در مجموعه جلسات «سخت و آسان» با نگاهی عمیق و در عین حال کاربردی، به تفسیر آیه ۱۸۵ سوره بقره پرداخته شده است؛ جایی که راز «سختی و آسانی» در مسیر ایمان و بندگی آشکار میشود. در این گفتارها، با زبانی دلنشین و پر از مثالهای زنده، از فلسفۀ روزه، معنای حقیقی صبر و شکر، و پیوند میان «عسر و یسر» سخن گفته میشود. مخاطب درمییابد که رمضان فقط ماه گرسنگی نیست، بلکه میدان تربیت روح، رهایی از نفس و رسیدن به یقین و آرامش است. این جلسات سفری الهامبخش از ظاهر عبادت به باطن معرفتاند؛ راهی برای تبدیل سختیها به شیرینی حضور خدا، و تجربه واقعی «سخت و آسان» در زندگی ایمانی انسان
* سوره لیل، تلفیقی از بشارتِ یُسر و مقام رضا از یکسو..و اِنذارِ عذاب و عِقاب از سوی دیگر! [01:43]
* قسم های قرآن، استدلال خداست. آنگونه که ستاره ابزار هدایت است، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، هادی امت است [08:23]
* به روایت تسنیم؛ قسمهای خدا آیتها و آینههایی از ذات خدا، فعل خدا ،صفات خدا و کمال خداست [15:04]
* قسم به تضاد میان شب و روز و نر و ماده، سرنوشتهای متفاوت، محصول تلاشهای متفاوت است [21:00]
* ارزش انسان در گرو تلاش اوست و بوم زندگیش مؤید هویت او [26:26]
* حُر و حبیب؛ مصادیق تحول یک شبه با پشت پا زدن به نفْس 60 ساله، در مقابل ریاضت و مراقبت 90 ساله! [29:48]
* سعی در برابر سعی، گذر از دنیا برای رسیدن به عُقبا با فرمول گذشت و تقوا! [35:09]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِیالقاسمِ المُصْطفَى مُحَمَّد، صَلّ عَلَی مُحَمّد و آلِ مُحَمّد و عَجّل فَرَجَهُم، و آلهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنَ إِلَى قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
چند دقیقهای را —إن شاءالله— در خدمت قرآن باشیم و -إن شاءالله- چند دقیقه دعا و مناجات. بحثی را از اول ماه مبارک اشاره به آن کرده بودیم، بنا بود که بیشتر به آن بپردازیم، فرصت نشد. حالا -إن شاءالله- در این دو شب باقیمانده، -إن شاءالله- به آن بپردازیم.
سوره مبارکه لیل، آیات میانی -که آیات هفت تا دهش باشد- قبلاً اشارهای به آن شد در مباحثی. حالا امشب مقدار بیشتر به آن بپردازیم -إن شاءالله- و فردا شب یک مروری به سوره مبارکه لیل داشته باشیم.
خب، سوره مبارکه لیل سوره نود و دوم قرآن است که در ترتیب نزولش نهمین سوره قرآن، بعد از سوره اعلا و قبل از سوره فجر نازل شده است. آن سورههای اول، اصلیترین مضامین و مفاهیم اعتقادی معمولاً در آنها است. آن زیربناهای فکر اسلامی در آن سورههایی است که ابتدا نازل شده. درباره شأن نزولش هم قضایایی نقل شده که برخی مرتبط با امیرالمؤمنین علیهالسلام است. بیشتر مضمون سوره هم بحث انذار است، نهیب نسبت به عاقبت سخت و عذاب الهی. ولی دستهبندی و دوگانگی در سوره مبارکه لیل دیده میشود، این آن اصل بحث است که باید به آن بپردازیم.
خدمت شما عرض کنم که علامه طباطبایی میفرمایند که هدف این سوره همان انذار است که در آیات پایانی هم به آن اشاره میکند که میفرماید: «فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّىٰ لَا يَصْلَاهَا إِلَّا الْأَشْقَىٰ» اصلیترین پایههای فکری، در نگاه اسلامی همین بحث باور معاد و توجه به این است که وضعیت آدم آنجا چطور خواهد بود. حالا اینجا مطالبی هم هست که نمیخواهم وارد یک سری مباحث بشوم، هرچند که نفسم خیلی دوست دارد که به این بحثها بپردازم، ولی از کنارش عبور میکنم نسبت به این مباحث مربوط به معاد، تجربیات نزدیک به مرگ و این جور قضایا. آن چیزی که مهم است، آن ترسیمی است که قرآن از معاد دارد. این خیلی نکته مهمی است.
آن چیزی که بها میدهد و ارزش میدهد به این مطالبی هم که حالا بعضاً این ور و آن ور افرادی نقل میکنند، این است. ولی خب، گاهی آدم احساس میکند اینها متن میشود و قرآن و روایات حاشیه میشود. بعضی وقتها آدم احساس میکند اینها حتی حاشیه هم نیست، اصلاً ما گاهی کاملاً متکی میشویم به اینکه آقا کی کجا چی دیده و چی گفته! این غلط است، نمیخواهم فعلاً بیشتر از این به این بحث بپردازم، هرچند زمینههایی از جوانبی پیش میآید که آدم بیمیل نیست که به این بحثها وارد بشود، ولی وارد این حاشیه فعلاً نمیشوم، از کنار این بحث عبور میکنم.
خب، سوره مبارکه لیل. حضرت استاد آیتالله جوادی در جلد آخر تسنیم، جلد هشتاد تسنیم -که زحمت کشیدند دیگر تا همین اواخر سال گذشته این تکمیل شد، آذر ۱۴۰۳ متنش را تکمیل کردند و بعد هم که برای چاپ رفت- میخواندم که این بخشهای مربوط به سوره لیل را شب نوزدهم ماه مبارک رمضان دو سال پیش ایشان نوشت. با خودم گفتم که حتماً ایشان سوره قدر هم گذاشتند برای شب بیست و سوم. رفتم هی سوره قدر ورق زدم دیدم، آخرین برگه سوره قدر که تمام شد، دیدم در پاورقی نوشتهاند: «این سوره قدر شب بیست و سوم نوشته شد با دستان آسیبدیده.» تفسیر سوره قدرشان را هم شب بیست و سوم دو سال پیش نوشتند.
در فضیلت این سوره میفرمایند که دو تا روایت میآورند. نوبت اول این است که هر کسی سوره لیل را بخواند، آن قدر خدا بهش نعمت میدهد، آن قدر بهش عطا میکند «حتى یرضا» تا راضی بشود، و خدا او را از عُسر معافش میکند و یُسر نصیبش میکند. همین که نکته اصلی بود که ما میخواستیم در سوره مبارکه لیل به آن بپردازیم.
یک روایت دیگر هم میآورند که اگر کسی قبل از خواب -خوابهای بد میبینند، کابوس میبینند، در خواب میترسند و اینها- اگر کسی قبل از خواب بیست بار سوره لیل را بخواند، خوابش جز خیر و خوبی چیزی نخواهد بود. «وَ لَم یَرَ سُوءً اَبَدا»، هیچ بدی در خواب نخواهد دید. و اگر در نماز عشا سوره لیل را بخواند، انگار همه قرآن را در نمازش خوانده، یک نماز خوانده که کل قرآن را در نمازش خوانده باشد. و «تُقَبَّلُ صَلَاتُه»، نمازش هم قبول میشود. خب، این هم خیلی چیز مهمی است. خیلی سخت است قبول شدن نماز، ولی اگر سوره لیل خوانده بشود، نماز قبول میشود.
و در روایت دیگر هم دارد که سوره شمس و لیل و ضحی و انشراح را اگر یا شب یا روز زیاد بخواند -هر کدامش را، البته از روایت فهمیده میشود که همهاش را با هم- «مَن أَکثرَ قِرائَةَ وَ الشَّمسِ وَالَّیلِ إِذَا یَغشَیٰ، عَصاهَا، وَ أَلَم نَشرَح فِی یَومٍ أَو لَیلَةٍ» هر چیزی که پیرامونش باشد، روز قیامت شهادت به نفع او میدهد. حتی موی او، پوست او، گوشت او، خون او، رگ او، عصب او، استخوانش و هر چیزی که روی زمین وزن دارد، همه به نفع او در قیامت شهادت میدهند.
خدای متعال میفرماید: «قَبِلتُ شَهادَتَکُم لِعَبدی وَ أَجَرَیتُها لَهُ» من شهادت شما را برای بندهام قبول میکنم و در واقع جاری میکنم. «إِنتَلِقُوا بِهِ إِلَى جِنَانِي حتّی یَتَخَیَّرَ مِنها حَيثُمَا أَحَبَّ» بردارید، ببرید در بهشت، هر جا خوشش میآید همانجا بهش جا بدهید. هر جا میخواهد انتخاب کند در بهشت، کسی که این چهار تا سوره را یا شبها بخواند یا روزها. «فَأَتُوهُ إِیَّاهُ مِن غَیرِ مَنٍّ» بدون منت بهش بدهید، «وَلَكِنْ رَحْمَةً مِنِّي وَفَضْلًا عَلَيْه»، از باب رحمت و فضل من بهش، «وَ هَنِیئًا عَبدي»، نوش جان بندهام، هر جای بهشت خواست برود، ببریدش. آنی که مداومت به این سورهها داشته باشد.
«وَ اللَّیْلِ إِذَا یَغْشَىٰ، وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ، وَ مَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنثَىٰ» مرحوم علامه طباطبایی مباحثی را دارند که خب اینجا آیتالله جوادی آملی مفصلتر به این بحث پرداختند در مورد تک تک این کلمات که خب جای بحث و گفتگوی مفصلی دارد. یک نکته خوبی در تسنیم هست که در المیزان نیست -شاید هم هست من ندیدم.- یک نکته خوبی هم در المیزان هست که در تسنیم نیست -شاید هم هست من ندیدم.- این دو تا نکته را از این دو تا جا دارم که هنوز در آن یکی جا ندیدم.
این دو تا نکته راجع به قسمهای قرآن. قبلاً هم عرض کردم این را در سوره مبارکه نجم -حالا إن شاءالله خدای متعال توفیق بدهد سال جدید این بحثهای نصف نیمهمان که مانده سرانجام برسد، سوره نجم مانده، سوره به نام پیامبر مانده، سوره غاشیه مانده، سوره مطففین مانده و یک سری از بحثهای دیگرمان هم حمد ظهور، به وقت شام و اینها- -إن شاءالله خدا توفیق بدهد بتوانیم تکمیل کنیم این بحثها را.- در آن بحث قسم سوره نجم این را عرض کردم که مرحوم علامه میفرمایند که قسمهای قرآن فقط صرف احترام به این چیزهایی که بهش قسم میخورند نیست، استدلال خدای متعال است. خیلی نکته قیمتی است. یک بار هم فقط علامه در جلد بیستم المیزان اشاره میکند، به یک مناسبت فقط یک جاست. آن همه قسم ما در قرآن داریم، یک بار فقط علامه به این نکته اشاره میکند. خیلی این نکته، نکته طلایی و فوقالعادهای است که اصلا کلاً ساختار تفسیر را عوض میکند.
خیلیها فکر میکنند که خب مثلاً خدا دارد میگوید آقا شب خیلی مهم است، چه آیتی است از آیات الهی. «والتین و الزیتون» انجیر، ببین آن قدر مهم است خدا بهش قسم خورده، زیتون. بعد این تین و زیتون کنار هم آمده حتماً نکته دارد، این شیرین، آن نمیدانم تلخ است، ترکیب اینها با همدیگر خیلی مهم است. فقط این نیست، استدلالی است به این. این بخشش از علامه که این قسم خودش استدلال است. پس یکی اینکه آقا این قسمهای قرآن استدلال است به هر چیزی که قسم خورده، آن چیزی را که میخواهد با قسم ثابت بکند در واقع استدلالش خود قسمش است. مفصل نمونههایش را در مباحث عرض کردیم. مثلاً میخواهد بگوید که این در بحث سوره نجم گفته: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ، مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ، وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ» به ستاره قسم، پیغمبر شما منحرف نشده، اشتباه نمیکند. یک کلمه از خودش حرفی نمیزند. خب چه ربطی دارد؟ چرا به ستاره قسم میخورد؟ همانجا بحثش عرض شد. فرمود: من این ستارهها را دادم که با آن راه را پیدا کنید. ستاره ابزار هدایت است. ستاره هیچ وقت در مسیری که دارد معین میکند، دروغ نمیگوید، اشتباه هم نمیکند. همیشه سر جای خودش است، همیشه مختصاتش درست است. هیچ وقت ستاره کسی را فریب نمیدهد، مگر اینکه تو گول بخوری، تو اشتباه بفهمی، تو اشتباه ببینی.
هیچ وقت یک منجم نمیگوید ستارهها مثلاً این دب اکبر این جوری است، آن ستاره این مثلاً مجموعه این ستارههایی که ازش فلان چیز فهمیده میشود این را میگوید، ولی معلوم حساب و کتاب ندارد، شاید امشب ستارهها سرشان به یک چیزی خورده، شاید امشب ساقیشان را عوض کردهاند، مثلاً یک چیز دیگر دارند میگویند. شام زیاد خوردهاند مثلاً! مگر میشود ستاره، مگر میشود اشتباه کند ستاره؟ مگر میشود سر جای خودش نباشد ستاره؟ مگر میشود مختصاتش اشتباه باشد و اشتباه ارائه بدهد؟ نمیشود که! به ستاره قسم، پیغمبر نمیتواند اشتباه بگوید، هر چه میگوید درست است. به ستاره قسم، پیغمبر هر چه میگوید درست است. این نکته طلایی در بحثهای تفسیری است. خود علامه طباطبایی هم که این نکته طلایی را گفته، همین را در سوره نجم نگفته. یعنی همین، همین رفت. این دو تا آیه را به هم نگفته. یک دور آدم باید کل المیزان را بخواند و بخورد، دوباره از اول برگردد ببیند علامه اینجا چه چیزهایی میتوانسته بگوید که جاهای دیگر گفته.
یک نکته مهم که از المیزان فهمیده میشود، یک نکته آیتالله جوادی در این جلد هشتاد تسنیم دارند که البته مفصل به این بحث میپردازند. آن هم این است که اصلاً قسم، ولو ظاهرش به غیر خدا باشد، باز هم قسم به خداست. چرا؟ برای اینکه همه اینها آیه خداست، همه اینها فعل خداست. خدا یا به خودش قسم میخورد یا به کمالاتش قسم میخورد یا به کارهایش قسم میخورد. به حسب ظاهر شما فکر میکنید به زیتون قسم خورده، به تین قسم خورده، ولی ما تین و زیتونی غیر از آنی که خدا ساخته که نداریم. تین و زیتون هم کار خداست. ستاره هم کار خداست. ستاره را خدا خلق کرده است. با ستاره خدا دارد یک کاری میکند. نمونهای که در مورد سوره نجم عرض کردم، خدا با ستاره دارد چه کار میکند؟ «لتهتدوا»، دارد هدایت میکند. ستاره از خداست، هدایت با ستاره هم از خداست. با یک امر حسی واضح در یک بخشی که خدا یک کاری را کرده که همه میفهمند آن را بهت نشان میدهد، از همان جنس کار خدا که دور از حس شماست، دور از چشم شماست، آن را برایت ثابت کند. دوباره بگویم، سخت نشد؟
خدا میخواهد هدایتگری خودش را نشان بدهد. یک هدایتگری دارد که همه میفهمند، همه میبینند. یک هدایتگری دارد که از چشمات دور است. هدایتگری محسوس دارد، یک هدایتگری معقول دارد. به آن هدایتگری محسوسش قسم میخورد، آن را نشان میدهد که آن هدایتگری معقولش را بفهماند، نشان بدهد. تمام این قسمهای قرآن یک همچین رازی دارد. به فعل خدا قسم میخورد. شب کار خداست. «وَالَّیْلِ إِذَا یَغْشَىٰ» اینی که میآید همه جا را میپوشاند و میگیرد، این هم کار خداست. ما به شب نسبت میدهیم، میگوییم شب همه جا را تاریک کرد. شب مگر کیست که بخواهد همه جا را تاریک کند؟ شب مگر میتواند کاری بکند؟ خدا با شب همه جا را تاریک کرد. ولی اشکالی ندارد ها، شما به شب نسبت بده. خیلی از جاهای قرآن هم این را نسبت داد. ابر بارید، که نمیبارد، خدا ابر را میباراند. لذا یک جاهایی میگوید خدا میباراند. «أَنْزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً» ابر بارید. جفتش را داریم. درست شد؟
حالا این جا هم همین است. شب همه جا را گرفت. «إِذَا یَغْشَىٰ» وقتی که منظور نه اول شب است نه آخر شب، دقیقاً آن اوج شب که همه جا را تاریک کرده است. درست شد؟ خدا به این قسم میخورد، به شب، آن وقتی که همه جا را گرفته است. حالا یک بحث مفصلی هم هم علامه اشاره مختصری در المیزان دارند هم ایشان مفصلتر اشاره میکنند که این شب که میپوشاند، چه چیزی را میپوشاند؟ زمین را میپوشاند؟ روز را میپوشاند؟ «یَغْشَىٰ» چه چیزی را «یَغْشَىٰ»؟ بحثهای خوبی است که حالا فعلاً محل بحث ما نیست در مورد خود روز و شب، کدامش اول، کدامش دوم است، کدامش فرع آن یکی است. بخشهای خوبی است که اینها فعلاً محل بحث ما نیست. اگر کسی خواست میتواند مراجعه کند.
پس چه شد؟ همه این قسمهای قرآن، قسم به یک کاری از خود خداست. بیرون از خدا که نیستش که. ما در ذهن ما این است: ما یک خدا داریم، یک انگور داریم. یک زیتون داریم، یک پسته داریم، یک چه میدانم درخت داریم، کوه داریم، یک خدای کوه، دریا. خیالات ماست دیگر. خدا همان حقیقت کوه است. کوه نمایشی از یکی از افعال خداست. نمایشی است از مجموعهای از کمالات خدا. دریا همین طور، زیتون هم همین طور، انجیر هم همین طور. انجیر که شیرین است، شیرینیاش از خداست. خدا با انجیر کام شما را شیرین میکند. خدا شیرین میکند، خدا با انجیر قندت را بالا میآورد. نه اینکه یک خدا داریم، یک انجیر داریم. انجیر میخوریم مثلاً قندت میآید بالا، ولی خدا خلقش کرد. نه! آن چیزهایی است که آن خدای ساعتساز لاهوتی که غربیها درستش کردهاند این است. خدا دکمهاش را زدیم فقط راه افتاده، بقیهاش دیگر خودش. خدای قرآن این مدلی نیست. «خالق کل شیء» هم «خلقکم و ما تعملون». هم خالق شماهاست هم خالق فعلتان.
حالا غرضم این است که همه چیز مخلوق خداست. همه چیز جلوه خداست. همه چیز آینه خداست. آیت خداست. با این آیتها و آینههای نمایانتر قسم میخورد که یک چیزهایی که از ذهن ما دور است و از چشممان مخفی است را بهمان یادآوری کند. «یغشا» قسم میخورد به شب، آن وقتی که همه جا را در بر میگیرد و «والنهار اذا تجلّی»، روز، آن وقتی که تجلی میکند. باز آیتالله جوادی میفرماید نه اول روز، نه آخر روز، کل روز، وسط روز، اوج روز که همه جا روشن است. وقت ضربالمثل سر ظهر، زوال هم که میگویند منظور اینکه سایه زوال پیدا میکند. قسم به شب، آن وقتی که همه جا را گرفته. قسم به روز، آن وقتی که همه جا را روشن کرده. «وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثَىٰ» قسم به آن چیزی که نر و ماده خلق کرد. خب، قسم به این سه تا که همه موجودات دنیا یا نرند یا ماده. دنیا، عالم ماده. مجردات، مجردات نر و ماده در آنها معنا ندارد مگر اینکه حالا یک بحث دیگری آنجا مطرح بشود که آنجا هم یک جوری نر و ماده قابل تصور است. نمیخواهم وارد بحثهای فنی و دقیقش بشوم، سر جای خودش بحث بشود.
سادهاش را میخواهم عرض بکنم. آقا خیلی ساده، شسته رفتهاش این میشود. بگویم دیگر کم کم تمامش کنم، بریم در مناجات. خلاصهاش این است: شب همه جا را میگیرد، روز همه جا را روشن میکند. یک نر داریم، یک ماده داریم و قسم به آن کسی که این نر و ماده را خلق کرد و اصلاً بستر نرینگی و مادینگی را آفرید و این دو تا را در تقابل هم قرار داد.
خب، حالا خدا این همه قسم خوردی، چه میخواهی؟ سه تا قسم خورد برای این حرف: «إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ» سعیهایتان مختلف است. شتی، پراکنده، جورواجور. تلاشتان خیلی جورواجور است. ربط اینها با همدیگر چه بود؟ به شب و آن اوضاعش قسم، به روز و آن اوضاعش قسم، به نر و ماده قسم، به آن کسی که نر و ماده خلق کرد. خیلی تلاشتان جورواجور است. یعنی چه؟ بفرمایید هدف فرق میکند. دیگر چه؟ مکمل همدیگرند. آفرین. و همان طور که پس یک بخشش این است، همان طور که بین اینها -همانی که همه دوستان گفتند- همان جور که بین اینها یک تضاد و تقابلی است، نه به آن شب تاریک، نه به این روز روشن، نه به آن نر، نه به این ماده. این همه تفاوت و این همه تقابل بین تلاشهای شما، آن قدر تفاوت در دو نقطه کاملاً متضاد با همدیگر است این تلاش شما با همدیگر. و همان طور که این دو تا آن قدر مختلفند، آثار و تبعات این دو تا هم خیلی مختلف است. شب یک جنسی است و یک اثری دارد، روز یک جنسی است و یک اثری دارد. مرد یک چیز است، یک جنس است و یک خاصیتی دارد. زن یک جنس است و یک خاصیتی دارد. سعی و تلاش شما هم این شکلی است. آن قدر جنسش با همدیگر تفاوت دارد. یکی سعیاش، تلاش او را تا اوج آسمان میبرد، تا ملاقات خدا میبرد، تا قرب خدا میبرد، تا آن بالا بالاها میبرد. یکی هم سعی و تلاشش تا آن اعمال جهنم میبرد. راضی است، بعضیها از تلاشی که کردند خوشحالند، راضیام. بعضیها هم «عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ» بعضیها خیلی زور زدند، هر چه بیشتر زور زدند بدبختتر شدند. «حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» این هم خیلی زحمت کشیده. شما فکر میکنید مثلاً ترامپ کم زحمت میکشد؟ این شیمون پرز روزی هیجده ساعت کار مفید انجام میداد، رئیس رژیم صهیونیستی -به درک واصل شد- روزی هیجده ساعت. بروید بخوانید خاطراتش و زندگینامهاش. خیلی عجیب غریب. خسته میشدم احوالات شیمون پرز را میخواندم، یکم انرژی میگرفتم سفرهای خارجی که میروم با هشتاد و خوردهای سال سن دائم یا در سفر بود یا در مطالعه بود یا در جلسه بود یا در کنفرانس بود یا در حال نوشتن بود. هشتاد و خوردهای سال، میخواهد برود جهنم، میخواهد آدم بکشد، میخواهد قتل عام بکند، میخواهد زمین ملت را از چنگشان در بیاورد. صبح تا شب، شب و روز هم ندارد. خب. بعد من میخواهم بهشت بروم، مفت و مجانی. روزم خواب، روزه دارم که عبادت است. بعد سحری، سحریان در یک حدی میخورم که عبدالله بن زبیر به حال من رقت پیدا میکند. بعد هم که بعد سحری هم، بعد نماز میخوابم. دم غروبها میشوم ذات متصل نماز مغرب و عشا، خیلی هم خوشحالیم که الحمدلله خدا امسال توفیق روزه به ما داد. یعنی ملت بدبخت خاک بر سر روزه نمیگیرند. یعنی احساس میکنم خیلی متفاوتیم با اینها، ما یک کار خیلی بزرگی انجام دادیم، روزه گرفتیم. این بدبختها میروند حالا به هر حال. آدم یک تلاشی کرده است، إن شاءالله همینها هم بیمزد نمیماند. ولی خیلی باید زحمت کشید.
خیلی تلاشهای شما هر چه هم که هست، با تلاش انسان، آدمیزاد با سعیاش تعریف میشود. «قیمةُ کُلِّ امرئٍ ما یُحسِنُه»، ارزش هر آدم به آن چیزی است، به آن ماده خامی است که پرورش داده، درستش کرده. روی این بوم خالی چی کشیدی؟ ارزش تو به آن چیزی است که روی آن بوم کشیدی. این خیلی مهم است ها. سعی و تلاش هر آدمی تعیین میکند که این کی باشد و چی باشد و نمرهاش چی باشد، ارزش و این هم دائم در نوسان است. بله، این دیروز مجاهد بوده تا خط مقدم رفته، تا مرز شهادت رفته، فردا از هر چه که بوده توبه میکند، پشیمان میشود، برمیگردد. کم نداریم. برعکس این را دیشب هم در بحث دیگری که داشتیم اشاره کردم. «یَأتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ» ساحر بودند آنهایی که فرعون جمع کرد، ساحر هم نبودند «سَحَّار» بودند، استاد تمام سحر بودند. امام حسین هم در دعای عرفه فرمودند که در سن بالا بودند. یک عمر کارشان سحر بود. طرف ۹۰ سالش است، ۷۰ سال کارکشته سحر است. در یک لحظه، کلاً ده دقیقه تا مرگش فاصله بوده، در ده دقیقه به یک جایی رسیده که شده قله ایمان. خدا میخواهد مثال بزند میگوید از اینها یاد بگیر. بعد ۹۰ سال، سحر نه سحر معمولی آخه. سحر هم به این نیست که مثلاً رنگ سفید این لامپ را میکند مثلاً آبی. زیر و زبر زندگی همه را کن فیکون میکند، این را به آن میبندد، آن را به این متمایل میکند، از آن متنفر. سحر این است دیگر. یک طرف این جور کثافتکاری کرده، با یک جرقه، با یک بارقه الآن کنار حضرت موسی پیاله پیاله شراب بهشتی میروند بالا. موسی و هارون را ده دقیقه، در یک ساعت آدم کجا اوج میگیرد تا کجا میرود. اینها همهاش به چیست؟ این هم نیستش که فکر کنید این مثلاً کار راحتی است برای این آدم. برگشتن آن قدی زحمت دارد که دیگران ۹۰ سال عبادت میکنند. مجموعه و ۹۰ سال آن قدر احمد تحمل کرده. خیلی دست کم میگیریم قضیه را.
به من میگفتش که خدا میبخشد، من میخواهم ۷۰ سال گناه کنم آخر عمرم توبه کنم بخشیده بشود. پایه پاسخش این است که تو چک داری از خدا که بهت گفته تو تا ۸۰ سالگی، ۹۰ سالگی عمر میکنی؟ اینکه یک، بدیش این است که الآن که این ملکات آن قدر در آدم شکل نگرفته، آن قدر زحمت دارد مبارزه کردن با اینها. شما یک ملکه دروغ، آدم چهار کلمه حرف میزند نمیشود یکیش دروغ در نیاید، غیبت نکند، کسی را تحقیر نکند، فحش ندهد. ملکه نگاه، ملکه گوش دادن، ملکه غفلت که در اوج همه اینهاست. ملکه بخلمان و همین طور مجموعه رذائل. آنی که از ۱۰-۱۵ سالگی شروع میکند پدرش در میآید تا اینها را مهار کند.
مرحوم علامه در این کتاب «رساله لب و لباب» نقل میکنند، میفهمند که مرحوم بحرالعلوم را دیدند اواخر عمرش را، یک روزی آمد دم اذان فرمود: «چپقم را آتش کن.» چپق بهش دادند شروع کرد کشیدن. دیدند خیلی سرحال است. علامه بحرالعلوم سینه به سینه امام زمان زده بود، سینهاش به سینه امام زمان چسبیده بود. ظاهراً این عنوان بحرالعلوم امام زمان به ایشان گفته. با آن درجات، با آن مراتب که علامه قائلند، جز سه نفر اول بین عرفای ممتاز جهان شیعه. ایشان اواخر عمر شروع کرد کشیدن و اذان گفته بودند. ملت داشتند نماز بخوانند نشسته چپق میکشد. خیلی گفتند آقا چیست؟ وقت اذان، نماز اینها. حالا من دارم بعضی از اصطلاحاتش از من است، اصلاً شاید به خاطر همین بود. ایشان فرمود که بعد مثلاً هفتاد سال، پنجاه سال، چقدر الان به خودم مراجعه کردم دیدم واقعاً دیگر این نمازی که میخواهم بخوانم یا الانی که نماز نمیخوانم دارم چپق میکشم، واقعاً دیگر برایم مهم نیست مردم در مورد من چی میگویند. امروز این را دارم در خودم احساس میکنم. شما بگو من پنجاه سال گناه میکنم بعد یکهو برمیگردم. با این جرثومهای که این پنجاه سال میخواهد رشد کند میخواهی چه کار کنی؟ جرثومه ریا. «لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ، وَ الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ»
کدام نماز ما بود که درش ریا نباشد؟ کسی که میخواند، آنی که میخواند پنجاه سال با ریا خوانده. مرحوم جوادآقا میفرماید که آن آقا چهل سال یا سی سال صف اول نماز جماعت بود. یک روز دیدند دیر رسید رفت صف دوم. دیدند بعد نماز هی هی بلند بلند گریه میکند. گفتند آقا چی شده؟ صف اول نرسیدی؟ گفت نه. دیدم رفتم صف دوم حالم یک جوری شد. فهمیدم سی سال صف اولش ترک نمیشد الان فهمیدم که هر چه خواندم به خاطر این صف اول است. به خاطر این بود. سی سال صف اولم برای حرف این و آن بود. آنی که از روز اول شروع کرده زدند، بعد سی سال میفهمد با چه جرثومه و با چه غولی طرف است. آنی که چهل سال، پنجاه سال ول کرده میخواهد چه کارش کند؟
لذا اینی که ما حر را با بقیه شهدا متمایز میکنیم. بله، به حسب ظاهر خب یکی حبیب است، هشتاد سال عبادت کرده، هشتاد ساله خودش کار کرده. امام حسین خطاب بهش فرمودند: «تَرَحَّمَكَ اللهُ يا حبیب»، خودت را رحمت کن. تو کسی بودی که شبی یک بار ختم قرآن میکردی. حبیب کسی بود که سی سال، چهل سال شبی یک بار ختم قرآن میکرده. خب بله، این فاصله هست. ولی این کار، این سعی که حر کرد، شاید چیزی دست کم از آن سعی که حبیب داشت. سعی حر و سعی حبیب اندازهاش یکی است. درسته که حالا این در این پنجاه، شصت سال خیلی اوج گرفته حبیب خیلی رفته بالا. ولی این لحظهای هم که الان حر میخواهد یک لگد بزند به نفسش، به اندازه تمام این ضربههایی که این ۹۰ سال حبیب به خودش زده، همان قدر درد دارد. شوخی نیست. آدم در آن موقعیت این جور پشت پا بزند.
طرف برگشت گفت: «اگه به من میگفتند اشیا، بلا تردید میگفتم حر.» از چشمم افتادی. آن قدر تو بزدل بودی. از چی داری میترسی؟ این لشکری که هیچی ندارند، امکانات ندارند، از چی میترسی؟ بهشت و جهنم میبینم، از این میترسم. از اینکه دستم آلوده بشود به قتل پسر پیغمبر میترسم. از اینکه پیغمبر یقم را بگیرد ازم سوال کند، از این میترسم. چقدر طعنه زدند، چقدر تحقیرش کردند، چقدر تمسخرش کردند. میخواستند سربازهای خودش بکشندش که بهانه کرد من اسبم تشنه است بروم بهش آب بدهم. از لشکر جدا شد. تاخت رفت به امام حسین ملحق شد. میفهمیدند برنامه دارد به امام حسین ملحق شود، همان جا میکشتندش. بعد هم که ملحق شد، یک سخنرانی کرد تا رسید آن ور. یک سخنرانی کرد خطاب به لشکریها. چقدر توهینش کردند، چقدر فحشش دادند. همینهایی که آمده بودند به دستور حر بجنگند، چه بسا کشته بشوند. تحمل کنیم اینها سعی است. این، آن سعی اصلی است. واقعیت انسان در این سعی تفسیر و تعریف میشود. این سعی است که تعیین میکند کی باشی و چی باشی و عاقبتت چی باشد.
«امّا مَن أعْطَىٰ وَ اتَّقَىٰ، وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ، فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَىٰ».
فقط یک اشارهای الان بکنم، فردا شب، «وَ أَمَّا مَنْ أَعْطَىٰ وَ اتَّقَىٰ» حالا در این دوگانه، این دو تا سعی دو تا چیز را تعریف میکند. پس شدند دو مدل، دو جور سعی. یکی همه سعیاش «ذلّ سعیها فی الحیاة الدّنیا»، سعیاش گم شده، اصلاً چه تعبیر عجیبی هم دارد این! سعیاش گم شده توی زندگی دنیا. «فِى خَرابِهَا» همه زورش را گذاشته دین را خراب کند، مسجد را خراب کند، آخوندها را از قیافه بیندازد، معارف را نابود کند. بعضیها همه زورشان این است. این یک طرف سعی است.
یکی هم آن ور، سعیاش چیست؟ همه سعیاش به این است که خودش را بسازد. «إذا نُودِيَ لِلْصَّلٰةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوا إِلىٰ ذِكْرِ اللَّهِ» یکی هم همه سعیاش این است «فاسعوا الی ذکر الله»، این هم یک مدل. این دو تا سعی و این شکلی معرفی میکند.
یک طرف قضیه «مَنْ أَعْطَىٰ وَاتَّقَىٰ». عطا کند. آقا همه مسیر بندگی آن جوری که بزرگان میفرمایند، اساتید ما میفرمودند، همهاش در یک کلمه خلاصه میشود: گذشت. گذشت. این گذشت ما معمولاً وقتی که کسی یک کاری در حقمان کرده که ناروا بوده میخواهیم بگذریم، این را میگوییم گذشت. نه. گذشت یعنی بیخیال! بیخیال هر چیز غیر خداست. استاد ما میفرمود: «من اولین باری که رفتم خدمت مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی»، گفتم: «آقا میخواهیم برویم در این وادی.» میفرمودند که آیتالله پهلوانی به من فرمودند: «راه خدا یعنی پا گذاشتن روی غیر خدا. مرد این راه هستی؟» ایشان با خنده میفرمودند: «ما بچه بودیم، گفتیم بله.» فرمودند: «آمدیم جلو دیدیم اوه، جان کندن هر قدمش، هر لحظهاش.»
یک چیزی میگوییم پا گذاشتن روی غیر خدا، شوخی است مگر؟ عطا یعنی این. «مَنْ أَعْطَىٰ» بده برود. «مَنْ أَعْطَىٰ وَ اتَّقَىٰ» هر چه غیر خداست، بده برود. عطا کن، بگذر، ببخش. ولی «وَ اتَّقَىٰ»، آن جوری که او میخواهد، بگذر و ببخش. مطابق دستور، مطابق امر، با تقوا. اگر این طور باشد و «صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ» یک اعتقاد و باور خوبی هم درش باشد که حسنی را تصدیق کند. این حسنی را علامه بیشتر روی این کلمه تأکید دارد، باورش هم به این است که آقا خدا جبران میکند. چیزی از دست نمیرود. هر چه میدهیم، «هرچه در این راه نشانت دهند/ گر نپسندی به جهانت دهند.» این داستان. این «هر چه در این راه نشانت دهند» این میشود این. اینکه از هر چه بگذری، بهترش را میدهند. باخت ندارد. این که احساس کنی سوخت رفت، عجب این را دادیم چی شد؟ تهش چی شد؟ ولی خب برای ماها که با این عالم و با این فضا داریم زندگی میکنیم خیلی وقتها احساس باخت است. در فلان موقعیت ما افطاری دادیم یک کوبیده چرب هم دادیم اینها. یک سوپ به ما داده. ما چی به اینها دادیم؟ اینها چی به ما دادند؟ مثل اینها رفتار میکردیم. ما باید سوپ میدادیم، یک نان پنیر سبزی. اینها عطا هست، تقوا هم هست. ولی «صدقه بالحسنی» نیست. میشود گاهی «اعطا» و «اتقا» هست ولی «صدقه بالحسنی» نیست. باورش نیست که حسنا میدهند، بهترش را میدهند.
«فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرىٰ» که این کلمه کلیدی را باهاش کار داریم، که باید بیشتر در موردش صحبت کنیم. «ساده میکنیم برایش سادگیها را.» یعنی چه؟از آن ور «و اما من بخل و استغنی»، بخل بورزد و خودش را بینیاز بداند، این هم باشد، إن شاءالله فردا بیشتر بهش میپردازیم. «وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنَىٰ، فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَىٰ» به سختی میاندازمش. میفرماید سختی را برایش ساده میکنم. به سختی افتادن را برایش ساده میکنم. مسیر افتادن در دره را برایش آسفالت میکنم. خیلی حرف است. خود اینکه مسیر دره سنگلاخ باشد، خود این لطف خداست که میخواهی بروی در دره، نمیشود، نمیرود ماشینت، چاله چوله زیاد دارد. یکی از آن شدیدترین عقوبتهای خدا این است که «نیوسرو للعسره»، مسیر دره را چهار بانده میکنم، آسفالت، بتاز، گاز بده، برود با کله پرت شود. «حَسَنَا نُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَىٰ». آن طرف قضیه که در برابر این بود. پس این عاقبت این دو تا سعی بود. مثل شب و روز که در برابر هماند. مثل «ذَكَرَ» و «أنثی» که در برابر هماند. این دو تا سعی هم این طور روبروی همدیگر ایستادهاند. این طور آثار متفاوتی ازش جلوه میکند. حالا إن شاءالله فردا فرصتی باشد بیشتر به این بحث خواهیم پرداخت، إن شاءالله.
در حال بارگذاری نظرات...