در مجموعه جلسات «سخت و آسان» با نگاهی عمیق و در عین حال کاربردی، به تفسیر آیه ۱۸۵ سوره بقره پرداخته شده است؛ جایی که راز «سختی و آسانی» در مسیر ایمان و بندگی آشکار میشود. در این گفتارها، با زبانی دلنشین و پر از مثالهای زنده، از فلسفۀ روزه، معنای حقیقی صبر و شکر، و پیوند میان «عسر و یسر» سخن گفته میشود. مخاطب درمییابد که رمضان فقط ماه گرسنگی نیست، بلکه میدان تربیت روح، رهایی از نفس و رسیدن به یقین و آرامش است. این جلسات سفری الهامبخش از ظاهر عبادت به باطن معرفتاند؛ راهی برای تبدیل سختیها به شیرینی حضور خدا، و تجربه واقعی «سخت و آسان» در زندگی ایمانی انسان
* از روزهداری تا آرامش قلب؛ سفر به سوی یقین [4:26]
* از شنیدن تا دیدن؛ وقتی حقیقت، سنگینتر از خبر میشود [6:14]
* واکنش حضرت موسی (علیهالسلام) نسبت به گوسالهپرستی؛ از صبر بر خبر تا طوفان در مواجهه [6:59]
* هر رفع گرفتاری، یسر نیست! شاید محرومیت از رشد باشد [11:32]
* از اضطراب تا یقین؛ مسیر رسیدن به یسر واقعی [15:14]
* از وحشت برخی مسئولان تا اطمینان رهبری؛ راز این طمأنینه در چیست؟ [16:59]
* جمعه نصر؛ نماز جمعهای که یقین را در برابر ترس به نمایش گذاشت [18:49]
* مرگ و یقین؛ دو روی یک حقیقت واحد [22:41]
* ولایت در ترازوی امتحان؛ دوران پرالتهاب ریاستجمهوری آیتاللهخامنهای [24:49]
* مرگ، پلی به حیات بالاتر؛ از جماد تا انسان؛ از شک تا یقین [40:35]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
خب، در جلسات قبل مطالبی خدمت عزیزان مرور شد. آیۀ ۱۸۵ سورۀ مبارکۀ بقره را مروری داشتیم. تکیهگاه اصلی بحثمان در این آیه، این عبارت بود که: «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ». حالا انشاءالله در جلسات بعد مفصلتر به این آیه و این بحث رابطۀ عسر و یسر میپردازیم. دوستان هم دیروز بعد جلسه نکاتی را مطرح کردند که من هم یادداشت کردم. انشاءالله بهش برسیم. مطالب خوبی بود که آیا این یسر فقط یسر آخرتی است یا در دنیا هم یسر هست؟ چطور این یسر میرسد و کی میرسد؟ هم اینجا داریم، هم بحث عسر و یسر را در سورۀ مبارکۀ طلاق داریم: «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا.» که آنجا دستور طلاق میفرماید، بعد عسر، یسر میرسد. اینجا در سورۀ انشراح میفرماید همراه عسر، یسر میرسد، دو بار هم میفرماید که اینجا مفسرین بحث کردند که این دو بار گفتن به این نحو چه معنایی میتواند داشته باشد. در سورۀ مبارکۀ لیل هم باز به بیان دیگری این را داریم: «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى» و «وَفَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى» که آن هم باز یک بحث مبسوط میطلبد. این سه تا سوره را انشاءالله هفتۀ بعد اگر توفیقی بود بهش میپردازیم.
از ترکیب این سه تا سوره و آیات این سه تا سوره، فعلاً نکتهای که امروز و فردا کمی در موردش گفتوگو میکنیم، راز سادهبودن روز و راه سادهشدن روز است؛ اینکه چه شکلی روز ساده میشود، چگونه روز ساده است، این آسانی در پی روز چه اتفاقی رخ میدهد، به کجا میرسد، نتیجهاش چیست؟ خب، یک مقداری جلسات قبل در مورد این صحبت شد که آسانی مال آن وقتی است که انسان از این قید و بند و از این سنگینی عالم طبیعت خارج شده و این غل و زنجیر عالم طبیعت ما را تحت فشار میآورد و سنگینمان میکند. سختیها هم مال اینجاست، مال این بُعد مادی دنیوی در حجاب که احساس سختی و کُلفت روزه به طور خاص. حالا هم ماه رمضان اثر دارد در این داستان، هم روزه به طور خاص اثر دارد در اینکه ما به آن آسانیها برسیم. آن آسانی، آنجوری که از مجموعۀ آیات و روایات فهمیده میشود، به طور خاص یکی از آن چیزهایی که در روایات به عنوان راحتی و فرج و گشایش ازش یاد شده که اگر انسان به این برسد دیگر خلاصه راحت است و از آن فشار درمیآید، آن چیزی که در روایات ما به طور خاص ذکر شده، «یقین» است. انسان اگر به یقین برسد، از این سختیها و دشواریها خارج میشود.
روزه نقش خاصی دارد در رسیدن انسان به یقین. هم ماه رمضان ماه یقین است، هم خود قرآن کار ویژه و خاصش این است که انسان را به یقین میرساند. اساساً ربوبیت خدای متعال، ساختار عالَم، ساختار دستورات خدای متعال، همهاش به این نحو است که ما را میخواهد به سمت یقین سوق دهد. در آیات فراوانی هم در قرآن این مضمون را داریم. ما در مراتب مختلف ایمان، هر درجهاییم، یک درجۀ بالاتری از یقین برایش خدا میخواهد. ما هی توی این مراتب یقین اوج بگیریم. اگر به این مراتب اوج یقین رسیدیم، به آن طمأنینه قلب میرسیم. «لیَطمَئِنّ قلبی.» «قلبی» هم باز خودش از کسی صادر شده، کسی این جمله را گفت که یقین داشت، یقین بالاتر میخواست؛ بنا بر روایات. حالا اینکه یقین به چه داشت، چطور بود، چه میخواست، حضرت ابراهیم؛ خب، این را هم بزرگان روش بحث کردند. قیامت را میدانست.
مطلبی را بنده همیشه از علامه طباطبائی نقل میکردم. تازگی دیدم که این روایت است. فرمود: «بین» حالا اینجا روایتش را آوردهام، اتفاقاً «بین معاینه و خبر تفاوت» تعبیر روایت همچین است: «خبر، مثل دیدن نیست.» «شنیدن کی بود مانند دیدن؟» که این را گاهی ما از قول علامه نقل میکردیم. بعداً دیدم که نه، این دو سه تا روایت اتفاقاً دارد که حضرت موسی علیه السلام بهش خبر دادند. خدای متعال فرمود: «اظَلَمَهُمُ السامِری» داری برمیگردی، بدون که قومَت توسط سامری از راه به در شد. خب، آنجا واکنش خاصی از حضرت موسی قرآن نقل نکرده. قاعدتاً ناراحت شده. ولی وقتی آمد دید گوسالهپرستی را، آنجا بود که «اَلقیَ الاَلواحَ» تورات را پرت کرد. خیلی عجیب! تورات را پرت. آیتالله جوادی [آملی] در درس میفرمود: «آرزو به دلم ماند یک بار یک سوال درستوحسابی از ما بپرسید.» بعد میفرمود که: «خیلی منتظر بودم بابت این از من سوال بکند کسی.» هیچکس سوال نکرد که «چرا حالا ریشههای هارون رو همش هی به اینها گیر میدهند که چرا ریشههای هارون رو گرفت کشید؟» هیچکس از ما نپرسید چرا تورات را دیگر پرت کرد و «اَلقیَ الاَلواحَ»؟ آن حال در واقع حسرت و آن حال، نمیدانم حالا چه تعبیر بکنم به شأن حضرت موسی بیاید و تناسب داشته باشد، یک دفعه یک احساس از دست رفتن و از دست دادن و اینها به حضرت موسی دست داد که مثلاً که چی؟ حالا ما رفتیم چهل روز برای اینها تورات برداشتیم آوردیم، هماینکهای که خدا را میپرستیدندم گذاشتند کنار. من آمدم به اینها بگویم خدا از شماها چه میخواهد، هماینکهای هم که میپرستیدند تبدیل به گوساله شد.
خب، شنید. از خود خدا هم شنید: «اَضَلَّهُمُ السامِری.» برمیگردی، بدون ما قوم تو را دچار فتنه کردیم، سامری از راه به در کرد. از خدا شنید. ولی «لَیسَ الْخَبَرُ کَالْمُعایَنَة.» شنیدن که مثل دیدن نیستش که. آمد دید. آیتالله بهجت میفرمود: «همۀ اهل بیت در داستان غیبت امام زمان متأثر بودند بابت این غیبت.» حتی گریه میکردند. روایاتی هم هست از امام صادق علیه السلام که وقتی حضرت در کتاب جفر خواندند – میدانستند اینها از باب تذکره دیگر یادآوری میشود، مطالعه فرموده بودند در کتاب جفر که غیبت طولانی امام زمان خواهد داشت – آن روایتی که «حضرت دست به زمین گذاشته بودند گریه میکردند: سیّدی غیبتک نفد رقادی.» «آقای من، غیبت تو خواب از چشم من ربوده.» خب، اینطور گریه میکرد امام صادق علیه السلام. آیتالله بهجت میفرمودند: «ولی امام عسکری این غیبت را انگار به چشم دید.» لذا شدت تأثر امام عسکری در داستان غیبت امام زمان بیش از بقیۀ اهل بیت است. چون معاینه صورت گرفت، دید آنچه را که بقیه خبر داشتند – البته بقیه میدانند، میبینند، بقیۀ معصومین – ولی حالا این نمود عینی واقعی اینجایش برای امام عسکری رخ داد. چون غیبت به محض آغاز امامت امام زمان، غیبت شروع شد دیگر. غیبت بعدش که نبوده، از همان لحظهای که امام شدند یعنی لحظۀ شهادت امام عسکری، لحظۀ آغاز غیبت و این را با همۀ وجود دارد میبیند و درک میکند امام عسکری. لذا آیتالله بهجت فرمودند که تأثر امام عسکری از بقیۀ اهل بیت در این داستان بیشتر است. چون دارد میبیند رخ داد غیبتی که بقیه خبر داشتند.
حضرت موسی دید آن چیزی را که خبر داشت. وقتی خبر داشت، تورات را پرت نکرد. وقتی دید، تورات را پرت کرد. از شدت ناراحتی پریشان شد. کأنّه غضب مستولی شد بر وجود حضرت موسی علیه السلام. این اثر دیدن است. بین دانستن، بین خبر و معاینه تفاوت است. حضرت ابراهیم علیه السلام درخواست کرد که: «رَبِّ أَرِنِي کَیْفَ تُحْیِي الْمَوْتَى.» «به من نشان بده که مردهها را چه شکلی زنده میکنی؟» خب، اینجا اهلش، مفسرین، خصوصاً مفسرین خوشذوق مثل استاد بزرگوار آیتالله جوادی آملی، خیلی لطایف و ذوقیات زیبایی از این داستان استخراج کردند. خدای متعال فرمود: «أَوَلَمْ تُؤْمِن»؟ «مگر تو ایمان نداری؟» عرض کرد: «بَلَىٰ وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي.» این «لیَطمَئِنّ قلبی» همان یسری است که ما دنبالش میگردیم. یکی از آن جلوههای بارز آسانی و گشایش در زندگی همین است. به رفع ابتلائات لزوماً نیست. ما فکر میکنیم ابتلائات برداشته بشود به یسر میرسیم. خیلی وقتها این رفع ابتلائات را یسر میدانیم. خوشحال میشویم بابت اینکه از این گرفتاری درمیآییم. «ذَهَبَتْ سَیِّئاتِی.» میگوید ای گناهم پاک شد.
یکی از شاگردان مرحوم انصاری همدانی در عالم رویا بهش گفته بودند: «از امروز هرچه دوست داری بخور.» خیلی خوشحال شده بود، بندهخدا. انصاری خیلی ناراحت. خوشحال شده بود. فرمودند که: «به شما گفتند سیرت همین قدر بوده، متوقف شدی، بیشتر از این راه نداری.» بندهخدا خودش خوشحال شده که خب دیگر آزاد شد، مثلاینکه دیگر برای ما حلال شد. نه، تو دیگر مثلاینکه از این بالاتر دیدم ازت برنمیآید، عذرت را خواستم، در را به رویت باز کردم. خوشحال میگوید: «آخ جون در باز شد. رفتیم بیرون از در.» دانشگاه را باز کردم، میگویم بفرمایید بیرون. آخ جون، دیگر الان فلافلی میتوانم بروم، کبابی میتوانم بروم. تا قبلش نمیگذاشتند سر ساعت باید میآمدم، سر ساعت باید میرفتم. آزادی نیست. یوسف به آزادیت از زندان چی بود آن شعر فاضل نظری میگوید که: «آب طلب نکرده، همیشه مراد نیست، شاید بهانه ایست که قربانیت کند، یوسف به این بار میبرند که زندانیت کنند.» مصرع دومش این است، مصرع اولش یادم نمیآید.
غرض اینکه احساس آزادی میکند از چاه درآمدهایم، در زندان دارم میاندازَنَت، متوقف داری میشوی. یسری که ماها میخواهیم، رفع ابتلائات نیست. خیلی وقتها رفع ابتلا حاکی از این است که ما حدّمان همین قدر بوده. آقا مثلاً دیگر از این فشاری که الان توی زندگی مردم است، اگر خلاص بشویم، قیمت دلار مثلاً تثبیت بشود – که البته از بیعرضگی کمااینکه تجربهام کردیم، مسئولینی بودند که حالا یه دو آب شستهتر بودند و یکم واردتر بودند و یکم دلسوزتر بودند و حرفگوشکنتر بودند و اینها – میدیدیم هم میتوانند رشد اقتصادی بیاورند، هم تا حدودی تورم را مهار بکنند، هم قیمت دلار را تثبیت بکنند، برق را قطع نکنند، گاز را نگه دارند. بیعرضهها که میآیند تقصیر ترامپ. قبر ترامپ. نقش شما چرا میآیید؟ وقتی ترامپ بیاید و برود، قرار است بالا و پایین بشود، ما فقط زور بزنیم که آن ترامپ رئیسجمهور نشود. چرا باید زور بزنی که تو رئیسجمهور بشوی یا دیگری بشود یا نشود؟ نقش شماها چیست؟ حالا اینکه یک بخشیش بابت بیعرضگیهاست، ولی یک بخشیش هم اثر جبری حرکت است. اگر فکر کنیم که آقا مثلاً دیگر این مشکلات اقتصادی تمام بشود و اینها، این علامت رشد است، یعنی صرف برطرف شدن این تحریمها و اینها؟ نه، این علامت این است که شما همین قدر خدا برایتان در نظر گرفته، رشد بالاتری نخواسته. اگر رشد بالاتر میخواهی، یک فشار است. فشار حرکت است، نه فقط لزوماً فشار اشتباه. یک بخشش فشار اشتباهات است، ولی بخش عمدهاش فشار حرکت است، رفتن به سمت قله است.
حالا آن یسری که ما میخواهیم، برداشته شدن این گرفتاریها و بلاها لزوماً نیست. آن اطمینانی که باید حاصل بشود، اطمینان قلب اگر آمد، تو فشار هم هست، فشار هم عوض نمیشود. خیلیها هم هستند، خیلیها هم بودند. بنده حالا هم در احوالات بعضی بزرگان دیدهام، هم گاهی خود افراد هم مراجعه میکنند. آدم گاهی با بعضی گفتوگو میکند، این را زیاد میشنود که میگوید آقا مثلاً تو فشار اقتصادی فلان جا بودم، یا مثلاً تحقیر میشدم از جانب فلان کس، فلان مسئله را نسبت به همسرم مثلاً فلان دغدغه را داشتم، فلان تنش را داشتم، اضطراب داشتم، این کی بود؟ این چه بود؟ چرا با این ازدواج کردیم؟ چرا با آن یکی ازدواج نکردیم؟ با این چه کار کنم؟ این را طلاق بدهم، ادامه بدهم؟ وقتی فهمیدم در فلان قضیه مثلاً خواب فلان معصوم را دیدم، حضرت به من فرمودند که این روزی را باید بابت این صبر کنیم. مثلاً مسئله عوض نشد، بلکه فشار از این همسر هم حالا شوهر یا زن بیشتر هم شد، ولی حالم دیگر خوب شد. به آن طمأنینۀ قلب رسیدم. این یسر واقعی است. آن یسری که با همه عصرها میتواند باشد. هم "مع" میتواند باشد، هم "بعد" میتواند باشد. برای بعضیها "بعد عسر" است، برای بعضیها "مع عسر" است. آن یسر حقیقی طمأنینۀ دل است، آرامش قلب است، که این طمأنینۀ قلب محصول یقین است. هرچقدر این یقین عمیقتر، رقیقتر، دقیقتر، راهیتر باشد، این طمأنینۀ قلب هم همینطور میشود. آرامش محض.
شما این رهبر حکیم و فرزانه و استثنایی را ببینید. یکی از اساتید میفرمود: «سال 401 ما دیدیم خیلی از مسئولین امنیتی گُرخیده بودند.» این حجم دشمنی و فشار، هجوم دشمن در داستان 401 خیلی عجیبوغریب بود. این حجم آمادگی که حتی رهبر انقلاب فرمودند: «من دشمن را تحسین میکنم بابت این برنامهریزی که اینطور وارد میدان شد.» خیلی آماده، خیلی مجهز، خیلی با برنامه. بعضی مسئولین ما یک دفعه خشکشان زد که این چه داستانی است؟ اینقدر آماده، اینقدر وسیع، اینقدر سازماندهیشده. خب، اینجور وقتها معمولاً آن شخصیت برتری که حالا مثلاً در جوامع دیکتاتوری و غیردیکتاتوری آن اولین کسی که فرار میکند. سال 56 یا قبلترش 42 محمدرضا اولین کسی است که فرار میکند. اینجا چطور؟ اینجا مسئولین رده بالا خیلیها میترسند، توی دلشان خالی میشود، دلهره برمیدارد. آن کسی که به اینها طمأنینه میدهد، آن نفر اول مملکت است که همه تیرها به سمت اوست. بعد میآید خودش هم تو یکی از این دیدارها شعر میخواند: «پشت گرم است به هم پشت رقیبان پِیِ قتلم، ای عشق دلافروز دل من به تو گرم است.» یعنی این تازه خودش دلگرمی بقیه هم هست.
امیرالمؤمنین فرمود: «هر وقت آتش جنگ گداخته میشد، اتَّقَینَا بِرَسُولِ اللَّهِ.» به پیغمبر پناه میآوردیم. در حالی که همه باید دور پیغمبر بگردیم، بیشتر از همه پیغمبر باید بترسد، اینها باید سپر پیغمبر بشوند. بقیه میترسند، پیغمبر سپر اینها میشود. در همین قضیه نماز جمعه نصر، همه ما نگران جان رهبر عزیز انقلاب بودیم. اصلاً اینقدر این نگرانی در ما زیاد بود، فارغ شده بودیم از شهادت سید حسن نصرالله. ایام اول خیلی فرصتی نشد کسی ابراز ارادت و سوز و اینها، سوگواری بکند برای شهید سید حسن نصرالله. حالا این اسفند ماه یکم فرصت شد. اینقدر که همه اضطراب داشتند که آقا این همینجور فلهای دارد میزند. نکند بعدیاش هم رهبر انقلاب [خودش باشد]. [ولی رهبرانقلاب] خودش را سپر کرد، آرامش از همه بیشتر بود. نماز عصر هم بعد از نماز جمعه از معدود دفعاتی بود که ایستاد خواند. بعدش هم نشست تعقیبات، دست میمالد به تربت، مینشیند با تکتک سلاموعلیک میکند. همه اضطراب، استرس. وقتهای دیگر زودتر میرفت بیرون. شاید آن حافظه همه وجودشان دلهره و ترس و نگرانی. آن کسی که ترس را برطرف میکند، خود این رهبری. اینها اثر چیست؟ اثر یقین است. این اطمینان قلب اثر ایمان است. این اوج ایمان است. آنهایی که نمیفهمند، بفهمند. آنهایی که حالیشان نمیشود، حالیشان بشود. اینها اثر ایمان است.
دیکتاتور نمیتواند این مدلی باشد. ظالم جبار نمیتواند این مدلی باشد. ظالم جبار بیشتر از همه میترسد، زودتر از همه فرار میکند، بیشتر از همه برای خودش سپر قرار میدهد. چه سپر انسانی، چه سپر اعتباری، همه را سپر میکند برای اینکه آبروی او لطمه نبیند. برعکس است، آنجایی که وقت خرج کردن است، خودش را خرج میکند. به کرات هم امام رضوانالله علیه در هم انقلاب – هم قبل انقلاب – اول از همه خودش را خرج میکرد، بیشتر از همه خودش را خرج میکرد. در داستان التماس میکردند: «بگذارید به اسم ما تمام بشود.» «کار خودم تا به حالش من گفتم باید جنگید. حالا من اعلام میکنم آقا برای شما بد میشود، شما خراب میشوید، ضایع میشوید.» خرج میکند خودش. در داستان فتوای سلمان رشدی خودش را خرج میکند. در قضایای مختلف خودش را خرج میکند. رهبر انقلاب خودش را خرج میکند. اولین کسی که خودش را خرج میکند. در داستان بنزین یادتان هست، خیلیها فکر میکردند ایشان یه موضعی میگیرد که به هر حال خودش محفوظ بماند از در همراهی با مردم وارد بشود. ولی وقتی که نیاز این مملکت جایی است که این انقلاب باید حفظ بشود، او خودش را فدا میکند. بگذار من لکهدار بشوم. بگذار من آسیب ببینم. بگذار من لگدمال بشوم. در قضایای مختلف، هزاران بار در این سالهای رهبری ایشان. صدها بار حالا از قبل رهبری تا بعد رهبری این فدا کردن ایشان، داستان ریاستجمهوریشان، نخستوزیری آقای میرحسین موسوی و همینطور. یعنی واقعاً یک مرگی بود آنجا.
یک مستندی ساختند، مستند «امتحان» در مورد همین قضیۀ نخستوزیری میرحسین موسوی و آن نماز جمعۀ رهبر انقلاب. خیلی دیدنی بود. حالا بنده که اثر علاقه و عشقی که به رهبر عزیزم انقلاب دارم – حالا من که اصلاً نه خودم ارزشی دارم، نه عشقم به ایشان ارزشی دارد، بلکه شاید این الان در واقع امر مذموم به حساب بیاید که مثل بنده به ایشان علاقه داشته – ولی خب هم شخصیت ایشان برایم جذاب است، هم قضایایی که در طول این سالها برای ایشان رخ داده، همه را با یک حساسیت و کنجکاوی زیادی پیگیری میکنم.
یکی از آن ابتلائات سختی که واقعاً آدم وقتی از بیرون نگاه میکند، مرگ را احساس میکند. قلبی. داستان حضرت ابراهیم علیه السلام، داستان یقین هم داستان مرگ حتی، که یقین را هم به یقین ظاهری گفتهاند، هم به مرگ گفتهاند، چون واقعیتش این است که اینها یکیاند. مرگ و یقین یکی است. بمیری به یقین میرسی. هم به یقین برسی میمیری، هم به مرگ ظاهری به یقین میرسی، هم به مرگ باطنی به یقین میرسیم. اصلاً راه رسیدن به یقین، مرگ است. تا نمیری به یقین نمیرسی. راه رسیدن به یقین، مرگ است. این را هم که میبینید اینجور یقین دارد، صاف است برایش. مسائل روشن است برایش. نتایج. هیچ دلهرهای ندارد، هیچ هراسی ندارد. از تشر کسی متأثر نمیشود. در احوالاتش تغییر ایجاد نمیشود. این رهبر حکیم و عزیز به خاطر این است که در همه سالها صدها و هزاران بار مرده. در هر ابتلایی و آن عصری بوده که در دلش این یسر طمأنینه و یقین نهفته بوده.
آن مستند «امتحان» حالا اگر دوستانمان بتوانند بعد این صوتی که انشالله منتشر میشود، این مستند را هم منتشر بکنند، خیلی خوب است. حتی بنده پیشنهاد داشتم هفتهای یک بار دوستان یک مستند منتشر بکنند. مستندهای خیلی خوبی هستش که خیلیها اصلاً اسمش را نشنیدند، خبر ندارند. یکی از مشکلات جدی جبهه انقلاب این است که تولیدات رسانهای و محصولاتش توزیع خوبی ندارد. یعنی خیلیها از فلان کتاب خبر ندارند، از فلان سخنرانی، فیلم و مستند خبر ندارند. این هم عوامل گوناگونی دارد، بیشترش یک بخشش جهالت است، یک بخشش هم حسادت. من خودم سخنرانی خودم را منتشر میکنم. من بیایم بگویم آقا فلانی در فلان موضوع سخنرانی خوبی دارد. به من چه که سخنرانی خوبی [دارد]. خودش برود زور بزند بقیه بفهمند که سخنرانی [خوبی دارد]. یک بخشش اینهاست. تازه اگر تخریبش نکنم که این هم شد سخنرانی. تهش این است که حالا کاری بهش ندارم، لطف میکنم نمیپَرَم.
این مستند «امتحان»، آن داستان نماز جمعۀ رهبر عزیز انقلاب که خب این عقبهای دارد. قضایایی پشتش هست. داستانش چیست؟ داستانش این است که از اولی که حضرت آقا رئیسجمهور شدند، خب حالا نخستوزیر خودشان انتخاب کردند آقای موسوی را. آشنایی داشتند. در حزب جمهوریها با هم بودند و سردبیر روزنامۀ جمهوری بود آقای موسوی. بعد کمکم افکار آقای موسوی که یکم خودش را نشان میدهد که اقتصاد دولتی و اینها. خب حضرت آقا کلاً نگاهش به این است که همۀ این سازمانهای انقلابی باید بدنۀ مردمی داشته باشند. هم جنگ را. یعنی این نیست که شما با یک ارتش کلاسیک بتوانی بجنگی. در بحث اوکراین هم ایشان فرمود وقتی بدنۀ مردمی نداشت، مردم ول کردند رفتند اوکراین. وقتی پشتوانه ندارد، بعد دستش شلۀ آمریکا دراز باشد، آمریکا هم اینجوری هر روز یک قرون پول و اینها، مردم فرار کردند دیگر. در قضیۀ اوکراین صدام هم همینطور. دولتی که نتواند مردم را پشت خودش داشته باشد، آن محکوم به شکست است. در جنگ هم همین است، جاهای دیگر هم همین است. خب، در جنگ بسیج مردمی، حشد شعبی که این نمونه الگو بداند کشورهای دیگر هم سرایت پیدا کرد. اگر حشد شعبی نبود، عراق هم دست داعش بود. این بسیج مردمی نبود، انصارالله یمن هم نبود، حزبالله لبنان هم نبود. همۀ اینها از این الگو نشأت گرفته. بدنۀ مردمی سوریه هم همینطور بود. باز هم آقا تأکید کردند: «جوانان غیور سوری باید قیام کنند.» کار ارگان و سازمان دولتی و اینها نیست، مردمی باید بشود.
در اقتصاد هم نظر ایشان همین بود. نظر میرحسین موسوی، دولت باید اداره [کند]. با کوپن و باشی و همین مجموعههای چیز باید دست دولت باشد. مجموعههای اقتصادی، سازمانها باید دست دولت. اصل 44. خیلی تأکید داشتند و مردمیسازی. البته بعداً خواستند این کار را بکنند، خصوصیسازی کردند، ولی بیقوارهای درآمد، کمر ملت را شکست. یعنی آنجایی که شد سرمنشأ اختلاسها همین فضای خصوصیسازی بود دیگر. یعنی یک دری وا شد برای اختلاس. اینجا به چالش خوردند با میرحسین موسوی. به چالشهای شدیدی هم خوردند. آن کسی که فداکاری میکرد و سکوت میکرد و نزاع را به بیرون منتقل نمیکرد و خودخوری میکرد و اینها حضرت آقا بود. و ایشان مصر بود که اگر دور دوم خواست شرکت بکند، میرحسین موسوی نخستوزیر نباشد. روش فکر کنید. خیلی عجیب است. یعنی اول ممکن است حضرت امام در چشمتان خیلی خرد بشود، ولی تا آخرش باید گوش بدهید و تحمل کنیم. حضرت آقا بنا نداشت که برای دور دوم اصلاً دیگر ثبتنام بکند. خب، توی عرصههای آخوندی خیلی موفق بوده. نه اینکه یک آخوندی باشد که رئیسجمهوری داشتیم که قبل از ریاستجمهوریاش تنها کار آخوندی که میکرده سخنرانی مجلس از لپلپ درآمد، برجام درآورد. یعنی به عنوان آخوند کسی نمیشناخت، نه منبری معروفی بوده، نه سخنوری بوده، نه استاد حوزه بوده، استاد اخلاق بوده. کاسب سیاسی بود. انگلیس بیست سال دکترا میگرفت. بیست سال طول کشیده دکترا بگیرد. حالا چه کار میکردم خدا میداند. یک وقت این میآید رئیسجمهور میشود، یک وقت کسی رئیسجمهور میشود که هم امام جمعه بوده موفق بوده، استاد حوزه بوده موفق بوده، نویسنده بوده موفق بوده، مترجم بوده موفق بوده، خطیب درجه یک بوده، مفسر درجه یک بوده، در حوزه درجه یک بوده، در دانشگاه درجه یک بوده.
بعد از شهادت شهید مطهری ائمه جمعه میگویند یک نفر را برای جایگزینی شهید مطهری معرفی کنیم. تواضع میکنند میگویند که آی مصبا، جای شهید مطهری را پر کرد. آن کسی که جای همه را پر کرد، خودش بود. شهید مطهری و یکتنه کار همه را کرده. امام فرمودند: «علی آقا بگویید ایشان، با اینکه تقریباً بیست سال تفاوت سنی آقا با شهید مطهری بود، ایشان را ببرید هم خوشفکر، هم بلد است حرف بزند.» آن کسی که هم حوزه را خلاءاش را پر میکرد، هم دانشگاه را پر میکرد، هم در محراب بود، هم در جنگ بود، نفر اول خط مقدم بود، حضرت آقا بود. حالا این آقا آمد شد رئیسجمهور، احساس کرد آقا داریم باخت میدهیم. مدیر عرصهی آخوندی خودمان موفق بودیم، آمدیم اینجا شدیم رئیسجمهور، یک نخستوزیر کنار دستمان است که هیچی حرف ما را گوش نمیدهد. در این مسائل اصلی همۀ کارهای من به اسم ما تمام میشود. هیچی از آنها که میخواهیم انجام بدهیم، دست و بالمون هم بسته است. هیچی به هیچی. چه کاری است؟ برمیگردیم حوزه. ایشان میآید به امام میگوید که: «آقا من میخواهم برگردم.» به ما میگویند که: «به شما واجب عینی و تعیینی است که برای دوره بعد ثبتنام کنید.» تکلیف کرد امام. ایشان میگوید: «پس آقا اگر اجازه بدهید یک اختیاری من داشته باشم که نخستوزیر بتوانم خودم انتخاب کنم.» امام فرمود: «بله، حتماً اختیار شما دارد. هر کسی به شما معرفی کنیم رأی بیاورد، من ازش حمایت [میکنم].» با این شرط.
حالا آقا روی افراد دیگر نظر داشته، میآید و انتخاب [مجلس]، شرکت میکند. رأی میآورد. رأیش هم کمتر میشود نسبت به دور اول. و رئیسجمهور تنها کاری هم که داشته آن موقع اسم کار اصلیاش هم انتخاب نخستوزیر بوده دیگر. میخواهد عوض کنیم میرحسین موسوی را. فشار میآورند و میگویند هم به امام میگویند، هم دیگران مطرح میکنند که تعویض آیتالله موسوی خیلی آثار مخربی خواهد داشت روی جبهه و روحیۀ رزمندگان. یکی از آثارش این است و آثار دیگری هم دارد. حالا امام هم خب حکیم بود، امام متأثر از حرفها و حتی اطلاعات و گزارشها و اینها که واقع نمیشد. چهار نفر با گزارشسازی اطلاعات و اینها، امام در خشت خام چیزهایی میدید. حالا خیلی ابعاد بعضیها شنیدم بنده چون رسمی نیست نمیتوانم بگویم. چون من بگویم رسمیت پیدا میکند. چیزهایی هم گفته شده که بعداً امام به آقا فرموده بودند: «چرا من میرحسین موسوی را نظرم نبود که بردارید؟» خلاصه با امام مطرح میشود و مجلسیها با امام مطرح میکنند تعویض میرحسین موسوی را. نامه میدهند به امام. حالا وقتی که مجلس میخواسته نخستوزیر را از آقا بگیرد و رأی بدهد مثلاً دولتش را، کابینهاش را، امام در جواب نامه میفرماید: «بنده برداشتن آقای نخستوزیر میرحسین موسوی در این شرایط خیانت به اسلام و انقلاب است.» خب، پس میرحسین موسوی.
دوباره آقا ایشان او را معرفی میکند علیرغم میلش و حتی نود و نه نفر در مجلس که رأی نمیدهند به میرحسین موسوی، اینها یک لکۀ ننگی به پیشانیشان میخورد که اینها نود و نه تا ضد امام و اینها نود و نه تا نکته و این چهار سال دوم دوباره با همان داستان. ما فقط یک چیز خواستیم که نخستوزیر خودمان انتخاب کنیم. خیانت است. بعد چالشهای جدی با نخستوزیر میآید. آقا شروع میکند در نماز جمعه بحثهایی در مورد اقتصاد مردمی مطرح میکند. اقتصاد از نگاه اسلام که حالا نمیدانم اینها کار شده نشده، کاش دفتر نشر آثار ایشان را چاپ بکند. حتماً خواندنی خواهد [بود]. اینجا و لابلای [سخنان ایشان].
یکی از وزرای ایشان، وزرای خود حضرت آقا، از امام یک استفتا میکند، چه مثلاً در همین فضاهای مردمیسازی و دولتی و فلان و اینهاست. به هر حال مسئله اینطور وانمود میشود در فضای عمومی که انگار امام به همین اقتصاد دولتی نظرش [است]. آنی که اولویت داشت، حفظ این چهارچوب کلی نظام بود. بعد حالا اصلاحات در ذیل این ساختار صورت بگیرد با حفظ ساختار. اگر قرار است اصلاحی صورت بگیرد، اصلاحی صورت نگیرد که آسیب بزند به اصل ساختار. آقا هم نمیخواست به اصل ساختار آسیب بزند. ولی آقا به آن اصلاحیهْ بیشتر توجه داشت. در نماز جمعه یک چیزی میفرمایند که حالا ناظر به این استفتا است که از امام شده که مثلاً آقا ولی فقیه هم چیزی که میفرمایند در چهارچوب صلاح و آن متن شریعت و متن اسلامی که اعتبار دارد که ما داریم میگوییم متن اسلام را داریم میگوییم، ولی فقیه هم چون اینها را دارد میگوید، حرفش اعتبار دارد. این حرف بازنمایش به این شد که انگار امام هم باید چیزی بگوید که دین گفته. انگار مثلاً آن جایگاه ولایت مطلقه فقیه دارد خدشهدار میشود. انگار اصل همین شریعت. حالا امام، امام بخواهد تعیین اولویت بکند. امام یک نامۀ تند و تیزی مینویسد که دیگر حالا چطور راه پیدا میکند به بیرون، دیگر حالا آن داستان عجیبی دارد که نامۀ محرمانهای که باید به دست آقا میرسیده، آقا خودش از رادیو میشنود این را. خیلی تند و تیز که اینهایی که شما میگویید انگار ولایت فقیه را اصلاً نفهمیدهاید. ولایت فقیه اونی است که میتواند اصلاً بگوید مردم حج نروند بر اساس مصالحی که تشخیص میدهد. یک دورهای میتواند مثلاً دستور بدهد حج تعطیل بشود. ولایت فقیه این است. آقا این یک جوّی انداخت در جامعه.
حالا آقا هشت سال، هفت سال این وضعیت را تحمل کرده. آقا در دانشگاه تهران کفن پوشیدند، عکس آقا را آتش زدند. مرگ بر ضد ولایت فقیه. این هم خودش را نشان داد. میگفتم از اولاً این هم منتظرند همه خودش را نشان دهد. اینها در نقطه صفر مرزیاند. در نقطه کانونی حق و باطل قرار گرفتند، فقط ایستادند که ببینند. این هم آمد در مسیر حق، آن هم الحمدلله ریخت از اول. هیچی. آقا یک جوّ سنگینی علیه آقا صورت گرفت. نامهای میدهد حضرت به امام. این همان داستان «اُسْلُسِ یسِره» ها، فکر نکن آقا خارج شدیم از بحث روزهای قبل. نه، این مصداق یک نمونه عینی و تاریخیاش. اظهار میکنند که آقا من همین را که شما در مورد ولایت فقیه قائلی و قائلم. در مورد آن صحبت نماز جمعه کردم. اگر خواستید یک وقتی توضیح میدهم که منظورم چه بود و حالا اینطوری که نقل شده از بعضی، امام در جلسه خصوصی، آقا میروند پیش امام. حالا اینکه کجا باخبر میشود، بعضیها گفتند که محافظین ایشان گفتند: «ظهر شنبه اخبار 14 رادیو. در ماشین روشن میکنند و بسم الله الرحمن الرحیم. نامۀ سرگشادۀ امام خمینی به رئیسجمهور محترم حجتالاسلام خامنهای: شما ولایت فقیه را نفهمیدهاید.» بعضیهایی که بعداً به مناصب خوبی هم رسیدند، اینها با دمشان گردو میشکستند که آقا اینطور ضایع شد. من نمیخواهم اشارههای دقیقتری بکنم. خودتان بروید در این زمینه مطالعه کنید. به چیزهای ترسناکی میرسید. خیلی بعضیها خوشحال شده بودند که آقا از امام چک خورده جلو ملت.
بعد هم که آقا جوابی که مینویسد. آقا به من گفتند که من اول آمدم بنویسم که مثلاً به گوشم رسید فرمایشات شما. دیدم که نه، این هنوز گزنده است. نوشتم که زیارت کردم نامۀ شریف شما را. یک وقتی بوی چیز نیاید که من آزرده شدم در نماز جمعه، نشدم از این مطلبی که بعضی ناراحت شدند. من ناراحت نشدم از اینکه امام فرمود. بعد میروم پیش امام و توضیح میدهم که آقا من این بوده مد نظرم. امام جبران میکنم. جبران میکنم. در آن جلسه سه بار جبران میکنم تا دم در بیرون ایشان را مشایعت میکنند و بعد نامۀ بعدی را میدهند که شما بین این دوستانی که اینجا هستند و پیش ما هستند و اینها مثل خورشید میدرخشی. متعهد، مسلطی. هم متعهدی و این حرف.
غرض اینکه خب اینها همهاش شد فشار اندر فشار. زور بر زور اوست. بعد «عُسْراً فَسَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا.» آیه در مورد ایشان این بوده. هی عسر بعد عسر. ظاهر قضیه را که نگاه میکنی، بعد شما هی میگویی: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا.» «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ.» ولی نتیجهاش چیست؟ نتیجهاش این بود که اینها آن مرگی بود که قدم به قدم، آن ذبحی بود که باید به دست پدر صورت بگیرد: «یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ.» بابای واقعی با فرزند واقعی این کار را میکند. داستانی بود دیگر. حالا آنها دست از ابراهیم در رفته بود و خدا هم دیگر حالا در قرآن گفته چون قشنگ بوده. نه، آقا. یک قاعده است. پدر حقیقی با فرزند حقیقی این کار را میکند. فرزند باید به دست پدر ذبح بشود. «فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ.» ذبْحت میکنم. حالا آن جلوۀ بیرونیاش رخ نداد. همه کار هم محقق شد. اسماعیل ذبیحالله هم شد. این خیلی قشنگ است. حضرت اسماعیل بهش میگویند ذبیحالله. زندگی آخر به مرگ طبیعی از دنیا رفت. ذبیحاللهاش کجا بود؟ آن شرایط ذبح در او واقع شد. آن ذبح باطنی رخ داد. ابراهیم اسماعیل را سر برید. جلوۀ بیرونیاش را خدا اراده کرد که این ذبح ظاهری و بیرونی اینجا رخ ندهد. «فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ.» واقعی رخ داد. پدر واقعی کارش این است.
حالا اینجا امام، پدر، در یک مرحلهای – به قول امروزی در یک اچلی – آن هم پدر است. این هم فرزند واقعی، تابع واقعی اوست. شاید بشود گفت در این انقلاب هیچکس این نسبت را، این مقدار قرب و نزدیکی، تبعیت جدی و واقعی و صادقانه را نسبت به امام نداشته دیگر. انقدر که برای ما محسوس است، ملموس است، این است. چون این نسبت را دارد، اتفاقاً بیشتر از همه سرش را درمیآورد، سرش را میبُرد، ذبحش میکند. چون باید بمیرد تا برود بالاتر. «إِنَّ فِی قَتْلِی حَیَاتِی» یا «یاسقاتی» ان فی قتلی حیاتی… باید بمیریم. «وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ.» تا ذبح نشوی، تا سربریدنی نباشد، حیات بالاتری از: «از جمادی مردم و نامی شدم، وز نما مردم به حیوان سر زدم.» ابیات مولوی که حالا یک وقتی هم فرصت باشد بخوانیم، خوب است. این مرگ است دیگر. شما هر مرتبه از حیات را که داری، وابسته به این است که مراتب قبلی از حیات باید آنجا توش مرگ و قتل صورت گرفته باشد. شما تا از مرتبه جماد به مرتبه نبات [نرسی، از مرتبه نبات نميری] به مرتبه انسان نمیرسی و همینطور. آن مرگ است، همان یقین است، آن یقین همان طمأنینه است، آن طمأنینه همان یسر است. و این عصرها همه مقدمه آن مرگ است. پس در واقع مقدمه یقین است. پس در واقع مقدمه طمأنینه است. این است که در دلش یسر است. هم در دلش است، چون فرایند کشتن است از این جهت در دلش است. از آن جهت که بعدش کشتن خودش را نشان میدهد، آثار کشتن ظاهر میشود: «بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا.» «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا.»
البته میشود همین مسائل ظاهری هم باشد. چون ابتلائات به هر حال زمانبندی دارد دیگر. به هر حال این گرفتاری هم مریضی، بیماری، فقر، گرفتاری این شکلی است، این هم دوره دارد دیگر. تمام میشود بالاخره، یا عادی میشود، یا شرایط عوض میشود. این هم میتواند باشد که همین تو همین مرتبه هم یسر بعد عسر صورت بگیرد. ولی آن یسر واقعی این طمأنینه است. این طمأنینه مال مرگ است، مال ذبح است. ما همه را میخواهیم سر ببرند. آقا تعارف ندارد. خیلی ترسناک و دردناک. همۀ ما از عزرائیل میترسیم. عزرائیل همیشه میخواهم ایموجی و قیافه و اینها را نشان بدهم. نیزه سهتیکه دستش است و یک هالۀ سیاه و شبح ترسناک. عکس مرگ هم که یک اسکلت دو تا استخوان اینجوری کج و معوج به هم چسباندند. ای مرگ و عزرائیل و اینهاست.
در حالی که آقا ما از عزرائیل دوستداشتنیتر، جذابتر، دلرباتر در این عالَم نداریم. خیلیها هم دیدند و گفتند. نگاه. از صمیمیترین رفیقت باز صمیمیتر است، از بابات مهربانتر است، از مادر بهت توجه و رأفتش بیشتر است. عزرائیل، مرگ داستانش این است. ولی ما چون به اینجا وابستهایم. چون زندگی را اینجا تعریف کردیم. چون زندگی را اینجا محدود کردیم. بالاتر از این نه فکر میکنیم هست، و نه میخواهیم که باشد. میخواهد باشد، میخواهد نباشد. خوشم چون از این میخواهد من را جدا بکند، میترسم. بدم میآید. دلهره میافتد. آغوش باز نمیکنم. «مرگ اگر مرد است، گو نزد من آی، تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ.» این هم باز از مولوی. مرگی میگردد که بگیرد سفت بغلش کند بعد میگوید من سفت که بغلش کنم، آن هم من را بغل کند، جانم درمیآید. یکجور بغلم میکند، جانم درمیآید. جانم که درمیآید کجا میرود؟ یکجا بالاتر. اینجا بهتر. اثر مرگ این است. سورۀ مبارکۀ بقره آدم احساس میکند فضای کلیاش همین است، فضای مرگ و حیات است. شواهد زیادی هم دارد. یکیاش همین بحث قصاص است که آنجا ذکر شده. یکم خود داستان بقره و این گاوی که وقتی کشته شد، هنگامی که ذبح شد، زنده کرد مرده را و مورد شهادت داد که کی من را کشته. داستان این گاو این است دیگر.
در حال بارگذاری نظرات...