* عظمت نقش حضرت زینب سلاماللهعلیها درمدیریت بحران پس از عاشورا، به روایت امام سجاد علیهالسلام.
* نوید جاودانگی حرم امام حسین علیهالسلام، از جانب حضرت زینب سلام الله علیها
* روایت امایمن از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درباره جایگاه اهلبیت و شیعیانشان در بهشت، محبت خدا به آنان و مصایبشان.
* وعده انتقام سخت و عذاب ویژه خداوند، به ظالمان نسبت به عترت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.
*مقام شهدای کربلا و تکریم متمایز خداوند نسبت به آنان و زائرانشان در قیامت.
*روضه: صدای زنگ کاروان در سکوت شبانه کوفه و مصیبت و غربت دختر علی علیهالسلام ...
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (صل علی محمد) و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
با توجه به اینکه در منزل شهید عزیزمان، شهید بزرگوارمان، آقا رضا اسماعیلی (رحمتالله علیه) هستیم؛ شهیدی که اولین ذبیح برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها شد و جان مطهرش را تقدیم کرد. داستان حضرت زینب سلام الله علیها، انشاءالله این روزهایی که خدمت عزیزان هستیم، در این منزل نورانی بنا داریم در مورد حضرت زینب سلام الله علیها بیشتر صحبت بکنیم. معرفی باشد برای این شخصیت بزرگ، بشناسیمشان، بیشتر بفهمیم که چه کردند و الگو بگیریم انشاءالله از حضرت زینب سلام الله علیها. اگر حالا فرصتی شد و وقت اجازه داد، در مورد برخی از بانوان دیگر کربلا و زنان بزرگ داستان کربلا هم انشاءالله مطالبی را عرض خواهیم کرد.
با توجه به اینکه امروز روز شهادت امام سجاد علیه السلام بنا به روایتی است، روایتی را عرض میکنم در این چند دقیقه که میتواند نشان بدهد چقدر نقش حضرت زینب سلام الله علیها مهم بوده در کربلا و چه جایگاه بلندی داشتهاند، حتی برای امام سجاد علیه السلام، چقدر جایگاه حضرت زینب سلام الله علیها ویژه بوده است. در کتاب «کامل الزیارات»، صفحه ۲۶۰، روایت مفصلی است. سعی میکنم سریع انشاءالله این روایت را بخوانم تا وقت خیلی طولانی نشود.
قَدامَت بن زائده از پدرش زائده نقل میکند که امام سجاد بهش فرمودند: «زائده، به من خبر رسیده که تو زیارت قبر پدر بزرگوارم امام حسین علیه السلام میروی.» خب، خیلی چیز عجیبی بوده در آن دوران؛ چون زیارت تقریباً از دوران امام صادق علیه السلام باب شد. زیارت کربلا اینکه در دوران امام سجاد میرفتند زیارت کربلا، خیلی اتفاق بزرگی بوده. جناب زائده کسی بوده که آن زمان زیارت امام حسین میرفته است. حضرت فرمودند: «به من خبر رسیده که تو گاهی زیارت پدرم امام حسین میروی، درسته؟» گفت: «بله آقا، همانطور که به شما خبر دادهاند، همانطور است.»
فرمودند: «برای چی این کار را میکنی؟ تو که حکام منطقه خودتون شناسایی کردهاند و آنها هم که تحمل نمیکنند کسی محبت ما اهل بیت را داشته باشد و ما را به دیگران برتری بدهد، فضائلمان را ذکر بکند. تو چرا این کار را میکنی؟ چرا خودت را به خطر میاندازی؟» میگوید: «گفتم: آقا، قصدی ندارم جز اینکه برای خدا میخواهم این کار را انجام بدهم، برای پیامبر و من برایم مهم نیست هر کس میخواهد ناراحت بشود و اگر هم در این مسیر گرفتاری پیش بیاید، اذیتم نمیکند، بهم فشاری نمیآورد.» حضرت فرمودند: «آره، درست میگویی، همینطور است.» میگوید: «منم گفتم: بله آقا، همینطور است.» حضرت سه بار تصدیق کردند، فرمودند: «همینطور است.» منم سه بار گفتم: «همینطور است.»
بعد فرمودند: «بشارت بهت میدهم، بشارت بهت میدهم، بشارت! ابشر، ابشر، ابشر! یعنی خوشحال باش! بشارت میدهم، میخواهم یک خبری بهت بدهم که این در گنجینه اسرار الهی است.» این روایت، روایت یادگاری است که امام سجاد علیه السلام از گنجینه اسرار الهی این روایت را فرمود.
فرمودند: «وقتی که در کربلا آن اتفاق برای ما رقم خورد و پدرم امام حسین علیه السلام به شهادت رسید و همراهان شهید شدند که فرزندانش بودند، برادرانش بودند، خانوادهاش بودند، خانواده امام حسین و همسرانش و فرزندانش و خواهرانش را سوار بر شتر کردند. ما را میخواستند حرکت بدهند به سمت کوفه.» حالا اینهایش دیگر روضههایی هم دارد که من میخوانم و رد میشوم دیگر.
فرمود: «من نگاه کردم به این بدنهایی که روی زمین رها شده بود و به خاک و خون کشیده شده بود، دیدم که اینها لم يواروا، دیدم اینها چیزی روی این بدنها نیست که پوشیده شده باشد، بدنها بیپوشش رها. فاعظم ذالک فی صدری، خیلی این به سینهام فشار آورد این چیزی که دیدم که وضعیت امام حسین و شهدای کربلا همچین وضعی است و خیلی از درون به هم ریختم بابت دیدن این صحنه.»
«فکادت نفسی تخر، داشت جانم بیرون میآمد، داشتم میمردم.» تعبیر امام، امام غلو نمیکند، شوخی نمیکند. در کتاب «کامل الزیارات» که جزو معتبرترین کتب شیعه است، «محمود داشتم جون میدادم، داشتم میمردم.» «عمهام زینب حال من را دید. تبینت ذالک منی عمتی زینب الکبری.» این «زینب کبری» عبارتی است که کلمه «کبری» را امام سجاد به کار برده برای حضرت زینب. خیلی مهم است. زینب کبری حال من را دید. عمهام زینب فرمود: «ای باقیمانده جد و پدر و برادرانم! مالی اراک تجود بنفسک، عزیز برادر، چرا میبینم داری جون میدهی؟ چرا اینطور است حالت؟»
امام سجاد میفرمایند: «به عمهام گفتم: کیف لا اجزا، چطور جزع نکنم؟ چطور بیتاب نباشم؟ قد اری سیدی، آقای خودم را دارم میبینم، برادرانم را میبینم، عموهایم را میبینم، عموزادههایم را میبینم، خانوادهام را میبینم که مصرعین بدماءهم، همه در خون خودشان آغشته شدهاند، مرملین بلعرا، مصلوبین لا یکون. اینها خون بدنشان با خاک بیابان آغشته شده، کفنی ندارند، پوششی ندارند و لا یعرج علیهم احد، کسی اصلاً سمت اینها نمیآید و لا یقربهم بشر، بشری به اینها نزدیک نمیشود. آنقدر که وضع نابسامانی دارند، کسی جرئت نمیکند به اینها نزدیک بشود. اینها بهترین خلایقاند، اینطور روی زمین قرار گرفتهاند، انگار اینها از دیلم و خزرند؛ یعنی از سرزمین کفرند، انگار اینها از سرزمین کُفارند. انگار نه انگار اینها بچه پیغمبرند، خانواده پیغمبرند.»
زینب کبری به من فرمود که بیتاب نشو. ببینید حال زینب کبری را! بله، امام سجاد امام علم غیب دارد، ولی به هر حال عواطف بشری هم دارد، حالات بشری هم دارد. اینطور نیستش که همه آن علم غیبش را در لحظه به همه آنچه میداند توجه داشته باشد. نه. میشود دیگری هم بیاید چیزی بگوید، روی امام تأثیر بگذارد؛ همانطور که ظهر عاشورا یکی از اصحاب گفت: «آقا، وقت اذان شده، نماز نماز بخوانیم.» حضرت فرمودند: «خدا تو را از مصلین قرار بده.» خب، امام نمیداند؟ میشود کسی بیشتر از امام داشته باشد؟ نه، امام علم غیب دارد، ولی ممکن است یک وقتی توجه داشته باشد، دیگری توجه میدهد. قطعاً علم امام سجاد از علم حضرت زینب بالاتر است، مقامش بالاتر است، ولی اینجا زینب کبری یک تذکری، یادآوریای میکند. با این تذکر جان امام سجاد را نجات داد. امام سجاد داشت جان میداد. اگر آرامش نمیکرد زینب کبری در این لحظه، جان داده بود امام سجاد. ببینید حال این زن را که وقتی یک مرد، یک امام معصوم این صحنه را دیده، دارد جان میدهد، قاعدتاً این زن زودتر از او باید بیتابی کند، بیشتر از او باید بیتابی کند. ایمان را ببینید، صلابت را ببینید، سلامت را ببینید. چقدر این بانو بزرگ است، زینب کبری سلام الله علیها.
خوش به حال امثال شهید اسماعیلی که خودشان را فدای این زن کردند. حقاً و انصافاً خوش به حال مادر این بزرگوار، این شهید که پیش زینب کبری همچین سفارشکنندهای دارد، همچین واسطهای دارد. انشاءالله آقا رضا سفارش ما را به حضرت زینب سلام الله علیها بکند. این بانوی بزرگ به امام سجاد گفت: «جزع نکن، بیتاب نشو. من یک عهدی دارم از جانب پیغمبر، جدت، امیرالمؤمنین و پدرت و عموی تو، امام حسن و امام حسین. این عهد رسیده که میخواهم این را بهت بگویم.»
آن عهد چیست؟ «وقد اخذ الله المیثاق، خدا میثاق گرفته از آدمهایی از این امت که فراغ نه، فراعنه این امت اینها را نمیشناسند، ولی اهل آسمان اینها را میشناسند.» آن عهد چیست؟ «سبحان الله انهم یجمعون هذه الاعضاء المتفرقه، یک جماعتی میآیند، این قطعات پراکنده پیکر امام حسین و شهدای کربلا را جمع میکنند. فیوارونه ها، میپوشانندشان و هذه الجثوم المضجع، این بدنهای متلاشی شده را جمع میکنند. ینسبون لذا التفع علما، اینجا پرچمی بلند میکنند برای این قبر. این فضا را این شکلی نبین که یک سری بدن متلاشی شده در بیابان رها شده. اینجا آرامگاهی میشود، قبری میشود، مزاری میشود، حرمی میشود، پرچمی برایش بلند میشود. لقبر ابیک سید شهدا، برای قبر پدرت امام حسین. لا یدرس اثره، هر چه هم بگذرد کهنه نمیشود، قدیمی نمیشود، از یادها نمیرود، از ذهنها نمیافتد. ولا یعفو رسم الا کرور لیالی والایام، هر چه روزگار بگذرد، شب و روز بگذرد، از دور خارج نمیشود، فراموش نمیشود. پیشاهنگان و آن پیشقراولان و آن سردمداران کفر و تابعینشان، طرفدارانشان که از راه، راه مستقیم بیروناند، اینها همه تلاششان را میکنند فی محوی که این پرچم را محو بکنند.»
چقدر زور زدن در این چند قرن پرچم امام حسین را نابود کنند، حرم امام حسین را نابود کنند. آن روزی که این بدنها هنوز دفن نشده، زینب کبری دارد این را میفرمایند به امام سجاد. چه شخصیتی! این شخصیت میفرماید: «غصه نخور عزیز دلم، اینجا حرمی میشود.» حرم امام حسین علیه السلام! آن روز میدید زینب کبری این حرم را. فرمود: «هر چه روزگار میگذرد، اینها بیشتر تلاش میکنند، اینجا را نابود کنند، ولی هر چه بیشتر تلاش میکنند اینجا را نابود کنند، فروغ اینجا بیشتر میشود، بیشتر یادش همه جا را فرا میگیرد، پرچم امام حسین بالاتر میرود. هر چه بیشتر میگذرد، عاشقها بیشتر میشوند، زائرها بیشتر میشوند.»
ببینید، سال به سال پیادهرو، سال به سال شلوغتر، پرفروغتر. از همه جای دنیا پا میشوند میآیند. این آن چیزی است که زینب کبری آن روز میدانست و به امام سجاد فرمود: «غصه نخور، اینطور میشود.» دل امام سجاد آرام شد. خب، زینب کبری فرمود: «عهدی است که من از جدم رسول الله دارم، از پیغمبر به امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین رسیده.» امام سجاد فرمودند: «این عهد چیست؟ این را برای من بگو.»
این داستان را تعریف کردم که خیلی سریع عرض بکنم و طولانی نشود. فرمودند که ام ایمن که کنیز پیغمبر بود، به من خبر داد. این روایت دیگر از حضرت زینب سلام الله علیهاست. خوب دل بدهید. روایت جالبی است. بخوانم سریع. ام ایمن خبر داد که یک روز پیغمبر رفتند منزل حضرت زهرا سلام الله علیها. حریره درست کرد حضرت زهرا سلام الله علیها. غذای حریره. علی علیه السلام این را در یک طبق گذاشت، کنارش خرما گذاشت و آوردند برای پیغمبر. ام ایمن میگوید: من یک مقدار شیر و کره و اینها آوردم برای پیغمبر. پیغمبر خوردند. امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن، امام حسین هم از آن حریره خوردند، هم از این شیر خوردند. وقتی که همه خوردند، تمام شد، پیغمبر دستشان را شستند. امیرالمؤمنین روی دست پیغمبر آب میریختند.
دستشان را که شستند، صورتشان را شستند، یک نگاه کرد پیغمبر به امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین. نگاهی کرد که ما دیدیم از این نگاه شادی میبارد، غرق سرور. پیغمبر نگاهش را انداخت به آسمان. پیغمبر یک چند لحظهای به آسمان توجه کرد. چهرهاش را به سمت قبله کرد. دستهایش را دراز کرد، دعا کرد. دیدیم به سجده افتاد و دیدیم شروع کرد گریه کردن. گریه پیغمبر طولانی شد. دیدیم کمکم صدای ناله پیغمبر بلند شد. اشک پیغمبر همینجور جاری بود. سر مبارک را بالا آوردند. یک مقدار به زمین نگاه کردند. اشکشان همینجور میچکید، مثل اینکه دارد باران میآید. اینطور اشک پیغمبر میآمد. حضرت زهرا، امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین ناراحت شدند. ام ایمن میگوید: منم ناراحت شدم وقتی این صحنه را دیدم. خواستیم سؤال کنیم از پیغمبر که چی شده؟ خیلی طولانی شد حال پیغمبر. امیرالمؤمنین و فاطمه سؤال کردند: «ما یبکیک یا رسول الله لا ابک الله عینیک، اشکتان جاری نباشد یا رسول الله! چرا گریه میکنی؟ چی شده؟ جیگر ما را خون کردید با این گریه کردنتان؟»
فرمود: «برادرم علی جان، من اول که به شما نگاه کردم، خوشحال شدم، مسرور شدم، سروری بهم دست داد که تا حالا همچین سروری بهم دست نداده بود. شماها را نگاه کردم بابت این نعمتی که خدا به من داده، نعمت شماها. خدا را شکر کردم.» «تو همین احوال بودم، جبرئیل آمد به من گفت: پیامبر، خدای متعال به قلبت نگاه کرد، دید که خیلی خوشحالی بابت نعمت علی و فاطمه و حسن و حسین. این خوشحالی را در دل تو دید. نعمت را برای تو تمام کرد، این عطیه را برای گوارا کرد. نعمتی که به تو داد، دید آنقدر تو خوشحالی.» دقت کنید اینجا، این وعده برای من و شماهاست انشاءالله. این را بشنوید، کیف کنید.
«خدا دید یا رسول الله تو دل تو آنقدر محبت نسبت به این خانواده است، گفت: بگذار این نعمت را برای او تمام کنم، گوارا کنم. چهکار کرد خدا برای تو؟ جعله این خانواده را و ذریاتهم، بچههایشان را، بچههای فاطمه، امیرالمؤمنین، حسن، حسین و محبیهم، علاقهمندان به اینها را و شیعیان اینها را معک فی الجنه. خدا حکم صادر کرد، همهتان با همدیگر تو بهشت باشید. هم شما این پنج تن، هم بچههایتان، هم شیعیانتان، هم محبین. بین شماها فاصله نمیاندازد. هر چه به شماها داد، هر چه تو دوست داری، آنها هم دوست میدارند. هر چه به تو عطا کند، به آنها هم عطا، تا تو راضی بشوی، تا تو راضی بشوی و فوق رضا.»
«خدا بهت عنایت میکند بابت سختیهایی که در دنیا به اینها میرسد و مشکلاتی که از بعضی از افراد از امت تو به اینها میرسد که خیال میکنند امت تو هستند، ولی خدا از اینها بیزار. بابت این، خدا آنقدر به اینها عطا میکند تا تو راضی بشوی بعد که راضی شدی، باز عطا میکند بالاتر از رضایت تو. دیگر سنگ تمام گذاشته.»
این بود که پیغمبر خوشحال شدند، آن بخش اول که پیغمبر خوشحال. «ولی به تو بگویم چه بلایی سر اینها میآید؟ اینکه گفتم بابت بلاهایی که سر اینها میآید، بگذار بهت بگویم چه بلاهایی سر اینها میآید؟» «قتلاً قتلا، دانه به دانه اینها کشته میشوند، علی و فاطمه و حسن و حسین. شتت مصارعهم، هر کدام هم قبرشان یک جاست، از همدیگر جدا جدا. نائیه قبورهم، قبرهایشان هم با هم فاصله دارد. قبر فاطمه مدینه، قبر امیرالمؤمنین نجف، قبر امام مجتبی مدینه، قبر امام حسین کربلا. هر دو عزیزی که بیشترین انس و تعلق به هم داشتند، بیشترین فاصله بینشان میافتد، ولی انتخابی است که خدا برای اینها و برای تو کرده است. خدا را حمد کن بابت این تصمیمی که دارد. خدا قضا و قدری که خدا دارد، راضی باش به قضای الهی.»
پیغمبر میفرمایند: «من هم خدا را حمد کردم، راضی شدم به قضای او.» بعد جبرئیل به من گفتش که: «بگذار بهت بگویم هر کدام از اینها چه وقایعی سرشان میآید.» خوب دل بدهید، دیگر از اینجا به بعدش روضه است. دیگر روز شهادت امام سجاد علیه السلام. به من گفتش که: «ان اخاک مستحدون بعدک، برادرت علی بعد از تو حقش را میخورند. مظلوم میشود، مغلوب علی امتک، امت بهش غلبه میکنند. مطعوب من اعدائک، دشمنانت آزارش میدهند. ثم مقتول بعدک، بعد از تو میکشندش برادرت امیرالمؤمنین را. یقتله اشر الخلق والخلقه، پستترین موجودات عالم علی را به شهادت میرسانند و اشقّ البریه، کسی او را میکشد که شبیه او کسی است که شتر صالح را کشت.»
«تکون الیه هجرته و هو مقرص شیعته و شیعه ولده.» همینطور توضیحاتی دارد که خب مفصل است، رد میشوم. دانه دانه فرمود و «ان سبتک هذا» تا رسید به امام حسین علیه السلام، فرمود: «این بچهات را هم بهت بگویم پیغمبر چه میشود.» الی الحسین، با دست به حسین اشاره کرد، فرمود: «مقتول فی اصابه من ذریته، با یک جماعتی از فرزندان تو یا رسول الله، در کنار یک جماعتی از فرزندان تو میکشندش، با یک جماعتی از خانواده تو، خوبان امت تو کنارشان بزفت الفرات، کنار آب فرات، به زمینی که یقال لها کربلا، بهش کربلا میگویند به خاطر اینکه آنجا الکرب و البلاء علی اعدائک، از آنجا بلا میبارد به دشمنهای تو.» این هم تعبیر عجیبی است و به دشمنان ذریه تو.
«در آن روزی که غم و غصه آن روز تمام نمیشود؛ یعنی روز قیامت. این زمین کربلا پاکیزهترین زمینهای عالم، حرمتش از همه جا بالاتر است. یقتل فیها سبتک، این پسرت را یا رسول الله آنجا میکشند. خانوادهات را آنجا میکشند. این یک تکه از زمین بهشت است، زمین کربلا. کان ذالک الیوم الذی یختل فیه سبتک، آن روزی که بچهات را در آنجا بکشند و خانوادهاش را بکشند و اهل کفر به اینها احاطه پیدا کنند، اهل کفر و لعنت، زمین از همه جا به لرزه میافتد. کوهها تکان میخورد، دریاها به اضطراب میافتد و هی از خودش موج نشان میدهد. آسمانها به اضطراب میافتد غضباً لک، به خاطر اینکه به خاطر تو غضب میکنند. همه اینها به خشم میآیند برای تو و برای بچههایت یا رسول الله، به خاطر اینکه شدت این مصیبت خیلی بالاست. استعظام لما ینتهک من حرمته، به خاطر هتک حرمتی که از تو میشود، همه عالم به تکاپو میافتد، به اضطراب میافتد و چیزی در این عالم نمیماند مگر اینکه از خدا اجازه میگیرد که بیاید به پسر تو حسین و خانوادهاش کمک برساند که اینها المستضعفین المظلومین، اینها مظلوم واقع شدهاند، ضعیف گرفته شدهاند. اینها حجت خدا بر زمینند بعد از تو.»
«خدا به آسمانها و زمین و کوهها و در هر کی تو اینهاست، وحی میکند که من خدایم که مالک قادرم. هیچی از دست من در نمیرود. کسی نمیتواند من را به عجز بیاورد. من خودم قدرت دارم که انتقام بگیرم، کمک کنم. به عزت و جلالم قسم، هر کی که از ذریه پیغمبر من کسی را کشته، من خودم عذابش میکنم. هر کی که هتک حرمتش کرده، عذابش میکنم. هر کی عترت او را کشته، عذابش میکنم. هر کی عهدش را مرع کرده با پیغمبر، عذابش میکنم. هر کی به اهل بیت او ظلم کرده، عذابش میکنم، عذابی که تا حالا احدی را در عالم این شکلی عذاب نکردم.»
«اینجا صدای زجه همه موجودات در آسمانها و زمین بلند میشود و همه لعن میکنند کسایی را که به عترت تو ظلم بکنند و حرمت اینها را به پا ندارند. وقتی که این جماعت کشته میشوند، خدا خودش جان اینها را قبض میکند و ملائکهای را به زمین میفرستد از آسمان هفتم، ظرفهایی از یاقوت و زمرد باهاشونه، لبریز از آب حیات. به به، شهید! اینها را میدهند. شهید را اینطور سیراب میکنند. شهید اسماعیلی ما هم وقتی به شهادت رسید تشنه بود، حتماً او همینطور سیراب شده. اینجوری شهید را، این شهدا را سیراب میکنند. لباسهای تنشان میکنند از لباسهای بهشتی. عطرهایی به اینها میزنند از عطرهای بهشت. با آن آب پیکر اینها را غسل میدهند. آخرتیشان، بدن برزخیشان را. این بدنها اینطور روی زمین رها شده، متلاشی شده، ولی آن بدنهایی که آنجا قرار است برود بهشت، آنها را میشورند، غسل میدهند، پاکیزه وارد میکنند. بهترین لباسها را تنشان میکنند، عطرآمیزشان میکنند. ملائکه گروه گروه به اینها صلوات میفرستند تا اینکه اینها را بیاورند به پیشگاه الهی و تا روز قیامت.»
«بعدش خدا یک جماعتی از امت تو را خواهد آورد. انشاءالله ما باشیم آن جماعت، خدا کند. جماعتی میآیند که کفار اینها را نمیشناسند. اینها در خون این شهدا شریک نشدند، نه با گفتارشان، نه با رفتارشان، نه با نیتشان. اینها این قبرها را درست میکنند. این بدنها را میپوشانند. برای امام حسین قبر درست میکنند، حرم درست میکنند، پرچمی میزنند که نشانهای برای اهل حق میشود و سببی میشود که مؤمنین بهشت بروند. ملائکهای از هر آسمان میآیند اینجا به طواف. از هر آسمان صد هزار فرشته هر روز و هر شب میآید اینجا طواف این حرم مطهر. اینجا نماز میخوانند، طواف میکنند، تسبیح میکنند، برای زائرها استغفار میکند. هر کی که به زیارت او آمده، اسمش را یادداشت میکنند. یکتبون اسماء من، اسم تکتک زائرها را یادداشت میکنند. هر کی برای خدا آمده زیارت حسین، اسم خودش را مینویسند، اسم پدرش را مینویسند، اسم خانوادهاش را مینویسند، اسم شهرش را و در پیشانی اینها یک مهری از نور میزنند و مینویسند: هازا زائر قبر، این زائر قبر بهترین شهیدها مبن خیر الانبیاء، این زائر قبر پسر پیغمبر است. روز قیامت که میشود از این پیشانی او و این مهر نوری که به پیشانیش زدند، میشناسندش. این نور را که نگاه میکنند، میشناسندش. نوری است که همه چشمها خیره میشود وقتی نور میآید. یعرفونه بهی. این شناسنامه اینهاست. روز قیامت امام حسینیها را این شکلی، نوری به پیشانیشان است. کیا کربلا رفتن؟ فکر کنم همه اینجا هم رفته باشند. قاعدتاً همهتان انشاءالله این نور را به پیشانی دارید. روز قیامت با این نور جدا میکنند ما را، میشناسند انشاءالله سراغمان میآید.»
«بعد فرمود که پیامبر، انگار دارم میبینم افرادی میآیند زیارت قبر پسر تو و اینها کسانیاند که غیر خدا را نمیخواهند، برای خدا فقط میآیند کربلا. یک تعدادی هم که لعنت خدا شامل حالشونه، همه سعیشان را میکنند که این قبر را از بین ببرند، نشانهای برای این. ولی خدا اجازه نمیدهد کار اینها به نتیجه برسد.» این حدیث ام ایمن بود. زینب کبری برای امام سجاد فرمود.
آخر روایت را بگویم و عرضم تمام. روضه آخرش را هم با خود زبان زینب کبری بشنویم. فرمود: «من این حدیث را گرفتم.» زینب کبری فرمود: «ام ایمن این حدیث را به من داد. روزی که ابن ملجم فرق پدرم را شکافت، پدرم در بستر افتاد، دیدم پدرم دارد از دنیا میرود. آمدم این حدیث را برای پدرم تعریف کردم. گفتم: بابا جان، ام ایمن به من گفته یک روزی پیغمبر آمد منزل شما، اتفاقات رخ داد. میخواهم ببینم این حدیث درست است؟ چیزیش جا به جا نشده؟ دوست دارم از خود شما هم بشنوم.»
امیرالمؤمنین به من فرمود: «یا بنیه، الحدیث کما حدست که ام ایم، همانی که ام ایمن گفته درست است. آره، درست است. ولی انگار یک چیزش را بهت نگفته، یک چیزش جا مانده. من بهت بگویم آن هم چیزی است که بلا که سر تو میآورند زینب من.» «اینهایی که گفتند مربوط به آن خانواده علی و فاطمه و حسن و حسین. تو این حدیث آن چیزی که سر این چهار نفر میآید را تعریف کردند. بگذار من هم اضافه کنم سر تو چی میآید زینب عزیزم.» «فرمود: کانی بک و به نساء اهلک، انگار دارم تو را میبینم زینبم.» امیرالمؤمنین: «تو را دارم میبینم با زنهای اهل بیت، صبا یا بحذا البلد، میبینم اسیرتان میکنند، به همین شهر کوفه واردتان میکنم. خاصعین، با سرافکندگی وارد خوردمون میکنم. تخافون ان یتخطفکم الناس، هر لحظه شما این نگرانی را دارید الان یک نفر بیاید یک ضربهای، آسیبی به شما بزند. با این حال شما را وارد کوفه میکنند. فصبراً صبراً، دخترم، آن روز صبر کن، تحمل کن. قسم به کسی که دانه را شکافت، آن روز روی زمین خدا غیر از شماها ندارد. به غیر از محبین و شیعیان شما آن روز خدا ولی ندارد.»
این حدیث را امام سجاد فرمود: «اگر کسی بار سفر ببندد و یک سال در سفر باشد که این حدیث را بشنود و یاد بگیرد، جا دارد.» این حدیث زیبا. عرضم تمام.
امروز آن روزی بود که زینب کبری را وارد کوفه کردند. دیروز تا عصر کربلا بودند این زن و بچه. عمر سعد ملعون اینها را نگه داشت. این چراغها را کمتر کنید تا راحت ناله بزنید. مجلس روضه است، مجلس عزاست. تازه مصیبتهای زینب کبری شروع شده. یازدهم محرم عمر سعد تا عصر در کربلا ایستاد. کشتههای خودشان را دفن کرد، به آنها نماز خواند، ولی بدن پسر پیغمبر را رها کردند زیر باد و زیر آفتاب. این زن و بچه را آوردند که این بدنهای پاره را ببینند. بعد اینها را راهی کوفه کردند.
نیمهشب بود. اینها وارد کوفه شدند. روضه طولانی نمیخوانم، همین بس است برای اینکه جیگرم آتش میگیرد. نیمهشب بود. مردم خواب بودند. هوا گرم بود. روی پشتبام و تو حیاط خواب بودند. یکهو دیدند صدای زنگ کاروان میآید، صدای زنگ شتر میآید. خب فهمیدند یک قافله، کاروانی چیزی وارد شهر شده. یک تعدادشان آمدند بیرون. دیدند یک جماعتی سوار بر شتر دارند وارد شهر میشوند. سؤال کردند: «شما کی هستید؟ از کجا آمدهاید؟» خب، میشناختند مردم کوفه زینب را. سالها اینجا زندگی کرده، میشناختند این خانواده را. فرمود: «من زینب کبرام. اینها خانواده امیرالمؤمنیناند، خانواده رسول اللهاند.» این جماعت شروع کردند شیونکنان به سر و صورت زنان که این زن و بچه این شکلی وارد این شهر شدند. روضه من یک خط است. چی بود وضع این زن و بچه؟ شما خانمها خوب میتوانید با این روضه گریه کنید. راوی میگوید: «دیدم چند نفر راه افتادند درِ خانه مردم کوفه را میزدند، فقط برای اینکه چادر، جمع، پارچه جمع بکنند.» چی دیده بودند تو وضع این زن و بچه؟ داشتند برای پوشش جمع میکردند.
الا لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق الارحام، ملتمسین دعا، و عزا سر سفره با برکت زینب کبری مهمان بفرما. شب اول قبر زینب کبری به فریادمان برساند. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت کنند، عنایت بفرما. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح، نصرت عنایت بفرما. بیماران اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان را از صاحب برآورده بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. نبی و آله رحم الله من قرا الفاتحه الصلوات.