در مجموعه جلسات «سخت و آسان» با نگاهی عمیق و در عین حال کاربردی، به تفسیر آیه ۱۸۵ سوره بقره پرداخته شده است؛ جایی که راز «سختی و آسانی» در مسیر ایمان و بندگی آشکار میشود. در این گفتارها، با زبانی دلنشین و پر از مثالهای زنده، از فلسفۀ روزه، معنای حقیقی صبر و شکر، و پیوند میان «عسر و یسر» سخن گفته میشود. مخاطب درمییابد که رمضان فقط ماه گرسنگی نیست، بلکه میدان تربیت روح، رهایی از نفس و رسیدن به یقین و آرامش است. این جلسات سفری الهامبخش از ظاهر عبادت به باطن معرفتاند؛ راهی برای تبدیل سختیها به شیرینی حضور خدا، و تجربه واقعی «سخت و آسان» در زندگی ایمانی انسان
* صبرو صلاة؛ نسخه خداست برای خاشعین، در تبدیل تهدیدها به فرصتها [06:55]
* ظن؛ پلی ست میان شک و یقین برای رسیدن به خشوع [13:37]
*تعبیر قرآن از ظن، یقینِ خبر است نه یقینِ نظر! [16:06]
* از حجابهای ظلمانی تا حجابهای نورانی؛ لایه به لایه توهمات در مسیر نیل به یقین [21:20]
* شیطان، سند زندهای برای اثبات ماوراء! [24:31]
* فقر، خشوع، عروج، صبر، صلاة؛ نقشهی گام به گامِ قرآن برای قرب الی الله [27:10]
* درک این حقیقت که؛ “زمین جای ماندن نیست"، شاه کلید رهایی از توهم استقلال [29:49]
* فقدان خشوع، عامل بی اثر ماندن عبادتهاست [32:47]
* روزه؛ راهکار امیرالمؤمنین علیهالسلام است برای شکستناپذیری در دل فشارها [35:38]
* ذکر و خشوع، کلیدی برای ورود به حیات جدید و خروج از توهم قدرتها [38:52]
* سختیها و ابتلائات، ابزار عروج مردان حقیقی! [41:25]
* خیرِ نهفته در فتنههای آخرالزمان و اطمینان به "ربّی" که ارادهاش جاریست [44:31]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعالیت طبیین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسّرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
مطلبی که به آن رسیدیم، جلسۀ گذشته، این بود که راز استفاده از روزه برای عروج چیست. وقتی گفته میشود "روزه مال من است"، و این امتیاز ویژه را خدای متعال در روزه قرار داده که در بین همه افعال، آن خالصترین و پنهانترین عملی است که هیچ رنگ و بویی از "خود" در آن نیست و اظهار وجودی در این عمل نیست، چون اساساً فعلی ندارد و همهاش ترک است. وقتی که روزه این چنین است، باید روزه ما را عروج دهد. چه میشود که روزه میگیریم ولی این عروج را احساس نمیکنیم؟ این یک بخش بود که البته در تتمۀ مباحث سابق بود که "یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ".
اصل بحث این بود که روزه نه تنها سخت نیست، بلکه ابزاری است برای گذر از سختیها؛ یعنی هم آسان میشود و هم آسان میکند. روزه مشکلاتی را از آدم حل میکند، در حالی که ما خودمان هنوز احساس میکنیم که روزه خودش مشکلی است. روی مشکلات دیگران، مشکلات دیگری داشتیم، روزه هم آمد روی آنها، روزه هم به آنها اضافه شد. روزه گرفتن هم خودش مشکل دیگری است. این چه داستانی دارد؟ در آیۀ کریمۀ قرآن فرمود: "اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ وَ إِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ." و بعد هم خودش این تفسیر را فرمود: "الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلَاقُو رَبِّهِمْ." فرمود: "از صبر و نماز کمک بگیرید، ولی جز برای خاشعین دشوار است."
حالا چه دشوار است؟ این "انها" برخی گفتند به "صلات" برمیگردد؛ نماز سنگین است، مگر برای خاشعین. یک احتمال هم این است که به "استعانت" برگردد؛ این کمک گرفتن سنگین است. این صبر را هم با همۀ وسعت معنایی که دارد که از صبر کمک بگیرید، که خود صبر باز از آن چیزهایی است که برای ما دشوار است. بعد خدا میفرماید که از آن کمک بگیرید، خودش مشکل است. خدای متعال میفرماید مشکلاتت را با آن حل کن. یکی از چیزهایی که گذاشتهام برای اینکه مشکلاتت را با آن حل کنی، صبر است. در حالی که ما الان میخواهیم به خود همین صبر برویم سمتش تا از آن استفاده بکنیم، خود همین کمرمان را میشکند. رگ موز قوهای داشت که اول کمر خودش را صاف میکرد. حالا اینجا اگر صبر گرهگشا بود که اول خودش شیرین بود. حالا اصلاً صبر میدانی معنایش آن چیز تلخ آزاردهنده است. به آن میگویند "صبر". اصلاً یک گیاه است؛ گیاه صبر که جز اعمال حجم گفتند که کندن صبر حرام است. برای مُحرِم. از گیاهانی است که آنجا در منطقۀ حجاز خودرو است. خیلی هم تلخ است. اصلاً خوردنش خیلی دشوار است. اصلاً واسه همین به آن میگویند "صبر". مزۀ زهر مار میدهد.
بعد قبول، مشکلاتت را هم حل بکن. قوه داشت اول کمر خودش را صاف میکرد. میگوید: این اگر شیرین بود، اگر گرهگشا بود، اول خودش انقدر مشکل تویش نبود. صبر که از همه چیز سختتر شد که من میخواهم مشکلم حل بشود. شما من را ارجاع میدهی به یک چیزی که مشکلم را دو تا میکند. این "در نگاه ماست" دیگر. خدای متعال میگوید: "مشکل داری؟" بله خدایا. "چیکار کنم؟" از صبر کمک بگیر، از نماز کمک بگیر. خدایا! اینها اصل مشکلم همین دو تاست. اصلاً من اگر میتوانستم از این دو تا کمک بگیرم، کمک هیچی، اگر میتوانستم این دو تا را انجام بدهم که اصلاً دیگر مشکل نداشتم. خدا به تو خیر بدهد! خدایا با این راهکار نشان دادن به من میگویند: "صبر کن." مگر من اگر انقدر زور داشتم که بتوانم صبر بکنم که دیگر اصلاً مشکل نداشتم. اینها نوک دستها. یعنی هر جور حساب میکنی، میبینی نمیخورد به ما. اصلاً این انگار خدا به یکی دیگر دارد میگوید. انگار واسه، انگار توی یک لیگ دیگر داریم بازی میکنیم ما. خدا چه میگوید؟ اصلاً قرآن انگار مال یکی دیگر است. مال لیگ دست دیگر، دست دومیم. با کیا دارد حرف میزند؟ من دارم میگویم آقا سخت است. میگوید: خب از صبر کمک بگیریم. خب سخت است یعنی نمیتوانم. بعد تو میگویی صبر کمک بگیر. یک چیز دیگر باید بدهی که من بتوانم صبر کنم. نماز کمک بگیر. خب آن هم باز مگر حال داشتم نماز بخوانم و از نماز لذت ببرم که مشکلم حل شده بود.
بعد خودش میفهمد، میفرماید: "میگویم از اینها کمک بگیر، میدانم که نمیتوانی کمک بگیری." "و الا علی الخاشعین." اینجا با این مفهوم جدیدی مواجه میشویم. دشوار، سخت، مگر بر خاشعین. یک بخشی از دشواریهایی که ما احساس میکنیم، به خاطر اینکه هنوز به خشوع نرسیدهایم. یکی از آن چیزهایی که دشواریها را برای ما ساده میکند، خشوع است. خشوع نه تنها دشواریها را ساده میکند، بلکه باعث میشود که ما از ابزارهایی بتوانیم استفاده بکنیم برای برطرف کردن سایر دشواریها. خیلی عمیق است. یعنی معارف قرآن واقعاً عجیب و غریب است.
من ابیاتی از مولوی را دم دست گذاشته بودم از روز اول بخوانم. چون خیلی اعجابانگیز بود. جلسۀ اول بحث، دوستان خوب خیلی استقبال کردند از بحث و اینها. یکی از دوستان گفت: "خیلی مطلب مولوی را گوش بدهی که پرواز میکنی!" دیدم که هنوز قرآنش تمام نشده، بخواهیم به مولویاش برسیم. حالا حالاها بحثهای قرآنیاش ادامه دارد. گفتم دیگر حالا به مولویاش هم نرسیدیم، نرسیدیم، بگذار همین آیات قرآنش را یک مرور بکنیم، هرچند ابیات مولوی واقعاً اعجابانگیز است. یعنی خیلی زوایای عجیبی را به آن میپردازد.
یکی از این آیات که در موضوع بحث ما خیلی کاربردی است، همین است: "انها لکبیره الا علی الخاشعین." بعد، بعدش توضیح میدهد که خاشعین هم با چه به خشوع رسیدهاند. بعد خیلی جالب میشود. یکهو از این ثقل و دشواری به یک راهکارهایی میرسد خیلی عجیب و پیش پا افتاده. "الذین یظنون انهم ملاقو ربهم." اینهایی که خاشعاند کسانیاند که ظن به این دارند که خدا را ملاقات میکنند؛ ربشان را. دیگر حرف از یقین هم نمیزند که باز بگویی بابا خود یقین هم پدرمان را در میآورد. حالا کی میتواند به یقین برسد؟! همهاش دستور راهکارها و عجیب است اینها. توی مباحث روانشناختی اگر مبنا تحلیل قرار بگیرد، خیلی مطالب عجیب و غریبی از توی دلش در میآید. پس معلوم میشود اینجا برای اینکه آدم به خشوع برسد، حتی یقین هم نمیخواهد.
ما برای اینکه بتوانیم مشکلات زندگی را تحمل کنیم، بالاتر از تحمل، از آن بهره ببریم. چون یک وقت آدم فقط تحمل میکند، جزع نمیکند. یک وقت این تهدید را تبدیل به فرصت میکند. جملۀ طلایی و ماندگار شهید حاج قاسم سلیمانی که با اطمینان میگویم: "فرصتی که در تهدیدهاست، در خود فرصتها نیست." معمولی میخواستیم برویم مثلاً جبهۀ مقاومت را توسعه بدهیم، یک فرصتی پیش میآمد. آنقدر ظرفیت و امکان برایمان نبود که داعش این ظرفیت و امکان را برای ما ایجاد کرد. یک وقت از شما با فتنۀ داعش صبر میکنی. صبر میکنی یعنی پا پس نمیکشی، وا میایستی. کاری که باید انجام بدهی، انجام میدهی. یک وقت این است، یک وقت بالاتر از این است. یعنی یک وقت تحمل است. یک وقت آش را تحمل میکنی. سختیهای مبارزه با داعش را تحمل میکنیم. یک وقت از این فرصت نهایت استفاده را میکنیم. مینشینی حساب میکنی که خدا چه میخواسته به من بدهد که داعش را سر راه من گذاشته. یک سکوی پرش است. یک سکوی پرتاب است. خیلی ظرفیتها و قوای من قرار است آزاد بشود، فعال بشود. از این ظرفیت و فرصت استفاده میکند.
تحریم همین است. یک وقت شما تحریم را تحمل میکنی. دیگر سخت است، دیگر دارو گیرت نمیآید، دیگر به هر حال میسازی، بیتابی نمیکنی، به مسیرت ادامه میدهی. یک وقت از فرصت، از این تهدید تحریم، فرصت میسازی. تبدیل به یک فرصت میکنیم. کی میتواند این کارها را بکند؟ با چه میشود این کارها را کرد؟ با صبر و صلات. با این دو تا. کی میتواند صبر و صلات داشته باشد که بعد بتواند با صبر و صلات بقیۀ تهدیدها را تبدیل به فرصت کند، از مشکلات عبور کند؟ آنی که خاشع باشد. کی به خشوع میرسد؟ آنی که گمان دارد، ظن دارد. البته این بحث ظن یک بحث مفصل و مبسوطی است. فکر میکنم ۴۰ جلسه، نمیدانم چقدر در موردش بحث کردیم در تفسیر سورۀ مبارکۀ مطففین که بحث آن هم یک بحث طولانی شد در بحث ظن و همان هم باعث شد که یک وقفهای خوردیم آنجا. "أَلَا یَظُنُّ أُولَٰئِکَ أَنَّهُم مَبْعُوثُونَ". به این آیه که رسیدیم که جان مطلب را همین جا خیلی بحثهای مبسوطی هم آنجا داشت که اینهایی که تخفیف میکنند، کم میگذارند، حق و حقوق خودشان را کامل میگیرند، "یَسْتَوْفُونَ" تا قرون آخرش را میگیرند، حق و حقوق بقیه را زیر سیبیلی رد میکنند. اینها گمان این را ندارند که یک قیامتی هست. برای اصلاح قرآن، روش درمانیاش این است. بیماریهای اخلاقی را این شکلی درمان میکند. حتی نباید یقین نسبت به قیامت باشد. همین قدر که آدم یک احتمال، چون یقینش باید لااقل به علم الیقین برسد. دیگر علم الیقین هم که باشد. "کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ". آنقدر از شما نخواسته به آنجا هم نمیرسد که جهنم را ببینی. از خیلی کارها دست برداری، تا خیلی حالت عوض بشود، رو به راه بشود. همین قدر که "ظن"ش باشد. یعنی توی فضای ذهنت باشد. ولو کاملاً هم چیره نشده بر ادراکات تو. آن وقتی که کامل چیره میشود، میشود یقین. آن وقتی که هنوز کامل چیره نشده ولی "جدی" شده برایت. جدی شده.
حالا آنجا توی بحث ظن داشتیم که خود امیرالمؤمنین علیه السلام، خود ظن را دو بخش میکنند؛ ظنی که ملحق به شک میشود، ظنی که ملحق به یقین میشود. اینجا آن ظنی نیست که ملحق به یقین، توی بستر یقین آرام آرام از تو دل این یقین در میآید. همین قدر که برای آدم توی فضای ذهنیاش جدی میشود و جدی میگیرد. همین قدر که باورش میشود که ولو به صورت یقین آن شکلی هنوز نرسیده که مثل اینکه یک حساب و کتابی هم هست. این ملاقات منظور این است. مثل اینکه یک حساب کتابی هم هست. یک قیامتی، یک پرسش و پاسخی. هنوز آنقدر برایش معلوم نیست که اصلاً خدا، خدا چه؟ خدا کیه؟ این خدایش هم توی فضای ذهنیاش است. ملاقات خدا چه؟ میفرماید خدا. بچهها خدا. خدا. بچهها. خدا. لقاءالله. از آن نور قلمبه، آن پشت دارد دیده میشود. سایه تصورات ما این است دیگر. فرمود مورچه فکر میکند خدا دو تا شاخک دارد. "اِنَّ لَهُ ذابِینِتَیْنِ." فکر میکند خدا دو تا شاخک دارد. "تَتَوَهَّمُ". توهم عالم وهم است دیگر. حیوانات عالم وهم. ما هم همینایم. یعنی تصوراتی داریم دیگر نسبت به خدا و لقاءالله و اینها. خیلی به آن هم خدا کار ندارد که آن هم درست بشود. میگوید همین قدر که یک چیزهایی ولو به صورت مبهم و شبحوار توی ذهنت بیاید که یک حساب و کتاب و توبیخ و بازخواست و مواخذه و اینهایی هست، همین قدر بس است. راهت میاندازد. خیلی مشکلاتت را حل میکند. همین قدر برایت خشوع میآورد. آن خشوع باعث میشود که حالا میتوانی از صبر استفاده کنی، از صلات استفاده کنی، نه اینکه خود صبر هم بشود برایت یک قوز بالا قوز. یک گرفتاری بالاتر از گرفتاریها. نه. میشود یک کلیدی برای حل مشکلات.
بعضی از این موارد را مثل همین آیه که "ظن" آمده را عرض کردم. این "ظن"ی که تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام بود دیگر. فرمود که "ظن یقین الظن و ظن الأدن". اگر تعبیر درست یادم مانده باشد از روایت. که این به این معنا یقین است. یک یقین به یک معنا، یقین هست. به معنای اینکه فضای ذهنی این را گرفته. به یک معنا هنوز یقین نیست. برای اینکه یقین حال معاینه است. "لَیْسَ الْخَبَرُ کَالْمُعَایَنَهِ." یک خبر داریم، یک معاینه داریم. حضرت موسی علیه السلام هم یقین دارد. وقتی خدا بهش فرموده، شک ندارد موسی که "أَزَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ". ولی وقتی میآید میبیند فرق میکند با آن حالتی که خبر دارد. از جهت خبر قطعی است ولی هنوز مشاهده نکرده. پس یک وقت هست یقینی است که هنوز در حد خبر است. یک وقت یقینی است که به معاینه رسیده.
قرآن یقین را یقین نمیداند، مگر اینکه به معاینه، "علم الیقین، لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ". تا به معاینه و رؤیت نرسیده، یقین نیست. تازه این یقین که علم الیقین است، بعدش عین الیقین است، بعدش حق الیقین است. نه، برای معاینهاش هست. بله. آره دیگر. این اگر در حد خبرش برایش قطعی است، یعنی آن ایمان است. حالا یک نکته دیروز هم داشتیم. "أَوَلَمْ تُؤْمِنْ؟ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي." مگر ایمان نداری؟ چرا، ایمان دارم ولی هنوز طمأنینۀ دل ندارم. معلوم میشود که مراتبی از ایمان هستش که هنوز به طمأنینۀ قلب نرسیده و ایمان است. این نکته است دیگر. دیروز جلسه پرسش و پاسخ هم نشد. بفرمایید. بله همین طور است. به ذهن آره آره که این ظنش یقین به این معناست. یعنی مثل حضرت موسی علیه السلام که خدای متعال وقتی بهش فرمود که "أَزَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ"، یقین داشت ولی یقینی داشت بابت خبر. یقین بابت شنیدن داشت. آنچه شنیده بود را باور داشت، نه آنچه دیده بود را. یک وقت یقین، یقینی است که یقین به شنیدن است. یک وقت یقین، یقینی است که به دیدن است. عرض کردم قرآن معمولاً از این تعبیر به یقین نمیکند ولی بین ما عنوان یقین ... قرآن تعبیر به ظن میکند که عنوان یقین هم به آن صادق است. به این معنا خدا این را به عنوان یقین حساب نکرده، ولی اثر یقین را دارد. اثر یقین دارد. چون واضح است ماها جهنم را ندیدهایم خیلی وقتها خیلیهامون، ولی آنی که شنیدهایم که حساب و کتابی هست برایش واضح است. این هم حال خشوعش است. وقتی یکهو مواجه میشود با یک وضعیت این شکلی، احساس میکند دارد پا را کج میگذارد در برابر خدا، در برابر دستور خدا. یکهو به هم میریزد. این حال خشوع است. این ظرفیت را دارد برای اینکه از صبر و صلات استفاده کند. خیلی عجیب استها. اگر اینها تحلیل بشود حالا چه ربطی بین اینها هست، خیلی مطالب عجیب و غریب از توی دل اینها در میآید. چه ربطی دارد بین صبر و صلات، بین خشوع، بین باور به ملاقات خدا؟ اینها همهاش آن حالت فاصله گرفتن از توهمات است که این جمله گوینده را اول از همه و بیشتر از همه متصف کند به این مطالب.
خب عرض کردم آن بعضی توهماتمان خیلی ریشه دارد. حالا حالاها از تویش در نمیآید. حتی ممکن است عوالمی از نور را هم کسی سیر کرده باشد، عوالمی از توحید را هم رفته باشد، هنوز از یک لایههایی از توهم خارج نشده. حتی "تَخَرُّقُ أَفْسَارَ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ" در جوانی میخواندید دیگر. حالا ما امثال بنده در حجابهای ظلمانی هستیم. آنجا دارد از خدا میخواهد که من از این حجابهای نورانی ... حجابهای نورانی چیست؟ مراتبی از توحید که بالاتر است. وقتی نگاه میکند به این پایینتری، میگوید برو بابا متوهم. این توحید افعالی است. این در مرتبۀ توحید افعالی است. آن بالاتر است که نگاه میکند به توحید افعالی میگوید توهم. حتی به توحید اسماء و صفات میگوید توهم. این هم ظلمت است. بیایی بالا میفهمی. مرتبۀ بالاتر توحید که بروی میگوید خداپرستی عین کفر بود که شرک بود. بعضی حجابها و توهمات این شکلی است. خیلی هنوز حالا حالاها کار. بعضیها هم نه یک کم آدم لطافت داشته باشد، از این حجاب عبور میکند. مثل حجاب انکار خدا، انکار صانع، انکار رازق، انکار خالق. خیلی دیگر آدم باید درازگوش بشود که بگوید آقا من خودم خودم را خلق کردم یا اصلاً خالق ندارم یا اصلاً ماس و دروازه به هم خورده پیدا شده، هیچی به هیچی، صاحب ندارد. خیلی دیگر باید کسی احمق باشد. یا خود انکار غیب. انکار غیب هم خیلی حماقت میخواهد.
توی جلسهای چند وقت پیش عرض میکردم به دوستان یکی از گلهایی که ما توی بحث غیب داریم و رویش خیلی مانور نمیدهیم، خود شیطان است. توی عالم زیاد داشتیم کسانی را که خدا را انکار کنند ولی نداشتیم کسی را که شیطان را انکار کند. نداشته و نداریم. منکر خدا داریم، منکر شیطان نداریم. برای اثبات غیب هم شیطان هم کفایت میکند. به نام شیطانی که میگوید هی شیطان، شیطان که همه هم قبولش دارند. سی تن کجاست؟ شیطان کجاست؟ محسوس، ملموس دیده میشود؟ همه پوزیتیویستها هم با فرهنگ پوزیتیویستیشان شیطان را قبول دارند. در حالی که زیر لنز آزمایشگاه هم نمیآید. از کجاست؟ از یک جایی هستش که واقعیت هست ولی نه به صورت محسوس و ملموس و موش پرکنه با دست. دنیایی و ابزار حسی. همه هم قبولش دارند. لااقل در حد شیطانش را قبول دارند. خدا را انکار میکند. خیلی خندهدار است اینها. آن حجابهای خیلی زمخت است دیگر. آنقدر لطافت نمیخواهد عبور از اینها.
یکی از این حجابها، حجاب استقلال، مستقل بودن. حالا این خود استقلال البته خیلی وسیع استها. مستقل بودن مراتب دارد. بعضی مراتبش خیلی زمخت است. بعضی مراتبش خیلی لطیف است. آن مراتب عالی توحید هی هرچه میرود بالاتر، هی از این حجاب استقلال خارج میشود. ولی اینجا این کت و کلتهاش همین قدر که آدم فهمید حساب کتابی هست. مثل اینکه من همهکاره نیستم. مثل اینکه این همۀ چیز عالم باب مراد من نیست. مثل اینکه خود من هم تحت قاعده ام. من سوار بر عالم نیستم. عالم سوار بر من است. من محیط نیستم. من محاطم. خود همین یک شکستگی میآورد که قرآن از آن تعبیر میکند به خشوع. "ربهم." حال خشوع، حال درک عدم استقلال. اینکه آقا من یکهتاز نیستم. من صاحب عالم نیستم. من همهکاره نیستم. کافر هم تا یک سطحیاش میفهمد. گبر و بیدینم تا یک حدیاش میفهمد. البته خیلی لطافت دارد. هی هرچه آدم عروج پیدا کند، به یک ابعاد عمیقتری از این عدم استقلال میرسد که آن ور عدم استقلال چیست؟ فقر. که آن عالیترین درجات قرب الی الله است. همین عالیترین درجات فهم فقر است. آنجا دیگر اصلاً هیچی را با همۀ وجود به واقعیت قضیه درک میکند. نه اینکه بقیه هیچ نیستند. این هیچ است و این میفهمد هیچ است. بقیه هم هیچ هستند، نمیفهمند که هیچاند. این میفهمد که هیچ است. حالا هر چقدر بهتر و عمیقتر بفهمد، هیچ است، خشوع پیدا میکند. هرچه بیشتر خشوع پیدا کند، صعود پیدا میکند، عروج پیدا میکند. هرچه بیشتر عروج پیدا کند، هم از صبر و صلات بیشتر بهرهمند میشود، هم با صبر و صلات سایر حل بکند.
فرایند دیگری است. راهکارهای قرآن یک مدل دیگر است. ما فکر میکنیم که آقا میخواهیم یک آدمی را توی این موقعیت توهم و قلدری و استغنا و تکبر بگذاریم، نگهش داریم. الان دیدید توی اینستاگرام با یک فوت، با یک دعا، با یک حرز که به بنده، به دستش، آن یکی که میگوید: "بیار من پک ثروت بهت میدهم." آتیش روشن میکند و طلابی، آخوند هستند، نیستند. کاسباند دیگر. بزرگوار یک عمامهای هم حالا دارد و پک بهت، یک انگشتر هم دارم. آن اصلاً نمیدانم چی چی است. جزو نمیدانم زحل به مشتری میکند و دو تا چیز هم دارم. اینها را باید دود کنی. اینها را که دود میکنی، انرژیهای منفی میرود. خیلی راحت. سخت نبود. خدا، پیغمبر اینها خیلی سختش کردند. دو تا دود است و دو تا کشیدنی دارد و یک چیز هم به بازویت میبندی. یک چیز هم انگشتت میکنی و انرژیهای مثبت که میآید، انرژیهای منفی که میرود، اصلاً درهای گشایش به روت باز میشود. قرآن این مدلی نگاه نکرده. البته به معنای انکار مطلق اثرات این چیزها نیست. اینها هم ولی اینها راه را دور کردن است. اینها حقه بازی است. اینها شیادی است. گل داستان را نمیشود دور زد. گل داستان این است که تو باید عروج کنی. تو باید بیایی بالا. تو باید بیایی بالا. تو باید از این زمین، از این ماده بگذری. عروج کنی. پرواز کنی. تعالی. بیایید بالا. حرف خدا و پیغمبر این است. باید به تعالی رسید. باید عروج کرد. میخواهی این را فاکتور بگیری با بقیهاش حلش کنی؟ نمیشود.
این با چه فهمیده میشود؟ یکی اینکه بفهمی اینجا مسافری. خودت را بشناسی. اینجا را بشناسی. اینجا کجاست؟ اینجا مقصد نیست. اینجا منزل نیست. اینجا دارالقرار نیست. یادت نرود یک یوم الحساب است. یک حساب و کتابی است. یک یوم اللقایی است. یادت نرود در حرکتی، در گذری. "إِنَّكَ كادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِیهِ." نوع اصول داستان است. اینها را باید بفهمی. در سفری، در حرکتی داری میروی. نتیجه این حرکت آخر ملاقات است. با وضعی که توی این دنیا کسب میکنی، آخر به ملاقات میرسی. یا آنجا سرفرازی. "وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَهٌ، إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَهٌ." یا سرخوشی، شادابی، روسفیدی وجوهشان. یا روسیاهی. "وَ عَسَیٰ وُجُوهٌ." حالا من آیات را هم گاهی کلماتشان را جابجا میخوانم دیگر. شما حواستان باشد. گرسنگی البته به مغز آدم هم فشار میآورد. بعضی روسفیدند. بعضی روسیاهند. بعضیها آنجا وجههناظره دارند. شاداب به خدا نگاه میکنند. بعضیها هم سرافکندهاند، شرمندهاند. این داستان ماست. تو هم اینجایی نیستی. تو هم این نیستی. خودت را غلط تفسیر کردی. اینجا را غلط تفسیر کردی. زندگی را غلط فهمیدی. اول باید این را درستش کنیم. اگر این را درست کردی، از این توهم استقلال در میآیی. از این توهم حیوانیت در میآیی. از این توهم مادی و دنیایی بودن در میآیی. این برایت خشوع میآورد. از این توهم کمالات در میآیی. این آفرین توهمات پدر در بیار ماهاست. چقدر تلخ است خود همینها. زهر حلال. به یکی بگویند آقا تو اینجایی نیستی. تو این نیستی. تو معیوبی. تو فقیری. تو محتاجی. مخصوصاً وقتی که هی هرچه نگاه میکند میبیند دست و بالش هم توی این نعمات دنیایی پر است.
بحث از حیوانیت تا حیات، یک مقداری به این بحثها پرداختیم. آیاتش را هم در سورۀ مبارکۀ کهف بود هم در سورۀ مبارکۀ قلم بود که نقل قول کرد از یکی از اینها که یک کم آدم حسابیترشان بود که به اینها گفتش که: "چرا شما تسبیح نکردید؟" آنها بعد ماشالا گفتند: "مالک اَیمایْ نیستیم." این توهم اینکه ملک من است، یکهو میآید یک صاعقه میزند. وقت سحر، پاورچین پاورچین هم رفته بودند که گدا گشنهها پشت در جمع نشوند تا صبح نشده، شلوغ نشده، همۀ بار را بزنند پشت وانت برگردند شهر. پشتوانه توی قرآن نیامده [که] این یک کلمه، یک جور رفتن که بقیه نفهمند. گدا گشنهها نیایند که به اینها بگویند آقا دو کیلو سیب هم به ما بده. همه برای خودشان بردارند. آرام آرام رفتند. یکهو اشتباه نیامدیم! باغ نیست اینجا. خراب است. آدرس مدلی نبود. این آتیش گرفته. اینجا خاکستر شده. پس مثل اینکه کار دست یکی دیگر بود. مثل اینکه تو همهکاره نبودی. مثل اینکه مال تو نبود. اینها خشوع میآورد. تا این خشوع نیاید، هیچ ارتباطی با دین، با حقیقت، با کائنات برای شخص برقرار نمیشود. هیچ بهرهای از هیچ کدام از آموزههای دینی نخواهد برد. هیچ بهرهای از هیچ کدام از عبادات نخواهد برد. حالا شما میگویی چرا روزهمان اثر ندارد؟ چون خشوع را نداریم. این خشوع باید حاصل بشود. از صبر و صلات استفاده میکنی.
یکی از مصادیق صبر را فرمودند: روزه است. توی بعضی روایات دارد: "الصَّیامُ نِصْفُ الصَّبْرِ." خیلی روایت عجیبی است. محمود فیض هم در محجة البیضاء آورده. خیلی کتاب فوقالعادهای است. این کتاب المحجة البیضاء واسه بقیه آثار شیعه، غریب و مهجور است. آدم هرچه نگاه میکند، میگوید هیچکی توی عالم سرمایۀ ما را ندارد. هیچی هم مثل این سرمایه دور افتاده نیست. یعنی میروی آثار فیض را میبینی، آقا شیعه همین باشد بسش. ملاصدرا را میبینی. روایت را میبینی. روایت شیخ صدوق را میبینی. مجلسی را میبینی. یک کتابش المحجة البیضاء را هشت جلد مشکل بنده آورده بودم. اگر وقت بشود مقداری از آن بخوانم، مطالب فوقالعادهای دارد. مرحوم فیض خیلی مطالب دقیق و بینظیر از "الصَّیامُ نِصْفُ الصَّبْرِ" روزه نصف است. توی بعضی روایات دیگر، ما فرمود که به شما گفتن "اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ." آن صبراش یعنی روزه بگیرید. خیلی عجیب است. روزه مشکل نیست. روزه دشوار نیست. روزه مشکلگشاست.
پک ثروت و قدرت و اینها میداد. بیاید به مردم بگوید هر سه روز روزه بگیریم! چند نفر فالو میکند؟ روزه بگیر! میگوید امیرالمؤمنین هر وقت غریبه [غریبه؟ نه!] به هر وقت به مشکلی میخوردند، سه روز روزه میگرفتند. امیرالمؤمنین! حالا مشکل امیرالمؤمنین چیست؟ بحث آن هم دشواری دارد. آن هم با گرفتاری مواجه میشود. اینی که میبینی در چشم تو این طور سفت و قرص و محکم خم نمیشود زیر بار فشار چیزی، آن پشت پرده دارد. این کوه یخی دو مترش بیرون زده، صد مترش پایینتر است. اینی که میبینی آفتاب تابستان میزند به کوه یخ آبش نمیکند، به خاطر آن صد متر آن پایین است که تو با دو متر بالا را نگاه میکنی. میگویی آفتاب زد، آن یکی همه ذوب شدند، این چرا ذوب نمیشود؟ این ذوبشدنی نیست. توی آن اعماق وجودش یک نوری است. یک ارتباطی است. یک اتصالی است. یک اعتصامی است. "وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُواْ." یک تمسک به عروة الوثقا، آنجا سفت است. طوفانها میآید، بادها میآید، تکان نمیخورد. من یکم که اوضاع و احوال عوض میشود، دختره را به ما نمیدهند. قید همه چیز را داری میزنی. خواستگاری رفته، نمیدهند. تو همه چی شک کردهای. اصلاً نکند ما شیعه بودنمان هم سرکاری است. اصلاً کی گفته قرآن در حق است؟ از کجا شروع شد؟ دختر طلبه، طلب چرا؟ میگوید خواستگاری دختر نمیدهند. به هیچ جا بند نیست. خیلی شل و شکننده است. این احساس احساس فشار میکند. این بهش فشار میآید. چه کار کند؟ یک استحکامی باید باشد که فشار نیاید. این بلکه اتفاقاً آن فشار را به ضد خودش تبدیل میکند. آن فشار را تبدیل به فرصت میکند.
حجم فشار وارد میشود. این استحکام است. شما فرض کنید من الان با مشت محکم بکوبم توی این دیوار. چه میشود؟ چه میشود؟ انگشتانم خورد میشود؟ استخوانم میشکند؟ چرا؟ به خاطر اینکه این آقا خیلی قرص است. مگر این را میشود شکست؟ این آنقدر قرص است که هرچه بزنندش میشکند. میفرمود حاج قاسم هرکی تیر سمت این نظام انداخت، آواره شد. چرا؟ برای اینکه این مظهر عزت خداست. این رهبر عزیز و حکیم مگر پنجاه کیلو شصت کیلو پوست و استخوان بیشتر است؟ ایشان پنجاه شصت کیلو پوست و استخوان که دیگر این حرفها را ندارد. کل کرۀ زمین جمع شدند، نمیتوانند کاریش بکنند. پیرمرد هشتاد و شش ساله. ما این را میبینیم. این مظهر اسم عزیز است. "کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی." "إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ." این مصداق ظهور نصرت بهشت است. منصور از جانب خدا. فرمود: "جند من غالبًا منصورند." وقتی کسی جند خدا شد، "إِنَّهُمْ هُمُ الْمَنصُورُونَ." "وَ إِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ." سپاهیان ما غالبند. حالا شما نگاه میکنی، میگویی آنی که یک بمب اتم دارد، این جور میزند همه تأسیسات ما را از کار میاندازد. بعد او مغلوب است. به این سیستم ما میشود نمیفهمی، بنده خدا. "فَلَا یَفْقَهُونَ". منافق این حرفها چیست؟ حالیاش میشود؟ منافق بیش از این ابزار و ادوات حسی و مادی چه میفهمد؟ از قواعد هستی چه میفهمد؟ منافق. مشکل منافقین هم این است که "لَا یَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًَا." این چون اهل ذکر و توجه نیست. اهل خشوع نیست. چون باور به ملاقات رب در او نیست. چون چیزی فراتر از این عالم ماده باور ندارد و قبول ندارد. قواعد بیشتر از این هم نمیفهمد. اصلاً دست خودش نیست. بنده خدا. نمیتواند بفهمد. راهی برای فهمیدن نداریم. این باید بشکند. این توهماتش شکستن باید بمیرد. این توهماتش تا یک درک جدیدی در او شکل بگیرد. این به یک حیات جدیدی میرسد.
به یک اشراف و احاطۀ جدیدی میرسد. به یک قدرت جدیدی میرسد. از جهت ظاهری این تو موقعیت پایینتر از آن است. این یک جوان سی ساله است. آن یک پیرمرد هفتاد ساله است. این پشتش گرم است به هزار و یک ادوات نظامی فوق پیشرفته. آن دستش به هیچی هم بند. یحیی سنوار را شما ببینید. پیرمرد چند ساله است؟ یحیی چند سالش بود؟ شصت و سه سالم. پیرمرد شصت و سه ساله، تک و تنها، بدون سلاح. ابزارش را وقتی که کشتنش دیدید چیا بود دیگر؟ یک تفنگ داری که با کش ماست بسته. آدم خندهاش میگیرد. چه پدری درآورد زنده و مردۀ او از صهیونیستها. زنده و مرده فیلم گرفتند که آقا زدیم یحیی سنوار بود. این چوبه را آن پرت کرد. این مبل مال آن بود. این ساختمان را تمام شد. بیا حالا هر کی هرجا را مبل بنشیند یک دانه زده توی مشتت صهیونیست. چوب پرت بکن. چوب دستش باشد با چفیه صورتش را بسته باشد. مگر میشود آخر این را حذفش کرد؟ خدا بمیرد. این اسم عزیز اینجا جلوه کرده است. این به عزیز متصل است. این مگر میشود شکستش داد؟ ساحرها به فرعون گفتند که میخواهی چه کار کنی؟ "أَنَّمَا تَقْضِی هَٰذِهِ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا." آن هم که خب عجلمان است دیگر. آن هم تو نکشی، کرونا میکشد. خیلی زور زدی. تازه زورت شد اندازه کرونا. نهایت زور فرعون این است که در حد کرونا میتواند روت اثر [بگذارد]. تازه آنقدر که کرونا میتواند آدم را از پا دربیاورد، فرعون هم نمیتواند از پا دربیاورد. ته زور فراعنه عالم به اندازه این ویروسی که به چشم نمیآمد، تا مدتها نفهمیده بودند چی چی است. این هم زورش [از] سگ شرف دارد. این هم زورش غلبه دارد به فرعون. ته زور فراعنه این است. تازه همان هم توی دایره قدرت و احاطه اراده خدا. آن هم هرچی بزند، هرکی بزند، اثر نمیکند. آن وقتی که خدا بخواهد کارگر میشود.
کسی که به این حال رسیده، توی استحکام است. توی قدرت. این دیگر احساس فشار نمیکند. احساس سختی نمیکند. نه اینکه سختیها سخت نیست. دشواریها دشوار نیست. نه اینکه اصلاً دشواری دیگر ندارد. نه اینکه ابتلاء ندارد. چرا. بابا هی ابتلاعات شدیدتر میشود. "أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِیَاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ." آنی که بیشتر از همه توی عالم ابتلاء دارد، انبیاء است. بعد هر کی به آنها شبیهتر و نزدیکتر. پیغمبر فرمود: "مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیتُ." هیچ پیغمبری به اندازه من توی عالم اذیت نشده. پس اذیت هم میشود. فشار هم میآید. ولی این فشارها نمیتواند از پا دربیاورد. این فشارها فشاریه که آن آسیب زننده، آن ضربه زننده، آن میشکند. بله، ما بالاخره تحریم میکنند به ما فشار میآید. فتنه میکنند، اثر دارد ولی فتنه خیر است. فرمود: "وَلَا تَكْرَهُوا الْفِتْنَهَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ." از این فتنههای آخرالزمان هم کراهت نداشته باش. نه اینکه همهاش خیر است. آخ جون دعا کنیم خدا یک فتنه برساند. [دیگر] دیر شد. دیگر ۴۳ هم دارد تمام میشود. امسال یک فتنۀ ۴۰۳مان نشود. ۴۰۱ داشتیم. جایش هم درد میکند. دو سال ما فتنه نداشتی. از من یاد بگیر. حرف این معنایش این نیست که آرزوی بلا و گرفتاری و سختی و فتنه را بکنی. معنایش این است که تو اگر در موقعیت قدرت این هم برایت خیر است. ترس ندارد. لگد میزنند به نظام، پاهای خودشان میشکند. هر کی تیر انداخت، برگشت به خودش. "وَلَا یُحِیقُ الْمَكْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ." نقشه میکشد، خودش توی نقشه میافتد. همه نقشههایی که آمریکا برای منطقه کشید، شد گرداب خودش. هیچی نشد. نه، پودر شد. نه، به جایی نرسید. به جایی رسید. "أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِي تَضْلِیلٍ، وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ". خودش تویش میافتد. نقشه را میکشد، خودش با پای خودش پا میشود. با فیل، با همه تجهیزات و ادوات و قوه نظامی و با همه دارایی مملکتیاش، با همه ارکان حاکمیتیاش پا میشود، میآید کنار کعبه. "فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ." میشود تمام. انقدر برد برای ما نداشت. خدا خیرشان بدهد. پا شدند تا اینجا آمدند. مال ابرهه را میخواستم بزنم. آن معاون اولش را چه کار میکردم؟ آن وزیرش را چه کار میکردم؟ این همه تجهیزاتشان، شمشیرشان، فیلهایشان. این همه لجستیکی که از یمن تا اینجا ساپورت کرده، تا اینجا رسیده. همه را خرج کرد. همه را آوردند. زدند، پودرشان کردند. "فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ." از چی نگرانی؟ شترها را گرفته بود از حضرت عبدالمطلب. از عبدالمطلب وقت مذاکره خواست. خیلی معروف است. آمد و گفت: "چی میخواهی؟" پیرمرد گفت: "این شترهای ما را." اگر گفت: "من خیلی اولش برایت احترام قائل بودم." گفت: "چرا؟" گفت: "من فکر کردم الان تو آمدی بگویی که آقا کعبه را نزن. برگرد. کوتاه بیا. من شترهایت را گرفتم. میخواهم بروم کعبه را خراب کنم. شترهای ما را بده." گفت: "أَنَا رَبُّ الْعِبْلِ وَ لِلْبَیْتِ رَبٌّ." این هم رب العبل است. در حد فهم او. گفت: "قطعاً در این حد هم این مرد بزرگ قائل نبوده." بگوید آقا من صاحب اینم. صاحب چیست؟ مال من است اینها. "لِلْبَیْتِ رَبٌّ." آن که صاحب دارد. "لِحَاظَ نِظَامِ اللَّهِ رَبٌّ." برای این مملکت امام زمان رب است. این نظام شیعی رب است. مقاومت رب است. له حزب الله لبنان رب است. "لِلْ حَمَاس" رب است. همه جا صادق است. حوزه علمیه صاحب دارد. منبر امام حسین صاحب دارد. هیئت صاحب دارد. زیارت کربلا صاحب دارد. هر کی حملات کجا را بیشتر از همه، غیر از کربلا، یعنی توی همه زیارتگاهها کجا بیشتر از کربلا مورد تحکم قرار دادند؟ مورد هجوم قرار دادند؟ کجا بیشتر از همه مشتری دارد؟ بیشترین موقوفات مال حضرت عباس علیه السلام توی ایران و بقیه کشورها. شنیدم خبر دارد. بیشتر از همه اینجا را زدند. همه موقوفات، همه روضهها، همه پرچمها، همه هیئتها. وقتی مظهر عزت شد، چه را میخواهد بزند این؟ هر مشت محکمتر، اتفاقاً پوئن برای توست. میزند استخوانهایش، نه اینکه روی تو اثری نداشته باشد. میخرد، ردش میافتد.
در حال بارگذاری نظرات...