در این جلسات پرده از راز طاغوت برداشته میشود؛ قدرتی که در ظاهر پرشکوه است، اما در حقیقت ضعیف، محکوم و رو به زوال. با زبانی ساده و عمیق نشان داده میشود که چگونه میتوان از وابستگی به طاغوتها رها شد و به آزادی و رشد واقعی رسید. نمونههای تاریخی و معاصر از نمرود و قارون تا جلوههای امروزین، عبرتآموزانه روایت میشوند تا مخاطب حقیقت را فراتر از ظواهر ببیند. این مجموعه نه یک گفتگوی خشک، بلکه سفری الهامبخش است برای هر کسی که میخواهد در مسیر ایمان، عزت و آزادی قدم بگذارد.
* "طاغوتها نه زندهاند و نه زندگی بخشند"، وجه تمایز باور آخرتی ما با آخرت طاغوت [01:26]
* از تجمل تا تزلزل؛ فروپاشی شکوهِ پوشالی قارون، عبرتی الهی برای آمال توهمی! [06:27]
* محسوس کردن معقولات؛ هنرِ جهاد تبیین است با اثر بخشی فراتر از هزار وعظ و خطابه! [12:15]
* غزه؛ گورستانِ قدرت نماییهای افسانه ای طاغوت! [17:18]
* تحریفِ واقعیت در جنگ روایتها، با بزَک کردن داستانهای جعلی [20:01]
* اوج خفت آنجاست که حتی شیطان هم از ذلت انسان منزجر شود! [26:36]
* عبودیت مدرن یعنی؛ جلب حمایت، حفظ روابط صمیمانه و منشأ اثر دانستن غیر خدا [30:12]
* حسن المآبِ اهل تقوا و شرالمآبِ اهل طغوی در نگاه قرآن [35:48]
* اهل طاغون که باشی، زیر بلیط طاغوتی گرچه اهل تهجد باشی! [44:23]
* نقش بازیهای رسانهای در تشبیه نادرست جریانهای انقلابی به خوارج! [47:30]
* سنخیت؛ خمیرمایه اصلیِ نقش آفرینی مستضعین در شکل گیری مستکبرین [49:20]
* تنها راه برون رفت از طغوی، تقواست [52:32]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
سلام دارم خدمت همه عزیزانمان؛ چه دوستانی که اینجا تشریف دارند، چه عزیزانی که بهصورت غیرحضوری این گفتگو را میشنوند. نکتهای دیروز، آخر جلسه مطرح شد که بنا شد امروز به آن بپردازیم. یک اشارهای به این میکنم و بعد، انشاءالله ادامه بحث را داشته باشیم. دو بار این سؤال مطرح شد، هم جلسه اول، هم دیروز که چگونه میشود این شکوه طاغوت را از بین برد؛ هم برای خودمان، هم برای دیگران و دلداده نشویم. همینطور دلدادگان را هم روشنشان بکنیم به اینکه طاغوت صلاحیت و اعتبار ندارد.
پاسخ در مطلبی که دیروز عرض شد، در واقع مستتر بود. چرا به طاغوت رو میآورند؟ چرا اعتقاد پیدا میکنند؟ چرا اتکا پیدا میکنند؟ به خاطر اینکه فکر میکنند حیاتشان در دست طاغوت است. اگر تبعیت و اطاعت نکنند، جانشان از آنها گرفته میشود، حالا یا دفعی یا تدریجی؛ یعنی یا درجا میکشد، یا زجرکش میکند، آرامآرام میکشد، یا با گرسنگی دادن و بی آبرو کردن و اینها، سلب حیات میکند از ما.
نکته دقیق همینجاست که هر چقدر این باور شکل بگیرد که طاغوتها نه زندهاند و نه زندگیبخش، اینجا مرگ طاغوتها رقم میخورد. چطور میشود این کار را انجام داد؟ یک بخشش مباحث فکری و معرفتی و اعتقادی است. حیات خودمان را منحصرترین حیات دنیا نبینیم. *"انما تقضی هذه الحیاة الدنیا."* جملهای که ساحران به فرعون گفتند، آن تکیهگاه معرفتی که باعث شد تهدید فرعون روی اینها اثر نداشته باشد، اینجا بود که "میخواهی بگیری، بگیر. تو کمترین سطح و پستترین سطح حیات ما را میتوانی از ما بگیری که تازه وقتی میگیری، ما به عالیترین سطح حیات وارد میشویم." همینی که حالا ازش تعبیر میشود به فرهنگ شهادت، فرهنگ آخرتگرایی.
طاغوتها از توجه به آخرت و یاد معاد و اینها گریزانند و متنفرند. بله، یکوقت است جنبه تخدیری میتواند داشته باشد، برای خرابکاریهای اینها. هر بلایی را میتواند سرت بیاورد. آخر هم ساکتت میکند. آن حق و سکوتت هم به این است که خدا در بهشت برایت جبران میکند. این آخرتی است که طاغوتها دوست دارند. یکوقت هم آخرتی است که معنایش این است که این حیات دنیایی را ازت بگیرند، نترس! حیات تو برقرار است. تو هم اینجا به واسطه اینها به اوج ملاقات حیات نائل میشوی. تعریف درست آخرت و آن کارکرد حقیقی آخرت. اگر اینطور نباشد، معادش هم معاد طاغوتی است. بنِ طاغوت خودش دوست دارد آن قرائت از معاد و آخرت رایج باشد.
پس یک بخشش به همین است. اساساً زندگی تفسیر شود که اینجا اصلاً حیات نیست. اینجا گذرگاه حیات است. اینجا در واقع مَمَرِ ماست، نه مَقَرّ ما. *"خُضُوا مِن مَمَرِّکُمْ لَا مَقَرِّکُم."* به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام، اینجا محل مرور و محل ساخت ماست. اینجا کارخانه ماست. اینجا خانه ما نیست.
به تعبیر برخی آیات دیگر که میفرماید: *"انا اخلصناهم بخالصة ذکرى الدار."* ما اینها را خالصشان کردیم با یک چیزی. آن هم به تعبیر استاد طاهره جوادی آملی (یا استاد جوادی آملی) این بود که آدرس خانهشان *ذکر الدار* است. خانه این توجه به خانه خالص میکند. این خالصشدن همان است که محبت طاغوت، پرستش طاغوت از وجودمان کنده میشود. این خلوص است دیگر. اخلاص همین است دیگر. آیاتی از قرآن هم به این اشاره کرده که غیر خدا را رها کردن، این میشود اخلاص که این غیر خدا را هم قرآن یک کلمه برایش میگذارد، آن هم طاغوت است.
یک بخشش این است؛ بخش معرفتی است. یک بخشش هم که حالا جنبههای عینی و حسی دارد، که حالا ممکن است افرادی هم آنقدر پایههای معرفتیشان قوی و عمیق و محکم نباشد، ولی به هر حال هر آدم بینایی که دو زار چشمش کار بکند، آنقدر میبیند، آنقدر میفهمد؛ آن هم نقاط آسیبپذیری و شکست پذیری طاغوت است. طاغوت مردنی است، طاغوت ضعیف است، طاغوت محکوم است، طاغوت مغلوب است.
قرآن به کرّات روی موارد متعددی دست میگذارد. یکیش داستان مثلاً اصحاب فیل است. شاید بشود گفت دهها، شاید بشود گفت صدها داستان در قرآن داریم که از این حقارت و پستی و شکست پذیری و این مردنی بودن طاغوت حکایت دارد. داستان قارون یکی از این موارد است.
اینها تا روز قبل، وقتی که قارون با آن حَشَم و خَدَم آمده بود بیرون، همه آرزومند بودند که *"یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون."* وای خوشبهحالش! این امکاناتی که توانی، چه قدرتی، چه کنیزهای خوشگلی! فقط چهار هزار تا کنیز باکره زیبا در آن کاروانی بود که قارون بیرون آورده بود. قارون اینستاگرامی بود، خلاصه قارون اینستاگرام بود، وقتی اینستاگرام مُدّ نبود. هم پول بود، هم قدرت بود و هم لاکچری بود و هم زن بود و همهچیز بود دیگر. یعنی بعداً از روی فکر قارون، اینستاگرام را زدند. اینستاگرام هم نبود که بگویی آقا فیلتر گذاشتند، این الان کف خیابان خودمان داریم میبینیم. اینستاگرام عکس است دیگر، میسازند، هیچی نیست. این واقعاً دارد: *"لطنؤ بالعصبت اولی القوه."* گنجهایی است آنقدر که نه گنجایش را حمل میکنند، نه کلیدهای گنجایش را یک نفر حمل میکند. قویترین مردان ایران، مردان آهنین باید بیایند فقط *"لطنؤ بالعصبت اولی القوه."* مردان آهنینِ مسابقات که اول میشوند، تازه میآیند کلیدهای گنجهای قارون را حمل میکنند. گنجها چقدر بوده حجمش که این کلیدها آنقدر گنده بوده و این کلیدها را باید یک همچین افرادی حمل میکردند، تعدادی، تعداد زیادی.
خب، این خیلی شکوه دارد و آدم احساس میکند این زنده است، این با توپ هم نمیترکد، این گردن این را خراش هم نمیاندازد. درکمان قرین با این وهمیات و این امور اعتباری و این مسائل ظاهری است دیگر. زندگی را در همین ابعاد میفهمیم و آن چیزی که زندگی را تأمین میکند، همینها میدانیم. آقا این با این همه پول، مگر کسی میتواند اصلاً... این ۱۰۰ دلاری دماغش را فیلم میکند؟ کاری کرد! اصلاً روبرو مگر میشود؟ پول اینها چقدر است؟ میدانی بودجه اینها چقدر است؟ اینها آدم را مغرور میکند، متأثر میکند، منفعل میکند.
یکهو خدا در خود کاخ قارون؛ نه از بیرون، نه مثلاً برود شکار، آنجا ببر بخوردش؛ نه از تو خود کاخ؛ نه باز یک عامل بیرونی سونامی بیاید تو کاخش مثلاً این را بکشد؛ آتش بیفتد؛ از تو خود کاخ، همین کف کاخ، نه بالای کاخ. خیلی لطیف است. هرچه آدم تأمل میکند. خیلی نمایهای. خدا در اوج. نه اینکه سقف بریزد روی سرش، *"لخسفنا به و بداره الارض."* خودش و خانهاش را به زمین گفتم بخور. قرص داد. این زمین خسف کرد، رفت تو دل زمین. نه از بالا سقف ریخت که شما بگویید خب همه جا سقفش میریزد، حالا خانه قارون هم سقفش ریخت. سقف ریختن هم خیلی طبیعیتر و نرمالتر است. نه اینی که یکهو کف خالی بشود. آن هم همچین کاخی با همچین استحکامی، با همچین سقفی، با همچین تیرهایی، یکهو از پایین فرو برود. این خیلی عجیب است. آرامآرام برود تو دل زمین. این خیلی عجیب است. دیده شد و منتشر شد.
آنجا همین مردم که تا دیروز محو و مست و شیدای قارون بودند، گفتند: "نه، مثل اینکه کافرون به جایی نمیرسند. *لا افلح الکافرون.* نه، مثل اینکه وای، *ان الله یبسط الرزق لمن یشاء.*" تازه ببین! چقدر شوتر! *"کأن الله یبسط الرزق لمن یشاء."* نه، مثل اینکه روزی دست خداست. مثل اینکه هنوز باز هم باورش نشده که روزی دست خداست. نه، مثل اینکه خدا بر باد... خدایم مثل اینکه هست، زورش از قارون بیشتر است. آن کیست که باز زورش به قارون رسید؟ مثل اینکه یکی دیگر هم هست. مثل اینکه این باز به او داده بود، این قارون هم که داشت، از آن گرفته بود که بعد باز آن از این گرفت. بعد مثل اینکه باید دَمِ آن را ببینی که واسط نگه دارد. همهاش مثل اینکه، همهاش کم کنم راهش هست.
این، آن جهاد تبیینی است که برای کسی که در مرتبه محسوس است... ما سه جلسهای، سال ۱۴۰۰ به نظرم در مورد "جهاد تبیین" در دانشگاه فردوسی یک بحث مبسوطی داشتیم که اصلاً در عالم معقول و محسوس، جهاد تبیین معنا میشود. که رفقا لطف کردند (ضبط نکردند) یا ضبط کردن. اینها هم خیلی به هر... دوستان جان، بحث مفصلی بود. اگر آن بحث بود، آنجا خیلی نمونههای بیشتری بهش پرداخته شده بود که معقول باید در ساحت محسوس نمایان شود. جهاد تبیین این است که معقول را محسوس بکند. آدم یک هنری میخواهد.
این فیلم حضرت موسی علیه السلام را که حالا مثل اینکه الان هم سینما دارد پخش میکند. آدم خوب داستان را شنیده، داستان تولد حضرت موسی را، توطئهها را. حالا آنقدر باز خباثت فرعون در این فیلم به این نحو نمایان نبود. چون تعبیر *یذبح ابنائهم* دارد. حالا نمیدانم چرا این را خیلی بهش نپرداختند. این بچهها را آنجا سر نمیبریدند، در آب میانداختند. در فیلم سربریدن اینها را نشان نداده بود. حالا شاید به خاطر اینکه کنوانسیونهای بینالمللی به هر حال حساسیت نشان ندهند که در فیلم کسی سر بچه را نبرد. فیلم که جای حرفها نیست، غزه جای حرف است! تو فکر میکردی این کار را نباید بکند.
عرض کنم که اینها را خیلی نشان نداده بودند. ولی این قدرتمندی است که خدا یک بچه در جنین را، در رحم را دارد چه جوری حفظ میکند؟ به دنیا میآورد و در آب... همه اینی که حالا سینمایش را الان ساختند، که حالا ظاهراً قسمت اولش همش همین بخش است. آنجا وقتی آدم میبیند پای پرده سینما، احساس میکند که سر کلاس تفسیر که چه عرض بکنم، انگار در آن واقعه حضور دارد. اصلاً واقعاً صد تا درس اخلاق را فیلم، حالا لااقل برای بنده با این قلب پر قساوتم، احساس میکردم دارد میکند. یعنی کار هزار تا موعظه، هزار تا تذکر. آدم بالعیان دارد میبیند که ببین این است خدا! آن فرعون! خیلی هم "هنو تولوپ" دارد، ولی ببین چقدر شکست پذیر است! چقدر ذلیل است! چقدر ضعیف است! بیخبر. حالا تازه تا اینجای داستان. حالا از این به بعد قرار است خودش هم بگیرد، بزرگش کند، فرعون، موسی را. خیلی خندهدار است که چقدر این "گاو گلی" است که نمیداند کی را دارد در بغل خودش بزرگ میکند، خرجش میکند، پوشکش را هم عوض میکند.
اینها آن نقاط شکست پذیری و آسیبپذیری است که نشان میدهد آقا این نه بابا، این از کس دیگر حیات میگیرد. خودش در بازی و پازل یکی دیگر است. *"والذین کفروا هم الماکیدون."* این فکر میکند دارد نقشه میکشد. این خودمان! نقشهای که میکشد، نقشه من است که برای خودش کشیدم. یک رَکَب من بشود. طرف در چتر اطلاعاتی افتاده، بعد فکر میکند دارد اطلاعاتیها را دور میزند. طراحی آن نیروی اطلاعاتی به این بود که اینجا مثلاً از آن جا بماند که این از دست این دررفت. با یک خیال راحتی زنگ بزند به فلانی که بفهمد فلانی کیست. فکر کردی این را پیچاند؟
همهاش در این چتر و اشراف است. حالا البته فیلمهای ما، بهار کمی هالیوودی و بالیوودی و هالیوودی است. اینها گاهی میشود. بهار کمی پیاز داغ برای خودمان گاهی پپسی باز میکنیم، ولی به هر حال این اصل داستان خلقت این است دیگر. خدا اشرافش این مدلی است. طاغوت، خودش، خودش جزو برنامه است. *"از ظالم سیفی."* این خود این ظالم، شمشیر من است. این خودش، این خودش در مشت من است. این شلاق من است. خوب است. کارهایش مورد تأیید من است. بهش مثلاً بوسش هم میکنم که آفرین، چه شلاق خوبی! ولی از دست من در نرفته.
خیلی مهم است این را. نمونههای عینیش را هر چقدر آدم بتواند پیدا بکند، نمایان بکند، در قواره فهم عموم؛ حالا شما میگویی نوجوان، جوان، کاسب. هر... این میشود آن کاری که از شوکت میاندازد طاغوت را، لختی و عَوریش را نشان میدهد. خب داستان غزه امروز یک همچین حالتی است دیگر. شما دارید میبینید، یعنی این مردمی که آب نداشتند برای خوردن، آب دریا را برمیداشتند، عسل بهش میزدند که شوریش را بگیرند، بخورند. بعد عسل هم تا یک جایی جوابگو بود. با باران دیگر یک جایی به بعد زندگی میکردند و یک بارانی میآمد که یک آبی جمع بکنند، آب بخورند. این آمریکا و اسرائیلی که همه دنیا در چنگشان است، در مُشتشان زانو زدهاند. افسانه و رویا که نیستش که! این جلو چشممان است.
این قدرتنمایی خود اینها کردند که بگویند آقا جلوی من واینسا، من اینجوریام ها! میزنم پدرتان را در میآورم ها! هی برای تحقیر اینها آمدند همه را لخت کردند، از تو بیمارستان بیرون آوردند، اینجور دستگیر کردند، اینجور کشتند. خودشان خواستند زهر چشم بگیرند. همه دنیا فهمید اینها پس اینجورین. ظاهرم آنقدر مسلطم. بعد همه دنیا دید که چهار تا اسیرشان را نتوانستند پس بگیرند. نه نفهمیدند کجایند. همه تونلها را کندند، رفتند چنبره زدند، نصف غزه را فرستادند آنور، تخلیه کردند. باز هم چهار تا تونل اینها بر نیامدند.
این سلاح از کجا به اینها میرسد؟ سلاح از کجا به اینها رسیده؟ تا حالا از کجا؟ یک جایی که محاصره! اینورش دست ماست، آنورش هم دریاست. رهبر انقلاب فرمود: "از یک جایی به اینها سلاح رسید که اینها در خواب شبشان هم نمیبینند." از کجا داری میزنی؟ از تو آسمان میبارد مثلاً؟ از تو زمین میجوشد؟ یک جای مثلاً مثل چاه نفت، میکَنیم، قلقل کرده، زده دارد بیرون؟ چه جوری میشود آخر؟ این همان نقطه است که خدا دارد تحقیر میکند طاغوت را. ولی مسئله این است که فقط یک بار گفتن و نشان دادنش کفایت نمیکند. چون طبع انسان طبع نسیان و غفلت است. کار طاغوت هم فراموش کردن، غافل کردن و خصوصاً مشغول کردن به اولویتها و مسائل فرعی و حاشیهای. اینجا آن اصل مجاهدین است که "یادت نره و نگذاری کسی یادش برود." توجه! این دائماً این را برجسته کنید. آن روزی که روز ظهور ضعف و شکست پذیری طاغوت است، به تعبیر قرآن *یومالله* است.
ایامالله را باید زنده نگه داشت. ببینید، در سوره مبارکه ابراهیم آیه ۵: *"ولقد ارسلنا موسی بآیاتنا."* ما موسی را با آیاتمان فرستادیم. *"ان اخرج قومک من الظلمات الی النور."* این را هم بهش گفتی با این آیات ما برو قومت را از ظلمات به نور خارج کن. چی بود؟ کجا بود؟ همان که آیتالکرسی داشتیم که طاغوتها از نور به ظلمات خارج میکنند، الله از ظلمات به نور خارج میکند. پس معلوم میشود که اینجا الله خارج میکند با موسیها، با آیاتی که به موسیها عنایت میکند. الله از ظلمات خارج میکند به نور.
وهابی جماعت این حرفها حالیش نمیشود. موسی کیست؟ این شرک است. الله خارج میکند. خود الله دارد به موسی میگوید تو برو خارج کن. آخرش الله یا موسی! آن اللهی که تو از موسی جدا میبینی، از الله نیست. الله همان است که همه وجود موسی را پر کرده است. خالق موسی است، رب موسی است، هادی موسی است. *"انما یربى اصییین."* این الله کارش را با موسیها میکند.
خب، بعد چه گفتی به موسی؟ *"و ذکرهم بأیام الله."* یادشان بیاور ایام الهی را. حالا یکی از آن ایامالله، خود تولد موسی بود و همینطور اینها ایامالله است. رهبر عزیز انقلاب فرمود: "آن روزی که موشکهای سپاه پایگاه عینالأسد الشخم را زد، آن هم *یومالله* بود." ولی چکار میکنند؟ میآیند یک جوری مسئله را انعکاس میدهند، بازتاب میدهند، روایتگری میکنند. جنگ روایتهاست دیگر. یک جور مسئله را منعکس میکند، شما احساس کنی که اصلاً این خودش از این هم علامت ابرقدرتی آمریکا و مفلوک بودن جمهوری اسلامی است. اینها اول برداشتند به دولت عراق گفتند که ما میخواهیم عینالأسد را بزنیم. آنها هم به آمریکاییها گفتند اینجا را خالی کنید. ما خیلی در فشار افکار عمومی هستیم. مردم از ما انتقام میخواهند. یک چند تا موشک اینها بزنیم دور و بر پایگاه شما. اینها کسی هم تَلَف نشود از شماها. فقط ما اعلام کنیم بگوییم ما زدیم.
روایتی بود که اینها تولید کردند برای داستان عینالأسد. بعد هم گفتند یک چند تا فقط سربازمان دچار مرگ خفیف مغزی شدند. ضربه چی؟ ضربه ملایم. ضربه ملایم مغزی وارد شده. بعد دیگر حالا توی فاصله سه چهار سال در آمد که یکی دو تا هم نبودند. ده بیست تا هم نبودند. خیلی بیشتر از اینها بودند. آرامآرام مدیریتش میکند. شما هم که یه چیزی است که فراتر از محسوساتت است. آن هم که در خورده فکر و وهمت رفته، این است که بابا مگر کسی میتواند لپ آمریکا را بکشد؟ مگر شوخی است؟ فوت بکنی سمتش، میزند از تو نیست. تو را ساقط میکند. بابا الکی است مگر؟ این هم میشود کمک آن روایت که میگوید که بلا، جمهوری اسلامی فقط برای سر و صدا و هارت و پورت است. یک چهار تا چیز را زده. بعد یکهو میبینی آقا یمن از اینور داستان میآید در گونی میکند آمریکا را در منطقه. ضربالاجل داده. الحوثی گفته چهار روز وقت داریم. شوخی نیست آقا. یعنی ۲۰۰ سال پیش به کسی میگفتند مثلاً ۲۰۰ سال بعد یک جماعتی میآیند، قاط میگذارند کنار دهانشان و پابرهنه مهلت میدهند به آمریکا و اسرائیل که چهار روز وقت داری آنجا را درش را وا کنیم وگرنه پدرت را در میآورم، قطعاً تست الکل میگرفتند از ماها که ۲۰۰ سال پیش همچین حرفی میزدیم.
اینها نشان میدهد که نه، مثل اینکه داستان خیلی این مدلیها هم نیست. این حقارت و مَفْلُوکیت طاغوتها که برای خودشان خیلی نمایان است توی اندرونی. ولی خب با آن ابزار و امکاناتی که دارد، با آن مزدورهایی که دارد، با آن فضای رسانهای که دارد، اینطور از خودش یک شکوهی میسازد. اینجا جرأت اگه کسی داشته باشد بگوید این پادشاه لخت است و هی یادآوری بکند؛ هر وقت همه یادشان رفت و هر وقت یک غرش دروغینی از این طاغوت بلند شد، این وایسا محکم بگوید هارت و پورت نکن، هیچی نیستی. بعد همه میبینند اینها چقدر هیچیاند. واقعاً چیاند؟
اینکه ما میگوییم آقا ۲۲ بهمن *یومالله* است، واقعاً همین است. چرا *یومالله* است؟ "بیست و دومین" (بیست و دو بهمن) مبارک باشد. داستانش چیست؟ داستانش این است که یک پیرمردی... باز حضرت موسی یک عصایی داشت. امام همان هم نداشت. یک عبا، دو جفت نعلین و پیرمرد ۸۰ ساله، ۷۸ سالش بود. اما وقتی از فرانسه برگشت ایران، یک پیرمرد ۷۰، ۸۰ ساله بدون هیچ سلاح و حتی قیام مسلحانه و ترور خیابانی و اینها (نداشتن که). انقلابی: "برادر ارتشی، چرا برادرکشی؟" گل میدادند، با گل. گل در برابر تانک! بعد همافران آمدند، با امام بیعت کردند. عکس این بیعت در آمد. تمام شد! فرار کردند ساواکیها. مگر میشود؟ آره. طاغوت همین است، هیچی نیست. *"لست علی شیء"*. به هیچی کم عسل. *"بیت العنکبوت."* بیت عنکبوت است. هیچی نیست. کف روی آب است. هیچ واقعیتی ندارد. هیچ پشتوانهای ندارد. به هیچی بند نیست. فقط سر و صداست. این را اگر کسی بلد باشد نمایان کند. ای کاش ما هنرمندانی داشته باشیم این را اول بفهمند. نه اینکه پاشو رفته انیمیشن ساخته، شروور به هم بافته. بعد آنجا هی دارد میلرزد: "من همین دیروز توانستم لس آنجلس برسم. باورم نمیشود این اسکار به من..." دیگر خاک تو سر حکومتت! آدمهای مفلوک و بدبخت، مؤمنین به طاغوت، آدمهای حقیر که طاغوت هم اینها را آدم حساب نمیکند. تو بیشخصیت است. طاغوت هم یک شخصیت میخواهد.
خدا رحمت کند (این بحث ربطی به این بحث ندارد ولی یک تیکه از عبارتشان را میخواهم استفاده کنم)، که در نماز آدم سعی کند که اگر حواسش پرت میشود، با اختیار حواسش پرت نشود. وقتی کمکم حواس آدم جمع میشود، به نظرم شیطان هم آن وقتی که آدم ناخودآگاه حواسش پرت بشود، خود شیطان هم خوشش نمیآید از این. شیطان هم این را نمیخواهد. حالا میخواهم بگویم این کسی که آنقدر ذلیل و فقیر و مَفْلُوک است، خود شیطان هم نباید اینجور پرستش و عابدی خوشش نمیآید. آن هم یک شخصیتی توقع دارد از این مؤمنین به خودش.
این تا اینجای بحث که در مورد مواجهه با طاغوتها و عیان کردن آن زشتیها و پلشتیهای اینها بود، که حالا البته اینجا کلی داد سیاسی هم میشود داد دیگر. که شما میبینید، نمیدانم واقعاً اسم این جماعت رذل و کثیف داخلی خودمان که عموماً رسانهها دستشان است، چی باید بگذاریم؟ که حالا بعضی احزاب سیاسی هم البته نامشان معروف است. بعضی احزاب سیاسی بهترین تعبیرشان مؤمنین به طاغوت است. حالا از اصطلاح نمیدانم اصلاحطلب و اصولگرا و اینها، اینها کفاف نمیدهد. یعنی آنقدر عظمت و حقارت مسئله را نمیرساند. اما تعبیر قشنگش مؤمنین به طاغوت است. شما ببینید مؤمنین به طاغوت چکار میکنند که تعبیر رهبر انقلاب این بود که: "تا جریان تحریف شکست نخورد، جریان تحریم شکست نخواهد خورد."
خیلی این جمله جمله مهمی است. خیلی مهم است. او زور میزند نمیتواند با تحریم کاری بکند. این زور میزند که بگوید او زور دارد، این کار را میکند. زورمند نشانش بدهد. او هی خودش را لو میدهد که من زوری ندارم. تحریم فلج کننده. خب چی شد؟ کار اینها تمام بود. رسماً هم گفتند. گفتند بابا ترامپ گفت وقتی من کار را تحویل دادم، اینها دیگر رو به موت بودند. بایدن غلط اضافی کرد که اینها زنده شدند. نه بابا! این جریان است. این سرمداران، مؤمنان به طاغوت، که کمی گورشان را گم کردند. کمی گورشان را گم کردند، کمی مؤمنین به الله، کمی کار دستشان آمد. کرونا را جمع کردند، رشد اقتصادی را مثبت کردند، نفت را فروختند. چی گفتند؟ گفتند آقای بایدن پیچ را شل کرده بود! جریان تحریف، مؤمنین به جَبت و طاغوت! مگر میشود اینها را دور زد؟ این قدرت لایزال و قدرت مطلق! این مبدأ خیر و شر! این رازق عالم تکوین! اگه توانستیم، بفروشید فعال. ماشاءالله! او است قدرت مطلق، او است. این جریان تحریف، بهترین عبارت هم برایشان مؤمنین به طاغوت است. که قرآن (جلسه بعدی بحث مفصلی داریم اگر وقت بشود که بهش بپردازیم)، خیلی مطالب عمیق و فوقالعاده در سوره مبارکه نساء در مورد منافقین و داستان ایمانشان به جَبت و بعد میبینید جولانی آمده بود. این رسانههای زرد (بگویم زرد قهوهای، سیاه کثیف، نمیدانم صورتی، همهرنگی هستند). الحمدلله! همان رنگارنگ الجیبیتی! همه رنگهای الجی را دارند.
این رسانههای کثیف و پَْلُشْت! یادتان است تصویری از جولانی میکشیدند؟ به پدر مهربان! به دختره گفت: روسریت را سرت کن! دختر هم گفت: چشم بابای خوبم! روسریش را سرش کرد. چه شخصیت باپرستیژ کاریزماتیک! بعد الان میبینی در خیابانها تفریحی دارد پرسه میزند. پیرمرد آن پشت در خانهاش است. تفریحی میکشند. از این رسانهها دیگر خبری نیست. چرا موقعیتها را مگر نمیخواستی منعکس کنی؟ بگو آقا ما اشتباه میکردیم در مورد جولانی. لااقلش! دیگر آنقدر در وجود تو اگر انصاف است، دیگر آنقدرش دیگر در کفار هم انصاف هست. *"لیدینارن إلیک."* خود یهودیان هم قرآن میگوید بعضی وقتها این شکلی هستند. یک آنقدر انصاف دارند. بعضی یهودیان هستند که یک چیزی قرض میگیرند، مثل آدم برمیگردانند. بابا شماها چقدر پست کثیفید که حتی گاهی در حد همان مقدار شرافتی که در صهیونیسم دیده میشود، در شماها دیده نمیشود. نبود اینطوری است؟ جولانی این هم هست؟ چرا آقا مزدوری هم حدی دارد. خیلی عجیب است ها؟ یعنی این حد غلیظ مزدوری و فلاکت و حقارت؛ ورژن ایرانی سلبریتیهای آمریکاییش هم آنقدر آمریکاپَرست نیستند. یک چیزی هم میگوید. آجر در حلقش میکنم، بعد میگویم خفه خون میگیرد. آنقدر دیگر دم تکان نمیدهد که بخواهد یک گاوگوسالهای باشد. در سوئیس آن هم دیگر اینجوری دیگر نگاه نمیکند مسئله را.
این اوج حقارت و مَفْلُوکیت از کجا نشئت میگیرد؟ اینها جای تحلیل و بحث دارد. چرا اینجوری میشود؟ این حد از ایمان به طاغوت در خود طاغوتپرستها قفل است. اردشیر زاهدی، چه میدانم، معاون پهلوی. این خودش آنقدر دیگر پهلوی را لیس نمیزند. تویی که قبلاً یک مدتی اینجا آخوند بودید، سردبیر نمیدانم کیهان بودی! چه مرگت است؟ این داستان است. این اوج ذلت و حقارت و مَفْلُوکیت همان است که ازش تعبیر به پرستش میشود. این را هم بارها عرض کردیم، پرستش یک امر عجیب و غریبی، مثلاً به سجده افتادن و چه میدانم دور بت گشتن و اینها نیست. همان اطاعت است. همینی که مبدأ اثر میدانی. میخواهی او را داشته باشی. احساس میکنی او باید هوایت را داشته باشد. او بهت برسد. *"لیکون لهم عزاً."* قرآن میفرماید چرا اینها را آلهه گرفتند؟ *"لیکون لهم عزاً."* میخواستند اینها مایه عزتشان باشد. همین پرستش، عبودیت، همان است که فکر میکنی اگر برای خودت داشته باشی، عزتت را تأمین میکند. همان را داری میپرستی. جای دیگر هم تعبیر به اطاعت کرد. همان را که حرفش را گوش میدهی، داری میپرستیش. یعنی عبودیت، همان اطاعت است. عبودیت، دلبستگی و منشأ اثر دانستن (این همهچیز و مشعل). خب ما مشرکیم دیگر. اکثراً *"بالله إلا و هم مشرکون."* ایمان خالص، ایمان محض که در امثال سلمان است، یک چیز نایابی است. اکثراً ایمانشان آمیخته به شرک است. ولی بعضی وقتها این شرک خیلی دیگر کثیف و لجن است. یعنی این لجن خیلی دیگر روی آب است. همش لجن است. یک مقدار آب توش دیده میشود. یک وقتی حالا تهنشین شده یا غلظتش کمتر شده، یک آبی دیده میشود. بالاخره آلوده لجن است. کنده بشود. به تعبیر علامه طباطبایی باید این دیوارهای استخر کنده بشود. لجنها برود. بهترین دیوار استخر همین است. استخر است، لجن دارد. دیوارهای استخر باید کنده بشود، متصل به دریا بشود. دریا تا دیگر لجنی، لجنی به این نسبت داده نشود. لجنی برایش نماند.
راهش این است. ازش تعبیر میکنند به مکتب احراق. حالا غرضم این است که او را که منشأ اثر میدانیم، عزت را در دستش میبینی، به خاطر همین میخواهی توجهش را به خودت جلب بکنی، نظر مثبتش را برای خودت داشته باشی، حمایتش را جلب بکنی، رابطه گرم و صمیمانهات را حفظ بکنی. اینها همهاش اضلاع و ابعاد عبودیت است یا همه اینها را نسبت به خدا خرج میکنی یا نسبت به غیر خدا. نسبت به غیر خدا شد، میشود شرک. میشود طاغوتپرستی. میشود *"ارباب من دون الله."* این نکته فنی قضیه اینجاست.
---------------------------
دو تا مفهوم کلیدی ما داریم. کمی در مورد این بحث بکنم. یک ۲۰ دقیقهای از وقت مانده. کمی این دو تا واژه خیلی مهم است. یک مقدار این را در این جلسه بپردازیم. دو تا کلمه داریم در قرآن، قشنگ آهنگ مدلی استفاده شده که "التقوا" یکی. "اتقوا" تقوای اول با "ت" دو نقطه و "قاف". "تقوا"ی دوم با "ت" دستهدار و "غین". *"کذبت ثمود بتقوا."* درست است؟ این هم "تقوا" است. این دو تا روبروی هماند. دو تا تقواست. داستان از دو تا تقوا شروع میشود. "تقوا"ی دوم را ما معمولاً با عنوان طغیان میشناسیم. درست شد؟ طغیان. یا به تعبیر قرآن *طاغیه*، مصد، "تقوا" و "تقیه" و "طغیان" نام مصادرند. هر سهتایش مصدر است. حالا ما اینجا ازش تعبیر میکنیم به "تقوا" و "تقوا". اهل تقوا و اهل تقوا. این دودستگی از اینجا شروع میشود. دارد بحث عینیتر میشود، کاربردیتر میشود. در سوره مبارکه "صاد" این دو تا را روبروی هم قرار میدهد که این تقابل خیلی مهم است. خیلی مهم است. در بحثهای تحلیلیمان خیلی به دردمان میخورد.
یکم آیه را بخوانم بعد انشاءالله یادم بماند آن نکته تحلیلی خاص قضیه را بگویم. آیه ۴۹ سوره مبارکه "صاد": *"و ان للمتقین لحسن مآب."* این قرآنی که داریم میگوییم ذکر. آنهایی که اهل "تقوا" هستند (و اتقوا)، اینها در بهترین بازگشت، بهترین نتیجه، نتیجه خوب (حسن مآب) دارند. که حسن مآب چیست؟ *"جنات عدن مفتحة لهم الابواب."* بهشتهای همیشگی، درها به رویشان باز. *"متکئین فیها یدعون فیها بفاکهة کثیرة و شراب."* خوراک آنچنانی، نوشیدنی آنچنانی، محل استراحتشان. *"و عندهم قاصرات الطرف اطراف."* همسران آنچنانی. *(هذا) أدون الیوم الحساب.* این آن چیزی است که بهشان وعده دادیم برای *یومالحساب*. رزق پایداری است که تمامشدنی هم نیست.
حالا خب این را داشته باش. *"وان للطاغین لشر مآب."* آن اهل تقوا را دیدی حسن مآب داشتند. اینور هم یک اهل "تقوا"یی هستند که شر مآب دارند. نتیجه خوب مال اهل تقوا بود. نتیجه بد مال اهل "تقوا" بود. "ت" دستهدار و "غین"، طغیان. حسن مآب، شر مآب. آنور حسن مآب بود، بهشت بود. اینور شر مآب است، جهنم. *"یسلونهی فبعث المهاد."* جهنم، آتش سوختن. *"هذا فلیذوقوه حمیم و غساق و آخر من شکله ازواج."* همه آنهایی که آنور برای نعمتها و پاداشهای اهل تقوا گفتیم، اینها هم اینوریش را دارند. همسرانشان، خوراکشان، نوشیدنیهایشان، همهاش متناسب با همین فضای طغیانشان.
پس به این دو واژه رسیدیم. طاغوت آن وقتی است که این طغیان به اوج خودش میرسد. چیزی که حالا به ذهن بنده میرسد از مجموعه کلمات، یعنی از ریشه طغیان کلماتی که ما در قرآن داریم، یک دستهبندی این شکلی به ذهنم رسید. حالا باز شما فکر بکنید ببینید آره (میگفتش که) اینها به ذهن ناقص من رسید. شما فکر کنید به ذهن ناقص شما چی میرسد. حالا ببینید این مطلب میتواند درست باشد یا نه؟
ما یک "طاغون" داریم، یک "طاغوت" داریم. "طاغون" آنهاییاند که اهل "طغیان"اند. طغیان آن وقتی است که آدم سرکشی میکند. سرکشی میکند یعنی از قواره و حدود خارج میشود. اندازه خودش را... همین تعبیری که ما در فارسی خودمان داریم: "پایش را از گلیمش بیشتر دراز میکند." تعبیر قشنگ این همین طغیان است. از تو این قوارهها بیرون میزند. *"انا لما طغی الماء."* قرآن در مورد آب وقتی که سیل میشود و سونامی و طوفان میشود، تعبیر به طغیان کرد. نظم و هارمونی و چینش و قوارهای دارد، وقتی از این خارج شد میشود طغیان. یک جایی دارد، یک بستری دارد؛ بستر رودخانه است، بستر دریاست. از اینکه زد بیرون، این باید در این بستر رودخانه... خانه رود است دیگر. خانه خودش نباید بیرون بیاید. تا وقتی که اینجاست، بهش میگویند رود، رودخانه. وقتی زد بیرون، طغیان که میکند، میشود سیل، میشود خرابی. تا وقتی که در بستر آبادی است، هم خودش بهرهمند است، هم بهره میرساند. وقتی که میزند بیرون، هم خودش بیبهره میشود (از دریا دور میشود دیگر؛ میرود در یک جایی در زمین تلف میشود. آنجا به دریا متصل است، زنده است) و هم بیفایده میشود، خراب میکند.
این داستان طغیان انسان هم یک حدودی دارد. آن حدودش حدود بندگی است: *"ان اعبدونی هذا صراط مستقیم."* اندازه و قوارهاش این است. موقعیت وجودیش این است. در موقعیت تسلیم و پذیرش در برابر خدای متعال، در مقام اطاعت، جایگاهش این است. اگه از این جایگاه زد بیرون، میشود طغیان. آنی که زیر بار حرف خدا نمیرود، این طغیان است. "طاغون" آنهاییاند که زیر بار حرف خدا نمیروند. اهل تقوا با "قاف"، آنهاییاند که زیر این بار میروند. از این حدود خارج نمیشوند. از این بستر رودخانه تعدی و طغیان نمیکنند. "وقایت" است دیگر. پرهیز است دیگر. از اندازهها خارج نمیشود. حدود را حفظ میکند. *"الحافظون لحدود الله."* این میشود تقوا.
خب پس متقین و "طاغین". اهل تقوا و اهل "تقوا" (با "ت" دستهدار و "غین"). این اهل "تقوا"ی دوم یکوقت فقط بیرون میزنند، "طاغون"اند. یعنی زیر بار نمیروند. یکوقت این طغیان شدیدتر میشود که اصلاً خود کلمه طاغوت هم صیغه مبالغه است. واو و مثل ملکوت، جبروت، طالوت، جالوت، اینها همهاش صیغه مبالغه است. "طاغوت" آن وقتی است که این دیگر به اوج رسیده. طغیانش. چطور به اوج رسیده؟ یعنی خیلی طغیان میکند. ممکن است یک کسی در قدم اول طغیان باشد، ولی در آن قدم اول درجه ۱۰۰، آن قدم اول باشد. یکی ممکن است در آن قدم اول ۱۰ باشد، ولی به درجه ۱۰۰ طغیان رسیده باشد. تفاوت مشخص است. یعنی طغیان اگر رتبهبندی بکنیم، یکوقت ممکن است آقا، هر طبقه، کلاس اول، کلاس دوم. بعد کلاس اول مثلاً معدل ۲۰. این معدل ۲۰ کلاس اول است. کلاس دوم هم برود معدل ۲۰ بشود. یک وقتی هم ممکن است کسی کلاس اول ۱۵، کلاس دوم ۱۳، کلاس چهارم فلان. ولی همه کلاسها را پُر کرده. طاغوت کدامش است؟ آنی است که طغیانش زیاد است. ولو در کلاس اول ۲۰. طغیانش به نظر میرسد اینطور نیست. به نظر میرسد که طاغوت آن است که به کلاس ۲۰ (به کلاس آخر طغیان) رسیده. آن را میگویند طاغوت. بقیه را همه را "طاغون" میگویند. ولی طاغوت آنی است که به آن نقطه رسیده.
آن نقطه چی بود؟ آنی که زیر بار نمیرود، میشود "طاغون". آنی که زیر بار نمیرود و میخواهد زیر بار بِبَرَد، آن میشود طاغوت. بقیه حرفگوش نمیدهند، ولی نمیخواهند کاری کنند که موسی هم حرف اینها را گوش بدهد. حرف موسی را گوش نمیدهد. این "طاغون" است. حرف موسی را گوش نمیدهد، میخواهد موسی را فرمانپذیر خودش کند. این میشود طاغوت.
دو تا جبهه شکل گرفت. جبهه خدا و پیامبر. جبهه طاغوت. خدا به پیامبر دستور میدهد. طاغوت هم دستور میدهد. از اینور خدا و پیامبر میخواهند طاغوت را زیر بار بیاورند. طاغوت میخواهد خدا و پیامبر را زیر بار بیاورد. جفت اینها هم یک بدنهای دارند. به قول امروزیها، بدنه اجتماعی دارند. بدنه اجتماعی اینها اهل تقوا. بدنه اجتماعی آنها هم اهل "تقوا" (با "ت" دستهدار و "غین") اند. کی میرود زیر بلیط طاغوت؟
این نکته فنی که گفتم میخواهم بگویم که به درد تحلیلها میخورد، اینجاست. خیلی کاربردی. در مسائل سیاسی و اینها خیلی به دردمان میخورد. آقا تا کسی اهل "طاغون" نباشد، زیر بلیط طاغوت هم نمیرود. نمیشود بگویید ما نماز شبخوان هم داشتیم سر از طاغوت در آورده. آن یک مرضی داشته. او با همان نماز شبش طغیان میکرده. آدم با تقوا (متقین) زیر بلیط طاغوت نمیروند. تقوا و "تقوا" (با "ت" دستهدار و "غین") ضد هماند، نقیض هماند. خیلی نکته فنی مهمی است. از حدود خارج میشود.
من برای شما بگویم همان نماز شبخوانی هم که میگوید سر از طاغوت در آورده، ببین افراط و تفریط همهاش جفتش خروج از حد است دیگر. *«للیَمین و الشِّمال مُولَّه و طَرِیق الوُسْطَى هِیَ الجَادَّه»* جاده، همین خط وسط است. افراط و تفریط که میکنی، افراط و تفریط هم یعنی خروج از حدود. نه اینکه کسی آن وسط انداخته، با سرعت دارد میرود، به من بگویید افراطی! افراط این است که از "مکان امره" که تبعیت از هوای نفس است، سوره مبارکه که دنبال هوای نفس میرود، افراطی است. زده بیرون. افراط این است، نه آنی که بیهوا دارد تَخْتهگاز میرود، بهش میگویند افراطی. این افراطی نیست. افراطی میگوید از حدود زده بیرون. نه اینکه این بیمهابا در دایره حدود دارد میرود. افراطی بهش میگویند. *«السابقون السابقون»* به جفتش میگویند تندرو. درست هم است. این تندرویی که خوب است: *"فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَات."* گفته: "همهتان تندرو باشید." این مدلی در جاده باش. از حدود خارج نشو. با سرعت هم برو. بقیه آرامآرام لَکلَک میکنند میآیند. این میشود چپ و راست، خروج از حدود.
یک وقتی ظاهر قضیه با تقواست ولی افراط است، یعنی خروج از حدود. حالا الان هی مثلاً انقلابیها باب شده. یک تعدادی من در این جماعت سیاسی فعلاً کار ندارم. شاید یک وقتی لازم بشود در مورد اینها نکاتی عرض بکنم. فعلاً تحملشان (یک کلمه حباب شده) هی مثلاً انقلابی، مثلاً انقلابی، تندروها فلان اینها و تشبیه به خوارج. مثلاً آقا افرادی حالا تشکیقاتی دارند بین مردم نسبت به اموری غلط هم هست در داستان واکسن، داستان تدبیرهای نظامی، غلط هم هست، ولی اینها را میخواهند جعبه کنند با خوارج. داستان خوارج چی بود؟ اول خوارج را خوب بشناس، بعد بفهمی تندرو کیست.
ما دو طرف داستان داریم. یک طرف داستان نه زیر بار خدا میرود نه زیر بار پیغمبر به خاطر طغیانش. درست شد؟ یک طرف داستان قبول دارد که "ان الحکم الا لله". آنقدر قبول دارد که دیگر حتی پیغمبر هم قبول ندارد. حتی علی را هم مخالف این "حکم الا لله" میبیند. داستان خوارج این است. تفکیک بین خدا و پیغمبر است. این فقط خدا. این میشود تندروی. این میشود افراط. این میشود خروج از حدود. *"مملکتامون" (مملکت ما) که هی میخواهی خوارج خوارج بتراشی. اینها تندروان. تندرویی که تو میخواهی بگویی: "مثلاً انقلابیهای افراطی و اینها." همین، آنقدر دیگر خداپرست است که دیگر پیغمبر هم قبول ندارد. پیغمبر هم جامانده میداند. پیغمبر هم مخالف میبیند. *"الحکم لله لا لک یا علی."* وقتی که ابن ملجم ضربه میزد، این را گفت. "حکم مال خداست، تو چهکارهای؟"
این میشود افراط و تفریطش. افرازش این است که فقط خدا حکم بکند. تفریطش هم به این است که نه خدا نه پیغمبر، هرچی خودم حکم بکنم. هرچی مطابق با میل من است. افراط و تفریط. وسطش چیست؟ وسطش این است که آقا هرچی که خدا در زبان پیامبر و شریعت حکم کرد و واسطه اینکه به من برسد پیغمبر، *"اطیعوا الله و اطیعوا الرسول."* کسول مارک نساءم (این) از این آیه شروع میشود داستان ایمان به جبت و طاغوت. یعنی مرزبندی از اینجا شروع میشود. اطاعت خدا و پیغمبر. از این حد که خارج شدی دیگر میافتی توی مسیر طغیان و طاغوت. تا این طغیانها نباشد، چه آن طغیانهای افراطی، چه این طغیانهای تفریطی، جفتش هم طغیان است. جفتش هم خروج از حدود است.
تا کسی اهل این طغیانها نباشد، شب آخر با چاقو دست نمیدهد. شب آخر با طاغوت دست میدهد که یک "طاغون" جز "طاغون" باشد. طغیانهایی در وجودش باشد. این سنخیت خیلی مهم است. همه داستان در این سنخیت تحلیل که میکنی مسائل را میبینی همین است. تا کسی به... حالا نکته فنی که یک تیکه هم در بحث انداختم: تا کسی خودش جولانی نباشد، جولانی را سفید نمیکند. تا کسی خودش آمریکا نباشد، آمریکا را باور نمیکند. تا کسی خودش جان کری نباشد، امضای جان کری را قبول نمیکند. خود جان کری است. جان کری وطنی. این جان کری آخوند است. این جان کری با عمامه است. این جان کری با ریشه وجودمان یکی است. طاغوت و طاغوت را باور میکند. یا به تعبیری، طاغوت را "طاغون" باور میکنند، طاغوت را "طاغون" میسازند. "طاغون" اگر نباشند، طاغوت خَر کیست؟ اصلاً به کی میخواهد بَند بشود که زنده بماند؟
این داستان مستضعفین و مستکبرین که مفصل در آن جلسات چی بود؟ از چیچی تا چیچی بود؟ از استبداد تا استبداد. آنجا بحث مفصلی آنجا کردیم که قیامت اینها میگویند: "شما اگه نبودید ما سر به راه بودیم." "نه، نه. فقط مستکبرین باعث شدند مستضعفین از راه بَدَر بشوند." مستضعفینی که تن به مستکبرین دادند. باشند که شکل بگیرند. بله، ما یک وقتی در فضای بینالمللی و دیپلماسی مردم آمریکا را از دولت آمریکا سوا میکنیم. فضای بینالمللی و تقابلی که داریم با مردم آمریکا کار نداریم. به یک معنا درست. این فضای دیپلماتیک است. ولی چند میلیون به ترامپ رأی دادند؟ به ترامپ چند میلیون رأی دادند؟ ۸۰ میلیون بیشتر، به نظرم در آمریکا به ترامپ رأی دادند. بابا آمریکا لااقل ۸۰ میلیون ترامپ دارد. آیا کشوری که ۸۰ میلیون ترامپ دارد، شارلاتان ترامپ را از آمریکا سوا میکردند؟ که این سنخیت خیلی مهم است. اهل "طاغون" باید باشند تا به طاغوت باور پیدا کنند. تکیه بدهند. قبولش کنند. ایمان بیاورند. اینها خیلی مهم است.
آن سؤال اولی که چه جوری میشود فاصلهگذاری کرد و رها شد از دست طاغوت؟ تا انسان از "طاغون" خارج نشود، از طاغوت خارج نمیشود. و راه خارج شدن از "طاغون"، راه خروج تقوا چیست؟ تقواست. راه خروج از "تقوا" (به معنای طغیان) تقواست. این نجات خیلی خیلی توش نکته بود ها. نمیدانم رفتید در عمق مطلب یا نه. شما هر چقدر جامعهات را اهل تقوا کنی (با "قاف") از طاغوتها فاصله میگیری. طاغوتها گاهی اصلاً حتی از شما پذیرش طاغوت هم نمیخواهد. نمیخواهند ازت آمریکا بپرستی. همینقدر که آلوده باشی، بس است.
به هر کی که نمیگذارد جامعه با تقوا باشد و هر کی که راه "تقوا" (به معنای طغیان) را در جامعه تسهیل کند، این بخواهد و نخواهد آمریکاپَرست است. مزدور است، نوکر است. به هر بیانی، به هر شیوهای، با هر فکری، با هر متدی. اثر حماقتش، اثر خیانتش، جاسوس است، جاسوس نیست، هرچی هست این تهش سه هیچ به نفع طاغوت است. "آقا من قانون حجاب را اجرا نمیکنم." تو بدانی و ندانی آمریکاپَرستی. این خودش طغیان است. این "تقوا" (با "ت" و "غین") در برابر آن "تقوا" (با "ت" و "قاف") است. این تضعیف تقوای با "قاف" است. تقویت تقوای با "غین" است. این است. از تو تقویت تقوای با "غین" هم تقویت طاغوت در میآید. تضعیف جمهوری اسلامی در نابودی جمهوری اسلامی در میآید. باز تو بیا بگو: "من عاشقم، ذوبم، محو. من میمیرم برای امام خمینی، برای شهدا. اصلاً پرپر میزنم." شرور! اینها ممکن است خود آدم نداند ها. ممکن است خود آدم ملتفت نباشد به این مسئله. یک ضعفهای شخصیتی دارد، ضعفهای فکری و اعتقادی دارد. ملتفت نمیشود به اینکه اینجا این روزنهای که دارد وا میکند، اهل "تقوا" با "غین" دارند با طغیان قوی میشوند. اینها قوی بشوند، طاغوت مستقر میشود. برقرار میشود. زنده میماند. و این است که طاغوت هم از اینها خوششان میآید. گاهی به "اثر ظاهر" اهل تقوا (با "قاف") هم هست. اتفاقاً طاغوت از اینها دیگر خیلی خوششان میآید. برای اینکه با اینها میتواند اهل تقوا (با "قاف") را هم اهل "تقوا" (با "غین") بکند. "من یک مداح نشان بدهم که این مثلاً یک جوری صحبت بکند که آقا قضیه حجاب شل گرفته بشود." این دیگر اصلاً این دیگر ته دیگر ماکارونی، تهدیگ سیبزمینی ماکارونی. این دیگر خیلی خوب است. این هلو است. "من آخوند پیدا کنم که فتوا بدهد. از تو دل فتوای این قدرت اهل "تقوا" با "غین" در بیاید." درست شد؟
این نکته فنی این جلسه را فعلاً داشته باشید. اگر وقت بشود جلسات بعد بهش بیشتر بپردازیم. یک نکته هم بگویم. تا رد نشدیم. کسی هم آقا اگه اهل تقوا (با "قاف") باشد، بو میکشد، میفهمد. اینور قضیه را هم داشته باش. ممکن است گول بخورد، فریب بخورد ها. ولی تهش میبیند شیطان دارد چاق میشود، طاغوتها دارد چاق میشود. حالیش میشود.
آیه قرآنش را برایتان بخوانم. سوره اعراف آیه ۲۱ و ۲۰۲: *"ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا و هم مبصرون."* آنی که تقوا دارد، حالیش است. یک جا حالیش میشود. یک جا بو میکشد. "ما گفتیم حالا سخت نگیرین، فلان نکنید، برخورد نکنید. آمریکا و شیاطین شد. اینکه فقط اینها دارند چاق میشوند." اگه اهل تقوا (با "قاف") باشد، یک جا میفهمد. اگه هیچوقت نمیفهمد، اهل تقوا هم نیست. این تعریف تو از اهل تقوا را درست کن. من دیدم آخه گاهی در مورد این افراد میگویند آدم با تقوایی است. ولی مثلاً تحلیل سیاسی چه مدلی؟! "آدم با تقوا تحلیل سیاسی میکند." نه اینکه اشتباه نمیکند، ولی وقتی یک جا حالیش میشود، خروج میکند از این طغیانها و طاغوتها. این تا اینجای بحث.
در حال بارگذاری نظرات...