جلسه پنجم : اختصاص در نحو و قرآن
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
بررسی نحوی اسلوب اختصاص در قرآن
تحلیل آیه «و امرأتُه حمالةَ الحطبِ»
اختصاص و وضوح ضمیر در آیات
اشتغال و تقدم مفعول در عربی
حذف حرف جر و بلاغت نزعخافض
سیره تبلیغی امیرالمؤمنین علیهالسلام
مفهوم طهارت و مهارت در تربیت
نکات ادبی در تفاوت لازم و متعدی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در باب مفعول به، تحذیر و اغراء را هم ملحق کردیم و توضیحش را دادیم. بحث جدیدی که مطرح است، بحث اختصاص است. اختصاص این است که حکمی که برای ضمیری ذکر شده، را برای اسم ظاهر و بعد از آن اختصاص بدهیم. یعنی من میگویم که شماها را خیلی دوست دارم، آقای کریمی. اختصاص یعنی یک ضمیری دارد همه را در بر میگیرد؛ بعد یک اسم را مختصر میآورد. «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ»، «عنکم» ضمیر است، بعد چه کسی را میآورد؟ «أهلَ البیت». شماها را من دارم پاک میکنم، «أهلَ البیت»، شمایی که گفتم منظورم شما اهل بیت هستید، اختصاص به شما پیدا میکند. یعنی این «عنکم»ی که میگویم منظورم از «عنکم» را روشن میکنم، یعنی «أخصُّ». در واقع یک «أخصُّ» مقدری دارد. «أخصکم أهلَ البیت». «یخصُّ اللهُ أهلَ البیتِ». «سیصلی ناراً ذاتَ لهبٍ و امرأتُه حمالةَ الحطبِ». یعنی خدا چه کسی منظورش است؟ حالا همیشه هم بعد ضمیر نیست دیگر. یک وقتی اسم عَلَم است: «و امرأتُه»، بعدش «حمالةَ الحطبِ» را میآورد.
عمه معاویه! تو خودت را به من قیاس میکنی؟ تو کسی بودی که داییات در جنگ با ما بود. من داییات را به عنوان اینکه از کفار بود، کشتم. شمشیرم هنوز پیشم است ها. شمشیری که با آن داییات را کشتم. عمهام که «حَمّالةَ الحَطَبِ» بود. خیلی مردانگی به خرج میدهد. اینجا بحث تیم «مولِد» و اینها را وسط نمیکشد. بحث «تیم مولِد» را وسط نمیکشد که ننهات که بود و فلان... بچه سمیه بود دیگر. سمیه بود مادرش. سمیه بود. ده تا زن ذواتالاعلام بود.
ما کی هستیم؟ عمویم در بهشت، یکی از کی است؟ حمزه از سیدالشهدا است. برادرم در بهشت جعفر طیار. عرض کنم که پدر ما که بود؟ نمیدانم. تکتک اینها را مقایسه میکند با معاویه. چیز جالبی است. خلاصه عمهاش «حَمّالةَ الحَطَبِ» بود. اختصاص. اینجا اختصاص از اینکه فقط این زن «حَمّالةَ الحَطَبِ» است. ابولهب آتش را به پا میکند و همسرش هم آتش به پا میکند. اختصاص میدهم این زن را به «حَمّالةَ الحَطَبِ» بودن. «حَمّالةَ الحَطَبِ». بله، هند. هند مادر معاویه است. سمیه مادر چیز بود، مادر زیاد. مادر تو کسی بود که «آکلةُ الأکبادِ» بود. عمهات این بود. داییات که آن بود. ابن زیاد. مادر خود زیاد. ابوسفیان بابای زیاد. ابوسفیان. اینها برادر بودند با همدیگر. عرض کنم که معاویه و زیاد با هم برادر؟ نه. یقیناً. آره. یکی کاندیداها بود. بعد گفت: نه، سه ماه با هم داداشمان. ملحقش کرده بهش. گفتند: زیاد بن أبی. بچه بابایش، بابایش ابوسفیان است. او مادرش به نظرم اسم مادر او سمیه بود. چه وضع چیز؟ رفت سراغش ابوسفیان رفت سراغش و بماند. حال بد میشود. خلاصه با چه وضعی نطفه منعقد شد!
خوب، اسم ظاهر معرفه در این صورت منصوب بر مفعولیت برای فعل محذوف «أخصُّ». عمدتاً وقتی معنای «إنّی» میدهد. «و امرأتُه إنّی حَمّالةُ الحَطَبِ». زنش را میگویم ها. منظورم «حَمّالةَ الحَطَبِ» است. «حَمّالةَ الحَطَبِ» منصوب. این آتش را به پا میکند. ابولهب آتشی به پا میکند. ابولهب و کی؟ ابولهب و زنش.
زنش را میگویم ها. منظورم همان «حَمّالةَ الحَطَبِ» است. اینجا متن اختصاصش به این معناست. منظورم همان است. اصلاً اختصاص یعنی همین. این را میگویم ها، منظورم همان است. اینها در ترجمه «عنکم الرجس»؛ از شما دارد دور میکند. شما اهل بیت را میگویم ها. منظورم شما اهل بیتیدا. «حَمّالةَ الحَطَبِ». «حَمّالةَ الحَطَبِ» را میگویم ها؛ همان زنی که «حَمّالةَ الحَطَبِ» است. حال گرفتم. در حالی که بعید است. «و امرأتُه» در حالیکه «حَمّالةَ الحَطَبِ» است. پس ما این نصبش را بر اساس مفعولیت دادیم.
مفعول چیست؟ مدح و ذم. مانند آن از افعالی است که تناسب با مقام دارد و موجب رفع ابهام از یک جورایی و مانند آن از افعالی است که تناسب با مقام دارد و موجب رفع ابهام از ضمیری میشود که قبل از آن ذکر شده. حالا یا ضمیر یا اسم مضاف به ضمیر. بعید هم است فقط ضمیر باشد. ضمیر نیز اسم مضاف ضمیر. در هر صورت دارد ابهام قبلی را برطرف میکند. روشن میکند. شفافسازی میکند. مثلاً اینجا «الف و لام» دارد. خب ضمیر حسن نه، از ضمیر دارد میآید دیگر. جفتش از ضمیر آمده. اسمش یا عَلَم است. نه، آن حکم الحب نیست که خودش بله. زن ابولهب حمالةُ الحطب. به جمله قبلی چیز بشود. مذکر. این مؤنث در صورت مشکلی نداریم ما اینجا. حالا گفتند ضمیر ولی میتواند از غیر ضمیر هم باشد.
اسلوب اختصاص به چند صورت میآید. من که بگوییم از «هو» آمده حلال. اینجا تأییدات مبالغه است. خیلی بعید است. برای ما استفاده که امیرالمؤمنین میکند به معاویه میگوید: «اَمَرَأتُ الحَطَبِ». اثر عمه معاویه. ابولهب که عموی خود امیرالمؤمنین است. آن همه در جواب میگوید منظور روشن است. یعنی عمهای که تو بهش افتخار میکنی و عمویی که من ازش تبری میکنم. بحث صرفاً نسبت و نو مغالطه است. عمهات در قرآن مذمت شده. او هم بگوید. دلیل نمیشود که قبولش ندارم. یعنی تو به کسانی داری افتخار میکنی که یکی بدتر. یکی به شمشیر سیف الاسلام کشته شد. یکی در قرآن در موردش اینطور گفتند. یکی هم که آنطور بود. و آنهایی که ما بهشان افتخار میکنیم یکی حمزه سیدالشهدا است که جعفر طیار. افتخارات ما به کیها است؟ افتخار کفر است و چطور دعوای اسلام را داریم تبلیغاتی میکند اینجا. در این نامه رسانهای و تبلیغاتی. یک کسی بتواند سیره رسانه امیرالمؤمنین را کار بکند، خیلی موضوع فوقالعادهای است. کار هم نشده. من ندیدم تا حالا. چند تا موضوع من خیلی دوست دارم میشود کاری انجام بدهم. یکی تاریخ امیرالمؤمنین. خدا یک عمری بدهد یک دو سه سالی وقت میبرد. درس مدام میخواهد. هر روز باید تاریخ امیرالمؤمنین بحث کرد. بحث دقیق و یکی بحث جنگ روانی و اینها است. هم در قرآن، هم در روایات، هم در سیره اهل بیت. چطور پاتک میزدند. چطور تک میزدند. فضای رسانهای تبلیغاتی خیلی ما لازم داریم. امیرالمؤمنین دو جمله، امروز چه کار کنم؟ دو کلمه امیرالمؤمنین میگوید، کار تمام میشود. خب ما خیلی ضعیفیم.
من دیشب در بحث مکاسب میگفتم. گفتم ما بحث کذب بود ولی بحث مفصلی شد. طهارت و مهارت. گفتم بعضی فضاها فضای طهارتی است. بعضی فضای فضای مهارتی. در فضای طهارتی میگوید دروغ نگو، حتی شوخی. در فضای مهارتی میگوید: دروغ به زنت دروغ بگو. بعد اشکال ندارد. دو تا فضای متفاوت است. یکی میخواهد آدم را با عرضه بار بیاورد. یکی میخواهد آدم را طاهر بار بیاورد. دو تا فضای مختلف. اینها با هم تناقض تعارض هم اصلاً ندارند. میگوید که عرضه داشته باش. حالا یک وقتی هم شاید ضرورت شد دروغ بگویی. بلد باش زندگیات را جمع کنی. بلد باش جنگ را جمع کنی. بلد باش اختلاف برطرف. آن ور میگوید: طهارت. ما این دو تا را کاملاً فضاهایمان از هم جداست. طهارتی و مهارتی. آدم طهارتی و مهارتی نیستند. آدمهای مهارتی آن طهارتی نیستند. یک امیرالمؤمنین میماند که طهارتی مهارتی تک و تنها. یا امیرالمؤمنین. خیلی آقا فضا فضای غبارآلوده شد. ما شک کردیم و اگر اجازه بدهیم برویم سرحدات. اینها جهاد ثمانی دیگر. خیلی لطیفند. و من وایستم زنگ بزنم میخورد به قرآن. من حالم یک بعد از اینکه مهارتیاند بیا بزنیم بکشیم بری جلو. بله. اینها طهارتیند دیگر. بس که پاکند اینطوری. ما دیدیم که این دیگر دستمان زدیم کشتیمش در امان است. این ول کرد جنگ را. رفت کشته برگشت. رفت عبدالله هم شارژش کرد. بله. آره. زبیر که یادم است برای امیرالمؤمنین حضرت دیدند خیلی عصبانی. خیلی هم از جهت تبلیغاتی به ضرر امیرالمؤمنین شد. یعنی خب این داشت میرفت وقتی ول میکرد سپاه میکرد آقا همین مذاکرهای که کرد امام حسین و زبیر. امیرالمؤمنین: «هَلْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ». مذاکرهای که امیرالمؤمنین بود دیگر. گفت: آقا یادته پیامبر به تو چه گفت؟ یک وقتی علی میخوان به شارژت کنند و اینها. متنبه شد. برگشت. بعد عبدالله گفت: این حرفها چی بود؟ جنگ این حرفها ندارد. با اینکه خیلی تحت تأثیر عبدالله بود. آمد و رفت. ول کرد. رفت آن پشت مشتها. عبدالله. بن ز. بعد یکی رفت آن پشت که زبیر تک و تنها این پشت وایساده. رفت قشنگ نشست کشتش و سرش را برید و برداشت. اینها آدمهای مهارتی بی طهارت کم نداشتیم توی دستگاه امیرالمؤمنین. طهارتی مهارتی. عماری پیدا بشود، مالکی پیدا بشود. اینها طهارتی مهارتی.
علی ای حال چه میخواستم بگویم. مهارتهایمان خیلی ضعیف است. مهارتهای طهارت. رسانه خیلی داریم. اینقدر بچههای پاک، اینقدر مؤدب. بعضی وقت بعضیهایمان هم که مهارتی بی طهارتی. عکس زن عرض کنم که میآید. خلاصه طرف کلاً صاف میکند، میشورد، میگذارد گوشه دیوار. یک طهارتی مهارتی مدل برای تربیت الان ساختار انقلاب. حوزه در تراز انقلاب. یک وقت بحث شد. حوزه است که طهارت و مهارت با هم طلبه داشته باشد که این کم. فضای طهارت مهارت را ول میکند. میگوید: وظیفه من نیست. فضای مهارت طهارت. وظیفه من نیست. آن کار در امام جفتش بود. آقا جفتش. نکتهای بود. رویش تأمل بفرمایید. طهارت و مهارت.
اسلوب اختصاص به چند صورت میآید. از لابهلای بحثهای ما هفت، هشت جلد بحثهای حاشیه در. یک وقتی «ایّها» میآید و بعدش اسمی میآید که «الف و لام» دارد. «أنا ایّها الکریم أفعل». اینجا یک خورده هم بوی ندا میدهد. حالا حالا اختصاص هم گفتند «ایّها» میآید. به صورت عَلَم منصوب یا اضافه یا معرفه به «الف و لام» یا عَلَم. «أنا علیٌّ أنصرُ المظلوم». «أنا ابنُ أبی طالبٍ». اینها چیست؟ یک وقتی هم مضاف، «أبناءَ الاسلام». یک وقتی معرفه به «الف و لام» «المسلمینَ». این سه تا مثال. «ایّها الکریمُ أفعلُ» خودش بوی ندا دارد تویش. این در بحث اختصاص بحث این بود که اصلاً برای چه وصل شده؟ حالا بحث سر اسم ظاهر معرفه است. اختصاص ربطی به تعریف و تنکیر یا اسم ظاهر و اسم اشاره ندارد. در هر صورت این معنا حاصل است. این موارد موجب نقصی در پذیرش این معنا نمیشود. مثلاً «نحن الرجالَ» یا «نحن رجالاً نفعلُ ک» کاری به تعریف و یعنی «الرجالَ» آوردیم یا «رجالاً». آقا نه، بعد «إنّما» حتماً با «الف و لام» داشته باشد. اختصاص شما حتماً باید با «الف و لام» باشد. حتماً باید نکره باشد. فرقی نمیکند.
مطلبی که اینجا مفید است این است که فایدهای که گوینده بر اسلوب اختصاص بنا میکند و انگیزهای است که از آن دارد. به نظر میرسد این اسلوب با اسم اشاره که مبهمات و کنایت به شمار میآید نیکو نیست. چنانکه اسم نکره هم اینگونه است. بستگی دارد که چه را میخواهد برساند. چطور میخواهد برساند. نکات بلاغی و اینها مهم است. در بحث اختصاص از این رو اسم ظاهر معرفه به خوبی میتواند معنای این اسلوب را برساند. حق آن را ادا کند. سایر اسالیب آن نیکویی و حسن را ندارند. چون اختصاص برای این است که اسم قبل را تبیین و توضیح و تمییز و تخصیص از غیر بدهد و این اسم ظاهر معرفه مناسب است. بهترش چیست؟ در اختصاص اسم ظاهر معرفه است.
اما اینکه ضمیری که حکم معلق شده و متکلم یا مخاطب یا غائب باشد. به نظر میرسد این امر تأثیر در معنا ندارد و همه موارد صحیح است. به همان معنایی که در ضمیر متکلم وجود دارد در سایر موارد هم. یک وقتهایی اختصاص درباره صفت مقطوع. در اختصاص برای لفظ فعلی در تقدیر گرفته میشود. گفتیم یک فعلی دارد دیگر. «اخصُّ» آمده معنی تو. در صفات مقطوع هم همینطوری عمل میشود. مثلاً مقطوع. مثلاً «مررتُ بمحمدٍ الکریمِ». یعنی به محمد الکریم. صفت آمده ولی عامل ندارد برایش. عامل در نظر میگیریم. بین دو تا فرقی نیست. هر دو علت بر اختصاص و توضیح دارند. هر چند ممکن است که اغراضش خیلی ثمره آنچنانی توی روایات و اینها که خوب نیست. توی البته یک جایی دارد که حضرت همینجوری توریه میکردند ها. همین مدلی گاهی توریه میکرد. مثلاً الامام. که نه، این منظورش «أخصُّ» فلانی. امام فلانی. «إمامی هذا». معنی «إمامی» مثلاً اینطوری اختصاص میآورد. فضا را عوض میکرد. قشنگ راحت برایت تولید. نه اینکه این امام، مبتدا خبر نیست. این را میبینی. «هذا أخصُّ امام». یعنی اخصُّهای وسط میآید. از این قواعد ادبی استفاده میکند. در مجموع خب ثمرش نسبت به مباحث کم است. در قرآن هم ظاهراً همین دو تا فقط اختصاص گرفته. یک همان آیه ذریة من حمل. بحث در سوره اسراء که آنجا ندا یا اختصاص ابتدای سوره اسراء.
بحث بعدی اشتغال. یک تندتند بخوانیم. سرعت را ببریم بالا. بحث زیاد داریم. تمرین هم میخواهیم بکنیم. یک وقتی از یک اسم منصوبی میآید. یک اسم منصوبی قبل از یک فعلی میآید که آن فعل خودش مفعول دارد. «الأنعامَ خلقها». این را چه کارش بکنیم؟ «الأنعامَ» اسم منصوب قبل از فعل آمده. آن فعل خودش دارد. «الأرضَ مددناها». «السماءَ بنیناها». «الأرضَ فرشناها». «کُلَّ أحصیناهُ». «کُلَّ شیءٍ فصّلناهُ». اینها را چه کار کنیم؟ اینجا آن اسم منصوبی که بعد از آن فعل یا شبه فعلی واقع شده و مشغول ... مشغول به ضمیر آن است. مثل همین الان مثل «الأرضَ» یا مثلاً «زیداً ضربته». اینها همهاش در همه حالات دو اعراب درش جایز است. یکی اینکه منصوب باشد. که مفعول فعل محذوفی باشد. یا رفع باشد. بنا بر ابدایی: «الأنعامُ خلقها» یا «الأنعامَ خلقها». که بیشتر کدام را میگیرند؟ یک عاملی را در تقدیر میگیرد و منصوبش میگیرند. ولی چی حکایت از آن فعل در تقدیم میکند. فعل بعدی که آمده. خب اینجاها صحیح است که بگوییم که خود اسم منصوب، منصوب مقدم مفعول است. چون ضمیر دارای معنای حرفی فقط برای اشاره علیه خودش وصل شده و نقش نمیپذیرد و ضمیر تنها نقش اشاره به همان مفعول است. یک عده چه میگویند؟ میگویند که آقا نه، اینجا آن الان خودش مفعول به آن «ها» دارد اشاره میکند. مفعول حقیقی خلق همان انعام را. «الأنعامُ» بود. خلق همان «انعام». اینطوری. حالا برسیم در بلاغت که تقدم و تأخر چه حساب و کتابی در این موارد اعراب رفت دارای اغراض بلاغی چون تأکید است. اگر مرفوعش بکنیم «الأنعامُ خلقها» تأکید. چون جمله اسمیه میشود. دلالت بر تأکید دارد.
خوب، بحث بعدیمان منصوب به نزع خافض. این هم یکی دیگر از منصوبات ذیل مفعول به. مطلب مفعول بود دیگر. تحذیر، اغراء. دیگر چی؟ اختصاص، اشتغال، منصوب به نزع خافض. فعل لازم نیاز به مفعول ندارد. ظاهراً برایش مفعول آمده. «ذهبتُ الشامَ». «لاَقدِنَّ لهُمْ صراطَکَ». صراط متعدی نیستش که. مینشینم. مینشینم. راه معنا دارد. مینشینم. چه کسی؟ چه چیزی را؟ بر چه چیزی؟ به چه چیزی؟ با حرف متعددی میشود. «لاقدِنَّ صراطَکَ». مینشینم صراطت را. این «صراطَکَ» منصوب به نزع خافض است. «أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَکُمْ». شیر، استرضا کنید. طلب شیر کنید برای بچههایتان. طلب شیر کنید بچههایتان را. خب آن بستگی به زبان عربی داشت. در زبان عربی زبان عربی قول «استرزا» اینها لازم است. ورزش انداختیم. منصوبش یا برای افعال یک مفعولی، دو تا مفعول آمده. وقت دارم. «موسی قومه سبعین رجلاً». اختیار کرد موسی قومش را. بس است دیگر. قومش را هفتاد مرد را. «اختیار» دو مفعولی نیست. «زَوَّجْنَاکَهَا». تو را تزویجت کردیم. ما تزویج کردیم تو را آن را. این دیگر دو تا مفعول ما تزویج کردیم تو را آن را. تو را نه که به ازدواج فلانی را به تو تزویج. یک مفعول میخواهد. دو مفعولیاش کردند. «لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ». «صدقکم» دیگر مفعول «کم» است. بسته. «وعده» همه اینها چیست؟ منصوب به نزع خافض. به حسب اصل اسم منصوب باید همراه حرف جری میآمد. مثلاً «ذهبتُ إلى الشامِ». «فی تسترضعوا لأولادِکم». «یختارُ موسی قومَهُ من قومه سبعین رجلاً». «زَوَّجْنَاکَ بها». مثلاً «لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ بِوَعْدِهِ». به وعده. مثلاً اینجا حرف جر حذف شده که دلایل مختلف میتواند داشته باشد. دلایل بلاغی هم میتواند داشته باشد. مثلاً میخواهد دیگر خیلی معنا را برساند. خیلی مبالغه میخواهد بکند. نشستم. نشستنم انگار همه صراط را گرفته. فکر نکنی من یک جای صراط نشستم ها. یک گوشه صراط نشستم. کل صراط در تصرف من است. «لاَقدِنَّ صراطَکَ». نفی صراط. مهدی بلاغی. منصوب به نزع خافض مبالغه را میرساند. ایجاز را میرساند. نکات بلاغی دارد. ولی در هر صورت اینها منصوب به نزع خافض. نصب اسم منصوب هم به واسطه هیئت جمله است. مفعول به توضیح دادیم. اینجا گوینده حرف جر را حذف میکند. اسم را از روی مجاز مفعول قرار داده است. مجازاً مفعول باهاش معامله مفعول دارد میکند. روشن است. مجبور به حرف جر بوده. حرف جرش را برداشتیم. خود کلمه «نزع» یعنی کندن. خافض؛ زمین پایین میآورد. خافض. این همان جار. ما حرف جر را کندیم اینجا. خافض و کنار. «الى خافض» بود. «من خافض» بود. «با خافض» بود. این را کندیم. کندی منصوبش کردیم. باهاش معامله مفعول میکنیم.
خب، یک خورده قرآن بخوانیم. المیزان بخوانیم. یک چند تا در محضر قرآن هستید. سوره مبارکه شورا آیه ۲۶. قرائت، ترجمه، توضیح کریم در خدمت: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ». اجابت میکند. بله، اجابت چه کسی میکند؟ از کی؟ آیه قبلش چه میگوید؟ یعنی خدا آنهایی که آنهایی یک ازی گفتید خوب. از آنهایی که اجابت. خود طلبه. کی دارد میکند؟ فاعل این طلب کیست؟ استجابت طلب اجابت کی دارد طلب میکند؟ خدا از کی؟ یک وقتی یادتان است؟ از المیزان شاید همین آیه دیگر بود. استجابت توضیح دادیم. پایتختی وقتی طلب میکند از خودش. استجابت طلب خداست از خودش. خودش از خودش طلب جواب میکند. «حسینُ الذین آمنوا». چی میشود؟ باب استفعال معنایش لازم و متعدی. همیشه لازم است. بیشتر لازم و متعدی. چه کسی استجابت کرد؟ چه کسی؟ چه کسی را؟ دیگر برای چه کسی معنا دارد ولی چه کسی را منو مفعولش با حرف. حالا اینجا چه کار کردیم؟ کند. آها. خافض چی شده؟ مجرور. آها. آخ خدا خیرتان بدهد. اح! پس چی شد؟ «الذین» چیست؟ منصوب به نزع خافض. «الذین آمنوا فی موضع المفعول به نزع الخافض». مفعول به نزع خافض. «و تقدیره و یستجیب للذین آمنوا فالیستجیبا». یک عده گفتند که «الذی» نباشد. این اصلاً به سیاق نمیخورد که فاعل «الذی» نباشد. فاعل خداست. «الذین» منصوب به نزع خافض.
آیه بعد سوره اعراف آیه ۴۴. خوب است این تمرینها دیگر. غایت طلبگی همینها است. در مکاسب و وسائل و اینها خبری نیست. خیالتان راحت. کسی نیست که قرآن بله. آنها برای این است که آدم یک خورده ذهنش باز بشود، بیاید قرآن بخواند، لذت ببرد. ۴۴ نظم کجایش؟ در ۴۴ تلویزیون: «وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا؟». بله. برای برای ما «وعدنا» و «ادنا». «وعدنا» و «عدنا» چیست؟ داده شدیم. داده شدیم. اول رب ما برای وجده. «وجدنا ما وعد ربکم فی». میشود برای وعده من. چی؟ «وجدتم ما وعدکم ربکم حقاً». پیدا کردیم آنی که وعده داده بود را حق. این را حق یافتید. وعده داد به ما گوشت و چی؟ وعده داد به ما گوشت. «ما وعدکم». نه. سلام علیکم، سلام علیکم. ببخشید. با اجازه تان «وجدتم» دو مفعولی است. «وجدتم فلان فلان». «وجده وجده فلان فلان» میشود دو مفهوم. بعد دو مفعولی نیست. نه وعده فلان فلان. فاعل و مفعول میخواهد. نه دو تا مفعول. وعده فلان فلان. چه چیزی را؟ «وعدنا» نحو «ادنا» کی حق را. آخه اینجا سؤال از چیست؟ میگوید: اینی که وعده داده بود را حق یافتید؟ یا میخواهد بگوید سر وجب سر وعده است. هم وعده نفر دوم است. قشنگ سیاق کاملاً آن الان خیلی ذهن من یاری نمیکند برای دو مفعولیش. یک چیزی مثال بیاید تولید کنم. عرض کنم که حالا اینجا میفرماید که چرا اولی را گفت: «ما وعدنا رَبُّنَا». دومی را گفت: «ما وعد ربکم». دیگر مفعول را در دومی نیاورد. آها. «ذکر المفعول فی الوعد الأول دون الثانی». در اولی «وعدنا نار» را آورد که مفعول بود یا «ما وعدکم ربکم». دیگر نگفت: «ما وعد ربکم». مفعول را حذف کرد. «فلعل ذالک لدلالة علی نوع من التشریف». شاید این یک دلایل نوعی از تشریف داشته باشد. «فن ظاهر ان المراد بما وعد الله جمیع ما وعده من الصواب والعقاب لئمة ال». ظاهر این است که مراد به «ما وعد الله» همه آن چیزی است که خدا وعده داده است. ثواب. خلاصه ملاحظه فرمودید که مفعول در این فضا حذف.
خب آیه بعدی سوره انفال آیه ۵۴. فاعلش فاعل وعد است دیگر. الان آنجا رب دیگر وقتی دارد این خطاب صورت میگیرد نسبت به کافر منظور خود الله یا منظور به آن رگهای ما است. بحث کردیم «علی ربه زهیرا» را. روایت خیلی خطرناک را خواندیم. فکر کنم بحث مکاسب بود دیروز. «الکافر علی ربه زهیرا». روایت «رب» یک جوری تعریف میکند. مثلاً یک چیز عجیب غریبی. نه منظور خداست. آنجا میگوید: «وعدنا». خدا به ما وعده داده بود. ما آنی که خدا به ما وعده داده بود حق. یا آن هم که ربتان وعده داده بود هم حق یافتید. شما را نمیآورد. چرا نمیآورد؟ در واقع اینها را دارد تحقیر میکند. شماره را که خدا کسی حساب نمیکرد بخواهد به شما وعده بدهد. ما را یک کسی حساب. به ما وعده داده بود. آنی که خدا وعده داده بود دیگر. شماره را نمیگوید. آنی که خدا وعده داده بود دیگر حق یافتید؟ خوب. سوره انفال آیه ۵۴. بحث مثالهای بحث مفعول است. فقط منصوب به نزع خافض. «کداب آل فرعون». انفال ۵۴. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلٌّ کَانُوا ظَالِمِينَ». فرعون و فرعون. نه، چرا شده فرعون؟ نه، چراغ قرمز. مفعول به. بفرمایید. اینجا قبلش را در محضر قرآن هم نیست. ضبط تشبیه کرده. فقط آخر آیه قبلش را بخوانید. برنامه: «حتی یُغَیّرُوا آلَ فر». تغییر دادند. باید بیاییم جلوتر. پس دنبال مفعول بگردید. «کَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ». آها، آها، آنجا را فرمودید. بله بله بله. «اغرقنا آل فرعون». احسنت. یک مفعول دیگر کجاست؟ «کَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ». اینجا دارد یا ندارد؟ این مفعول چیست؟ به حرف فاهلکناهم. این هم چیست؟ باز مفعول به. اینجا «اغرقناهم» نمیگوید. قبلش میگوید: «أهلكناهم». «أهلكناهم و أغرقنا آل فرعون». ضمیر آورده. در یکی آورده و ضمیر آورده. در اسم ظاهر آورده. چرا اینطور کرده؟ «ولم یقل أغرقناهم لیؤمن الالتباس برجوع ضمیر الى آل فرعون والذین من قبلهم جمیعا». چون بحث قبلی چیست؟ میگویم آقا آل فرعون و قبلیهاشان همه تکذیب میکردند. ما همه را به خاطر گناههایشان هلاک کردیم ولی فقط آل فرعون را غرق کردیم. اگر میگفت: «اغرقناهم» آل فرعون با «والذین من قبل» ولی «اغرقنا آل فرعون» آورده. فقط بگوید این حکم مال اینها بود. «أَهْلَکْنَا بَاهْلِ أغرقنا» فقط مال آل فرعون. فرمود. این هم نکته. پس اینکه قرآن ضمیر بیاورد مفعول را یا اسم ظاهر بیاورد در این نکته است. یک تأملی تویش است. بله. دیگر که همه با هم غرق شدند با فرعون. باز دوباره: «و کلٌّ کانوا ظالمین». باز هم آل فرعون هم قبلیهاشان همه ظالم بودند.
آیه بعد سوره کهف آیه ۸۶. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا». بله، «وجدها» مفعولش کدام است؟ احسنت. مغربَ چیست؟ بله، «عندها» در «وجد عندها قوماً». آن «عندها» ظرف یا قومی را آن «مغربَ الشمس» هم میتواند مفعول به باشد. چون رسید مغرب الشمس را. به این معنا هم درست. جدول. چیزی را چیزی یافت. مثل «وجدتم». چیزی را به چیزی، چیزی را چیزی. کسی را به چیزی. و بشود در قرآن پیدا کنیم که خیلی: «لَنْ یخلفَ اللهُ وعدَهُ». ظرف. حالا شاید مثال ما جلوتر است.
یا ذوالقرنین: «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا» آن حسنا مفعول به. ۸۷ آبان میگویند که روز کوروش. ذوالقرنین که کوروش ذوالقرنین. کوروش از کتاب. کوروش. علامه از یک کتاب یک مؤلف مصری اشتباه نکنم. این کتاب خیلی به درد علامه خورده در این بحث. ازش استفاده میکند. ضمن این آیات طوفان که شواهدی مثل مثلاً در سوره کهف خیلی علامه شواهد کار میکند. یکی همان غار اردن باشد. منطقه امان و اینها. بعد یکی هم ذوالقرنین که ایشان میگوید خیلی به شواهد میخورد که کوروش باشد. علی ای حال این جناب ذوالقرنین خدا بهش فرمود که «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا». یا عذاب کن یا اتخاذ کن در ایشان حس را. درست. این حسنا چیست؟ مفعولٌ به. حالا در این تو از مفعول به را نیاورده. «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» کی را؟ آنور «حُسْنًا» را آورده. اینور تو از مفعول را ذکر نکرد. در «أَمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» به اختلاف آنجا که میگوید: «أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا». چرا؟ «لأن جمیعهم لم یکونوا ظالمین». چون همهشان ظالم نبودند. «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» بعضیها را. ولی تتخذ فیهم حسنا. حس نسبت به همهشان است. ولی عذاب که نسبت به همهشان نیست. به را ذکر نمیکند. و جایز نیست که عذاب را تعمیم بدهد برای قومی که «هذا شأنُهُم». به خلاف تعمیم الاحسان لقوم فیهم الصالح والطالح. پس «حُسْنًا فِیهِمْ حُسْنًا». ولی تو از بدون ذکر اینجا در واقع میخواهد بگوید که این قاعده اصلی نیست. قاعده اصلی «أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا». یعنی از اینکه مفعول به را ذکر نمیکند انگار دارد مبهم میگذارد که به کیها بخورد. چون یک قاعده، قاعده هرچه که روشنتر میشود اجراییتر است. این وقتی که شما مبهم میگوید نمیخواهم این را خیلی اجرا بکنی. لطفش توی این است. من دو تا کار بگویم، یا اینجوری میکنی یا آنجور. ولی یکیاش اولویت دارد. میگویم: ببین یا میروی مدرسه مینشینی سر کلاس. کتابت را وا میکنی. درست را میخوانی. امتحانها را همه را با جزئیات دارم میگویم چون مطلوبیت دارد. میفرستم بری سر کار. کجا؟ چطور؟ کی؟ هفت صبح میروی سر کلاس مینشینی، خرداد امتحان میدهی، نمرهات را میآوری. چون این مطلوبیت دارد. با جزئیات ذکر میکند. مطلوبیت ندارد. کلی میگویم. لذا اینجا هم بین این دو تا این چون مطلوبیت دارد: «تَتَّخِذَ فِيهِمْ» کی را؟ «حُسْنًا». مفعول ذکر. چون اصالت ندارد. حالا و همینکه سؤال بکند دیگر باید دنبالش راه بیفتد. کیها را عذاب بکنم؟ چطور عذاب بکنم؟ وقتی مطلق میگوید انگار یک وقتی اطلاقش از این باب است. مطلق گفتن لطایف قرآنی است دیگر که در ادبیات اتفاقاً ظاهر میشود. لطفش.
۶۸، ۶۸. چی میفرماید؟ «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ». خوب، سوره یاسین آیه ۱۳. المرسلون مفعول به اش کجاست؟ روشن. بله، جاهایی مفعول را مقدم هم شده. چرا مقدم شده؟ چون که فاعل اسم ظاهر بوده. مفعول ضمیر بوده. ضمیر مقدم. حالا دیگر کجا داریم؟ مفعول به خوب مثلاً دیگر اصحاب. مفعول بدل. بدل از چیست؟ بدل از مسئله یا مفعول دوم، «من لهم» مفعول اول. «ضربنا» یک مفعولی. همش اینها سؤال. «امر شرکت». مفعول دو مفعولی به کار میرود. مثلاً مفعول اول. البته مرحوم علامه میفرماید که از ظاهر ان مثلاً مفعول سان مثلاً مفعول دوم مفعول اولش «اصحاب قریه» است. جابجا. مثلاً مفعول دوم «أَصحَابَ الْقَرْيَةِ». مفعول اول «أَصحَابَ الْقَرْيَةِ» را مثال بزن. «برای ایشان بزن». «اصحاب القریه را مثلی برای ایشان». وقتی که «مرسلون» آمدند پیششان. «إِذْ جَاءَهَا» به آن قریه. وقتی که «مرسلون» آمدند در قریه. روشن است. جان. بله. «مثل» بزن. «که مثل بزن» در گوششان که اینها مثل تاریخ بشوند! مثلاً یعنی که اینها را بزن به عنوان مثل. «مثلی» یعنی ضرب. خود ضرب. این ضرب. ضرب اعتباری است. چیزی را چیزی قرار دادن، به معنای جعل، معنی، جث، یعنی اینها را مثل قرار بده. «أَصحَابَ الْقَرْيَةِ» را مثل قرار بده برای ایشان. برای مخاطبینت. به معنای این است که «وضع قبلهم اصحاب القریه و حالهم هذه الحال». مثلاً مفعول دوم را مقدم کرد به خاطر اینکه «تحرضاً عن الفصل المخل» از فاصلهای که اخلال ایجاد میکند احراز بشود. تعرض بشود. در امان باشد. بله. دیگر ضرب المثل، ضرب مثل. ضرب چندین معنا دارد. «ضربتم فی الأرض» یعنی نه اینکه بزن در زمین، راه رفتن. سلام علیکم. در راه گرامی. راه بیفت. راه افتادن هم ضربه زدن. دیگری هم ضربه مثال زدن هم ضربه است ولی ضربهایش متفاوت است. این ضربی که با مثل میآید، دو مفعولی هم.
سوره غافر آیه ۲۸، سه تا آیه دیگر داریم. «من آل فرعون یکتم ایمان غالباً علیه کذبه صادق ان الله». «إِلَهُ مَنْ كَانَ يُرِيدُ اللَّهُ». خیلی بفرمایید مفاعیلش را. «ایمان» او بله. «رجلاً» بله. آهنگ کاظم چه خبر؟ خبری بین یوسف «کُمْ أحسنت». «جائکم دل بینات». متعدی با حرف جر معیت. آمد شما را با این. نه آورد برایتان. آمد پیشتان با بیان بینات آورد. یک وقت میگوییم آمد پیشت با بینات. آمد دو تا است. اگر همراه بینات باشد میشود دیگر مفعول به چیزی نمیگیرد. با حرف تعدیه نمیپذیرد. باید تعدیه بگیریم. میشود مفعول. بله. دیگر آمد آن رسول شما را بیانات برای شما آورد. بینات آورد. «رَجُلٌ مُؤْمِنٌ». «بِقَوْلٍ». مقوله قولی. بله. «لاَ یَهْدِی». نه اینجا. «لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ». هدایت نمیکند کسی را. احسنت. من چون آیه جلوی چشمم ندارم از محفوظات استفاده میکند. اشکال ندارد. آقا دست شما درد نکند. یک چیزی آنجا هستش. نهجالبلاغه است. «أَنْ یَقُولَهُ». خود «رَجُلًا» هم که چیز است دیگر. مفعول به. «قَائِلًا» حال میشود. در حالی که میگوید. «یَکْتُمُ إیمَانَهُ». اینجا ظاهر سیاق «مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» این است که این صفت «رَجُلٌ» بوده. «یَکْتُمُ إیمَانَهُ». صفت دیگر بوده. این «رَجُلٌ» از قبط. از خاصه فرعون بوده. قبطیها دور و بر فرعون بودند. این «رَجُلٌ مؤمنٌ». مؤمن آل فرعون از همان سیسین فرعون بوده. مرضیه قماش بودند. یک طایفه بودند. جالب است. قارون از خسیسین موسی بود. آنجور به روی موسی وایساد. این حبیب نجار خسیسین فرعون بود. روبروی فرعون وایساد. به طرف موسی. هر دو هم مردند. این چطور شهید شد؟ مؤمن آل فرعون در رکاب موسی به خاطر موسی. آن رفت توی دل زمین با چه وضعی. بدبختی. «کان من قوم». آخر هم هر دو رفتند. این کجا و آن کجا. این از اینور رفت به آنور با چه وضعی. ریزشها و رویشها. خیلی واقعاً فرمود: هرآنچه که در امت موسی اتفاق افتاده حذف نعل به نعل. اول یک قدم جابجا شده. در امت من اتفاق میافتد. یعنی سطح رویش و ریزشها را ببینید تا چه حد. حتی دارد برخی روایات که همسر موسی هم جزو ریزشها بود و روبروی نایب موسی یوشع ظاهراً قرار گرفت. بله فرمود که این هم تطبیق همان است. این هم تطبیق. همسر موسی روبروی. بله. دختر شعیب ظاهراً همان. یک همسر ظاهراً اینطور است. حالا شاید یک همسر دیگری بوده. قرآن خیلی با اکرام ازش یاد میکند. «و تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ». ولی تطبیقها دیگر. اینور همسران پیغمبر بعضی. پس هم «لا یَعْلَمُونَ» با ایمان است. «لِکْتِمانِه» یا هم «ذالک تقية». در المیزان میفرماید که این تقیه میکرده. «یَکْتُمُ إیمَانَهُ». ایمانش را کتمان میکند. این کتمان ایمان چطور بوده؟ چطور میشود کسی ایمانش را کتمان بکند در کاخ فرعون؟ غیر از تقیه راه دارد؟ مخالف تقیه و اینها. خوب است. این آیات.
«و قیل» این «مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» چیست؟ مفعول دوم برای «یَکْتُمُ». «مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» مفعول دوم «یَکْتُمُ إیمَانَهُ». قبول ندارند. «مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» قید برای مؤمن نیست. مؤمن از آل فرعون. مؤمنی که کتمان میکرد ایمانش را از آل فرعون. این از آل فرعون قید باشد برای کتمان نه برای مؤمن. متعلق را چی بگوییم؟ «والقالب فیه و إن كان تعديل مفعول ثانية بنفسه». کتمان معمولاً مفعول دومش بنفسه است. «یَکْتُمُ» هم از دو مفعولیها است. «لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثًا». کتمان نمیکنند خدا حدیثی را. پس «یَکْتُمُونَ» هم دو مفعولی است. ولی اینجا «تعدیه»اش با «من» خواسته باشد. خب یک خورده همچین آره. نمیچسبد. «لا یعبأ به سیاق». این را برنمیتابد. نکته ظاهری ندارد که اقتضا بکند که مفعول دوم مقدم بشود بر محفل. حالا میخواهد حصر باشد چی باشد. هیچ دلالتی ندارد. اینجا هیچ دلیلی ما نداریم که بخواهیم مفعول دوم که آنی که مقدم شده بر فعل و مفعول دوم بگیریم. لذا بهتر این است که «مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» چی باشد؟ قید برای مؤمن. خوب. و ضمن اینکه بیشتر هم آیات قرآن به همین میخورد که این «مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» قید برای ایمان باشد. کتمانش از آل فرعون نه، ایمانش را از آل فرعون کتمان میکرد. خودش از آل فرعون بود. چرا؟ چون بعدها که با اینها صحبت میکند میگوید: «یا قَوْمِ». «یا قَوْمِ». آیه بعدی: «یا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ». دوباره «الَّذِی آمَنَ». «یا قَوْمِ». دوباره و «یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ». همهاش «قَوْمِ»، «قَوْمِ»، «قَوْمِ».
دو مفعولی نیست؟ نه اینجا یک مفعول است. اینجا نیست. میآید. دو مفعولی هم میآید. مثل «ضربَ» ولی همیشه دو مفعولی باشد. خب این هم از این آیه بعدی. سوره مزمل آیه ۲. این قرآن ما میشود صفحه ۸۳۰ سوره جزء ۲۹ دیگر. سوره هفتاد و سوم. جان. آیه دوم: «یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا». خب این سوره که اصلاً خوراک کار تمرین روی منصوبات است دیگر. انواع اقسام مفعولها: مفعول مطلق، مفعول به، مفعول له. همه اینها را خلاصه دو مفعولی. خیلی سوره خوبی برای اینجور کارها است. این «قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا». یک وقتی هم بحث را در استثنا خاطرتان هست. همین آیه را به نظرم بحث کردیم. یادم است که این را بحث کرد. چه استثنایی؟ کریمی کاتب وحی کریمی نقداً همه جزوه را دارد. تامٍ تام و متصل. قیام «لِاَیْلَ». یعنی قیام در لیل. بله. آنجا آن قلیلاً محل بحث ما نیست. «اللیل» محل بحث ما است. قبلاً روی قلیلان بحث میکردیم. «إِلَّا قَلِیلًا». الان میخواهم یک «اللیل» را بررسی کنیم. «قُمِ اللَّیْلَ». چرا منصوب؟ مفعول فیه. یعنی قم فلیل. یا خود لیل القوم. یعنی اینجا منصوب به نزع خافض بگیریم یا مفعول به. خود مفعول به بگیریم. یعنی «قُمِ الْفَلَّیْلَ» بوده. شده «قُمِ اللَّیْلَ». بایست شب. «فَلَّیْلَ» مفعولٌ به. توسعاً. مثل «دخلتُ الدارَ» یا «ذهبتُ الشامَ». اینها که گفته میشود اینجا دار را ما مفعول به میگوییم. توسعه میدهیم. یک وقتهایی دایره مفعول به توسعه میدهیم. آنقدری که مفعول اینجا هم توسعه میدهیم. این «اللیلَ» را مفعول به میگیریم. یک دم گفتند که معمول قمقدر لیل منصوب بنابر ظرفیت و اینطور بوده. «قُمِ إِلَى اللَّيْلِ قُمِ إِلَى الصَّلَاةِ فِي اللَّيْلِ» ولی ایشان این را قبول ندارد. میگوید: نه، قم. ظرفیت را قبول نکردم. آثارش هم عوض میشود دیگر. در فضای بله مثل «دخلتُ الدارَ». «دخالتُ فی الدارِ». آثارش اصل، عدم تقدیر. اینکه از جهت ادبی ولی از جهت تفسیری و بحثی که اینجا دارد، «کانَهُ» میخواهد بگوید که «قُمِ اللَّيْلَ». یعنی تو شب پاشو. خوب. بعد آن وقت منظور این است که اساس چیست؟ اساس این است که شما خواب باشی. یک وقتی را بیدار. جزئیات پیدا میکند. ولی وقتی میگوید: «قُمِ اللَّیْلَ». یعنی متعلق قیام چیست؟ لیل. این قیام خورده به لیل. اصلاً شب را باید بایستی. «إِلَّا قَلِیلًا». اساس درباره شب میشود قیام. استراحتش میشود خلاف. خلاف اصل: «قَلِیلٌ مِنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ». اینها هجوعشان در شب کم است. هجوع یعنی استراحت. مصطفوی ذیل کلمه هجوع توی التحقیق میفرماید که قاعده در شب عبادت است. استراحت خلاف قاعده است. ما قاعدهمان «إِلَّا قَلِیلًا». چی میگوید؟ قوم. خوابشان سر شب است. بعد آن خواب سر شب. بله توضیح بدهید کیفیتی که خواب سر شب دارد با کیفیتی که خواب آخر شب دارد ظاهراً نسبت سه به یک است ها! هر یک ساعت خواب، این سه ساعت خواب شب آخر شب. بعد دیگر از نیمه شب تازه نیمه شب بلند میشوند. به قول استادمان فرمود که نیمه شب وقتی پاشدن است نه وقت خوابیدن. وقتی پاشدن اولیا خدا. نیمه شب بلند میشوند. سر شب میخوابند. در مورد پدر مطهری است که خیلی انسان وارستهای بود. پدر شهید مطهری که وقتی میرود شناسنامه بگیرد میگوید حاج آقا من فامیلیت را چی بگذارم؟ یک عکس دوست داری شما. خیلی مطهری. من بزنم مطهری. فامیلی مطه. یکی از مقدسترین آدمهایی که در زندگیام دیدم. پدر شهید مطهری. پدر من نماز عشا را که میخواند. یک شام مختصر میخوردم. من هرچه دارم از آن نالههایی است که از پدرم در نیمه شب شنیدم و صدای تلاوت قرآنش و نماز شبش و ذکرش و انسش و اینها در نیمه شب. آن من را برد به این سمت معنویت را در من ایجاد کرد که بیایم دیگر حالا سمت این فضا. رض. اینکه بله. برای کسی که میخواهد ساعت بخوابد که اگر بخوابد خیلی است. بله. خب اینکه دیگر سحر و اینها بدبختی. ولی کسی که هشت میخوابد الان با این ساعتهایی که الان یک ربع شش اذان و اذان عشام که چند است؟ هفت و تقریباً ۱۰ دقیقه. به حرف اینها اذان عشا است. یک شام مختصر و اینها. نهایتاً هفت و نیم خواب باشد. کسی هفت و نیم بخوابد. بعد شما مثلاً ساعت یک بلند بشود. این خیلی چیز ثقیلی است. «لیلاً قَلِیلًا». بله. دو سه ساعتی از آن هم که ۵ کارشان شروع میشود دیگر. رسماً میآیند مشغول کار میشوند. خیلی خب. این هم از این.
آیا آخر هم بخوانیم. تفاوتش چی میشود؟ اگر «قُمِ الْفَلَّیْلَ» باشد یعنی اصل بر استراحت است. یک وقتی هم پاشو. ولی «قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا». شب را بایست. الا خب آیا آخر سوره فاطر آیه ۱۰. تمامش بکنیم به این صفحه ما ۶۱۸ آیه صفحه قبل آخر خط شروع میشود. «مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا». نه در لوزان نه در العزة کجاست؟ «لِلَّهِ الْعِزَّةُ». همیشه. حالا «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ». بله. مفعول دوباره. «وَالَّذِينَ» جان. «وَلَذِینَ یَمْكُرُونَ السَّیِّئَاتِ». از سیئات میشود مفعولٌ به. «لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ». جمله دیگر است. و «مَکْرُ» «وَلَئِكَ» هم که با جمله. «یَرْفَعُهُ». فاعل چه؟ مفعول چی؟ «وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ». چی رفع میدهد؟ چه را؟ فاعل چیست؟ مفعول چیست؟ عمل صالح فاعل است. رفع میدهد چه را؟ یعنی «یَرْفَعُ الْعَمَلَ الصَّالِحَ». چرا؟ چرا من را؟ کلمات طیب را. ضمیر. ضمیر است. فاعل ضمیر است. مفعول ضمیر. «یَرْفَعُهُ» به چی برمیگردد؟ ضمیر «هو» به چی برمیگردد در «یَرْفَعُهُ» به چی برمیگردد؟ علامه میفرمایند که فاعل در «یَرْفَعُهُ» فاعلش ضمیر مستتر است که برمیگردد به عمل صالح. «ضمیر مستتر». الله. مستتر میفرماید به جای مستطر، مستتر. پس یک هو در «یَرْفَعُهُ» برمیگردد عمل. رفع میدهد عمل صالح. چه را؟ حالا مفعول به چی برمیگردد؟ «و ضمیر المفعول راجع إلى الکلم الطیب». کلمه طیبه اینجا به معنای عقیده صالح میگیرد. عمل صالح عقیده صالح را بالا میبرد. در این آیه یک سری اقوال دیگر هم بوده. یک عده گفتند که فاعل «یَرْفَعُهُ» یک ضمیری است که برمیگردد به کلمه طیب. ضمیر مفعول عمل صالح. یعنی چی؟ یعنی «یَرْفَعُ الْکَلِمَ الطَّیِّبَ الْعَمَلُ الصَّالِحَ». این یک قول. معنایش این است که کلمه طیب عمل صالح را رفع میدهد. یعنی عمل صالح نفعی ندارد مگر وقتی که از توحید صادر بشود. این یک قول که ایشان قبول ندارد البته. قول بعدی این است که «یَرْفَعُهُ»، فاعلش یک ضمیری است که برمیگردد به خدا. «لِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا». یعنی «یَرْفَعُ اللَّهُ». او چیست؟ «وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ اللَّهُ». «یَرْفَعُ اللَّهُ الْعَمَلَ الصَّالِحَ». العمل مستترش برای خدا.
آن فاصله زیاد است. فقط مشکلش در فاصله است وگرنه این عطف است. مخصوصاً خیلی چیز جالبی که البته یک مشکل دیگر هم دارد این است که فاعلش فعلش مفرد است. البته خب آن هم حالا خیلی گیری تویش نیست. «یَسْعَدَان» باید بشود در واقع به عمل طیب. یعنی فاعل یسعد بشود. آن «من» اول «من» که «من» شرطیه بود. «مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ». «مِنْ»ش موصوله نیست. «مِنْ» شرطی است. فرق «من» شرطی و «من» موصوله چیست؟ مونتاژ چه کسی. فرق نحوی دو میتواند باشد. اینجا الان اینجا نیست چون سر جزا فا آمده. «من» شرطیه مبنای استعمار مشترک میشود. خیلی نمیرساند. شرطی حرف «من» موصوله اسمی. درست. لذا ضمیر به حرف شرطیه گرفتیم. «یرفعه» بهش برنم. اگر موصوله بگیریم مشکلی نیست. فقط مشکلش در آن فایل جزایش فالو جزا نگیریم. مشکل میشود. خیلی ور رفت باهاش. بحثی نیست. ولی خب خیلی هی تکلیف است دیگر. «لا یَخْلُونَن». و «الاسبق الى الذهن». آنی که زودتر از همه به ذهن میرسد ما قدم ما گفتیم زودتر از همه به ذهن میرسد. خب وقتمان هم گذشته. چند تا روایت هم میخواستیم بخوانیم. انشاالله حالا فردا دو سه تا روایت هم بخوانیم و بحث مفعول به را...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه نهم : نقش سیاق در حذف نحوی
علم نحو
جلسه اول : پنج شرط نصب مفعولله
علم نحو
در حال بارگذاری نظرات...