‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
از کتاب «شرح منظومه» استاد مطهری (رضوان الله علیه)، بخش «اصالت وجود» که تقریباً صد صفحه کتاب بود. نقشهی اولیه کتاب را نخواندیم. به آن نگاه کردم، دیدم نکات خوبی دارد. اشتراک معنوی در جلسات، و این چند صفحه اول کتاب تا بحث اصالت وجود به ذهنم آمد که چند جلسهای بخوانیم. بحث فلسفه اسلامی و فلسفه هگل بسیار کمککننده است؛ نکات خوبی را در اول کتاب مطرح کردهاند.
این کتاب دوازده بیت دارد و ره و العقل لک المحامدوجانبکمه المقاصدو، چیزهای خیلی قشنگی هم دارد و بعضی ابیاتش بسیار معروف است: یا من اخفیت نوره الظاهر و الباطن فی ظهوره، این خیلی معروف است. از دوازده بیت استفاده شده و تعابیر بسیار قشنگ سبزواری به کار برده است. خیلی وارد توضیح دوازده بیت نمیشوم.
هر مقصد و فریدهای، یک مقصد و فریده است. مقصد اول، امور عامه «هواله و كانت فی الوجود و العدم» است. فریده اول مقصد اول امور عامه، فریده اول وجود و عدم، حکمت الهی مطرح است. قشنگیه ما بعد، غلطی است که در عرفان و فلسفه باب شده است. تعبیر درستتر، «ما قبل از طبیعت» است. ضمناً شنیدم که ارسطو بوده، چون «الطبیعه» فصل اول کتاب ارسطو بوده، فصل دوم لفظ «طبیعت» بالاتر از این است. تعبیر به کار بردهاند که "ما بعد طبیعی ارسطو"، منظور "ماوراءالطبیعه" است. حاج آقا، متافیزیک و "ماوراءالطبیعه" میگویند. کلمه را به غلط به "ما بعد از طبیعت" تعبیر کردهاند، چیزهایی که به "ما بعد از طبیعت" مربوط است. ترجمه کردهاند بدون اینکه توجه کنند به اینکه این غلط از مترجم است. میدیدم که این تعبیر با آن تطبیق نمیکند از دو جهت:
جهت اول اینکه آن مسائلی که ما حکمت الهی به آن میدهیم، اختصاص به ماوراءالطبیعه ندارد. بیشتر مسائل عامه و اصلاً فلسفه، مسائل کلی و علم کلی است. مسائلی که اختصاص ندارد. فرقش با سایر علوم این است که مسائل علوم، مسائل اختصاصی است؛ مثلاً گیاهشناسی فقط مسائل مربوط به گیاه را بررسی میکند. ولی فلسفه مسائلش، مسائل کلی مربوط به هستی است؛ مسائلی که به هیچجا اختصاص ندارد.
چون ماوراءالطبیعه تقدم دارد بر طبیعت. بحث لفظی بوده، بعداً به آن اهمیت داده شد. فعلاً در مقدمه نکات خوبی بود. دیدم که حیف است. ما داریم کل «شرح منظومه» را تعریف میکنیم به علمی که درباره خدا و درباره الهی (امور غیرطبیعی) بحث میکند. «طبیعت» نیست. موضوع این علم همان «موجود به معنی عام» است. خدا و ماوراءالطبیعه جزء مسائل این علم است. عرفان است که موضوعش فقط خداست، ولی فیلسوف که موجود را مناسب به خدا نمیداند، خداست. موضوع این علم را «موجود مطلق» میداند. پس موضوع این علم، «موجود علی الاطلاق» است. خدا هم یکی از مسائل.
شیخ اشراق اینجا رخ داده. در «شرح هدایه» اشتباه را تکرار کرده، ولی در بقیه کتابها ابوریحان و دیگران راجع به لغت فیلسوف و فلسفه بحث کردهاند که لغت یونانی «فیلو» و «سوفیا» است. گفته «فلسفه» معنای تشبّه به حق است. این حرفی که در غیر کلمات شیخ اشراق و بعد هم یکی کتاب ملاصدرا که قطعاً متأثر از شیخ اشراق بوده، دیده نشده است. امروز هم ثابت است که یونانی دارد. آیا این حرف را به «فلسفه الهی» اطلاق کنیم یا به تمام فلسفه الهی؟ وجود الهیات یعنی چه؟ به بحثهای مربوط به خداشناسی صرفاً؟ وجودشناسی، علم خدا، علم حق. شبهه دوم. ارسطو هم او را به همین معنا به کار برده و این مطلب را اطلاق کرده است. در کتاب «شرح هدایت» شیخ اشراق چنین کرده است.
به هر حال، حکمت الهی را عامه و بخش الهیات که قسمت عمده بخش امور عامه است، و بعد در بخش الهیات بالمعنی الاخص، به عنوان نتیجهگیری در مورد خدا و صفات خدا با این قبیل مسائل بحث میکند. آن قسمتهای اختصاصی را «الهی به معنای اخص» میگویند. این قسمت عام را «الهی به معنای امور عامه و الهیات» و «الهی به معنای وجود» مینامند.
چندین علم و چندین «خمه» (فریده) ابواب کتاب حکم، فصلهای کتاب است. مقصد اول «امور عامه» قرار داده شده. مقصد سوم «الهیات طبیعیات»، مقصد پنجم «نبوت و منامات»، مقصد ششم «معاد» و مقصد آخر «اخلاق». بخش حکمت، بخش اولش منطقه تعریف مختصر امور عامی است که امور عامه عبارتاند از اموری که به هیچ نوع خاص از موجودات اختصاص ندارد. اگر نسبت، اگر رابطه است، اگر محمول است، هرچه میخواهد باشد در همه اشیا. هر شیئی که عنوان «شیء» به آن بار شود، ما امور عامه را شاید بتوانیم توسعه بدهیم به «لکل شیء آفه» و «کل شیء ربیع». هر شیئی که شیء است، ربیع، بهار، و فصل شکوفایی است.
نقل (از) کمک میگیرد. علاقه نداشت به عرفان. علامه تهرانی میگویند علامه طباطبایی علاقه نداشت. بنای علم عرفان این اشکالاتی دارد. کلاً همه همتشان در عرفان عملی بوده است. هر آنچه در عرفان نظری گفته شده، همینطور (بدون مطالعه) آمده، و تازه نقد و ایرادهای این را هم میتواند کشف کند. وارد آسیب (آن) درگیر نشوید که اینها چه بسا مانع (هستند). اگر اشتباه نکنم، آقا (مقام معظم رهبری) و حضرت امام (ره) دارند. فلسفه و عرفان عملی و عرفان نظری که سال ۹۱ مجمع حکمت (آن را برگزار کرد). عرفان یعنی سید علی قاضی. عرفان یعنی سید احمد. عرفان یعنی عرفان. دستور برنامه مفاهیم را در ذهن بیاوریم. معاشقه با الفاظ کلاً در عالم توهم. یکی از شیرینیهای عالم توهم، معاشقه با الفاظ است؛ خصوصاً هر آنچه در «فصوص» مطلب درست هست، در «المیزان» به نحو اکملش هست.
علامه، شاگردان علامه تهرانی، عرفان نظری... آره، آره، خیلی زیاد سر قبرش میرفتم؛ یعنی خیلی آدم بزرگی بود. چون آقای انصاری همدانی تأیید کرده بود، خیلی اینها را قبول داشت خودش. آره، ولی کتابش به نظرم زیاد اشکال دارد. خود کتاب متن وکیلی شدیداً از محیالدین دفاع میکند. در برابر یک بحث بزرگان عنایت دارند. بقیه را زیاد نمیشود (در نظر گرفت)، ولی حضرت امام (ره) خیلی (به او) باید بگویند. یک چیزی در آن عنایت دارد. جلد شش میگوید: «ما دیدیم که این به همان چیزهایی رسیده که خدا به ما الهام کرده.» فکر کنم حضرت امام میگوید: «ملاصدرا هرچه که دارد از محیالدین است.» فضای استدلال قابلیت قشنگ... سر کعبه گذاشتهاید، و آب زده و نبرده و فلان و اینها... نمیشود خیلی کاریاش کرد. مشکل دارد. آب بیاید بشورد ببرد. تفسیرش خیلی قشنگ است. کجا قبولش کنیم؟ برهان که نمیخورد، روایت هم که ندارد، تکیه گاهی داشته باشد. حاج آقا! پیامبر گفته؟ پیامبر. خصوص رایج قیصریه؛ یعنی پیغمبر دست من را گرفته، برده. در واقع امکان دارد «شرح انفسی». آره، آره؛ یعنی باید بشود. آیا این «شرح انفسی» و آیات را از تو آنها درآورد، قابل فهم بشود؟ یعنی صرف اتکا به شهود یک عارفی نباید باشد. به قولی، مبنایی باید داشته باشد. آیا اذان پناه الان خیلی نداری دارد؟ واکسن کم است، عمل کن، فلانی نیست، گناه لطافت. از ترک کثافات.
یکی از اساتید تقسیمبندی جالبی بین علامه حسنزاده و آیتالله پهلوانی انجام داد. گفتند که آقای پهلوانی سیرشان سیر انفسی است و علامه حسنزاده آفاقی هستند، همین که فلسفه و عرفان نظری را خیلی به آن بها میدهند، آفاقی است، چیز دیگری است و به خارج از خودمان نگاه کردن است؛ حتی برهان آورده برای تجّرد نفس که هیچ کس تا حالا صد بار زیارت شرق (نداده). میگوید: «ما کاشان تو اصفهان، اصفهان شاگرد یک آقایی شدیم به اسم شیخ محمد کاشی.» ادعایش این بود دیگر. ادعایش این بود که در ۲۲ علم مجتهد است و به شهود رسیده، مدعی شهود بود. ادعایش این بود. خیلی جالب است. مدعی و مدعی شهود و فناء بود. «معرفت نفسّه» و راست هم میگوید. قابل پیاده کردن در دستوری باشد. قدم به قدم. اضافه تر ندارم. هر مقدمه کتابی نوشتیم، مقدمه بدون اسم از خودمان نوشتیم. گفتم: «علامه راجع به حاج آقا گفته بودند یا راجع به آقای پهلوانی؟» پهلوانی فرموده بودند: «رفاقت استاد میدانم. مشورتی پیش آقای بهاءالدین.» شیخ محمد بهاری را میگویم که معروف به سریع و سیر شدن در نجف. اصل جمله: «ما این همه زحمت کشیدیم، هنوز هیچی دستمان را نگرفته. ما خودمان این همه زحمت کشیدیم، هنوز چیزی دستمان را نگرفته.» یعنی ادراک فقره دیگر. جوانی ما... استاد کلاسهای ما میآمد. بعد از شهادت ایشان، استاد ما شد. یا مثلی تعابیر در جای دیگر به کار برده بودند. در همین حال است. عالم توهم، عالم عجیب و غریب شهدا به توهم افتاده. در مورد عرفا به توهم. هرچه بروی، رفتی. توقفگاهی ندارد. به این رسیده بود که برخی از مراتب وابسته به این است که برود. حاج آقا را بگذار کنار. در همه اشیا، یعنی موجود از آن جهت که موجود است، دارای که حالا از آن بحث روایت وارد این بازی شدیم به «کل شیء ربیع». لوله تحملی بکنیم ببینیم چیزی به فلسفه اضافه میکند یا نه.
ارتباط امور عامه با مقولات کانت و هگل: این امور عامه که اینها میگویند با بیشتر مقولات کانت قابل تطبیق است. کانت در مقولات خودش امور حسی را از امور غیرحسی جدا میکند. عقیده دارد که اینها، یعنی مقولات غیرحسی، ذهن از ناحیه خودش دارد. قسمت زیادی از این امور عامه همان چیزهایی هستند که کانت هم به اینجا رسیده که اینها امور محسوس نیستند. هگل پیروی کرده. آنها را مقولات غیرحسی مثلاً خود هستی و نیستی، ضرورت و امکان و امتناع، علّیت و معلولیت، قوه و فعلیت که اینها از امور عامه هستند و تمام اینها را کانت و هگل ذکر کردهاند. جوهر و عرض، یعنی خود مقولات وحدت و کثرت. خود هگل و کانت هم توجه دارند که اینها با سایر مقولات فرق میکنند. مثلاً وحدت و کثرت نمیشود از قبیل شکل در نظر (گرفت). ولی وحدت و کثرت میبیند. نمیشود تو ماده تعریفش کرد. میگوید: «یک چیزی فراماده داریم. نمیدانیم چیست.» کارتی که عقل گرایش یک ماده گاهی این شکل (است). اما وحدت و کثرت از چیزهایی است که هیچ چیز نمیتواند از آنها بیرون باشد. هر چیزی یا واحد است یا کثیر. تازه هر کثرتی هم به وحدت برمیگردد. چون هر کثیری که مجموعهای از واحدهاست و در نهایت امر برمیگردد به واحد. حکمای اسلامی به این معانی و به این چشم نگاه میکنند و امثال کانت و هگل به چشم دیگری. ولی خوب است به هر حال هر دو در یک جایی به هم خواهند رسید. در امور عامه اینها بخش از هستی و نیستی، (یا) وجود و عدم شروع میکنند. پس باب اول ما میشود «الفریده الاولی فی الوجود و العدم» که بحث اولمان در بحث وجود بداهت وجود، وجود بدیهی است.
در باب هستی و نیستی اولین مسئلهای که مطرح میشود، بداهت مطلب در منطق مطرح بود. نظریه نوعی دارند. فلسفه کسی نگفته و من دارم میگویم. فکر خوبی هم هست. به مرحوم شهید جواب. ملاک برای بدیهی بودن چیست؟ نکته خیلی قشنگ. امشب احتمالاً نرسیم، فردا میخوانیمشان. طولانی است، ولی بحثش یک تکه است. باید کامل واردش بشویم. بحثش را داشته باشیم. حالا من امشب فقط اول بحثمان را داشته باشم. بیست و چهار تا سی و یک. اصل مطلبش سه صفحه است. بعد ادامه برهان معروف دارد. برهان اول بحث اینکه این مطلب در منطق مطرح بوده که هر تصوری از یکی از دو حال خارج نیست: یا بدیهی است یا نظری. یعنی بینیاز از شرح و توضیح. بدیهی این نیست که شرح و توضیح ندارد، توضیح ندارد. میشود تصور. میشود نظری. یک شرح و توضیح ندارد. میشود بدیهی. توضیح نداشته باشد. نیاز بهش ندارد. ملکه است. شأنیتش را دارد و ندارد. دیوار کور است یا بینا؟ اول موجودات دو جورند: بعضی شأنیت بینایی دارند. این دیواری که مثلاً برف از شأنیت بینایی دارد، کور است یا بینا؟ مطالب دو نوع: یا نیاز به استدلال دارد، شأنیت استدلال دارد. شأنیت استدلال ندارد. اگر شأنیت استدلال داشت، حالا یا استدلال دارد یا ندارد که اگر استدلال داشت و استدلال میخواست، میشود نظری. شأنیت استدلال ندارد. یا ندارد. اگر نداشت، میشود بدیهی. اینکه خیلی اوضاعش خراب است که اگر بگوییم برای اثبات نیاز به استدلال ندارد، خودش واضحات واضحات است. مطلب بدیهی اینطور نیست که نیاز به استدلال داشته باشد و استدلال نداشته باشد، بلکه مفهوم وجود و هستی یک مفهوم بدیهی است. یک مفهوم نظری. در بین حکما و فلاسفه از بوعلی به این طرف که بحث کردهاند، اتفاق نظر است که مفهوم وجود بدیهی و بینیاز از تعریف است. یک وقتی هم ما تحقیق کردیم، دیدیم که مثلاً مسائلی بوده که در فلسفه ارسطو هم مطرح (بوده).
مسئله بداهت وجود، دیگر مسئله اشتراک معنوی وجود. ارسطو عرفانی. عرفان نمیگذارد کثرت را ببیند. فلسفه محض نیست. صدرا ادعایش هم همین است. میگوید: «من عرفان را به زبان فلسفه و شهود را به استدلال کشاندهام.» فقط شهود؟ آیا استدلالیان استدلال نداریم؟ داریم. تعبیر ساده و رکیکش این است: میگوید: «چون تو نمیفهمی، به حرف من گوش بدی. نمیفهمی اگه بری خدا (را ببینی).» من اولین باری که بچه بودم وقتی فلسفه (خواندم). ولی در مقام استدلال، همان شهود است. در عالم ذهن تنظیم. شهود ذهنی میرسد. شهود ذهنی شاهد شده. در ذهن او مسئله مثل روز روشن (است). آثار ایشان. اساتید ما به عنوان واسطهای برای رسیدن به علم الیقین، بخوان. با استدلال مثل روز برای ذهن روشن میشود. چون ما همین بحث علیت را که معصیت کاری که میکند، دستگاه محاسباتی، دستگاه (است)، و خود همین شهود ذهنی محصول ترک گناه (است). عمل نکنید، به شک گرفتار میشوید. چون در عمل به جای بند (نیست). علم و عمل از یک حقیقتاند. حیثیتاً، حقیقتاً یکی. علم بهشت، عین عمل است.
تو الان بدان که سر کوچه، سکه بهار آزادی رایگان توزیع (میشود). سکه رایگان؟ فیلم سینمایی چی بود؟ تصور پرتگاه است. لبش وایسا. تصور کنه. ابن سینا شبیه برهان هوای طلقشه. تصور کردی، رفتی دیگر. خوابیده. تصور کرده، ولی تصور کرده. خیلی قشنگ. شیخالرئیس خودش کلمه کمی نیست. در مورد حدسش میگویم. حدسش در حد اعجاز بوده. مقدمات میرفته تا لطافت. کسی که میگوید: «من هرجا مشکل برمیخورم، دو رکعت نماز میخوانم.» نمیشود. خدا نمیدهد. این اینا ناموس خداست. این حقایق و معارف مراتبهها. البته ناموس خدا نمازم. شوخی نیست. مغز صدرا را داشته باشی، بعد بیایی زار بزنی. لطافت بوسه به ضریح. افطار میکنم. پیغمبر که در و دیوار حرم را ببوسد. هر کتاب حدیثی که بوسید. زمین را ببوسید. زمین حرم از سر من مهمتر (است). فیلم، مردم نمیفهمند. در این مقام وقتی مواجه بشود با نفس معصوم، پردهها کنار (میرود). به حق علم میرسد. و حالا تفکیک بین علم و عمل، نکتهای بود که خواستم عرض بکنم. یک لطافتی میخواهد.
نمیخواهی که بیایی تو حرم. دختره میخواست بیاید بیرون. حاج آقا! میخواهم بروم بیرون. از کجا بروم؟ ببین خیابان نواب را میگویند بیرون، خیابان امام رضا را میگویند بیرون، خیابان شیرازیا را میگویند بیرون، بیرون. باب الجواد را میگویند بیرون. کدام بیرون؟ گفت: «بیرون دیگر.» بیرون. مسئله این است. خیلی وقتها یعنی من نفهمی خودم را و اینکه میل هم ندارم که بفهمم. به این حمل میکنم که طرف نمیفهمد من چی میخواهم. حداد نماز ماجرا (دارد).
در حال بارگذاری نظرات...