جلسه هفتم : هنر ایجاز در قرآن کریم
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
نکتههای حذف مفعول در افعال قرآنی
ظرافتهای ادبی در حذف نحوی قرآن
چرا «شاءالله» مفعول ندارد؟
نقش ضمیر در حذف مفعولبه
اعجاز ایجاز در زبان قرآن کریم
حذف مفعول برای رساندن عموم معنا
رازهای نحوی در افعال دو مفعولی
بلاغت پنهان در آیات هدایت
وقتی قرآن از اختصار سخن میگوید
فهم بلاغی حذف در نحو قرآنی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عرض شد که مفعول به افعال متعددی حذف میشود؛ یا از یک مفعولی، حذف میشود؛ یا از دو مفعولی، یکیاش حذف میشود؛ یا از دو مفعولی که سرِ مبتدا و خبر آمده که میشود یکیاش یا هردویش را حذف کرد. حالا میخواهیم برای آن یک مفعولیهای متعدی، یک مفعولی مثال بزنیم. اولیناش مفعول ماده «شاء». مفعول به ماده «شاء»، وقتیکه شرط واقع شود، خیلی وقتها حذف میشود مفعول به آن. اگر خدا بخواهد فلان چیز را؛ مثلاً «آن فلان چیز را» دیگر نمیگوییم. «اگر خدا بخواهد این طور میشود». «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ». «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ»، چیچی را؟ مفعول «شاء»؛ «شاء» در شرط آمده، مفعولاش حذف شده.
سوره بقره، آیه ۲۰. همین آیات بقره ۲۰. بقره ۲۵۳. بله، بقره ۲۵۳. دو تا ۲۵۳. دو تا داریم. نساء ۹۰. «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ». «لَو شَاءَ اللَّهُ لَقَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم». «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَقَتَلَ عَلِیْکُم». مفعول افتاده. مفعول ندارد این. با «لو» بود. حالا ده-بیست آیه دیگر اینطوری هم داریم. با «إن» هم همینطور. «ستجدني إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا». ادبیات برکت قرآن. مائده. مائده ۴۸. بله. دیگر هست. مائده ۴۸، انعام ۳۵، ۱۰۷، ۱۱۲، ۱۳۷، ۱۴۸، ۱۴۹. یونس ۱۶، ۹۹. هود ۱۱۸، ۹۳. فرقان ۴۵، ۵۰. شورا ۸. زخرف انسان ۲۹. اعراب ۱۵۵. کهف ۷۷. فرقان ۵۱. سجده ۱۳. «اَرَأَیْتَ وَاقِبَ یَأْبَ ابْاَلَ مَا تَأْمُرْ». «سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ» من «من الصابرین». «إن شاء الله» چیچی؟ «إن شاء الله»، اگر خدا بخواهد. چی را؟ فهمیدی؟ «إن شاء الله» از پتک بدتره برای اونیکه داره درس را میگوید! «إن شاء الله» دم کنید گلگاوزبانی، چیزی. در خدمت قلّاب. ماشاءالله! نه، اون قبل آیه. «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ». سر کرسی و سموات و الارض. قبلش چیه؟ قبل آیه «وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ». اون احاطه به علماش را اینجا مفعول ذکر شده. مفعول از انتزاع میشود حذف شده. به خاطر اینکه در کلام. «إن شاء الله» مشهد بریم. مشهد هم بیایند خوبه. اگر بتوانیم ده روزی را زیارت. جمله شرطیه «إن شاء الله» بین مفعول اول و دوم «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ». «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ». «إن شاء الله» جمله معترضه میآید و مفعولاش هم حذف. «إن شاء الله» به صورت جمله معترضه. «إن شاء الله» دخولکم المسجد الحرام. تقریباً میشود از کلام فهمید، اما حذف شده.
«قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ». آها! نهتنها شرط، بلکه اگر اصلاً کلاً «شاء» اینطوره که حذف میشود، در شرطاش بیشتره. الان «شاء» بعد از صله آمده. بعد از موصوف آمده. «شاء» به صورت صله آمده، باز هم مفعولاش حذف شده. «لِمَنْ شَاءَ مِنكُم سَبِيلًا». «سَبِيلًا» مفعولاش. اون هم «لِمَنْ شَآءَ مِنكُمۡ اَن يَتَقَدَّمَ اَو يَتَاَخَّرَ». «اِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ» سوره فرقان آیه ۵۷، سوره مدثر آیه ۳۶ و ۳۷. «اِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلا». اینجا آمده. «شاء»اش مفعولاش آمده. سوره فرقان آیه ۵۷، سوره مدثر آیه ۳۶ و ۳۷. اینجا «شاء» مفعولاش ذکر شده، «أَن يَتَّخِذَ». بخواهد این را که اتخاذ کند. «لِمَنْ شَآءَ مِنكُمۡ اَن يَتَقَدَّمَ اَو يَتَاَخَّرَ». کسیکه بخواهد از شما این را که عقب بیفتد یا جلو بیفتد. این «أَن يَتَقَدَّمَ» چون «أن» مصدری است و ما بعدش با همدیگر میشوند یک مصدر. این یکی بود. مثال برای جاییکه مفعول به تک مفعولی بود، فعل متعدی یک مفعولش حذف ذکر شده.
یک مثال دیگر از جاییکه مفعول به در فعل یک مفعولی حذف میشود، وقتی که عاید موصول، ضمیر باشد. عاید، ضمیر باشد، حذف میشود. خیلی وقتها حذف میشود. بله دیگر، عایدیکه ضمیره. اگر اسم باشد چی؟ حالا مثال برای اینجا باز مثال خوب داریم. «شاعری که سلبیان، اون ضمیرش باز دوباره حذف میشود». «اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ». سوره آل عمران، آیه ۲۶. «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ». او ندارد. زمین و «تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیدِکَ الْخَیْرُ». سوره آل عمران، آیه ۲۷. «تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ». ترجمه. و «لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ». انداخته. آیت الکرسی بود دیگر، ۲۵۵ بقره. بله. ۲۵۵، انعام ۱۲۸، اعراف ۱۱۸، یونس ۴۹، زمر ۶۸، نمل ۸۷، ۱۵۵. احزاب ۵۱، انعام ۸۳، ۱۳۸. یوسف ۵۶، ۷۶، ۱۱۰. در همهاش ضمیریکه عاید است، افتاده. علتاش چیست؟ «شاء» کلاً اینجوریه، خیلی با ضمیر حال نمیکند. اینطوری. نه دیگر. عرض کردم بیشتر. در وقتی، یک وقتهایی هم بعد صله میآید. بعد موصول. «مَنْ شَاءَ، مَنْ يَشَاءُ، مَا شَاءَ، مَنْ شَاءَ». اینها قرآن معمولاً «شاء» خالی آمده. موصول «من» را بده، عاید افتاده. «فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَکْفُرْ». اینها همه بعد «من» آمده. «اِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ، اِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ». باید باشد. «فَمَن شَاءَ ذِکْرُهُ فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ مَآبا فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً». بعد «من» میآید میافتد. یک وقتی بعد از «إذَا» میآید میافتد. «ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنْشَرَهُ». گفتیم شرط باشد دیگر. «إِذَا شَاوَيْنَا بَدَّلْنَا أَبْصَارًا». «إِذَا شَاوِنَا، إِذَا شَاوِنَا شَيْعاً». «إِذَا شَاوِنَا تَبْدِيلَكُمْ». «إِذَا شَاوِنَا هَلَاکُهُمْ». ضمیر فقط نیست. مفعول به که افتاده. هزار «إِذَا شَاوِنَا هَلَاکُهُمْ، بَدَّلْنَا أَبْصَارَكُمْ». با «إن» میآید. «إِنْ شَاءَ اللَّهُ». «إِنَّمَا يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَاءَ». «ادْخُلُوهَا مَثْلًا اِنْ شَاءَ اللَّهُ».
یک مثال دیگرش «رزق». «رزق» هم دو مفعولی برای عاید. یک مثال «شاء» بود. یک مثال دیگر «رزق» که عاید میافتد. «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ». اینجا «رزق» دو مفعولی است. «رَزَقْنَاهُمْ» چیچی را؟ مفعول دوماش عاید بوده، افتاده. در «توعدون» هم همینطور است. «إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَآتٍ». وعده. دو مفعولی. «وعد الله» فلانی را. حالا وعده یک وقتهایی عایدش میافتد. یعنی ضمیری که باید عاید باشد، بعد «وعد» میافتد. ضمیریکه. پس چه شد؟ ضمیر بعد «شاء» که باید عاید باشد، میافتد. ضمیر بعد از «رزق» که باید باشد، میافتد. ضمیر بعد از «وعد» که باید عاید باشد، میافتد. «تَعْبُدُونَهُ». بله، دو مفعولی نیست. «إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَآتٍ هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ». رضا شاه وقت داشتند دفن کردند. سوره یاسین یکی میخواند: «جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ يُنفِقُونَ». دکترها. چیچی را؟ چی را؟ نه، «رزق» داد فلانی فلانی را به فلان چیز. فلانی را به فلان. ضمن اینکه اصلاً این ثلاثی مجرد امام ثلاثی مزید اگر هم باشد، از باب تعدیه باب افعالاش دو مفعولی شده. یک خورده همچین در ذهن من صاف نمیشود که بخواهد دو تا مفعول بگیرد. مثالی الان نمیآید برایم. «فَیُنْفِقُونَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ». کلمه «یوعَدُونَ» هم همینطور. «یوعَدُونَ» در ده تا آیه استعمال شده. «صله» برای موصول بود و همه آنها عایدش حذف شده. مریم ۷۵، مؤمنون ۹۳، شعراء ۲۰۶، زمر ۸۳، احقاف ۱۶، ۳۵. معارف ۴۲، ۴۴. جن ۲۴. خب «تَصِفُونَ» هم همینطور است. دو مفعولی نیست. «تَصِفُونَ». عایدش افتاده. «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَهُ». «تَصِفُونَهُ» باید میگفت. اینجا مفعول افتاد. پس ملاحظه فرمودید خیلی وقتها مفعولیکه عایده است، میافتد. «أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ». خیلی کمک میکند. خیلی طلبهها گیر میافتند اینجا در بحث عاید و اینها. میگوید: آقا این ما اصلاً ما موصوله نیست. نمیبیند. طلبههای تازهکار. خیلی وقتها میافتد.
خب سومین جاییکه مفعول زیاد حذف میشود. پس تا حالا دو تا را گفتیم. یکی کجا بود؟ بعد از «شاء». مفعول «شاء». چه شرط باشد، چه صله موصول. بعد یعنی صله بیاید. یکی دیگر که خیلی حذف میشد کجا بود؟ نه، مفعول. مفعولیکه عایده است. مثل دوباره از اول. اولین جاییکه خیلی حذف شد، بعد از «شاء». دومین جاییکه حذف میشد، عاید بود. سومین جاییکه حذف میشود، مفعول به ماده «علم» و «شعر» و «بصر». «علم»، «شعر»، «شعور» و «بصر» وقتیکه منفی باشد. «علم»، «شهر»، «بصر» وقتیکه منفی باشد. چیزی پیدا. وسط «تُنفِقُونَها حسرةً». «حَسْرَةً» چون «حسرةً». البته مفعول به نیست، مفعول له. دو تا را با هم نیاورده. یک بار انفاق میکنی، آورده. یک بار اونی را که داری انفاق میکنی. ولی از اون میشود فهمید. معنا میگیرد. روی معنا مشکل ندارید، ولی روی لفظ نصب بده. چیزی به ذهن «مُنفَقٌ إِلَیْهِمْ» داری. یک «مُنفَقٌ» بهتری داری و یک «مُنفَقٌ» حذف شده. مفهوماً روشن است که دو تا میخواهد. ولی در لفظ معمولاً نمیگیرد. «رزق» در لفظ میگیرد.
خب پس چه شد؟ سومین جا. وقتیکه منفی باشد، «علم» و «شعر» و «بصر». میفرماید که: «أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَٰكِن لَّا يَعْلَمُونَ». «وَلَٰكِن لَّا يَعْلَمُونَ» چیچی را؟ نگفته. «أَلَا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ». مفعول به آن افتاده. مفعول به ماده «علم» در بسیاری از آیات، به خصوص وقتیکه ماده «إن» به صیغه جمع غایب یا مخاطب استعمال شود، حذف شده که اینجا فرا آیه داریم. پنجاهتا شاید بیشتر باشد. مفعول به ماده «علم» حذف شده. یک احتمالی هم دارد ها! ممکنه که اصلاً اینجا که حذف کرده، نازل منزله فعل لازم میگیرد. علم ندارد. ماده را دارد نفی میکند. کار ندارم چی را. ماده در اون نیست. نکته خیلی مهمی بود امروز گفتیم ها! یک وقتهایی فعل متعدی را. آقا این نکته فوق العاده کلیدی داشته باشید. یک وقتهایی فعل متعدی را نازل منزله فعل لازم میگیریم که برسانیم که این ماده مطلقا نیست. یعنی علم به چه چیزی را کار نداریم. میخواهیم بگوییم مطلقاً علم نیست. ماده «علم» در اون نیست. اساساً «لَيْسَ بِعَالِمٍ». انتفاع داری میکنی. انتقاع موضوع. اصلاً این موضوع منتفی است در او. بابا، اینکه اصلاً حالیاش نیست. ببخشید! چه چیزی را حالیاش نیست؟ پس اینجا اصلاً مفعول. اینها نکته بلاغی داردها! اینکه عرض کردم. یعنی اگر آنجور باشد، جاهل مطلقاً. علمی در اینها نیست. تفتازانی هم در «مختصر» و «مطول» در مورد این بحث صحبت کردند. نازل منزله کردن.
خب آقاجان! مثال دیگر. گفتیم یکی «علم» بود، یکی «شعر» بود، یکی «بصر». «علم» را مثال زدیم. بیا سراغ «شعر». «تَشْعُرُونَ» و «يَشْعُرُ». این هم از این مثال قرآنی ندارد و یکی چی بود؟ «بصر». «بصر» هم مثال قرآنی ندارد. ولی «عقل» مثال قرآنی دارد. «أَفَلَا تَعْقِلُونَ». «أَفَلَا تَعْقِلُونَ» چیچی را؟ اینجا هم به نظر میآید همان باشد. اصلاً عقل ندارید. من که تعقل نمیکنید، چیچی را؟ فلان حالیات میشود. ماده. بحث آقا. شما اضطراب دارید. اشکال ندارد. حالا بعداً یک کاریاش میکنیم. در اون یک ماهی که فرصت. بله. در این حال باز اون هم وجه خوبی است که اصلاً ماده را دارد از بیخ میزند. عقل دارید. مثالهای دیگری از جاهاییکه مفعول به حذف شد. «مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ». یعنی: «وَمَا قَلَاكَ». «مَا قَلَا» مفعول به افتاده به خاطر اختصار. الحمدلله. و ما که بوده، شده «وَمَا قَلَا». به خاطر سجع آیات. این در سوره مبارکه ضحی چهار بار اینجوری تکرار شد. چی بوده؟ «آوَاکَ ظَالِمٌ». فدای اختصار. حذف میشود مفعول به. فواصل آیات میخواهد حفظ بکند. آخر آیات همه یک مدلی تمام بشود. زمین را میاندازد. مفعول را میکند. «وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ». «فَأَغْنَىٰ» که. بله، بله، بله. «فَهَدَىٰ». ضحی. در سوره احلام چند بار داریم. «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّىٰ وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَىٰ». «سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَىٰ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ». بله، بله. ماده کار دارد. اصلاً به مفعول کار ندارد. کسی که این قدرت را دارد. کسی که هدایت مال اوست. یعنی مطلقاً دارد میگوید. اصلاً اساساً هدایت مال اوست. قدرت مال اوست. تقدیر مال اوست. خلقت مال اوست. تصفیه مال اوست. «إِلَىٰ مَا شَاءَ اللَّهُ». «إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا يَخْفَىٰ». «يَخْفَاهُ». «الْجَهْرَ» چون دارد قشنگ قول مطلق را دارد تأیید میکند. «سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشَىٰ». «مَنْ يَخْشَاهُ» باید میگفت. بله. یعنی ابتدا. الف و لام دارد. یعنی «الجَهْرَ وَ الْخَفَا». سوره مطففین آیه ۱ تا ۳. «إِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ». چی؟ همانکه در سوره انفطار: «إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ». «قَدَّمَتْهُ وَأَخَّرَتْهُ».
«فَلَقٍ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ». «خلق» یک جاهایی هم باز دوباره حذف میشود. در غیر اینها. «فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ». «فَمَن لَّمْ يَجِدْ» چیچی را؟ به قرینه قبلی حذف کرد. گوسفند را برای قربانی. سه روز روزه بگیرد. این هم از این. «خلق». فعل، فاعل، مفعول میخواهد. متعدی است. «خلقته» باید بشود. «شعبه». ما آمده. عاید حذف شده. چرا حذف شده؟ به خاطر سجع آیات. «فلق خلق». تناسب فواصل آیات. خب ماده «وقا» هم همینطور است. «یَتَّقُونَ». «تقوا». او هم خیلی وقتها مفعولش میافتد. «کَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ». نه، همهاش بوی همان مطلق و ماده و اینها را قشنگ به ذهن میرساند. ۱۸ بار در قرآن آمده که همهاش مفعول به آن حذف شده. «أَفَاضُوا» هم همینطور. روی حساب ظاهر باید «الله» بگیریم. بحث بلاغی میشود. اصلاً ماده «تقوا» درشان باشد. «ثُمَّ أَفِیضُوا مِن حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ». افاض از فیض. از آنجا که مردم میروند. «أَفَاضَ النَّاسُ» مفعولش را انداخته. «أَفَاضَ النَّاسُ» از طریق سبیل. سبیل «فَأَفِضْتُمْ مِن عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ أَفِضْتُمْ». سوره بقره ۱۸۷ و ۱۹۹۹. باز مثال دیگر: «وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ». سلام علیکم. به به به به! آقا شما خیلی خوبید. دار السلام. «يَدْعُو». «يَدْعُوکُمْ» بوده. «يَدْعُو النَّاسَ» بوده. «يَدْعُوکُمْ» بوده. مفعول را انداخته. دلالت بر تعمیم میکند دیگر. هر آنچه که میشود. این هم خیلی نکته خوبی. چقدر اینها بحثهای خوبی بود. چقدر جایش هم در ادبیات و گفتم نمیشود. وقتی محور قرآن نیست گفته نمیشود. اما قواعد را میگوییم. قرآنی است. وقتیکه مفعول میاندازد، تعمیم میرساند. یعنی هر آنچه که بشود مفعول واقع بشود. دارد میگوید چقدر نکته مهم بود. «وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ». «يَدْعُو» کی را؟ هرکه که بشود مدعو باشد. تعمیم. وقتی مفعول میافتد، تعمیم میرسد.
چقدر این مهم است. در اصول هم ندیدم تا حالا کسی حرف زده باشد. سوره یونس آیه ۲۵. «وَاللَّهُ يَدْعُو». یکی از جاهاییکه عمومگیری میشود در اصول هم ندیدم همینجاست. مفعول بهیکه. چقدر نکته قشنگ. وقتی مفعول به باید ذکر بشود، ذکر نمیشود. اینجا هر آنچه که صلاحیت دارد در بر میگیرد. «يَدْعُو» کی را؟ هرکه که بتواند مدعو بشود. خیلی نکته زیبایی است. چقدر کاربردی است. دعای در قرآن. بله، بله، افتاده. بله، «يَدْعُو» کی را؟ «زید» و «بکر» و «عمر» را. «یَدْعُو» ایرانیها را، ترکها را. «یَدْعُو» آدمها را. همه را. هرچیزی که میشود مفعول دعوت باشد، مفعول «یَدْعُو» باشد. هر آنچه که تصور، همه را دارد دعوت میکند به دارالسلام. افعال دو مفعولی. میشد یکی از دو مفعول را حذف کرد یا هر دو را حذف کرد؟ خب، یکیاش بحث افعال قلوب بود. سر جای خودش بحث شده. یکی هم حالا افعال دیگر. افعال دیگر. یکی «اعطاء». «اعطاء» دو مفعولی. یک جاهایی هر دوتایش آمده. «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ». «أَعْطَيْنَا» دو مفعولی. «کاف» مفعول اول. «الْكَوْثَرَ» مفعول دوم. خب، یک جاهایی هم نه. یک مفعول فقط آمده. سوره نجم آیه ۳۴، ۳۵. «تَوَلَّىٰ وَأَعْطَىٰ قَلِيلًا وَأَكْدَىٰ». «أَعْطَىٰ قَلِيلًا». عطا کرد کمی را. به کی؟ نگفته. «حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ». تا اینکه عطا کنند جزیه را. از دست. عطا کنند به کی؟ جزیه را. نگفته. «وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ». به زودی عطا میکند به تو ربات. راضی میشود. عطا میکند. «فَإِنْ أُوتُوا مِنْهَا رَضُوا». اگر بهشان عطا بشود، راضی میشوند. بهشان چی عطا بشود؟ بعضی از استوانههای نظام و ذخیرههای بهشان بدی ریاست، خیلی خوشحالم. استوانه. بله. وقتی همکه ندهی، کف خیابان. «فَإِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ».
یکی دیگر «آتَىٰ». اون مثال «اعطیه» و «آتَىٰ» و اینها. یادتان هست دیگر. خیلی اون هم چیز خوبی بود. «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ». اینجا یکیاش افتاده. رسول چیچی را؟ رسول هرچیزی را. رسول کلام. «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ» فعلاً. «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ» شیئاً، «خَيْرَ». هرچیزی میخواهد شیء باشد. میخواهد میخواهد کلام باشد. میخواهد فعل باشد. هرچیزی را که پیغمبر برایتان آورد، بگویید. «أَتَمُدُّونَنِي بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ ممَّا آتَاکُمْ». «آتَانِيَ اللَّهُ»، «آتَاكُمْ». همه یکیاش افتاده. در «عطیه» هم. ببخشید. «أَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَا الزَّکَاةَ». «آتَا الزَّکَاةَ» به کی؟ «آتَا الزَّکَاةَ» یعنی چی؟ «آتَا الزَّکَاةَ» ترجمه بدهد. زکات. «آتَا». «أُوتُو». «آتَا» بازی از زکات و اولش میشود. فرقی نمیکند. شما هر مفعولیکه بیندازی، اون که میماند میشود مفعول اولش. درست شد. دوم افتاده. «فقراء» از زکات. مثلاً انسان نسبت به اش مقدم. فقرا بوده. «مَا آتَا الزَّکَاةَ فُقَرَائِهِ السَائِلِينَ الْمَسَاكِينَ». درست. یک مفعولش افتاد. یکی دیگر از جاهاییکه میافتد، در ماده «سقا». مجرد و در ثلاثی مزید، جفتش دو مفعولی است. آها! چه «اثنی»، چه «اسقنا»، چه «سقایت»، چه «اسقا». جفتش دو مفعولی است. رضا شهید ثانی در کتاب حج فرمودند که دعای «اللَّهُمَّ اسقنا» را میشود دو جور خواند. یکی «اللَّهُمَّ سُقنَا»، یکی «اللَّهُمَّ اِسْقِنَا». حج کتاب مسالک شهید ثانی. «لا تسْقِ الْحَرْثَ». تسکین دیگر. بس که مطلب زیاد میشود. اصول و ادبیات. این خبر تلخ الان انکس زهری و اینها. «إن شاء الله» خبر شهادت ما بیاید، شیرینی جبران میکند همه اینها را. بله. «لَا تَسْقِ الْحَرْثَ». آبیاری نمیکنی مزرعه. سوره بقره آیه ۷۱. آبیاری نمیکند اون ۷۱. اجاره گاو است. بله. «لاَ ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الْحَرْثَ». گاو. گاو آبیاری نباشد. به کشت آب بکش. آب ده. گاو آبیاری نباشد و آب ندهد. به آب نرساند. هر سه را. خب فاعلش که مشخص است. بقره است. «فَسَقَاهُم». به اینجا چی میافتد؟ اون ماده «سقایت» میافتد. ماده «سقایت». یعنی اون چیزی که باید باهاش سقایت بشود. اینجا ما را نیاورده. آبها را نیاوردیم. روشن است برایمان. در فارسی. در عربی نه. «سقایت کند». «فَسَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَابًا طَهُورًا». اینجا «هم» مفعول اول. «شراباً» میشود مفعول دوم. سقایت کرد ایشان را، چه چیزی؟ چه چیزی را بهشان سقایت کرد؟ شراب. «سَقَاهُمُ اللَّهُ» ما. «سَقَاهُمُ اللَّهُ» بر فرض العیاذ بالله خمراً. روی این حساب دو مفعول میگیرد. ما در فارسی میگوییم ساقی رساند دیگر. «وَيَسْقِينِ». تجزیه و ترکیب بکنیم. کریمی دست گرم میکنیم. اگر دنبال خبر خوش میگردین باید کارهای امیدبخش انجام. یک زحمتی بکشید. خدا خیرتان دهد. جگر ما را آب کنید. سوره شعرا ۷۹ و ۸۰. خداوکیلی من سراغ آیات نمیآمدیم، اصلاً بحث چیزی گیرمان میآمد؟ یک کلمه فقط چقدر نکته دارد. در سوره شعراء «يَسْقِينِ». وقتشان را سر چیزهای کارهای سخت داریم. کل آیه. کل آیه را کار داریم باهاش. حسابی تجزیه و ترکیب میخواهیم در حد تیم ملی. «وَالَّذِي» ترجمه، تجزیه و ترکیب، تفسیر، تحویل، تجوید، ترتیل. هر کاری میتوانیم. «طَعام میدهد به من». یعنی چی؟ کسیکه میخواهم قبلش بفرمایید. خفنترین ادب بحث. وقتی خوب است که کار سخت باشد. ساخت چیزهای ساده. «أَدْعُونِي إِلَّا بِالرَّبِّ». اون یکیاش کفایت. بله. «وَالَّذِي» بندری ۷۸. «الَّذِي» را آورد. خودرو. شرطی آورده دیگر. «هنگامیکه مریض بشوم شفا مییابم». نه. بله، بله. یک تفاوتش اینه که شرط نیست. یعنی اونها دارد وصل میکند و اونها دائم. درست. اون قبلی دائمی است. این یکی گاهی است. مریضی گاهی است. هدایت و خلقت و خندان. «خَلَقَنِي». ما با همه ابعاد وجود خدا شما را خلق کرده و آنچه که عمل میکنید دائماً دارد ما را خلق میکند. با اعمال. اعمال ما مخلوق اوست دیگر. اینها چون دائمی است با «الَّذِي» آورده. اون چون گاهی است. بعدش هم تبعی است. ثابت است. «أَمَاتَ» و «أَحْيَا» هم، کأنه ثابت است دیگر. هر روز یک خوابی دارد. خواب عماته است. دوباره از خواب بیدار میشود. پیامبر «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْيَانِي». اینها چون دوام دارد، دائماً شبانهروزی است. یک وقتی با یکی از اساتید صحبت بود. بنشینیم کارهای ۲۴ ساعته خدا را بنویسیم. خدا در ۲۴ ساعت چیکار میکند؟ به حسن ما. ساعت ۲۴ ساعته. چیز خیلی بحث جالبی است. این یک جورایی در من دارد همین را در تمام روز. خدا تجلیاتی که در یک روز دارد. به چه. اون یکی هم چون دائمی نیست. در هر روز نیست. مریضی و شفا و اینها. «إِذَا مَرِضْتُ» هر وقت هم که مریض شدم. ولی بقیه ثابت. میخواستیم اینجا نگهش داریم سر این «أَدْعُونِي» و «رَبِّ الْعَالَمِينَ» و اینها. یک بحثی بریم. حالا دیگر فرصت هم نیست. «رَبِّ الْعَالَمِينَ» استثناست و استثنا، استثنای متصل یا منقطع؟ یک بحث خیلی خوب اینجا دارد. حالا دیگر کریم بیاید قشنگ بنویسد. بماند. حالا یک جلسه دیگر. «أَدْعُونِي لِی». استثنای تام هم هست. مستثنی ذکر شده. متصل هم میگوید: اینها همه دشمن من. خیلی تعبیر قشنگ میگوید. اینها که شما میپرستید، اینها رب که نیستند. خدا تکویناً میپرستم، تشریعاً نه. خدایان تحت لوای خدای. در کنار یک خدای دیگری. تاپی که: «قَالُوا نَعْبُدُ الْأَصْنَامَ». یعنی تعبیر شرکی ندارم. ما بت میپرستیم، نه اینکه اینها را شفیع. «بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذَلِكَ يَفْعَلُونَ». «قَالَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ إِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي». همه اینهاییکه میپرستیدید، دشمن من هستند. «دشمن من». خب، پس نصبش برای چیست؟ فیلم «إِلَّا» به معنای از تصنیه دیگر استثنا. «رَبِّ الْعَالَمِينَ الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ». این «رَبِّ الْعَالَمِينَ». همه اینها دشمن من. کل خدایان را در نظر بگیرید. «رَبِّ الْعَالَمِينَ» از اون خدایانیکه اینجا ذکر نشده. از آنچه که در واقع معبود است در عالم. «الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ». اون «رَبِّ الْعَالَمِينَ» کیه؟ این «الَّذِي». پس باید اعرابش چی باشد؟ محلاً منصوب باشد. چرا؟ چون بدل از «رَبِّ الْعَالَمِينَ». خب این یک نکته. «الَّذِي خَلَقَنِي». کسی که خلق کرد. «الَّذِي هُوَ خَلَقَنِي». «الَّذِي خَلَقَنِي» که در خلق نیست. برگردد به «النظیر» که. خب این بهتره دیگر. در «خَلَقَنِي» برگردد به «فَهُوَ يَهْدِينِ». خب، «يَهْدِينِ» یعنی این وصف هدایت با خلقت ثابت. همانکه خلق کرد، هدایت کرد و هدایت میکند. یعنی «يَهْدِينِي». میگفت: اینجا میخواهد انحصار را برساند. فرق همان. فقط همان. من را هدایت میکند. بله. یعنی فکر نکنی که فقط خلقت کار او بوده. «رَبِّ الْعَالَمِينَ». یک خدا هست ولی هدایت کار چند نفر است؟ نه. هدایت هم کار همان یکی است. فقط. بله دیگر. «فَهُوَ يَهْدِينِ». «يَهدِينِي» چیه؟ ایمنی بوده. آره. بعد، «يَهِدِّينِ» بوده. «يَهِدِّينِ» بوده ها! «يَهْدِينِ» بوده. چه شده؟ «يَهدِينَ». خب اینجا فاعل و مفعولش هم که چیه؟ جاییکه بوده که حالا افتاده، شده کسره. یک مفعولی هم هست. هدایت یک مفعولی به مفعولش که مفعولش هم اینجا در واقع ذکر شده با همان کسره. «فَهُوَ يَهْدِينِ.» «وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي». این چیه؟ خیلی ظرافت دارد این آیات. هم ادبیات بلاغی فوقالعاده است، هم از جهت معرفتی و عرفانی. رقص آیات عرفانی قرآن. خیلی میشود توحید افعالی و فنای فلا. کسی نیست. او یارم. نمیبیند. «أَمَانِيَ». «أَطْعَمَهُ اللَّهُ خُبْزًا.» درست. پس اینجا «يُطْعِمُنِي» یکیاش افتاده. احسنت. تماماً بر فرض. خب، این هم که مفعولش پس یکی ذکر شده. «وَيَسْقِينِ». دو مفعولی. مفعول داخلی. «سقایت میکند مرا». که اون «چه چیزی را سقایت میکندش» افتاده. هرآنچه که میشود برایش اسلام کرد. از شیر میخواهد لبن باشد، آب باشد. «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ، وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ.» آخر کیا مخاطبش؟ به شما هم اطعام میکند؟ «خَلَقْتُ» در مقابله است. میگوید: این رب، به شما. خدای شما برای شما چیکار میکند؟ حل. «أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَكُمْ». برایتان چه خاصیتی دارند؟ رب من را ببین. به من غذا میدهد. من را هدایت کرده. من را به دنیا آورده. خلق کرده. سقایت میکند. مریض میشوم، خوبم میکند. شما چیکار میکنید؟ اونها دشمن من هستند. اونها فقط ضرر دارند برای من. خاصیت «رَبِّ الْعَالَمِينَ» در مقابلهات خیلی ظرافت دارد. این تیکه بلاغتش هم که فوق العاده است. بله. بعد اصلاً هم جدلی است، هم از یک مساحت عرفانی. یعنی از جهت اینطور نیست که بحث را آورده پایین که جدل کند. از یک منظر کاملاً بالای که در فنای کامل است دارد صحبت میکند و جدل میکند و به حق هم است. اونها هم کوتاه میآیند. یعنی طرف حرف برای گفتن ندارد. از جهات آیات فوقالعادهای است.
خب، یکی دیگر از جاهاییکه کلمهای دو مفعولی است و ازش میافتد نه که هست. «وَأَنكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنكُمْ». «أنکحوا» ایامایی از خودتان. مجردها. یعنی مجرد. عز مجرداتتان را «أنکحوا». چی را؟ از واجا دیگر. بهشان همسر بدهی. یکیاش افتاده. چهار-پنج ساعت. خیلی اتفاقات افتاد. یکی از رفقا که خیلی از دعوای سنتی و اینها. دو تا همسر دارد. الان از این دو تا همسر ۸ تا بچه دارد. ما که سن و سالی هم نداریم. وقتی یک زن تایلندی گرفته و اونجا تازه هم گرفته، پنج تا بچه آورده. از قدیم من افکارش و اینها را میدانستم. بعد پسر کوچک بود. الان بزرگ شده. دیشب که آمده بود، مکاسب میخواند. بعد ۲۰ سالش شده پسر. گفتم: زنش ندادی شما؟ گویی در ۱۳ سالگی دارم برایش خواستگاری میروم. کسی بهش زن نمیدهد. از ۱۵ سالگی رفتم خواستگاری دختر ۱۳ ساله. زن نمیدهد گفتم استدلالش خیلی برای من جالب است. میگفت: گفتم که قرآن میگوید: «وَأَنكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنكُمْ». یعنی وقتیکه خودش نمیتواند، وقتی نمیتواند بگیرد، باید بهش زن بدهیم. من وظیفه من اون موقع بوده. خیلی برداشتش خیلی جالب است. یعنی باید همان موقع من وظیفه داشتم. الان انگار وقتی میگوید خودش توان ندارد، تو واسش بگیری. خب، کی توان ندارد؟ خب تا ۲۰ سالگی توان ندارد. بعدش که دیگر خودش میرود پیدا میکند. توان دارد. ازدواج. آهنگ عزب باشه که تا ۵۰ سالگی هرکسی ازت. نه. درسته. اطلاق آیه که در بر میگیرد. ظرافتیکه از آیه بیرون کشیده بود جالب بود. از «أَنكَحَ». میگوید به نکاح در. ازدواج میکند. راست هم میگوید. یک جورایی فضای آیه میخورد به اینکه اینها. نه. درسته. یک جورایی سیاه دارد این را میرساند که انگار خودش نمیتواند. یکی باید دخالت کند. کی کسی واسطه میشود. خودش بتواند که دیگر واسطه نمیخواهد. که وظیفه پدر که گفته پدر زن بده مال کیه؟ وقتی بچه خودش میتواند، پدر زن بدهد. وقتیکه بچه خودش نمیتواند زن بگیرد و پدر زن بدهد. استفادهاش خیلی جالب بود برای من. مزایا. یعنی توان مالی ندارد. سنش مثلاً یک جوریه که بهش زن نمیدهند. موانعی دارد. اون موقع پدر. الان دیگر سنش گذشته. دیگر ۲۰ سالش شده. میگفت ۲۰ سالشه. دیگر برداشتهای خاصی این دوست ما آیات روایات همیشه از قدیم داشت. بعضی وقتها به وجد میآمدیم. این چه جور از این آیه این را فهمید. خیلی جالب. ذهنیت خیلی باز. «لَا تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ». پس «أنکح» دو مفعولی است. خیلی وقتها میاندازد. «لَا تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ». کی؟ کیا را؟ مسلمین را به نکاح در نیاورید. مسلمین را برای مشرکین. «حَتَّىٰ يُؤْمِنَّ». تا ایمان. «قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ». اینجا دو تا مفعول آمده. «أنکح» که «به نکاح در بیاورم تو را». یکی از دو دخترم را. گفتم: برای صیغه ازدواج همین کفایت میکند. در قرآن صیغه ازدواج میخواهم که «به نکاح در بیاورم تو را یکی از» به دخترم. تازه گفته مجهول. گفته در صیغه عقد باید امر معلوم باشد و چی باشد؟ و معین.
یکی دیگر از جاهاییکه دو مفعولی است «رضاع». شیر خوردن. در «استرزاع». «أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ». «استرزاع» فرقش با «رضاع» چیه؟ خواهر رضاعی. خواهر رضاعی. رضاعی. خواهر رضاعی یعنی راضی بوده، خواهرمون شده. رضاعی یعنی شیر خورده. حالا «رضاع» یک مفعولی است. «رَضَعَ فلانٌ». «استرضاع» دو مفعولی است. درخواست شیر کرد فلانی برای فلانی از فلانی. شیر زید برای عمرو از هند درخواست کرد. «أَن تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ». طلب شیر کنید برای بچههایتان. از کی طلب شیر کنید؟ نگفته. اینجا پس یک مفعولش افتاده.
یکی دیگر «اطعمه» است. «أَطْعَمَ» دو مفعولی است. «مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ». اینجا دو تا مفعول آمده. «تُطْعِمُونَ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ». اون «هاء» که عاید بوده افتاده. «تُطْعِمُونَ». سوره مائده ۸۹. «تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ». «أَهْلِيكُمْ» یک مفعول روشن است. «اطعام میکنید خانوادهتان را از حد وسطی که اطعام میکنید خانوادهتان را». «از حد وسطی که اطعام می کنید خانوادهتان را». «آنچه که به وسیله آن اطعام میکنیم». «تُطْعِمُونُهُ» به وسیله آن اطعام میکنید خانوادهتان را. اون شده «مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ». «اَوْسَطِينَ». حد وسط. به بقیه بدهید. از آن حد وسطیکه خودتان میخورید. از آن حد وسط که به زن و بچهات میدهی، بقیه هم بده. نمیخواهد از آن بالا بالاهاش بدهی. ولی یک وقتهایی پیتزا میخری، یک وقتهایی شیشلیک میخری. اوسطیکه میخری چیه؟ نان میخری. نان سنگک میخری. همان را بده. برنج فلان. اوسطش را بده. همانکه نرم زندگیات است. «مَا تُطْعِمُونَهُ». موصوله. بله. «أَهْلِيكُمْ». «أَهْلِيكُمْ» که یک مفعول روشن است. یک مفعول دیگر که عاید بوده. بله. اون ابصار را از اینجا گرفتند که حد وسط «هُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ». «يُطْعِمُ» چیچی؟ یکیاش افتاده. بعد تازه جفتش افتاده. جفت مفعول افتاده. «يُطْعِمُ» به کی؟ چی را؟ جفتش را انداخته. کدام نظریه تقویت میکند با اصل ماده کار دارد؟ مخصوصاً در این قرینه که «يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ». «طعام میدهد، طعام نمیگیرد.» کار نداریم که چه طعامی به کی. اصلاً با اینها کار نداریم. با ماده «طعام» کار داریم. میگیرد، میدهد. نمیگیرد، میدهد. دوباره «هُوَ يُطْعِمُنِي». آها! «هُدَىٰ» را هم اینجا در این آیه. اینجا میگوید که «هُدَىٰ» هم دو مفعولی است که یک مفعولش افتاده. «هُوَ هَدِينِ» به سمت کجا؟ «رَبِّي سَيَهْدِينِ». اون هم که یک مفعولش افتاده. «يَهْدِيهِمْ صِرَاطًا سَوِيًّا». «يَهْدِيهِمْ طَرِيقَ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ». دو مفعولی است. بله. «هُم صِراطاً». پس هدایت هم دو مفعولی. پس اینجا سه تا دو مفعولی پشت سر هم بود. «فَهُوَ يَهْدِينِ، يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ». انداخته. چیچی را؟ کار نداریم. مهم این است که او دارد به من میدهد. ظرافت شیمی در من. کار ندارم هرچی بدهد. او دارد هدایت میکند. هرجا ببرد. او دارد اطعام میکند. هرچی بدهد. او دارد. هرچی بدهد. مهم این است که او دارد میدهد به من. نفر ثانیه. مال شما چیکار کرده؟ برای شما هیچی. مال من چیکار میکند؟
مثالهای دیگر. «مَا أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِي». «مَا أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِي هُوَ». «ما أرید منهم من رزق و ما أرید أن یطعمون». من نمیخواهم که اطعام کنم. کی را؟ من را. ولی من را انداخت. من راه را نگفتم. «فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ». این هم خیلی مهم است. من یک وقتی روی همین آیه گیر کرده بودم. در سوره حج. از این گوشت قربانی بخورید. عید قربان. آیا یک عمل نمیشود دیگر. بخش دومش را عمل نمیکند. دولت قبلش که چقدر این را پست. «فَكُلُوا مِنْهَا» خودتان بخورید از این گوشت. «وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ». اطعام بکنی به بائس فقیر. بخورید. بروید اطعام کنید. تو فکر میکردم یعنی اینجا بخورید. بعداً بروید یک چیزی اطعام کنید به بائس فقیر. دو مفعولی است. هم بخورید، هم از این. خیلی فرق کرده ها! توجه به این اگر نباشد که این دو مفعولی است. اگر یک مفعولی باشد. یعنی چی؟ بخورید. بکنید. بعداً بروید از یک گوشتی برگشتید شهر. سفره پهن کنید. غذا بدهید. دو مفعولی است. با آیات دیگر هم فهمیدیم که دو مفعولی. اصل بر این است که همان دو مفعولیاش حفظ بشود و اصلاً بر این است که یکی از دو تا مفعول، محذوف باشد. این نکته خیلی مهمی بود در بحث تفسیرها. مشکلی ندارد. خب، «قَانِعٍ وَالْمُعْتَرِّ». اینجا «بائس و فقیر» دارد. آنجا «قَانِعٍ وَالْمُعْتَرِّ».
خب این را تمامش بکنیم. دو سه تا آیه دیگر مانده. به اذان رسیدیم. «مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهیدًا ثُمَّ یَطْمَعُ» کذا: ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزیدَ ان عزیزید. خیلی عالیه. جالب است. خیلی آدم خوبیه. لح آدم. با این همه کثافتکاری میخواهد واسش بیشتر هم بکنم؟ این همه بهش چیزمیز دادم. میرود همه را خرج گناه میکند. باز میگوید: بازم برسان. «أَن عَزِيزٌ». مفعولش افتاده. یعنی «أَن عَزِيزٌ رِزْقُهُ» مثلاً. «لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ». این هم یک بحثی است بین مفسرین. «لَأَزِيدَنَّكُمُ». دو مفعولی است. یک مفعولش افتاده یا یک مفعولی است و فقط مفعول و اطلاق دارد. «لَأَزِيدَنَّكُمُ رزق». افتاده. چطور؟ ما زیاد کنم. نه! این بحث سر این است که این خودش مفعول است. یعنی مفعول اول یا مفعول دوم است. در واقع سر این بحث. زیاد کنم شمال را؟ خودتان را زیاد کنم؟ یا نه. رزق را برای شما زیاد کنم؟ تفاوت چی شد؟ «لَأزِيدَنَّكُمُ»، نه «لَأزِيدَنَّكُمُ». یعنی خودت را زیاد میکند. اصلاً هر دوتایش چون زیاد شدن خودمان هم یک نوع نعمت است دیگر. فلان برای فلانی زیاد کنم. فلان میتواند حالا زاد و ولد باشد. میتواند نعمتهای دیگر باشد. خب الان شما داری خود آن کم مفعول اول. یعنی من فلان خودش را برای خودش زیاد کند. خوب اینجا خودتان را، منظور بشریت. این مخاطب. نعمتهایی که به این بشریت داده میشود. هرچیزی که در اینجا میتواند بنشیند قبول است. از جمله پسره اش، مفعولش افتاد. شما زیاد نشدید. خودت دو تا نشدی. نه. یعنی مثلاً بچهدار نشدی. «فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا». عن عفیض. و علینا من الما. «مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ». دوم دیگر نگفته چی را. روزی شما کند خدا چه چیزی را. دیگر نگفت. «قَالَ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا». «مَا عَلَّمْتَنَا». هو. «مَا عَلَّمْتَنَا». با اون موضوع اون علم کار ندارد. مهم این است که تو به ما یاد. خودمان و خودت کار داریم. «وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِن أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ». «يُعَلِّمَانِ». «وَ مَا يُعَلِّمَانِ» چیچی را؟ تعلیم نمیکردند آن دو نفر چه چیزی را؟ تازه چه چیزی را به چه کسی؟ جفتش افتاده. تعلیم نمیکردند مردم را. سحر. «وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ». جای چیز نشسته دیگر. جای یکی مفعولش نشسته. یعنی «وَمَا يُعَلِّمَانِ أَحَدًا» از سحره. خیلی خوب. این بحث در مورد یک مفعول، دو مفعولی که بحث خوبی بود. الحمدلله. نکات زیادی از قرآن روشن شد. بحثهای دیگرش «إن شاء الله»، کی؟ فکر کنم یک جلسه دیگر. یکی دو جلسه دیگر بحث مفعول به را تمامش کنیم. «إن شاء الله». الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پنجم : اختصاص در نحو و قرآن
علم نحو
جلسه نهم : نقش سیاق در حذف نحوی
علم نحو
جلسه اول : پنج شرط نصب مفعولله
علم نحو
جلسه دوم : علیت در مفعولله
علم نحو
در حال بارگذاری نظرات...