در مجموعه جلسات «سخت و آسان» با نگاهی عمیق و در عین حال کاربردی، به تفسیر آیه ۱۸۵ سوره بقره پرداخته شده است؛ جایی که راز «سختی و آسانی» در مسیر ایمان و بندگی آشکار میشود. در این گفتارها، با زبانی دلنشین و پر از مثالهای زنده، از فلسفۀ روزه، معنای حقیقی صبر و شکر، و پیوند میان «عسر و یسر» سخن گفته میشود. مخاطب درمییابد که رمضان فقط ماه گرسنگی نیست، بلکه میدان تربیت روح، رهایی از نفس و رسیدن به یقین و آرامش است. این جلسات سفری الهامبخش از ظاهر عبادت به باطن معرفتاند؛ راهی برای تبدیل سختیها به شیرینی حضور خدا، و تجربه واقعی «سخت و آسان» در زندگی ایمانی انسان
* ذکرالله و آرامش قلب؛ کلید عبور از علمالیقین به حقالیقین [21:14]
* توهم مالکیت؛ ریشه تمام اضطرابها [24:14]
* هر که تو را به رشد بیمرگ وعده داد، فریبکار است [32:13]
* توهم تاثیرگذاری: نقش ما در این جهان چیست؟ [41:53]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
این سوره مبارکه بقره، آدم احساس میکند فضای کلیاش همین است، فضای مرگ و حیات است. شواهد زیادی هم دارد، یکیاش همین بحث قصاص است که آنجا ذکر شده. کمی خود داستان بقره و این گاوی که وقتی کشته شد، هنگامی که ذبح شد، زنده کرد مرده را و مورد شهادت داد که کی مرا کشته. داستان این گاو این است دیگر.
این یقین و این طمأنینه مراحل دارد، مراتب دارد. یک وقتی در حد خبر است. آن قدم اولی که ما باید در یقین بهش برسیم همین است که در مرتبه خبرش به یقین برس تا کمکم باب معاینه برایمان باز بشود تا کسی اینجا در این حد یقین نداشته باشد، به آن یقین بالاتر هم نمیرسد. این همان است که بهش میگویند علمالیقین که مقدمه است برای عینالیقین. بعدش عینالیقین چیست؟ حقالیقین. حالا مراتب دیگری هم بعضی اساتید فرمودهاند، بردالیقین. حالا به نظر میرسد که شاید یک چیز جدایی نباشد، آثار همان حقالیقین است. قرآن هم سهتاش را دارد، هم علمالیقین را دارد، هم عینالیقین را دارد، هم حقالیقین را دارد. "لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ" تازه علمالیقین که کمترینش است، فرمود اگر داشته باشی جهنم را میبینی. این دیدن هم یعنی با قلبت میبینی، مقدمه میشود برای معاینه. رؤیت، رؤیت چیست؟ رؤیت جهنم. هنوز رؤیت خدا نیستا، با رؤیت خدا شروع نمیشود، با رؤیت جهنم و بهشت شروع میشود. یعنی میفهمد با قلبش که آقا این کار جهنم است. وقتی گفتند جهنم است، میبیند قشنگ. این آتش را با قلبش دارد درک میکند. آتش میگیرد، این نیست که فقط این را آتش میگیرد، همه را آتش میگیرد. همه با غیبت آتش میگیرند، همه با حسادت و کینه آتش میگیرند، همه با لقمه حرام آتش میگیرند. این آتش را میفهمد، درک میکند. بقیه اگر نهایتاً خیلی اعتقاد داشته باشند این است که هست، تازه در همانش هم کلی تردید هست. ولی نه، اینجوری هم که آخوندها میگویند اینجوریها هم نیست. آره، مثلاً ابوسفیان را میاندازند ولی آن هم توبه میکند. یک بابایی بود چند سال پیش مناظره کرده بود، ابوسفیان هم تازه آن ور، ابوجهل توبه میکند، آن خدا کریم میبخشد همه را. ساختار دنیا، آخرت، عمل، عکسالعمل، "َالْيَوْمَ عَمَلٌ وَلَا حِسَابٌ وَغَدًا الْحِسَابُ وَلَا عَمَل" اینها بنده خدا بافتههای ذهنیاش است دیگر. این دوست دارد جهنم این مدلی باشد. اینجا هم که با و همیاتش زندگی کرده، با آنها خو گرفته، فکر میکند خدا هم دست به سینه وایستاده ببیند این چی دوست دارد همان را محقق کند! میگوید خدایا دوست دارم اگر در جهنم گفتیم بگذار بیاییم بیرون، دیگر بگذاریم بیاییم بیرون. خدا هم که کسی نیست که روی حرف بندهاش حرف بزند. چشم، تو فقط جان بخواه. یادت نرود، در جهنم صد آنهایی که تا آخر میمانند، یادشان میرود صدا کنند. یادت نرود، حساب و کتاب دارد. داستانی نیست. اینها همش محصول توهمات است.
آن که به یقین رسیده میفهمد چقدر این عالم دقیقه، چقدر روی حساب است، چقدر انضباط دارد، چقدر رابطه با خدا متأثر از عوامل مختلف است. یک ذره در عملش، در انگیزش، در توجهاتش تغییر ایجاد میشود، در آثار و در عنایتهایی که خدای متعال میکند سریع خودش را نشان میدهد. یکم دیر جواب میدهد خدا، سرسنگین جواب میدهد. یکم بیحال میشود، خدا سرسنگین میشود. همان مدلی که میآید. اینها یک لطافتی میخواهد. اینها را کسی میفهمد که به یقین رسیده. این یقین آن گشایش است، آن آرامش است، از این تنشها و درگیریها و کشمکشهایی که بقیه درگیرشان هستند. این، خلاصه همه درگیرند. آقا دلار چی میشود؟ بالا برود چی میشود؟ پایین بیاید چی میشود؟ آنجور بشود؟ نکند آنجوری بشویم؟ این در یقین، خیلی رابطه محشری است. هر چه باید برسد، میرسد. هر چه نباید برسد، نمیرسد. ارزاق گران شده، رازق عوض نشده. کلام طلایی امام سجاد علیه السلام: ارزاق بالا و پایین میشود. حالا آن که در یقین نیست، از خود این حرف باز دوباره به تنش میافتد، میگوید یعنی چه؟ یعنی داری مسئولین را سفید میکنی؟ نمیفهمد دیگر. نمیرسد. نمیکشد اصلاً منتقل بشود به این مطلب. میگوید نخوانید آقا، نگویید اصلاً این حرفها را. "رازق عوض نشده" سوءاستفاده میشود. خب، سوءاستفاده نشود ازش. میگوید عالم تقدیر دارد، همه چیز را خدای متعال تقدیر کرده است. از این هم سوءاستفاده میکند. روی هر چه بگویی باب سوءاستفاده دارد دیگر. باید حق را بگویی. یک کاری هم بکنی سوءاستفاده هم نشود. نمیشود که. حالا چون ذهن مریض است، حق را یکطوری منعطفش بکنیم که ذهن مریض صدایش بلند نشود. واقعیت قضیه این است. حالا هزار تا عامل مقصر بودند در این که ارزاق گران شده. خدا لعنتشان کند، خوب شد، راحت شدی. ولی رازق عوض نشد. این خیلی نکته است. این آرامش است.
آن یکی چک دارد به هم ریخته، از تنش ذهنی دارد، خواب ندارد. خوابش نمیبرد. "ما را دارند به جنگ میدهند، مملکت را دارند به باد میدهند." یعنی آدم بیمار "الذین فی قلوبهم مرض" بیماردلان، که همه وجودشان شک و تردید و دودلی است. این تازه به اهل یقین که میرسد، اهل یقین را دیوانه و ترسناک میداند. میترسد از اهل یقین. یک وقتی کار دست اینها نیفتدها، پدر همهمان در میآید. یکی مثل خودمان باشد که هر جا ما ترسیدیم، آن هم بترسد. یک فکری بکند به حالمان. فکر میکند به حالتت دیگر. فکرهایی که گردن و نتایجی که داریم. فکر کرد برجام برایت آورده. "آمریکا میخواهد بزند، نمیترسد، بدبختمان میکند." یکی باشد از آمریکا بترسد. چون تا نترسی برای ما دل نمیسوزاند. توهمات اینهاست. دامنه دارد. عالم توهم را پایانی نیست. تمام نمیشود. هی همه جا سرایت پیدا میکند. با این معیار همه چیز را میخواهد تشخیص بدهد، تحلیل کند، بفهمد. به این هم که میگوید آدم خوب، چون با آن جهان توهمی مطابقت دارد. بابا استانداردهای توهمی اینجور در میآید. آن که جور در نمیآید، به این میگوید بد، به این میگوید تندرو، احمق، به این میگوید بیعقل. مگر این که حالا یک جاهایی نمودهایی باشد. مثلاً طرف دیگر جانش را هم پای حرفها بدهد. خب دیگر نه دیگر، دیگر حالا حالا دیوانگی میکرد، ولی حالا چون جانش را هم گذاشت، دیگر به هر حال آدم خوبی است. آنجا دیگر آدم خوبی میشود دیگر. دیگر نمیتوانم بگویم بد است. چون به هر حال در جهان توهمی این نمیتواند یک آدمی که بد است، جانش را هم فدا کند. همه چیز را آدم تا آن لحظه میخواهد که آخر خودش یک نفعی ببرد. آنجا که دیگر خودش هم دارد متضرر میشود، دیگر نمیتواند بد باشد. این فقط به فکر منافع خودش باشد.
لذا وقتی میگوید: آقا این از تشر آمریکا نمیترسد، از تحریم نمیترسد. میگوید: «چرا نمیترسد؟ حتماً کاسب تحریم است ندارد که نترسد. برای چی یک آدم نباید از تحریم بترسد؟ حتماً نانش در تحریم است.» نه، این قواعد هستی را فهمیده. میگوید قواعد هستی چیست؟ باید یا پول درآوری یا دم تکان بدهی، یا دست دراز کنی، مذاکره کنیم، مراوده کنی تا درآوری؟ قواعد دیگری هم دارد؟ آره، خیلی قواعد دارد. حالا حضرت ابراهیم علیه السلام دنبال این طمأنینه بود. در حد خبرش میدانست. اینجا یک پرانتزی باز کردم که خبر خیلی مهم است. تمامش کنم. نکته خبر را از این علمالیقین غافل نشویم آقا.
خود این مذاکرات، این گفتگوها (خب بنده که میدانم عیار من به این حرفها نمیخورد!) ولی چرا این حرفها را میزنی؟ یک وجهش این است که همین گفتن و شنیدن، همین فهمیدن این خودش یک قدم است. خودش یک چیزی. شنیدنش بهتر از نشنیدن. البته آدم باید بنا داشته باشد عمل بکند. بنا داشته باشد به حقیقتش هم برسد، به صرف الفاظش کفایت نکند. ولی از همین جا شروع میشود، با الفاظ شروع میشود، با همین شنیدن شروع میشود. ولی پیگیری میخواهد، پشتش را باید آدم بگیرد، رهایش نکند. ادامه میخواهد. این سازهای را بر آدم شکل میدهد ولو در حد همین الفاظها، در حد همین استدلال ظاهریها. همین برهانتراشیدنها و برهانآوردنهای ظاهری است. همین پایه آدم را سفت میکند. این میشود علمالیقین. لذا بعضی فرمودند مثلاً آثار شهید مطهری را بخوانید این علمالیقین میآورد برای شما.
خیلی مطلب مهمی است. آثار آیتالله مصباح همین طور. آثار علامه جعفری، آیتالله جوادی آملی و همین طور بزرگانی که هستند که حالا بیش از اینهاست. اینها آثارشان علمالیقین میآورد. یعنی در سازوکار ذهنی و فکری آدم آرماتوربندی شکل میگیرد. آرماتوربندی میکند. قشنگ از جهت فکری مطلب برای آدم روشن است. خب البته این کار را تمام نمیکند. ولی این هم یک قدمی است. این که آدم حتی با پای استدلال به اینجا رسیده باشد که جهنم حق است، بهشت اینطوری است، جهنم آنطوری است، این خودش خیلی چیز بزرگی است، این قدم اول است. حالا ولی این طمأنینه قلب نمیآورد. خودش یک مرتبه از یقین هست. یک مرتبه از مرگ هم هست. مرگ اوهام است. از آن توهمات گسترده بیدر و پیکر آدم در میآید. بگذار خیلیها میگویند: «آقا ما با فلان ساز و کار فکری و علمی که آشنا شدیم احساس مرگ میکردیم. احساس میکردیم بافتهای ذهنیمان را.» تو ذهنت بافتی و ساختی و یک عمر باهاش، این خیلی شجاعت است. همین را آقا ما در ذهنمان بافته بودیم این شکلی است. ما در مورد فلان شخصیت سیاسی همیشه نگاهمان این بود، حالا این دارد کاملاً صد و هشتاد درجه برعکس میگوید. من کاملاً مثبت بودم، این کاملاً منفی میگوید. من کاملاً منفی بودم، این کاملاً مثبت میگوید. نسبت به پهلوی کاملاً مثبت بودم، این صد منفی. نسبت به خمینی صد منفی بودم، این صد مثبت. برو بابا، پرت و پلا میگوید بابا. حالا حرفهایش در مورد خدا، قبر، قیامت اینها خوب استها. ولی حرفهای سیاسیاش را خیلی اعتنا نکن. این حاضر نیست اینجا نه. چون این میگوید واقعیت قضیه است. خودت برو تحقیق کن. خودت مطالعه کن. خودت با عیار برهان و استدلال بسنج. خودت ببین تاریخ چه گزارشی دارد، چه حکایتی دارد. ولی آنجا هم یک مرگی است. حتی همین یقین ذهنی و علمی هم خودش یک مرگ است و همین مرگ هم خودش یک یسر است.
آدمهایی که خیلی مضطربند و بیتابند، یکهو به یک علم آرامشبخشی که میرسند، از خیلی از این تنشهای فکری و روحی در میآیند. نمیدانم تجربه کردید یا نه. به ما خیلیها میآیند میگویند که مثلاً آقا من در زندگیام حتی فوبیا داشتم، بیماریهای ذهنی و روحی داشتم. یکی پیام داده بود آقا من از تاریکی، از رانندگی میترسیدم. «دورههای مثلاً شذرات مدرسه تعالی چه ربطی دارد؟ چه مسخره، این چه ربطی؟» ربط دارد. آدم آسیبپذیر بوده در برابر و همهها، وهومهای درونی و بیرونی. یک جایی که رسیده به یک سکان سفت و قرصی که میخواهد مستقرش بکند روی یک فکر مستقر و درست و حسابی. یک انضباط فکری میخواهد بهش بدهد و یک آرامش فکری و علمی پیدا میکند. اتفاقاً راه آن نفوذ واهمه هم بسته میشود. این هم خودش یک یسر است. این فعالیتی هم که آدم دارد میکند تا این یقین یک عسر دارد، بعد این عسر یک یسر میآید.
اولاً خیلی آدم مضطرب است. از این میخواند، از آن میخواند. این راست میگوید، آن دروغ میگوید. هر چه میگوید میشود قبول کرد؟ نمیشود قبول کرد؟ تا به یک استحکامی میرسد. کم کم یک قوامی پیدا میکند. کم کم دستش میآید. مجموعه مباحث را کنار هم میگذارد. آرام آرام یک چیزهایی دارد برایش از دور یک روزنهای دارد میزند. میفهمد که نه، مثل اینکه واقعاً این است. نه، مثل اینکه آن واقعاً این نبود. خیلی سخت استها. یعنی اینها را آن کسانی که تجربه کردهاند، مخصوصاً در کارهای علمی، معمولاً طلبهها در این فضاها این حد از عسر و یسر را تجربه کردهاند. حالا آن یقین مراحل بالاترش خب یک چیز دیگری است. ولی در این حدش اولاً طلبه خیلی مضطرب است، خیلی از تشویش دارد. همه هم تقریباً اینجوری هستند. مگر موارد نادری که از اول برایش مسیر معلوم است. آقا این ور برویم؟ آن ور برویم؟ این آقا درست میگوید؟ آن درست میگوید؟ اینها ضد فلسفهاند، آن ها موافق فلسفه. عرفان خوب است؟ بد است؟ اینها صوفیاند، اینها مسیرشان حق است؟ چکار باید بکنیم؟ آخر آقای قاضی خوب است؟ بد است؟ چیست داستان؟ یک تشویشی است. ولی تو در آن محکمات وقتی آدم ورود میکند، به یقینیات دست میاندازد. پایبند یقینیات میماند. زحمتش را هر چه دارد میگذارد برای این که مسئله را برای خودش روشن کند که ازش تعبیر به اجتهاد میشود. زور میزند برای این که بفهمد کی درست میگوید. هر چه دارد میگذارد برای این که بفهمد حق با کیست. یهو یک دریچههایی به روی قلبش احساس میکند دارد باز میشود که دارد آرامش میکند. دارد معلوم میشود کی درست میگوید، کی غلط میگوید. دیگر از آن تشویش در میآید. همه عالم جمع بشوند بگویند این آقا باطل است، این حرف درست است، آن حرف غلط است، این دیگر در کتفش نمیرود. لجبازی، گردنکشی و قلدر نیست. نه، مسئله روشن شد، رفت تو، خورد جانم. با پوست و گوشت و استخوانم درک کردم که همین است. و چون میفهمد گاهی نمود بیرونی هم پیدا میکند. میفهمد آقا این آقا حق است، تحلیلی هم که میگوید حق است. میگویی نه؟ در انتخابات بعدی میبینی، در فلان فتنه اجتماعی سیاسی بعدی میبینی. میفهمی. من میگویم این طور میشود، تو میگویی آن طور میشود. سال ۱۴۰۱ یک کسی نشسته بود در خانه ما پای تلویزیون، بعد به ما گفت به نظرت چی میشود؟ گفتم به نظر شما چی میشود؟ گفت کار اینها تمام است. به نظر من اینی که من میبینم تمام است. هیچ نیست. در موزه حق بودم. به هر حال میبینی آقا به یک آرامش فکری میرسی که خیالت راحت است که با اینها که چیزی نمیشود، این قضیه که به جایی نمیرسد. دیدی همین هم میشود. رهبر انقلاب فرمود: «غزه پیروز میشود.» «حزبالله خودش را بازسازی میکند.» دو سه سال اخیر، در مورد اوکراین چیزی که فرمودند، این توییتش دقیقاً همان روزی که ایشان فرمودند، دقیقاً همان روز ۱۰ اسفند، سه سال بعد آنی که در مورد اوکراین فرموده بود همه دیدند و همین طور قضایای مختلف.
یک اثر یقین خودش را نشان میدهد. آن که به یقین ذهنی هم رسیده، هی اینها تایید میکند آن یقینش را. این هم خودش یک مرتبهای از طمأنینه قلب است. پس حضرت ابراهیم این مرحله را دارد ولی به این قانع نیست. چی میخواهد؟ "رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ"؛ به من نشان بده چه شکلی مردهها را زنده میکنی. از آن نکات ذوقی و لطیفی که آیتالله جوادی میفرمودند در تفسیر این آیه اینجا بود. نمیفرماید: "کیف تحْیَا المَوْتَىٰ"، میفرماید: عرض میکند: "تُحْیِي المَوْتَىٰ" چه تفاوتی بین این دو تا؟ اگر از خدا میخواست که به من نشان بده چه شکلی مردهها "تُحْیَا" (زنده میشوند)، اگر "تُحْیَا" بود منظور این است که چه شکلی مردهها زنده میشوند. خیلی لطیف است. دقت کنیم. حضرت ابراهیم این را نخواست. از خدا پرسید که: "کیف تُحْيِي الْمَوْتَىٰ"؟ تُحْيِي یعنی چه شکلی زنده میکنی. نمیخواهم بفهمم مردهها چه شکلی زنده میشوند. میخواهم بفهمم مردهها چه شکلی زنده میکنی. چه تفاوتی بین این دو تا؟ در یکیاش مفعول را میخواهد ببیند، در یکیاش فاعل را میخواهد ببیند. در یکیاش فاعلیت فاعل را میخواهد ببیند و این فاعلیت فاعل را نسبت به خدا که قبول دارد، میخواهد در آن مظاهری که مظهر اسم محیی شدن، دلش گرم بشود برایش به معاینه برسد. در واقع میخواهد بفهمد خودش که خلیلالله است و مظهر اسم محیی است، اگر دستور بدهد این حیات واقع میشود. میخواهد محیی بودن این ابراهیم را، محیی بودن خدا در ابراهیم را ببیند، این را میخواهد ببیند. این هنوز برایش به معاینه نرسیده. وگرنه قبلاً "كذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ" ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم در نوجوانیاش نشان داده بودیم. همان اولی که گفت: "لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ" آنجا دیده بود که میگفت: "لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ" آنجا اهل یقین بود. ملکوت آسمانها و زمین یکیشان بهشت و جهنم است، یکی هم مردهها و زندهها هستند. یکی هم مردنها و زنده شدنهاست. اینها همه را دیده. "نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ" اینها را نمیخواهد از خدا که ببیند. آنی که میخواهد ببیند محییگری را میخواهد ببیند. کدام محیی؟ محیی بودن خدا را؟ نه، محیی بودن خلیل را به اذن خدا. روشن شد؟ خیلی لطیف استها. اصلاً یک چیز دیگر شد کلاً داستان. واسهَ همین نگفت آنجا را نگاه کن ببین مردهها زنده میشوند. بردار اول بکش اینها را بعد پراکنده کن. هر کدام سر یک کوه بیانداز. یک تکه خروس با یک تکه مثلاً کلاغ کنار هم. باز سر آن یکی کوه یک تکه خروس یک تکه کلاغ. بعد بیا این ور وایستا صدا بزن، "ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا" اصلاً بحث زنده شدن اینها نیست. بحث زنده کردن خدا هم نیست. بحث زنده کردن ابراهیم است. "ثُمَّ ادْعُهُنَّ"؛ تو صداشون بزن. بعد هم سمت کی میروند؟ "يَأْتِينَكَ سَعْيًا" برای این که خدا که آن ور ساختمانها که نیستش که. خدا همین است که با دهان ابراهیم دارد میگوید بیاین. او هم همین را میخواهد ببیند. ابراهیم صدا نمیزند که. خدا صدا میزند. این هم میخواهد ببیند از ظرف جان من، از این ابراهیمی که خدا همه وجودش را پر کرده. "خلیلالرحمن" یعنی این. میخواهد ببیند که آیا این محیی هم به منصه ظهور از او میرسد یا نه؟
البته برای عموم این آیه قرآن حکایت از این دارد که: آقا مردهها زنده میشوند. امثال بنده، «چه جالب! مردهها هم بودند که قرآن گفته، دیدید زنده شدن خوب است.» تیکه تیکه هم شدند، پراکنده هم شدند، بعد دوباره جمع شدند. ازش مواد جسمانی و اینها فهمیده میشود، جسمشان برگشتن. خیلی لطایف دیگری هم دارد برای کسانی که با همین حدود مطالب علمی میخواهند بررسی بکنند، مطلب زیاد است. جان مطلب فراتر از این حرفهاست. آن طمأنینهای که ابراهیم میخواهد، این است: "لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي". قلبی با چی حاصل میشود؟ "أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ". این "بذکر الله" را که جلو آورده، ازش چی فهمیده میشود؟ انحصار فهمیده میشود. نه، "تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ بِذِكْرِ اللَّهِ" این ترجمهها معمولاً خیلیهایش غلط است. "با یاد خدا دلها آرام میشود." دیدید در خیابانها، جادهها میزنند؟ این ترجمه، تنها با یاد خدا دلها آرام میشود، فقط با یاد خدا دلها آرام میشود.
یقین خودش محصول ذکرالله است. اگر طمأنینه آدم میخواهد، این با ذکرالله حاصل میشود. آن یسر در واقع همین ذکراللّه است. ما عسرش را میبینیم، ما سختیاش را. ما تشنگی و گرسنگی. آقا حج خیلی سخت است. رفتنش سخت است، بودنش سخت است، محرم بودنش، عرفات سخت است، پیادهروی تا مشعر، مزدلفه، طواف سخت است. زن و مرد قاطی، آن ایام شلوغ، سعی صفا و مروه سخت است. قربانی، منا. کشتار حاجیها در منا سخت است. همش سخت است. فدای خدا بشوم. چرا آخه خدایا؟ خدایا ما مهمانی میخواهیم میآییم غذا بخوریم. ما دست به چیزی نزنیم. میخواهیم با تو رفیق بشویم. ما باید پول خرج بکنیم. مکه هم میخواهیم بیاییم مهمانی تو. باز ما باید پول. خدایا میخواهی کلاً رفت و آمد نکنی؟ جان تو وهم اینجا چیست؟ اصل توهم اصلاً این از کجا نشئت میگیرد؟ این عسرها که قبلاً عرض کردیم عسرها محصول توهمات ماست. چرا فشار میآید به آدم؟ این فشار از کجاست؟ از یک توهمی است. توهم چی؟ توهم مالکیت. این مطلب را دقت کنید. ده دقیقه، یک ربع آخر مطلب لطیف است. انشاءالله خدا فهمش را نصیب بنده بکند. جان توهمات ما، نقطه مرکزی تمام توهمات این است که آدم واقعاً باید ذبح بشود، لحظه به لحظه بشود تا از این توهم در بیاید و آن طمأنینه قلبیام وقتی است که از این توهم در میآید. آن آرامش محضام وقتی است که این توهم در میآید. آن خلاصی و گشایش و فرج و راحتی و هر چه که میخواهی اسمش را بگذاری، بعد از خروج از این توهم است.
اول توهم، توهم مالکیت. عمیقترش چیست؟ خیلی از این توهم در میآیند ولی هنوز از آن توهم اصلیه در نیامدهاند. از توهم "داشتن" که در میآید، به توحید میرسد. ولی توحید افعالی است. هنوز مالک را خدا میداند. ولی هنوز جا دارد به توحید اسماء و صفات و توحید ذات برسد. که آن فرج اصلی است. آن یسر اصلی است. آن خلاصی است. آن اوج عالم مخلصین است. آن شکر واقعی است. این توهم داشتن بود. آن توهم اصلی که آقا سرمنشأ همه توهمات است، توهم "بودن" است. این پدری از آدم در میآورد تا ازم از این خلاص بشود. توهم بودن. همه گرفتاریهایمان هم مال همین توهم است. حالا مال امثال بنده توهم آنی که بیشتر جلوه و بروز دارد همین توهم داشتن است. گرفتاری هم به خاطر همین است. چرا فشار میآید؟ میخواهم یک قرون خرج کنم، چون قرار است چیزی را بدهم. از مالم باید بگذرم. از چیزی که برایش زحمت کشیدهام. یک چیزی دادهام، از داشتههای دیگرم گذشتهام تا به این رسیدم و الان این را دارم. قبلاً کلی چیز دیگر داشتم. آنها را دادم. سلامتی، جوانی، شادابی، وقت، استراحت، کیف، حال دنیا، همه را دادم که این خانه را داشته باشم. حالا به من میگویند این خانه را هم بده. نه دیگر، نشد دیگر. فشار میآید به آدم. اگر بخواهد بدهد، جونی میکند تا بدهد. همان جونکندن، جان مسئله است که بعد عسرش یسر میآید. خلاص میشود. مرگهای ماست اینها، همه عسرهای ماست که بعدش به یسر میرسیم، به طمأنینه میرسیم، به یقین میرسیم.
یکی نمیخواهد نگاه کند. مخصوصاً بعضی وقتها مزاج و اینها هم هست دیگر. میگوید: آقا ما گرممزاج هم هستیم. حالا مثلاً سید هم هستی. سادات خیلی از این جهتها در فشارند. حالا خدایا ژن خوب سیادت بهش داده، یک حرارت وجودی، گرما خودش کلی استعدادهاست دیگر. ولی آقا این یک جاهای دیگر پدر آدم را در میآورد. خصوصاً توی بهاره شهوات و اینها؛ آتشی میسوزاند در وجود آدم. بعد میخواهد طبعش را سرد کند، از صد جای دیگر گرفتار میشود. راه ازدواج هم که بسته است با این شرایط امروز. البته حالا خیلی نمیشود گفت بسته است ولی به حسب ذهن ما دیگر با این توهماتی که ما داریم راه بسته است. با این شرایط سخت امروزی که همه هم محصول باز توهمات خودمان است. بعد میخواهند این سختیها را دور بزنند. میآیند "بلاند دیت" میگذارند. مثلاً هزار تا کوفت و زهر مار. این دیتهای مختلفی که باب شده. هفتاد سال پیش رفتند، پدرشان در آمد، تازه رسیده اینجا "بلاند دیت". تازه اینجا راه افتاده. پنجاه سال پیش در آمریکا بلاند دیت میزدند. حالا تازه اینجا دختر یکور مینشیند. پسر اینور مینشیند. از هر کدام اطلاعاتی میگیرند. بعد از همدیگر خوششان میآید. میآیند اینور به هم دست میدهند. با هم رفیق میشوند مثلاً. یا مثلاً بادکنک دست دخترها میدهند، پسرها میآیند. بعد اینها نمیدانم فوت میکنند. بعد نمیدانم سوزن میزنند. اگر پسرها خوششان میآید، هی اطلاعات میگیرد، سؤال میکند مثلاً شغل. بدشان بیاید سوزن بزنند. دختره میآید اینها فوت میکنند سوزن. بعد فکر میکنند راحت شدهاند، یک گشایشی ایجاد میکند. شیطانه دیگر، از فقر میترساند، "يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ" فحشا. میخواهد این عسرها را دور بزند. برات ازدواج خوب نمیشود که. خب معلوم است سخت هم هست. بدون ازدواج هم که نمیشود. «بیا من یک راه سادهتر برات.» که او راه سادهتر صد تا گرفتاری و فشار و بلا و بدبختی دیگر دارد. میگوید: «آخه الان طلاق هم زیاد شده.» باز آن با یکی و بعد یک مدت طلاق میگیرد. باز وقتی طلاق میگیرد، مهریهای میگیرد، یک خانهای میگیرد، یک جهیزیهای دارد، یک سروصاحابی دارد. این با صد تا بود که هیچکس هم نفهمید با کی بود؟ کی بود؟ کجا بود؟ کی آمد؟ کی رفت؟ هیچ هم خر و شکلات بهش دادند. ولنتاین ته آیفون پرومکس. چیست اسمش؟ پرومکس چند است؟ آخریش ۱۶؟ یک پرومکس ۱۶ مثلاً از این پسره گرفته. تیغیده. یک ۲۰۶ ازش گرفته. خیلی خوشحال. «حیثیت و شرف و زنانگی و عاطفه و وجدان و آبرو و حیا و امید به زندگی و اطمینان به بقیه» و پسره و اینهایی که از تو گرفته. آن روزی که اینها لازمت میشود و قرار میشود با عیار اینها زندگی بکنی، آن وقت میفهمی چیها نداری. آن روزی که قرار است دیگران با این عیار تو را محک بزنند و نمره نمیآوری، آن وقت معلوم میشود چقدر خالی شدی. آن روز، روز عسر واقعی توست. "كَذَلِكَ يَفْعَلُ اللَّهُ بِالْكَافِرِينَ أَسِيرٌ" روز قیامت روز اسیر است، روز عسر است. آنجا سختیها خودش را نشان میدهد. عسر واقعی آنجاست. آنجا اگر کسی در مسیر تقوا بوده یسر خودش را نشان میدهد. آن یسر همین جاها هم بودا. باطن بود. آنی که اهل باطن بود از ظواهر عبور کرده بود، به یقین رسیده بود، همین جا هم یسر را میدید، هم داشت. آنی هم که نبود، باید وایستد به مرگ برسد تا به یقین برسد، تا این یسر را بفهمد. بفهمد خلاص شد. راحت شد. از این عسرها درآمد.
بله، خیلی سخت بود. در رابطه نباشم، پیامک ندهم، دلبری نکنم، آرایش عشوه و طنازی نکنم. خواستگارم نیاید، پاکدامنم باشم، ازدواج هم نکنم، خودم را هم کنترل کنم. خب بگو بمیر دیگر. آفرین، دقیقاً همین است دیگر. خدا رحمت کند دولابی را. میفرمود: «آمدیم اهل مسیر خدا شدیم به ما گفتند که گناه نکن. دیدیم آقا خیلی سخت است. یکم حالا کنترل کردیم و اینها. به ما گفتند رذائلت را هم باید بریزی دور. در دلت هم حب دنیا و حب جاه و حب ثنا و مدح و این حرفها نباید باشد. دیدیم خیلی سخت است. یکم اینجا رفتیم. گفتند اصلاً غیر خدا هیچی نباید بماند. خدایا یکهو بگو بمیر دیگر.» گفت: «از جانب خدا ندا آمد که بنده من، از اولم همین را میگفتم. تو نمیشنیدی. از اولم بهت گفتم بمیر دیگر. از اول اصلاً داستان همین مردن است. تو هم از مردن میترسی.» تو رشدت به مردن است. هر کس از رشد میگوید و دعوت به مرگ نمیکند، دارد سرت کلاه میگذارد. این شیطان است. شیطان تنها کسی است که میخواهد رشدت بدهد بدون مرگ. میاندازدت در تلههایی که عسرش به مراتب بیشتر است. مرگهای دیگری برایت رخ میدهد. مرگ وجدان، مرگ عاطفه، مرگ امید. آنها را میکشد به جای این که هوایت را بکشد، توهماتت را بکشد. ولی فرایندی که خدا پیش رویت میگذارد، انبیا میگذارند، سخت است ولی توهماتت را میکشد. این میبردت به یسر، میرساندت. میگوید: «صدقه بده.» خیلی سخت است. «انفاق کن.» «جهاد برو.» خیلی سخت است. ولی وقتی رفتی، تن دادی، میمیری، خلاص میشوی، از توهمات در میآیی. آخ جون! راحت شدم. تا حالا فکر میکردم مال من است، مثل اینکه مال من اینجور میشود. این تازه مال مرحله توهم "داشتن" است. تازه این را از اینجا به بعد کار شروع میشود. حالت توهم داشتن که میگذرد، این نالههای اولیاء خدا، این ترسها، این فریادها و فغانها به خاطر رهایی از این توهم است. از توهم "بودن" است. آن خلاصی واقعی وقتی آن ذبح حقیقی اینجاست که اولیای خدا میفرمایند که این ذبح به دست امیرالمؤمنین صورت میگیرد. خدا نصیبمان بکند. یک راز عجیبی. ماه رمضان ماه ذبح، ماه امیرالمؤمنین هم هست. شب قدر که شب مشاهده حقایق است و نصیب کسی میشود که ذبح بشود. شهادت امیرالمؤمنین خدا در آن شب قرار داد. چه ربطی دارد؟ چه نسبتی دارد؟ به دست پدر آدم باید ذبح بشود دیگر. "يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ" و چرا در این ماه رمضان به دست امیرالمؤمنین ذبح میشود؟ بعضی بزرگان بودند در احوالاتشان میگفتند که: «ما مثلاً در عالم رؤیا دیدیم به دست امیرالمؤمنین سر از تنمان میخواهد جدا بشود.» بعد مقاومت میکردیم. «از او میخواست با ذوالفقار بزند.» این ذوالفقار وقتی میزند، فقر را میفهمی. این ذوالفقار است دیگر. ذوالفقار ولی به کافر که میخورد، فقیر دنیا و آخرت میشود. به مؤمن که میخورد، باطنش فقیر الی الله میشود. آن فقیر را با همه وجود درک میکند.
آیتالله خوشبخت ازش پرسیده بودند: «شما حرم میروی چکار میکنی؟» گفته بود که: «یک امینالله میخوانم و بعد دیگر ملاقات حضرت.» بعد فرموده بود که در جوانی، ظاهراً در جوانی (سالگرد ایشان هم بود این ایام، خوشبخت اسفند بود به نظرم) در جوانی فکر میکنم جوانی بود در عالم رؤیا از دست امیرالمؤمنین شربت زعفران گرفتم. حالا ممکن است همیشه ذوالفقار هم شربت زعفران هم باشد. همین که سر کشیدم، با تک تک سلولهای وجودم فقرم را درک کردم. این ذبح در میآید از این توهم "بودن". عمدتاً هم برای اولیاء خدا به دست امیرالمؤمنین است. یعنی جلوهاش این است. یا در خواب یا در بیداری، در توسلات. خیلی عجیب است. اصلاً یک عالم عجیب غریب. اینی که میبینید برای اهل معرفت امیرالمؤمنین یک چیز دیگر است. یک داستانی دارد. آیتالله بهاءالدینی فرموده بود: «من عاشق اهل بیتم ولی در به در امیرالمؤمنین.» عاشق اهل بیتم ولی در به در امیرالمؤمنین. دست اوست، آن ذبح به دست او رقم میخورد. "إِنِّي أَذْبَحُكَ" ولی باید "سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ" انشاءالله "مِنَ الصَّابِرِينَ" ما بهش بگوییم دیگر. غرض این که تمام دغدغهها تا حالا این بود که میخواستم از خودم محافظت کنم، از "من" داشتم. دارم نه، اصلاً هستم. اگر همش تویی، پس هیچی. آقا خلاص. خیلی حرف در ذهنم میآید. فقط چون وقت رو به اتفاق حالا بعضیهاش را میترسم بعداً یادم برود و حیفم میآید.
یک بزرگی فرموده بود که: «من تأملی کردم چرا بعضی چیزهایی که خیلی، یکی از جعلیاتی که خیلی باب بوده توی دورهای فضائل سورهها بوده. الکی میگفتند آقا این سوره را بخوانی فلان مشکلت برطرف میشود.» چرا این کار را میکردند بعضیها؟ که مردم را سوق بدهند سمت قرآن. «خانه میدانند مردم قرآن نمیخوانند. گفتند: آقا این سوره را بخوان.» البته بعضی روایات اهل بیت درست ست. یاسین فلان اثر. ولی خیلیهایش هم جعلی است. مراقب بود. با حساسیت باید نگاه کرد. این سوره شب فلان ۵ بار بخوان، فلان اتفاق برایت میافتد. برای ۱۰ نفر بفرست. یادتان است یک زمانی خیلی آیتالکرسی میخواندند، یک یاسینی میخواندند، یک واقعهای میخواندند. بعضی بزرگان فرموده بودند که: «آدم وقتی این را تحمل میکند، در باطنش یک گیری هست.» خیلی لطیف است. این را دقت بکنید. خیلی مطلب در این عمق داستان این است که این فکر کرده این باید حافظ دین خدا باشد. بعد حالا دنبال این افتاده که چکار کنیم دین خدا را حفظ کنیم. این خودش توهم است. درست است دغدغه و تنش فکری مقدسی است. کدام اجر میدهد؟ بهشت بابت این دغدغه؟ ولی دغدغهاش هم توهم است. آیا حسنزاده در "الهینامه" "خدایا تا به حال فکر میکردم من حافظ دین توأم. حالا فهمیدم من محفوظ دین توأم." خودتی. تو دغدغه انقلاب را داری. انقلاب دغدغه ندارد. انقلاب مال خداست. انقلاب صاحب دارد. خب یعنی دیگر توهم است. این جا خودش را نشان میدهد. کارت را بکن. بیدغدغه. کارت را بکن. آقا اگر مردم رأی ندهند، اگر آن طور بشود، اگر این طور بشود، اگر این رأی بیاورد، اگر مشارکت کم بشود. هر چه. خدایا نمیخواهیم. تا وقتی تعدادی هستند، فداکاری میکنند. تازه این هم جنبه بیرونیاش است. خدا اراده کرده این را داده. خدا اراده کرده نگهش دارد. خدا اراده کرده مستکبرین زیر چنگ مستضعفین قرار بدهد. اینها را وارث آن ها کند. تمام شد. آهنگ مستکبرین بزنند. چی؟ کی؟ الان؟ فردا؟ آخرش؟ امروز و فردا؟ شب؟ آخر دارد. یک روزی تمام میشود. خدا اراده کرده. اگر تو گیر اینی که آن اراده را بخواهی درست کنی، فشاری که تو بخواهی بیاوری، متأثر نمیشود. ارادهاش عوض بشود. اگر هم نگرانی که خدا اراده کرده یا نکرده، بهت بگویم خدا اراده کرده. خلاص.
آدم کار هم میکندها، ده برابر بقیه هم کار میکند. ولی یک ذره تنش ندارد. شب خوابش نبرد. و مریض بشود. و حضور قلب در نماز ندارد. آقا چی میشود انقلاب؟ چی میشود؟ استرسش جور دیگری این دارد، جنسش اصلاً متفاوت است. آن استرسش از این است که خدا لطفش را از این بردارد. از این استبداد صورت بگیرد. تو این دعاهای هر روز ماه: "لا تستبدل بی غیری." تو که آخر کار دینت را پیش میبری. فقط مسئله این است که من محروم میشوم. یکی دیگر را جای من. بابت این نگرانم. بابت تو که نگران نیستم که دینت حفظ میشود. من استرس کار دین تو را بخورم؟ به من چه؟ مگر من صابر دین توأم؟ من استرس این را دارم که تو دین تو را به جای اینکه با من حفظ کنی، با یکی دیگر حفظ کنی. من خط بخورم. من نگرانم. این را یقین ندارم. یقین بردارم نیست. به هیچکس هم خدا اطمینان نداده. تو این مسئله تا آخر هم باید ناله بزنی. نگرانی نگرانی ندارد. من نوشتم. تمام شد. "کتب الله لاغلبن انا و رسلی." چقدر این آیه محشر است. خدا نوشته: "لاغلبن انا." من پیروزم. زدهام همه جا. مهر کردهام. دارم. دفتر، خوان. هم سند کرده، هم مهر زده. تمام. من همه جا برندهام. حماس، غزه. یحیی حسینیوار. نالهها بزنی. اگر غصه انقلاب و خدا و دین و اینها را که به تو چه؟ مگر دین دست توست؟ مگر تو کاری برای دین هستی؟ عمق ریشهها و داستانها توهم داشتن، توهم بودن، توهم تأثیر گذاشتن. من نقشی دارم. من تأثیری دارم. بود و نبود من اثری دارد. بود و نبود فلانی اثری دارد. امام میفرمود اینها دعا میکنند مثلاً من از دنیا برم. هر روز در رادیو روزنامههاشون اعلام تا سخنی نکنم. میگویم: «خمینی از دنیا رفته. خدا بمیره. خمینی هم از دنیا بره.» «خدا خمینی هم بمیره.» چیزی گیر شما نمیآید. معلم دیگر بابا بمیره. نه، معلم. تا وقتی این بابا هست، یک معلم برایت میگذارد. خدا بمیره. چون تا وقتی خدا هست، یکی دیگر را میگذارد. خودش میسازد. نه آخه الان هر چه ما نگاه میکنیم کسی، مگر قرار است تو نگاه بکنی؟ مگر قرار است تو که تو استرس داری که الان من یکی نگاه هر چه نگاه میکنم کسی دیگر را پیدا نمیکنم. این رهبر کار را به آخر میرساند یا رهبر بعدی؟ یا صد تا رهبر بعد؟ یا ظهور فردا؟ یا سال دیگر است؟ یا ده هزار سال دیگر؟ به تو چه حق؟ ضعیف نشود. حق لگدمال نشود. حق سر جایش است. تو استرس خودت را داشته باش که تو بیلیاقت بشی. تو محروم بشی. تو از این سهمیه محروم بشی. یک چیز دیگر میشود. پس آن یسر واقعی این طمأنینه قلب است که با چی حاصل میشود؟ با ذکرالله.
فردا انشاءالله کمی در مورد این صحبت خواهیم کرد که این ذکرالله یک بخشیش این اعمال ظاهری است. یک بخشیش مراقبات باطنی است. چرا ما این آثار از مثلاً روزه برایمان حاصل نمیشود؟ که جلسه قبل اشاره شد. چرا این روزه حقیقی نمیشود؟ چون روزه آن پیوست ذکرالله خودش را ندارد. آن روح ذکراللهی خودش را ندارد که عمدتاً هم برمیگردد به عدم مراقبه. اینها مراقبه میخواهد. این اعمال باید هم مراقبه باهاش باشد، هم خودش مراقبهساز باشد. روزه، روزهای است که هم مراقبه داشته باشد، هم مراقبه بسازد. این را تا اینجایش داشته باشید. انشاءالله فردا بیشتر در مورد این گفتگو بکنیم. انشاءالله خدای متعال توفیق بدهد با عمق جانمان این مطالب را، این حقایق و معارف را بفهمیم، عمل بکنیم و انشاءالله به آن نتایج عالی که خدای متعال بر همه ما در نظر گرفته به برکت این ماه، این ساعات نورانی و این شبهای پاک خصوصاً شب قدر انشاءالله نائل بشویم. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...