‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در ادامه، مرحوم استاد مطهری رضوانالله علیه میفرمایند که دو مطلب از آن مطلب قبلی را میفهمیم: یکی اینکه این اموری که ما آنها را در عرض همدیگر ادراک میکنیم، حقیقت آنها مرکب از ماهیت و وجود است. جمله معروف موروث از حکما که گفتند: «کل ممکن زوجٌ ترکیبیٌّ لهُ ماهیه و وجود» به همین معناست که گفتیم.
این ترکیبش به چه معناست؟ ترکیب در واقعیت نیست، ترکیب در مقام نظر و در ذهن و اینهاست. بیرون، دو چیز نداریم، یک وجود و یک ماهیت. ماهیت مال ذهن است. سؤال پیش میآید خب چرا اینجوری؟ کما اینکه تا جزئی نشود، برایمان قابل فهم نیست. ما که نمیتوانیم ادراک کلیات بکنیم، مگر اینکه کسی با سیر و سلوک آنقدر بالا برود و از تعیینات دربیاید. برایش اشیاء زوج نیست؛ هرچه هست، مظهر احد از تنزل ماست که چون در حیات دنیاست، حیات دنیا را رفتیم بالاتر؛ لذا در بهشت به آن مقام ویژه مخلصین و خلصین و مقربین و اینها، اینها دیگر برایشان ماهیات و اینها تعین نیست.
ما نزول کردیم، که نزول کردیم، با اختیار و تلاش و زحمت و کسب اختیاراً و سعیاً مظهر اسمالله است. چون اگر اختیار و سعی نبود، ملائکه بودند دیگر. بله، اگر قرار بود که خدای متعال جبران موجوداتی را در مقام بروز اسما و صفات خودش قرار بدهد، میشدند ملائکه. دو مرتبه، چون هست دیگر و دو مرتبه نمیشده و اساساً تفاوت، همان اختیار است. که اینها سؤالشان همین بود که: «اذ تجعل فیها مَن یفسد فیها و یسفک الدِّماء؟». اختیار بیاید، قتل و غارت و کشت و کشتار اینها میشود. اراده، بله، اراده فانی میشود؛ ولی فنا به معنای این است که زوال تعین در ادراک صورت میگیرد نه در واقعیت. اراده ندارد؟ نه، میفهمد که اراده او هرآنچه که باشد، اراده حق تعالی است؛ با اراده خودش. اینکه اباعبدالله به امام سجاد فرمودند که: «پسرم، چه میخواهی؟» مریض بود امام سجاد علیه السلام. حضرت عرض کردم که: «اُریدُ اَن لا اُرید.» اراده کردهام که لا اُرید! اراده کردهام که لا اُرید. «ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ.» پرت نکردی. نه، آن وقتی که تو پرت کردی، تو پرت نکردی. نگهش میدارد، آن وسط تو بودی، پرتم کردی. تو پرت نکردی. یک تویی هست، یک رمی هست. آخر، به آن نسبت میدهد: «اذ رمیت اذ رمیتا». بله دیگر، یعنی آخر تعین او را به حساب میآورد؛ ولی باز هم این اختیار به کف اختیار او. آخر هم هرچه هست، اراده او. و این میشود مقام انسانیت که هیچ ملکی نمیتواند به اینجا برسد، جبرئیل هم نمیتواند برسد. چون با اختیار فانی میشود، او بیاختیار فانی.
نزول برای همین است که با اختیار برویم. نزول که کردیم، آفرین، آفرین، نزول که کردیم، این ماهیت و تعینات اینها همه پیش محدودیت مطرح است. شما نزول که کردی، اختیار میخواهی. اختیار فرع بر انتخاب، انتخاب فرع بر دو سبیل نجدین، نجدین میخواهد، نجدین تضاد میخواهد، تضاد تزاحم میخواهد، تزاحم محدودیت دارد. و شما قوای که داری، باید به فعلیت برسد. خود همین مسیر فعلیت رسیدن قوا، و این قوا مثلاً شما باید دانا بشی. میخواهی دانا بشی؟ باید علم را یاد بگیری. «علَّمَ بالقلم». حالا خدا با قلم تعلیم میکند. خب قلم خودش محدودیت است. بعد این تعلیمی که شما میخواهی، مربی میخواهی، معلم میخواهی، استاد میخواهی، کاغذ میخواهی، نوشتن میخواهی. نوشتن دست میخواهد، چشم میخواهد، گوش میخواهد، ذهن میخواهد. دست شما دیگر باید دست باشد، نمیشود پا باشد. دست باید تعیین و محدودیتهای دست را داشته باشد وگرنه دست میشود لا دست. هیچ دست و تعینی نداشت، دست کار چشم میکند، چشم کار دست میکند، جفتش کار دهن را میکند، دهن کار قوا یا منتقل شده مطلبی که میخواستم بگویم این است. دیگر آن وقت هیچ تفکیکی پیدا نمیشود بین اینها. دست باید دست باشد. دست باشد یعنی دیگر نباید چشم باشد، نباید گوش باشد. محدودیت پیدا میکند. این محدودیتش میشود ماهیتش، حد میخورد. ماهیت حد دارد، وجود حد ندارد. و این حد را ما در ذهنمان داریم. بیرون، ما حرف نداریم. بیرون وجود. من که بیرون دست ندارم. مثل حرف ایدهآلیستها و سوفسطائیها و اینها که اصلاً هیچی نداریم. نه، دست داریم؛ ولی آن دستی که تعین دارد، تعینش مال ذهن شماست. دستی که بیرون است، وجود این محدودیتهاشم مال ضعف وجودیش است، نه مال دست بودنش. اینکه دست نمیتواند کار چشم را بکند، به خاطر ضعف در وجودش است، نه به خاطر تعین ماه ویش ذهن شماست.
روشن است حاج آقا. بیرون وجودی داریم که دست را ازش انتزاع میکنیم؟ انتزاع، حالا به این معنا نمیدانم میشود گفت یا نه. دست نیست. خب یعنی به این محدودیت. خب ما خیال که نمیکنیم محدودیتها هست؛ ولی نه آن دستی که تو وجودی هست که به این حالت. بیرون ما گوشت داریم، این انگشت و این استخوانها و اینها. اینها را بیرون داریم، اسمش را میگذاریم دست. بعد کارکردی را برایش تعیین میکنیم. این کارکردی که تعیین میکند و تعریف میکنیم، کار آن را. وجود در حیطه تعریف کلاً نمیآید. هرآنچه که در حیطه تعریف میآید، ماهیت است. وجود، شدت و ضعف فقط، فقط این وجود شدید است یا ضعیف است. مرتبه وجودیش. آن هم تازه در مقام نسبیت و قیاس. ضعیف الان این نور این مهتابی، شدید است یا ضعیف است؟ به تنهایی. در قیاس با چی؟ با آن خورشید. ذات، ال اضافه میشود. نور، نور به تنهایی ـ و لو خلیه و تبعه ـ شدت و ضعف ندارد. در قیاسش است که شدت و ضعف، مرتبه وجودی. دست کجاست؟ میگوید ماده است. مرتبه وجودی ماده از اضعف مراتب وجودی است. بالاتر از آن، مثال؛ بالاتر از آن، چیست؟ بالاتر از آن، چیست؟ این در حیطه ماده است. ما پس بیرون داریم، ماده داریم، دست نداریم. وجود دارد. هرچیزی که هست، ماده است. البته ماده هم باز تو ذهن ما، میگوییم ماده. روشن است. بیرون ما ماده داریم، نه دست داریم، نه لپتاپ داریم. آقا پس این چیست؟ الان روی پای من است. ماده است. ماده که تو ذهن شما کارکردهایی برایش تعریف شده. آن کارکردهایی که تعریف شده، خاصیت ماهیت است. و ماهیت جایش کجاست؟ ذهن ما. در بیرون این کارکردها اصلاً کارکرد در بیرون. میترسم بحث از دست دربرود، دیگر بیشتر از این. ما در بیرون فقط ماده داریم. ماده قوهای است که باید به فعلیت برسد. و ماده قوهای است که حالا این مسیر قوهاش دیگر رویش بحث است دیگر. چه قوه؟ مثلاً ماژیک، قوه است؟ چه قوهای؟ مثل بذر. بذر تو زمین که میکاری، درخت میشود. ماژیک هم بکاریم، درخت میشود؟ این قوه است؟ قوه جوهره. قوه جوهر به معنای نوشتن، قوه این الان بالقوه کتاب، بالقوه صد صفحه جزوه است. روشن است. من که بالقوه درختم. قوه هرچیزی باید به حساب خودش قیاس بشود، خلط بشود. این لپتاپ بالقوه ارتباط با ده میلیون آدم مثلاً، هدایت پنجاه میلیون آدم است مثلاً، مثلاً مطالعه پانصد جلد کتاب. آن پانصد جلد کتاب، علم است که آن علم متحد با عالم. قوهاش این است. این نگاه را اگر شما بیاورید، کلاً عالم عوض میشود. لپتاپ نمیبینید. این است که همه چیز را اسمالله میبیند. «مارأیتُ شیئاً الا و رأیتُ الله قبله و بعده و معه.» الان امیرالمؤمنین لپتاپ ببیند، چه شکلی؟ قبل و بعد و همراهش الله را میبیند. چیزی خلق شده، خدایی به ذهن بشر انداخت. و از این فکرهای ماست. رویتالله نمیشود. الله را میبیند. قبلش را میبیند، بعدش را میبیند، باهاش میبیند. رویتالله با این نیست که شما. به بچه رویت بشر است، با این الله نیست. قبلش است، بعدش خدا را میبیند. یعنی میگوید کدام اسم تنزل کرد و قوه شد و آن اسم برمیگردد و فعلیت میشود. به کدام اسم؟ اصل ماجرا اینجاست. این لپتاپ کدام اسم است؟ در مقام تنزل به کدام اسم میشود؟ در مقام صعود. امتداد فلسفه اینهاست. حالا زن چیست؟ فرزند چیست؟ درس چیست؟ دانشگاه چیست؟ مدرک چیست؟ همه اینها از «اُضلُّهم اسم». ما چرا مدرک دوست داریم؟ یک اسمیه ما دوست داریم، داریم گول میخوریم. فکر میکنیم آن اسم و مدرک، آن اسماللهش چیست؟ اسم العزیز مثلاً. ما فکر میکنیم مدرک مظهر اسم العزیز است. وقتی به من گفتند آقای دکتر، اسم العزیز جلوه میکند.
امام خمینی، امام اصلاً کلاً بحثهای اخلاقی و عرفانیش این شکلی است. بیچاره گمان میکند ای نفس نادان، ای فلان. حالش خیلی شبیه قلم امام، خیلی شبیه قلم جواد آقاست. یکی بوده از امام تندتر است. ای نویسنده بیحیا و ای خواننده بیحیا، کی میخواهی مثلاً به مقام انسانیت راه پیدا کنی از این شهوات تو لقاءالله؟ که خیلی این لحن را دارد. میگویم بهش تازیانه. تو چیزم هستی تو آن بحث صلواتش هم، آداب صلاتش و قلم ایشان کلاً این شکلی است. اول میگیرد دیگر، با شلاق. اولی که شروع میکند، با شلاق. حالا امام یکم میآید جلو، بعد میزند. اول رفیق چیست؟ تذکره المتقین همین شکلی است قلم شیخ محمد بهاری. آنها رفیق بودند با همدیگر. بله شیخ محمد عقبتر بود، شیخ محمد ظاهراً شاگرد ملا حسین قلی بود. صادق آقابیگ عکس شفافترین عکس رنگی دارد. رجایی و اینها. یک چیزی است که درون مزاج و طبع این افراد برمیگردد به ملکات. میگفت طرف یک فهرستی جمع کرده بود از این حالات عرفا. میگفت: «من سیگارم را از مرحوم فلانی گرفتم. تردد زوجاتم را از فلانی گرفتم. لقمه و فلانی گرفتم. فلانی مثلاً یک بز میخورده تو ناهار. خوابم را از فلانی گرفتم.» آره، یک چیزی پیدا کرده، ترکیب کرده بود.
بله، پس این ترکیبش در کجاست؟ در ذهن. یک درکی است از آن مرتبه نفسانیتر که ما با ذهن درک میکنیم؛ با اینکه مثلاً خود روح ما درک میکند، تشکیکاً مرتبه اضعفی از علم ما حضور است. حضور نفس است به نحو ذهنی؛ یعنی اینکه شبحی از مطلب. وقتی شهودی شد، دیگر از ذهن در میآید. از جنس تصور، تصدیق. تصورات ذهنی، تصدیقات شهودی. مراتب در تصدیقات باز یک مرتبه از تصدیق هست که صرف تصدیق صورت به صورت. انسان، حیوان ناطق است. تصدیق انسان، حیوان ناطق است. تصدیقه؛ ولی تصدیق یک صورت است بر یک صورت؛ یعنی تصور انسان را بر تصور حیوان ناطق صادق میداند. این تصور. یک وقت هست نه، وجدانی است، یافتنی. دیگر مراتب وجودیش میرود بالا. مثل تصور انسان از خودش و تصدیق خودش به خودش. من هستم. دکارت میگوید اشراف جملات بدیهی این است که در میآید که حرف مزخرف. من هستم، پس هستم. شما قبل از اینکه به فکر من فکر کنم بگی، فروع آن من هستم. شما از چی داری به چی میرسی؟ تو هستی که داری فکر میکنی، نه اینکه چون فکر میکنی، هستی. من اولی که گفتی یک دانه من هستم، تمام شد، توش بود. تصور، تصدیق بود. همین منی که گفتی. بله. اصلاً همین منی که میگویی، شما تصور کردی. کدام من را تصور کردی؟ من موجود یا معدوم؟ بله.
من دلم میسوزد برای اینکه فلسفه غرب خوشحالند. چقدر صفا میکنند با این ورزش. واقعاً ظلمت محض است. حالا من جنبه ظلمتش را کلمه دارد. واقعاً ظلمت محض. استحسانی بنا ندارد رد بشود. هارمونی که سر و تهش با هم میخواند. چرا اینجوری است؟ که حرفهای بده، یعنی آن تکههایی که خواندم، نفس ماهیات فلسفه هی میآید. پیشرفت دست سیاست پشت اینهاست که سوق میدهد؛ یعنی حکومتها واقعاً حاج آقا کارشان چیز است؛ ولی لزوماً اثر علم نیست. مثلاً برخی از این خلفای ما، خدا رحمت کند مرحوم صفایی میفرمود که: «کاری که خلیفه فلانی کرد، این کار ابر کامپیوتر است.» کاری کرد که تا هفتاد سال امیرالمؤمنین نتواند رنگ حکومت را ببیند. جاهایی را زد و یک کارهایی کرد متعه را برداشت، حرام کرد. چی را برای چی کار کرد؟ چی براش چیکار برید؟ هرچیزی که پلی بود که امیرالمؤمنین پا بگذارد، بعداً بیاید حکومت تشکیل بدهد. سیاست قوی، مغز است. خب این واقعاً آدم دانایی بوده، فکر میکرده؟ نه. این خباثت باطن است. ابلیس القا میکند، وحی میکند. اولیا هم همین است. بنده قائلم شاید برخی از مطالب جناب صدرا نمیدانسته عمق مطلب. مطلبی که دارد میگوید آنقدر عمیق است و بعدیها به عمق مطلب او پی میبرند. خودش هم نمیدانسته. چه قرائنی هم براش هست. توی برخی از جاها به آن دلالت عمق مطلبش ملتفت نیست. ملتفت بود، خودش خیلی پرورشش میداد. همین اصالت وجود و اصالت ماهیت، خیلی عمق دارد و همینجور میشود کاوید و رفت جلو. بعضی وقتها آدم خودش یک چیزی میگوید، یک حرفی دارد به آدم القا میشود. یک چیزی میاندازد. یک استفاده ازش میکند؛ ولی نمیداند این چه غوغایی دارد. به عالم آتشی به عالم میزند. تا کجاها که نمیرود. سرعت دارد که طرف یک کینهای از یکی تو دل یکی میاندازد. روز قیامت میآید یک محکمهای میدهند، ضعف حجامتی بهش میدهند. میگویند که: «این سهم توست در این خون مظلوم.» من که نکشتمش. میگوید: «تو کینهای که در دل فلانی ایجاد کردی، با چند واسطه رفت به قتل منجر شد.» انگاری نمیداند طرف این عمق حرف تا کجاها میرود و سهم هم دارد درش. تا کجا که نمیرود ماجرا. هی میگیرند و میبرندش. یا داروین نمیدانست که میگوید تا اینجاها میرود، کنترلش کرد؟ حرف که بیاید، دیگر میرود. سهمم دارد. البته ملتفت به آن همه ابعادش، لزوماً.
امام شاید نمیدانست که این انقلاب آنقدر توی عالم. میدانست یک غوغایی میکند؛ ولی آنقدریش را دیگر نمیدانست. توی روستاهای نیجریه مثلاً بچهاش را گذاشته روحالله خمینی. مرتضی مطهری. مطهری. اسم خودش مرتضی فقط. مرتضی مطهری. خودش ندیده باشه، محرز. امام نمیدانست که احتمال زیاد میدهم امام نمیدانست که آقای جوادی هم به نظرم میفرماید شهدای کربلا نمیدانستند ماجراشان یک همچین غوغایی بعضیهاشان نمیدانستند که توی عالم به پا میکند. حالا شاید مثل قمر بنیهاشم میدانست دنیا را به هم میریزی توی قیامت. نمیداند. خودش تو این بحثها هم همین است. البته خب آن تشابه ذاتی خیلی ملاک و مهم که آلودگیها را پیدا میکنند دیگر. بله، اینکه اینها خودشان همدیگر را تأیید میکنند، به هم میرسند، همدیگر را پیدا میکنند. «ان الارواح جنود مجنده». خیلی روایت «جنود مجنده» آقاست. شما داری نرمافزار نور جامعالاحادیث «جنود مجند» خلافت زیبایی مردم بر اساس شاکلههای وجودیشان میگویند همدیگر را پیدا میکنند. ما تو یک مسجد اگر وارد شدی و احساس کردی که رغبت داری با یکی بشینی، آن کسی است که شاکله وجودیش با شاکله تو تناسب دارد و ارواح همدیگر را میکِشند سمت هم.
نکته بعدی این است که تصور ما از وجود، غیر از تصور ما از ماهیت است که این مسئله تحت عنوان زیادت وجود بر ماهیت مطرح میشود. مسئله زیادت وجود در ماهیت اگر درست تصور بشود، احتیاج به دلیل و برهان ندارد؛ یعنی از مسائلی است که تصورش ملازمه با تصدیقش دارد. وضوح مطلب به قدری است که حتی در بین عشایری که معمولاً آنها را مخالف نظریه زیادت وجود بر ماهیت قلمداد میکنند، چنین نظریهای وجود داشته است. نام این بودند که وجود زائده و ماهیت. ولی به هر حال، براهینی... جان؟ چطوری میشود این زائده بر ماهیت؟ ما فارسی حرف میزنیم، عربی فکر میکنیم. مشکل این است دیگر. آیا تبریزی فرمانده بود که من باید درس را بخوانم، عربی بخوانم، ترکی بفهمم، فارسی بگویم؟ کلمات عربی را میگوییم با معانی که توی فارسی خودمان مثلاً زائدی که کار زائده، ارگان زائدی یعنی زیاده. زیادی دارد نسبت به کار قبلی ما. به کار لغو و مثلاً چیزی که دیگر لازم نیست و اینها. به آن میگوییم زائد. زائد این نیست. یک چیزی زیادت پیدا... چی شد؟ پیدا کردی؟ گفتند که نیازی به برهان ندارد؛ ولی به هر حال ما چند تا برهان ذکر میکنیم که تو این کتاب چهار تا برهان را ذکر میکنند برای زیادت وجود بر ماهیت.
یک. صحت سلب وجود از ماهیت. شما میتوانی بگویی آقا گودزیلا نیست. گودزیلا هست. دایناسور نیست. دایناسور. حجم ماهیت دیگر. ۱۲۳. ۱۱. وحدت ندارد که بخواهیم زائده. دیگر ذاتیاتش زائده برای خودش نیست دیگر، عین خودشه. وجود زائده برشه. وجود جزء ذاتیاتش نیست و زائدشه. آن یکی این است که جدا نمیشود. این نیست از رادیات از ذاتی لایعل. معروف است. همان «جنود مجنده» را بزنید که از امیرالمؤمنین. الفت پیدا کنه، میآید یکی میشود؛ یعنی اگر دیدیم به یکی علاقه داریم دیگر، یک وحدت. دو تا بچههای دانشجو که حوزه آمدند، یک ساعت و خوردهای مشاوره گرفتن. بخشهای مزاجی نکات بهشون گفتم چی بخونند، چطور بخونند و اینها. بعد گفتم شما صفرایی، سعی کن یک سر کنت باشه بحث رفیق و اینها. آن هم صفرایی بدترت میکنه. بعد گفتم اصلاً این که تو رفیقش شدی، به خاطر همین است که صفرا. مشکلات این است که به طرف میگویی برو یکی را پیدا کن که کمکت کنه. میروی که از جنس خودش پیدا میکنه. چون نفس او متمایل به اونی است که از جنس خودشه. بدتر میشود. میگویی آقا رفاقت که خاصیت نداشت. خیلی وقتها باید بروی به نسبت کسی که از جنس تو نیست که تکمیلت کنه. بله. مشکلات اینجوری.
پس صحت سلب وجود از ماهیت. اینها در با وجود صحت سلب را، منتها نه در الفاظ، بلکه در معانی میآورد برهان. میگویند وجود غیر از ماهیت است؛ چون خود ماهیت از خودش قابل سلب نیست. دایناسور دایناسور نیست؟ دایناسور موجود نیست. من که «دایناسور دایناسور». اجزایش هم از خودش قابل سلب. مفهوم از خودش برداشت شده؛ یعنی مثلاً مثلث یک شیء را که فرض کردیم مثلث است، نمیتوانیم بگوییم مثلث نیست. مثلث مثلث نیست. مثلث شکل نیست. اجزایش یعنی فرض مثلث خودش برای خودش و اثبات اجزای ذاتش برای خودش مساوی است. جوهر است، جسم است، حیوان است، چی است؟ همه توش هست دیگر. همه آن سلسلهای که در ذاتیات او لحاظ میشود، همه میشود اجزایش. نمیشود اینها را سلب کرد؛ چون جزء ماهیتند، نه خودش از خودش قابل سلب است، نه اجزای ذاتش از خودش قابل سلب. جنس و فصل از یک ماهیت قابل. انسان ناطق نیست. انسان جوهر نیست. انسان حیوان نیست. سلب کرد. ولی انسان موجود نیست. انسان وجود دایناسور موجود نیست. ذاتی که گفتیم نمیشود که نباشد تو منظومه است. فیلم ما میبینیم که وجود از ماهیات قابل سلب است. آیا مثلث وجود دارد یا وجود ندارد؟ میشود وجود داشته باشد؟ میشود وجود نداشته باشد؟ مثلث را فرض کنیم. ضرورتاً باید مثلث وجود داشته باشد. همین که اگر وجود جنس برای ماهیت مثلث میبود، رابطهاش با موضوع خودش همیشه ضروری و غیرقابل انفکاک.
برهان دوم. و الافتقار حمله الی الوسط. که وسط یعنی چی؟ حد وسط علت. میگویند: «در ذاتیات همینقدر که ذات به اجزای ذات تحلیل بشود، دیگر حمله ذاتی بر ذات به برهان احتیاج» «ذات به اجزای ذات تحلیل بشود دیگر هم نیاز به برهان». میگویند: «لا اکتسب الحد بالبرهان»؛ یعنی وقتی شما میخواهی اجزا ذات را به ذات حمل کنی، حیوان بودن جزئی از ذات است برای انسان. ناطق بودن جزئی از ذات است برای انسان. و برهان بیاوری براش که بگویند چرا انسان حیوان است؟ چرا برهان نمیخواهد؟ لذا حد برهان برنمیدارد. تعریف یک چیزی با جنس و فصلش دیگر برهان نمیخواهد اثبات کنی چرا انسان حیوان است. آیا حیوان را درست تصور کنی؟ جواب میگوید ولایت فقیه همین شکلی است. یا تو ولایت و فقیه را تصور کردی؟ یا اگر تصور کردی، اسلام را تصور کردی؟ حکومت را تصور. همه اینها در حد تصور میفهمی که اسلام در مورد حکومت غالب، ولایت فقیه. هیچ برهانی هم نکن. اولو اینجام هم همین است. برای ذاتیات برهان نمیآورند. وقتی میخواهند حمله ذاتی را بکنند بر ذات، یک ذاتی را بر ذاتی حمل کنند. ذاتی را بر ذاتی. آنجا اشاره نکرد. اول یا نسبت حمل کنند. برهان دیگر، بالبرهان. یعنی حدود را نمیشود با برهان به دست آورد. «حدک حدت و ام حد الناقص». برهان برمیدارد. این خودش مبدأ برهان است. اصلاً برهان تو دل این در میآید. آفرین، آفرین. حد است که برهان میسازد، نه اینکه حد نیاز به برهان داشته باشد. شما بیا اثبات بکن چرا انسان ناطق است. تصور کردی انسان را یا نه؟ ناطق را تصور کردی یا نه؟ انسان و ناطق را تصور کنید. لامحاله به این میرسی که انسان همان ناطق است. و حالا دیگر چیزهای دیگری که میخواهی بگویی که چرا انسان مثلاً در معاشرتش نیاز دارد فلان کند، اینها دیگر در استدلالش این میآید که انسان ناطق. «نوت بانه گفتوگو نیستا». «نطق به معنای ادراک». قابل مناقشه هم هست. بدیهی میشود. هیچ پایهای هم ندارد. حیوان علم کلام و اینها هم همین است دیگر. همینقدر که اجزای ذات به دست آمد و انسان توانست او را به اجزایش تجزیه کند، خودش برای خودش با برهان ما نمیتوانیم ثابت کنیم که مثلث شکل است یا نه. از مقوله کم است یا از مقوله کیف. آنکه وجود را با برهان باید اثبات کرد. اینکه هست یا نیست، برهان برمیدارد. وجود برهان برمیدارد؛ ولی ماهیت. «الافتکار حمله الی البسط»؛ یعنی اگر میخواستی وجود را حمل بر ماهیت کنی، علت میخواهد، حد وسط میخواهد. و دلیل بیاوری که چرا گودزیلا هست؟ چرا دایناسور نیست؟ ولی چرا گودزیلا جسم است؟ گودزیلا را تصور کنید، جسم بودنش توش است. ولی این را باید ببینی. آفرین. و بگویی در فلان جا دیده شده است. برهان برمیدارد؛ ولی گودزیلا جسم است؟ مثلث شکل است؟ یا جوهر است؟ یا چی هست؟ یا چی هست؟ یا چی هست؟ هر کدام از اینها هیچ کدام قابلیت برهان آوردن ندارد؛ چون جزوش است، جزء ذاتش است. ذاتیش است. تصورش همراه تصور جزئیاتش. لپتاپ نشستم دارم کار میکنم. اثبات کن که این لپتاپی که جلوت است، مانیتور دارد. آدم کار میکند با لپتاپ در آن واحد دو چیز باشد. ما وقتی میگوییم مثلاً بخاری وجود دارد، این حقیقتش بخاری است یا موجود است؟ دو تا چیز نمیتواند در آن واحد باشد. اینجوری نگوییم. بگوییم که دو ساحت در عرض. نمیشود همزمان داشته باشد. چون وجود و ماهیت دو ساحت در عرض چیز نیست. دو چیزش مال ذهن است. دو ساحت نمیشود یک چیزی دو ساحت همعرض داشته باشد. دو ساحت همعرض به چه معناست؟ یعنی از آن از یک جهت دو تا اسم داشته باشم. آفرین. یعنی اثر مال دو ساحت همعرض باشد؛ یعنی هم در بیرون، اثر مال بیرون است، هم مال ذهن است. اونی که الان بخاری دارد گرم میکند، کدامش دارد گرم میکند؟ بخاری که تو ذهنت دارد گرم میکند یا بخاری که تو بیرون است؟ دو ساحت همعرض نمیتواند داشته باشد به معنای اثر؛ یعنی بخاری داغ باشد، اثرگذار باشد، گرم و بخش باشد. در دو ساحت همعرض هم در ذهن من هم در بیرون. قیمت دلیل اثبات کرد که آیا دایره مثلاً در خارج وجود دارد؟ وجود ندارد. پس چیزی که حملش بر موضوع خودش نیازمند برهان است، نمیتواند عین آن موضوع یا جزوش باشد. این است معنای و افتخار حمله.
برهان سوم، چهارم میماند که دیگر حالا انشاءالله فردا شب بحثش را خواهیم داشت. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...