در این جلسات پرده از راز طاغوت برداشته میشود؛ قدرتی که در ظاهر پرشکوه است، اما در حقیقت ضعیف، محکوم و رو به زوال. با زبانی ساده و عمیق نشان داده میشود که چگونه میتوان از وابستگی به طاغوتها رها شد و به آزادی و رشد واقعی رسید. نمونههای تاریخی و معاصر از نمرود و قارون تا جلوههای امروزین، عبرتآموزانه روایت میشوند تا مخاطب حقیقت را فراتر از ظواهر ببیند. این مجموعه نه یک گفتگوی خشک، بلکه سفری الهامبخش است برای هر کسی که میخواهد در مسیر ایمان، عزت و آزادی قدم بگذارد.
* چالش تاریخی نمرودیان و ابراهیمیان! بر سر ربوبیت است، نه خالقیت و مالکیت! [01:24]
* مَثَل آمریکا و تحریمهایش، حکایت محیی و ممیت است به سبک نمرود! [12:58]
* تله تاریخی طاغوت، مانور بر سر حیات و مماتِ حیوانیِ بشر با ربوبیت توهمیست [15:57]
*کربلا، درسی برای تمام تاریخ؛ «شکستن تله طاغوت» و «نه» به حیات ذلیلانه [19:37]
* از هیأت درباری تا آخوند حکومتی؛ ترفندهای طاغوت در مهندسی دین! [22:47]
* تقیّه؛ تکنیکی هوشمندانه برای دور زدن طاغوت با حفظ ایمان قلبی [26:23]
* واتساپ آزاد، انسانیت در بند؛ فرمولِ زندگی نرمال به سبک طاغوت! [28:57]
* استراتژی طاغوت؛ استخفاف و استضعاف با ابزار زن، شهوت، بردگی [32:06]
* آسیب شناسیِ میزان سیطره طاغوت بر حیات سیاسی جمهوری اسلامی [36:15]
* ترور شخصیتی، کشنده تر از ترور فیزیکی و قویترین اهرم فشار طاغوت! [40:50]
* از جنگ نظامی تا جنگ ترکیبی؛ شیوههای نوین واستراتژیک طاغوت [44:24]
*دعوت به ربوبیت خداوند؛ وجه تمایز هدایت گری انبیاست با طغیانگری طواغیت! [47:53]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
ظهر جمعه است. بحث و این گفتگو را تقدیم میکنیم به ساحت قدسی حضرت بقیهالله الاعظم ارواحنا فداه. انشاءالله که با عنایات و توجهاتشان، قلب ما را به نور ایمان منور بفرمایند.
جلسه قبل، آیتالکرسی و آیات متصل به آیتالکرسی را مورد بحث قرار دادیم. به آیه ۲۵۸ رسیدیم که مرحوم علامه طباطبایی قائلند با آیات قبل بیارتباط نیست. استاد عزیز آیتالله جوادی آملی هم کاملاً این آیات را مرتبط با آیات قبل میدانند و سه وجه ارتباطی را مطرح میکنند. در آیتالکرسی دیدیم که تکیه مطلب روی این بود که خدای سبحان «حی قیوم» است؛ زنده و برقرار است. چون زنده و برقرار است، خالق و مالک و رب است و اداره میکند، تربیت میکند، پس باید اطاعت شود و انسان باید متدین و تسلیم در برابر امر او باشد. فرمود: «این دین اکراهی نداره»؛ بههرحال امر خیلی واضح است. «رشد» از «غی» کاملاً تفکیک شده. *«لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی»*. برای این تدین و ارتباط با خدای سبحان که از آن تعبیر میشود به «عروه الوثقی»، زمینهای را مطرح فرمود که اگر کفر به طاغوت شود و ایمان به الله باشد، به این رشته ارتباطی متصله و به این «عروه الوثقی» متصل میشود. بعد در آیه *«آلله»* (احتمالاً مقصود آیه ۷ از سورهی بقره، یا آیه ۷ از سوره آل عمران است که به ولایت خدا اشاره میکند) فرمود که خدا ولایت دارد نسبت به مومنین، اینها را از ظلمات خارج میکند و به نور میبرد. کفار هم اولیایشان طاغوتند و اینها را از نور خارج میکنند و به ظلمات میبرند که *«أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»*.
اینجا ناگهان داستانی مطرح میشود: *«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ»*. بهحسب ظاهر، خوب آدم احساس میکند قرآن ناگهان شروع کرد داستانی را مطرح کردن، نه! از دل مطلب قبل دارد یک نمونهای را ارائه میدهد. چون مدل قرآن این است که همیشه مثالهایی را میآورد، امثال میآورد، مطلب را تصریف میکند، میچرخاند که به همه افهام و اذهان بخورد. خیلیها حسگرا هستند، با آن مفاهیم عقلی ارتباط برقرار نمیکنند. خیلیها با ارتباط با مفاهیم به کنه مطلب میرسند. همینقدر که خدای متعال اشارهای میکند و میگوید «اینها رفتند فرحزاد، یه چپق هم کشیدند برگشتند» ولی خیلیها مطلب را نمیگیرند. تا یک چیز محسوس، ملموس و عینی نباشد، مطلب برایشان جا نمیافتد. لذا قرآن کریم دأبش این است، روشش، مدلش، سبکش اینگونه است که همیشه یک نمونه عینی، محسوس و ملموس هم میآورد.
حالا از این داستان طاغوت و الله، ولایت طاغوت و ولایت الله، و اخراج از ظلمات به نور، و اخراج از نور به ظلمات، و در واقع کفر به طاغوت و ایمان به طاغوت، و همه مطالبی که در این سه آیه آیتالکرسی و آیات متصل به آن مطرح بود، خدای متعال دارد با رسم شکل توضیح میدهد. *«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ»*. یک بابایی بود، اسمش را هم نمیآورد. ارزش ندارد دهان خودمان را کثیف نکنیم با اسمش. *«الذی حج ابراهیم»*. نمرود منظورت است. حالا هرکی هست، اسمش را چهکار داری؟ *«الَّذِی حَاجَّ فِی إِبْرَاهِیمَ»*. یکی بود با ابراهیم کَلکَل میکرد، مِهاجَمی، سر چی؟ *«فِی رَبِّهِ»*، سر اینکه ربش کی باشد، باهاش کَلکَل میکرد. پس این گفتگو محورش چه بوده؟ ربوبیت بوده. دعوا سر چه بوده؟ سر این بوده که «ربت کی باشد؟» داستان طاغوت هم با ما همین است. طاغوت ادعای ربوبیت دارد. اصلاً اصل دعوا این است. خیلی احمق است آن کسی که فکر کند دعوای طاغوت با ما سر موشک و هستهای و اتمی و حتی حجاب و حتی ولایت فقیه است. دعوا سر ربوبیت است. این مسئله است. اگر این چالش را میتوانی باهاش حل کنی، برو. بقیه چالشهایت هم حل خواهد شد. همه در دل این در میآید.
تا اینجا ادامه دارد. شما هرجا که میخواهی—چی میگویند—«تنشزدایی» کنی با اینها، تنش اصلی سر ربوبیت است. این را میتوانی بزدایی؟ برو بزدای! بزدای عمو ببینه! اگر میتوانی بزدایی، بزدای! درست؟ تنشزدایی این است. این تنش از اینجاست، *«فِی رَبِّهِ»*. نه اینکه مثلاً «تو چرا روی لباست، چرا ابراهیم، چرا روی موشکهاتون نوشتی مرگ بر نمرود؟» «خیلی زشت بود، تحریم! آقا قول میدهیم دیگر ننویسیم.» «خوب، حله. تنشها زدوده شد.» «تنشها رو زدا دیدی؟» نه! و تنشها از کجا زدوده میشود؟ جایی که مسئله ربوبیت حل بشود.
*«حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ»*. حالا آن وسط هم خدا فحشکَش هم میکند این بابا را، حالیش نیست. خدا هم متلکبارانش هم میکند: «همین یاروئه بود که من بهش پادشاهی داده بودم. من بهش پادشاهی داده بودم.» *«عَتَى اللَّهُ الْمُلْکَ»*. یک دوره قدرتی بهش داده بودم. که حالا اینجا علامه بحث میکند «مگر خدا به اینها هم پادشاهی میدهد؟» که بعد بحث مفصلی است که آیا بله؟! از باب ابتلا و امتحان است دیگر. بله خدا به کفار هم مُلک میدهد و این هم میگوید من دادم. بله. آره، همین یاروئه که من بهش پادشاهی داده بودم برگشت با ابراهیم کَلکَل میکرد سر اینکه ربش کی باشد.
*«إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ»*. مطلب علمی هم دارد. خیلی نکته دارد. هر کلمهاش استدلال است. ابراهیم فرمود که رب من اونی است که حیات میدهد و حیات میگیرد. رب اونه. کسی میتواند رب باشد که مُحیی و ممیت باشد. داستان رب چیست؟ اونی که عدالت میکند، اداره میکند، اونی که تأمینت میکند، اونی که رشدت میدهد، اونی که سوقت میدهد به سمت کمال. اینها بحثهایی است که در ذیل واژهی «رب» مطرح است. مصطفوی در کتاب شریف «التحقیق» هم، علامه هم، جاهای مختلفی از «المیزان» بهش میپردازند. از اون کلمات بسیار دقیق و لطیف و درخور توجه، کلمه «رب» است. بعضی گفتند: «رب» اونی است که تربیت میکند. نه. اون از «ربّی» یا «ربّبَ» است. از «ربّ»، ربوبیت، رشدش میدهد، حرکتش میدهد، سوقش میدهد، تأمینش میکند، محافظت میکند، اداره میکند. درست شد؟ میشود گفت به یک کسی که شما یک باغچه را اداره میکنید، بهش رسیدگی میکنی، حواست بهش هست، الان چی میخواهد، الان چی توش بکارم، چی در میآید؟ اونی که دارد در میآید تو چه مرحلهای است؟ چی نیاز دارد؟ الان مرحلهای است که مثلاً باید سم بهش زد. مثلاً بر فرض الان باید کودش را عوض کنم. الان نیاز به هرس دارد. الان خاک را باید عوض کنم. چند روز باغچه را آب ندادم. الان وقت چیدن میوههایش است. و اینطور هی این رسیدگی، چک کردن، حواس جمعی هست و ادارهاش میکند. خب، کی این کار را میکند؟ اونی که حیات داده. حیات دست اوست. حیات میبخشد. در ارتباط با او این حیات برقرار است. پس آن واژهی کلیدی در ربوبیت، کسی صلاحیت ربوبیت دارد که مُحیی و ممیت باشد. تو هم کسی را باید به عنوان رب انتخاب بکنی که بتواند بهت حیات بدهد، حیاتت تو دستش باشد.
استدلال حضرت ابراهیم این بود: «رب من کیه؟» دعوا سر «ربّ» بود. پسرخالقم حتی نیست. سر مالکم حتی نیست. اینها سر اینها دعوا نبوده. در طول تاریخ میگوید از آنها بپرسند «من خلق السموات والارض؟» «لا یقولن الله»! همه با هم تکبیر، شعار میدهند «الله». لامصب! پس دیگر *«چه مرگتونه؟»* (اینها تو قرآن به این نحو نیامده، خیلی مودبانه «چه مرگتونه؟») دیگر تو که میگویی خالق الله، خالق الله. رب نمرود است؟ رب فرعون است؟ خدا خلق کرده، ولی ادارهمان با فرعون است؟ فرعون آب و نان میدهد؟ فرعون تر و خشکمان میکند؟ خدا دکمه را زده. دکمه را خدا زد. *«خدای ساعتساز لاهوتی»*. غربیها ازش تعبیر به این بیان. ساعت رو ساخته دیگر. حالا ساعتساز که نمیتواند دقیقهای یک بار بیاید به تو بگوید: «آقا به تو چطور، خلقت رو کردی، دیگر برو بنشین گوشه. به کارهای خوبت و بدت، به هرچی فکر کن. چهکار؟ کار تو خلقت. بقیهاش دیگر با منه. دیگر خودم بلدم با ساعتم چهکار کنم. ساعت خودم است.» «حالا ازت تشکر میکنم که ممنون شما! بالاخره ساعته را درستش کردی.» این تفاوت خالقیت و ربوبیت.
حالا اینجا بحث مفصل است. زمانی که اساساً ما ادراکمان از حیات باعث میشود که ادراکمان از «رب» شکل بگیرد. یعنی هر طوری که زندگیمان را تفسیر کنیم، مطابق با همان تفسیرمان و مطابق با آن مرحله از ربمان را انتخاب میکنیم. یعنی این چالش از آنجا شروع میشود. چالش سر تفسیر غلط از زندگی است. این خیلی خیلی نکته مهم است.
پس حضرت ابراهیم گفت: «رب من اونی است که حیات و ممات میدهد.» ««من هم حیات میدهم و ممات میدهم.» دستور داد: دو نفر را از زندان آوردند؛ «قفل گردن این را بزنید! اون را آزاد کن!» دیدی؟ «من هم حیات دادم، ممات هم دادم.»
خوب، شما الان ممکن است بگویی که به نمرود بگو: «این ابله! منظور این نبود که نمیکشیاش. منظور که حیات بدهی از مدل حیات دادن حضرت عیسی که فوت میکرد، زنده میشد.» «اون هم در پاسخ به شما میگوید که: ببین من با یک گاگولهایی طرفم که از من همینقدر حیات میخواهند. مخاطبین من، مخاطبین اینترنشنال اند. فکر میکنند که این، الان ایجاد که نکرد، این فقط نکشت. اون همینقدر از من میخواهد. اون به همین قدر، همینکه فقط کسی نکشتش، میگوید رب. من برای اینها ربم. اینها درکشان از رب همین است.»
«دکمه بوده، زنده شده. فقط این نمیرد.» همین! «هرکی هر کار کند که این نمیرد، همان ربّ ماست.» چاکرش هم هست! «اگر حرفش را هم گوش ندهی، میمیریم.» یا اعدام میکند، یا با F-35 میزند، یا اتمی میزند، یا تحریم میکند. «اینقدر گشنگی میکشیم که خودمان میمیریم.» اذیتش نکن! دعوا باهاش نکن! «حیات دست اینه، میکشه.»
حالا تو میگویی «بیعقل!» تو میگویی «این ترامپ چهچی قمارباز فلان احمق فلان!» ما میگوییم: «هرچی هست، بههرحال میکشد. با شاخ به شاخ نشو!» پس داستان ربوبیت از اینجا شکل میگیرد. انتخاب رب سر حیات و ممات.
بعد دیگر اینجا میبیند کی بهش حیات میدهد، کی ممات میدهد. میرود تو ولایتش. حرف گوشکنش میشود. تسلیمش میشود. تابعش میشود. یا الله، یا غیر الله. هرکی باشد که به اذن او نیست، از جانب او نیست، حرف او را نمیزند، خودش ادعایی دارد، خودش دم و دستگاهی دارد، این «طاغوت» است. این شستهورفته و ساده و چکیدهی بحث طاغوت است. البته خیلی بحث مفصلی است. فعلاً تو قدمهای اولش هستیم.
خوب، اینجا مردم باید داد میزدند که «برو عمو! تو کجای ما حیات دادی؟ کجا ممات میدهی؟ خدا حیات داده، خدا خالق است.» دید که نه بابا! اینها ساکت نشستهاند، نگاه میکنند. همه هم لایک میفرستند برای نمرود. دیسلایک میدهند به ابراهیم: «خوردید! دیدی آقامون چهجوابی بهت داد؟»
دید نه بابا! خراب است. اون هم که دست و بالش به پرتوپرت گفتن باز است، گفت بگذار من یک چیز دیگر میگویم. گفت: *«فَإِنَّ اللَّهَ»*. دیگر حرف از ربم نزد. *«فَإِنَّ اللَّهَ»*. همین اللهی که دیگر توش بحثی نیست. *«فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ»*. خدا هر روز خورشید را از سمت شرق میآورد. شما که مگر نمیگویی آقا «من ربم. حیات میدهم، ممات میدهم.» بالاخره حیات و ممات دیروز هم عرض کردم. حیات به همه داری دیگر. به خورشید هم، خورشید هم خودت است دیگر! بهش حیات دادی. حیات میدهی، میگیری. اینها! فردا بگو از مغرب بیاید. *«فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ.»* دستور شما میآید دیگر. *«فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ»*. دیگر حالا تعبیر خیلی قشنگ قرآنیاش است. معادل امروزیاش میشود مثلاً: «دندانهایش ریخت.» و اینها واژگانی مشابه: «الذی کفر برگاش و اینها ریخت.» همه! «این چه استدلالی بود این برای ما آورد؟» *«وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»*. خدا ظالمین را هدایت نمیکند.
وسط دعوا هم خدا نرخ تعیین میکند. من عاشق این نرخ تعیین کردن واسه بحث سر این است که خدا را اثبات کند: «دیدی؟ خدا اثبات شد. آخ جون! من اثبات شدم.» آخر داستان میگوید: «دیدی خدا ظالمین را هدایت نکرد؟» خودمو اثبات کنم ها. قاطی نکنید. ربوبیت منو. وسط همین حرفام هم باید دوباره مرور کنی. همینجا من ربم. همینجا رشد و غِی است. همینجا کفر و ایمان است. همینجا اخراج از ظلمات به نور است. دیدی این را از ظلمات خارجش نکردم به سمت نور. چون خودش ظالم بود. اقتضای ظلمش این بود که تو طغیان، تو طاغوتگری بماند. دیدی نشد اخراج از ظلمات به نور صورت بگیرد. کار همهی انبیا این است که از ظلمات خارج میکنند و به نور میبرند. این یک نمونه که بحث را آورد روی حیات و ممات. اونی که حیات و ممات میدهد، رب است.
حالا قبل اینکه رد بشویم از آیه، پس اصلاً ادعای ربوبیت نمرود از چی بود؟ میگفت: «من حیات میدهم، من حیات میگیرم.» حیات دادنش به این بود که مثلاً هرکی باردار میشد، میرفت فوت میکرد، مثلاً روح دمیده میشد؟! نه «نمیکشمش» یعنی حیات میدهم. «اگه بکشمش» هم یعنی ممات میدهم. تصور و تلقی خیلیها از حیات و ممات همین است. حیات حیوانی، همین که نمیری و زنده بمانی، همین حیات است دیگر. حالا اینکه اولش چی بودم، مهم نیست. الان مهم است که من الان زندهام. همین که سعی کنم زنده بمانم، ترفند طاغوتها هم همیشه همین است. روی این نکته مانور میدهند. اینجا تله طاغوتهاست. تله حیات. یزید تو این تله میخواهد بیندازد امام حسین علیه السلام را. بعد آن میفرماید: *«فانی لا أرى الموت إلا سعاده والحیاه مع الظالمین الا برم.»* من مثل بقیه حیوانی فکر نمیکنم. حیات و ممات را مثل بقیه تفسیر نکردم که من را بخواهی تو این تلهها بیندازی. من نگاهم این است که بمیرم زنده میشوم، با تو زنده باشم بدبختم. *«الحیاه مع الظالمین سرشکستگی و سرافکندگی بین السلت و ذله»*. بین اسمین، بین این دو تا من را مخیر کرد. این ترفند طاغوتهاست. این تله طاغوتهاست. اگه کسی از تو این تله در آمد، از ولایت طاغوت در میآید. برگشت گفت: «دست و پاهاتونو قطع میکنم ها!» برای اینکه بقیه هم با همین جمله همه میگَرخند، عقبنشینی میکنند. برگشت به زلنسکی چی گفت؟ گفت: «من پشتت نباشم سه روزه پوتین خورتت!» همین سعودیها چی گفت؟ گفت: «من پشتتون نباشم یه هفته!» ما فارسی حرف بزنیم: به مصریها چی میگوید؟ میگوید: «یا این قضایا را راه میدهی، یا بندهات را پدرت را در میآورم.» «اگه میخواهی بندهات را بردارم، این مردم غزه را در وا کناند.» و میآیند مثل اردن. گفت: «باجش اینجاست.» اینجا دارد، «سر پُر خر» بگیری مشهدی! آنجایی که باجگیری میکند، اینجاست. سر اون نقطه حیات و مماتی را گذاشته روی گلو.
حالا این تیغه هم مختلف است دیگر. این جون گرفتن هم مختلف است. یک وقتی سریع میزنی. یک وقتی هم یکجوری میزنی که خودت باید تو دست و پای خودت شناور باشی. به ساحران اتفاق (موسی) نگفت اعدامشان. اول گفت اعدام! گفت: «اول دست و پاها را قطع میکنم، بعد آویزونتان میکنم!» یعنی آرام آرام جانتان را میگیرم. «خورد خورد زجرکُشتان میکنم.» زجرکُشتان میکنم! هر کی که اینجا ترسید و اینجا گَرخید، میاُفتد تو تله طاغوت. میاُفتد تو ولایت طاغوت. خیلی عجیب است ها! ما خیلی مسئله را ساده گرفتیم. الحمدلله از طاغوت که در آمدیم، حالا تو مراتب ایمان داریم حرکت میکنیم. نه آقا! تا این نکته فهمیده نشود که «مگر حیات و ممات من دست این است؟ مگر حیات و ممات این است؟» سر میخوری.
داستان کربلا این نبود که درجاتی از ایمان امام حسین گفت: «آی مردم، شما که همه خوبید، مومنین. یک پلههای درجه یکی میخواهم ببرم آسمانها. اون رتبههای اول ایمان. ببینم کیها میآیند.» سر خوردن تو ولایت طاغوت همه از دین خارج شدند. تعبیری که امیرالمومنین به زینب کبری هنگام شهادت، آن روزگاری که امیرالمومنین تعریف کرد، و پرسید: «اینطور میشود؟» «من گزارش دادهاند که آینده اینطور میشود.» بعد داستان شهادت امام حسین را مطرح کرد. حضرت فرمودند: «همین است.» *«الْحَدیثُ کَما حَدَّثَتْکَ اُمَیْمُ»*. همینی که عمر من گفت درست است. اون روزی که برات تعریف کرده که حالا قضیه کوفه و اینها مطرح میشود. *«إِلَّا وَجْهُ الْأَرْضِ»*. روی کره زمین، تو این چند تایی که اسیران مسلمان، غیر از اینها نیست. غیر از تو، این چند تا که روی کره زمیناند، مسلمانی نیست. کفر به طاغوت نیست. اون نمازشان هم، نمازی که طاغوت بهش میگوید بخوان. طاغوت بهش پول بودجه میدهد. بابا! تو انگلیس مراکز اسلامی بودجه دارند، حسینیهها بودجه، حوزههای علمیه بودجه دارند. تو لندن اصلاً به لندن میگویند قم اروپا! خیابان پر از چادری محجبه. الان تو لندن فکر میکنم از قم وضعیت حجاب بهتر باشد. حجابی که من میگویم، نمازی که من میگویم، امام حسینی که من میگویم، شیعهای که من میگویم، قرآنی که من میگویم: «من با اینها مشکل ندارم.»
اون هم برنگشت فرعون به اینها بگوید: «که ای! مومن شدین؟» خیلی لطیف است. گفت: «مومن شدیم؟» *«قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ»*. «بیاجازه من مومن شدی؟» «به ایمان موسی مشکل ندارم. من اگر موسی را بتوانم برای خودم کُره بگیرم، قطعاً میگیرم. من موسی میکنم رئیس قوه قضاییه خودم. رئیس دست موسی!» چی بهتر از اینکه بهجای اینکه عرفانهای انحرافی بخواهد بیاید شما را از دین، بیدین کند، خودم یک چیز تر و تمیز «قرائت رسمی دربار». زمان شاه رضا پهلوی هیئتها را تعطیل کرد. محمدرضا پهلوی تو خود کاخ هیئت میگرفت. محمدرضا خیلی با باباش فرق میکند! نه بابا! همان است. رفته بود غرب و اینها را دیده بود و بالاخره تربیت شدهی آنجا بود. یکی هم یک ذره شورش کثیفتر بود. میخواستم بگویم بیشتر بود. شما خیلی نمایان در رضا برخورد میکردی. «چهکاری است ما هیئت را تعطیل کنیم، وقتی خودمان میتوانیم هیئت بگیریم؟» «چهکاری است؟ چهکاری است حوزهها را تعطیل کنیم؟ عمامهها را برداریم، وقتی خودمان میتوانیم آخوند تربیت کنیم؟» این همه آخوند! «دربار آخوند جمع کنیم. دست فرح را ببوسند.» «چهکاری است عمامههاشان را برداریم؟» عمامه بزنیم، بگوییم: «دست فرح را ببوس.» «عمامه است. این حوزه است. این آخوند است. این منبری است. این مفسر است. این مرجع تقلید است.» این است داستان طاغوت.
با نماز تو هم حتی مشکل ندارد. با ایمان تو هم مشکل ندارد. با موسی هم مشکل ندارد. با ربوبیت مشکل دارد. «ایمان به موسی باشد، ولی رب من باشم!» باشد. اگر این باشد، من خودم اصلاً بودجه میدهم. هم برای موسی بودجه میگذارم، هم برای طرفدارهای موسی بودجه میگذارم. کرسی میدهم، اعتبار، دکترای افتخاری میدهند به موسی! دیگر چی میخواهی؟ *«قَبْلَ أَنْ أُوذَنَ لَکُمْ»*. از اون آیات محشر قرآن است ها! یعنی در نمایان کردن اینکه طاغوت چه میکند.
بعد ترفندش چی بود؟ گفت: «گوش ندید، میکشمتان ها!» کجا رهیدن اینها از طاغوت؟ *«فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ»*. هر غلطی دلت میخواهد بکن! *«فَاقْضِ»*. این خروج از ولایت طاغوت است. این حالت باید شکل بگیرد. این جور باید تو دهان طاغوت بزند. *«إِنَّمَا تَقْضِی هَذِهِ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا»*. تو هم نکشی، کرونا میکُشد. تو هم نکشی، گاو شاخ، من را میزند. تو همینحد سیل میآید، زلزله میآید، سرطان میآید. همین است. آخرش ما رفتنی هستیم. چه بهتر که به دست تو کشته بشوم. *«إِلَى رَبِّنَا الْمُنْقَلَبُونَ»*. و اون قبلش، اگه حالا عبارتش یادتان باشد، «اولین مومنین باشیم.» «ما میخواهیم پیشقراول باشیم. ما میخواهیم سرسلسله مومنین باشیم. ما میخواهیم الگو بشویم.» اولاً این ایمان است. اینجا خروج از... اینجا تازه ایمان معنا پیدا میکند.
البته معنایش این نیست که ما تقیه نباید بکنیم. اون یک بحث دیگری است ها. سر جایش باید بحث بشود که آقا! پس چطور مثلاً تو قرآن ما داستان عمار را البته اسم عمار نیامده، اون هم داریم. قرآن تعریف هم ازش کرده: *«إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌ بِالْإِیمَانِ»*. اون چی میشود پس که نگذاشت کشته بشود؟ بعد یک بحث دیگری است. اینکه حالا شما بلد باشی حیله بزنی به طاغوت، با یک ترفندهایی بهحسب ظاهر به حرف او تسلیم بشوی، ولی آسیب بزنی به او، یک بحث است که بهش میگویند تقیه. ولی جا دارد. اینجایی باید باشد که آسیب به او بزنی، نه آسیب به اینها. سر او را کلاه بگذاری به نفع مومنین، نه سر مومنین را کلاه بگذاری به نفع طاغوت. بعضی وقتها این شکلی، اسمش را هم تغییر. الان سر مومنین را کلاه گذاشته، بهش نمیگویند تقیه. سر او را کلاه بگذاری این شکلی، این میشود تقیه. حالا بحث تقیه را نمیخواهم الان واردش بشوم. بههرحال کفر به طاغوت است. اون وقت هم که تقیه است، باز کفرش سر جایش است، ولی قلبی، یعنی بروز نمیدهد. تو بروزش یک مدیریتی دارد، یک مهارتی دارد. این میشود حیات و ممات.
چرا نمرودها بهعنوان «رب» پذیرفته میشوند؟ ولایت طاغوت شکل میگیرد؟ چون فکر میکنند حیات و مماتشان دست اینهاست. خب، مگر دست اینهاست؟ برای کسی که جز آب و علف از زندگی نمیفهمد، آره دست اینهاست. آبش قطع میشود، علفش بریده میشود. بدهی پیدا میکند، تحریم میشود. گران میشود. با اینها خوب باشی، ارزان میشود. با اینها بد باشی، بُمب میآید. با اینها خوب باشی، مکدونالد میآید. فرق میکند دیگر. بههرحال حیات و ممات اینهاست دیگر. گاوها تفاوتی داریم؟ همین است دیگر. بههرحال میخوریم و میخوابیم و میچریم و جفتگیری میکنیم. با اینها باشی، بساط جفتگیریات به راه، آب و نانات هم به راه. حالا اینکه بعدش چی میشود، اینها حالا به درک! حالا مثلاً آب و نانم به راه است، بعد مثلاً به کیها میرسد؟ مالیات تو جیب کیها میرود؟ صهیونیستها بُمب. چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که ما زنده، آزادیم. زندگی «نرمال». اسمش را میگذارد زندگی «نرمال». از آزادی همین را میخواهم. نازندگی! همین را میخواهم. تمدن اینها این است. زن و مرد با همدیگر بروند تو دریا. میگوید: «آقا! زمان شاه خوب بود. چرا اینجوری بودند تو دریا؟ جمهوری اسلامی اینجوری کردند تو دریا. پشت، مشتای دریا باید بروم جا پیدا کنم. انشاءالله کی بروند یا آخوندها دوباره برویم تو دریا.» بعد یکم مثلاً به اقتصاد فشار میآید. شما همین که فیلتر واتساپ. مردم احساس آرامش میکنند. یک غل و زنجیر بالاخره از سر مردم برداشت. حالا دلار میشود مثلاً ۱۵۰ تومن تلگرام ۲۰۰، ۲۵۰ بشود. دیگر بعضی کمپانیهای پورن هم دیگر فکر کنم حتی فیلترش را بردارند، مردم احساس آزادی میکنند. «عوضش یک نفسی میکشند.» «بابا! پاتون را از خرخره مردم بردارید.» خیلی فرق میکند کی رئیسجمهور باشد. بههرحال اگه ما نبودیم، الان واتساپ هم نبود. «آزاد شدی، رها! نفس بکش. راحت! زندگی چیه غیر از این؟» حالا من شرافتم لکهدار شده؟ زمینههای رشد فکری و علمی و معنوی و عقلی و اینها مثلاً مسدود شده؟ اصلاً چه اهمیتی دارد؟ میخواهد مسدود بشود یا نشود. مسدود هم نباشد خودم یک دو تا الکل ملکل میزنم بالا که هم خودم مسدودش میکنم.
*«فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»*. «او چهکار میکرد فرعون که تسلیمش بودند؟» تبعیت میکردند. «خفیفشان میکرد.» استخف قومه. این استخفاف یک طرف، استضعاف یک طرف. نمیگذارد به قدرتشان پی ببرند و آن چیزهایی که برایشان قدرت تولید میکند را سمتش بروند و داشته باشند. این میشود استضعاف. «یستضعف طائفت». خودش باز ترفندهایی دارد. یک بخشش به اختلافافکنی است. نقطههای تمایز و تفاوتها را هی پررنگ کردن، به جان هم انداختن، مشغول خود کردن، مستضعف. یک بخشش هم استخفاف است که اصلاً «تو همینی.» چه بمبارانی است! شما میبینید این بمباران شهوانی، خصوصاً حالا با این شهوتهای جنسی تو این زمانهی ما، مخصوصاً تو این سه چهار سال اخیر به حالت جنونآمیزی رسیده. مگر نه از دست در میرود. بعد ابزار شهوت جنسی و زن، قدرتمندترین ابزار.
قبل اون فتنه ۱۴۰۱ روایتش را خواندیم. ماه محرم صفر گفتم. بعد محرم صفر باید منتظر باشیم یک داستان. دقیقاً بعد محرم صفر فتنه ۱۴۰۱ بود. روایت حضرت شیطان بود به حضرت یحیی. گفت: «این چیه سر تو؟ این چیه تن تو؟» اینها: «گفت من قویترین سلاحی دارم.» گفتش که: «چرا اینقدر مثلاً کج و مَوُج این کلاه خودت و اینها؟» گفت: «این مومنین عبادت میکنند، طاعت میکنند، من را لعن میکنند. اینها این سنگ و آجرها میآید میخورَد سر کلهی ما، زخم و زیلاب میشویم عباس! به خاطر این است.» گفت: «عوضش! من هر وقت یکم بهم فشار میآید، اینها یکم اسیر طاعت و میروند. من را لعن و نفرین، سنگ و چوب سمتم میاندازند، من یک ابزار قدرتمندی به نام زن دارم، با اینها انتقام میگیرم.» گفتم آنجا، گفتم: «تو این محرم صفر خوب چک و لگد زد. منتظر باشیم بعد محرم صفر با این ابزار زن بیفتد به جانت.» زن، زندگی، آزادی... داستان شیطان است. چون خیلی قدرتمند است. قدرتمند بودنش هم به خاطر این نیست که شیطان قدرتمند است. به خاطر این است که خدا این تعلق و جاذبه را قدرتمند قرار داده. قدرتمندترین جاذبه دنیایی، جاذبه جنسی. جاذبه خصوصاً جاذبه زن. قرآن هم با همین شروع میکند: *«مِنَ النِّسَاء»*. اول از زن شروع میکند. به خاطر اینکه بقای زندگی دنیایی را، تو را خدا اصلاً به این رابطه قرار داده. بقای نسل تو را به این قرار داده، واسه همین شدیدترین جاذبه و کشش را اینجا قرار داده. و اینها اصلاً بشری این شده، یک ترفند و ابزاری تو مشت شیطان. اون کسی که درکش از حیات همین حیوانیت است، این جاذبهها میگیردش. با رفع فیلتر، و با روابط آزاد، و حجاب بالا، قانون حجاب وعفاف، و مسائلی که همه تو این دایره است. «تو مترو زن و مرد را از هم جدا نکنید و کنار هم بنشینند و گیر بهشان ندهند. گشت ارشاد ازش سوال کنید نسبتتان چیست؟» حالا تو خیابان، تو پارک، حالا یکم تو بغل هماند. حالا بقیه داستانها که دیگر حیا بنده اجازه نمیدهد بگویم که شما گاهی تو خیابان عریان میبینید: «ملت را اذیت نکنید.» «روبروی مردم من قرار نمیگیرم.» کدام مردم؟ روبروی حیوانیت مردم قرار گرفتی. نان مردم را تکهتکه کرد. بعد به اینجاها که میرسد که «جان مردم است» میگوید: «من روبروی مردم واینمیایستم.»
بعد شما، اولاً که انشاءالله شوخی میکنید. کسی با قرآن، نهجالبلاغه بیاید که این حرفها را نمیزند. ولی بر فرض هم جدی بگیری شوخی است. تو «واینستی».
حالا در مورد تحاکم به طاغوت انشاءالله جلسات بعد عرض میکنم. شما اگه میخواهی طاغوت نباشی، باید سرسپردۀ حکم خدا باشی. غلط میکنی میگویی من زیر بار حکم خدا نمیروم! یعنی به اهواء الناس تن میدهی. این خودش طاغوت است. اهواء مردم، خواست مردم، آن خواستی که منطبق بر فطرت نیست، آن خواستی که منطبق بر دستور و شریعت نیست، آن خودش طاغوت است. آن کسی هم که به این تن میدهد، طاغوت است. آن کسی که میآید این هواها را سوار کند و دیکته کند و اجرا کند، پیاده کند، این هم طاغوت است. اگر قرار باشد نظام جمهوری اسلامی هم همین باشد که این هم طاغوت است. البته طاغوت تو جمهوری اسلامی رتبهبندی دارد. الحمدلله قوه قضاییهمان میتواند طاغوت باشد. قوه مقننهمان، قوه مجریهمان. و قوه مقننه تنها جایی است که مثلاً خیلی دزد طاغوتگریش کمتر است. چون یک شورای نگهبانی دارد آنجا. گیوتین وایستاده، پدر اینها را در میآورد. آن خار چشم همه هم همین جاست دیگر. همه جا را ما میتوانیم یک سیخی بزنیم، اینجا را نمیشود. میرسد دست آقای جنتی. درست شد؟ لذا از این جهت کل نظام طاغوت نشده و نمیشود انشاءالله. به خاطر اینکه اون شورای نگهبان وایستاده، نمیگذارد یک چیزی در مخالفت کامل و شفاف شریعت تصویب بشود و قانون بشود. لذا در مرحله قانونگذاری ما طاغوت نبودیم و نیستیم. الحمدلله مجمع تشخیص مصلحت و اینها که دیگر حالا دور میزند. بله. اینجور است. ولی در مرحله اجرا و نظارت و پیگیری و پیگرد و اینها چی؟ الی ماشاءالله طاغوت بودیم و هستیم و خواهیم بود.
داشتیم، حالا تابوت هم خودش دزدبندی دارد دیگر. سند بیسیم میآورد مخفی میکند، بعداً میگوید: «من از هرچی کوتاه بیام، از این کوتاه نمیآیم.» «تو ربت کیست؟» «تو به کجا بنده ای؟» «حیات دست کیست؟» دستش روی خرخره توئه. گفته اگه اجرا نکنی، خفت میکنم. حیات بعضی وقتها حیات طبیعی و مادی است. بعضی وقتها حیات سیاسی است. این هم هست. اونی که حیات سیاسی من را تأمین میکند و نگه میدارد، اون رب من است. رفته نشسته با البرادعی صحبت میکند، میگوید: «که این کارها را نکنید! رای نمیآورید ها!» «شما فلان کار را بکنید.» «چجوریه که حیات سیاسی طیف تو به فلانی بسته است؟ به فلان موضعگیری فلان کس در فلان جا بسته است؟» اینها ربوبیت است دیگر. حیات سیاسی، حیات طبیعیاش نیست. حیات سیاسیاش، حیات اعتباریاش، حیات آبرویش به این است که فلان حکم الهی را نقض بکند، تن ندهد. قرآن هم دقیقاً اینها را بهشان میگوید منافقین. منافقین تو فرهنگ قرآن کیان؟ *«أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ»*. میگوید که: «چرا میرود میکشد سمت کفار؟ به خاطر اینکه میخواهد پیش اینها آبرو و اعتبار داشته باشد.» خدا یک قدرت ظاهری هم داده است. این از باب ابتلاست. یک بخشش را خدا داده. یک بخشش هم به خاطر اینکه اینها چون ظالمند، تو قواره نمیگنجند، ظلم میکنند، همیشه سوار میشوند دیگر. قاعدتاً قدرتی پیدا میکنند دیگر. آدمی که بنده به چیزی نیست، میزند، میکشد، یک قدرتی هم پیدا میکند.
خوب، وقتی اینطور شد، یک قدرتی پیدا میکند. بعد شما نگاه میکنی میبینی که اگه میخواهی تو هم بمانی، تو هم برقرار. قدرت دست این است. رسانه دست این است. اعتبار دست این است. پودرت میکند. به خاک سیاه مینشانند. خاکسترت میکند. ببین تو رسانه چهکار میکند. تو با اینها که باشی، خدایی میکنی. هرچی بیشتر لجنتر، بیشتر محترمتر، بیشتر معتبرتر. یکم که به اینها "نه" میگویی، لجنمالت میکند. تو این فضاهای سلبریتیها و اینها زیاد دیدید دیگر. هرچی شر و وری میگوید، پشتش هم یک کلمه میگوید «از توش بوی قاسم سلیمانی درمیآید.» لجنمال! پودرش میکنند. سرود جمهوری اسلامی نمیگذارند بخواند. با رئیسجمهور مثلاً دیدار کرده بود. یادتان است آقای رئیسی قبل جام جهانی؟ چه پدری از اینها در آوردند که «فلان فلان شده، برای چی اونجا نشستی اصلاً کنار این آدم؟» لکن بعضی شخصیتهای سیاسی ما یک دوره عالیجناب سرخموش بودند. وقتی که صفر روبروی اینها وایستاده بودند. بعد که یکمی شل کردند، پیچ را شل کردند، بعد دیگر اصلاً شدند چی؟ شدند نماد اعتدال! اصلاً عقلانیت سیاسی، خردورزی امیرکبیر زمان. همینطور است. یعنی خیلی عجیب است ها. داستان تن دادن به این ربوبیت. اینقدر بهت فشار میآورد که احساس بکنی حیاتت دارد از دست میرود. واسه همین میگوید: *«إِنَّ فِی قَتْلِی حَیَاتِی»*.
کسی میتواند استقامت کند. *«فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَ لَا تَطْغَوْا»*. طغیان را بعد از استقامت آورد. خیلی سخت است آدم استقامت کند تو فشارها. آخرش آدم به طغیان وادار میشود. چرا؟ برای اینکه احساس میکند حیاتش را دارد از دست میدهد. واسه همین کسی تا آخر کار میمانَد به استقامت میکند که دست از این حیات شسته باشد، پی مرگ را به تن مالیده باشد، کفن پوشیده باشد. وگرنه کارش تمام است تو این فشارها. فشارها مختلف است. نقطهضعفها هم مختلف است. یک وقت آب و نانت را قطع میکنند، دوام میآوری. یک وقت رفقایت را میگیرند. مختلف است دیگر. بچهات را میگیرد. بچهات را تهدید میکند. آبرویت را تهدید میکند. اعتبارت را میگیرد. فیلم برایت در میآورد.
زمان پهلوی برای مرحوم فلسفی عکس منتشر کردند. ایشون را تو فشار گذاشته بودند که تریبونت را در اختیار ما قرار بده. خوب بودند افرادی که شل بودند تو این بحث در برابر طاغوت و اینها. ایشون سفت بود، پا نمیداد. رابطه خوبی هم با امام داشت. عکسهایی برای منتشر کردن. خب اون زمان کسی سرچ کند تو اینترنت: عکسهای آنچنانی از مرحوم فلسفی با زنهای خراب تهران! اصلاً شوخی نبود. فضایی ایجاد کرد. جوی ایجاد کرد. آهنگهای فلسفی، این فلان جاست. اینجوریه. این بود. این فلان فلان شده. اینجا کی میماند؟ مرگ اعتبار و آبرو از کشتن آدم، به مراتب. «ترور شخصیتی» امروزه ازش یاد میکنند دیگر. اصلاً نیازی نمیبینند که بخواهند ترور فیزیکی بکنند. گلوله را بزنند تو مغز شهید مطهری. گلوله را زدند تو مغزش، شد شهید مطهری. تو مغزش زدند، تو اعتبار و آبروش. رئیس پایداری! میزنم تو مغزش. اون هم شد شهید مصباح کنار شهید مطهری. زدند تو اعتبار و آبروی اینها. شد رئیس پایداری! چی آبدار! چی میگویند؟ «این پایداری چیشونه؟» خیلی قشنگتر است که. خوشگلتر، شیرینتر است.
بعد اینجا هم میمانی. اکثراً اینجا دیگر نمیشود. قابل تحمل نیست. فشارش خیلی شدید است. حضرت موسی را میخواستند بکشند. تعقیب کردند، تبعید کردند. آنجایی که کارش به استخوان رسید، آنجایی بود که قارون پول داد به آن زنه: «برو تو جلسه درس و سخنرانی موسی، پاشو بگو که این به من دستدرازی کرده.» سوره مبارکه صف. آزار موسی را اینجا قرآن یاد کرده که «چرا اینقدر آزارش میدهید؟ بنیاسرائیل این همه اذیتش کردند.» ولی اینها دیگر آن نقطهای که دیگر آدم جانش به در میآید. اینجا آن نقطهای است که از طاغوت میرهد. اینجا مقام مخلصین است؛ خلاص میشود. وقتی که دیگر هیچ حُربهای نداشت. یک روزی جنگ نظامی. خب، خیلیها با تیر و ترقه عقب مینشینند. دو تا موشک میآید، خفه میشویم. دو تا بمبگذاری، دو تا ناامنی، وا میدهند، میبازند. روزبهروز هم قویتر میشود. تازه به عالَم هم دارند خودشان را اثبات میکنند، معرفی میکنند. بعد میآید سراغ جنگهای بعدی. جنگ فرهنگی. بعد جنگ نظامی. تعبیر رهبر انقلاب تهاجم فرهنگی. یک مطلبی میخواندم چند وقت پیش، خیلی برایم عجیب بود. آقا توی سخنرانی سال ۷۳ یا ۷۴ اینها بود: «من گفتم تهاجم فرهنگی. رادیو را روشن کردم.» رادیو اون زمان رادیو تلویزیون دیگر خدایی میکرد و اینها و صداوسیما و اینها. «رادیو را روشن کردم، دیدم تو رادیو دارد تهاجم فرهنگی را مسخره میکند!» مسخره؟ ندارد. «تهاجم فرهنگی واقعیت است.» عجیب! که آقا! رسانه تو باشد. بعد بهم میگویند طاغوت. به این میگویند دیکتاتور: *«قَبْلَ أَنْ أُوَذَنَ لَکُمْ»*. در دیکتاتور، نه اینکه بیاید خودش رادیو گوش بدهد، ببیند دارند خودشو مسخره میکنند، کارشو بکند. این است تفاوت دیکتاتور با بقیه. به او برگردد. به خواست او، به تصمیم او، به اراده او، به خوشایند او، مظلوم واقع نمیشود. تو نظام دیکتاتوری و طاغوتی، رأس هرم، امیرالمومنین فرمود: «همیشه مردم از روات میترسیدند، از حکام. من یکطوری مدیریت کردم بین شماها، من از دیکتاتوری و شبیخون شماها میترسم.» *«لَقَدْ كُنْتُ اَميراً فَصِرْتُ مَأمُورا»*. امیر بودم، مأمور شدم. شماها به من دیکته میکنید. این مال نظام ولایی است. این طغیانها، طغیانها از اونور به این وره. تو نظام دیکتاتوری طغیان او به بقیه. طغیانها سوار است، هم اونها را وادار به طغیان میکند، هم طغیانهای نسبت به خودش را مهار میکند با یک ترفند که اون هم استخفاف بود. اینکه تو اگه آب و نان میخواهی، بعد حرف گوش بدهی، باید با من باشی. تو چیزی بیشتر از این نیستی. امشب و استخفافی که عرض کردم. بعد از جنگ تهاجم فرهنگی بود. بعد میآید تهاجم اقتصادی میشود و همینطور تهاجم رسانهای. و امروز هم که جنگ ترکیبی است، همهاش با هم است. هم موشک بهت میزنند، هم ناامنی است، هم جنگ رسانهای، هم جنگ اقتصادی. هیبریدی، ترکیبی، همهاش با هم است. برای اینکه ساکتت کنند، عقبنشینی. وقتمان هم تمام شد.
خب، من فقط این را به یک جایی برسانم. پس این «أنا أحيا وأميت» این دیکتاتور، این طاغوت این بود. و چون تلقی عموم از حیات و ممات همین است، نمرود میتواند ادعای حیات بخشیدن و ممات بخشیدن بکند و روی همین ادعا ادعای ربوبیت بکند. آیات بعدی هم باز دوباره بحث حیات و ممات را توی ابعاد دیگری مطرح میکند که ما دیگر وقتمان نمیرسد که در موردش صحبت بکنیم. انشاءالله دوستان خودشان مطالعه بکنند که هی عمیقتر و لطیفتر میشود که مرتبط با ولایت هم هست. یعنی اون کسی که بر مدار ولایت و اخراج از ظلمات به نور حرکت میکند، خودش هم میتواند حیاتبخش بشود به اذن او در اثر قرب به او.
آیه بخوانم قبل اینکه صدای دوستان را وصل کنید. خیلی لطیف است. در سوره مبارکه آل عمران، آیه ۷۹. تفاوت انبیا با طاغوتها چیست؟ به نام دستور میدهند. اینها هم دیکته میکنند. اینها هم بازخواست میکنند. دیروز هم که داشتیم، حتی اکراه هم میکند. «خانهتان را خراب میکنم.» چه تفاوتی با فرعون دارد؟ فرعون هم گفت: «دست و پاهایتان را قطع میکنم.» مرتد بشویم. دست و.. . تو همان سوره است، تو سوره مائده میگوید فرعون به اینها گفت: «دست و پاهایتان را از خلاف قطع میکنم.» بعد میگوید: «اگه کسی محاربه کرد، دست و پایش را از خلاف قطع کن.» خب چه فرقی کرد؟ این که همان شد! که فرعون هم از خلاف قطع میکرد. دست راست، پای چپ. پیغمبر هم آخوند هم دست و پای چپ. چه فرقی کرد؟ فرقشان به اذن الله. این را در واقع مالک دست و پا قطع کرد. خیلی تفاوت دارد. تفاوتش تو این است: *«اللَّهَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالنَّبُوَّةَ»*. این حق نیست برای بشری که خدا بهش نبوت داده، کتاب داده، حکم داده، حکمت داده. حالا خدا حکیمش کرده، خدا پیغمبرش کرده، این حق را ندارد. این اختیار را ندارد: *«ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِّی»*. برگردد بگوید: «بندهی من باشید.» کسی حق ندارد بنده خودش بکند. چقدر لطیف است! *«عِبَادًا لِّی مِن دُونِ اللَّهِ»*. بهجای خدا بنده خودش کن. جای دیگر تعبیر *«أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ»* دارد. ربهای بهجای خدا، که حالا چند تا آیه است. اگر وقت بشود، حالا تو پرسش و پاسخ یک اشاره بهش میکنم. چقدر لطیف است این آیه! میفرماید: «پیغمبر حق ندارد مردم را به عبودیت خودش بکشد.» عبد خودش بکند. پیغمبر رب نمیشود. کسی عبد پیغمبر نمیشود. پیغمبر میبرد تو را عبد خدا میکند. حرفی از خودش ندارد. اخیاری از خودش ندارد. جالب، قرآن گاهی میآید متلکهایی که خدا به انبیا انداخته را نقل میکند. گاهی تهدیدی که خدا پیغمبر را کرده را دارد برای بقیه میگوید. پیغمبر همینقدر اگر اختیار داشت که فیلتر بکند، سانسور بکند، قطعاً اینجاها دیگر برای بقیه روی مردم باز میشود: «خدا به من گفته یک کلمه به من بچسبانی، پدر...» «خدا! بین خودمان بماند دیگر. حالا گفتی، من هم شنیدم. اینها نفهمند.» «نه! بگو بهشان.» بله. «مردم! خدای متعال فرمودند: پیغمبر بگو، پدرت را در میآورم!» یک دانه اضافه کنی. اوج امانتداری است این. اون صفا و اخلاص و امیناللهی درش هویدا است. به خودش دعوت نمیکند. نقشی ندارد. قرآن به پیغمبر میگوید که: *«إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ»*. «غیب ندارم، بگو منو. سر در نمیآورم، بگو من خبر ندارم.» هیچکس جز خدا نمیتواند. «تو هم کارهای نبودی. تو هم نمیتوانی.» *«لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا»*. «همه عالم را خرج میکردی، نمیتوانستی این ارتباط را برقرار کنی.» اینهاست که دارد نفی عبودیت از خودش میکند. همه را متصل میکند به خدا. پس پیغمبر طاغوت نیست. چرا؟ چون به ربوبیت خودش دعوت نمیکند. چون خودش را مبدأ حیات و ممات نمیداند. چون نمیگوید به من بند باشین، حیاتتان تأمین میشود. و به یک حیات بالاتری دعوت میکند. *«اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ»*. یک حیات جدیدی. *«فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً»*. یک حیات جدیدی میدهد اصلاً. از این حیات میخواهد درت بیاورد این یکی. *«وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ»*. چقدر لطیف و قشنگ است! پیغمبران این حق و اختیار را ندارند بیان بگویند به کسی که: «بندهی ما شوید.» میآیند چی میگویند؟ میگویند: «تو هم ربانی شو! من رب تو نیستم. من خودم رب دارم. اون رب من در اثر ارتباط و قرب با ایشان اینها را به من داد. تو هم بیا به او نزدیک شو؛ به تو هم میدهد.» تفاوت این، تفاوت کار انبیا است. حالا هم انبیا هم جانشینان انبیا. بحث ولایت فقیه نامی مطرح. این است داستان. به خودش دعوت نمیکند. خودش دستوری ندارد. امر و نهی ندارد. خودش ربوبیتی ندارد. تو را دعوت به ربوبیت او میکند. انبیا نمیگویند *«کُونُوا عِبَادًا لِّی»*. میگویند: *«کُونُوا رَبَّانِیِّینَ»*. نمیگویند: «مرید ما باشید.» میگویند: «ربانی شو! بیا تو هم به رب به من متصل شو.» این تفاوت انبیا و طاغوتهاست. طاغوتها به خودشان دعوت میکنند. حتی این ساختار شریعت هم اگر به هم نریزد—اون نکته را چون خیلی مهم است باید ۱۰ بار تأکید کنم برای بار حالا چهارم، پنجم—ممکن است با ساختار شریعت هم درگیر نشود، به شرط اینکه *«قَبْلَ أَنْ أُوذَنَ لَكُمْ»* باشد، ربوبیت من تأمین بشود. من مشکلی با این هم ندارم که نماز، روزه، کربلا، زیارت، مسجد، حوزه. اون ربوبیت، ساختار ربوبیت من باید حفظ بشود. و دقیقاً کفر به طاغوت این است که اون ساختار ربوبیت او را خراب کنیم. این تا اینجایش فعلاً داشته باشیم. یکم از وقت گذشت. در خدمت دوستان هستیم برای سوالات. صدا را...
در حال بارگذاری نظرات...