در این جلسات پرده از راز طاغوت برداشته میشود؛ قدرتی که در ظاهر پرشکوه است، اما در حقیقت ضعیف، محکوم و رو به زوال. با زبانی ساده و عمیق نشان داده میشود که چگونه میتوان از وابستگی به طاغوتها رها شد و به آزادی و رشد واقعی رسید. نمونههای تاریخی و معاصر از نمرود و قارون تا جلوههای امروزین، عبرتآموزانه روایت میشوند تا مخاطب حقیقت را فراتر از ظواهر ببیند. این مجموعه نه یک گفتگوی خشک، بلکه سفری الهامبخش است برای هر کسی که میخواهد در مسیر ایمان، عزت و آزادی قدم بگذارد.
* "آیت" نه "آیات"؛ تأکید مفسران بر یک آیه بودن آیتالکرسی [11:07]
* معرفی نامه خدا در قرآن، آیتالکرسی و سوره توحید [13:37]
* درک حقیقت واژه کرسی؛ هر آنچه در زمین است، مجاز یک حقیقتی ست در آسمان! [16:58]
* وقتی "یکی هست و هیچ نیست جز او"، رشد یا غی، انتخاب با توست! [24:22]
* راه اتصال به عروة الوثقی، ترک همه بندها و اخذ یک طناب و یک مقصد [26:01]
* اصل، ایمان به خداست. عمل صالح فرع بر ایمان و تقویت کننده آن است [30:01]
* کفر به طاغوت، فاکتور ضروری برای سیر از ایمان مستودع به ایمان مستقر! [31:37]
* ایمان به الله و کفر به طاغوت؛ شرط رسیدن به نور عزک الابهج [36:30]
* خط سیر کفر تا ایمان، از ظلمت اجمالیست تا نور تفصیلی [39:08]
* توهمِ حیات بخشی طواغیت، عامل اصلی کفر ورزیدن به الله و مؤمن شدن به طاغوت! [41:36]
* زندگی مومنانه از نماز شروع میشود، اما با ایمان کامل میشود [45:00]
* درک ساحران فرعون از حیات واقعی و رهایی از حیات توهمی [48:30]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
عرض سلام و خستهنباشید و آرزوی قبولی طاعات و عبادات برای برادران و خواهران عزیز. از امروز به مدت چهار جلسه، بحثی را خدمت عزیزان خواهیم داشت در مورد طاغوت. خب، از مباحث مهم قرآنی است که بهصورت مجزا کمتر به آن پرداخته شده است. بنده داشتم مروری میکردم، میدیدم اوایل انقلاب این کلمه خیلی پربسامد بود؛ یعنی توی مقالاتی که نوشته شده، توی مجلات علمی و نشریهها و اینها، بیشترین استفاده از این واژه، مال دههی ۵۰ و حالا مثلاً اوایل دههی ۶۰ است. این کلمه را امام عزیز و بزرگوار ما خیلی پررنگش کرد توی جامعه و فرهنگ دینی و سیاسی. کلمهی بسیار مهمی هم هست. ما زمان پهلوی را هم خیلیهایمان با همین عنوان میشناسیم؛ زمان طاغوت. خیلی واژهی پرمعنا و دقیق است.
قرآن کریم هم این کلمه را البته زیاد استفاده نکرده، ده بار نمیرسد مجموع دفعاتی که قرآن کریم این واژه را استفاده کرده، ولی فرهنگی را در قرآن داریم که خیلی نمایان و چشمگیر است و این واژه توی آن فرهنگ نقش کلیدی دارد. ما در مورد کلمهی طاغوت، گاهی طاغوت را مثلاً میبینیم؛ یعنی در این فضا، در این جنس از این سنخ واژهها، گاهی کلمهی طاغوت، گاهی کلمهی آلهه، «آلهه من دون الله»، گاهی هم کلمهی «اولیاء من دون الله»، اولیایی بهجای خدا، و حالا کلمات دیگری که توی این فرهنگ به ما کمک میکند.
کلمهی طاغوت کلمهی خاصی است که اتفاقاً در آیات مهمی هم به آن اشاره شده است. یکی از این آیاتی که در مورد طاغوت سخن گفته، که فعلاً فقط اشارهای به آیهاش بکنیم و بعد وارد مباحثمان بشویم، بزرگترین آیهی قرآن کریم، حتماً میدانید کدام آیه است. نه، منظورم حجیمترین و طولانیترین آیه نیست؛ یعنی باعظمتترین آیهی قرآن، آیهالکرسی است. روایات متعددی هم داریم. در یک روایتی داریم از پیغمبر اکرم که «لیس فی ما خلق الله شیء اعظم من آیت فی سوره البقره». این چند تا روایت را فعلاً داشته باشید، کمی کیف بکنید بعد بریم سراغ محتوا. فرمود: خدا چیزی بالاتر از این آیهای که در سورهی بقره است، خلق نکرده که «الله لا اله الا هو الحی القیوم»، که همان آیهالکرسی است.
در روایت دیگری داریم، امام صادق فرمودند که: «ان لکل شیء ذروه». هرچیزی قلهای دارد، یک نقطهی اوج و فرازی دارد، در هر چیزی یک فرازی هست، «و ذروه القرآن آیه الکرسی». اوج قرآن و فراز قرآن آیهالکرسی است. که بعد فرمودند: اگر کسی یک بار آیهالکرسی را بخواند، خدا هزار امر ناخوش دنیایی را از او دفع میکند و هزار امر ناخوش آخرتی را هم از او دفع میکند، که توی ناخوشیهای دنیایی، سادهترینش فقر است و در ناخوشیهای آخرتی هم سادهترینش عذاب قبر است. «انی لاستعین بها علی صعود درجه». من پله میخواهم برم بالا، از آیهالکرسی کمک میگیرم. چه ربطی دارد؟ حالا خودش جای بحث است.
مرحوم سید علی خان مدنی که کتاب خوبی هم دارند، «ریاض السالکین». این از کتب بسیار مطرح و درجه یک در شرح صحیفهی سجادیه است. توی جلد ۷ این کتاب، یک بحثی در مورد آیهالکرسی دارند. چند تا روایت ایشان میآورند، دیگر من همینجا میخوانم که حالا یکی دوتایش همینهایی بود که خواندم. مجموعهای از روایات را ایشان کنار هم جمع کرده است. اینجا یکیاش این است که پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمودند که: «علمها ولدک و اهلک و جیرانک». آیهالکرسی را به بچههات یاد بده، به خانوادهات یاد بده، به همسایههات هم [یاد بده]. «فما نزلت آیه اعظم منها». آیهای بزرگتر و باعظمتتر از آیهالکرسی نازل نشد.
در یک روایت دیگری داریم که ابیبن کعب میگوید: پیغمبر به من فرمودند که: «یا ابا المنذر! ای آیه فی کتاب الله اعظم؟» کدام آیهی قرآن از همه بزرگتر است؟ مهمترین آیهی قرآن کدام است؟ این کتابها را دیدهاید؟ مهمترین جملهاش را پشتش مثلاً چاپ میکند. شما اگر بخواهید پشت قرآن یک جمله از قرآن چاپ بکنید، مهمترین حرف این کتاب چی بود؟ کدام جمله را باید بگذارید؟ آیهالکرسی. فرمود: «الله لا اله الا هو الحی القیوم». میگوید: من گفتم: «الله لا اله الا الله ...». کدام آیه بزرگتر است؟ این آیه را خواندم. «فضرب فی صدری». حضرت با دست زدند روی سینهی من، فرمودند: «یهنئک العلم». نوش جانت باشد این علمی که بهت دادند. بعد فرمود: قسم به کسی که جان من در دست اوست، این آیه هم زبان دارد، هم لب دارد، دو تا لب دارد، یک زبان دارد و کنار ساق عرش تقدیس خدا میکند. در یک حقیقت ملکوت چیست؟
در روایت دیگری داریم، اصحاب نشسته بودند با هم گفتگو میکردند که: «افضل ما فی القرآن؟» آنی که در قرآن از همه بالاتر و بهتر است چیست؟ امیرالمؤمنین: «انتم عن آیه الکرسی؟» شما کجای آیهالکرسی هستید؟ پس چرا کاری ندارید؟ عبارت عجیبی است، با این روایت کار داریم انشاءالله. فرمود: یا علی! یعنی پیغمبر به من فرمود: یا علی! «سید البشر آدم بود و سید العرب محمد». اللهم صل علی [محمد و آل محمد]. سید عرب نبی اکرم بود. «و لا فخر». البته فخری هم ندارم که من سیدالعربم، افتخار نمیکنم بهش. «و سید الکلام القرآن». سید کلام، قرآن است. «و سید القرآن البقره». سید قرآن، سورهی بقره است. سورهی بقره را آدم احساس میکند سورهی حیات و احیاء؛ یعنی این مضمون خیلی پررنگ است در سورهی مبارکهی بقره. «و سید البقره آیه الکرسی». سید همه کلامها قرآن، سید قرآن سورهی بقره است، سید سورهی بقره آیهالکرسی است.
بعد عبارتی را میآورد سید علی خان مدنی کبیر اینجا در «ریاض السالکین» از ابنعربی. جملهی قشنگی است، حالا ما خیلی اصرار نداریم به ابنعربی ارجاع بدهیم، هرچند حضرت امام خیلی به ابنعربی ارادت داشتند. ایشان میفرماید که، جملهی جالب و عجیبی است ابنعربی میگوید: بین آیات قرآن از همه آیات بزرگتر آیهالکرسی است. بین سورههای قرآن از همه مهمتر سورهی اخلاص، سورهی توحید. قرآن البقره. حضرت محتوایی ایشان میفرماید از جهت محتوای توحیدی که مضمون روایت دیگری هم البته هست. بعد ایشان میفرماید که چرا من این دو تا را تفکیک کردم؟ آن را گفتم مهمترین سوره، مهمترین آیه؟ میگوید: چون قرآن تحدی کرده به سوره، تحدی کرده، گفته یک سوره بیاورید، نگفته یک آیه مثل قرآن بیاورید. میگوید: برای همین در بین سورهها که قرآن به آن تحدی کرده، سورهی اخلاص، اگر ما بخواهیم غذای سورهها را فاکتور بگیریم، به آیات قرآن توجه بکنیم، مهمترین آیه آیهالکرسی است. چون از جهت محتوا، محتوا در اوج توحید است، قلهی توحید. توجه داشته باشید، با این کار داریم، خیلی مهم است. قلهی معارف توحید، قلهی توحید همینیست که در بین سورهها در سورهی توحید آمده، در بین آیهها در آیهالکرسی آمده، اوج معارف و حقایق هستی است.
و روایت دیگری هم میآورد ایشان که مرتبط با این فضا هست، دیگر حالا برکات آیهالکرسی خواندنش بعد از نمازها، موقع صبح و ... مجموعهای از روایاتی که مهم است، ولی خب فعلاً به بحث ما مرتبط نیست. خب، در مورد آیهالکرسی بحثی است که چند آیه است؟ یک آیه است یا سه آیه است؟ آنی که بین ماها معروف است، معمولاً آیهالکرسی چند آیه است؟ سه آیه معمولاً میخوانند، ولی معمولاً مفسرین به همان یک آیه نظرشان هست که آیهالکرسی، اصلاً اسمش هم رویش است دیگر، آیهالکرسی، نگفته که آیات الکرسی. این کلمهی آیهالکرسی هم از خود اهلبیت بوده، یعنی این عبارت از پیغمبر و از اهلبیت [است]، که روایتش هم [هست]. چون بعضی آیات را دیگران اسم گذاشتند، بعضی آیات سورهها اسم اسامی سورهها در زمان اهلبیت، در زمان پیغمبر رایج شده، ولی بعضی اسامی بهخصوص بین روایات ما پر تکرار است. مثلاً سورهی حمد، سورهی فاتحه، مثلاً سورهی یاسین. مثلاً این خود روایات به این عنوان یاد کرده، یا آیهالکرسی به این عنوان یاد شده. از جهت محتوایی، آیهالکرسی ادامه دارد، فقط هم به دو آیهی بعدش ادامه ندارد، تا چند آیهی بعدش ادامه دارد که میخواهم در موردش انشاءالله در این جلسات یک گفتگویی [داشته باشیم]. البته امروز شاید نرسیم، فردا انشاءالله شب، یکم شاید بیشتر در موردش صحبت بکنیم. این آن قله است دیگر، از آن قله شیب برمیدارد. دیگر قلهاش آیهالکرسی است. این قله نیست ولی دامنهی متصل به قله است؛ یعنی قله را یک آیه در نظر میگیریم، ولی این آیات بعدش، آیات متصل بهش، آیاتی است که اینها هم در حکم قلهاند، اینها هم در اوجاند.
آیهالکرسی را یک بار با هم بخوانیم، ثوابش را هم ببریم، توی قبرستان خیلی خوب است اگر بتواند آدم آیهالکرسی را هدیه دهد به روح آن اموات، آثار بینظیری دارد. بسم الله الرحمن الرحیم. «الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنه و لا نوم له ما فی السماوات وما فی الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السماوات و الارض و لا یؤده حفظهما و هو العلی العظیم».
خوبی آیهالکرسی این است که: «الله کسی است که الهی جز او نیست.» اول نفی الوهیت کرد. خدا را دارد معرفی میکند. شناسنامهی خداست آیهالکرسی، طبق بعضی روایات. البته سورهی مبارکهی توحید هم «صف لینا ربک». رب تو را برای ما توصیف کن، این آیه، سوره نازل شد که: «قل هو الله احد الله الصمد». معرفینامهی خداست. توی پیج خدا، توی بخش بیو این را زدهاند آن بالا. خدا خودش را توی پیجش این شکلی معرفی کرده است. آره، توی استوری هر شب آیهالکرسی میگذارد، توی بالای پیجش سورهی توحید را گذاشته است. معرفینامهی خدا توی پیج خودش.
«الله لا اله الا هو». جز او الهی نیست. «الحی القیوم». روی این دو تا متمرکز میکند وقتی میخواهد خدا را توصیف بکند. خب جز او الهی نیست، چرا؟ چرا غیر از او الهی نیست؟ چون او حی و قیوم است. ای کاش یک فرصتی بود یک ترم فقط آیهالکرسی هر روز مباحثه میکردیم. محتوایش [زیاد است]. یک وقتی البته چند سال پیش یک برنامهای بود، یک کمی بحث کردیم، ولی آنقدر که بشود و ادامه داشته باشد و اینها، نشد که بچسبد بهمان. «لا تأخذه سنه». خدا حی است که قیوم است، مستقر به خودش پابرجاست، خودش به خودش پابرجاست، زنده و پابرجاست، هست و خواهد بود. همین یک دانه بس است برای اینکه خدا را باید پرستید. همین بس است برای اینکه «لا اله الا هو». اصلاً به خاطر همین «لا اله الا»، به خاطر همین باید او را پرستید، به خاطر همین باید حرفش را گوش داد، به خاطر همین همهی مبدأ تمام خلقت اوست، مبدأ شریعت اوست. همهاش به همین برمیگردد. حالا در آیات بعدی میبینیم دقیقاً به همین نکته متمرکز میشود به حی و قیوم. آیات بعد از این سه تا آیه میرود تو همین بحث حی و قیوم، که باز سه تا آیهی دیگر با سه تا بیان متفاوت مطرح میکند.
اگر معارف قرآن بین ما رایج بود، الان اصلاً نیازی نبود بنده اینها را بگویم. تا اشاره میکردم شما میگفتید: آها، این را میخواهی بگویی؟ که بعدش هم آن سه تا آیه که خسته شدیم دیگر، ما هر روز ۶۰۰ بار اینها را شنیدهایم. ولی الان آنقدر که: عجب! چقدر جالب! پس بعد آیهالکرسی هم ربط دارد. آن هم به حی و قیوم ربط دارد. سبحان الله! اینها بدبختی است، اینها فقر است. فقر توی دلار ۹۵ تومانی نیست که [باشد]. هست، آن هم البته. فقر واقعی اینهاست. این محتوا، این مضمون آنقدر ناشنیده است، آنقدر غریب است، آنقدر نامأنوس است.
«لا تأخذه سنه و لا نوم» او مغلوب خستگی و چرت و اینها نمیشود، نه کامل بخواهد به او چیره بشود که بشود نوم، نه حتی لحظهای و خفیف که بشود سنه [چرت]. «له ما فی السماوات وما فی الارض» ناحیهی توصیف، هرچه هم در آسمانهاست مال خودش است، «لهو». «لهو» هم جلو آمده، فقط مال خودش است. «و ما فی الارض». هرچه هم که در زمین است، فقط مال خودش است. مالکیت.
پس حی و قیوم احاطه و اشراف دارد، غفلت ندارد، مغلوب هیچی واقع نمیشود حتی عوامل درونی. خستگی در او معنا ندارد. چیزی به او عارض نمیشود، حتی کمترین و خفیفترین امور عارضشدنی، که خواب باشد، حتی کمترین خواب که چرت باشد. مالک هم هست، هم هرچه در زمین است، هم هرچه در آسمان است، فقط از ملک خودش است.
«من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه». اگر هم کسی بخواهد شفاعتی در برابر او داشته باشد، در محضر او داشته باشد، خود او باید اجازه دهد. که حالا شفاعت بحث مبسوطی [دارد].
«یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم». اشراف و احاطه هم دارد به همهی موجودات، از پس و پیششان، چه بودند و چه خواهند شد، قبل و بعدشان.
«و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء». یک ذره هم نمیتوانند به علم او احاطه پیدا کنند، مگر اینکه خودش اجازه دهد کسی به علم او راه پیدا کند.
«وسع کرسیه السماوات و الارض». کرسیاش هم خیلی بزرگ است. کرسیهای ۸ نفره اینها نیست. کرسی خدا خیلی بزرگ است. حالا صندلی کرسی در عربی به صندلی میگویند. کرسی در فارسی به صندلی به خیلی اوضاع این کلمه هرچه آمده اینجا بدتر شده. بعد بنده خدا کرسی کلاً یک چیز دیگر میفهمد. باز عرب باز یک دو آب پاکتر، صندلی میفهمند. میگوید: صندلی خدا خیلی گنده است. ما میگوییم کرسی خدا. خدا شهبازی، کرسی میخوابد. معاذ الله! و خیلی هم کرسیاش کل آسمان و زمین را پر کرده است.
خب «وسع کرسیه». کرسی چیست؟ آقا، صندلی. این صندلی را که به آن میگویند صندلی. ما میگوییم آقا اینها صندلی که این است. خدا هم یک چیزی حالا شبیه اینها دارد. اینهاست دیگر. این چند بار من عرض کردم، بنده عرض کردم که ماها به اینها عنوان حقیقی میدهیم، بعد هرچه که آسمانی است، اینهاست. میگوییم به هر حال آن هم یک چیزی شبیه قلم، لوح، کرسی، عرش. اشک این منبر است مثلاً. کرسی هم که صندلی است. قلم هم که این است. قلم این است. حالا ملائکه هم یک چیزهایی دارند شبیه این، به آن هم میگویند قلم. نه آقا، قلم آن است. این هم چون یک شباهتی با آن دارد، به این هم میگویند قلم. اینها مجازی است. هرچه میآید پایین، مجازی میشود. کرسی آن است که خدا دارد، این هم چون یک شباهتی با آن دارد، یک ربطی به آن دارد، به این هم میگویند کرسی. این کجا و آن کجا! ید آن است که خدا دارد، یدالله واقعی است. میگویند یدالله مجازی است. توی مجازی یدالله واقعی است. ید تو مجازی قدرت و چیزی اینها دارد. از باب شباهت به این دست، به آن هم میگویند یدالله مجازی است. نه آقا، ید آن است که خدا دارد. اینی هم که تو داری چون یک شباهتی به آنی که خدا دارد، دارد و تنزل و از آن نازله، مجازی است. از آن معارف لطیفه ملاصدرا بودی، عرض کردم رضوان الله علیه. کرسی آنی است که خدا دارد. کرسی آنجایی است که کسی رویش مینشیند، مستقر و سوارکار. سوارکار مینشیند پشت صندلی خلبان. سوار بر این خلبانی خودش است، بر این هدایتگری خودش است. کرسی باشد که بتواند هدایت بکند این هواپیما را. حالا آن کرسی خدا کل آسمانها و زمین است، مستقر بر همه است. همه را هم دارد راهبری میکند. آن کرسی واقعی، این هم چون یک شباهتی با آن دارد، بهش میگویند کرسی.
«کرسیه السماوات و الارض و لا یؤده حفظهما». حالا شما روی صندلی که مینشینی نگهداشتنش به هر حال حوصله میخواهد، انرژی میبرد، فرسایش در توان و انرژی شما دارد. خدا حفظ این آسمانها و زمین و این کرسی که همهی آسمانها و زمین را گرفته، برایش هیچ خستگی و فرسایشی ندارد.
«و هو العلی العظیم». خدا علیّ عظیم است. خدا در عالیترین نقطهی وجودی مستقر است، در عظیمترین موقعیت بهرهمندی از هستی مستقر است. حالا این ترجمهای که کردم برای سادهسازی مطلب بود وگرنه ترجمهی غلطی این نیست که حالا گفتم، ولی به هر حال راحت کردن محتوا [بود].
پس داستان این بود. خب، خیلی جالب شد، پس جز خدا کسی نیست و اینجوری هم هست دیگر. خدا هم که اینجوری که شما گفتی همهکاره است دیگر. آیهالکرسی رسماً دارد میگوید: آقا یکی هست و هیچکس هم جز او نیست و همهکاره هم همین است و هیچی به هیچی دیگر، بقیه هم ول معطلاند. آفرین! معلوم میشود شما فهمیدی. ما چهکار کنیم؟ «لا اکراه فی الدین». قرار نیست شما کاری بکنی، زوری نیست دیگر. اگر شعور داری، خودت میفهمی باید چهکار کنیم. با کتک و شلاق و اینها نه دیگر. من وقتی خدا این است و بقیه هم همه هیچاند، بکن.
امام خمینی، رحمتالله علیه، الان قبل جلسه فیلمی ازشان دیدم، خیلی کیف کردم. آقای کارتر ما را تهدید کرده، گفته میآیم میزنم میکشمتان. ما ۳۵ میلیون آدمیم، همهمان وایسادهایم اینجا که شما بیایی ما را بزنی. ما ۳۵ میلیون وایمیستیم. همهی ۳۵ میلیون را که کشتی، ایران مال تو. هر کار خواستی بکن. من خیلی خوشم آمد از این ادبیات. ۳۵ میلیون که رفتند، ایرانی که هیچکس ندارد مال تو. حالا خدایی که این است و غیرخدایی که این است، «له ما فی السماوات و ما فی الارض». همه ملک خدایند، همه تحت اشراف کرسی خدایند، همه تحت تدبیر و تقدیر خدایند. این خدا و این هم بقیه. حالا فشار بیاورم بهت که خدا را انتخاب کنی، بقیه را ول کنی؟
«قد تبین الرشد من الغی». کسی که اینقدر نفهمد، من فشار بیاورم میفهمد؟ کسی که مسئله به این روشنی را تن نمیدهد، با فشار تن میدهد؟ به چه دردی میخورد از همان فشار؟ «لا اکراه قد تبین الرشد و من الغی». حالا پس اوضاع این است. «رشد و غی» معلوم شد دیگر. این خدای همهکاره، دارای مطلق و این همهی موجودات هیچکاره، مملوک مطلق. این شد رشد و غی. سمت این بروی، رشد داری، بهرهمندت میکند، به تو هم میدهد، رشدت میدهد، بالا میبرد. چرا؟ چون علیّ عظیم است. به سمت او که حرکت میکنی، حرف او را که گوش میدهی، توجه به او که میکنی، داری توجه میکنی و حرکت میکنی به سمت مبدأ وجود، به سمت قلهی وجود. تو هم به سمت قله حرکت میکنی. این میشود رشد. سراغ بقیه اگر بروی، میشود غی، از راه به در میشوی. هرچه هم داری از دست [ میدهی].
آقا، ما خودمان باشیم، بدون چک و لگد، بدون اکراه میخواهیم بیاییم توی دین، میخواهیم به این خدا بنده باشیم، بقیه را ول کنیم. چهکار کنیم؟ آدم فهمیدهای هستی، حرف حالیت میشود. خیلی خب، راهحلش این است: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی». ۶۰۰ بار شاید تا حالا آیهالکرسی خواندهایم، ولی آیا تأمل شده تا بنشیند به جان او؟ حالا باید چهکار کنی؟ باید طاغوت را ول کنی. کفر به طاغوت داشته باشی، ایمان به الله داشته باشی. به این سررشتهی ارتباطی با او متصل باشی. «عروه الوثقی» به این طنابی که یک سرش دست اوست، که اگر این طناب را بگیری اولاً به او متصلی، متصل به سمت او در سعودی، این طنابی که یک سرش دست اوست، یک سرش دست توست. به این طناب به او متصل میشوی. فقط هم اتصالش نیست که همینجور معلق روی هوا نگهات دارد، میکشد بالا. درست شد؟ صعودت میدهد، عروجت میدهد. این «عروه الوثقی» اگر میخواهی دستت به این طناب باشد. «گرت هست که معشوق نگسلد پیوند، نگاه دار سررشته تا نگه دارد».
مرحوم آیتالله پهلوانی این را زیاد میخواندند، رضوانالله علیه: «گرت هست که معشوق نگسلد پیوند، نگاه دار سررشته تا نگه دارد.» البته او نگه داشته، سررشته دستش هست، ولی تو که رها بکنی دیگر رها میشوی. دیگر رها شدن این است: تو رها میکنی، او رها نمیکند هیچ وقت. او رها نمیکند. این نیست که تو دستت به طناب است، او ول میکند. نه، هر وقت جدا شدی، تو ول کردی.
چگونه جدا میشوی؟ چگونه متصل میشوی؟ اول باید از غیر او جدا بشوی. خیلی شستهرفته و ساده، مطالبی است که علامه در المیزان میفرماید. بحث ترک و اخذ را علامه ذیل این آیات مطرح میکند که باید اول دیگران را رها کنی. بقیهی رشتهها را، بقیهی طنابها، نخها را باید ول کنی که اینها هیچ کدام هم به جایی بند نیست، چون دست علیّ عظیم نیست، چون دست حیّ قیوم نیست. به حیّ قیوم بند نیست، به علیّ عظیم بند نیست، سرانجامی ندارد، به جایی [نمیرسد]. برای همین اگر دنبالش رفتی، میشود غی، غی، و رشد دیگر. چون به جایی بند ته ندارد، بیسر و ته، بیسرانجام، گم. دنبالش هم بروی گم میشوی. آنی که به جایی بند است، به سر، به مبدأ هستی متصل است این رشته. اگر میخواهی به این بند باشی، نمیشود که دو تا دستت، هر دستت به یک طنابی باشد بعد بگویی من به این طناب بستهام. بقیهی طنابها را باید رها کنیم. بهترین رشته را بگیریم. اول رها کردن بقیهی طنابها، بعد چسبیدن به این طناب. آن رها کردن میشود کفر به طاغوت. این چسبیدن میشود ایمان به الله. پس معلوم میشود این ایمان که البته از این جهت که نگاه میکنی، همهچیز تو چیست؟ تو ایمان است. آنی که «یهدیهم ربهم بایمانهم» در مورد معرکهی قرآنی که علامه هم غوغا کرده ذیل این آیه در سورهی مبارکهی یونس، حرف از عمل صالح هم نمیزند. به اینکه عمل صالح هم خاصیتش این است که «الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه». خاصیت عمل صالح همین است که ایمان تو را رشد میدهد. عمل صالح هم خودش مطلوبیت بالذات ندارد. عمل صالح هم کارکردش در تقویت ایمان، در رشد دادن ایمان است. آنی که اصل و اساس است ایمان است، اتصال به این رشته، در واقع همان ایمان است. ایمان به الله. حتی دیگر ایمان به روز قیامت، انبیاء و ملائکه و کتاب و اینها را مطرح نکرده است. چون همه طفیلی و حاشیهی ایمان به الله است. یک جاهای دیگر اینها را تفصیل داده. به نبیین و الکتاب الیوم الاخر. حتی جای ملائکه را مطرح کرده. ولی همهچیز آقا، همه فرع بر ایمان به الله است. همهاش در یک کلمه خلاصه میشود: ایمان به خدا. پس همهچیز در ایمان خلاصه میشود. ایمان همهاش در ایمان به الله خلاصه میشود. عمل صالح هم کارکردش در تقویت ایمان، کفر به طاغوت هم به عنوان مقدمهی ایمان به آن نظر دارد وگرنه خود کفر به طاغوت هم مد نظر نیست.
حالا ما اینجا الان که خب توی دورهی ملکوت با دوستان داریم گفتگو میکنیم، جلسات قبل که این دوره نبود و با دوستان خودمان گفتگو داشتیم، این بحث عروج و رشد و اینها را داشتیم، دیگر هی بهش اشاره میکردیم. این رشد در واقع در همین کلمه خلاصه میشود، در ایمان به الله. ولی این ایمان باید قبلش کفر به طاغوت باشد، وگرنه اصلاً ایمان نیست، توهم ایمان، قیافهی ایمان، ظاهر ایمان، ایمان واقعی نیست. به تعبیر روایت ما، ایمان عاریتی، ایمان مستودع. عاریتی. ایمان مستقر نیست، مستودع داریم، یک مستقر داریم. مستقر آنی است که برقرار است، ریشه دارد، مستحکم.
ایمان مستودع و عاریتی یک ظاهریه، یک قیافه، یک پوسته، بنر ایمان است. توی مسجدها محراب نمیزنند، پول ندارند، بنر محراب میزنند. این بنرش است. آجر این زیر کاشی از [ش نیست]، محراب نیست، حفره ندارد. شکلش خیلی ایمانها این شکلی است. صورتی از ایمان. برای اینکه این ایمان اینجوری نباشد باید چی بشود؟ باید کفر به طاغوت باشد. باید رها شده باشد از دیگران، از اغیار. ولی اینجا از اغیار با تعبیر طاغوت یاد میکند. ما به این کلمه کار داریم در این چند جلسه. اگر این کفر به طاغوت آمد، ایمان به الله که در واقع دو تا نیست، یکی است. قرار نیست دو تا کار کند. آن مقدمهی این است، آن زمینهی این است، همهاش همان ایمان به الله است. اگر این آمد، «فقد استمسک بالعروة الوثقی». به آن طناب قرص، قابل اطمینان، «وثقی» مستحکم، به آن تمسک کرد. سفت تمسک هم نکرده، «استمسکه» است. استمسک یک مرحله بالاتر از تمسک است. یک وقت دست انداخته ولی دستش سر میخورد. یک وقت دست انداخته، سفت هم هست، دستم اصلاً تکان نمیخورد.
«استمسکه». کفر به طاغوت و ایمان به الله اگر باشد، «استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها». این اگر تو دستت را جدا نکنی، طناب پوسیدگی ندارد. «لا انفصام لها». این طناب انفصام ندارد، این پوسیدگی ندارد، این پاره نمیشود. اگر خوردی زمین، اگر پرت شدی، تو دست کشیدی، تو عقب نشستی، تو ول کردی. وگرنه این نیست که این پاره بشود. «لا انفصام لها والله سمیع علیم». که حالا اینجا کلی بحث میشود در مورد این داشت که حالا چرا خدای متعال «سمیع العلیم» را مطرح میکند. علامه در حد نیمخط میفرمایند: چون ایمان و کفر به دل و زبان مرتبت است. باید هم به زبان بگویی، هم به دل قبول داشته باشی. برای همین میگوید من هم گوشم هست میشنوم، هم عالمم میدانم. میدانم چی میگویی و چی داری آن تو. میفهمم ایمان داری یا نداری. من «سمیع علیم» هستم.
بعدش میفرماید که: حالا که مؤمن شد، چنگ انداخت به این ریسمان، به این طناب. حالا من کارم با این شروع میشود. اگر به این طناب بند باشد، میکشم بالا. اگر به این طناب بند نباشد، به بقیهی طنابها بند باشد که سررشتهاش دست کیست؟ بقیهی طنابها دست کیست؟ دست طاغوت. اگر به آنها بند باشد چی میشود؟
«و الذین کفروا اولیاءهم الطاغوت». ولی هرکه که مؤمن نشود، کفر به خرج بدهد نسبت به این طناب، نسبت به خدای متعال. آنی که کافر بشود، اولیایشان طاغوت. همینها بودند که غیر خدا، که اینجا ازشان تعبیر کردیم به طاغوت. اولیایش میشوند طاغوت. خب چهکار میکنند با او؟ «یخرجونهم من النور». حالا ممکن است شما سؤال کنید که مگر مؤمن در ظلمات است که هی به سمت نور برود؟ یا مگر کافر در نور است که به ظلمات برود؟ علامه میفرمایند که: نور فطرت. این نور فطرت است که اول نور اجمالی است. وقتی طاعت و ایمان و عمل صالح آمد، این هی میشود نور تفصیلی. از آنور در جهل، در دوری از خداست. این هم ظلمت اجمالی. مؤمن هم توی ظلمت است چون جاهل است. نمیشناسد خدا را. بهرهی تفصیلی از معرفت خدا ندارد. از این جهت در ظلمت است. از این ظلمات اجمالی حرکت میکند به آن نور تفصیلی. کافر از این نور اجمالی که نور فطرتش است حرکت میکند به سمت ظلمات تفصیلی. هی بعد از خدا هی جهالتش بیشتر میشود. ولی جهالتی که کسب کرد. آن نور کورسوی نور فطرت در وجودش بود که هی تقویت میشود، میشود نور تفصیلی. اینور جهالتش است که هی تقویت میشود، میشود ظلمت تفصیلی.
ولایت طاغوت هی این نور را کم میکند در وجود آدم. هی ظلمت پشت ظلمت. ولایت الله، دیگر حتی ولایت پیغمبر و معصوم و اینها را نگفتهها. ولایت الله، ولایت پیغمبر هم نیست، ولایت الله چهکار میکند؟ هی از این ظلمات خارج میکند به نور میبرد. «اولائک اصحاب النار هم فیها خالدون».
بعد وارد بحث جدیدی میشویم که دیگر چون وقتمان رو به اتمام است، اگر پرسش و پاسخی هست، باید وارد پرسش و پاسخ بشویم. فعلاً من فقط یک جمعبندی بکنم. به اینجا رسیدیم: در قلهی قرآن که آیهالکرسی و آیات متصل به آیهالکرسی بود، به این رسیدیم که خدا مالک مطلق، هستی مطلق، حیات مطلق، دارای مطلق، قدرت مطلق، مالک مطلق است. و همین فهمیدنش کفایت میکند برای اینکه آدم متدین به دین او بشود، تابع و تسلیم او. «قد تبین» دیگر جایی برای اکراه هم نمیماند. معنا ندارد اکراه زورکی. وقتی اینقدر حقیقت روشن است، یک چیزی را اکراه میکنند که یک وجوه ناپیدایی داشته باشد. بچه نمیفهمد این قرص چه خاصیتی دارد توی سرش که بخورد، حالا بعداً میفهمد. حقیقتی که اینقدر نمایان و روشن است، دیگر من به چی اکراه بکنم؟ طرف وقتی این را نفهمد، من با چه قوهی قاهرهای میتوانم به تو بفهمانم؟ کسی که این را نفهمد، کسی که به این تن ندهد، دیگر به چی میخواهد تن بدهد؟ دیگر چی را میفهمد؟ این «عروة الوثقی»، این رشتههایی که دست دیگران بود، که رشتههای غی بود، از نور خارج میکرد به ظلمات. این رشتهای که در دست او بود و متصل به او بود و به سمت او سوق میداد، از ظلمات خارج میکرد به سمت نور.
حالا این داستان حیات را دیدید؟ این حیّ و قیوم بود که اینگونه بود و همهی این داستانها برمیگشت به اینکه او حیّ و قیوم بود. چی میشود که ما طاغوتپرست میشویم؟ چی میشود که به حیّ و قیوم رو نمیآوریم؟ به خاطر اینکه فریب میخوریم در چیست؟ طاغوتها در ظاهر حیاتمند و حیاتبخش. طاغوتها این است که فریبمان میدهد. فکر میکنیم اینها زندهاند و از اینهاست که زنده میشویم و زنده میمانیم. آمریکا زنده است. آمریکا برقرار است. میخواهی زنده باشی؟ خب به آمریکا باشی. یک دکمه دارد، میزند، همهچیز تمام. آمریکا از این توهم حیات شروع میشود. حالا خود اینکه طاغوت چیست و از کجا اصلاً سر درآورده و چطور به طاغوت بودن رسیده، این یک بحث است. اگر فرصت بشود، فردا اول بحث انشاءالله در موردش عرض میکنم که اول طاغوتاند، بعد طاغوتاند. از طاغون تا طاغوت یک بحثی دارد که مبسوط و مفصل اینجا آوردهام. انشاءالله فردا بحث میکنیم.
یک طرف پسوند طاغوت است، یک طرف ما چرا اقبال به طاغوت نشان میدهیم؟ ما چرا کافر به طاغوت نمیشویم؟ ما چرا مؤمن به طاغوت میشویم؟ «یؤمنون بالجبت و الطاغوت» به تعبیر بعضی آیات دیگر. او را مستحکم میدانیم. او را مستقر میدانیم. برمیگردد به اینکه فکر میکنیم زنده است. در واقع آقا ایمان به الله اینجا معنا پیدا میکند. کی را زنده میدانی؟ او را میپرستی.
خیلی حرف است آقا! پس با نماز و اینها. حالا نماز که خوب است به هر حال باید خواند ولی به این نمیگویند مؤمن. «مُصلی، مُصَلین» درست شد؟ بین مؤمن و مُصلی تفاوت زیاد است. البته راه مؤمن شدن چیست؟ نماز. بدون نماز کسی مؤمن نمیشود. ولی لزوماً با نماز هم هر کسی نماز [ نمیشود]. نماز یک چیز است، ایمان یک چیز دیگر است. نماز مؤمنانه یک چیز دیگر است. راه مؤمن شدن نماز.
وقتمان هم فکر میکنم تمام شده. ها! من یک بار جمعبندی بکنم، تمامش کنم. از این حیات شروع میشود. از اینجا داستان آیات ۲۵۸ تا ۲۶۰، آن سه تا آیهی بعدی که گفتم به این برمیگردد، به داستان حیات «ألم تر الی الذی حاج ابراهیم فی ربه» که مرتبط با آیهالکرسی است. علامه شهید میفرمایند که: «کانت غیر خالیه الا ارتباط بما قبله من الآیات». معلوم میشود این آیات بیارتباط با آیات قبل نیست. همین قدر علامه اشاره میکند. حالا در تفسیر هم خب بحثهایی هست که انشاءالله فرصت بشود عرض میکنیم.
مواجههی ابراهیم با نمرود. این را فعلاً داشته باشیم در حد فهرست که انشاءالله فردا واردش بشویم. شاید فردا نرسیم، پس فردا. حالا فرصتی باشد که بیشتر از اینها. لااقل یک سی چهل جلسه وقت میخواهد. بحث تع ابراهیم با نمرود مواجه میشود. نمرود ادعای ربوبیت دارد. حضرت ابراهیم هم میخواهد او را به چالش بکشد. روی نقطهای که دست میگذارد این است: «ربی الذی یحیی و یمیت». رب من آنی است که زنده میکند و میمیراند. او هم میگوید که: «و انا انا احیی و امیت». من هم زنده میکنم، من هم میکشم. توهم نسبت به حیات دادن و حیات گرفتن. که بعد باز از یک در دیگر حضرت ابراهیم وارد میشود که خب، اگر اینها حیاتش دست توست، بعد ملک تو باشد. دیگر خدا هم حیّ و قیوم است، هم «له ما فی السماوات و ما فی الارض». هرچه در آسمان و زمین است. آنی که قیوم است، هرچه در آسمان و زمین است مال این هم هست. دیگر به امر این هم کار میکند دیگر. خب الان خورشید و ماه هم که در آسمان است. تو که حیّ و قیومی، اینها هم که در آسمان است، من [مصرّانه میگویم] مال تو باشد. خب دستور بده خورشید از آنور بیاید.
ربط این آیه به آیهالکرسی که «فبهت الذی کفر». آهو در گل گیر کرد. نمرود. «مرّ علی قریه». یک نمونهی دیگر مثال میزند از حیات. حالا این خودش مرد و حیات را دید. اینجا بهش گفت حیات بده، نتوانست. یک نفر دیگر مرد و زنده شد. یک نفر دیگر میران و زنده کرد، حضرت ابراهیم بوکش انداخت سر کوهها. دستور داد زندگی [داده شود]. سه مرتبه از حیات داشتن و حیات بخشیدن در اثر ارتباط با خدا. این ماهی است که این است. عبدش اینطور زنده میکند. روشن شد؟ این تا اینجای مطلب که حالا انشاءالله بهش بپردازیم.
پس کلمهی اصلی توی طاغوتها این حیات است. ما توهم زندهبودن داریم در طاغوتها. فکر میکنیم اینها زندهاند و فکر میکنیم به واسطهی ارتباط با اینها زنده میشویم و زنده میمانیم.
صداشون وصل بشود، سؤال بپرسند. حیفم میآید نگفته. ساحرها تا کی مطیع فرعون بودند؟ به فرعون میگفتند: اگر ما بریم آنجا برنده بشویم، چیزی از تو به ما میماسد؟ او هم گفت: «مُقربین»، مقرب من میشوید. حیات را در فرعون میبیند. ارتباط با او را حیاتبخش میداند. تقرب به او را حیاتبخش میداند. تا وقتی توهم این را دارد، تابع فرعون است. یکهو میرود میفهمد بابا، من ساحرم، میفهمم این چوب است. میفهمم این چوب است. اینی که زد سحر نیست. میفهمم این از یک جای دیگر است. الان حالم شد. یک ملکوتی است، فهمیدم یک جای دیگری است. یک حیات دیگری هست. فرعون سگ کی باشد؟ «ساجدین». بعد گفت: میزنم تکهتکهتان میکنم. گفتند: حیات دنیا، حیات دنیا را میخواهی بگیری، بگیر. نوش جانت! حالم شد حیات و خروج از بردگی و بندگی طاغوت کاملاً و مستقیم مرتبط به درک ما [است]. کی را زنده میدانیم؟ کی را برقرار میدانیم؟ کی را مبدأ حیات میدانیم؟ بله، الان که تو کتاب و کلاس و اینها که همه میگوییم خدا را ۶۰۰ بار آیهالکرسی با سوت هم میخوانیم! روی نمیدانم برنج هم مینویسیم. آخرش آقای ترامپ تحریمها را بردارد. قیوم آمریکاست دیگر. وقتی فهمید یکی دیگر است، این از این درک حیات کفر به طاغوت میآید و از این فهم غلط از حیات، ایمان به طاغوت میآید. گیوتین دست این است. بمب اتم دست این است. اف ۳۵ دست این است. آن دکمه که میزند. میگفتند ایام جنگ غزه هی میگفتند به این فلانی بگوید این دکمهای که میگفت کجاست؟ تمام سیستم دفاعی ما را میتواند از کار بیندازد. میگفت: الان کجا بوده؟ تو خبر نداشتی، ما خبر داریم. ما خبر نداریم.
خب اگر مطلبی دوستان دارند، بفرمایید. ببخشید طولانی شد، عرض میکنم بله، این الف لامش الف لام جنس. حالا انشاءالله بهش میرسیم. خب، دوستان بسیار عالی. استاد، خیلی ممنون. سلامت باشید.
در حال بارگذاری نظرات...