بررسی قواعد تقدیم مفعولبه
تحلیل آیه «ایاک نعبد» و معنای حصر
صدارتطلبی اسامی در نحو عربی
فاء جزا و جایگاه مفعول در جمله
موارد وجوب تأخیر مفعول از عامل
نقش نحوی در دو مفعولیها
حذف مفعول و عامل در قرآن کریم
ظرایف بلاغی در حذف نحوی
قاعده حصر بدون «انما» و «الا»
بلاغت قرآن در حذف مفعولها
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
در بحث مفعول به دو مسئله عرض شد: یکی اینکه میشود مفعول را مقدم کرد یا نمیشود؟ عرض کردیم جاهایی واجب است که مفعول به بر فاعل مقدم شود و جاهایی هم واجب است که فاعل بر مفعول به مقدم شود. مسئله سوم این است که کجاها جایز است که مفعول به مقدم یا مؤخر باشد؟
در غیر آنچه در دو مسئله سابق آمد، جایز است که مفعول بر فاعل مقدم یا مؤخر باشد؛ یعنی غیر از آن دو موردی که وجوبی بود (جاهایی که واجب بود مفعول مقدم باشد و جاهایی که واجب بود فاعل مقدم باشد) غیر از اینها دیگر جایز است. لیکن تقدیم، به خاطر جهاتی مثل رعایت فواصل در آیات، انجام میشود. در این حالتی که ما وجود نداریم که مفعولمان مقدم شود، تقدیم آن به برخی جهات است؛ مثل اینکه میخواهیم فواصل را در آیات رعایت بکنیم، اشعار را با هم مرتب بکنیم، سجع در نثر داشته باشیم و مانند این.
خوب، از همین جاست این آیه که در سوره مبارکه قمر وارد شده است. در سوره قمر همه کلمات با "ـار" تمام شدهاند، لذا اینجا مفعول به را مقدم و فاعل را عقب انداخته که فواصل آیات (آخر آیات) حفظ شود: «وَلَقَدْ جَاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ». آل فرعون به خاطر هماهنگی ریتم پایان کلمات و اینها مقدم شده است. «وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلَائِكَةُ»، اینجا هم «الذین کفروا» مقدم شده است؛ یعنی مفعول مقدم است.
در این دو بیت نیز همینطور است:
«وَابْتُلِيَ حِمْلُ الظَّيْمِ نَفْسًا أَبِيَّةً» (کدام؟ «الذین کفروا» مفعول به و مقدم است).
«وَقَلْبٌ إِذَا سِيمَ الْعَذَابَ شَبَّ»
اینجا «حمل الظیم» بر «نفس ابیه» مقدم شده است.
«وَلا خَيْرَ فِي حُسْنِ الْجُثُومِ وَتَوْلِهَا
إِذَا لَمْ يُغْنِ حُسْنُ الْجُثُومِ عَمَاءِ»
اینجا «حسن الجثوم» بر «عقول» مقدم شده است.
بحث بعدیمان در مورد این است که کجاها واجب است مفعول بر عاملش مقدم شود؟ دیگر بحث مقدم شدن بر فاعل نیست، بحث مقدم شدن بر عامل است.
مسئله چهارم: مواضع وجوب تقدیم.
واجب است تقدیم مفعول بر عاملش در مواضعی:
۱. وقتی که اراده شود حصر عاملش در آن، بدون «إنما» و «الا». یک وقتی ما بدون «إنما» و «الا» میخواهیم حصر را برسانیم. اینجا وقتی مفعول را بر عامل مقدم کردیم، تقدیم آن، «ما حقّهُ التأخيرُ يفيدُ الحصرَ»؛ یعنی چیزی که حقش این است که مؤخر شود، وقتی مقدم میشود، افاده حصر میکند. «إِيَّاكُ نَعْبُدُ وَإِيَّاكُ نَسْتَعِينُ». میشد «نعبدُك»، آن کافش میشد مفعول به، ما آن کاف را برداشتیم و آوردیم جلو. وقتی آوردیم جلو، حصر را میرساند؛ یعنی فقط تو را میپرستیم، «إِيَّاكُ نَعْبُدُ وَإِيَّاكُ نَسْتَعِينُ»، یعنی فقط از تو استعانت میجوییم، نه «نَعبُدُ إلا إيّاكَ»، نه «نستعينُ إلا إيّاكَ».
و مثل مثال مشهور: «إيّاكَ أعني وَاسمَعِي يا جارهُ». این ضربالمثل معروف: «به در بگویم، دیوار بشنود». یا «جارة» یعنی همسایه. «إيّاكَ أعني وَاسمَعِي يا جارهُ»، یعنی من دارم با تو حرف میزنم ای همسایه! دارم به تو میگویم. وقتی «إيّاكَ» را مقدم میکنیم، فقط دارم به تو میگویم. ترجمهاش مثل همان با تو را فقط پرستش میکنم، فقط تو را میپرستم. حصر روی «إياكُم» آمده است. خوب، این هم از حالت اولی که مفعول بر عاملش مقدم میشود.
۲. دومین حالت این است که مفعول از اسمایی باشد که صدارت میطلبد. اگر از اسماء صدارتطلب باشد، باز بر عامل مقدم میشود.
«أَيَّ آيَاتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ؟» اینجا در واقع این است که «أَيَّ آيَاتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ» ولی این مقدم شده بر عامل؛ چرا؟ چون "أيّ" صدارتطلب است.
«مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ». "مَنْ" شرطیه صدارتطلب است و بر عامل خودش که "يَهْدِ" باشد مقدم شده است.
«وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ»، دوباره "مَنْ" بر "يُضْلِلْ" مقدم شده است.
«أَيَّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى». "أَيّ" دوباره بر عامل خودش که "تَدْعُوا" باشد مقدم شده است.
«كمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ». "كمْ" صدارتطلب است، ادات استفهام است، و اگر مفعول به هم باشد، باز مقدم میشود. «كمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» اینجا "کمْ" را بر "أَهْلَكَ" مقدم کرده است.
«أَيَّامَ الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتَ؟» اینجا جمله فعلیه است. در این حال اینها مقدم هستند. اگر که فاعل ما صدرنشین بود چی شد؟ اگر فاعل ما بر مقدم شد، صدرنشین ما فاعل است. خوب، اگر فاعل است که اسمیّه میشود، پس مقدم میشود.
«أَيَّامَ الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتَ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيْكَ»، اینجا "أَيَّامَ" از ادوات ایّ است دیگر. ایّ صدارتطلب است و بر "قَضَيْتَ" مقدم است. خوب، این هم دو تا حالت.
۳. سومین حالت: عاملش واقع شود بعد فای جزا در جواب امای ظاهره یا مقدّره، و در جمله غیر از این فَا نداشته باشد. یعنی این مفعول به یک عاملی دارد، آن عامل بعد از فای جزا آمده، یک "امّا"ی ظاهر یا مقدّر اوّلیه. یعنی یک "امّا"ی شرطیه ما داریم، بعد "فَا" آمده، بعد این فعل آمده. این فعل هم عامل آن مفعول به ماست. اینجا مفعول را بر فاء مقدم میکنیم تا فاصله بیفتد بین "امّا" و فعل.
«فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ». اینجا "امّا" شرطیه داریم، "لَا تَقْهَرْ" فعل ماست، بعد "فَا" آمده. "يَتِيمَ" مفعول بهِ آن "لَا تَقْهَرْ" است، ولی مقدمش میکنیم بر "فَلَا تَقْهَرْ"؛ چرا؟ چون بین "امّا" و آن "فَا" فاصله بیفتد.
"فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ" زیبا نبود، یک جوری.
«وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ». این "امّا"ی ظاهره بود. حالا "امّا"ی مقدره چطور؟
«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ * وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ». این "فَا"هایی که بر این افعال دلالت دارد، دلالت دارد بر اینکه یک "امّا"یی در اول کلام هست. یعنی: «وَأَمَّا رَبَّكَ فَكَبِّرْ»، «وَأَمَّا ثِيَابَكَ فَطَهِّرْ»، «وَأَمَّا الرُّجْزَ فَاهْجُرْ». سرِ همهاش یک "امّا"ی شرطیه مقدره هست، "امّا"ی مقدره وگرنه وجهی برای اینکه بخواهد این "فَا" بیاید در آن، نیست. تفصیلش در بحث ادوات شرط در مقصد سوم آمده است. خوب، این هم از مسئله چهارم.
برویم سراغ مسئله پنجم. حالا کجاها باید مؤخر از عامل بیاید؟ واجب است که اول عامل بیاید بعد مفعول؛ واجب است تأخیر مفعول از عاملش در مواضعی:
۱. اول اینکه مفعول، اسمی باشد که اول به مصادر یا با "أنْ" یا با "إنَّ" آمده باشد.
«فَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ؟» اینجا «أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ» مفعول بهِ «لَا تَخَافُونَ» است و واجب است که مؤخر از «لَاتَخَافُونَ» بیاید.
«يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ». این «أَنْ تُصِيبَنَا» مفعول بهِ «نَخْشَى» است و واجب است که مؤخر بر «نَخْشَى» بیاید.
«وَأَنَّ الْمُجْرِمُونَ النَّارُ ظَنُّوا أَنَّهُمْ وَاقِعُوهَا». اینجا هم همینطور. کجاست؟ «أَنَّهُمْ وَاقِعُوهَا» مفعول بهِ «ظَنُّوا» (پیچیده - دو مفعولی، اینجا همه جا مفعولی نیست) و از عاملش مؤخر آمده است. گفته بود که اسم خبر «انَّ»؛ «وَيُرِيدُ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا». این «أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا» میشود مفعول بهِ «يُرِيدُ» و واجب است که مؤخر باشد. خوب.
۲. دومین جا که واجب است مفعول از عاملش مؤخر باشد، این است که معمول برای فعل تعجب باشد. اینجا معمول فعل تعجب هم نمیتواند مقدم بشود. «مَا أَحْسَنَ اللَّهَ». این «اللَّهَ» را نمیشود جلو انداخت از «ما أحسنه»؛ «وَا حسَنَ اللَّهَ» بله.
۳. سومیش این است که تقدیمش موجب اشتباه بشود با مبتدا، از آن جهت که اعرابش ظاهر نیست.
مثل: «وَعَظَ هَذَا أَبِي». اینجا اگر ما بخواهیم قاعده بر این باشد که جایز باشد این مفعول به مقدم باشد، قاطی میشود. معلوم نیست این پدر من را موعظه کرد یا پدر من این را موعظه کرد. پس قادر به اینکه اونی که اول آمده فاعل است مقدم؛ و نسبت به «وَعَظَ» هم نمیشود باز دوباره مقدم بشود.
«أَبِي وَعَظَ هَذَا» هم دوباره باز ما را به اشتباه میاندازد. «أَبِي» مفعول اوست، این پدر من را موعظه کرد. حالا اگر من مفعول بر عامل مقدم کنم چی میشود؟ «أَبِي وَعَظَ هَذَا»، معنا کامل عوض میشود.
۴. چهارمین جایگاهی که تقدیم آن جایز نیست، این است که مفعول "أيّ" موصوله باشد.
«ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ عِتِيًّا». «أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ» یعنی «لَنَنْزِعَنَّ الَّذِي هُوَ أَشَدُّهُمْ عِتِيًّا». مفعولمان "أيّ" است و بر «لَنَنْزِعَنَّ» مقدم نشده است.
۵. پنجمین حالت هم این است که عاملش مقترن به لام ابتدا یا لام قسم یا مای نافیه یا لای نافیه باشد در جواب قسم، یا حرف استثنا بنابر آنچه که ابن هشام در مُغنی گفته است، یا مقترن باشد به قد یا سوف یا رُبّما یا قَلَّما یا نون مفصله. عامل وقتی اینها را داشته باشد، دیگر مفعول ما بر این عوامل مقدم نمیشود. این چند تا دیگر: لام ابتدا، لام قسم، مای نافیه، لای نافیه در جواب قسم، حرف استثنا، قد، سوف، رُبّما، قَلَّما، نون تأکید؛ هر کدام. این هم از این.
برویم سراغ مسئله آخر در فصل اول. وقتی که فعل ما دو تا مفعول داشت یا سه تا مفعول داشت، تقدیم مفعول بر آن در باب «ظَنَّ» و اخواتش، همان القائی است که در مبحث «خامس» بحثش گذشت. و در غیر این باب، یکی از دو مفعول، اصل است و دیگری فرع است، هرچند مبتدا و خبر نباشد. پس اصل در این است که مفعول اصلی مقدم باشد و مفعول فرعی مؤخر باشد، و هر دو هم مؤخر از عاملش بیایند. یعنی باید اصل مقدم باشد، آن دیگری که فرع است (یعنی مفعول به اصلی) اول بیاید، مفعول به فرعی دوم بیاید، و هر دو هم بعد از عاملش بیایند. این اصل کلی ماست. اگر دو مفعولی هم هست، همیشه اولی (یعنی مبتدای جمله قبلی و خبر آن) و زید، مبتدا بوده، قائم خبر بوده، این شده مفعول اول، این شده مفعول دوم. جفتش هم اصل بر این است که به ترتیب بیایند.
«وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا». اینجا «رَبُّهُم» که فاعل است، «هُم» مفعول اول، «شَرَابًا طَهُورًا» مفعول دوم، و اصطیناکم بین مفعول فاصله بیفتد. چون که در فاعل، ضمیری به فاعل چسبیده که برمیگردد به مفهوم؛ و «أَسْقَيْنَاكُمُ الْمَاءَ الْفُرَاتَ». خوب، اینجا چطور است؟ «أَحْسِنْ إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ». همراه اول. «فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا». اول به: «جَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً». جنةُ میشود مفعول. و جزاهم جنتاً بما صبر بوده، این را مقدم کرده که حصر برساند.
«أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ» کاف اول جدول الاولین فقط الاولین مفعول. «أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ» ما هلک ۱۴. «ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ»، این هم ابدی، اول آخرین محصول.
«وَنَظَرْتَ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُشِيزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا». شاید مثال کجاست؟ پای نوشیده. زحمت چیست؟ «پوشاندیم آن را». مفعول دزد.
بله از آنچه ذکر شد، حکم تقدیم و تأخیر در ظل مفعول واحد دانسته میشود. حکمش در دو مفعول، همانهایی که در تک مفعولی میگفتیم، میتواند مقدم شود، مؤخر شود، بر عامل، بر فاعل، فلان و اینها. توی این دو مفعولی هم همان بحثها دوباره هست. دو مفعولی، سه مفعولی. هرچند وقوع آن در این قلیل است. خیلی کمتر پیش میآید که اینها بخواهد جابجا شود. در دو مفعولی و سه مفعولی جابجاییش خیلی کمتر. بله، بله، کلام را به تفصیلش طول نمیدهیم.
فصل دوم:
در این است که اصلاً ما مفعول را حذف بکنیم یا عاملش را حذف بکنیم؟ بدان که غرض متکلم یک وقت تعلق میگیرد به اخبار از نفس وقوع فعل با قطع نظر از فاعل و مفعول. «وَقَعَ الْقَتْلُ». اصلاً کاری ندارد به اینکه کی فاعل است، کی مفعول است، کی قاتل است، کی مقتول است. «آمنتم بِهِ إِذا ما وَقَعَ»، آن چه واقع شد. اصلاً کار نداریم کی واقع کرد، چی واقع شد. یعنی بغضِ عذاب، من دون نظرٍ الی مُعَذِّبٍ و مُعَذَّبٍ. کار نداریم که کی عذاب کرد، کی عذاب شد، فقط آن عذاب را کار داریم. یک وقتی هم تعلق میگیرد به فعل و فاعل با قطع نظر از مفعول. پس یک وقتی فقط ما با فعل کار داریم با فاعل و مفعول کار نداریم. یک وقتی با فعل و فاعل کار داریم، مفعولش را کار نداریم. میگوییم فلانی کشته، فلانی آدم کشته. کی را؟ کار نداریم. فلانی دزدی کرده. چیو؟ کار نداریم. مسئول بزنی این سرقه، «إِنَّهُ سَارِقٌ سَرَقَ»، کاری نداریم چیو دزدیده. فقط کارت بانک این دزد است. با فعل و فاعل فقط کار داریم، با مفعولش کار نداریم.
«جن» در قرآن زیاد آمده است: «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ». «إِن يَشَأِ اللَهُ» یشاءُ فعل، اللهُ فاعل. مفعولش را کار نداریم. چیو خواسته؟
«صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ». «وَرَبُّكَ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَفْعَلُونَ». خدا چیو میداند؟ خدا میداند. شما نمیدانید چیو؟ کار نداریم. فقط میخواهم بگویم خدا میداند.
«لَا يُنْفِقُونَ»، «لَا يُنْفِقُونَ» چی؟ چی را؟ پیام.
«إِذْ لَا يُعَذِّبُ عِذَابَهُ أَحَدٌ وَلَا يَوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ». عذاب نمیکند عذاب او را احدی. فل و فعال احد، هو الذی یحیی و یمیت. رضا بهاهو خیلی روشن نکرده. دیگر چه نوع عذابی؟ «يُحْيِي وَ يُمِيتُ». زنده میکند، میمیراند. کی را و چیو؟
«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؟» «يَعْلَمُونَ» چیو؟ «لَا يَعْلَمُونَ» چی را؟
«كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا». «كُلُوا» چیو؟ و «اشْرَبُوا» چیو؟ نگفته است.
نظر شما به این امثال در نفس فعل یک انتصاب دارد به دو تا فاعل بدون اینکه مفعولش برای ما کار داشته باشد. همچنین از کلام، در آن که دو تا مفعول دارد یا سه تا مفعول دارد، بعضی را ذکر کند، بعضی را ترک کند، یا کلش را ترک کند.
«آتِ الزَّكَاةَ». زکات را برسانید. به کی؟ نگفته. زکات را «آتِ الزَّكَاةُ»، الفرا بوده مثلاً، این مفعول دومش افتاده است.
«وَآتَا ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ». اینجا دو تا مفعول را آورده. «آتَ الْقُرْبَى حَقَّهُمْ». هم مفعول اول را آورده هم مفعول دوم. ولی اینجا تو «الزكاة» یک مفعول را فقط آورده، مفعول دوم را نیاورده است.
«وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» چی چی؟ «وَلَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ». نعمت که حدیث کن. فلانی را به نعمت ربک. یکیشو نگفت. «لَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ»، مشرکین را به نکاح درنیاریم. به نکاح کی؟ نگفته. «أَنْكِحِ الْأَيَامَى» ایام را به نکاح در بیاوریم. به نکاح کی؟ نگفته.
«يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا». حدیث میکند اخبارش را. برای کی؟ نگفته.
«فَمَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى». اعطا میکند چیو؟ تقوا دارد نسبت به چی؟ نگفته.
«وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ». به تو خبر نمیدهد کسی مثل خبیر. خبر از چی نمیدهد؟ نگفته.
اینجا نظری در این نیست به آنچه که از مفاعیلش ترک شده، اهمیت خیلی ندارد. اصل موضوع آنور قضیه است. «أَنْكِحِ الْأَيَامَى» مهم نیست این ایام را به نکاح کی در میآورد. اصل این را میخواهم بگویم که نکاح اینجا مهم است. به نکاح درآورد، یعنی فقط مفعول اول را آورده، مفعول دوم را نیاورده. من میگویم برایم مهم این است که این را شوهرش بدهد، به کی؟ این را زنش بدهد، به کی؟ کاری ندارم به کی. میخواهم بگویم این زن دادنش برای من مهم است.
در قرآن وقتی این همه آمده، وقتی این را دانستی، بدان که حذف در اصطلاح این فن اطلاق نمیشود بر این مواضع، بلکه آن چیزی است که اقتضا دارد آن را صناعت اعراب. مثل خبری که مبتدا ندارد یا بالعکس، فعل بدون فعل یا بالعکس، شرط بلا جزا یا بالعکس، فعل بدون فاعل، معمول بدون عامل، یا فایدهای از مفاعیل، یا غیر از آن که در کلام نیست و دلالت میکند قرینه بر اینکه اینها مراد متکلم است. اینجا گفته میشود حذف.
حذف شده. تو آن جاهایی که الان مثال زدیم از آیات قرآن، آنجا بحث حذف و تقدیر نیست. آنجا نمیگویند حذف. جاهایی که رو قواعد اعرابی حذف میشود، یک جاهایی طرف نمیخواهد بگوید. آن بحثش فرق میکند. قواعد اقتضا میکند که حذف بکند. این را میگوییم حذف. میگویند محذوف مقدر. این حذف جایز نیست، مگر به همراه دلالت قرینه، مگر اینکه متکلم ابهام را اراده بکند. نیاوردن از باب بلاغت است، نکات بلاغی دارد. بله. ولی اینجاها از نکات نحو است که نمیآورد، و باید قرینهای هم داشته باشد که بخواهد نیاورد، مگر اینکه واقعاً طرف بخواهد مبهم حرف بزند که دیگر نه قرینه میآورد، نه خلاصه جایش است که بخواهد حذف بکند.
سپس حذف به معنای مصطلح یا سماعی یا قیاسی است، و ذکر کردیم در هر مبحثی که آنچه برایش به بدلش ذکر میکنیم و احکام حذف مطلقاً میآید در بحث دهم. حالا کار نداریم. الان میخواهیم ذکر بکنیم حذف مفعول به و عاملش را. میگوییم آقا مفعول در باب تنازع عاملین حذف میشود. دو تا عامل وقتی دعوا داشته باشند سر مفعول، ما مفعول را حذفش میکنیم. و عاملش حذف میشود در باب اشتغال عامل مفعول، در باب اشتغال حذف میشود و باب ندا، باب تحذیر، اغراء، باب اختصاص. مثلاً آنادی که «یا یوسف»، آنادی را دیگر میاندازیم، عامل را میاندازیم. این عامل حذف میشود طبق قاعده. مفعول حذف میشود در باب و باب اختصاص و باب نعت مقطوع و باب نظر حافظ. اینها همش قید. تفصیل هر کدام در بحث خودش میآید. الان فقط میخواهیم به اجمال- عجله- عجالتاً از حذف هر کدام از این دو تا، سماعاً هم مفعول هم عامل دو تا مثال میخواهیم بزنیم. یکی از حذف مفعول سماعاً، یکی از حذف عامل.
خوب، کجا مفعول سماعاً حذف میشود؟
مثل: «مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى». «مَا قَلَى» که بوده، کافش را انداختیم.
«كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي». «لأَغلَبَنَّ» بر کی خدا نوشته است که من غلبه میکنم؟ غلبه خواهم کرد من و پیامبران بر کی؟ غلبه میکند بر کسی که روبرویم بجنگد. آنجا مفعول بهش افتاده.
«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ». «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا شیئاً»، «وَلَنْ تَفْعَلُوا» مثل چی؟ مثل القرآن. اینجا مفعولش افتاده.
«مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى». «لِمَنْ يَخْشَى» از کی؟ «لِمَنْ يَخْشَى اللَّهَ». مفعول بهش الله بوده. افتاده.
«أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَهُ؟» «تَزْعُمُونَهُ» باید باشد. «تَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ شُرَكَائِي» باید باشد. مفعول به افتاده.
«فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ». اینها همش سماعی است دیگر. قواعد دیگر، قواعد سر جای خودش: باب ندا، باب تحصیل، همه آنها توضیح داده شده. «فَمَنْ لَمْ يَجِدْ»، هرکی برده پیدا نکرد دو ماه روزه بگیرد. «فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا». «فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ» چی چی؟ نتوانست دو ماه روزه بگیرد. شصت تا مسکین را اطعام کند.
«فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ». اگر خدا میخواست. «فَلَوْ شَاءَ» چی چی را؟ «هِدَايَتَكُمْ». هدایتکم اینجا افتاده. اینها همه حذف مفعول به است.
حالا میخواهیم عاملش را حذف بکنیم. اینها همه سماعی حذف شد. حالا اگر عامل بخواهد حذف بشود چیکار میکنیم؟ میگوید: «مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ؟ قَالُوا خَيْرًا». «قَالُوا خَيْرًا» یعنی چی؟ یعنی «أَنْزَلَ خَيْرًا». عامل را انداخته، فقط مفعول به را آورده.
«انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ». «انْتَهُوا». خوب، این «خَيْرًا» مفعول به «انْتَهُوا» است؟ نمیتواند مفعول به «انْتَهُوا» باشد. مفعول به «آتُوْا» است. «آتُوْا خَيْرًا لَكُم»؛ بروید سمت آن چیزی که برای شما خیر است. اینجا خریدن آورده. عامل را یا تقدیر این است که «انْتَهُوا يَكُنِ انْتِهَاءٌ، أَيْنَتِلِيسُ خَيْرًا لَكُمْ»، یعنی خبر "کان" نباشد.
«وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ. سَلَامٌ عَلَيْكُمْ». این «سَلَامٌ عَلَيْكُمْ»، مفعول جمله مقوله قول آن فعل، مقوله قول افتاده. «يَقُولُونَ» عامل بوده، افتاده و حذف کرده. قول. این حذف قول اینجا خیلی پیش میآید در کلام. «قَالَ یَقولُ جاءَ فَلاَنٌ سَلاَمٌ عَلَیکُم». قیاسی باشد. وقتی که مقوله قول زیاد میشود، اصلاً این قاعده است که «قَالَ یَقولُ» فعل قول میافتد. خوب، این هم از این بحث که اینجا تمام میشود.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...