‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث بعدی که قرار بود داشته باشیم، کتاب جلد ۹ مجموعه آثار شهید مطهری، شرح منظومه است. یک کتابخانه نیویورک، واشنگتن کجاست؟ آن همه کتاب مرکز اسلامی نیویورک که ما دسترسی به متن عربیاش نداریم... به این کتاب چی؟ واشنگتن، مرکز اسلامی نیویورک!
در مورد اشتراک معنوی وجود، اصلاً لفظی که در میان نیست، اشتراک معنوی و براهین اقامه شده؛ برهان اول در قبول کردن تقسیم است. مشترک معنوی میتواند به اقسام منقسم شود. اگر مشترک لفظی باشد، دیگر نمیگویید «شیر بر چند نوع است؟»: «شیر پاکتی»، «شیر جنگلی». شیر در اینجا اقسام و تعدد ندارد؛ ولی اینجا اقسام تَردید دارد. شما میگویید: «درخت بر چند نوع است؟» «درخت سیب»، «درخت گلابی»، «درخت مثمره»، «درخت غیرمثمره». اینها چه باشد، در هر صورت از حیثیت مقسم یکی است، و اقسام متعدد میشود؛ مثل «شیر پاکتی»، «شیر جنگل». پس یکی از علائم مشترک معنوی بودن، که اشتراک معنوی کمک میکند برای اینکه برسیم به تشکیک، این است که تا چیزی مشترک معنوی نباشد، تشکیک برنمیدارد. بحث از کجا شروع میشود؟ مشترک معنوی را میشود از همین تقسیم فهمید: ایمان بر چند نوع است؟ کفر بر چند نوع؟ نفاق بر چند نوع است؟ حتی به "سر که سرم شل کنم" تعبیر میشود.
نبوت بر چند نوع است؟ نبوت میتواند تشکیکی باشد. نبوت بین کسانی که حافظ قرآن باشند و انس با قرآن داشته باشند، انگار نبوت در سینه او جا دارد. درج نبوت امر تشکیکی است. بنده و شما هم ممکن است مراتبی از این نبوت را داشته باشیم؛ یکی از اقسام آن را. وگرنه امیرالمؤمنین نفس پیغمبر و الهام و حتی نزول جبرئیل و اینها هم قطع نشد؛ و حضرت زهرا (سلام الله علیها) گریه میکردند بابت اینکه جبرئیل دیگر نمیآید. گریه حضرت زهرا (سلام الله علیها) به این بود که «با پدر، انقطع الوحی که وحی از ما منقطع شد. با مرگ پدرم، دیگر جبرئیل در این خانه تردد ندارد». این چیزی که جبرئیل به من گفته را، حالا یکی از اساتید ما فرموده بود که «من اوایل سلوک سه بار جبرئیل را دیدم». استاد ما میگفت: «محل نذار! نمیشود دید. اصلاً هیچ علم و معرفتی نیست که در عالم منتقل بشود، مگر از طریق اسباب فیض که یکی از اسباب فیض جناب جبرئیل است.» همین درسی که الان ما داریم، یکی از شئون جبرئیل است که دارد درس منتقل میشود و تفاهم میشود. هر آنچه که از معارف، هر آنچه که از رزق یعنی ثبت نام میکائیل، هر آنچه مربوط به روح جنبش جناب عزرائیل دخالت دارد.
بحث تشکیک، عصمت تشکیکی، نبوت تشکیکی ما بر مبنای تشکیک اینها بحثهای کلاممان را داشتیم. کلام صدرایی گفت: بحث کلامی که این ۱۲ جلسه که از ما هست، یک کلام صدرایی است. مبنایش هم بر این است که انبیا آمدند انسان بالقوه را بالفعل کنند. و خودشان انسان بالقوه بودند. عصمت و همینطور همه چیز را تشکیکی نگاه کردیم و کلاً اصلاً یک بحث دیگری شد. به شدت به وجد آمده بودند از مباحثی که بود. کتاب را من ندیدم، شاید باشد. ندیدم. این زاویه دید را از امام خمینی دریافتم. یعنی ما کل این ۱۲ جلسه، شرح یک جمله از امام خمینی بود که سخنرانی امام را گوش میکردم، برق سهفازم پرید. گوش کردن آن مال سال ۵۶ هم به نظرم بود. سخنرانی امام یک سخنرانی خیلی عجیبی دارند، در نجف هم هست. خیلی نکات عجیب و جالبی دارند. یکی تفاوت پیغمبر ما با حضرت موسی و عیسی است. پیدا نکردم. بعد خود امام مصدر بوده؛ یعنی در صحیفه امام منبع دارد. روایت ولی در مجموعه نور و اینها روایتیاش نیست که «برادرم عیسی یک چشم داشت، برادرم موسی یک چشم داشت، و من دو چشم دارم.» چشم راست مال موسی بود. بعد امام چقدر قشنگ تحلیل میکند: «چشم راست دنیاست، چشم چپ آخرت است.» من "ذوالعينين" یعنی دنیاگرا بودن اینها و آخرتگرا بودن. اسلاف اینها یعنی یهودیها، یهودیها دنیاگرا بودند، و مسیحیها آخرتگرا. و انبیا آمدند «انسان بالقوه را بالفعل کنند». ۱۲ جلسه! بله، بله، خیلی به نظرم ظرفیت دارد این جمله. کاملاً متفاوتی است. انبیا معجزه از آنها لازم نیست که صورت گیرد. کار انبیا تذکر است: «تو انسان بالقوهای و بالفعل بشوی.» معجزه. بلکه حتی آمدند یک چیزی بردارند. تعلقات را که میکنند، اضافه شدن هم اضافه شدن از بیرون نیست. همان شدن است. متصل شدن، بالفعل شدن. بالقوه وقتی بالفعل میشود، نمیگویند بهش اضافه شد. هسته درخت بهش اضافه شد. نه، هسته درخت شد. مانع داشت. تو پلاستیک بود. این گربهها، آن سگها و اینها با این هسته داشتند ور میرفتند. خاک. «قد افلح المؤمنون». اصلاً رستگار. هیچ کس مثل ما تخصص ندارد «رستگار شدم». رستگاری. حالا یعنی رستگار منزه از خدای بلندمرتبه. بلندمرتبه منزه. خود سبحان را من بهتر میفهمم تا منزه. تنزیه. مشکلات و معضلات...
برهان اول برای تشکیک برای اشتراک معنوی در وجود این است که تقسیمپذیر است. میگوییم: «انسان یا سفید است یا سیاه است.» حیثیتهای تقسیم هم متعدد و متفاوت هست. لفظی تقسیم غلط است. مثلاً نمیتوانیم بگوییم: «شیر بر دو قسم است: یکی در بیابان، یکی در سر.» چون وجود قابل انقسام به اقسام مختلف است. مثل جوهر، مثلاً جوهر یا عرض. میگوییم: «وجود یا جوهر است یا عرض. مجرد است یا مادی.» وجود مجرد، وجود مادی. وجود را تقسیم کردیم به مجرد، وجود ضعیف، وجود قوی. وجود ربطی مطلق که از هر قیدی اطلاق دارد دیگر. و از این قبیل تقسیمات. این بهترین دلیل برای اشتراک معنوی است که حاجی میگوید: «اشتراکش عطا میکند صلاحیت مقسم داشتن.» یعنی چند مقسم، یعنی یک مقسم در چند معنا، مقسم واقع. هر چیزی که بشود مقسم واقع بشود، میشود اشتراک. صلوح المقسم، صلاحیت مقسم واقع شدن. بله، همان بحث صفر و یکی بودن ماهیات که بحث بسیار خیلی جای کار دارد. عین از هر بحثی را وارد میشوی، میبینی که این بحث خیلی جای کار دارد.
ماهیات مقوله به تشکیک نیستند. زید و بکر و امر. انسان از حیث انسان بودنش، نه از حیث وجودش. نه از حیث انسان بودنش، چون ماهیت جزئی میشود تشخص و تعین پیدا کند. متعینات میگفتیم ماهیات، چون تعین پیدا میکند دیگر نمیتواند تشکیک و توسعه پیدا کند، ضد توسعه. یکی از اساتید میگفتند که عطار چندتا داریم. عط که اسم، ویتامین، عطاریان. عط داریم، ولی عین که میخورد، عطار نیشابوری میشود. یک محدود. گفت: «قیود محدودیت.» رضا عبد کسی است که از همه قیود و تعلقات درآمده، از همه تعینات درآمده. به اطلاق رسیده. دیگر همه است، خودش همه است. با همه ذرات عالم، در همه ذرات عالم حضور دارد و اشراف دارد. «امام به کسی اشراف بر موجود توسعه در وجود از این تخیلات و تعلقات در تراز کنگره عرش میزنند سفیر». «ندانمت که در این دامگه کنگره عرش میزنند سفیر» یعنی همین عبدالصمد غلامرضا که من این ایام مشغول مطالعه زندگینامه ایشانم و واقعاً فوقالعاده است. ۸۰۰ صفحه است غلامرضا بقای خراسانی که در یزد و یزدی مدفونند ایشان. ۸۰۰ صفحه است. نیت کردم تا تموم شد دور دوم شروع کنم. خیلی نکات، حالا چیزهای عجیب و غریب نقل میکند که همزمان مشهد بود و مکه بود و روز جمعه همزمان در یکی از روستاها نماز جمعه خوانده بود و در یک مسجد دیگر هم همزمان نماز جماعت در یزد، در روستایی همزمان اینجا نماز جمعه، آنجا نماز جماعت. هرچند در زمانه ما دیگر ممکن نیست. بعضیها بخواهند هر جا باشند هستند. امشب راه افتاده بوده برود؛ ۴ ساعت راه بوده. گفته بودند که: «آقا ۴ ساعت راه است، هیچ راه دیگری هم ندارد.» خاطرات که خیلی از ایشان چیزهای عجیب و شخصیت اخلاقی فوقالعاده و عجیب و غریب. «خدایا، این را دیگر قسم میخورم من مثل ایشان نمیتوانم بشوم. من نمیخواهم، نمیتوانم اینجوری بشوم.» مادرم آمد نجف، من نجف. حالا خیلی زندگینامه ایشان دیگر ول نمیکنم. میگوید: «مادرم آمد نجف. مسح سر که کشید، خیلی به دلم نچسبید. مسح سرش. من که غلط بود ها! به دلم نچسبید.» سال تولدش را حساب کردم، بلوغش را حساب کردم. «خسته نمیشوی؟» گفته بود که: «از میدان امیرچخماق تا فلکه اگر ۲۰ تومانی باشد، اگر ۲۰ تومانی باشد، همه را جمع کنی خسته میشوی.» این وجود اطلاقی است که این تعینات جدایمان کردهاند. من میخواهم فیلم ببینم، تلگرام باشم. ۱۰ بار تکرارش را میبیند. من از اینها جدا میشوم، خسته میشوم. زن و بچه و فیلم و تخمه و شیرینی و آجیل و چه و چه و چه خلاص بشوند.
پیغمبر «راحتمان کن». موقع اذان که میشد ترجمهاش کردند که وقتی موقع اذان میشد اینها به مؤذن میگفتند: «اَبرِد، عقب بینداز، هوا خنک بشود.» برداشت من این بود: «عقب بینداز که خنک بشود.» بعد دیدم آقا یک جور دیگر برداشت کرد: «دلم را خنک کنی.» «أرِحنا» در عظمت. آقا، من آنجاها یک کمی مبهوت شدم که آن بچگی از این حرفها میزده. الان چه برداشتهایی شنیدم. «همچین غذای گرمای دنیا؛ پناه بیاورید به عطف. اون ایران نکن، آتشهایتان را خاموش کنید به صلات.» آتش معصیت طبع، گرم را بیشتر به "چیز" دیدم. در ایمان همه چیز هست، یعنی اینکه سرما برده یقین. یقین در عین گرما سرد. جمع اضداد. سرمای گرم و گرمای سرد. برده یقه یعنی برده افک. خود عفو الهی آتشی است خنک که «برداً و سلاماً». باش آتش، ولی برداً و سلاماً. آتش تو باش ولی برداً و سلاماً. انرژیاش را میدهد ولی نمیسوزاند. این بحث نظام تقویم. من اشاره کردم به نظرم تو همین شرح جلسات مرگم گفتم. نور و نار یکی است. نوری که روشنگر نباشد، سوزان است. یعنی وقتی نور دستت باید باشه و ببردت. وقتی به وجودت افتاد و دیگه نبرد، میسوزاند. خیلی قشنگ نور و نار را یکی میکند و میگوید چه اتفاقی میافتد و آتشی میافتد و میسوزاند. غرض اینکه این همان آتش است ولی سرد. تعبیر جالبیش در نوع خودش.
وجود اطلاقی از قیود و تعلقات درآمده. برهان دوم این است که در اینکه نقیض وجود، عدم است، بحثی نیست. چون نقیض یکی است. مابین این دو تا هم چیزی نیست. متناقض عیناً. پس وجود قسمت نسبت وجود عدم که متناقض. وجود، نسبت وجود و ماهیت چه نسبتی است؟ عارض بر ماهیات است. ولی به این معنا نیست که ماهیت، ماهیتی هست که وجود درش عرضه شده. ماهیتی که وجود ذهنی دارد، وجود خارجی بر آن عرض میشود. نگار یک ماهیتی است که وجودی میآید. انسانی هست که «زهَک» روی سرش میآید. عرض ما این شکلی است دیگر. داخل در او نیست. یعنی دو تا چیز منفک از همند. ماهیت را نمیشود از وجود منفک کرد، یا هست یا نیست. ولی هستاش عین ذاتش نیست. گفتند: «اما کسی در باب نیستی حرفی نزده که بر دو گونه است، یا بر چند گونه است.» نیستی و عدم که نقیض هستیاند. یک مفهوم و اشتراک معنایی بین عدمها وجود دارد. چون نیستی انسان، نیستی است. نیستی هوا، همه یکی. پس نقیض یعنی هستی انسان، هستی است. هستی هوا هم.
برهان سوم قرآن است دیگر که میآورند که لازم هم نیست. آیا اگر ما بدانیم که مثلاً در منزلی حیوانی وجود دارد، حساب کلی شیخ که حیوان یک امر مشترک معنوی است و انواعی دارد، مثل انسان، از گوسفند، فیل و غیره. بدون اینکه خود انسان هم حیوان است. حالا اگر در آن منزل انسان وجود ندارد، دلیل میشود که حیوان هم نیست؟ میدانیم که در یک خانه حیوان هست، نمیدانیم آن حیوان انسان است یا نه. میدانیم حیوان هست، نمیدانی آن حیوان انسان هست یا نه. میتوانیم بگوییم چون انسان نیست، یعنی چون احتمال میدهیم که انسان در آن خانه نباشد، پس هیچ حیوان دیگری نیست؟ کلی حیوان به کلی حیوان یقین داریم. انسان یک فردی است از افراد او. این فرد نبود، ممکن است صد تا باشند. این بحثهای مغالطات هم خیلی رایج است دیگر. مثلاً میگوید: «آقا، طرف فاسق است.» میگوید: «کجا فاسق است؟ این نماز شباش ترک نمیشود.» خب، فسقاش را به خاطر نماز شبش نمیگویم. نماز یک فرد از افراد فاسق، کسی که نماز نمیخواند هزار تا فرد دیگر دارد. بحث عصمت و عدالت و اینها. اگر آن جنبه تشکیکیاش لحاظ بشود، خیلی معضلات حل میشود. ما عدالت را صفر و یکی نگاه میکنیم. به بحثهای فقهی هم دچار مشکلات جدی هستیم. توبه بر صغائر مهم است. کبیره هم که دیدی دیگر از عدالت ساقط شد. احراز میخواهد. مدت طولانی زندگی کنی و هیچ کبیرهای نبینی. در یک مدت مدیدی اگر تعداد یا شیوع پیدا کند یا عدلین شهادت بدهند، طرق احراز، طرق بینه. دوباره از نوبت احراز بشود. وگرنه استصحاب قبلی شما دیگر از بین رفت. تشکیک دارد، تزلزل دارد. من اصلاً عدالت وصف قلب است یا قالب است؟ معصیت جوارحی و جوانحی دارد. اصل معاصی، معاصی جوانحی است نه جوارحی. نیاوردن وضعیت معاصی جوانحی. طرف سوءظن به دیگران دارد ولی حرفی هم نمیزند. حسادت را میگویند که حسود فاسق نیست. الحسد و .... حسد یک عمل قلبی است. وقتی بروز بیرونی پیدا کرد. این همه روایت «ان الحسین ...» روز جوان وجود دارد. باید به زبان بیاورد، یک حسادت زبانی یا عملی انجام بدهد برای من مکشوف بشود. ناخوانده بد پلاک. صرف اینکه فلانی در قلبش هست، زود است. در قلبش کبر دارد. باید یک بار حداقل ببینم ابرازش چه شکلی است؟ یعنی مثلاً حرفی بزند که دیگری را تحقیر کند این میشود تکبر یا نه؟ صرف اینکه کاری بکند که نشوند بدهد من خودم را بزرگتر از بقیه میدانم، اختلاف دارند. به نظرم فقهیاش خیلی توسعه متأسفانه نداشتی. اینها خیلی بحث آنچنانی نشده است. تا نگاه متکبرانه، حالا بحث حسد تحقیر باشد. آن وقت عنوان حسادت را ما کار نداریم. قلبی فسق یعنی چی؟ خود کلمه فسق یعنی خروج از دایره عبودیت. با نگاه صفر و یکی که تو بخش آیات گفته اینها فاسقاند. شهادت اینها قبول نیست. شاید امکان دارد حسادتمان را از این باب دارند میگیرند. حسادت خودش بماهو حسادت سایه، مثلاً تحقیر مجزا نیست. همین که طرف صورتش را تراشیده، فاسق. شهادتش هم قبول نیست. در حالی که یقین پیدا کرد که اگر با این ملاک و معیار بخواهیم فاصلهگیری کنیم، هیچ شاهدی را دیگر نمیشود پیدا کرد. شهادتش بر حق باشد. همه مراتبی از فسق را دارد. مشرکون نجس. برخی از آقایان یک مراسمی از نجاست همه ما داریم. اتفاقاً مطلب کاملاً درستی است. بگذارید تو بحث طهارت کتابی و اینها. برخی فقها قائلاند به اینکه نجاست اینها نجاست باطنی شبکه قشنگ. به هر میزان شرکی آمد، همان میزان نجاست هست. قبول نمیشود یا توبه داده نمیشود. دو تا توبه داده نمیشود. یک مرتد فطری داریم، یک مرتد ملی داریم. مرتد ملی توبه داده میشود، یعنی هی بهش میگویند: «آقا، توبه کردی، باز بهت وقت میدهم. ساعت بعدی میآیم. وقت وقتهای نماز.» حتی میزنندش. مرتد ملی است. یعنی آمده از بیرون و دوباره برگشته به جامعه. به آنها توبه داده نمیشود. میخواستیم اعدامش کنیم بگویید: «نه، من برگشتم به اسلام.» میگوید: «نه، دیگر تمام شد. امتیاز این مرحله را از دست دادی.» توبه کردن صدر اسلام فکر کنم بوده دیگر. که بعد میگویند چون اینها هی میآیند توبه میکنند، هی خراب میکنند، آسیب میزنند. بحث صبر یک بحث دیگری است. ثبت کرده پیغمبر. کرده در هر صورت. به محض اینکه طرف ابراز ارتداد، قتلش جایز است. فلفل، غلط کردم، گل خوردم، گل به خودی. پس ما کلی را میدانیم که هست. در برخی از مصادیق شک میکنیم. اگر یک مصداق اثبات شد که نیست، کلی هم میرود؟ نه، همان استحصاب قسم ثالثی است. شیخین تولیدش کرده و وسایل و بعداً آخوند (رضوان الله علیهما). این دو بزرگوار جرّ دادند واقعاً طلبهها را. قسم سوم را بحث میکنند مفصل که این حجت هست، نیست. ادله استصحاب شامل اینها میشود؟ نمیشود؟ اختلاف جدی هم همین دو نفر با هم دارند. خود شیخ و آخوند هم در این مسئله اختلاف.
بدون اینکه انسان هم حیوان است. آن وقت حیوان وجود نداشته باشد. خانه دربسته را فرض کنید که میدانیم حیوانی درش وجود ندارد. اما به قرائنی فهمیدیم که در این منزل فیل که او هم حیوان است، وجود ندارد. آیا میشود گفت که در این منزل حیوان وجود ندارد؟ مسلماً. خاصیت مشترک معنوی اصولگین بحثی دارند خیلی دقیق به نام استصحاب کلی که در استصحاب کلی قسم ثانی میگویند: «ما یقین داریم در اینجا حیوان هست. آن فیل از بین رفت. آیا میتوانیم حکم کنیم که حیوان دیگر وجود ندارد؟» نه. جدی، اگر بدانیم در ظرفی مایعی وجود دارد و خیال میکردیم که آن مایع شیر است. شیر نیست. نمیتوانیم بگوییم پس شیری که در بیابان است، درون ظرف هست. در مشترک لفظی همینقدر که علم ما به آن امر متعین منتفی شد، دیگر اصل قضیه منتفی است. موشک حل به همین سبب. حاجی در مورد مشترک معنوی گفته: «و انه لیس اعتقاده التف یعنی تعین اعتقادم طمع وجودم.» یک امر مشترک معنوی است. چون اگر وجود موجودی معتقد بشویم و آن قسم خاص از وجود را بدانیم. سپس اعتقاد ما به اینکه آن قسمت است، منتفی بشود. اعتقاد ما به اصل وجود این شیء به جای خود باقی است. من میدانم تو خانه شما میز هست، یخچال هست. حالا میدانم که یخچال هست. وجودی هست، موجودی هست، شیئی هست. به این سمت ذهنم بود که این میز مثلاً یخچال است. این فرد تو ذهنم بود. ولی یقین دارم که موجود و شیئی هست تو خانه شما. حالا به این رسیدم که نه، شما تو خانهتان یخچال ندارید. میتوانم بگویم که شیئی تو خانه نداری؟ نیازی هم بهش نیست، یعنی دلیلی است که دورتر از مُدعاست. یعنی تو مسیرش مُدعا اثبات میشد. میگفت: «طرف دنبال دزد کردی، سرعتش خوب است.» تو مسیر اثبات میشد بعد میزند جلوتر به میگوید: «بیا جلو.» که معضلات ماست تو فضای علمی. یک کمی ذهنها که تشخیص داده میشود و آقایان اهل فکر و نظر هیچ کس مثل علامه طباطبایی ندیدم جمع و جور، مختصر و مفید. یعنی واقعاً نه وقت خودش را تلف میکند، نه وقت مخاطب را تلف میکند. یک استدلال قوی محکم میآورد. اینقدر هم جوّ از اینور اونورش را نمیکند. درگیرت هم روی هوا نگهت نمیدارد. جولان باز دارد ولی آره، عرفان میرود. بحثهای چهمیدانم، کیهانشناسی، نجوم میزند. یکهو بحثهای مختلفی دارد جاهای مختلف. صاف لب مطلب. تو بحث فوقالعاده بحث اخلاقیون که نقیض آن آیه «انا لله و انا الیه راجعون» دارد تو بحث فوقالعاده است. کل هر تاریخ علم اخلاق، فلسفه اخلاق، تاریخ اخلاق، همه اینها را آمده تو سه صفحه گفته. چکیده جمع و جور کل نظریه اخلاقی اسلام و قرآن. اصلاً معطل نکرد. معلوم است که صد ساعت کار فکری، مطالعاتی لااقل کرده. تو یک کلمه، جمله اذیتم نمیکند. اثر نوشتن است دیگر. مکاسب و رسائل نقایصش این است که اینها آثار مکتوب حضرات هم قبول نمیکنند که این باید اصلاح بشود. هرچی جولان شیخ، هرچی زدند و گفتند و تقریر شده و نوشته شده جابجاش کرد. مرتبش کنید. بعد خیلی از این جولانهایی که اینجا میزنند جای دیگر مفصلش را زده و حلش هم کرده. اول مکاسب روایت کارش ندارم چون نه سند دارد نه دلالت دارد. متن هم مضطرب است. بزرگوار، خیلی نکات فرمود آیت الجلیل و خصمنا قد قال به تعطیل.
همان بحث مربوط به تعطیل است. تعطیلات که چند روز داشتیم. گروهی از متکلمین که تنزیهگرا بودند و افراط کردند برای رعایت کامل اصل «لیس کمی شیء» گفتند: «درباره مخلوق سفت کند، درباره خدا نباید صدق کند.» اگر به معنی یکی به معنی وجود میگیرند. موجود در وجود موجود نه مقید است، نه مقید به معنای .... به این معنا که شما منظورتان است، نه مقید به این معنا که منحاس. چیزی که با بقیه. خدا غیر از من است دیگر. دوتا موجود. وجود، موجودی است که عین وجود. بله، موجودی است که عین وجود پیدا کند. خدا را جزء شیء من الأشیا توی توحید صدوق به نظرم نکات قشنگی هم هست. خدا از هر جهت باید ضد مخلوق و لازمه واجب الوجود بودن این است که هرچه درباره او صادق است، درباره مفهوم صادق نباشد و بالعکس. نکته مهمی است که الان هم بعضی متکلمین فضای خودمان، مشهد و اینها این حرف را شن. پس لااقل صفات سلبی او را میشود فهمید. مثلاً خدا جسم نیست. چون مخلوق مخلوق جسم است. خدا تغیر و حرکت ندارد چون مخلوق. بلکه هیچ چیزی از ضدش ندارد. کلاً باید ضد همه باشد. در همه چیز ضد. با همه موجودات ضد مطلق ندارد که برای اینکه مشترک معنوی نیست. دوتاش میکنیم. دوتا وجود در اصل وزن داریم. خدا وصل کردن یا وجود برای ما وصل کردن مثل شیر. یک بار برای بیابانی وصل کردم، یک بار برای دستشویی وصل کردم. وجود خدا تقی و حرکت ندارد چون مخلوق. تغیر و حرکت دارد. خدا به این معنا که ما عالم هستیم، عالم نیست. اگر میگوییم خدا موجود است، به این معنا که درباره مخلوق میگوییم درست نیست. معنای موجود بودن خدا را نمیدانیم. وقتی هم که مناجات میکنیم میگوییم: «یا کریم، یا رحیم.» در حقیقت مثل این است که یک ایرانی الفاظ هندی را بر زبان جاری کند. تنزیهگرایی کارش به اینجا رسیده. کلاً هیچی نیست. اونی که شائبه نقص دارد و اونی که حاکی از کمال است. همه نقصها به نیستی برمیگردد. همه کمالات به هستی و شدت هستی برمیگردد. از صفات مخلوق آنچه را که از خدا سلب میکنیم و میگوییم «سبحان الله»، همانهایی که شائبه نقص دارد. اما در مقابل «سبحان الله» یک به همدم داریم، یعنی تنزیه هست، تحمید هم هست، توصیف هم هست. قدرت از نقص نیست. حیات و اراده و مشیت از نقص نیست، از هستی، از کمال است. حق داریم این معنا را در مورد ذات حق به کار ببریم. تشبیه در مقام فردیت. اگر بگوییم حد علم خدا همان حد علم من است، این تشبیه است. اما اگر آگاهی او را نامحدود و آگاهی خودمان را محدود بدانیم، این تشبیه نیست. از من کمال محدود است، از او نامحدود. به همین دلیل است که مسئله آیت صدق میکند که گفته میشود: «و فی کل شیء له آیه». چرا مخلوقات آیت حقاند؟ چون نمایانگر کمال او. اگر این حقایق به دو معنا بود، دیگر یکی آیه و نشانه آن دیگری نبود. برای تعطیل. از قالب تعطیلی هیچی مقایسه تفسیر میکردیم. ۱۲ سال پیش رفقا که اینجا کتاب الجلل وقتی که بحث میکردیم قبول نمیکرد. کتاب مال اعراب، جدول تعطیل صادق. مخلوقات از جنبه صفات منفی خود ملاک تنزیهاند. از جنبه صفات وجودی خود آیت او هستند. تمام هستی ما محدود است. در محدودیت خودش هم از اوست، فیض اوست. بدانی تو در واقع مدعای ما را پذیرفتی. چون عالم رعایت خدا میدانی و «ان کلاً آیت الجلل». همه عالم آیه جلیل تعطیلی. خصم ما قالب تعطیل است. هیچ بروز کمالی ندارند. اصلاً کمالی نمیشود لحاظ کرد. خدا کمال دارد، موجودات چی دارند؟ نمیدانیم چی چیه. یک چیزی هست ولی کمال نیست چون کمال اونی که کمال هست ولی یک کمال ما نیستش. بعد چهجوریه؟ کمال خدا نیست. کمال یعنی میدانیم که این انسانی که عالم است، این علم کمال است. را فهمید. یعنی اگر کمال وصل شده برای آنی که خدا دارد و تو هم نمیدانی آن چیست. بعد چطور میگویی این هم کمال است؟ هر مفهومی را شما بخواهی بگویی، بالاخره این مفهوم میخواهی بگویی بر خدا صادق است یا نه؟ اگر میخواهی بگویی بر خدا صادق است، بعد بگویی که باز عقلم نمیفهمد، هیچی بر خدا صادق است چیه؟ پس چطور مفهوم مجهول است؟ مجهول مطلق است؟ روشن است. سخت که یعنی. و اینکه هر یک از موجودات آیت حق تعالی و دشمن ما ناچار از تعطیل است، دلالت بر اشتراک معنوی وجود دارد. اشتراک معنوی وجود دارد که بخوانی قالب تعطیلی.
مسئلهای که از قرن دوم هجری، بلکه از نیمه دوم قرن اول هجری مطرح بوده برای ما که شیعهایم و به اصالت نهج البلاغه معتقدیم، از همان نیمه اول قرن اول مطرح بود. از همان اوان دو روش مختلف پیدا شده. یکی روش اهل حدیث. ما باید همین الفاظ را حفظ کنیم. رجاله کشی یک روایتی پیدا کرد که یونس مولا علی یختین و هشام بن حکم این حرف را داشتند که: «ان الله شیء لا کل شیء.» قشنگ است که تازگی من مجدد دیده بودم. کسی آمد پیش امام صادق و گفت: «آقا، فلانی این را میگوید، فلانی آن را میگوید.» با عصبانیت! یعنی چی که دو نفر؟ چهکار کنیم؟ چی شده؟ عبدالرحمن خودش اینجا گفته یونس بن عبدالرحمن مال قبیله آل یختین بوده، لقبش بوده مولا علی عبدالرحمن که خیلی هم اهل بیت دانستند و شخصیت ممتاز. «ان الله شی ء لا کشیء». یعنی ماهیت اشیا. اشیا چرا؟ هر دو وجود است. عدمه. بعداً یکی بیشتر نیست. اگر دو تا آدم داشتیم، دو تا وجود. «بشیء» اگر وجود همان «شیئیت» است، یک «شیئیت» همیشه عدم متناقضات. زندان. مع یعنی الفاظ را حفظ کنیم نباید در معنا زیاد تحمّل کنیم. احمد بن حنبل و مال حق فکر کردن و اظهار نظر در مسائل الهیت نداریم. حق تفکر و تعمق داریم، بلکه وظیفه داریم که تفکر کنیم. اینها معتزله و شیعه بودند که در برابر اهل حدیث ایستادند. قرن چهارم ابوالحسن اشعری بعد از آموختن مکتب اعتزال، از آن برگشت. مفکر بزرگی بوده. برای دعاوی اهل حدیث پایه استدلالی ریخت و با نیروی اسلام و نه مثل متوکل با زور، موجی علیه معتزله در دنیای اسلام ایجاد کرد. معتزله بود، بعد برگشت. آمد قوی بود. آمد پشت چیزها را حسابی گرفت. مثل این علی علیزاده که آمده عنصر رسانه خوب شده برای حرف زدن. ظاهریون و پیروان احمد بن حنبلاند که مظهر جمودند. از علمای مشهد حشر و نشری هم داریم. بدین بنا به اقتضائات من ارتباطم را کم کردم. منظومه را خدمت مرحوم آیت هاتف کوچانی وسیع آقای قاضی. خب، نظرات خاصی دارد. کلاً کم کم تلفن کار واجب داشت. بعد میگفتش که بگذریم. «این را میخواستم بهت بگویم. بحث معرفت نفس چی میگویی شما؟» گفتش که: «این تعلیقه محال بود.» «من عرف نفسه فقد عرف ربه». وقتی هم گفتند ۴۵ یعنی المیزان که برخی گفتند اصلاً چون معرفت نفس محال است، معرفت کدام محال است؟ از این باب این همه روایت «اعرف المعارف معرفت النفس». «من عرف نفسه» همان اول معرفت نفس، آیه ۱۰۵ سوره مبارکه مائده که از بحث فنون درس جدا درس گرفته. از یکی از اساتید گمنام. عرض کنم که چه روایاتی به چقدر تحلیلهای دقیق و عمیق غوغا کرده آنجا. خلاصه معرفت ممکن است و بلکه ما موظف به معرفتیم و ارزش ایمان هم بسته به میزان معرفت ماست که آخرین برهان برای اشتراک معنوی وجود میآورد. البته آن را دلیل نمیداند. گفتند اینکه یک لفظ مشترک، یک لفظ مشترک باشد و در اشعار قافیه واقع بشود، نقص نیست. یک نکته جالبی مشترک لفظی باشد مثل لفظ «عین» و قافیه بشود، نه تنها نقص نیست بلکه حسن است. الان دارم مشترک بودنش را تأیید میکنم. هر بیت از شعر، بیت اول، مصرع اول، حتی دوم، یک چیزی بسم الله الرحمن الرحیم. بلدی یا بلدی؟ ولدی یا ولدی؟ ولدی. بلدی یا بلدی. ولدی یا بد فلان به غیر از ولدی. چی بلدی؟ بلدی اضافه بشود. اگر بلدی دوم یک معنای غیر از بلدی اول داشت توش لطف است. اگر لفظی باشد: «این شیر است، شیر است اندر بادیه * وان یکی شیر است اندر مثلاً بادیه.» مشترک معنوی آخر هر انسان نقش هنر نیست، هنرمندی نیست. آن علی هم که شما میگویی از هر زاویهای تو هر بیتی میآید آخر آقای کیه برقع. خیلی سخت است. آخر یک اسم، آخر شعرها یک اسم باشد. الان با فعل میآید میشود بلند بالا، بلندمرتبه. سر قرآن را باید چهکار کنیم؟ از سر این سر به آن سر فرق میکند ها! هزار سودایی دارد. ما میدانیم اگر وجود در اشعار قافیه قافیه گیرد، هیتا و تکرار قافیه میشود. پس وجود مشترک معنوی است نه مشترک شاعرانه نمیپسندد. دلیل ششم حاجی که در واقع دلیل نیست و معین بود. ۱۰ صفحه مانده و چون یک سفری هم داریم و میخواهیم این هم تکمیل بشود قبل از سفرمان که وقتی برگشتیم دیگر متن کتاب انیت و ماهیت، نیتش ماهیتش است. از بحث خود اینجا مانده. از کتاب بیاییم بیرون فعلاً. قافیه آخر مصراع، دو تا مصراع آخرش یک چیز باشد. معنا نمیدهد این مصراع با آن مصراع. آخر هر دو تا مصراع یک لفظ و یک معنا.
در حال بارگذاری نظرات...