أُمِّ». «جَدَّةُ» باشد. مادربزرگ. مادر. مادر میت. دیگه. «جَدَّةُ» میت از کدام طرف؟ «لِلْعَمِّ». نه «لِلْأَبِ». درست. سه نفر. «لِلْعَمِّ» از «سُدُسٍ». یک ششم. «وَلِلْجَدَّةِ» از «سُدُسٍ». مادربزرگ چقدر میماند؟ خوب است. چون کتاب اِرث از این است که پُوست میکند. راحت است.
خب، بفرمایید. چهار ششم که میشود «أَرْبَعَةٌ سُدُسٌ». و ما بقیه و هو ثلثان. ثلثان یعنی دو ثلث. ثلث یعنی «سُدُسَانِ». خیلی خوب. «سُدُسَانِ». حالا میخواهم بگویم سه تا یک ششم. یعنی سه ششم. میخواهم بگویم سه تا «سُدُسٌ». سه تا یک. سلام ستو. چون «سُدُسٌ» مذکّر است. «سُدُسٌ» مذکّر معدود را در نظر بگیریم. مذکّر فرضی. نه. اینجا که دیگه چیزه. آن مال وقتی که جمع است و مجرور. اساس. خوب. میخواهیم بگوییم سه ششم. سلام ستو. چون «سُدُسٌ» مذکّر است. «سُدُسٌ» مذکّر. معدود را در نظر بگیریم. مذکّر فرضی. نه. اینجا آن جوری نیست. سه شش. حلّ شد. اینجا هم «سُدُسٌ» میتوانستیم. نه. کجا بود که «ثَلَاثُ سِتٍّ». حالا شش. شش تا یک هفتم. این را هم بگوییم. فی. تو یک هفتم. یک هفتم چی میشود؟ یک دوم میشود. یک سوم ثلث. یک چهارم رُبع. یک پنجم خُمس. یک ششم سُدس یا سُدوس. یک هفتم سُبُع. یک هشتم. یک هشتم ثُمن. یک نهم تُسع. یک دهم عُشر. خوب. عُشر و اعشار. گاهی اعشار یعنی جمع عُشر. یک دهمها. حالا شش تا یک هفتم. آهان. ست تاتو. جمع صبا. اصبا. «سِتَّةُ أَسْبَاعٍ». (شش هفتم).
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...