‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. اقامه برهان بر بداهت مفهوم وجود.
گفتیم که وجود را بدیهی میگیریم و بداهتش را هم بداهت تصوری میگیریم. مفهومی است که مستغنی از استدلال است. مگر بدیهی، بدیهی بود و برهان نمیخواست؟ برهان بر بداهت چیست؟ مگر میشود برای بدیهی برهان آورد؟ یعنی وجود بدیهی است، خب بدیهی استدلال نمیخواهد. اما اینکه وجود بدیهی است، به قول شما، از جهت حمل شایع و مصداقاً استدلال نمیخواهد. از جهت اینکه میخواهیم تبیین بکنیم وجود را و بداهت را، در واقع «شرح اسم» کنیم هر کدام از این دو تا را. تصور اینها به تصدیق منجر میشود. وجود را اگر «بما هو هو» تصور کنید و بداهت را «بما هیه» تصور کنید، به اینجا میرسیم که وجود بدیهی است. از اینجا ما میتوانیم یک برهان بسیار قویتر از آنچه اینها بر بداهت مفهوم وجود اقامه کردند، بیاوریم.
حال برهان چیست؟ این مطلب را حتی حکمای اروپا هم قبول دارند که اگر یک مفهوم مرکّب شد، همیشه از اجزایی مرکّب میشود که یکی اعم از خود شیء است و یکی مساوی با خودش. این همان بحث جنس و فصل است که اصلاً تعریف نیاز به تعریف دارد. تعریف یعنی چه؟ یعنی جنس و فصل. یک عام را برش بزنیم، بگوییم: «این عامه را میبینی؟ این جاهایی که این ورش هست و آنجایی که آن ورش نیست، محدوده مشخص میکند». «حد» و «محدود». عامه جنسش است. ماده و آب که الان جنس و فصل هستند. ولی مثلاً میگوییم: «حیوان ناطق». حیوان جنس، ناطق فصل؛ یعنی اعمّی را در نظر میگیریم از انسان... که مبهم است و میآید تعین پیدا میکند. یک خصیصی دارد، تخصص پیدا میکند و محدوده پیدا میکند. این چهارچوبش اینجاست، از اینجا که بیرون برود، دیگر بهش انسان نمیگوییم.
همیشه از اجزایی مرکب میشود که یکی اعم از خود شیء و یکی آن امر و آن جنس و آن مساوی فصل است. یعنی امکان ندارد یک مفهوم، یک ماهیت، مرکب بشود از دو مفهوم که هر دو از خودش اعماند. لا محاله یکی از آنها مثل «حیوان ناطق» کفایت میکند. البته بهش میگویند «حدّ» یعنی دارد ماهیت را تعریف میکند. رسم نیست که از عوارض حکایت از داخل ماهیت کند. داخل ماهیت رسانده «حدّ» را. واقعاً ما این جوری باید تعریف بکنیم و میتوانیم سؤال بکنیم چرا؟ کی گفته؟ چرا ما اگر حیوان انسان را معادل ناطق گرفتیم، مشکلی پیش میآید؟ شما میگویید: «این تعریف کامل نیست، حدّ تام نیست». از کجاست این حد و کی تعیین کرده؟ ماهیت «تامالناقص» بودنش از کجاست؟ مسئله بدیهی است، الکی قبول کردیم. هنر کیصدر در همینهایی است که خیلی همه پذیرفتهاند. زیرا همین به خود مرحوم علامه جوادی، مصباح، خود شهید مطهری: «متفکر فضا نیست، هرجا که برود میرود. شریعت هست، هرجا خواست...» در فهم شریعت باید آزاداندیش باشد. یعنی به صرف یک متنی رسیده دستمان که یک متن به قولی امام معصوم حاضر نیستش که فهم معصوم نیستش. توی صحنه باید آزاداندیش باشیم. واقعاً در واقعیت هست، نه آن چیزی که مثلاً آیتالله فلانی میگوید. ضوابط دارد دیگر، فهم ضوابط خودش را دارد. تا آنجایی که ضابطه فهم اجازه میدهد، میرویم. من چون فلانی میگوید... خیلی وقت است ما همین جوری آمدیم، فلانی گفت.
یک چالش جدی و جالبی را در واقع بین امام و آقا علی خامنهای در یکی از مسائل تاریخی و آزاداندیشی آقا برایم خیلی جالب بود. امام آن روایت زید شهید را، یک روایتی که با مؤمن طاق گفتگو کرده، نقل میکند، گفتش که آقا من کیام؟ ایشان گفت: «امام باقر، امام صادق»، و گفت: «چون شما نزدیک بودی بهت نگفتم که جهنم میروی؛ اگر قبول نکنی، صاف جهنم! ما که دورتر بودیم و گفتن و قبول نکردیم». آقا سیدعلی خامنهای در کتاب «انسان ۲۵۰ ساله»، حلقه سوم که تازه چاپ شده، نوشته. کتاب فوقالعادهای است، فوقالعاده است! فوقالعاده عظمت تاریخی آقا کشف میشود. واقعاً چقدر این مرد در تاریخ و در تحلیل تاریخ چقدر خوب است. اما مخالف موازین قرآن است. ما اصلاً دنبال سند نیستیم؛ دیگر این روایت دارد میگوید که امام معصوم پارتیبازی دارد. به یکی نمیگوید که این جهنم نره. به یکی دیگر میگوید: «جهنم رفت به درک!» نوع استدلالی که خود حضرت امام توی ولایت فقیه، حالا امام برای خود این مطلب اصطلاح دیگر دارندها. تحلیل این روایت، شخصیت قدیس بودن او را مطرحش میکند. کامل میبرد بالا. تاریخش نیاز داریم چون با تهدید پیش ببری. اجتهاد میکند در تاریخ، خصوصاً وسایلی که میخواهد به عنوان بیسِ کار و مبانی تصوری و تصدیقی کار پذیرفته بشود. تعریف از کجا آمده؟ تقسیم را کی گفته؟ این دیدگاه سؤالانگیز و تفکر انتقادی را ما را به سمت خود میکشاند. برویم سراغ روایات. شاید اهل بیت در مقام تعریف نبودهاند. اصلاً همان رسم ناقص است؛ فقط گفتم، واقعاً در مقام بیان بودند، نه در مقام تعریف. کتاب «معانی الاخبار».
شهرت چیست؟ اسناد نمیخواهم بکنم و اصلاً سراغ جنس نمیروم. رسمی میشود. بعد آن نگاه تشکیکی ما را تقویت میکند. یک کم اینها تو بحثهای تعریف، صفر و یکی بودنشان را، یک کم اصالت ماهیتی شان را برخورد کردهام. در حالی که ما اگر نگاه تشکیکی داشته باشیم، امام دارد همان حقیقت را تو یک مرتبه نازلهای تعریف میکند. چه اشکال دارد؟ حتماً باید این جوری تعریف شود؟ این شکلی است. مکاسب چه غوغایی داشت؟ پس یکی بحث جنسش را مطرح میکنند، یکی هم بحث مساوی با خودش را. آن امر و جنس میگویند مساوی را پس میدهند. یعنی امکان ندارد که یک مفهوم، یک ماهیت، مرکب بشود از دو مفهوم که هر دو از خودش اعم باشند. یا مرکب بشود از دو مفهوم که هر دو با خودش مساوی باشد. که بر این مطلب برهان اقامه کردند همیشه از دو مفهوم مرکب میشود. فصل هم که متحصل دو تا متصل باشد جنس است.
اکنون میرویم سراغ مفهوم وجود. اگر ما ثابت کردیم که مفهوم وجود اعم مفهومات است، یعنی ما نمیتوانیم مفهوم اعم داشته باشیم. مفهوم وجود نمیتواند جنس داشته باشد. اعم از خودش باید بیاید تو تعریفش دیگر. ما چیزی را داریم که اعم از وجود باشد؟ برای تعریف وجود باید جنس و فصل وجود عنوان عامتر از خود دارد یا خودش اعم مفاهیم است؟ یا هست یا نیست؟ اگر نیست همین وجود که پیدا کند، وجود باز خودش دارد به این معنا میدهد. از این جهت وجود، تعریفبردار نیست. رجوع به صفحه ۳۵ این کتاب. چون جنس یعنی مفهوم اعم از خودش است و چون جنس داشته باشد، پس نمیتواند مرکبات جنس و فصل باشد. مفهوم وجود بدیهی است و این هم که مفهوم وجود بدیهی است، خودش بدیهی است. بداهت وجود هم بدیهی است دیگر. خیلی روشن و واضح است. برهان بر بداهت وجود در واقع فقط در مقام تصورش بود، برهان نبود. «تذکر» بود، تعلیم نبود. نیاز به تذکر دارد، استدلالبردار نیست. تنبیه و تذکر و غفلت میشود از آن داشته باشد ولی جهل نمیشود. غفلت انبیا هم جای قرآن است. هیچ استدلالی برای وجود خدا ندارد. خدا استدلالبردار نیست. چون خدا خودش اَبَدُ البدیهیات است. و خدا فقط تذکر است. هیچ انسانی، هیچ موجودی جاهل از خدا نیست. غافل از خدا هست و مراتب شدت اشتداد وجودی انسان با توجه به تذکری که قبلاً شد. انسان به وسیله تذکر، انسان اهل توجه و تذکر است، در مسیر شدن اشتداد وجودی پیدا میکند به سمت، به سمت وحدت، ثبت وحدت.
در البته راجع به مفهوم شیئیت، یک حرف است که متکلمین گفتند که ما آن حرف را در فصلهای بعد خواهیم گفت. شیخ هم در «شفا» آورده در مسئله مسابقت شیئیت با وجود. شبههای هست که شیئیت اعم از وجود است. این مسئله مسابقت وجود باشد دیگر. در حرفهای ارسطو وجود مساوی با مسابقت است. یکی است. مسابقت یک کم تعبیر فلسفی یعنی مصداقاً تمام. بعد میگویند وجود و شیئیت. موجود است، شیء است دیگر. وجود مسابقت شیئیت دارد. این مسئله در اثر ناخن زدنهای متکلمین پیدا شده، زخم کرده. تصور این حساب مفهوم وجود و مفهوم هستی مفهومی بدیهی؛ یعنی بینیاز از توضیح. گفتیم توضیح یعنی تجزیه و تجزیه یعنی تحلیل کردن به جنسی اعمی و به مساوی. این طرز بیانی که طرز بیانی بود که ما خودمان کردیم، ولی حاجی به این شکل. حالا بالاخره وجود با شیئیت را آقای شهید مطهری میگویند مساویه توی کلام متکلمین است. درست است که بد آمدند گفتند: «ممکن است وجود اعم از شیئیت باشد.» درست است ولی آقای مطهری میگویند که نه. شرح اسم. حالا حاجی سبزواری تقریری دارم در مورد بداهت وجود، تعبیرشان این است: «مُعَرِّفُالْوُجُودِ شَرْحُالاِسْمِ». نمیتوانیم تعریف کنیم. هرچه در وصفش بگوییم شرح اسم است، تعریف نیست. چون کُنْهِ او واسه ما مجهول است که بخواهیم شما را به کُنْهِ او راه بدهیم. یعنی تعریف وجود، تعریف حقیقی نیست، شرح اسم است. مخصوصاً حاجت شرح اسم این است که شرح لفظ. یک وقت هست یک چیزی از نظر منطقی کار لغوی این است که لغویتی داریم و معنایش را نمیدانیم چیست. مثلاً «کتاب چیست»؟ میگوید: «الکتاب بوک». دیگر نمیدانم ترکیهاش چیست؟ «مصحف». از این تعابیر. فهمیدم کتاب چیست. منظور ما را بفهم. یعنی او فقط در مقام اعتباریاتش نزدیک شد بهش که اعتباراً معادل اینها چیست. به حقیقتش که پی نبرد. یک کشف اعتباری کرد. مثل اینکه مثلاً بیتکوین یعنی چی؟ میگویند: «آقا نوعی ارز دیجیتال است.» آها، فهمیدم! خب فهمیدم ارز دیجیتال واقعاً الآن فهمیدیم چیست؟ ارز دیجیتال میشود لغتاً از آن ابهام محضی که داشت در آمد. کشف فقط اعتباری و لغوی، تصوری، ذهنی و خیالی. در واقع میخواهیم بگوییم این شکلی است. از آن جهالت درمیآید ولی کُنْهَش بر انسان معلوم است. یعنی شرح اسم هم یک مرتبه نازلهای از تعریف است. هر چیزی تا کسی به شهود نرسد. «انا لله علی کل شی شهید». شهید ابْنَالاَشْیا کما هی. کماهی. «ارنی» اصلاً رؤیتی است. «کَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ» او رؤیت کرد، به شهود رسید. «یکون من المقنین». کسی که از اصحاب یقین شد. «تراون من جهنم» را همهمان تعریف برایش تعریف منطقی هم داریم، رؤیت نشده، استدلال قوی هم داریم، صد یقینی است ولی رؤیت شهود میگوید: «علمالیقین، اگر داشتید رؤیت میکنید جحیم را». علمالیقین، اگر نبود. فیلم زندان. تازه هم همان چیز را قرآن «اِلّا عَلَی الْخاشِعین» میگوید. خاشعین کیانند؟ «الذّینَ یَظُّنّونَ». شک و یقین و اینها، این شکلی نیست. ظن اطراف. نه اینکه آن مظنون ما برهانبردار نیست. ممکن است او بدیهی باشد. من در هالهای از ابهام میفهممش. ظن یعنی ۷۰ درصد. منطقی نیست. شک و ظن زعم عجیب غریبی. مطلق ظن حجیت ندارد. به خاطر اینها اصلاً نه تنها قبول کرده، بلکه اینها به واسطه ظنی که هیچ خاصیتی ندارد، خاصیت به خشوع ظن دارند. ملاقات پیدا میکنند. مبانی قرآن در نیامده. اینها است. اول بستیم برای خودمان که ظن حجت نیست. گفته بگردی، دو تا آیه پیدا میکنی، میزند و جهد. میشود کسی به یقین برسد ولی بابت ظن و علوی که دارد جهد بکند یقینش را. بحث قطع، بحثهای روانیش را باید توجه داشت که قطع به نفسه ملاک نیست. میشود کسی قاطع هم باشد. تجلی و بحثهای این شکلی و اینها خیلی بابش باز میشود. ملاک علم و ظن و این حرفها نیست. فلسفه را میزنند. بحثهای اصولی و منطقی شان هم صداشان در نمیآید. فلاسفه و صوفیها. داریم منطق به اعتقادات نمیکشد. مستقیماً یک چیز عجیبی است و به نظرم بدیهیات ارسطویی محل مناقشه است. تعبد نسبت به اینها غلط است. بله، اخلاق داشته باشی، منتها اکتفا به آن نباید کرد. خیلی قشنگ است که قائل به این است که حتی شک را هم برایش ارزش قائل است، از این باب که شک هم حقیقت است. مشکاتی است از قتل. این بالاخره منجزیت توش هست، کاشفیت توش هست. البته حالا باز به خود حرف ایشان هم مناقشه وارد است ولی به نظرم یک گام بزرگی. کانت قشنگترین بحث را خیلی خوبی دارد در مورد شک. «گذرگاه خوبی است ولی توقفگاه خوبی نیست». شک درد روحیه. دنداندرد میماند. درد یکی از نعمات الهی است. علامت این است که دندان فاسد است. میگوید: «شَکَم درد روحیه». یک جایی را اختلال پیدا کرده، دارد بهت خبر میدهد. اینجا پیدایش کن. کشفش کن. برطرف کن. شک نعمت است ولی کسی بخواهد توجیهش کند، بماند... موشکش خو کند، شکش به شرک بکشد. «و انهم لفی شک مریب». اصل شک مشکل ندارد. بعد قرآن یک شک دارد، یک ریب دارد. آنها در شک خودشان مردد بودند. تردید دارد. «فهم فی ریبهم». تازه یک «رَیْب» داریم، یک «تَرَدُّد» داریم. «رایبون». وقتی که اطراف مسئله برای آدم روشن نیست و آدم بنا هم ندارد که برایش روشن شود. یعنی نمیخواهم که روشن بشود. «مُرِیب» یعنی شک دارم. اهمیت نمیدهد. الان من شک دارم که شما بچهی سوم دندان درآورده یا نه. خب شما اهمیتی برایت ندارد که به من اهمیت داشته باشد. اصلاً به من اهمیت داشته باشد. یعنی مسئلهای است که اقتضایش بر عدم اهمیت شکی است که میطلبد عدم اهمیت را.
خلطهای بزرگ مخصوصاً تو فلسفه غرب شده. تقدیس میکند. به محض اینکه شما حرف از یقین میزنی، میبرد تو فضای جزماندیشی و دوگماتیسم و تحجّر و بنیادگرایی و این جور تعابیری. همهاش در ستایش شک است. علم با شک پیش میرود. خلط است. این موشک لفظیه. از هر جا که وارد میشوم، یقین را میزنم. میگویند یقین توقفگاه است. در حالی که خود این حرف پارادوکسیکال است دیگر. خود این یقین بهش دارند. اگر یک یقین باشد که مستحق شک باشد، همین است. مقدسات است. هیچ کس مثل غربیها متحجر نیست. فصل تعجب مال اینها است. چون بردن علم را تو یک بنیانی نمیگذارند دست بهش بزنند که سمت مبانی داروینی را نقد کنند. در حالی که خودش نقد کرده. علم حالیت است. نه ساینس میفهمی، نه هیچی. کلاً بیرونی در عقلت در نطفه اینها که هیچی، در عقلت هم تردید است. پروپاگاندایی. نتوانند سمت این چیزها بیایند. عرض کنم که مسلمات حسین سیدالشهدا. یک مسئله و معضلی داریم. ما پس ظن را برایش ارزش قائل شدیم. وجود، مشکک است نسبت به واقعیت و قطع و یقین. راه رسیدن به یقین هم همین است. همین امر شک برانگیز خودت را هم احتمالاً هست قیامتی باشد یا نه. نبودش که یقینی نیست. محتمل است قیامتی هست یا نیست. قبول ندارد. «نحن فیه» را سوا کنم. خود ابنابیالعوجا را با الکحف سرچ بکنی، احتمالاً پیدا کنی. بیان حضرت. این مبانی اگر اینجا صفر بشود، خیلی برای ما دستمان را پر میکند تو مناظراتمان. احتجاجات احتمالی. برسان شان به سر احتمال. گیرش بندازیم. کچل کرده اند. آمدهاند دور خانه میچرخند. کجا بود؟ متکلم. «قیامتی هست یا قیامتی نیست؟ اگر قیامتی نبود، این مردم از شهرهایشان پا شدند، آمدند مکه. اگر قیامت اگر نیست، که اگر بود چی؟ اگر قیامتی بود، میخواهی چکار کنی؟ بالاخره اینجا تمام میشود». یعنی من و تو که اینجا مساوی هستیم. یک ۵۰ درصد بعدش میماند که احتمال بده باشد، بعدش نباشد که خب من و تو ... تو خوردی، تو ناهار خوردی. من یک احتمالی دادم.
فلسفی این است که بعد از اینکه معنا را میدانیم، میخواهیم معنا را نکاتش را روشن کنیم. آن مطلب باعث ابهام شده که مقصود بوعلی چی بوده. میگوید او گفته: «وجود نمیتواند تعریف داشته باشد». «لانه مبدا اول لکل شرع». برای اینکه هر چیزی را با وجود باید تعریف کرد. برای هر شرحی اولین مبدا، وجود است. خودش شرح میکند. تعریف کرد، به طرق مختلف شرح کرد. گفتند این است که هر چیزی را با وجود باید تعریف کرد. برای اینکه شما هر چه را که بخواهید تعریف کنید، باید قبلاً تصوری از هستی داشته باشید. مثلاً در تعریف اشیا میگویید که: «شیء الف مثلاً، ب و جیم، همین است». که در این تعریف میآید همان هستی و هست. با تفاوت دارد. فرصت بشود. اسب هم بالاخره مرتبه نازلی از هستی است. وجود رابطی. درست است، وجود نازلی است. شما تا قبلاً تصوری از هستی نداشته باشید، نمیتوانید هیچ چیزی را تعریف کنید. پس شما برای اینکه بخواهید تعریف کنید، من به شما میگویم که اصلاً بتوانید جمله بیاورید. یعنی انسان قادر نیست جمله بیاورد. موضوع و محمول، مگر اینکه قبلاً تصوری از هست یا نیستی داشته باشد. پس هر شرحی نیازمند به تصور هستی و تصور نیستی است. بعضی متکلمین آمدهاند تعریفاتی کردهاند که: «وجود ثابتالعین است». یعنی آن چیزی که عینش سقوط دارد. یا گفتند: «وجود چیزی است که میشود از آن خبر داد». یعنی از عدم نمیشود خبر داد. اینها دیگر شرح لفظ است، تعریف واقعی نیست. «وَلَا لَیْسَ بِالْحَدِّ وَلَا بِالرَّسْمِ». شعر حاجی این بود دیگر: «شرح الاسمی و لیس من حد ولا معرف وجود». «شرح لفظ وجود، حد و رسم نیست». میگوید: «معرف وجود، حد نیست». برای اینکه حد همان کاری که منطقی میکند، جنس و فصل میآورند که این مربوط به ماهیات است و ما هم از خارج گفتیم که وجود اصلاً نمیتواند داخل در ماهیت باشد و جنس و فصل داشته باشیم. رسم اگر چه جنس و فصل شیء نیست، بلکه عرض خاصه است، ولی اینها هم از سنخ ماهیات است و هیچ وقت برای وجود صدق مفهوم «هو من یعّرف الاشیایی و کنه فی غایت الخفال میگه اگه ما باشیم و تصور وجود...». میگوید: «اگر ما باشیم و تصور وجود، ما باشیم و مفهوم وجود، این مفهوم از شناختهترین چیزهاست». یعنی بدیهی است و جزو بدیهیترین بدیهیها است. و به همین معنا است که گفتیم بینیاز از تعریف. ولی در عین حال وجود، کُنهی و حقیقتی دارد. یعنی مصداق و واقعیتی است که البته این حرف بر طبق عقیده اصالت وجودیها است که هنوز بحثش را نکردهایم. که آن کُنه در نهایت خفا است. یعنی مفهوم وجود قابل تعریف نیست، از باب اینکه بینیاز از تعریف است و حقیقت وجود قابل تعریف نیست، از باب اینکه فوق تعریف است. متن اصلی را نمیخوانم. مورقّی مفصلی است، دو سه صفحه است که یکم وقتمان را میگیرد. خود دوستان اگر حال داشتند و دوست داشتند مطالعه کنند. خیلی صلاح نمیدانم فعلاً وارد پاورقی بشویم. هر چند نکات خوبی دارد پاورقی آن. نکته و میرویم سراغ بحث بعدیمان، اشتراک وجود.
وقتی که به خدا میرسیم، ما بالاخره یک سری الفاظی را به کار میبریم تا مثلاً تصور خدا واضحتر بشود، برای روشن کردن خدا. بینهایت. زمان ندارد، مکان ندارد. تعریف داریم میکنیم. مگر اینکه دقت فلسفی داشته باشیم، بگوییم نه، شکر خدا را پیدا کنیم. توحید است. که هرچه بگویی محدودش کردهای. مفاهیم نیست. تو هر مفهومی بخواهی بیاوریاش، محدودش کردهای. خالق، الله اکبر! یوسف، سبحان الله اما یصفون الا عباد الله. خودش قبول دارد، آن هم وصف مخلصی. چوب مخلصین از مفهوم چه ساعتی است که حاج آقا وصفنشدنی را دارد درک میکند. فانی میشود. قطره دریا را وصف میکند وقتی که در دریا حل میشود. توحید از جنس انحلال، حلول و مباحث نیست، ولی شهودش این است. یعنی قطره میتواند عظمت دریا را شهود کند به شرطی که قطره بماند. وقتی که فانی شود؟. اگر قطره تصور داشته باشد از خودش. بیت علامه عراقی: «مَنْ سَرْ منزل مقصود نه خود بردم راه، او که میرفت مرا هم به دل دریا». به دل دریا. دل دریا. «او که میرفت مرا سرمنزل مقصود رهبر بود». سرمنزل مقصودم دل دریا است.
«ما عرفناک حق معرفتک.» مفاهیم ذهنی است و محدود کردن خداست. حتی تنزیح کردن. حالا تنزیحمان از یک بابی درست است. مشکک درست است. ولی خدا ابد البدیه البدیهیات است. به همینی است که الان من میخواهم بگویم. این ادراک من از خودم به واسطه نور اوست و حضور که من خودم را ادراک کردم. تصورم را ادراک کردم. مفهوم خدا را ادراک کردم. شما با چی؟ مفهوم خدا با وجود محض، با حق وجود. وحدت شخصیه دارد و ساعت بار آقام است. پس اشتراک وجود چی میشود؟ اگر مشترک وحدت بسیار مهمی است. بله، صفحه ۴۲ آخر. ما وجود را مشترک باید بگیریم یا واحد؟ وحدت وجود داریم یا اشتراک وجود؟ از حیثی اشتراک وجود، از حیث کلمه اشتراک به دو معنای کامل. یک. یکی وقتی که لفظ کلیت دارد و معنای وسیع و گسترده دارد. و دیگر وقتی که به دلیل گسترش، بلکه به اعتبار وزنهای متعدد به کار میرود. اشتراک معنوی. یک لفظی است که آنقدر وسیع است که معانی مختلف را در بر میگیرد. اشتراک لفظی نه، یک لفظ با چند معنا برای معانی هر بار از این لفظ استفاده کردیم. مثل «شیر». شیر «انقدر» توسعه ندارد. بله. شیر را اگه بگویی و منظورش شیر جنگل، شیر نر، شیر ماده، شیر ایرانی، شیر آسیایی، شیر آفریقایی، از این باب مشترک معنوی است. باب شیر پاکتی، شیر دستشویی، شیر جنگل. مشترک معنوی توسعه در معنایش دارد که وسیع افراد متعدد و متنوعی را تحت پوشش درمان موشک معنایی اش دارد.
مطلب از این قرار است که ما یک لفظ داریم، یک معنی عام داریم و یک عده افراد -ل به ازای معنای عام قرار میگیرد-. معنی عام خودبهخود بر افراد کثیر دلالت میکند. موشک لفظی این است که ما یک معنی عام نداریم. فقط یک عده افراد داریم؛ حسن و یک دفعه آقای زید برای خودش وضع میکند، آقای عمر هم جداگانه برای خودش فرض میکند. مکرر وضع شده، در وضعش متعدد. این میشود مشترک لفظی. ولی موشک معنوی، وضع متعدد ندارد. دانشجویی اگه بگیم ملت میخنده. اکنون سوال این است که آیا لفظ وجود یا هستی که در مورد همه اشیا به کار میرود، میگوییم: «انسان هست، هوا هست و غیره». آیا یک معنی عام گسترده دارد که میشود در این موارد به کار برد یا اینکه اشتراک لفظی در کار است؟ با تعقل معلوم میشود که اشتراک لفظی در کار نیست. چون اشتراک لفظی همیشه مواردش محدود است. حداکثر مثل لفظ «عین» است که گرچه معانی متعدد و زیادی دارد، ولی بالاخره با معانی محدود است. موارد کاربرد لفظ وجود محدود نیست و در مورد هر شیء در مسائل وجود است.
این مسئله اشتراک معنوی وجود، یگانه مسئلهای است که از زمان ارسطو مطرح بوده. مسئله در حد خودش چندان مهم و ارزشمند به نظر نمیرسد. اما پایه یک مسئله دیگر قرار گرفته که آن در فلسفه ارسطو مطرح نبود و بعدها مطرح شده: مسئله وحدت وجود غیر از اشتراک معنوی وجود است. اشتراک معنایی وجود به مفهوم، به مفهوم وجود برمیگردد. وحدت وجود مال مصداق وجود است. وحدت وجود مال مصداق، اشتراک وجود مال مفهوم وجود است. مفهوم وجود مشترک است. یعنی چند بار وضعش نکردند. وجود زید، وجود بَک، وجود انسان، وجود خدا. این نبود که هر بار مشترک لفظی مثل شیر، وضعش متعدد نبوده. یک وضع کردند برای همه موارد و مصادیقی که در بر میگیرد. حالا میگوییم همه مصادیقش در واقع یک مصداق است. مصداق موشک لفظی؟. منظور از آن این است که آیا تصوری که ما از هستی داریم، تصوری وسیع و گسترده است یا نه؟ وحدت وجود راجع به حقیقت وجود و متفرع بر اصالت وجود. اگر قائل به اصالت وجود نباشیم، وحدت وجود از نظر علمای ما معنای خاصی است که تا مسئله اصالت وجود قبلاً محقق نشده باشد. ولی در فلسفههای جدید، هر فلسفهای که قائل به نوعی وحدت است، یعنی قائل به نوعی مونیسم است، به وحدت وجود ترجمه شد. من آن را به اصالت وجود خودم ترجمه میکنم. این درست نیست. کتاب فروغی در «سیر حکمت در اروپا» گویا وحدت وجود برایش مبهم بوده. در هر جا به نوعی وحدت رسیده گفته که: «وحدت وجود». این غلط است. فرهاد. این مسئله اشتراک معنوی وجود بعدها پایه و مبنای وحدت وجود قرار میگیرد. از این جهت است که مسئله با ارزشی است و از امهات مسائل به شمار میرود. زنج را؟ فلسفه غرب همین چیزها را میآورد. لحظهای که این شکلی است. میگوید اینها دوقلو هستند. میشود گفت قائل به وحدت وجود هستند. رنه هر جا خواستند از اصالت وجود بگویند، اشتباه گفتند. وحدت اصالت ماهیتیها نمیتوانند وحدت وجودی باشند و ممکن است، ممکن است مدل بوعلی باشند دیگر. اصالت وجودی هست ولی جوری تقریر میکند که آخر اصالت ماهیت از سایه اصلی نشان داده شود. خواندم از کتاب آشتیانی. مهمی میگوید که اینها که بوعلی و مشاییها گفتند، عملاً از اصالت ماهیتی، هرچند اسم به حساب میآید. و غرب هم ظاهراً، آنهایی که از اصالت وجودیاند، لفظاً و ثبوتاً و اثباتاً از اصالت ماهیتی هستند. مزیت ما میشود اگر قرض بدهیم این فرصت را، در حالی که الهیات اشارات اگر کسی از منظر فلسفی وارد بشود، طب کبراها را اگر خوب بفهمد، تشخیصش البته یک ذهن قوی میخواهد. در مقام کار سختی است، ولی کلاً علوم این شکلی است که شما از بالا که بیایید پایین، هی ارتباطاتش درمیآید. ربط علوم را هم کشف کنید. عرفان، گفتم. عرفان چه ربط دارد؟ فلسفه چه ربط دارد؟ اعداد مثلاً. کسی که نقشهخوانی بلد نیست را دنبال بکند. بحث مزاج، بحث خیلی جدی است. مباحث علم و نفس. پزشکی هم خیلی مسلط باشد. بحثهای فیزیکش را بسته، بحثهای طبش را بسته، مباحث شیمیاش را بسته. چقدر بسته است! فیزیک و شیمی مربوط به فلسفه. بخشهایی از فلسفه همینها بودند. طبیعیات همین بوده. طبیعیات شفا همینها است، فیزیک دیگر. طبیعیات ملاصدرا هم غریبه. طبیعیات بحث «عبد» را تو فقه رد نمیکنند آخر. ولی اما و عباد و اینها را امتداد باید پیدا بکند و باید آچارکشی بشود. مباحث امتداد پیدا بکند. مباحث امتداد یابند. آرای جدید بیاید احیایش بکنم. به نظرم پیدا میشود توی آثار خود علامه، نکات خیلی خوبی پیدا میشود که اینها مؤیدات و مکاتب مبانی صدرا است. شهید مطهری همین طور. چرا؟ من کتابی دارم که فلسفه علامه را جدا کرده. کلاً هرآنچه علامه به فلسفه صدرایی اضافه کرد. استاد ناحیه اردستانی نوشته. کتاب خوبی است. امام کار داریم. حالا این جوری برویم. اگر عمری باشد. براهین اشتراک معنوی وجود. وقتمان هم تمام. امروز سه شنبه بود. چند صفحه دارد این؟ ۴۴ تا ۵۸، ۱۴ صفحه اینجا داریم. فردا شب و داریم میرود تا یکشنبه. تا اواسط تیر. یکی فردا شب داریم، یکی یکشنبه. منظومه را فعلاً این بخش تمام کرده باشیم تا بعدش دیگر برویم جلوتر و بحث حق وجود محض است. ماهیت، انیت. یک حسابی کار میطلبد. این بحث شیرین فلسفی و عرفانی برای جلسه آینده چی؟ شما اگر فرصت کنیم یک پیشمطالعه، یک ربعی مطالعه کردیم. خیلی از اصالت وجود از کتاب «شرح منظومه» میخوانیم و حق متعال وجود محض است. صفحه ۱۶۱، ۷۲، ۸۳. و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...