در این جلسات پرده از راز طاغوت برداشته میشود؛ قدرتی که در ظاهر پرشکوه است، اما در حقیقت ضعیف، محکوم و رو به زوال. با زبانی ساده و عمیق نشان داده میشود که چگونه میتوان از وابستگی به طاغوتها رها شد و به آزادی و رشد واقعی رسید. نمونههای تاریخی و معاصر از نمرود و قارون تا جلوههای امروزین، عبرتآموزانه روایت میشوند تا مخاطب حقیقت را فراتر از ظواهر ببیند. این مجموعه نه یک گفتگوی خشک، بلکه سفری الهامبخش است برای هر کسی که میخواهد در مسیر ایمان، عزت و آزادی قدم بگذارد.
*پیش فرض دافعه از مدار طاغوت، شرط لازم برای جاذبه درمغناطیس ولایت الله.[44:00]
*عادیسازی بردگی با توجیه تنش زدایی، مصداق بیقوارگی لباس دین است بر قامت طاغوت! [49:18]
*در رده بندی قرآنی، گناهِ مادر، طاغوت پرستیست و سایر گناهان زاییده آن. [52:00]
*مسیر هدایت از شاهراه اطاعت از خدا و رسول می گذرد نه کوره راه مغضوبین و ضالین! [55:40]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
بحثی را چند جلسهای خدمت دوستان بودیم با محوریت «طاغوت در قرآن» که امروز این بحث طاغوت إنشاءالله جمعبندی شود و بحث طاغوت را به پایان برسانیم. لذا بحث امروزمون بحث فشردهای است. حالا سعیمان بر این است که در این زمانی که داریم، خدمت دوستان إنشاءالله بحث را تمام کنیم. وگرنه تصمیم دیگری داریم که فعلاً اعلام نمیکنم؛ چون بنا داریم که تمامش کنیم. إنشاءالله متمرکز باشیم، بحث را به اتمام برسانیم.
بحث ما پنج محور دارد. سریع من پشتسرهم عرض میکنم.
**محور اول** این است که پیام مشترک همه انبیا یک چیز بوده: اینکه خدا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید. این اساسیترین تعلیم انبیا، محوریترین و کلیدیترین دستوری است که بین همه ادیان و همه انبیا مشترک بوده. حتی کتابهایی که تحریف شده هم هنوز این مطلب درش هست که یک جلسه به آن اشاره شد. در سوره مبارکه «نحل» آیه ۳۶ میفرماید که: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (در هر امتی پیغمبری فرستادیم و یک چیز هم گفت: خدا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.) «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَهُ». بعضی گرفتند، پذیرفتند، حرف گوش دادند که شدند قوم هدایتیافته. یک عَمْده هم زیر بار نرفتند که شدند ضال. اینجا هدایت و ضلالت معنا پیدا میکند و از هم تفکیک میشوند.
اینکه پرستش خدا و اجتناب از طاغوت، خب خیلی بحث مبنایی و کلیدی است. اگر پرستش خدا و اجتناب از طاغوت حاصل شد، انسان تمسک به عروه الوثقی کرده که جلسه اول این بحث به آن پرداختیم. و نتیجهاش هم این میشود که از ظلمات خارج میشود و به نور هدایت میشود. حالا این نور باز مباحثی دارد که احتمالاً در این جلسه (که جلسه پایانی بحثمان با این دوستان عزیز دوره ملکوت است)، به این نمیپردازیم. ولی در گفتوگویی که فردا با دوستان خودمان در جلسه خواهیم داشت، إنشاءالله اگر توفیق باشد به این بیشتر خواهیم پرداخت.
این محور اول بحثمان که پیام مشترک همه انبیا همین دو کلمه است؛ که این دو کلمه هم در واقع یک کلمه است، یعنی «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ». خدا را بپرستید. دو تا چیز نیست: پرستش خدا و اجتناب از طاغوت. شبیه این نیروی کششی و رانشی که هواپیما دو تا چیز لازم ندارد. یکی پرواز کردن، یکی فشار آوردن به نیروی جاذبه. دو تا کار نمیکند. پرواز میکند، ولی این پرواز کردن و اوج گرفتن حاصل نمیشود، مگر به اینکه نیروی جاذبه را پس بزند. باید رانش داشته باشد تا بتواند پرواز داشته باشد. که این همان است در واقع. یعنی اگر میخواهد پرواز بکند، اصلاً پروازی بدون رانش نخواهد بود. باید فشار بیاورد به نیروی جاذبه و پس بزند نیروی جاذبه را تا بتواند برود بالا. حالا شما میخواهی این را دو تا ببینی یا میخواهی یکی ببینی.
لذا قرآن بعضی جاها با رویکرد یکیش نگاه میکند و تفسیر میکند، گاهی هم دو تایش میکند. یک جاهایی فقط بحث پرستش خدا را مطرح میکند، یک جاهایی اجتناب از طاغوت را هم مطرح میکند. پرستش دیگران را هم مطرح میکند: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ». این دو تا عهد انگار نبوده. یک عهد بوده که خدا عهد گرفته که «أَنِ اعْبُدُونِ». عهد به این بوده که مرا بپرستید. از تو دل این عهد که همه هم پذیرفتند و همه هم اقرار کردند، از تو دل این عهد درمیآید که پس هیچی دیگری را نباید پرستید؛ که یکی از آن چیزهایی که نباید پرستید شیطان است.
کسی که این عهد را با خدا بسته، از تو دل این عهد انگار صد تا عهد با خدا بسته است، میلیاردها میلیارد عهد بسته که زید و بکر و عمر و ترامپ و نتانیاهو و ایکس و ایگرگ و تکتک اینها را با خدا عهد بسته که نخواهد پرستید. که حالا در عنوان کلی میشوند «شیطان»، در عنوان کلیتر میشوند «طاغوت». شیطان هم خودش ذیل طاغوت است.
هر چیزی، هر کسی که در دایره «ارباب من دون الله» تفسیر میشود، به شرط اینکه خودش هم اراده کرده باشد و پذیرفته شده باشد که پرستیده شود. مثلاً حضرت مسیح علیه السلام پرستیده میشود، ولی خود او اراده نکرده. با این حالی که اراده نکرده، خدا یک تاب اساسی به گلوی حضرت عیسی داده در آیات قرآن که: «تو به اینها گفتی مرا بپرستید؟» یعنی یک کشیده خدا زده: «اینها چی میگویند؟» «مگر من جرئت دارم؟ مگر میتوانم اصلاً بگویم که مرا بپرستید؟ اگر گفته بودم خودت خبر داشتی؟» با این حال که بنده خدا هیچ تقصیری ندارد، آنقدر این مسئله مهم است و خطیر است که بازم یک حسابی پس داده حضرت عیسی، یک تشری از خدا شنیده که: «اینها چی میگویند؟» چه رسد به اینکه حالا کسی راضی هم باشد، چه رسد به اینکه کسی خودش دعوت هم بکند و تقابل کند با خدای متعال سر این اصرار بر اینکه «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى». خب، این نکته اول.
**نکته دوم** این است که پس بندگان خدا کسانیاند که از طاغوت اجتناب میکنند. تا کسی از طاغوت اجتناب نکند، به عنوان بنده خدا معرفی نخواهد شد. این عنوان بنده و بندگی به او صادق نخواهد بود. عبودیت معنا پیدا نخواهد کرد. اینی که هدف از خلقت، بندگی است «لِیَعْبُدُونِ»، این میسّر نخواهد شد. کسی به آن غرض و غایت از خلقت نخواهد رسید، مگر به واسطه اجتناب از طاغوت.
آن کمالات انسانی که خدای متعال برای ما در نظر گرفته، شکوفا نخواهد شد، مگر به واسطه اجتناب از طاغوت. که این شکوفا شدن این کمالات انسانی همانی است که قرآن از آن تعبیر میکند به «رشد». فلاح هم هست، ولی اینجا فعلاً با رشدش کار داریم. رشد: «یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ». وقتی که حرف گوش نکنی، طاغوت شدی و «وَ مَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِمَا کَانَ رَشَادًا». توی امر فرعون نیست. طاغوت، رشدآور نیست. «أَمْرُکُمْ رُشْدٌ»، کجا میگوییم رشد؟ زیارت جامعه کبیره: «أمر شماها رشد است.» این تفاوت امر خدا با امر طاغوت.
این رشد یعنی همان کمالاتی که مستتر بود در وجودت، خدای متعال به نحو کُمون در دل تو، در فطرت تو، در وجود تو قرار داده بود، باید اینها شکوفا میشد. طاغوت نمیگذارد اینها شکوفا بشود. طاغوت تو را در سطح پست حیات (که حیات دنیا باشد) نگهمیدارد، که حیوانیت باشد، نگهمیدارد. که حالا در مورد این در بخش سوم نکاتی دارم، عرض میکنیم.
پس بندگی خدا رخ نخواهد داد، مگر به واسطه اجتناب از طاغوت. این اجتناب همهجانبه در تمام ابعاد، هم در حوزه اعتقادات، هم در حوزه اندیشه است، هم در حوزه رفتار و عمل. حالا شما از آن تعبیر بکنید به سبک زندگی. تا کامل انسان خطش، سبکش و مشیاش را از طاغوت جدا نکند، هنوز به این عنوان «عبد» صادق نیست. و نباید توقع داشته باشی که به آن کمالاتی که مدنظر است برسد.
خب اینها که داریم میگوییم، به نظرتان خیلی ساده است، ولی ثمرات دارد. میگویند: «آقا پس چرا مسلمانها همیشه بدبختند؟ مگر اینها مسلمان نیستند؟» مسلمانان بدبختند. یک بخشش حالا به خاطر اشتباهات و نقایص خودشان، یک بخشش ابتلائات است که برای رشدشان است. به خاطر این است که مسلمانها تا وقتی دامنشان را کامل از چنگ طاغوت در نیاورند، در زجر و فشار و بدبختی و گرفتاریاند. یعنی بخش عمدهای از مشکلات مسلمانان به خاطر این است که از طاغوت دل بکنند، از طاغوت ببرند. از آن زاویه است اتفاقاً گرفتاریها و بدبختیهایشان. این نیست که وقتی ما ادعا کردیم مسلمانیم، خدا بگوید: «آفرین! غرض خلقت حاصل شد. بریزید برایش این دیگر اسطوره خلقت، دیگر این اصلاً محور هستی است.»
نه، آنقدر تکونت میدهد که هیچ گردی از طاغوت در وجودت نماند؛ نه از طاغوتهای بیرونی، مخصوصاً طاغوتهای درونی که این خیلی به مراتب هم رهایی از دستش دشوارتر است، هم خیلی جسورتر و قلدرتر است. از آن طاغوتهای بیرونی هم که خلاص میشوند. فرعون را در آب غرق کردند، تازه طاغوتهای درون میزند بیرون. بنیاسرائیل فرعون میشوند. تازه بعد از اینکه فرعونها، همه فرعون و سپاهش را در دریا غرق کردند، تمام شد. طاغوتی الان روی کره زمین نمانده. موسی است و بنیاسرائیل. بنیاسرائیل خودشان شدند شاخ. تازه داستان شروع شد. بنیاسرائیل جای فرعون را پر کردند. با صد رحمت به فرعون که وضعش معلوم بود! او تا قبلش بود: «اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَهٌ». حالا این باید بحث شود که «مَن و صَنَمُوا» (مال قبل از عبور دریاست یا بعد از عبور دریاست) شماره قابل جمع هم هست.
اگر بعد از عبور دریا باشد، خب سوره زمر آیه ۱۷ میفرماید: «وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى». (آنهایی که اجتناب میکنند از اینکه طاغوت را بپرستند، برمیگردند به خدا.) یعنی همه توجهشان به سمت خدای متعال است. ایناناند که بهشان بشارت داده میشود. آنهایی که گفتم حرفهایی که زدم، وعدههایی که کردم که: «شما مسلمان بشوید، این کار را میکنم. دعا کنید آنطور میشوم. تقوا داشته باشید، اینجور میکنم.» این همه وعده و وعید من دادم که شما اگر مسلمان بشوید، سر به راه بشوید، من آبادتان میکنم، حمایتتان میکنم، تامینتان میکنم، قدرت بهتان میدهم، نگهتان میدارم. خب میبینیم خیلیها هستند، اینها هم نمیشود. بشارتها مال اینهاست: «لَهُمُ الْبُشْرَى، لَهُمُ الْبُشْرَى». باز دوباره «لَهُمْ» چون جلو آمده حذف فهمیده میشود، فقط مال اینهاست. بشارتها باید اجتناب از طاغوت باشد.
نمیشود آن کشوری که اجتناب از طاغوت ندارد، بابت حالا چهار تا نماد و المان مذهبی و دینی اسم اینها را بگذاریم «مسلمان». بعضی که خیلی پرتند به ترکیه و امارات و مصر و عربستان میگویند مسلمان. تازه فکر میکنند آنها از مثلاً جمهوری اسلامی، از ایرانیها و شیعهها و اینها مسلمانتر هم هستند. دیگر وارد این جوکها و فکاهیات نمیخواهم بشوم که اصلاً آنقدر خودش خنده دارد که نیازی به پرداختن این هم نیست.
این نکته دوم. البته این آیه که خواندم آیه بعدش آیه معروف است و خیلی هم نکته دارد، ولی چون کمی از بحث امروزمون دور میشود، فعلاً بهش نمیپردازم. إنشاءالله یک فرصتی پیش بیاد که بهش بپردازیم که مرتبط با فضای آزاداندیشی که اتفاقاً اونی که آزادت میکنه و اونی که آزاداندیشت میکنه خدای متعال است. و اونی که تو را در دایره تحجّر و خرافات و افکار بستهبندی شده نگهت میدارد، طاغوت است.
این نکته را فعلاً داشته باشید. اگر وقت شد، اگر در پرسش و پاسخها آمد، عرض میکنم. اگر کسی دوست داشت یک پاس گلی هم دادم که یک سوال بهتان دادم دیگر که خواستید بپرسید که ربطش چیست که آیه بعدیش آیه ۱۸.
**نکته سوم** این است که مرتبط با مطلبی بود که در نکته دوم عرض شد. نکته سوم اینکه در قرآن کریم بندگان طاغوت را (یعنی کسانی که اجتناب از طاغوت) اولاً گفتیم که یک دوگانه است: یا اجتناب از طاغوت میکنی و میشوی عبد خدا، یا اجتناب از طاغوت نمیکنی و میشوی عبد طاغوت. طرز سوم ندارد. لابهلا ندارد. یکم اینور، یکم آنور ندارد. تا کامل اجتناب نکند، عبد به حساب نمیآید. و تا وقتی که هنوز اجتناب نکرده، عبد طاغوت به حساب میآید. این هم دیگر مرتبهبندی دارد دیگر. یک وقتی خیلی خفیف است، در حد یک درصدی عبد طاغوت. یک وقتی هم خیلی شدید است. این دیگر مراتب طاغوت بودن. یک وقت در حد یکی یک امر کوچولو فقط اطاعت میکند. یک وقتی هرچه میگویم اطاعت میکند. این مراحل بردگی طاغوت، بندگی طاغوت، درجات.
این که نتیجهاش میشد همان لعن و غضب خدای متعال. در واقع نمودش تو اطاعت و باور ایمان. تعبیر ایمان. ایمان همان حالت قبول داشتن است. میگوید: «آقا ما را قبول داره؟ فلانی را قبول داریم؟» این، او را قبول ندارد. این را میگویند «ایمان». در داستان حضرت یوسف بود که این را برداشتند، پیراهن خونی را آوردند برای یعقوب. چی گفتند آنجا؟ اگر آیهاش را پیدا کنید بخوانید: «که از یعقوب گفتش که اینها کذب و ما أنت بمؤمن لنا ولو کنا صادقین.»
این سوره چون سوره تصویری قرآن است، بیشتر کلمات انتزاعی قرآن در این سوره تصویرسازی شده است. مثلاً کلمه زهد را شما هیچ جای قرآن، به نظر بنده، نمیرسد که آنقدر تصویرسازی قشنگ: «وَ کَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ». زهد را قشنگ خدا به تصویر کشیده در این داستان که اعتنایی هم بهش نداشتم. رغبتی هم نداشته. هرچی شد زهد. این زهد نسبت به دنیا هم همین حالتی است که برادرهای یوسف نسبت به یوسف داشتند. خیلی لطیف است. خیلی محشر است.
اینجا هم همین است. میگوید برگشتند به یعقوب گفتند که: «تو که به ما ایمان نداری. ما راست هم بگوییم، تو به ما ایمان نداری.» این ایمان چیست؟ قبولمان نداری؟ یعنی حرف ما را حساب نمیکنی؟ امضای ما تضمین نیست؟ «امضای کری تضمین است!» اونی که امضای کری را تضمین میداند، بهش ایمان دارد. تمام شد. خیلی چیز عجیبغریب و پیچیدهای نیست. ایمان به طاغوت، ایمان اصلاً همین است. فکر میکنی کلمه ایمان که میآید یعنی مثلاً باید حوله احرام ببندی، بروی دور کاخ سفید؟
طاغوت و این اجتناب از طاغوت نکرد و شد عبد طاغوت. دیگر از اینجا به بعد رویم نمیشود مطالبی که قبلاً گفتم را تکرار کنم. خودتان یک دور مرور کنید تا الان چی گفتم. عبد طاغوت. (اینها را حالا چیدم خیلی به دردتان میخورد از اینجا به بعد.) درست شد؟ ایمان همین است: «ما أنت بمؤمن لنا ولو کنا صادقین». آنها مگر از بابا ایمان میخواستند؟ چی میخواستند که تو به ما ایمان نداری؟ سجده کن؟ مثلاً چه میدانم، اسم ما را میخواهی بیاوری، با وضو مثلاً اسم ما را با انگشت به وضو به اسم ما نزن. ایمان مگر چی بود؟ آقا این که میگویم قبول کن، باور کن، حرف ما را باور کن، به ما اعتماد داشته باش. نداری به ما اعتماد. «أَئِنَّا لَنُؤْمِنُ لَكَ وَ نَفْسُكُ كَاذِبٌ؟» تو خودت حرف نفست را باور داری. من اگر حرف تو را باور کنم، حرف نفس تو را باور کردم. نفس تو طاغوت تو. الان اینجا سخنگوی آن طاغوتی. من حرف تو را گوش بدهم، حرف آن طاغوت را گوش دادم!
امام جواد علیه السلام فرمود که: «مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ». پرسنش یک چیز عجیبغریبی نیست، مفهوم خیلی پیچیدهای نیست. فرمود: «هرکی دل میدهد به حرف یک کسی، دارد میپرستد.» این یک رشته ارتباطی دارد. این حرف تهش را که میگیری، به هوای نفس این ختم میشود، یا تهش به قرآن و خدا و پیغمبر میرسد. این دارد خدا را میپرستد. تو هم داری نور میپرستی. جلسهای که نشستین، الان خودش مصداق پرستش است. قبول میکنی به چه دلیل؟ اگر همین «تو فلانی گفته»، خیلی عذر میخواهم محضر منور و مبارک همهتان، غلط میکنید اگر به خاطر این قبول کنید که چون فلانی گفته. فلانی هم غلط گفته. سندش خدا از انبیا سوال میکند: «برای چی گفتی؟» حاج آقا فلانی گفته. پیغمبرش باید حسابکتاب پس بده: «لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ». پیغمبر حسابکتاب پس بده. این را از کجا آوردی؟ گاهی یک چیزی نگفته، بقیه دارند میگویند، باز جواب پس بده که گفتم اول جلسه به عیسی میگوید: «اینها چی میگویند؟» اینها چی میگویند؟ نکند تو یک چیزی گفتی، دیگر اینها دارند میگویند؟ «بابا من خدا، تو خدایی، میدانی من هیچی نگفتم.» اگر حسابکتاب خدا با انبیا این است که ما همین الان برویم پشت در جهنم. خیلی وضع معلوم است دیگر. همه اینها را هم در دایره عبودیت تفسیر میکند.
«برای چی تو حرف فلانی را باور کردی؟ برای چه گزارش او را باور کردی؟» باور نکردی، اینجوری است داستان. همه اینها هم ذیل عبودیت تقسیم میشود، ذیل ایمان تفسیر میشود. خیلی عجیب است! «ما أنت بمؤمن لنا». یعنی اگر حضرت یعقوب حرف بچههایش را قبول میکرد، مؤمن به اینها شده بود. یا ابوالفضل! گرفتین چی شد؟ الان شکوه این اتفاق در چشم شما جلوهگر شد. اگر یعقوب حرف این بچهها را قبول میکرد، شده بود مؤمن به این آدمهای شارلاتان قالتاق.
به ما گفتند این را برمیداریم، به ما گفتند آن را درست میکنیم، به ما گفتند این را سر فلان وقت تحویل میدهیم. تا باور کردی، قرآن به سر میگیری، شبهای قدر، روزت هم ترک نمیشود، کربلا هم میروی. تو دیگر واقعاً یک خوراکیای برای فریبدادن. میگوید: «به ما گفتند که فلانی و آقای ترامپ سلام علیک بکنند، تحریمها برداشته میشود.» خاک بر سر تو باورت! گل وجودت، با گل حیثیتت، با گل حزبات! مردهشور خودت را ببرد با فکرت، با اعتقاداتت که از همهاش لجن میبارد. نجاستخواری است دیگر. خواص جَلَال رهبر انقلاب نجاستخوارند. اینها نجاستخوارند. همه اش به این نیست که پشکل بخورد. این پشکل فکری میخورد از مَصادر تولید پشکل که برای فکر تولید میکند، از آنجا خورده. خب معلوم است که باور میکند. نجاستخوار است. این فکرش مال آنجاست.
خیلی بحثهای دقیقی به عنوان طعنه سیاسی میفهمیم. اینها واقعیتهای عینی هستی است. بنیانهای معرفتی است که البته در صحنه سیاست هم خودش را نشان میدهد. آن کسی که مواضع مشکلداری دارد در حوزه سیاسی، به خاطر این است که این پایهها میلنگد. گیر است. حرف این را باور میکند. حرف آن را باور نمیکند. داستان عبودیت برمیگردد با طغیانها، برمیگردد طغیانها به آن «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى». برمیگردد این از طاغوت است که طاغوت را باور دارد. که وعدههای طاغوت را باور دارد. که شعارهایش را باور دارد. تهدیدهایش را باور میکند. وعدههای خوب و خوشش نیست. تهدیدهایش را هم باور میکند. میترسد، جا میزند. گفتند: «اینطور میکنید؟» «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ» (همه آمدند میزنند، میکشند)، «فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَ تَسْلِيمًا». شلوغ نیست. تازه با این ایمانش تقویت میشود. میگوید: «ما گفته بودیم. ما منتظر اینها بودیم.» من که جا بزند اینها.
حالا این داستان ایمان است. یک جایی خودش را نشان میدهد. این ۲۰ دقیقه (تیم علی پروین ۲۰ دقیقه اولش آتشین شروع میکند همیشه). بیشتر از ۲۰ دقیقه منجر بشود. اصل این جلسات، این چهار جلسه، این ۲۰ دقیقهاش است که آیات عجیبغریب در قرآن دارد. در سوره مبارکه نساء از آیه ۵۱ به بعد تا تقریباً آیات ۷۰. تقریباً ۲۰ آیه است. ۲۰ دقیقه. سریع بخوانیم یک مروری بهش داشته باشیم.
اینجا، خدمت شما عرض کنم که، یک آمده قشنگ فیلمنامه داستان ایمان به طاغوت را خدا آورد، اکران کرده اینجا. توی این آیات قشنگ سانس طاغوت انسان. از آیات ۵۰ تا ۷۰ دیگر تبلیغات برایش نکنم، برویم تو دل آیات. نکات آنجا إنشاءالله مرور.
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ». کلمه «جبت» یک بار در قرآن آمده، آن هم همینجاست. بحث جبت یعنی چی که من دیگر این جلسه فعلاً بهش نمیپردازم، یک فرصت جداگانه میخواهد. (الله میفرماید که آنی که هیچ خیری تو وجودش نیست.) فعلاً همینقدرش را داشته باشید. علامه بیشتر از این نگفته در توصیف جبت. شما فعلاً بیش از این توقع نداشته باشید. خودش یک چند جلسه بحث میخواهد که جبت چیست. چرا از طاغوت جدا کرد؟ «یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ». دیدی اینهایی که یک بهرهای از کتاب هم داشتند ولی ایمان به جبت و طاغوت داشتند؟ آنها را باور داشتم. آنها را قبول داشتم.
«وَ یَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا». حالا ببین خدا رو چی دست میگذارد. اوف! داستانی از اینجا. «یَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا». اولین جلوه ایمان به جبت و طاغوت، اینها متلک میاندازند به مؤمنین که این کفار خیلی حال و روزشان از شماها بهتر است. «أَهْدَى سَبِيلًا» وضعشان بهتر است، راه و رسمشان بهتر است، مرامشان بهتر است، خط و خطوطشان یک وقت از شما روی مورد مثلاً عینی و عملی دست میزنی، میگوید: «آقا مثلاً این فلان خوبی در این کافر هست و حالا مثلاً این خوبی در فلان مؤمن نیست.» یک وقت این است. یک وقتی «أَهْدَى سَبِيلًا». «أَهْدَى سَبِيلًا» یعنی روش، خط او درست است. خطش هم غلط است ها! منحرف است!
ولی این مدل حرف زدنش به نظرم خیلی فن و قشنگ است، خوب است این نحوه استخدام کلمات گاهی اهلبیت مثلاً یک شاعری تعریف کرده در نهجالبلاغه داریم از امرء القیس مثلاً تعریف کرده امیرالمؤمنین. پادشاهی هم استش که اشعارش هم ممکن است خیلیهایش هم دریوری باشد ها! ولی از شعر او، از آن مایه ادبی او تعریف میکند، از آن ادبیات او تعریف میکند. این معنایش این نیستش که این «أَهْدَى سَبِيلًا»، راهش بهتر است. اصلاً خطش درست است. نه! خطش جهنم است. همه اینها هم که گفته باهاش رفته جهنم. ولی شعرش خوب است. قواعد ادبی را بهتر رعایت کرده است. از همدیگر تفکیک بشود.
در ژاپن نظمشان خوب است مثلاً. خدا لعنتشان کند بابت کفرشان ولی ای کاش ما هم مثل اینها منظم باشیم مثلاً. نظمشان خوب است به خاطر اینکه دین را گذاشتند کنار، فلان را گذاشتند کنار، آن را گذاشتند کنار، نظمشان هم خوب شد. کسی که این است، نگاهش این است، حرفش این است، مؤمن به طاغوت است.
یعنی آن خط را باور دارد، باورش میآید که از تو آن خط کمالات تولید میشود. چیزی فراتر از حیوانیت، از طاغوت و پرستش طاغوت درنمیآید. هدایتی توش نیست. همه اش «غی»، رشدی توش نیست. رشد. «رُشْدٌ مِّنَ الْغَیْ». جز از راه ایمان به خدا هیچ کمالی نیست. هیچ خیری نیست. هیچ رشدی نیست. هیچ هدایتی نیست.
اگر کسی فکر میکند میشود راهی جز راه خدا را رفت و به هدایت رسید، این خودش علامت چیست؟ علامت این است که ایمان به جبت و طاغوت، علامت کفر است. حالا نمازش هم ممکن است بخواند! خیلی فنی است ها! حالا هی عمیقتر میشود برویم جلوتر.
بعد چی میگویند؟ لعنت میکند و غضب میکند. اینها دیگر میشوند خوک و میمون و برده طاغوت. میگوید اینهایی هم که فکرشان این است که کفار را نسبت به مؤمنان «أَهْدَى سَبِيلًا» میبینند، فکر میکنند اینها بهترند. «أُولَٰئِكَ اللَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ». مورد لعن خدا واقع شد. چون این هم پرستش طاغوت است. این هم ایمان به طاغوت. هرجا حرفی از طاغوت و ایمان به طاغوت است، اینجا جای لعن الهی است. دورباش خداست.
لعن یعنی دورباش خدا. واقعش هم همین است دیگر. چون نزدیک شدن به خدا به واسطه چی بود؟ به واسطه پرستش خدا بود. وقتی تو خدا را ول میکنی، میروی سراغ غیر خدا، فشت نه! این واقعیت دارد. واقعیتش دور شدن است. آن واقعیت را هم خودت محقق کردی. خودت داری دور میشوی. هی داری خودت را دور میکنی. هی داری فرو میروی در لعن خدا. کسی هم اگر میخواهد به خدا نزدیک بشود باید به آن کسی که دارد از خدا دور میشود، لعن کند و ازش دور بشود تا به خدا نزدیک بشود. قلعه لباس شدههای اینستاگرامی حرفها چیست؟ حالیشان میشود؟ چه میفهمد بدبخت؟ تو علفت را بخور، دوغت را بنوش، عسلت را بفروش. به این کارها چهکار داری؟ علفت را بخور، عسلت را بفروش.
یزید را لعن بکنیم برای اینکه آن کسی که وجود دور است و دارد دور میشود، تو اگر میخواهی به این طرف نزدیک بشوی و از آن دور بشوی، خیلی واضح است. فحش بدهم؟ بالاتر از این هم هست. یک واقعیتی، یک حقیقتی توی باطن، یک جاذبه و دافعهای توی این هستی برقرار است. تو اگر تو مدار جاذبه میخواهی بیفتی، باید تو مدار دافعه نسبت به این مقابلش هم بیفتی. تو در مدار دافعه یزید نباشی، تو جاذبه حسین واقع نمیشوی. تا تو دافعه طاغوت نباشی، تو جاذبه ولایتالله نمیافتی. تو جاذبه طاغوت افتادی، تو دافعه الله میافتی. خودت ملعون میشوی. باز دیگران میخواهند به خدا نزدیک بشوند، باید تو را لعن بکنند. این داستان هستی.
«لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ یَلْعَنُ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا». آن هم که مورد لعن خدا واقع بشود، دیگر هیچکس تو این عالم عهدهدار یاری و نصرت او نیست. برای اینکه همه تو تیم خودند. همه تو مدار جاذبه خدا. این مرحله اولش است که نصرت نیست. مرحله دوم، همه هم لعنش میکنند. با همه وجود میفهمد که تو این عالم هیچکس طرفدار این نیست. هیچکس این را نمیخواهد. پرده که بیفتد، پرده توهمات. موقع مرگ به یقین که برسد، آنجا معلوم میشود.
«أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لَا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا». مباحثی را مطرح میکنی، یکم تحلیل روانشناختی میکند که اینها چه مرگشان است. میگوید: «عمدتاً هم مشکل حسادت است.» «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». این مؤمنان ملکی از جانب خدا نصیبشان شد. اینها چون تاب ندارند آن را ببینند، به این شر و ورها افتادند که آنوریها هدایتشدهترند و این حرفها. ریشهاش به این حسادت برمیگردد. «مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ».
بیاید جلوتر. «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ». خدا امر کرده که امانتها را به اهلش بدهید. وقتی هم حکم میکنی، حکم عادلانه بکنید. از اینجا اصل مطلب شروع میشود.
بعد میفرماید که: «یَا أَیُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» از اینجا داشته باشیم. بحث میخواهم دیگر ضربتی پشت آیه. مؤمنان! اطاعت کنید از خدا و پیغمبر. اینجا آن جانمایه، آن نخ اسکناس ایمان خودش را نشان میدهد. اطاعت از خدا و رسول. این است که باهاش ولایت خدا درمیآید، عبودیت خدا درمیآید. نباشد، میافتی تو دام طاغوت. اطاعت خدا و رسول هر چقدر قویتر باشد، عبودیت تو قویتر است. هر چقدر ضعیف میشود، از دایره عبودیت الله خارج. بحثش خودش مفصل است.
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ». یا ابوالفضل! چه سنگینی! دیدی بعضیها خیال میکنند ایمان دارند به چیزهایی که به تو نازل شده، به قرآن و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و روایت مرجع تقلید و فتوا و حوزه. و خیالش به این است که به اینها باور دارد، مؤمن است، اعتقاد دارد: «بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ».
«یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَىٰ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَكْفُرُوا بِهِ». اوف! داشته باش! دارد غوغا میکند. بعضیها اصلاً خیال میکنند ایمان دارند. فکر میکنند هیئتیاند، امام حسینیاند. فکر میکنند آدم متشرعی. بعد که قرار است حکمی صورت بگیرد، دوست دارند حکم را طاغوت انجام بدهد. طاغوت با همه این طول و تفسیری که تا حالا عرض کردم دیگر که معلوم شد کیاند و چیاند و اینها. دوست دارند حکم را پیش طاغوت ببرند.
هیئتی هم است ها! آخرش دوست دارد مملکت سکولار اداره بشود. مداح هم گاهی تمایلات سکولاریستی دارد. خیلی خندهدار است. خیلی. امام زمانی هم گاهی هستند ها. مدلهای مثلاً انجمن حجتیها آخرش خوب درآمدند با شاه، با آمریکا، اینها مشکلی هم ندارد. اصلاً بیشتر این است که آنها اداره کنند، آنها دستور بدهند، آنها...بریم زیر این نظم نوین جهانی و این حرفها. در حالی که من امر کرده بودم که نسبت به طاغوت کافر باشیم. میگوید: «مگر من نگفته بودم به طاغوت کافر باش؟»
معنایش چیست؟ برای او میشود این. میشود این که اینی که حکم میبرد پیش طاغوت، علامت چیست؟ ایمان به طاغوت. ایمان به طاغوت اینجا خودش را نشان میدهد. حکم میبرد پیش طاغوت یعنی چی؟ یعنی میگوید تو بگو. میگوید: «آقا ما میخواهیم آموزش و پرورشمان را اداره کنیم. آقای طاغوت نظرت چیست؟» میگوید: «سند ۲۰۳۰.» میگوید: «ای جانم! چقدر خوب!» «چهجوری اجرا کنیم؟» این ایمان البته فراتر از ایمان به طاغوت، خودش طاغوت است. بندگی طاغوت است. دوست دارد آنها بگویند، دوست دارد آنها حکم کنند.
«یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ یُرِیدُ الشَّيْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا». این روند. علامه میفرماید: «معلوم میشود این داستان کلاً اراده شیطان بود.» اینی که دوست داشت شما تحاکم به طاغوت بکنید، حکم پیش طاغوت ببرید، این خواست شیطان بود. نتیجهاش هم میشود ضلالت. چون در برابر فرآیند هدایت بود دیگر. «یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» میشود آخرش دیگر. حکم به طاغوت که میکنی، از نور خارج میشوی.
میرسیم بهشان. میگوییم: «بابا خدا هست، پیغمبر است. ما خودمان دین داریم، شریعت داریم. ببینیم قرآن چی میگوید. بابا سند آموزشیمان را از قرآن بگیریم، از معارف دین بگیریم.» بهشان وقتی این را میگویی، «رَأَیْتَ الْمُنَافِقِينَ یَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا». میبینی منافقین اینجا وامیایستند. نمیآیند تن نمیدهند. «اینها آمارهای بینالمللی. روایت ۱۴۰۰ سال پیش. این اسناد بینالمللی علمی. روایت چی گفتند؟ مراجع چی گفتند؟» دنیا خریدار ندارد.
«فَکَیْفَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ». خیلی نکات دارد اینجا. خصوصاً علامه طباطبایی نکات فوقالعادهای دارد. اینها یک روزی مصیبتی سرشان میآید بابت این نفاقشان: «بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ». که یک بخشی از آن مصیبت این است که لو میروند، رسوا میشوند، خوار میشوند، تحقیر میشوند، طرد میشوند از جامعه مؤمنین.
«ثُمَّ جَاؤُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا إِحْسَانًا وَ تَوْفِيقًا». آن روزی که گرفتاری آمد سرشان، میآیند دست و پای تو میافتند، قسم میخورند، میگویند: «بابا به خدا ما میخواستیم تنشزدایی.» (گفت: الان میفهمند این توفیقات یعنی رفع خصومت کنیم.) «ما میخواستیم دعوا نشود. میخواستیم زندگی مردم، معیشت مردم بهبود پیدا کند. احسان و توفیقاً.» میخواستیم جنگ نشود. کی گفتیم حالا این هم گوش بدهیم؟ حالا آن هم اجرا کنیم؟ حالا این هم سرش دعوا نکنیم؟ میخواستی مردم جنگ بشود؟ کی میآید میرود بجنگد؟ آقای فلانی نه! مردم بدبخت میشوند انتخابات.
«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ یَعْلَمُ اللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ». خدا میداند اینها تو دلشان چیست. بهشان اعتنا نکن. الان میفرماید: «اعتنا نکن.» یعنی اگر چیزی حقی تو وجود اینها بود که میگفت اعتنا بکن. وقتی میگوید اعتنا نکن، یکذره حق تو وجود اینها نیست.
«وَ اذْهَبْ إِلَىٰ رَبِّكَ وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغًا». یکم نصیحتشان کن و یک تکونی بده دلشان، شاید آدم بشوند. خدا إنشاءالله همه ما را از این گرفتاری نجات بدهد.
«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ». ما اصلاً پیغمبر که فرستادیم برای همین بود که حرفش را گوش بدهند. کارکرد پیغمبر این است. پیغمبر برای اطاعت.
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ». اینهایی هم که حرف گوش ندادند، طغیان کردند، سر ناسازگاری داشتند، اینها مگر برگشتند؟ پشیمان شدند؟ استغفار کردند؟ توبه کردند؟ اصلاً قرآن توبه را تو این مراحل. اینهاست اصل گناه و اصل توبه. اصول توبه هم تو این فضا نازل شده! نامحرم نگاه کرده. دست به یک دختره زده. چت کرده با یک خانمی که معصیت، گناه، بد، زشت، فسق، رده صدم گناهاست. اصل گناه این است که طاغوت را گنده میکنی. طاغوت که گنده میشود، از توش این کثافت میجوشد. آمریکا را گنده کردن و بزک کردن، کجا مثلاً زنا و لَوَاطت و این حرفها؟ کجا؟ آمریکا باشد، اینها هست. خیلی عجیب است!
«فَلَا وَ رَبِّكَ لَا یُؤْمِنُونَ». یکی از سنگینترین قسمهای قرآن. «به رب تو قسم، اینها ایمان ندارند». «حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ». اولاً تو را باید حکم بگیرند، نه طاغوت. توی این گرفتاریها و نزاعها و بحرانها، باید ببینم تو چی میگویی. دین چی میگوید. آموزههای وحیانی چی میگوید. تو را حکم نگیرند، «به رب تو قسم، اینها ایمان ندارند». خب، حکم گرفتن. بعد چی؟
«فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ». توی مشاجرات باید تو را حکم بگیرند. «ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا». نه حرف گوش بدهند تا معلوم بشود مؤمنم. اگر یک ذره غبار حرج تو وجودشان نیامد بابت حرفی که تو زدی. سنگینی نیامد تو وجودشان. معلوم. وگرنه هنوز، هنوز اینها عبد تو فشار. این فشار از کجا؟ کی دارد فشار؟ طاغوت است. طاغوت بیرون و طاغوت درون. هنوز تو فشار طاغوت است.
تازه نمیگوید با تو مخالفت میکندهها. میگوید بهش فشار میآید. هنوز که فشار میآید، هنوز مؤمن نشده. هر وقت فشار نیامد، مؤمن است. تا فهمید حکم خدا این است، پیغمبر این را میگوید، دستور دین این است، اصلاً نباید یک غبار تو وجودش بیاید. تمام. نه! عوض میکنم. صدقه بدهیم. انجام بدهیم. «چی حاج آقا؟» «وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا». تا تسلیم محض نباشند، مؤمن نیستند.
«وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ». دیگر تمامش کنم کم کم. یک مورد خاصی است. الله میفرماید: «اصلاً تا به حال اینهایی که گفت مقدمه بود که از اینجا به بعدش را بگوید.» اینی که طاغوت و ماغوت و پیغمبر و تسلیم و اینها. بعد خدا اوج بهرهبرداری را تو این داستان اینجا میفرماید: «بهت گفتم دستور و این حرفها که اصلاً تو را فرستادم که دستور بدهی.»
یک نکته فنی هم اینجا از علامه بگویم ذیل همین آیات تا عبور نکردیم و یادم نرفته. منافقین که میخواهند بین خدا و پیغمبر فاصله بیندازند، عین این عبارت را میگویند. من میگویم حالا آنها که سواد سیاسی و اطلاعات سیاسی و حافظه سیاسی دارند به یک جاهایی منتقل میشود. میفرماید که شگرد منافقین این است که پیغمبر وقتی دستور داشت، بهش میگفتند که: «حالا مَنِ اللهُ یا مَنْکَ؟» (خدا گفتی یا تو میگویی؟) که اگر پیغمبر گفته، راهِ در رو دارد. پیغمبر هم معصوم نیست. پیغمبر هم بالاخره مثل ما. پیغمبر هم یک چیزی میگوید. به پیغمبر اطلاعات غلط دادند. چیز خاصی یادتان آمد دیگر حتماً از. آره! پیغمبر هم میشود نقد کرد. پیغمبر هم سوال میکنیم که خودت میگویی خدا گفته و ایشان میفرماید این جمله منافقین است. میخواهند پیغمبر را از آن کارکرد دستور دادن و اطاعت شدن بیندازند. میخواهم تفکیک کنم بین خدا و پیغمبر. اگر خود خدا گفته، آره! خدا گفته. نکند تو بافتی؟ نکند تو اضافه کردی؟ شاید لحن خدا فرق میکرد. خودم را بشنوم، قبول نیست. تا آخرش از پیغمبر میشنود، بامبو درمیآورد که نه! حالا این هم که حالا پیغمبر آقا فلان روز مگر نبود؟ تحت تأثیر واقع میشود. این شگرد منافقین.
نه، فقط دستور بده. تو هم حالا هرجور شد، عمل کنی. باید با همه وجودت تسلیم باشی و باور کنی و عمل کنی. وگرنه هنوز ایمان نیاوردی. هنوز به این «من مؤمن» نمیگویم. هنوز نفاق است. هنوز شرک است. هنوز رگههایی از طاغوت پرستی.
بعد یک مورد خاص آزمون عملی آخرش بگویم، عرضم تمام.
«وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ». حالا ببین من به اینها بگویم: «بروید خودتان را به کشتن بدهید.» «أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیَارِکُمْ». بگویم: «خانه زندگیتان را ول کنید، بروید آواره بشوید.» «مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ». چند نفر گوش میدهند؟ تک و توک. چی گوش بدهم؟ مؤمن پیدا نمیشود. همه طاغوتپرستند ایمان وهمی و ادعایی بود. آنجایی که بخواهد، بله! آن علی بن ابیطالب است. بهش میگویند: «جای پیغمبر بخواب.» میگوید: «شما سالم میمانی آقا؟ ما کشته نشویم یا رسول الله؟» «نه، شما زنده میمانی.» این ایمان است. این تسلیم است: «تَسْلِيمًا».
من حالا دستور بدهم، کی گوش میدهد؟ تک و توکی. «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتًا». اگر حرف گوش بدهند، همینهایی که بهشان دستور میدهند، برای خودشان هم خوب است. خودشان هم تثبیت میشوند. خودشان هم به رشد میرسند. دنیا و آخرتشان آباد میشود.
«وَ إِذًا لَآتَیْنَاهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْرًا عَظِیمًا». اگر اینهایی که من دستور میدهم که به حسب ظاهر به مذاقشان خوش نمیآید و چیزی جز خون و بدبختی و فقر و فلاکت برایشان ندارد، اگر تسلیم باشند، هم اجر عظیم بهشان میدهم از پیش خودم. خیرشان رقم میخورد. حالا برسیم به آن مطلب که شما طرح بحث بکنید. ولی چون وقت کم است، دیگر خودم عرض میکنم. با آن مطالب قبلی دیگر روشن شده.
«وَ لَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا». اینها را به صراط مستقیم هدایت میکنم. چرا؟ به خاطر اینکه صراط مستقیم مال آنهایی بود که «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» (نه مغضوب علیهم و ضالین). مغضوب علیه و ضالین معلوم شد. در آمد تو آیات قبل. آن وقتی که حرف گوش نمیداد از طاغوت، میشد ضال. آن وقتی که میخواست دیکته هم بکند، میشد مغضوب علیهم. تو آن فضا که میرفت درمیآمد. صراط مستقیم اگر بماند تو این فضا، به صراط مستقیم هم میرسد.
«وَ مَنْ». حالا قاعدهاش چیست؟ رسیدن به صراط مستقیم که همان رشد همان کمالات است: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ». یک کلمه است: اطاعت خدا و پیغمبر کند. «فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ». البته اینجا نمیفرماید «مِنَ الَّذِينَ»، میفرماید «مَعَ الَّذِينَ». قدم اول این است که فعلاً با آنهایی که تو صراطند همراه میشود. تا إنشاءالله آرامآرام جزو آنها هم بشود. ولی کسی اهل اطاعت خدا و پیغمبر باشد، با اینهاست. از آنها جداست. از طاغوتیها جداست. با طاغوتیها. این فعلاً با اینهاست تا إنشاءالله خودش هم کم کم جزو طاغوتیها بشود. «مِنَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ». با کسانی است که خدا به اینها نعمت داده. اینها کیاند؟ انبیا، صدیقین، شهدا، صالحین. «وَ حَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا». رفاقت خوبی هم با اینها خواهد داشت.
«ذَٰلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ کَفَىٰ بِاللَّهِ عَلِیمًا». (این فضیلتی است از جانب خدا. آقا این صدا را وصل کنید. اگر آقا سید مطلبی داشتند.) این هم فضیلتی است از جانب خدا که نصیب کسی بشود. این عصاره این بحثی که ما تو این جلسات داشتیم که الحمدلله حالا با کمی هم تطویل وقت به سرانجامی رسید.
در خدمتیم.
در حال بارگذاری نظرات...