چکیده علیت حرکت اشتدادی برای اصالت وجود
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا و القاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. آیت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام.
این دو صفحه را به این دلیل میخوانیم که جلسه امشب تعطیل نشده باشد و بحث کمی پیش رفته باشد و نتیجه بحث را بگیریم. تا آماده بودم که دهپانزده صفحهای کتاب را بخوانم. استدلال برای اصالت وجود ده صفحه میشود و چند دقیقه مختصر در نهوچهارده دقیقه. اشکالی نیست، یک ربعبیست دقیقهای نتیجه بحث را میگویم.
گفتیم از اینجا ما میتوانیم به اصالت وجود و اعتباریت ماهیت دست یابیم. پس ما میگوییم که وجود اصیل است و ماهیت اعتباری. "ان الوجود عندنا دلیل من خالفنا علی..."
چطور استنباط میکنند و استدلال میکنند به اعتباریت ماهیت و اصالت وجود؟ میگویند در حرکات تکاملی و حرکات اشتدادی، اگر ذاتها و ماهیتها اصیل باشند و وجود امر اعتباری باشد، لازم میآید هر شیء متحرک در حال حرکت در زمان محدودی از حرکت، که در میان یک مبدأ و یک منتها قرار دارد، غیرمتناهی ذات را طی کند. یعنی لازم میآید که غیرمتناهی محصور بین دو تا حاصل قرار بگیرد.
این اگر قرار باشد ماهیت اصیل باشد و وجود اعتباری، آنچه که در بیرون حقیقت دارد و منشأ اثر است، بینهایت تبدل دارد. دیگر از یک مبدأ که راه میافتد، در حرکت اشتدادی از یک مبدأ تا یک منتها چقدر حرکت بر او واقع میشود؟ بینهایت. در حالی که مبدأ و منتهای او هر دو محصورند؛ یک امری بین دو تا محصور قرار بگیرد و نامتناهی باشد، این چیست؟ سرش منتها، تهش منتها. بین این سر و ته منتها بینهایت است.
بحثی که توی جلسه پیش منزل ما بودید، من سؤال کردم؛ گفتم که جسم در خارج تا بینهایت قابل انقسام است. چون اگر نباشد، بهلحاظ روایی (حالا من ذهن و این را شاید نتوانم، چون ما توی آیه قرآن داریم که خداوند میگوید: «ما هر چیزی را زوج آفریدیم»)، ما اگر برسیم به جایی که دیگر قابل انقسام در بیرون نباشد، یک چیز فرد است، دیگر زوج نیست.
فردا همه فردند. «کل نفس نفس تزویج». هر چیزی یک زوجی دارد. هر چیزی دو تاست. یک حرف دیگر است. هر چیزی قابل تقسیم به دو تاست. امر بسیط ما نداریم. نفس را چه بکنیم؟ مغز خود نفس. نفس یک است و یک هم واحد، هم احد است. «ان احد من المشرکین احد یک احد هم او احد هم هیچ احدی کفرش نیست». احد منم، احدم، ولی من احدیام که کفر او نیستم. این احد غیر آن احد است. خیلی بالاتر از این حرفهاست. قرآن!
پس بحث این نیست که هر چیزی باید زوج باشد، نه! هر چیزی زوجی دارد. هر نفسی «کل نفس تکبر نفوس»، آنجا شرایط شفاعت و فلان و اینها مطرح میشود. هر نفس تزویج. هر چیزی هم در عالم آفریده شده، زوج آفریده شده. «من انفسکم از از جنس انفوست» ازواج، نه خود نفس را زوج آفریدند، بلکه از جنس نفس برایت زوجی آفریدم.
بعدش هم ما یک انقسام در ذهن داریم، یک انقسام در عین داریم. انقسام ذهنی غیر از متکلم که قائلاند به اینکه آخرش باید یک بشود، فلاسفه احدی قائل به این نیست که آخرش تا آخر قسم به دو هست. یعنی در خلقت متکلم در هر صورت اینجا اگر ما بخواهیم بگوییم توی حرکت که از یک مبدأ شروع شده به یک منتها میرسد، غیرمتناهی ذات رو بخواهد طی بکند، لازمش این است که یک غیرمتناهی بین دو تا متناهی داشته باشد.
از اینجا میآیی، میرسی به این لبه این شیشه. این شیشه از اینجا شروع میشود تا آنجا. ما بین این، غیرمتناهی است. توی ذهن میشود. ولی توی ذهن همهاش غیرمتناهی میشود. چهکار داریم؟ اگر قرار باشد رو همان مبنایی که این و دیگری داشته باشد، روی چه حسابی قرار است که این غیرمتناهی باشد، ولی از آنجا شروع بشود و این هم تمام بشود؟ مبدأ خودش.
اما اگر وجود را اصیل گرفتیم، چی میشود؟ مسئله تکامل انواع که مطرح کردیم که تکامل کیفیت مثل کمیت خارجی، کم و کیف. بله. دیگر چی؟ چند قسم بود؟ مثل خط متصل، مثل اعداد. اعداد منفصل. توی هندسه کم متصل، کم منفصل. توی هندسه کم منفصل، توی ریاضیات. کمیت خارجی. مثلاً یک شیء واحد واقعی داریم که این بالقوه قابل انقسام است.
اگر آمدیم اصالت وجود گرفتیم، دیگر روی مبنای اصالت وجود اینجور نیست که شیء وقتی از درجه حرارت یک برسد به درجه حرارت دو، از درجه حرارت دو برسد به درجه حرارت سه. اینجوری نیست که دیگر از این برسد به آن. مبنای اصالت وجود چون حقیقتش همان ذاتش است. این ذات را رها میکند، میرود به ذات بعدی.
یک چیز از یک درجه میرسد به یک درجه دیگر. نه، این تا آنجا یک چیز است، از اینجا به بعد یک چیز دیگر است.
استاد: اصلاً امکان دارد دو تا چیز به همدیگر برسند؟ بسیط باشد، جوش میآید. بسیط نباشد، این همهاش فاصله است بین ماهیتهای مختلف، بینهایت فاصله، بینهایت ماهیت.
اگر بخواهیم بگیریم مثلاً زمانی که دارد جوش میآید. بینهایت ماهیت فاصله؟ بینهایت وجود؟ هی میآید، ماهیتها هی عرضه میشود و میرود.
از کجا میآید؟ بحث این است که چی ثابت است و چی میرود؟ وجود ثابت و ماهیت میرود؟ یا ماهیت ثابت و وجود میرود؟ از کجا میآید؟ بسته دیگر است. از کجا میآید، کجا میرود؟ بین این. فعلاً بحثم این است که اینی که هست چیست؟ وجود یا ماهیت؟ وجودی است که این ماهیت و آن ماهیت و آن ماهیت اینها آمدند هی رفتند. یا ماهیتی؟ یک ماهیت، وجودها بر او عرضه میشود.
ماهیت تشخص دارد. در ماهیت بمونیم. وجود... وجود یکی ماهیت باشد؟ ماهیت اصالت ماهیت نمیشود باشد. چون اگر باشد که همان است دیگر. حرف... درواقع پس اینجا آن ذات را رها میکند، میرود به ذات دیگر. درواقع باید بگوییم که ذاتهای منفصل از همدیگر. چون ذاتها دیگر.
بلکه این حرارت از درجه یک تا درجه صد، یک حقیقت بیشتر نیست که در ذات خودش اشتداد پیدا میکند. هر شدتش میشود یک ماده. بعدی میآید.
یک چیز است. یک وجود، حالات مختلف. مثل خود شما. چند نفر که نمیشوید که آنبهآن دارد تحولاتی روتان صورت میگیرد. من امینیخواه هفته پیش آدم کشتم. برو آن را بگرد پیدایش کن. ساعت نهوسی. الان هم مُرد رفت. معلومم نیست و بعد ترقی پیدا کرد و من یک آدم ماهیتاً بله. وجوداً همهاش یکی. درواقع این جزای کیست؟ جزای آن موجود است و جزای ماهیت است. تکثرات و اینها همه جنبههای وجودی شما، بروز وجودی تو است.
آدم مجازات کنیم برای اثبات تجرد نفس. فلانی بابای آدمکش، بابای دزدی کرد، بعد یک مدت جراحی پلاستیک کرد، بعد ده سال یک دست دیگری را به او پیوند زدند، بعد بیست سال اگر رو گرفت، این دست دست فلان ننه مرده یکی چند سال پیش داشت، میآمد، دستش به ما پیوند زدند. دست مال من نیست. تن من، من عارضه میآید و میرود.
هر هفت سال هم عوض میشود مطلقاً. کل سلولهای بدن شما تا هفت سال کامل عوض میشود. آقای جوادی توی درس خارج هفتاد سال ده بار بدنش عوض شد. خال اول بوده، بعد برای ده سال شده خال دوم. بعضی سلولها تا هفت سال طول میکشد وگرنه خیلی از آنها به وجود نمیآیند.
البته باز باز هم همون چیز میشه. عوض میشود. آره. با دانشگاه ارتباط دارید؟ بپرسید. استاد این را سلولهای مغزی قضیه. چون سلول مغزی میگویند وقتی بمیرد، دیگر این سلولها. چرا اینها از دست برود؟ جایگزین میشود. ولی سلول مغزی نه، اصلاً جایگزین نمیشود. خودش این چیز را دارد؟ پوستاندازی را دارد یا نه؟
در صورت آن حقیقت که ثابت است، بینقص، عوارض میآید، برایش عارض میشود. در مورد وجود ماهیت، همین بچه از مثلاً پنجاه سانت بوده، الان هفتاد، الان یک متر، الان یک متر و هفتاد سانت، یک متر و بیست سانت به او اضافه شده. بچه پنجاه سانتی شده یک متر و بیست. حالا این یک متر و بیست سانت از کجا آمد؟ چی شد؟ پیدا کرده؟ وجود اگر اصیل باشد، یک جور میشود. ماهیت اگر هر یک سانتی که آدم جدیدی است، خودش میگوید آقا من همانیم که پنجاه سال بودم. نباید این را بگویی. من پنجاه سانت یکی بودم. پنجاهویک سانتش هم یکی دیگر. پنجاهودو سانت یکی دیگر. بینهایت آدمم من. از آن روز تا حالا یکسان یکسان حساب کردید شما فیلم دیگر.
استاد: فیلم از به قولی ماهیتهای مفرد متوالی تشکیل شده. هیچکدام از آنها اصالت. اگر بخواهد اصالت داشته باشد که حرکت شکل نمیگیرد. یکیش از بین میرود، یکی میآید. بعدی، حقیقتی که فیلم، فیلم. نه به آن فریم، نه به این سکانس، نه به آن سکانس. همه اینها با هم میشود یک چیز. به وجودش عنوان فیلم بار میشود. تازههمان وجود یک ماهیت جدید ایجاد میکند.
واقعاً اینجا مطرح است. وجود که ماهیت را ایجاد میکند.
مثال رقص و رقصاندن میشود استاد. چطور؟ رقص، ماهیت رقصنده موجود است. این رقصنده که ماهیتهای حالات مختلف را به وجود میآورد، حالات مختلف را.
آن رقص هیچ اصالتی ندارد. این فقط یک وجود است. ولی برای هر مرتبه از مراتب غیرمتناهی آن، ذهن میتواند یک ماهیت انتظار داشته باشد. بینهایت ماهیت دارد. اشکال بر چی؟ در یک وجود. پس آن وجود اصلی، ماهیتها میآیند و میروند. بینهایت ماهیت داشتی که میآمدی میرفتی. وجودم که امر اعتباری توی ذهن، بینهایت میآمد میرفت. چی میشد؟ بینهایتی که ما بین دو تا منتهی بود. بین دو تا منتهی، نامتناهی داشتی. از اینجای ماهیت شروع میشود تا اینجا. ولی ما بین این دو تا نامتناهی، بینهایت ذات بود، بینهایت ماهیت بود.
افراد نمیتواند باشد ماهیت. لزوم چون ما به الافتراقش خارج از ماهیت است. اگر داخل، داخل ماهیت درواقع از هم ماهیتهاشون جدا میشود. داخل در یک ماهیت نیستند. همهاش افراد. هر کدام یک ماهیت. پس بینهایت ماهیت. ما، مثل بینهایت آب. بینهایت آبی که الان گذاشتی از دمای صفر رسید به صد. یک آب. نباید بگویی بینهایت. چون هر حالتش تشخص دارد دیگر. ولی ما میگوییم یک آب است. وجوداً که بینهایت ماهیت برایش عرضه میشود.
وجود یک حقیقت واحد متصل است. و این انواع و ماهیت و ذاتها هستند که از وجود انتظام پیدا میکنند. میرداماد که ماهوی بوده، این یک تعریف دیگری داشته از ماهیت. چون طبق این لوازم و اینها دقت نبوده. گاهی یکی میآید یک زوایایی را دقت میکند که اینها را با آن پیاده نمیشود.
یک نظریه خیلی مسائل وقتی نگاه بکنید، این حرکت اجتهادی وقتی توجه نداشته باشید، خیلی این توالی حرکت اشتدادی ندارد. این هم شیشه است. یعنی اصالت ماهیتی که مثلاً در میرداماد یا مثلاً در البته شیخ اشراق مثلاً یک فردی خیلی وقتها ما اصالت ماهیتی که میبینیم، اصالت ماهیتی که لوازم خودش را اذعان نمیکند. مثلاً رسالت ماهیت او در مقابل اصالت... در مورد شیخ اشراق هم البته آقای وکیلی گفتند که چیزی که از تاریخ برمیآید، ایشان اصالت ماهیتی نبوده. در مقابل یک اشکالی که یک بنده خدایی بهش کرد. اشکال جالبی هم بود. گفتش که شما میگویید اصالت وجود بدیهی است، خب دقیقاً همین حرف را بعد توی بدیهیات هم نمیشود شک کرد. دقیقاً همین حرف را شیخ اشراق میگفته که اصالت ماهیت. بعد ایشان گفتند که آن چیزی که از تاریخ برمیآید که ایشان اصالت وجودی بودهاند. عرض ما هم هست.
ساعتهای مباحث را خودش مد نظر گرفته، که توی این فضا اگر او قرار میگرفت، چی میگفت؟
«علما طرفدار ولایت فقیه بودند یا نبودند؟ ولایت مطلقه علما مثلاً با اقتصاد مقاومتی را شیخ اعظم بود. الان شهید بهشتی الان اگر بود موافق انقلاب بود یا ضد انقلاب؟» خندهدار است. مواجه نبوده با این گزارهها. لوازم نظری. آقا با آن حرفهایی که آن موقع زد، اگر الان بود میشود اپوزیسیون. ربطی ندارد. او خلاف یک سری وجدانیات دوره خودش قیام کرد که اتفاقاً حالا الان ممکن است همونها الان مصداق داشته باشد و اتفاقاً مصداقش هم مصداق باطل باشد. باطل بود. شاید با این شرایط درک دیگری داشت از زمانه و اقتضائات خودش، و باز میآمد طرف حق.
حجاب خیلیا مثلاً مخالف آیتالله مکارم را میگویند. توی قانون اساسی ایشان مخالف اجباری شدن حجاب بوده. شنیدید؟ مدافعین جدی حجاب الزامی ایشاناند. ربطی ندارد. او یک ساعتی بوده، بحث قانونگذاری بوده، یک سری مصالح و مفاسد را در نظر گرفته. الان با این شرایط، دیگر یک سری چیزهای دیگر را دارد میبیند.
فلسفی مبنای معرفتشناسی هم خیلی تأثیرگذار است دیگر. مبنای معرفتشناسی. شیخ اشراق یک مسئلهای برایش بدیهی بوده. بعد با مبنای انسجامگروی میرسیده به اصالت ماهیت. در حالی که اگر مبنای معرفتشناسی باشد، مبناگروی به همان اصالت ماهیت وجود نگاه بکند، سخت است اینکه بخواهیم بگوییم کسی با اقتضائات زمانه ما با توجه به سوابقی که داشته در مباحث معرفتشناسانه و آرای علمی لزوماً اینوری میشده یا آنوری میشده، تشخیص آن شاید مشکل است. زوایای جدید مبانی معرفتشناسانه او را عوض میکرد. اتفاق افتاده، خارج از کشور میروند، نظریات علمیشان عوض میشود. معارف توی فضای مخالفت با مدرنیته و اینها. فلانی از وقتی که چند ماه امارات رفت، آمد کلاً حرفهایش عوض شد. زاویهای که من میدیدم، یک زاویه دیگری بوده.
یکی از رفقا دلیل نمیشود. وحدت و فلان اینها. حرف بندرعباس. رسیده بودند یک روستایی، نگاه کرده بود که این ور منطقه شیعه، آن ور اهل سنت. کسی هیچی نگفته بود. همین که رسیده بود، اینها را دیده بود، گفته بود من تازه فهمیدم وقت یعنی چی. لوازم حرف من که توی قم نشسته بودم، سنی نبود. لازمش این بود که اینجا. یعنی تازه لازمه حرفم را گرفتم. مشکلی داشته. تصورات تاریخی میخواهد. میافتد توی دوره جدید، میگوید با آن مبنای من اصلاً به درد نمیخورد. لذا اصالت ماهیت مطرح سهروردی و دیگران. اصلاً نمیشود گفت این اگر دوره ملاصدرا بودند، کداموری؟
تاریخ سیر عقلانیت تاریخ باید میآمده به اینجا میرسیده که ملاصدرا. آنها بخشی از ملاصدرای تاریخاند. حرف عجیبوغریب. یک شخصیت منحصر به فرد جدا نباید بگیریم. ملاصدرا همان سهروردی است که ارتقا پیدا کرده. تاریخ است که دارد وجدان میکند حقایق عقل تاریخ و درک تاریخ و روح تاریخ دارد پیشرفت میکند و آرامآرام یک سری چیزها را میفهمد. و امام خمینی، تکامل تاریخ. امام خمینی همان ملاصدرا. امام خمینی همان محیالدین. امام خمینی همان شیخ انصاری. شیخ انصاری اگر این دوره بود، با این اقتضائات و این ظرفیت و این شرایط، میشد همان عقل. همینه. هیچ فرقی نمیکند. امتیازات و اکتسابات و اینها هست که آدمها را متفاوت میکند. روحیات، خلقیات، اقتضائات. قطعاً همینطور است. ولی این سیر تتولی تاریخ هم باید ببینیم. اگر سهروردی نبود، خواجه نصیر. خواجه نصیر نبود، ملاصدرا. این سیره بوده. شیخ بهایی هم میآمده. اینها باید میآمدند تا ملاصدرا بیاید. امام خمینی بیاید. نمیشد همینجوری یکدفعه تاریخ امام خمینی تحویل بدهد. باید سید حسن مدرس میآمده، بعد نواب میآمده تا سید علی خامنهای. تحت تأثیر امام. خیلی تحت تأثیر مدرس بوده. آقا خیلی تحت تأثیر نواب. خب شخصیتها چقدر تفاوت؟ خیلی. حضرت آقا که تحت تأثیر نواب بوده، جمالیتر است. ولی توی دوره تاریخی خودش این بنایی که الان تحویل ما داده شدهاند، او یک مقدار آمده این را ملات ریخته. همه سهم دارند توی این سازه. ولو آخر چیزی که ساخته میشود. اونی که اول آمده، اول آمده سنگها را گذاشته، آجرها را چیده. آخر که میآید گچکاری را میبیند، شاکی است. خودت ساختی. تو یک بخشی از این پروژهای. گوشههایش اختلاف باشد. این توی بحثهای معرفتی خیلی این نگاه به ما کمک میکند که آخر هر چقدر این اختلاف فکری باشد، ولی همه سهم دارند. همه فلاسفه تاریخ، ملاصدرا سهم دارد. بدهکاریم. در عین حال گفتیم اندیشه من یعنی من بازم منم آخر ملاصدراست. ولی ملاصدرا که محصول همه است. جانب انصاف را میگیرد که ... ولی در هر صورت ملاصدرا معقول است. ملاصدرا من اعتقاد دارم به مقولات خودم. من با همه تاریخ یکی در توی منظومه بسته. اول تو مطرح کرده. خیلی جا دارد آدم همه اینها را بخواند. سیصدوپنجاهودو. جلوتر نسبتاً خوب، به نسبت اسفار. این کتاب میشود سیصدوبیستوپنج. به نسبت اسفار که او توی جلد هفتم مطرح کرده، کجا؟ به نسبت منظومه کجا؟ که همون مطرح. خدا توفیق بدهد برسیم به این بحثها که بحثهای خیلی جدی است. بحثهای گل مباحث فلسفه. میخواستیم یک ربع بخوانیم. حالا او که میرفت مرا هم به دل دریا برد. علامه طباطبایی.
پس اینجا انتقال از ماهیت به ماهیت دیگر است. اما انتقال به این معنی نیست که وجود در ذات و لازمش فرض ماهیات متعدده و انتظام ماهیات متعدد است. نه اینکه در واقع یک ماهیت دارند و در واقع شیء یک ماهیتی را رها میکند وارد ماهیت دیگر میشود. آن وقت مسئله ماهیت برای ما میشود یک مسئله ذهنی. ماهیت کجاست؟ توی وجود داریم که ذهنمان دارد برایش بینهایت ماهیت انتظام میدهد. بینهایتم فرض کن. بینهایت فرض بینهایت بعلاوه یک باشد. بینهایت منهای یک. سرهم درس فلسفه توی همون مدرسه سبزوار، که در سینمای دنیا سحر با خادم میگوید که بوی گوشت سوخته میآید. تنور نشسته و من اویم. او من را آتیش نشسته و واقعاً ادراکی ندارد. من اویم. او همه است و من همهام. و او هم او. من به فنا رفته. فانی بشود یا به فنا برود. منتها یکی به قولی ماده مثل من.
حالا بحث اعتباری در بحثهای بسیار، مباحثی که علامه طباطبایی دارند. بحث خیلی جالبی در اعتباری. خوب و بدی هم نیست. حسن و قبحی نیست. ثواب و عقابی نیست. حسن و سیء نیست.
بحث کردیم استاد، جواب این شبهه را گیر آوردیم ها، همین. چه فرقی زنا میکند؟ یا همهاش اعتباری؟
او در انشا ذهن توی عناوین. عناوین حق و باطل متصل بشود. بحث اعتبار، جلد هشت میزان اول. کتابی هم نوشتم. «فلسفه فرهنگ و اعتباریات در نگاه علامه طباطبایی». که کتاب دم دست من هست.
کتاب آقا یک خورده مشی لیبرالی دارد کسی که اینها را جمع کرده. ولی خب آره، علامه است و بحثهای جدی و محکمی است. اگر قرار باشد امتداد سیاسی و فلسفی اینی که ما داد میزنیم که آقا این حرف از سیاسی آخرش من بیایم بگویم این جامعه، نظام ارزشی که میخواهم درست بکنم با چه مبنایی فلسفی؟ به چه دستگاه فلسفی؟ میخواهم بگویم روی چه مبنایی؟ ماهیات همه امور ذهنی، وجودم که یکی. جدی است.
بعضی از اساتیدی که کار کردهاند، استخوان خرد کردهاند، برخی از این مراتب واقعاً داشتیم دینمان را از دست میدادیم که الان من و شما حالا بعضی شما را نمیشود انداخت. ولی حالا روش فکر کنید. تصور. تصدیق نکنید، فقط تصور. که مثلاً اگر حقیقت نفسی حقیقت مجرده، من و تو فرق با همدیگر چیست؟ نقش که امر مجرد است، مجرد هم که بسیط تفکیک میشود، مثل همین بس.
استاد: توی بحث گوش بدهید. برخی عزیزان گوش بدهند که شاید بیفتند به اشکالات و بعد بگویند همه جواب دارد. روی مبانی قرآنی، مبانی روایی، همهاش جواب داده. فعلاً فقط تصورات محض برای اینکه ذهنمان را یک خورده ورز بدهیم، بازی بدهیم که بعداً بتوانیم جدیتر وارد بحث بشویم. مثل همین بس توی بحث معرفت نفس است که اگر ما میگوییم من این من، چند؟ آن وقت مثل ماهیت برای ما میشود یک مسئله ذهنی. مسئله تکثر ماهیت، مسئله ذهنی. مسئله وجود و مسئله و وسیله واقعی و حقیقی.
یعنی آن حرارت یک واحد واقعی متصل کشش دارد که ماهیات غیر انتظام. بیرون چی داریم؟ یک حرارت. یک حرارت برای این حرارت که یک حرارت وجوداً. حرارت. وجود آب یک وجود. حرارت وجود یک حقیقت کششدار و واحد واقعی متصل است. یک واحد واقعی است. واقعیت دارد. متصل است و کشش از این یک چیز، میلیارد میلیارد چیز داریم انتظار میکنیم. بینهایت از یک وجود. این تقریبی و تقریبی بود برای برهان، بدون اینکه بخواهیم چندان به اطراف مطلب بپردازیم. یعنی برای برهان هم باز باید مطالب دیگر حواله کنیم.
به هر حال خلاصه این برهان این است که خلاصه در حرکات اشتدادی، شیء از درجهای و مرتبهای به درجه و مرتبه دیگر منتقل میشود. و این مراتب و درجات انواع متعددند، نه نوع واحد. و این دلیل بر اعتباریت ماهیت است. و اگر قرار باشد ماهیت باشد، میشود بینهایت ماهیت.
چی ثابت است؟ وجود که امر اعتباری متعدد بینهایت ماهیت در بیرون داریم. و در حالی که ماهیت اصالت دارد. چه جور ماهیتی که اصالت دارد و در عین حال که اصالت دارد، بینهایت است؟ ولی اگر وجود بود، وجود اصالت دارد، بینهایت هم نمیشود، یکی است. بینهایت ماهیت دارد. ما فهمیدیم بعید است کسی ماهیت را این شکلی بفهمد، بعد قائل به اصالت ماهیت بشود. یعنی خود ماهیت برای او ماهیتش متفاوت از ما بوده.
ماهیت را نشان داد. هیجانی. روی این شیشه وقتی نگاه میکنیم چی دارد؟ الان یک شیشه در بیرون داریم یا وجود دارم؟ توی ذهنم ازش انتظام میدهم.
فیلم مسئلهای مثل همین کمیات و اینها. خصوصاً کم متصل. کمیت منفصلش که همان عدد بود که فهمید از تکرار یک حاصل میشود. کم متصل قار یا کم متصل غیر قار. بعد کم قار مثل خط است که اجزایش با هم موجودند و غیر قار هم این است که اجزایش با هم موجود نیستند، مثل زمان. یک روز میآید، باز میرود. باز یک جزء بعد. کم عرضی که قابل تقسیم است. قابل تقسیم است ولی کیف قابل تقسیم نیست. متصل و منفصل. منفصل که عدد. متصلند که قار و غیر قار. متصل تعریفش این است که در میان اجزایش حد مشترک دارد. منفصل حد مشترک نیست. تکرار. بعد متصل قار و غیر قار. متصل غیر قار که شد زمان. متصل قار هم که اعضایش سه قسمت جسم تعلیمی که در جهات سهگانه امتداد پیدا میکند. بعد سطح که دو جهت دارد فقط، طول و عرض دارد. و خط که در یک جهت است. قار یعنی چی؟ با همدیگر موجود میشوند. از قرار با نیست.
در حال بارگذاری نظرات...