تعریف و کارکرد مفعولبه در نحو
بررسی بلاغی آیات حاوی «إلا»
قاعده تقدم و تأخر مفعول و فاعل
حصر معنایی در ساختار نحوی قرآن
تفسیر ادبی آیات با «إنما» و «إلا»
تحلیل ضمیرهای فاعلی و مفعولی
تفاوت مفعول به در نفی و اثبات
نقش نحو در فهم دقیق مفاهیم قرآن
مثالهای کاربردی از حصر قرآنی
ظرایف ادبی در فاعل و مفعول عربی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. مبحث جدیدی را -انشاءالله- شروع میکنیم در بحث ادبیات، بحث مفاع؛ اولین از مفعولها، مفعول به است که فوقالعاده کاربردی است، فوقالعاده کاربردی. کل مفعول به از آن چیزهایی است که شاید ما پاراگرافی در زبان عربی نداشته باشیم، مگر اینکه مفعول به داشته باشیم. فاعل و اینها که خب دیگر به کنار، جایش مشخص است، دائماً با آن مواجهیم.
مفعول به منسوب به فعلی است که رویش عمل میکند. از چه فعلی میآید؟ از فعل متعدی که الصاق بشود به چیزی، این میشود مفعول به برای آن؛ یعنی کار روی این صورت میگیرد. اتفاقی که در فعل دارد میافتد روی این است. آن فعل حالا یا دارد از کاری واقعاً دلالت میکند یا از صفتی دارد دلالت میکند: یکی کسی را صاحب صفتی کرد، یکی کسی را صاحب چیزی دانست. هرچه که هست، این است که «چیزی را»؛ در فارسی اینکه «را» ورمیدارد میشود مفعول به: «کسی را»، «چیزی را». مفعول به، «ضربت زیداً»، «زدم زید را». مفعول به یعنی فعل من روی کی صورت گرفت؟ فعل را کی صورت داد؟ روی کی؟ زید. الصاق هم دارد دیگر. لاصقه، چسبیده به فعل، از فعل جدا نیست؛ یعنی این ضرب دو سر دارد، یک سرش منم، یک سرش اوست. این دست دارد میآید و میرود، دارد میرود توی گوش یک نفر. الصاق دارد. ضرب تا نمیآید به او ختم نشود، ضرب معنی ندارد؛ که این باید به یک چیزی ختم بشود. بسته فلسفی هم داردها، فلسفه خوبی هم دارد که خب، این الان میشود مورد فعل. فعل آنجا صورت میگیرد. مفعول جایی است که مورد است و فعل آنجا واقع میشود.
مفعول فیه که حالا بحثش بعداً میآید، آن ظرف وقوع این فعل است؛ مفعول فیه در آن واقع میشود، مفعول به بر آن واقع میشود. پس ما یک وقت فعلمان در جایی -هر کسی در چیزی- واقع میشود، یک وقت هستش که فعلمان بر کسی یا چیزی واقع میشود. مفعول به وقتی است که بر کسی یا چیزی.
«اکرمتک»، اکرام من بر شماست. بحث اینکه مورد فعل و اینها، یعنی فعل اینجا محل وقوعش است. یعنی تا وقتی آن شخص نباشد، ضربی نیست. خود ضرب از آن چیزهایی است که "عرض" است دیگر، باید "بینالاسنین" ایجاد بشود. اگر آن مفعول نباشد، بحثهای مهمی پیش میآید. توی بحثهای تفسیری: «ظلمت نفسی»، چطور میشود کسی خودش به خودش ظلم بکند؟ «ظلمت نفسی». چطور میشود کسی خودش هم فاعل باشد، هم مفعول؟ چطور میشود؟ اتحاد عقل و عاقل و معقول فلسفی و در فعل متعدی ارکان، ولی با قرینه میشود حذف بشود. رکن نیست که با قرینه میتواند حذف بشود؛ فضله است. درست.
تنزیل در قرآن چی آمده؟ «قالوا من فعل هذا بآلهتنا؟». «من فعل هذا؟» ترجمه بفرمایید. در محضر قرآن. اگر در محضر قرآن، سوره انبیا آیه ۵۹. روی آن تعریفی که کردیم، مفعولش درست درنمیآید، ولی روی حساب دیگری اینجا مفعول است. حالا بخوانید آیه را. الانبیا آیه ۵۹: «من فعل». کسی که انجام دهد. نه، نه، نه، نه. گفتند چی؟ گفتند: «من فعل هذا بآلهتنا؟». این گولزننده است. «هذا» میخورد فاعل باشد. «هذا» مفعول به است. «این کار را انجام داد»، «این را انجام داد»، «این شکستن را انجام داد».
خب، پس این «هذا» اینجا شد مفعول به و محلاً منصوب. «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف؟» متعلق به «هل علمتم ما فعلتم بیوسف»؟ یوسف آیه ۸۹. یا لازم یا متعدی. دو تا مثال اساسی بودهها. نمونه سؤالهای کنکوری. «هل علمتم؟» آیا میدانید آنچه را... این چرا حتماً باید مفعول با «را» ترجمه بشود؟ آیا میدانید آن را که با یوسف کردید؟ آنچه با یوسف انجام داد؟ «ما تعبدون»؟ هو بوده. «ما تعبدونه». «ما» موصوله است. «عاید» میخواهد. آن «عاید» میشود چی؟ مفعول به. «میپرستم آنچه را». «ما تعبدون»؟ «ما» موصوله است. «تعبدونه» «هو» بوده، افتاده به خاطر قرینه. این «ما» قرینه است برای حذف مفعول به.
«لا اعبد ما»... «ما» مفعول به است. «اعبده» خودش دوره چیست؟ خودش صله است. موصول صله دارد. «و تعبدون»؟ «تعبدونه». دوباره فعل متعدی، مفعول میخواهد. مفعولش حذف شده به قرینه «ما». «ما» موصول اولی نه، مفعول دومی.
نکات بلاغی دارد. حالا توی بلاغت -انشاءالله- بحثش میآید. «ما فعلتم» چی؟ یک بار دیگر بفرمایید. «ما فعلتموه بیوسف». واو اشباع میخواهم. «ما فعلتموه بیوسف». چرا میشود؟ بله، بله. خیلی وقت است این طور میشود. خب، این «ما فعلتموه» عبارت از اینکه در غیبت جایش انداختند، اهانت بهش کردند، به ثمن بخس فروختند. خیلی وقتها مفعول خالی میگویند مفعول، به خاطر اختصار در تعبیر. مثل اینکه «مشترک فیه» را میگویند «مشترک»؛ «مرضیٌ عنه» را میگویند «مرضی»، از باب اقتصاد.
آقا، سؤال: تعریفی که شما کردی شامل نفی نمیشود. شما گفتی که باید الصاق داشته باشد به فعل. یک وقتی اصلاً فعلی رخ نداده، من اگر جمله منفی آوردم، مفعول به داشتم. وقتی فعلی رخ نداده، چطور این در مفعول به میشود؟ میگویم: «ما اکلت شیئاً»، «خبزاً». «من خبزی نخوردم»، «من چیزی را نخوردم». اینجا «شیئاً» اگر مفعول به نیست، خود روای معنا که جور درنمیآید که. فعل شما الصاق دارد با یک چیزی. کاری رویش صورت نگرفته. اَکلی صورت نگرفته. «عدم اَکل» مورد فعلمان است دیگر. حالا فعلمان منفی است؛ یعنی مورد عدم اَکل. چی صورت گرفته؟ عدم اَکل روی این شیء صورت گرفته. عدم اَکل روی خبز صورت گرفته. معانی فلسفی باز بهتر جور درمیآید. عرفی خیلی معنایش فهمیده نمیشود. فعل عدمی که روی چیزی صورت نمیگیرد. نه، من عدمی دارم. عدم نسبی هم هست دیگر. عدم مطلق که نیست که. عدم نسبی روی چیزی صورت میگیرد؛ یعنی من خوردن و نخوردن.
نخوردن به اعتبار خوردن است؛ یعنی این خوردن را که روی چیزی من این خوردنی که روی چیزی واقع میشود را محقق نکردم. روی آن چیز، اَکلی که رویش واقع میشود، را این عدم نسبی. عدم مطلق، چیزی صورت نمیگیرد. ولی نسبی صورت میگیرد. عدم مطلق، عدم محض است دیگر. عدم مطلق، محض. اصلاً نه ازش خبر داده میشود، نه هست، نه اثری دارد. عدم نسبی اثر دارد، لذا توی بحث تروک و نهی و گناه و معصیت و اینها هم همین بحثها مطرح است که اصلاً چطور میشود که فعل بخواهد صورت بگیرد؟ یعنی نهی شما از این باشد؟ یعنی من دارم ترک میکنم، ترکم فعل محسوب بشود، بابت ترکم جزا ببینم، در حالی که من کاری نکردم. جزا بابت این است که نقص کردم نسبت به آن کار، یا آن کار را که میشد محقق بشود، من نگذاشتم محقق بشود. خودش یک بهره از فعل دارد، یک فعلی. «ما اَکلت». من در حالی که اَکل میتوانست صورت بگیرد، این را محقق نکردم. این عدم اَکل خودش کاری است، حوزه اختیار است. میخواهیم بگوییم که خلاصه، مشکلی با تعریف ما ندارد. و اینها هم در بند نفی لاهق متأخر است و عبرتی برای آن نیست در اصطلاح فن و در این مبحث.
دو فصل است در این بحث مفعول به. فصل اول در حکم تقدیم و تأخیر که اینجا چند تا مسئله داریم، شش تا مسئله. فصل اول شش تا مسئله دارد. فصل دوم که دو تا نکته...
مسئله اول از فصل اول: آقا جان، اصل در مفعول این است که متأخر باشد از فاعلش. فعل، فاعل، مفعول. این روشن است. و رعایت این اصل در یک سری مواضع واجب است. یک سری جاها حتماً باید مفعول متأخر باشد؛ که آن هم چهار جاست. چهار جا باید مفعول شما متأخر باشد.
اولین جایی که مفعول محصورٌ فیه باشد. «إلا» و «إِنَّمَا» آمده باشد. اینجا حتماً باید -ما رأیت إلا جمیلاً- حضرت عقیله بنیهاشم -سلام الله علیها- : «ما رأیت إلا جمیلاً». این را شما بنویسید. «ما رأیت إلا جمیلاً». بنویس. خب، اینجا حصر است. حتماً باید ... جز زیبایی، جز جمیل چیزی ندیدم. چون میخواهد آن حصر را روی آن برساند، آن محصورٌ فیه است. لذا «إِنَّمَا رَأَىٰ أَبِي زَيْدًا». پدر من فقط زید را دید. «إِنَّمَا رَأَىٰ أَبِي زَيْدًا». اینکه متأخر میشود، محصور میشود ها. آنی که متأخر میشود، محصور میشود. نکته را داشته باشید. آنی که آخر میآید، حصر روی اوست. پدر من فقط زید را دید یا فقط پدرم زید را دید؟ کدامش؟ آفرین. توی «إلا»، بعد «إلا». توی «إِنَّمَا»، آخری. الان اینجا آخری چیست؟ پدر من فقط زید را دید. فقط پدرم زید را دید. خیلی اینها مهم است. انقدر آقا اینها توی روایت غوغا میکندها. کامل بحث عوض ...
استاد فن مغالطه میکند اینجا. اولی. بابا «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ». «العلماء» محصور است. بله. «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ». نه، فقط تو منظری. نه، «تو فقط منذر». خیلی اینجا مغالطات عجیب و غریب منبری آدم میبیند. توی ... حتی آدم میبیند. بخش آخرش حصر هست روی اولی گرفتید. تو فقط تو باید این کار را بکنی پیغمبر. یا چی؟ «ما أسألکم علیه إلا». من فقط چی میخواهم؟ «المودة». هم از جاهایی است که تأخرش واجب است. «أسألکم المودة».
«المودة» مفعول به. چرا واجب است که مؤخر بیاید؟ چون محصور است. خیلی به معنای این است که من غیر از او کسی را ندیدم. اگر بر فاعل مقدم بشود: «ما رأی زیداً إلا أبی» یا «إِنَّمَا رَأَىٰ زَيْدًا أَبِي». اینجا چی میشود؟ «إِنَّمَا رأی زیداً أبی». حصر روی اوست. حصر میآید چی؟ فقط بابام. فقط زید را دید. یا فقط بابام زید را دید. محصور آن آخری است. «رأی زیداً أبی». دید پدرم فقط زید را. فقط پدرم. ببخشید. دید زید را فقط پدرم. تمرین بکنیم، خیلی خوب است. پس اینجا معنی منعکس میشود، برعکس میشود.
غیر از ما این آیه را ترجمه بفرمایید: سوره اعلی ۶ و ۷. «فلا تنسی إلا ماشاء الله». «ماشاء الله» چه مایهای است؟ فیلم «ما»ی موصول است. خب، افتاده. احسنت. «فلا تنسی». یعنی چی؟ فراموش نمیکنی. «إلا ماشاء الله». یعنی از نسیان یک چیزی تخصیص خورده. آن چیست؟ آنچه را که خدا. حالا اگر من بگویم که «فلا ینسا ماشاء الله إلا انت»، این معنایش چی میشود؟ نه، کسی فراموش نمیکند آنچه را خدا خواست، جز تو.
«فلا ینسا إلا انت». کسی جز تو این کار را نمیکند. میگوییم: «فلا ینسا إلا فلان»، «إلا انت». «فلا یفعل». نمیگویند: «فلا تفعل إلا». «فلا یفعل إلا انت». «فعل إلا انت». «فلا ینسا ماشاء الله إلا انت». آنی که خدا بخواهد را کسی فراموش نمیکند، جز تو. پیام برعکس میشود. الان حصر روی تو است. یا روی «ماشاء الله». «فلا تنسی». تو فراموش نمیکنی، جز آنچه را خدا بخواهد. حالا جاها را عوض کنیم. فراموش نمیکند آنچه را خدا بخواهد، جز تو. ما فاعل را بیاوریم آخر. فاعل «انت» یا مفعول را بیاوریم آخر. جابهجایی فاعل و مفعول. ولی اشکالی نیست در اینکه حفظ بشود مفعول متصلاً به «إلا» و فاعل ازش متأخر؛ یعنی فاعل بیاید، ضمیر متصل مفعول متصل با «إلا» بیاید جلو، فاعل بیاید عقب. اشکال ندارد. به خاطر اینکه هنوز محصور فیه دیگر. دانسته میشود از وقوعش بعد «إلا» بلافاصل. بعد «إلا» باشد. این بعد «إلا» یک وقت با «إلا» یک تکه. اشکال ندارد. ولی خود این بعد «إلا» بخواهد جابهجا بشود، این معنا را عوض میکند.
مثال ببینیم: «ولم یأب إلا جماحاً فؤاده». «ولم یأب إلا جماحاً فؤاده». «فؤاده» فاعل است. «إلا جماحاً». آن «جماحاً» مفعول به. بعد محصور فیه هم هست. ولی جفتش آمده جلو. با «إلا» آمده جلو. «فؤاده» که فاعل است، عقب افتاده. اشکال ندارد. ولی اگر برعکس میشد چی؟ «ولم یأب جماحاً إلا فؤاده». کاملاً معنا عوض میشد. «تذللت لیلی لتکریمی ساعه فما زادت إلا ضعفاً کلامها». «إلا ضعف» آمده جلو. «کلامها» آمده عقب. بحث محصور فیه است. بله. خب، همین. ما میخواهیم بگوییم آنی که بعد «إلا» میآید، اگر شما میخواهی مفعول به ات محصور به باشد، این قاعده اینجا به درد میخورد که مفعول نباید مقدم بشود. مقدمه بر «إلا». بحث سر «الا» است. نه، یکی بحث فاعل است، یکی بحث «الا» است، یکی اصل بحث این است که روی فاعل، روی «الا» مقدم. اگر با «الا» باشد، روی فاعل مقدم باشد، اشکال. ولی اگر بخواهد اول فاعل بیاید با «الا» بعد مفعول بیاید یا تو با «انما» اول مفعول بیاید بعد فاعل... اینجا دیگر محصور فیه فاعل میشود.
اصل نکته دومش کجاست؟ همیشه آنی که بعد «إلا» چسبیده. نکته بسیار مهم. بعضی آیات قرآن که توی این مسئله گیج میکند آدم را. بعضی جاهای قرآن، توی روایت هم همینطور. «انما علیک البلاغ». یکی «منذر»، یکی «بلاغ». دو سه تا بود توی این «انما»های قرآن توی ذهنم بود که حصرش بدجور میپیچاند آدم را. جان؟ آل عمران ۱۵۵. «استزلهم الشیطان». اینها خیلی واضح است، خیلی هم خوب جواب میدهد. استدلال میکند استدلال ۱۵۵. فقط اینها نیستند، ولی فقط شیطان است که استدلال میکند. یعنی اینجا حصر روی فاعل است.
«انما» را سرچ نمیکنید؟ از این آخرهای قرآن چند تایش را بفرمایید. سوره قمر و اینها به نظرم چندتایی بود. «نمونه حیات دنیا»... «انما الحیاة الدنیا لعبٌ». و فقط نه، فقط حیات دنیا. بله. حدید. بله. آن «انما»... «اعلموا انما الحیاة». فرق «انما»... «انما» چیست؟ «انما» از ادات حصر است. «انما انا وال». نکته کنکوری.
آها. فقط «نه مومنون فقط برادر» ترجمه. یعنی فقط مؤمنون برادرند، بقیه دیگر برادر نیستند. اشتباه. دومی کدام است؟ حصر روی دومی. «إنّما المؤمنون إخوةٌ». مؤمنون فقط چیاند؟ فقط دشمن با هم نیستند؟ مؤمنان عدو هم نیستند؟ مؤمنان رقیب هم نیستند؟ مؤمنان فقط اخوت. متضادهاش را باید بررسی کنید. نه، مؤمنون توی حصر. اونی که محصورٌ فیه باید با متضادهاش در نظر گرفته بشود. متضادها نقص بشود، فقط این اثبات بشود.
الان ما مؤمنون و غیرمؤمنون را بیاییم بررسی کنیم یا اخوت و غیر اخوت؟ مؤمنان فقط چیاند؟ یعنی غیر اخوت چیاست؟ عدو؟ رقیب؟ چی چی؟ اینها هیچکدام نیستند. نه، مؤمن و غیر مؤمن. یعنی مؤمنون در برابر کافرون، منافقون. آنها نه. منافقون برادر نیستند. نه، اصلاً اینها نمیخواهد بگوید منافقون و کافرون. من فقط درست است، دارد. آره. ولی این از آنجایی که این... این آیه بد دارد ترجمه میشود همیشه. مؤمنان فقط مؤمن، و برادر. مؤمنان فقط برادرند. مؤمنان هیچ نسبتی با همدیگر ندارند غیر از اخوت. خیلی لطیفتر میشود ترجمه قرآن را باید ادبیات و اینجوری خواند. قرآن. آها. سوره حجرات. بحث حصر به میمنت بحث حصر. چهقدر آیات اینجوری بررسی شده است.
حالا اگر مفعول به هم پیدا کردید. آیه. نور. سوره نور هم همینطور. آخرین نور را هم بیاور. سوره مبارکه سوره نور میفرماید که صفحه ۳. بله. آیه ۶۲. بله. آخرش نیست. آیه ۶۲. «إنّما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله». مؤمنان فقط کسانی هستند که به خداوند... یعنی کسانی که این ویژگیها را ندارند، مؤمن نیست. مؤمنان فقط کسانی هستند که ایمان آورند به خدا. فقط کسانی هستند که ایمان به خدا دارند، ایمان به پیغمبر دارند. وقتی هم که جایی جمعند، بدون اجازه بیرون نمیآیند. آنهایی که بیاجازه بیرون میروند، مؤمن نیست. کلامی. انقدر اینها به درد میخورد. احتجاجات. غلط مفهومگیری نمیخواهیم بکنیم. منافقون هم ایمان دارند، اظهار ایمان میکنند. ولی آن «علی امر جامع» و اینها بدون اذن پا میشوند، میروند. ایمان ظاهری دارند. اظهار ایمان میکنند. اظهار ایمان. میروند، میآیند. منظور مشخص است. آیا چی میخواهد بگوید؟ منظور مشخص. تناسب حکم موضوع معلوم است.
خب، دیگر آیه سوره فرقان. آیه. بحثمان از مفعول به درآمده. اشکال ندارد. آیه چند؟ «نجوا من الشیط»؟ «فقط از حرف»؟ یا نه، «فقط نجوا از طرف شیطان». نجوا فقط از طرف... فقط روی سر کدامش. بدترش هم «انما» داشت. ۲۶. ۵۶۳. ۲۶. آها. «قل إنما العلم عند الله و إنما أنا نذیر مبین». این چی میشود؟ همانا من فقط نذیر مبین. دیگر «انما» فقط مال خدا. آها. «مشرکان»... نه، «فقط مشرکان نجس». «مشرکون فقط نجس». «نجس» و «نجس» یعنی تنها تنها معاملهای که باید با مشرکین کرد، معاملهای است که با نجاست میشود. کنارهگیری، عزلت، رها کردن، عدم اعتبار سیاسی، عدم اعتبار اجتماعی، عدم اعتبار سیاسی. «انما» کار میکند ها. توی این آیه: «مشرکون فقط نجس». در قبال طهارت دیگر. طهارت چیست؟ «استقبال»؟ چی چی؟ شما ازشان پذیرایی میکنی؟ سر سفرهشان مینشینی؟ با هم معاشرت دارین؟ مباشرت دارین؟ چی دارین؟ چی دارین؟ چی دارین؟ مشرکون فقط نجسند. همان برخوردی که با نجاست میشود، فقط باید همان برخورد با درس دیروز بود. «انما النسیء و نصیح». عقب انداختن ماههای حرام فقط چیست؟ فقط زیادت در کفر. صدقات فقط مال کیست؟ نه، «فقط صدقات مال فقرا است». «صدقات فقط مال فقرا». خیلی فرق توی مفهوم دارد.
دیگر توی بحث اصولی مفهوم صدقات. اگر ما باشیم، این آیه جای دیگر هم قیدی نزده باشد، تخصیص نزده باشد، حکومت نباشد. نه که توی اصول خواندید، ما الان دلیل حاکمی نداشته باشیم، دایره فقر را مثلاً توسعه بدهد یا تنگ میکند. فقیر از یک طرف، جای دیگر هم نیامده باشد که قید دیگری بزند برای صدقات. بله دیگر. نه، حصری که میآید با الهی، مؤمن فقط همین است. حالا این حصر را جاهای دیگر کنار همدیگر وقتی میآید، این دایره را با همدیگر، همه را یکی میکند. یعنی میگوید: این یک ویژگی است، آن هم یک ویژگی است. این فقط مؤمن این است. این یک ویژگی است. وقتی ده تا شد، «فقط مؤمن فلان»، «فقط مؤمن فقط این است». ده تا مؤمن فقط این است. یازدهمی نداشتی دیگر. به یازدهمی دیگر شکل مؤمن را دارد. فقط کسی که کسی که میخواهد بجنگد و چی کند و اینها. سبیل فقط برای کیست؟ کسانی که «الذین»... آها. بحث توجیه و اینهاست. توجیه آیات قبلش. بحث توجیه. اینها گفتند: «اینها بیوتَنَا أَبْوَةٌ» و اینها. آیه ۹۳. «معذّرون من الأعراب لهم». آیه ۹۰. کارشان توجیه و فلان و اینهاست. «ما علی المحسنین من سبیل». «لیس علی الضعفاء فلان» و اینها «حرج». از آن که نمیتوانند بیایند، اشکال ندارد. بر محسنین سبیلی نیست. س... اینکه حالا نیابند جهاد. راه نیامدن جهاد باز باشد، محافظ و سرزنش. «سبیل علی الذین أغنیاء». راه سرزنش بر کیست؟ فقط بر کسانی که ازت اجازه میخواهم، در حالی که غنی است. خیلی خوب. این بحث حصر -انشاءالله- جا افتاد دیگر. آیات زیادی داریم. بحث «انما». بله. انه از ادات نصب من... مارک اسمش. این حالت اول بود که محصورُ الفیه باشد.
حالت دوم چیست؟ وقتی که یکی با دیگری مشتبه بشود. فاعل و مفعول مجتمع بشود. یحیی و عیسی و عیسی. وقتی اظهار نشود اعراب و هر کدام از دو تا لفظ صلاحیت داشته باشد که فاعل باشد. «اَلَمُوسَىٰ عِیسَیٰ». موسی به عیسی یاد داد. آنجا اولی را فاعل میگیریم، دومی را. «ضَرَبَ أخی غلامٌ ». «غَلَبَ هَوَاکَ حجاَک». هوات بر حجاب جلو میآید دیگر. حجاب که همان عقل است. هوا بر حجاب غلبه کرد. «اَکْرَمَ هذا أول الحجاب». «اَکْرَمَ هذا أبی». ترجمه: «الا ان یرید المتکلمُ ابهاماً». مگر اینکه متکلم بخواهد الهام ساختاری و اینها میخواهد. مبهم حرف بزند. بله. حرفهای دیگر تو اینها. توریههای این شکلی. فایل مفعول قاطی. خلاصه، آدم نمیفهمد چی به چی، کی به کی. من دیدم بعضیها خیلی حرفهای، یعنی همچین میپیچاند فاعل و مفعول را که آدم نمیفهمد کی به کی چی گفته.
سومی این است که هر کدام از این دو تا ضمیر باشد. یعنی فاعل و مفعول ضمیر باشد و در کلام هم حصری نباشد که موجب بشود که فاعل تأخیر بیفتد. مثل جایی که اینطور. «یا ایها الانسان ما غرّک بربّک الکریم الذی خلقک فسواک فعدلک». اینجا الان «خلقک» دو تا ضمیر. خلق کرد تو را. «فسوّاک» دو تا ضمیر. «فعدّلک» دو تا ضمیر. قوه مستتر. مستطیر. «مستتر» فاعل. این «کاف» هم مفعول. «و اذا رأوهم قالوا إنّ هؤلاء لضالّون». «رأوهم». فاعل. «أمهلهم رویدا». «أمهلهم». فاعل و مفعول. «أمهل». یک «انت» دارد. «ألم نخلقکم من ماءٍ مهینٍ فجعلناه فی قرارٍ مکینٍ». «نخلقکم». «نحن». «و جعلناه». «إِذا رأیتهم حسبتهم لولوءً منثوراً». «رأیتهم».
چهارمین حالت هم وقتی که فاعل به تنهایی ضمیر باشد. اینجا متصل باید واجب باشد که متصل باشد به فعل. مگر اینکه موجب بشود تأخیرش حصر. یعنی بخواهیم ما از تأخیرش حصر را برسیم. «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوى فإن الجنة هی المأوى». اینجا «مقام ربه» مفعول. «نهی هو». توشه «النفسه» مفعول. «فإن الجنة»... کلا. «بل لا تکرمون الیتیم». نه دیگر. واجب است که حالت دیگری. اصلاً تصور عقب بیاید. مقام. «أما من خاف مقام ربه هو». هوور باز فاعل نمیشود. تأکید فاعل. هر کجا ضمیر مستتر بود، با علما دیگر خود به خود این قضیه رخ میدهد. متصل. متصل. «بل لا تکرمون الیتیم». اینجا «و ام» فاعل است. «لا تکرمون». فاعل دوره. واو. فاعل. «یتیم» مفعول.
خب، مسئله دوم. مواضعی که ما میتوانیم از این اصل دست برداریم. کجاها میتوانیم مفعول را مقدم کنیم بر فاعل؟ واجب است خلاف این اصل. در مواضع. حالا آن هم یک جاهایی واجب است، یک جاهایی واجب. مفعول اول بیاید، بعد سجاس. اولیش وقتی که فاعل محصورٌ فیه باشد به «إلا». فیالحمدلله، امروز فکر کنم قشنگ. «ما رأی زیداً إلا أنا». «إنما رأی زیداً أبی». اگر مراد این است که «زید را غیر از ما کسی ندید». اگر جاری بشود بر اصل، معنای مراد برعکس میشود که قبلاً توضیحش آمد دیگر. شما فاعل و مفعول عوض میشود. یا بعد تو نهجالبلاغه هم پیدا کنیم دیگر، حی تا اینجا آمدیم. بند از ثالث بگذاریم. بله. قرار مکین. قابل تصور.
«انما» را چطور بگوییم؟ «انما الله فی قرار مکین». حالا بخواهیم جابهجا بکنیم، این خوب جواب میدهد اینجا. «انما جعلناه فی قرار مکین». خطبه ۵۲ نهجالبلاغه. نامگذاری بشود. «انما هو جعلناه». شما چیست؟ خب، شما میخواهید الان حصر را روی «هو» برسانی یا روی «آن را» بله. «انما ایاه جعلنا». فقط ما قرار دادیم. «یونان»؟ میشود. بله. معمولاً روی دو تا اسم. یعنی فعل کمتر به ذهنم میآید که واسطه بشویم وسط. «نما» پیدا کردیم اینجا. نداشتیم.
بریم جلو. «ما یکذّب بهی الا کل معتدٍ اثیمٍ». «ما یکذّب بهی». تکذیب نمیکند آن را مگر هر کسی که اهل تعدی و اصنام باشد. اینجا محصور فیه هم فاعل است دیگر، مفعول نیست. نفرموده: «و ما یکذّب کل معتدٍ اثیمٍ الا به». «بکل». فاعل محصور فیه. ترجمه چی میشود؟ تکذیب یعنی چی؟ نسبت. نسبت کذب دادن. مسجدصاب که از دست نرفته انشاءالله. «قاب تفعیل»؟ یکی از معانی "چی بود"؟ نسبت. خوب. بابا «تفعیل»؟ یکی از معانیش نسبت. نسبت کذب. نسبت دروغ نمیدهد به آن. قرآن. به پیغمبر. مگر هر کسی که معتد اسم. حالا برعکس. «کل معتدٍ اثیمٍ الا به». ترجمه. خوب. ترجمه نمیخواهم که. نسبت به قرآن. دلیلهای چیز بودا. خیلی سنگین بود. چی فکر میکنم کار به حرمت شهری اینها کشیده شد. نسبت دروغ نمیدهند اینها. مگر به این. من فقط نسبت دروغ به این میدهم. یکی از روشهای تدبرساز جابجا کردن آیه است. روش تدبر. یعنی آیه میتوانست به چه صورتهای دیگری بیاید. ما یک بحث مقایسه قرآنی داشتیم. ۹ سال پیش. سوره ابراهیم بود. توی یک سال، یک آیه یا دو تا آیه را بحث میکردیم. هر روز هم بحثش بعد استاد داشتیم. با استاد کار میکرد. استاد شاخص و به نام قم. توی درس خارج کجای قنویههای صف، صفایی. مثلاً ما دو هفته بحث میکنیم که این به چه نحو دیگری میشد بیان بشود. قیام. چی بود؟ آها. سوره قصص. بله. ولی خیلی هر جلسه کاری. یک سال درس حوزه را حاجت ادبیات، حاجت بلاغت، حاجت منطق. همه چی ذهن آدم باز میشود. بعضی آیات اصلاً آدم میماند. یعنی این میتوانست اینطوری بگوید، اینطوری نبود. بعد تازه ابهامات شروع میشود. «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»؟ یعنی چی؟ تا حالا خیلی ساده بود. حالا وقتی شما وجوه دیگر را میآوری، این تازه بعضی آیات تا هفت هشت ده تا وجه میرفت. هشت تا قول، هشت تا وجه. جوادی نفهمیده؟ نفهمیده؟ این روش خیلی آیه. نفرمود: «إلا به». اینها تکذیب نمیکنند مگر پیغمبر را. اصلاً کسی پیغمبر را تکذیب نمیکند مگر اینکه اینطور باشد. خیلی فرق کرده. فاعل تکذیب را محصور کرد. نه مفعول تکذیب را. هرکی هر دقیقه کبرا میشود، شما هزار تا صغرا میتوانی ازش در بیاوری. با هزار تا کنار هم بگذاری چقدر قاعده از توش در میآید. اگر گفته بشود دقیقاً برعکس میشود.
«انما یخشى الله من عباده العلماء». یکی از «انما یخشى الله من عباده العلماء». خدا فقط از علما میترسد. گذاشتند. خدا فقط از علما میترسد. یکی یک چیزی دیده بود. یکی از علما رو. اومد. یکی از اساتید میفهمم. بعد هیبت آن عالم میگیردش. ده دقیقه داشتم میخندیدم. یک طلبه به عوام میگفته. سخنرانی میگفته که ببینید شماها چقدر بدبختید که ما وقتی خلع لباس میشویم، تازه میشویم مثل شما. شما حالت خلع لباس. خیلی جالب بود. حالا اینجا خدا از خدا... جسارت به شما... از خدا فقط علما میترسند. «علم» و فاعل. «محصور» خشیت. اینها خشیت هم معنای مراقبه است. ترس با مراقبه. خشیت او منحصر است در ایشان. چون که جاهل خشیتی ندارد. پس هر جا کسی خشیت ندارد، چیست؟ علامه طباطبایی: ما که از وقتی طلبه شدیم، روز به روز حالمون داره بدتر میشود. مشکل از کجاست؟ آیه که حصر دارد. بانک درس روز به روز داره پیش میرود که معلوم میشود که اینها علم نیست. علم چیز دیگری است. علم چیزی که با خشیت همراه. صرف و نحواً. «لا یخشى العلماء الا الله». معنا عوض میشد. و مرادش نبود. هر چند که مراد اونی که جاهل از این حکم وضع اسلب. دومی فهمیدن ایشون هم یک تیکههای لطیفی لابلایش میآید. یک اتهام بوده بالاخره دیگر ایشون هم. ولی آنجا اشکالی نیست که ما به «قلنا» به «ما قولنا» باشد؟ اشتباهی. به آنچه گفتیم در مسئله از وقوع محصورِ فیه. پشت «الا» و اگر مفعول مؤخر بشود مثل اینها. «ما الا الیَیم». همان مسئلهای که آنجا گفتیم با «الا» میشود چسبیده با «الا» عقب جلو بشود. این هم همین است. میشود چسبیده با «الا» عقب برود. چسبیده با «الا» جلو بیاید. بله. این الان «الا الیَیم». فعل «ذکرهم» «الیَم» چسبیده به «الا» است. محصور فیه هم هست. بعدی: «الا الله باء النار الله». محصور چسبیده به «الا» است. حاصل این است که محصورِ فیه به «الا» هرچی که باشد، کاملاً هرچی که باشد، یک جوانی یلیها واجب است که پشت چی بیاید؟ «الا». میخواهد محصور مقدم بشود یا مؤخر بشود. اما حصر به «انما» واجب است که محصور اول بیاید. محصورِ الفیل دومی را. بر حسب «والحصر» باب فی علم المعانی. حصر یک بابی در علم معانی بیان. سه تا علم بلاغت. اول معانی، بعد بیان، بعد بدیع.
و دومیش این است که متصل باشد. دیگر تمامش کنیم. دومین جایی که واجب است مفعول مقدم بشود بر فاعل کجاست؟ وقتی که متصل باشد به فاعل ضمیری که برگردد به مفعول. چون آن ضمیر برمیگردد. «ربّه» یا «ربّهُ». «کلمات ربّه»؟ غلط. «ربّهُ» درست است. بله. این اعرابش اشتباه بشود. «ربّهُ» فاعلش است. برمیگردد به ابراهیم. درست میکنم بعداً. بچه میخواستیم کتاب را اشتباه نگفت. پریروز بردمش درس خارج. ملت معکوس است. اول درس خارج میرود بعد کفایه، بعد مکاسب، بعد آخر میرسد کلاس اول. پس اینجا چی شد؟ واجب از تأخیر فاعل تا لازم نیاید ضمیر به متأخر لفظ و رتباً. چون قوی و مخالف. بیانش میآید در باب ضمیر در مبحث معارف از مقصد دوم از ابتداء. «ابراهیم ربّهُ». فاعل ابراهیم مفعول است. چون «ربّهُ» در فاعل از یک ضمیری است که برمیگردد به مفعول. لذا مفعول مقدم باشد. «لا ینفع الظالمین معذرةٌهُم». «معذرةٌهُم» فاعل از ظالمین مفعول. «معذرةٌ» اضافه شده به ضمیر که برمیگردد به مفعول. «فأما الإنسان إذا ابتلاه ربّهُ». اینجا مفعول کدام است؟ نه. کدام است در «ابتلاء» و فاعل کدام است که ضمیر برمیگردد به سومی.
این است که مفعول ضمیر باشد، فاعل اسم ظاهر. مفعول متصل میشود به فعل. فاعل چون که جایز نیست که ضمیر منفصل آورده بشود. «ابتلاه هو». شما فاعل از فعلم جلوتر میاندازیم. آنجا دیگر مبتدا خبر میشود. فاعل و مفعول کار داریم. مبتدا خبر. «إِذا ربهُ ابتلاه». «ربّهُ» رب کی میپرد؟ انسان قبلش بله. پس متصل میشود مفعول به فعل و متأخر میشود فاعل. چون که جایز نیست که به ضمیر منفصل باز. امکان متصل. ضمیر منفصل آورده بشود مگر وقتی که برای انفصالش موجب میباشد. مثل اینکه مثلاً شما مقدم مثل لزوم مقدم کردنش بر فعل که میخواهی حصر را برسانی. این مقدم کردن باید وجه داشته باشد. شما وقتی ضمیر متصل میتوانی بیاوری، نمیتوانی ضمیر منفصل بیاوری. باید مثل اینکه حصر را بخواهی برسانی. «و یتَجنبُها الاشقى». اینجا شاید مثال ما چیست؟ به ضمیر متصل. متصل هم آوردیم. و چون متصل است و مفعولمان اسم ظاهر است. اینکه ضمیر متصل مقدم. «ألهاکم التکاثر». ترجمه. ترجمه کنید یک دقت کوچکی له. الان چی شده اینجا؟ چه بلایی سرش آمده؟ از نه. از ماضی مضارع امر. ماضی. اَلهی طلبه بوده شده الحب. آفرین. خدا پدرتان را بیامرزد. آها. «ألهی التکاثر ایاکم». که خب تا متصل هم میشد آورد. متصل نیاورد. «ألهاکم التکاثر». به لهو داشت شما را. چه. «هل أتاک حدیث الجنود». بله. «تطبع هر رافه». جرادف ر فاعل ضمیرمان متصل. تا وقتی که متصل، ضمیر متصل داشته باشد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...