در مجموعه جلسات «سخت و آسان» با نگاهی عمیق و در عین حال کاربردی، به تفسیر آیه ۱۸۵ سوره بقره پرداخته شده است؛ جایی که راز «سختی و آسانی» در مسیر ایمان و بندگی آشکار میشود. در این گفتارها، با زبانی دلنشین و پر از مثالهای زنده، از فلسفۀ روزه، معنای حقیقی صبر و شکر، و پیوند میان «عسر و یسر» سخن گفته میشود. مخاطب درمییابد که رمضان فقط ماه گرسنگی نیست، بلکه میدان تربیت روح، رهایی از نفس و رسیدن به یقین و آرامش است. این جلسات سفری الهامبخش از ظاهر عبادت به باطن معرفتاند؛ راهی برای تبدیل سختیها به شیرینی حضور خدا، و تجربه واقعی «سخت و آسان» در زندگی ایمانی انسان
* اختلاف فتوا با خدا ! ؛ مشکل از "من" ماست [11:50]
* خدا ما را جانشین خودش میبیند، ما خود را زندانی شهوت [13:57]
* قانون جذب یا توهم تسلط بر کائنات؟ [16:54]
* اگر قانون جذب واقعی بود، برجام گلابی میداد! [21:41]
* جهان تسلیم بندهی تسلیمشده به خداست [23:37]
* آسانی حقیقی، در بیمزاحمت رسیدن به حقیقت است [24:25]
* اراده انسانی و عالم تزاحم؛ انتخاب دوگانهی دنیا یا ملکوت [28:24]
* راحتی پس از مرگ، یا مرگ پیش از راحتی؟ [34:16]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطاهرین و رحمة الله من الآن إلی قیام یوم الدین.
بحث ما در مورد آیه ۱۸۵ بقره بود: "شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن"؛ عرض شد که کار اصلی و بنیادینی که خدای متعال، مرکز ثقل عبادت قرار داد در ماه مبارک رمضان، بعد که در مورد روزه دستور میدهد و حدودی را تعیین میکند که اگر کسی احیاناً مریضه یا در سفره، این بعداً جبران میکند، پیام دیگری را به روزهدار میفرماید: "یرید الله بکم الیسر"، خدا برای شما آسانی را اراده کرده، سختی را اراده نکرده. سه تا نتیجه را متناسب میکند. یکی اینکه این شکلی هم تعداد ایام را کامل میکنیم (اگر بعد از ماه رمضان روزهایی که به هم خدا رو بابت هدایتی که به شما رسونده تکبیر خواهید داشت) یک امیدی هم اینجا مطرح میکند: "لعلکم تشکرون"، یک زمینهای فراهم میشود برای اینکه شاکر شوید.
دیروز در مورد این بخش مطالبی را با عزیزان مرور کردیم. بنا شد در مورد روزه نکتهای را عرض بکنیم و جایگاه روزه. خب دیروز عرض کردیم اساس این مطالب در این است که انسان از ظاهر به باطن عبور کند و منتقل بشود و حرکت کند. بحث مبسوطی است، انشاءالله بیشتر بهش خواهیم پرداخت. انگار روزه نقش ویژهای دارد در انتقال ما. ظاهر روایت مفصلی هست. مجموعهای از آیات و روایات را کنار هم قرار دهیم، مطالب شگفتانگیزی نصیب میشود و در واقع هندسه موزونی در این آیات و روایات نهفته است که هر کدام، دیگری را تفسیر میکند، جایگاهش را معلوم میکند. اینکه این آسانی فعلاً فقط یک فهرست اجمالی عرض بکنم تا در جلسه بهش پرداخته بشود.
این راحتی اولاً یک بخشش به این است که خدای متعال تکلیف مالایطاق نکرد. چیزی که فراتر از طاقت ما باشد، از ما نخواسته. اگر هم هر وقت وظیفه و تکلیفی بخواهد یک جوری سنگین بشود که ادای آن دیگر واقعاً از تحمل انسان خارج بشود، خب این تکلیف برداشته میشود. یکی از معانی "یرید الله بکم الیسر" همین است؛ میفرماید: از آدم مریض و آدم مسافر، من روزه نخواستم. این نشان میدهد که من نخواستم سخت بگیرم. در احکام من سختگیری نیست. یکی از معانی اینکه سختگیری نیست، همین است که هر چه که گفتم مطابق با طاقته. اگر هم دارد از طاقت خارج میشود، دستور آنجا دیگر برداشته میشود، اضطرار میشود و وقتی که اضطرار بشود، من دیگر آنجا...
یکی از معانی این است. در روایات ما هم مفصل به این مطلب اشاره شده. شریعت اسلام، شریعت سهله سمحه است؛ طبق روایات، شریعتی است که آسان گرفته، بنا نداشته که سختگیری کند. ممکن است به حسب ظاهر تصور سختگیری داشته باشید و احساس سختی بکنید ولی خدا این سختی را اراده نکرد. آنی که برای شما اراده کرده، آسانی بوده. این کجایش آسان است؟ روزه ماه رمضان خصوصاً روزهای بلند تابستان، روزهای گرم تابستان برای یک بچه تازه بالغ، دختر نُه ساله، ده ساله با این همه مشغله و کار و فعالیت و اینها، آدم فعالیت فکری دارد، فعالیت فیزیکی دارد، کجایش آسان است؟ اینجا میفرماید که من آسانی برای شما خواستم، سختی نخواستم یعنی در دل این سختی، آسانی است ولی بهش ملتفت نیستید. بحث مفصلی دارد که باید بهش پرداخته بشود، البته یک مقداری هم بهش پرداخته شده. اختلاف اقوال هست در مورد این آیه. آن چیزی که حالا فعلاً عرض کردیم و میشود ازش دفاع کرد و قرائنی برایش داریم، این است که "العسر" جلوتر که آمده، جلوتر از "الیسر" که آمده، یک جورایی معنای انحصار ازش... حالا یا واقعاً مفید حَصْرِ است یا برخی گفتهاند که خودش ممکن است مفید حصر نباشد ولی به هر حال میتواند این بوی حصر از آن استشمام شود. حالا خلاصه بحث خیلی فنیاش نکنیم، نتیجه این میشود که آیه میخواهد بفرماید ظاهراً فقط با عسر به یسر میرسید. نه اینکه همراهش است.
اشاره سریع به این آیه داشته باشم. انشاءالله باز فرصت بشود بیشتر بهش بپردازیم. پس یک مطلب دیگری که از "یرید الله بکم الیسر" فهمیده میشود، این است که سختی هست ولی من نخواستم شما به سختی بیفتید، خواستم به آسانی برسید. خب پس چرا ما رو تو سختی انداختی؟ برای اینکه با سختی میتوانید به آسانی برسید. خب اینجا این آیه "إنّ مع العسر یسراً" ازش این فهمیده میشود که اصلاً فرایند رسیدن به راحتی و آسانی و یسر بدون عسر و یسر فراهم نیست. این قاعده این هستی است. خدا عالم را این شکلی آفریده. عالم تکوین این مدلی است، این شکلی است. البته علامه طباطبایی اینجا "إنّ مع العسر یسراً" را میفرمایند که این معیت با سختی با آسانی است به معنای این است که چسبیده به آسانی یعنی آسانی به سختی چسبیده ولی چسبیدنی است که در پی او چسبیده. لذا بعضی ترجمهها که گفتهاند بعد از سختی آسانی میآید به این معنا باید باشد نه اینکه الان سختی را تحمل میکنیم، بعداً آسان میشود، قرآن نمیخواهد این را بگوید. نه، "بعدش" به معنای اینکه چسبیده بهش، بلافاصله بعد از اینکه این مسیر عسر طی شد، مسیر یسر و نتیجه یسر خود را نشان میدهد. از علامه طباطبایی میفرماید که این "مع" به معنای "بعد" است، بعد سختی آسانی است ولی نه بعد فاصلهدار، بعد چسبیده. این چسبیدن اینجا هم هست. واسه همین "مع" معنا دارد، باهاش است نه یعنی توشه. این نظر علامه طباطبایی است ولی محییالدین ابنعربی قائل به این است که نه این امتزاج است. دردش نیست، این توشه باهاش است، آمیخته باهاش است. هر سختی با یک آسانی آمیخته است. حالا هر کدام از این دوتا که بخواهد باشد، نتیجهاش یک چیز است. نتیجهاش این است که راه رسیدن به آسانی، سختی است. ما سختیاش را میبینیم چون ظاهربینیم بهمون سخت میگذرد. خدا آسانیاش را میبیند. خدا به آن حقیقت کار نظر دارد، به آن واقعه قضیه توجه دارد. واسه همین خدا میفرماید که من سختیاش را برای شما اراده نکردم. نمیگوید سختی ندارد. بله، یک حدی از سختی که بالاتر از طاقت است، خارج از طاقت میشود، دیگر اصلاً این تکلیف برداشته میشود. در مورد روزهدار هم همین را گفتهاند. گفتهاند اگر کسی واقعاً دیگر از عهده روزه گرفتن خارج است، حالا مریض است که خود قرآن بهش اشاره کرد، روزه گرفتنش حرام است. بچه کوچک و دیگران هم همین است. اگر تشنگی داری، مشرف به هلاکت میشوی یا مشرف به بیماری میشوی، الان دیگر دارد آسیب به او وارد میشود؛ به خودش، به کبدش، به کلیهاش آسیبی وارد میشود، اینجا دیگر این فوق طاقت است، فوق تحمل. این میزان وقتی به این حد از سختی از دستور کار خارج میشود ولی معنایش این نیستش که حالا آنهایی که به این حد از سختی نرسیدند، دیگر اصلاً سختی تحمل نمیکنند، اصلاً سختی ندارد. نه، سختی دارد، نمیشود بدون سختی باشد. چون راه رسیدن به آسانی، تحمل سختی است.
چرا؟ این آن آسانی مگر چیست؟ خب ما ادراکمان از آسانی هم دوباره غلط است. ما از آسانی همه چیز برایش فراهم است، همه چیز مهیاست، هیچ رنجی برای رسیدن به آن چیزهایی که میخواهد، تحمل نمیکند. این تعریف ما از آسانی است. وقتی هم که برای رسیدن به چیزهایی که میخواهد، خیلی باید هزینه و بها و زحمت متحمل بشود، اسم این را میگذاریم سختی. درک ما از سختی و آسانی این است. به یک معنا درست است، این عبارتها مشکل ندارد. آن "منی" که اینجا تعریف کرده، مشکل دارد. "چرا من؟ من انقدر باید متحمل زحمت بشوم؟ چرا برای تأمین نیازهایم انقدر باید سختی بکشم؟" یک عبارت درست است. میگوید: "آقا، من راحتی میخواهم، من میخواهم هر چه را که باید بهش برسم، بدون زحمت برسم. فطرت آدم همین را میگوید؛ امر فطری است." ولی مسئله این است که آن "منی" که این وسط تعریف کرده، آن "میم" متصل، "میم" چسبانی دارد به کار میبرد. آن غلط است.
این "یرید الله بکم الیسر"، در واقع آن گل داستان توی آن کلمه "کم" است: "بکم". و دعوای ما با خدا و اختلاف نظرمان، به قول مرحوم مصباح، "اختلاف فتوا داریم با خدا." این اختلاف فتوایمان با خدا از کجا نشئت گرفته؟ توی اختلاف نظرمان سر کلمه "کم". خدا یک تعریفی از آن "کم" دارد. ما یک تعریفی داریم. خدا ما را یک چیزی میداند. ما خودمان را یک چیز دیگر میدانیم. اینجاست که به چالش میخوریم. ما به این ابعاد حیوانیمان نظر داریم. ما به این منِ مادیمان نظر داریم. به این منِ طبیعیمان نظر داریم. به این چیزی که با حِس درک میشود، این حیوانیت خودمان توجه داریم. این لذتهای حیوانی را برای خودمان لذت میدانیم. خدا به آن حقیقت ما نظر دارد، به آن ابدیت ما نظر دارد، به "نفخت فیه من روحی" توجه دارد، به "إنی جاعلون فی الارض خلیفه" توجه دارد. ما را خلیفه میداند. ما را توی آن مقامی میبیند که هر چه اراده کنیم، محقق میشود. ما را میخواهد مثل خودش قرار بدهد: "عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی". حرف من را گوش بده، من تو را مثل خودم کنم. خدا من را در آن آینه "مثَلِ الهی" میبیند. من خودم را در این آینه این شهوات و خورد و خوراک و پرِ خواب و خشم و شهوت شب است و جهل و غفلت. "حیوان همی نداند به جهان آدمیت، پر و خواب و خشم و شهوت شبق است و جهل و غفلت." راحتی، درکمان از راحتی غلط است. چرا؟ چون درکمان از خودمان ... خدا این خود را به زحمت میاندازد تا آن خود تو آسایش باشد. ما میخواهیم این خودِ تو آسایش باشد چون اصلاً آن خود را قبول ندارد. میخواهد باشد یا نباشد، به چه کار من میآید؟ ابدیت چیست؟ بعدش هم اینجا به ما داده، خوردیم، خوابیدیم. خلق کرده راحت بشویم. اگر ابدیتی هم باشد، وظیفهاشه دیگر. باید بدهد، بخوریم، بخوابیم. بعد اینجا که خوردیم، خوابیدیم، همین قرینه میشود. اگر جای دیگری هم باشد، چون اینجا مَفت داده، خوردیم، خوابیدیم. اگر جای دیگر هم باشد، زحمت... حیوانیت و حیات فصل اول، مفصل در مورد این نگاه مطالبی را عرض میکردیم. توی گفت: "اگر عالم دیگری هم باشد، من پس خوب بودم در پیش خدا و چشم خدا چطور اینها را بیمزد و منت و بیزحمت داد." این قاعده زحمتبری را میخواهد بهش تن ندهد. اصلاً این را از ابتدا یکسری چیزها را مُفتی بهش دادند. انگاره که میشود مُفتی رسید و اصلاً بقیه امور تابع زحمت و تلاش نیست، تابع شانس است. "بیا! تابع شانس است یا تابع خاص است." آن هم نخواسته خدا خاصِ من. آن هم نخواسته همراه با زحمت، خواسته همراه با دستور. این نگاهی است که غربیها دارند: "شانس". من نمیگویم شانس، من میگویم اراده ولی چه ارادهای؟ ارادهای که تو باید به کائنات دستور بدهی بردارد برایت بیاورد. "کائنات وایساده دست به سینه، چاکر و مخلص و نوکر تو مثل غول چراغ جادو. همه دربست در اختیار تو. چی میخواهی؟" تصوری است که انسان غربی از خودش، از هستی دارد ولی انسان قرآن، انسان خدا، انسانی است که: "لیس للإنسان إلا ما سعی". به میزان زحمتش به نتیجه میرسد. البته خدا عالم را برای او خلق کرده نه به معنای اینکه این به عالم دستور بدهد بلکه معنای اینکه عالم همه در اختیار اوست برای اینکه دستور خدا را اطاعت کند. خیلی بین این دو تا نگاه تفاوت است، بیخِ قضیه را انداخته، کنده. آن نخ اسکناسی را درآورده.
همه آیات و روایات میشود در خدمت همه گاهی منبریهای محترم، حالا بنده خیلی چون بنا ندارم همطیفیها و همحزبی و همگناهیها و اینها را نقد بکنم، خیلی دم پر حضرات نمیشوم بیشتر اوقات. گاهی هم به چیزهای بیربطی از این حضرات گیر میدهند که مثلاً فلان رپ فلان کلمه را استفاده کرده. مباحث مطرح، یکیاش همین است. گاهی آدم این را استشمام میکند از بعضی مطالب، از بعضی منِ انقلابی هم هستند، تقیدات به هر حال انقلابی و حتی مذهبی ولی آن انسانی که دارند مبنای کار قرار میدهند، چه بدانند که نداند، چه بگویند چه نگویند، گاهی این است. انسان استشمام میکند توی خیلی از مباحث که انگار همه کائنات وایساده از این دستور بگیرد. "خدا برای تو خلق کرده." کدام تو؟ "خلق لکم..." باز دوباره در آن "کم"ش را داری اشتباه، غلط تفسیر میکنی. کل قرآن یک چیز دیگر میشود خصوصاً در سوره اعراف یک مانور خوبی این "کاف" یا این "کم" دقیقاً معنایش چیست؟ به تو که میگوید تو کدام تو را دارد خطاب میکند؟ اصلاً چی را تو میداند؟
اصل داستان "یریدالله بکم الیسر" به حیوانیت شما، خدا اراده یسر کرده؟ اصلاً خدا برای حیوانیت شما ارزش ذاتی قائل است که بخواهد هی بهش حال بدهد؟ به توهمات شما، خدا اراده آسانی کرده؟ اصلاً توهمات شما برای خدا ارزشی دارد که خدا بخواهد توهمات شما توی آسانی باشد؟ نخیر! به حقیقت شما، به آن حقیقت وجودیتان که عین ربط به خدای متعال است. در عین حال قدرتی دارد، موقعیتی دارد که میتواند خلیفه تام و تمام خدای متعال باشد. میراثدار هر آن چیزی باشد که خدای متعال دارد. هی! چیست که اگر به او پیوند بخورد، میشود همه؟ برای این تو، به این معنا همه هستی را آفریدم، همه چیز را در اختیار این گذاشتم. نه این تویی که قراره بخورد و بخوابد و لنگ و آروغ بزند و شهوتبرانِ همه عالم برایش خلق شده. این میخواهد زور بگوید به زنش، مینشیند به کائنات دستور میدهد. همه هم گوش میدهند که این یک کاری بکند، پدر اینها را دربیارد. "قانون جذب". گاهی شوخی! راست بود لااقل برجام به نتیجه میرسید. انقدر نشستند زور زدند که خود این ادله، بهترین دلیل برای اینکه این قانون جذب واقعیت ندارد. اگر قرار بود هر کسی توهمات، تمایلاتش چون دوست دارد فلان چیز بشود، کائنات هم دست به دست هم کشت که این درخت یک دانه گلابی کوچولو لااقل بدهد. هیچی نداد، زهر حلال داد. آخرش بوی رسوایی و خواری و فضاحت ازش دارد در میآید. درخت برجام احتمالاً میوه جز فضاحت و رسوایی نخواهد داشت. پس این نیست که کائنات وایساده تو دستور بدهی که مثلاً چون من با آمریکاییها فلان قرارداد را بستم، توی کائنات موظف باش که رزق بیاوری، برکت بیاوری، تفضلات بیاوری. با دشمن خدا همدست شدی، از دستور خدا عدول کردی، حرف ولی خدا را زیر پا گذاشتی. نه حرف ولی خدا، حرف عقل و حرف تجربه را، حرف منطق را زیر پا گذاشتی. تو این نعمت عقلی که خدا بهت داده را لگدمال کردی. شاکر این نعمت نیستی. "این تو، آن تویی نیستش که من موظفم بیایم سرویس بدهم. من آسمان و زمین برایش خلق شدم." آن تویی، آن تویی است که من موظفم به او سرویس بدهم که قراره تابع محض باشد، مطیع محض باشد. "من کان لله، کان الله له. عبداً لله، عبد الله له کل شیء". جملات شهید حاج قاسم سلیمانی هم از این تعابیر بودند، خاطرتان باشد. آنی که عبد خداست، همه عالم در اختیار عبودیت او قرار میگیرد. تسلیم او میشود، رام او میشود. این آن آسانی است که خدا برای ما خواسته که بیمزاحمت به همه چی برسیم، به همه عالم سوار باشیم. مانعی برای رسیدن ما به خواستههایمان نباشد. خواستههایمان چی بود؟ ما چی میخواستیم؟ ما آب و نان میخواستیم اینها که علف مرکبت بود، علف الاغت بود. تو چیزی جز خدا نمیخواهی. تو چیزی جز اتصال شدید و عمیق به او نیاز نداری. تو اصلاً جز او چیزی نمیخواهی و چیزی نداری. اصلاً چیزی نیست جز او. نه، چیزی هست؟ گفتی فطرتم میگوید من باید بدون زحمت، بدون مانع به خواستههایم برسم. "خدا خیرت بده. من هم خواستم. یریدالله بکم الیسر. من هم همین را میگویم. قرار بگیر بدون مانع و مزاحم به همه خواستههایت برسی. همه خواستهها تو را به نقطهای قرار دهم که بین تو و من هیچ مانع و مزاحمی نباشد. ولایت، آن نقطه اتصالی است که بین انسان و خدا هیچ مانعی، هیچ حجابی نیست، هیچ مزاحمی نیست، هیچ قیدی نیست. تو به آن مسببالاسباب رسیدی. تو به آن حقیقتی متصلی که "إذا أراد شیئاً أن یقول له کن". او سرچشمه همه هستی است. "بیده ملکوت کل شیء". ملکوت کل شیء نه مِلک هر چیزی. "تبارک الذی بیده الملک" اینجا تعبیر تبارک را به کار میبرد وقتی به ملک اشاره میکند: "تبارک الذی بیده الملک". ولی وقتی به ملکوت میرسد: "سبحان الذی ملکوت کل شیء". عالمی است که آنجا بین اراده خدا و تحقق هیچ مانعی نیست. اگر تو هم به نقطهای برسی که بین تو و خدا هیچ مانعی نباشد، بین اراده تو و تحقق هم هیچ مانعی نیست. همه کائنات در اختیار توست.
سختی این تکالیف هم برای این بود که تو را به آن حقیقت برساند. تو را از این موانع اینجایی عبور بدهد. در واقع تو داری تصور سختی میکنی، تو چون دوری برایت سخت است. آمدن این همه راه و برگشتن صَفْلَین. فرستاده اول در احسن تقویم بودیم، از اَصْفَلَ صافلین به عالم تَبَعِ آدمِ ماده دور شدیم. حالا باید با این ابزار مادی که داریم از این سرمایه مادی که ابزار ماست، نفس ما، جان ما، فطرت ما، روح ما، هرچه میخواهیم ازش تعبیر بکنید، به واسطه این ابزار مادی ساخته میشود، ارتقا پیدا میکند، تعالی پیدا میکند. این ابزار ماده را بهت داده، فرستاده به تو یک عالمی که عالم ماده است که ابزار ماده داشته که این جانت را بفرستی بالا. بعد یک تعلقی هم به تو داده به این عالم ماده و این ابزار مادی: "زین للناس حب الشهوات من النساء والبنین". جنسیت مال اینجا نیست و سنخیتی با اینجا نداری. بند نمیشدی. نفس آدمی اگر تعلق مادی را خدا ایجاد نمیکرد، یک لحظه توی عالم ماده نمیماند چون اصلاً سنخیتی با اینجا ندارد، ربطی به اینجا ندارد، تعلق به اینجا ندارد. همه تعلقش به عالم بالاست. خدای تعلق هم ایجاد کرد که اینجا بمانی که از این ابزار استفاده کنی. شهوتی داشته باشی به همسر، شهوتی داشته باشی به طعام، شهوتی داشته باشی به مال. اگر اینها را نداشتی زندگی نمیکردی. شهوت به مال اگر کسی نداشت کار نمیکرد، پول در نمیآورد. دنیایی نبود. دنیا اگر نبود، رشدی نبود، آخرتی هم نبود، کمالات اخروی هم نبود برای انسان. ملائکه اگر قرار بود ندهند که میشدیم حیوان. قرار شد به ما بدهد با اراده خودمان انتخاب بکنیم عالم ملائکه و بالاتر از عالم ملائکه. وقتی با یک اراده میآید، مزاحمت میآید وسط. یک دور دارم کل اصول عقاید را مرور اجمالی میکنم.
وقتی پای اراده میآید وسط، تزاحم میآید وسط؛ دوگانگی باید باشد. ماده و ملکوت باید باشد. ابزار مادی باید باشد. انتخاب ملکوت به واسطه ابزار مادی باید باشد. ساخت ملکوت به واسطه ابزار مادی باید باشد. این ابزار مادی اگر تعلق بهش نداشته باشی، ازش استفاده نمیکنی، اصلاً اینجا بند نمیشوی. یک تعلق هم برایت ایجاد کردم. حالا بهت میگوید برگرد، دیگر برنمیگردی. ماندی، گرفتار شدی. "الارض" گرفتت، شکارت کرده. "حیات دنیا" مغرورت کرده. "مغرور" به معنای فریب. "لا تغرنکم الحیات الدنیا ولا یغرنکم بالله الغرور." گولت زد. که آن ابزار فریب شیطان هم همین ظواهر. مفصل در سوره مبارکه کهف مباحثی در موردش داشتیم. "إنا جعلنا ما علی الأرض زینة لها لنبلوکم". ما "ما علی الارض" را زینت زمین قرار دادیم، ابزار آزمایش شما قرار دادیم ولی شما به خاطر این تعلقی که من قرار دادم و ظاهرگرایی که خودتان دارید و حسگرایی که دارید، چشم باز میکنید، خودتان را توی بستر این عالم ماده میبینید. نیازمند به عالم ماده میبینید. محتاج، وابسته به این میبینید، دلبسته میشوید. حالا میخواهم بهت بگویم برگرد، برنمیگردی. راه برگشتت هم این است که از این استفاده کنی، زیر پا بگذاری، بیا بالا، دل بکنی از این، بشکونیش در جهت آن منافعی که داری. ظرف بلورین که دادم برای اینکه رغبت کنی توی آن غذا بخوری. مثلاً ظرف خوشگل بهش میدهی، دیدید برای بچهها این ظرفهای بچهها که میگیرند، عکس کارتون میزنند و عروسک میزنند، عکسهای جذاب. رغبت نشان دهد، پای سفره بیاید. قاشق خاص برایش میزنند، بشقاب خاص میزنند، لیوان خاص میزنند. گاهی خود غذا را هم یک فرم خاصی بهش میدهند. همه اینها در جهت چی بود؟ که رغبت کند، که رغبت کند چهکار کند؟ بخورد تا زیر دندان [له شود]. ولی این انقدر توی چشمش بزرگ میشود و میگیردش، بازی کند، محترم میشود. توجه این را به خودش جلب میکند، معبود این میشود. استفاده دیگر ازش... ما توی این موقعیت. حالا به ما میگوید دست بردار، ولش کن. پشت پا بزن. لگد بزن روش، برو بایست. آقای ماشین خوشگل ۱۰ میلیاردی که خریدی، مگر نخریده بودی تا کرج بروی، تا قم بروی، تا مشهد بروی؟ خب سوار شو، راه برو. توی پارکینگ هی میرود شامپو میزند بهش، هی میرود تمیزش میکند، پولیش میزند. "یک ماشین ۱۰ میلیاردی توی پارکینگ دارم." با پراید...
اصلاً خدا زن را برای چی داده بود؟ تعلق به زن، تعلق به فرزند. اینجا باید بگذری (از تعلق)، باید استفاده کنی. از این [دنیا] میل داده بودم، اصلاً واسه همین اسمش را گذاشته مال. خودش میل را قرار داده که بمانی، که باهاش ارتباط برقرار کنی. بعد میگوید خرجش کن. اوضاع وخیمیه، توی چه مخمصهای گیر کردم؟ خودت آن تمایل را دادی. از اولم که من چشم باز کردم هر چی که دیدم پول بوده، کار را روی پول دانستم. پوله که... بر میآید با چه بدبختی و رنجی رفتم پول درآوردم. بعد میگوید یکپنجم بده، آنجا صدقه، آنجا زکات، آنجا انفاق. "حق معلوم للسائل والمحروم." آن محروم بوده، آن نداشته. به من چه؟ من زحمت بکشم آن سیر شود؟ بعد دارد فشار میآید. این سختی را محجوب شدم به حجاب ماده. اگر این گرفتاریها نبود، این سختیها هم نبود. اگر روی این پا بگذارم، برگردم، آرام آرام از اینکه عبور کنم از این ظرف حجاب مادی و ادراک مادی که در بیان [است]. از این سختی و ثقلم خارج میشوم، از این فشارم، مبدأ خودم که برگردم، از اینجا که فاصله بگیرم، سرمایه و اندوختهام را که از اینجا جمع بکنم، ببرم بعد از مرگ. برای غالب افراد تا نمیمیرند، به این روح و راحت [نمیرسند]. برای بعضیها هم توی همین زندگی دنیاست، سختیهای زندگی تعبیر خیلی قشنگ همون سختیهای زندگی. تا وقتی است که انسان یا حقیقتاً بمیرد یا حکماً بمیرد. تا نمردی. وقتی مردی، راحت میشود. "موتوا قبل ان تموتوا." آنی که برایمان خواسته همین است که بمیریم ولی همین مرگ، برایمان از همه چی سختتر است. دل کندن همان مردن است. دل ندادن، مشغول نشدن همان مردن. "ألهاکم التکاثر حتی زرتم المقابر." یک دوگانهای بین مرگ، زیارت مقابر و مشغول شدن به تکاثر. هزار بار آدم هزار جور تفسیر میکند. باز میبیند هنوز یک راه دیگر، هنوز یک چیز دیگر، دارد میگوید مدل هم دیدم. هم گفتم: این تکاثر، این شلوغپلوغیها، ابزار و ادوات این امکانات دنیایی، تکاثری که توی چشم شما زیاد میآید، زیاد نیست، زیادنماست. زیاد نماز فرق کوثر و تکاثر این است که کوثر زیاد واقعیه، تکاثر زیادنماست. زیاد نیست، زیاد به چشمت میآید. مثل اینکه بیسکویت را هزار تکه میکنند، [به] بچه کوچک خیلی لقمه دارند بهش میدهند. این همهاش یک دانه بیسکویت مادر است. زیادنما، هیچی نیست. "قلیل" است در برابر آن حقیقت، این زیادنما زیاد نیست. کوثر توی آن عالم وحدت است. حواستان پرت شد. تا نمردی، مشغول این [تکاثر] چون مشغولت کرد، چون توی چشمت زیاد میآید. بعد بهت میگویند آقا هزار تومان هم بگذران. خیلی هزار [تومان در نظر او زیاد است] در حالی که همه عالم ماده را با هم جمع کنی، یک لقمه است در برابر قلیل، هیچی نیست در برابر آن اب... خیلی توی چشم، خیلی بهش فشار [میآید]. یک فطریه میخواهد بدهد، پدرش در میآید. یک خمس میخواهد بدهد، صد بار بالا پایین میکند، دستگردان میکند. [هفتاد بار دیگر بخشهایی که خیلیا توش مجتهدن]، احکام خمس. از کی راحت؟ همه رسالهها رفتند یک دور هم زدند. یک نفر از همه ساده در میگیرد. اینجا چه جور تعلق میگیرد؟ چقدر بالا پایین میکند؟ "خدا و پیغمبر و قرآن و کل این چهل و سه جلد جواهرالکلام را بخورم که بفهمم این یک دانه سکه پارسیانی که دادهام، خمس بهش تعلق نمیگیرد." فشار میآید. آقا، این کجایش راحت است؟ تا نمردی، سخت است. وقتی بمیری یا حقیقتاً بمیری یا حکماً. حقیقتاً همین مرگ طبیعی است. مرگ انخرامیاست. کار تمام [است]. توی قبر خودش میفهمد همه این عالم حجاب. منتقل میشود به عالم بالا، میفهمد اینجایی نیست. همنشینش را جمع میکند، تلاشش را میگذارد، زورش را میزند. آلوده به اینجا، حواسش به اینجا پرت نشود. آنی که همه شد، آخرت توجهش آنوری بود. این آرام آرام میمیرد قبل از اینکه بمیرد. جان میآید، عبور میکند از این گذر. آن وقت دیگر حقیقتاً مرده یا حکماً مرده.
خلاص. اینجا یک کار ویژهای را خدا قرار داده که این نقش بینظیری دارد در این انتقال ما از این ظاهر به باطن. آن کار، روزه است. روزه یک چیز عجیب غریبی است، معجون بینظیری. ما خیلی اینها را ساده میگیریم، خیلی وقتها دنبال یک دستورات و چلهها و کتب خطی علوم غریبه و یک دستور ویژهای از فلان عارف قرن ششم به ما رسیده. "اینو توی اون چیز قاطی میکنی بعد فلان وقت دود میکنی، ذکر یا بد بود." نه آقا، همینهاست. همینهایی که در اختیار من و شماست. اگر اثرش بیشتر بود خدا آن را واجب میکرد. یک نفر را پیدا کنیم بگوید: "این سر مکتوم را باید به ما لو بدهد، یک عارفی، یک باطنداری." هنوز که هنوز، پنج ساله یک جمله بگوید که با کجایمان گیر است؟ کجا لنگیم؟ کجای فلانی خدا بلد نبوده؟ خدا نگفته؟ خدا کم گذاشته؟ هر چی بود گفتم. توی این ماه، ضیافت. اگر مهمتر از این روزه چیزی بود، خدا آن را واجب میکرد. خیلی حرفا خیلی ساده است. آقا، ماه ضیافت خدا میخواهد به طور ویژه از تو پذیرایی کند با آن چیزهای واقعی و حقیقی که سهمیه واقعی خود واقعی توست. روزی واقعی خود واقعی. دیگر روزی حیوانیت تو نیست. خوراک توهمات تو، خوراک خود خود توست. خوراک "نفخت فیه من روحی"، خوراک "إنی جاعل فی الأرض خلیفه" است. پذیرایی خدا این است. خدا آن را میخواهد اکرام کند. خدا آن حقیقت باطنی تو را میخواهد تحویل بگیرد، میخواهد نمایان کند، میخواهد ارتقا بدهد.
یک ماه را قرار داده. یازده ماه دیگر هم همین است ولی این ماه به طور خاص، اسباب و کائنات همه در خدمت با فعالیت مضاعف. مثل شب عید. شب عید کاسبها هست. حالا مغازهدار ولی شب عید که میشود آن لباسفروش، آن پیراهنفروش، آن ماهیفروش این دیگر سه شیفت کار میکند، چهار شیفت کار میکند. شبش هم خواب ندارد. شبش در مغازه میخوابد. سه شب میخوابد هفت صبح باز میکند. این دیگر چند برابر همت مضاعف گذاشته برای هدف چون وقت خاصی است. همه کائنات [مثل] انفاسکم فی...
در حال بارگذاری نظرات...