*اعلام امام حسین علیه السلام در مورد خبر شهادتشان و محل وقوع آن، با ورود به سرزمین کربلا.
*بیتابی و عمق عاطفه حضرت زینب سلام الله علیها، در برابر خبر شهادت امام حسین علیه السلام.
*هشدار امام به حضرت زینب سلام الله علیها، درباره وسوسههای شیطان در لحظات سخت.
*دستورات امام به حضرت زینب سلام الله علیها، برای حفظ عزت و صبوری در برابر دشمن پس از شهادتشان.
*ذکر مصادیقی از غیرت، همدلی و معرفت زنان، در کاروان امام حسین علیه السلام، نسبت به اهلبیت علیهم السلام.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آلِه الطاهرین. لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. ربِّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلُل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی.
دربارۀ حضرت زینب سلام الله علیها، سیره، تاریخ و زندگی این بزرگوار صحبت میکردیم. تا ورود به کربلا رسیدیم که حضرت زینب سلام الله علیها همراه امام حسین علیه السلام به کربلا رسیدند. خوب، خبر دارید که حضرت وقتی به سمت کوفه میرفتند، در مسیر، حُر با سپاه هزارنفره راه را بر ایشان میبندند؛ نمیگذارند از آنجا به کوفه بروند. از آن طرف هم اجازه نمیدهند که حضرت برگردند. همانجا حضرت را متوقف میکنند و حضرت جایی را در آن حوالی در نظر میگیرند که نزدیک آب باشد، به خاطر اینکه دسترسی داشته باشند. برای خانوادۀ خود اتراق میکنند.
آنها میگویند شما یا باید بیعت بکنید با یزید، یا باید همینجا صبر کنید تا نامهای بدهیم به عبیدالله ببینیم چه دستوری میدهد. که خب، نامهنگاری کردند و عبیدالله دستور داد که همان جا نگه دارید و یا باید بگیرید یا اگر بیعت نمیکند، بجنگید با او، بکشید امام حسین را و سرش را برای من بفرستید.
حضرت وقتی توقف کردند، از اطرافیان سؤال کردند که اینجایی که الان توقف کردیم، اسم اینجا چیست؟ برای کسانی که منطقه را میشناختند. که خب، شنیدید اسامی مختلفی گفتند تا اینکه نام کربلا مطرح شد. وقتی این را گفتند حضرت فرمودند: «اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء»؛ خدایا، من به تو پناه میبرم از کرب و بلا.
بعد فرمودند که: «اینجا توقف میکنیم، اتراق میکنیم. اینجا همان محلی است که خون ما ریخته میشود، قبور ما همین جاست. جدم، پیغمبر، به من این طور خبر گفتند.» وقتی که حضرت توقف کردند و نشستند، امام حسین علیه السلام، این قضیه یک بار اینجا رقم خورده، یک بار شب عاشورا.
شب عاشورایش را عرض کردم خدمتتان. حضرت نشستند و شروع کردند شمشیرشان را درست کردن و مرتب کردن. هنوز روز دوم محرم است. شروع کردند این شعر را خواندن: «یا دهر و اف لک من خلیلی/ کم لک بالشراق والعصیل». که مضمونش این است که ای روزگار، تو چقدر بیوفایی و رحم نمیکنی! چقدر دوستانی داشتی که اینها را همه را از بین بردی و به همه هم از دنیا میروند و همه میمیرند و چقدر مرگ نزدیک است! چقدر ما به مرگ نزدیکیم و آخر هم میرویم به پیشگاه الهی!
خب، مضمون این اشعار این است که انگار یه جوری خبر از مرگ و شهادت میدهند. زینب کبری وقتی این را شنید، عرض کرد: «برادر، هذا کلام من ایقن بالقتل.» این کلام کسی است که یقین دارد که کشته میشود. چرا این جوری صحبت میکنی؟ امام حسین فرمودند: «بله خواهرم، همین طور است.»
زینب کبری فرمود: «وا سکلا ینعا الی الحسین نفسه!» وای از این مصیبت! حسین دارد به من خبر از شهادت و مرگ خودش میدهد. زنها شروع کردند گریه کردن، به سر و صورت زدن، گریبان پاره کردن و فریاد برآوردند: «وا محمدا! وا علیا! وا فاطمتا! وا حسنا! وا حسینا! وا ذی عطا بعدک یا اباعبدالله!» که چقدر بعد از تو ما دچار خسارت و مصیبت بشویم.
یکی هم شب عاشورا بود. این هنوز اوّلی بود که رسیدند کربلا. امام حسین این طور فرمودند و زینب کبری آن طور بیقرار شدند و بیتابی کردند. یکم شب عاشورا بود که اینجا به نظرم میآید یک بار روایتش را عرض کردم برایتان که شب عاشورا چند بار این ابیات را خواندند و امام سجاد فرمودند: «من بغضم گرفت برای خودم نگه داشتم.»
زینب کبری، عمۀ من، سؤال کرد که چیست اینها که میگویی؟ منظورت چیست؟ (آن گفتوگویی که امام حسین فرمود: جدم رسول الله از من بهتر بود، پدرم بهتر بود، مادرم بهتر بود، همه از دنیا میروند، منم رفتنیام، هیچکس نمیماند.) که اینجا زینب کبری صدا زد. این نقل شیخ مفید در ارشاد است. تعابیر عجیب: «الموت اعظم الحیات.» زینب کبری عرض کرد: «ای کاش مرگ آمده بود زندگیام را ازم گرفته بود.» «الیوم ماتت امی فاطمه.»
این همان معرفتی است که دیروز عرض کردم. ببینید نگاه زینب کبری به امام حسین چیست. خیلی مهم است. به چشم یک برادر نگاه نمیکند. به چشم یک سایهسر نگاه نمیکند. اینها هست البته، ولی خیلی عمیقتر از این حرفهاست. ما در مصیبتهایمان خب، خیلی وقتها این شکلی است؛ یعنی نگاهمان این است که مثلاً یک برادری، یک حالا مثلاً شوهری، یک فرزندی. ولی هر چقدر عمیقتر نگاه کنیم، یعنی هر چقدر معرفت آدم بیشتر باشد، عمیقتر نگاه میکند. قطعاً برای زینب کبری برادرش است. بله، آن حس برادری هم هست، ولی در چشم زینب کبری، امام حسین فقط برادرش نیست.
امام حسین امامش است. امام حسین عصاره پنج تن. امام حسین آیۀ تطهیر. امام حسین آیۀ مباهله است. امام حسین حدیث کساء است. بفرمایید! خیلی متفاوت است. با رفتن امام حسین انگار دارد دامنه حدیث کساء از روی کره زمین جمع میشود. تنها بازمانده آیۀ مباهله دارد میرود. خیلی خیلی اینها مهم است. برای همین خطاب میکند، میگوید: «الیوم ما تتمی فاطمه.» امروز انگار مادرم دوباره از دنیا رفت. مادرم فاطمه از دنیا رفت و «ابی علی». انگار دوباره پدرم. انگار هم ندارد. دوباره مادرم از دنیا رفت. امروز مادرم از دنیا رفت. امروز پدرم از دنیا رفت. برادرم حسن از دنیا رفت. «یا خلیفة الماضین و سمال الباقین.» تویی که از گذشتگان باقی ماندی. تو عصاره آنهایی. تو خلأ آنها را پر کردی.
اینجا امام حسین نگاهی کردند به حضرت زینب. فرمودند: «یا اخی لا یذهب النه المک شیطان.» یعنی خواهرم، مبادا شیطان حلم تو را از چنگ درنیاورد! این هم خیلی مهم است. ما حتی اگر زینب کبری هم باشیم، در معرض این خطریم که شیطان صبر ما را از ما بگیرد. خیلی مهم است ها! گاهی آدم یک مصیبتی به او وارد شده. در آن مصیبت یک اجر بزرگی دارد به او میرسد. ممکن است تا یک جاهایی هم تحمل کند، از یک جاهای دیگر آدم صبرش را از دست میدهد. برای همهمان پیش میآید این جور مسائل. زینب کبری هم که باشیم در معرض این خطر هستیم. خیلی مهم است ها! ما فکر میکنیم اهل بیت یک جورند که اصلاً انگار با ما فرق میکنند. این وسوسههای ما، گرفتاریهای ما را اصلاً کلاً ندارند. نه! آنها فرقشان با ما این نیست که وسوسه ندارند. آنها فرقشان این است که گرفتار نمیشوند در این وسوسهها. لغزش پیدا نمیکنند.
این خیلی مهم است. ما هم اگر کار بکنیم روی خودمان، زحمت بکشیم، میتوانیم به آنجایی برسیم که وسوسه روی ما اثر نگذارد؛ از شیطان آسیب نبینیم. ولی شیطان برای زینب کبری هم نقشه دارد. طمع دارد. میخواهد از چنگ او دربیارد این فضیلت را، این ثواب را. شیطان میخواهد زینب کبری را هم بیاورد در بازی خودش. خیلی مهم است اینها. فرمود: «یک وقت صبرت را شیطان ازت نگیرد.» «و ترقر قد عیناه به دمو.» اشک امام حسین چشمانشان پر اشک شد. اشکشان جاری شد. فرمودند: «یا اختا لو ترکه القطا لقفا و نامه.»
یک ضربالمثل عربی است. ترجمهاش این میشود: قَطا یک پرنده است اگر رهایش بکنند، میخوابد. حالا معادل فارسی نمیدانم دقیق برایش چی میشود گفت. مضمونش این است که آدم گرفتار چارهای ندارد غیر از این. کسی که یک جایی گرفتار شده، ملامت نمیشود کرد. پرنده، قَطا، پرنده خوب، اگر ولش کنند، اگر دست از سرش بردارند، میگیرد میخوابد. چرا نمیخوابد به خاطر اینکه ولش نمیکنند. منظور امام حسین این است که من چارۀ دیگری ندارم. تقصیر من نیست. راهی برایم نگذاشتند. من تن نمیدادم به شهادت، به مرگ. چاره دیگری ندارم. اینها من را گرفتار کردند. اینها من را در بنبست گذاشتند.
اینجا که این حرف را شنید، زینب کبری صدا زد: «یا ویلتا اف تختصب نفسک اختصاوا!» اوج محبت و عاطفه است این کلمات. فریاد کشید: «وای حسین جان! تو یک جوری داری صحبت میکنی انگار تو را در چنگ خودشان گرفتند.» «فضا که عقرب لقبی.» این بیشتر دل من را آتش میزند. این برای من سنگینتر است. کشته شدن تو این طور برای من سنگینتر است. یک وقت هست میکشنت؛ یک وقت هست اوضاع یک طوری است که تو میبینی راهی جز کشته شدن نداری. این بنبستی که تنها راهحل تو کشته شدن و تن دادنت به مرگ است، این بیشتر من را آتش میزند.
همهاش عقل است دیگر، میبینید. این را میگویند عقیلۀ بنیهاشم. همهاش عقل. احساسات کور و هیجانی و اینها نیست. همهاش درک است. همهاش معرفت است. احساسات هم دارد. در اوج احساساتش در اوج است. آخر بعضیها فکر میکنند مثلاً یک خانم اگر عاقل باشد، یعنی دیگر گریه نباید بکند، بیقراری نباید بکند، بیتابی نباید بکند. این خیلی عاقل است. نخیر! عاقلتر از زینب کبری مگر داریم؟ عاقلترین زن عالم. ولی شما احساساتش را ببینید. در اوج. از روز دوم محرم وقتی آن جمله را میشنود، آن طور بیقراری میکند. قرار نیست یک زن وقتی که عاقل میشود، احساساتش دیگر از بین برود. نه! ولی احساساتش تحت مدیریت است. تحت کنترل است. میتواند کنترل بکند. در جهت یک اهدافی مهارش میکند. همین زنی که الان اینجا، دوم محرم، این طور بیقرار است. شب عاشورا این طور بیقرار است. شما ببینید غروب عاشورا چقدر این زن محکم است. چقدر سفت است! میبینید؟ این همان زن است ها!
چرا احساساتش را مهار کرد؟ برای خدا. برای وظیفه. برای تکلیف. اگر میدان پیدا میکرد احساساتش را بروز بدهد، هیچ کسی به گرد پای زینب کبری نمیرسید در ابراز احساسات نسبت به امام حسین. کما اینکه البته یک جاهایی هم بعد شهادت امام حسین یک جلوههایی را نشان داد زینب کبری که راوی میگوید در لهوف سید بن طاووس نقل میکند. راوی میگوید: «دیدم سپاه دشمن هم ایستادند دارند گریه میکنند. همینها که خیمهها را غارت کردند و اهل بیت را کشتند. اینها هم وایسادند از نجوای زینب کبری دارند گریه میکنند.» آن قدر این سوزناک بود عواطفی که در زینب کبری بروز داشت.
دقت بفرمایید. اینها خیلی چیزهای مهمی است. جاذبۀ یک زن به همان احساساتش است. به همان عواطفش است. به همان لطافتش است. کسی بگوید تو باید عاقل باشی یعنی مثلاً گریه نکن. یعنی مثلاً فلان نباش. نه! عاقل بودن زن این شکلی است که این احساساتش مهار میشود. یکهو این احساسات و هیجانات یک کاری نمیکند خارج از قاعده، خارج از روال، بجوشد. یکهو یک حرکتی بزند. بعدها بنشیند فکر کند، بفهمد اشتباه کرد. آنجا عصبانی شد، یک چیزی گفت. آنجا محبتش گل کرد، یک چیزی گفت. یکهو از یکی خوشش آمد، یک چیز بزرگ هدیه داد. فردا پشیمان شد مثلاً. یا یکهو از یکی ناراحت شد، یک حرفی زد. مراعات سن و سال و فامیل بودن و هیچ چیز را نکرد. یک چیزی گفت و دو روز بعد پشیمان شد. یعنی امشب آن احساسات کنترل نشد.
ولی وقتی که عقیله شد، عاقل شد، احساساتش همه کنترل شده است. مهار شده. عقلش همه اینها را مهار کرد. اینجا شروع کرد این طور ناله کردن. «لطم وجهها.» با دست به صورت کوبید زینب کبری. «احوت الی جیبها فشقته.» دست انداخت به گریبان. پاره کرد و «خرت مغشیا علیها.» از هوش رفت زینب کبری. که دید راستی راستی امام حسین دارد میفرماید: «من دارم کشته میشوم، فردا روز آخر من است.» از حال رفت زینب کبری.
امام حسین علیه السلام به هوش آوردند زینب کبری را. این جملات را دقت کنید. خیلی مهم است، خیلی مهم است اینها. فرمود: «ایهن! یا اختا! اتق الله.» خواهرم! تقوا داشته باش. «و تعزی به عزا الله.» آن جوری که خدا دوست دارد خودت را به مصیبت تسلیم کن. «و علمی ان اهل الارض یموتون.» که این را قبلاً هم عرض کردم. «بدان که اهل زمین میمیرند. اهل آسمان نمیمانند. همه چیز نابود میشود جز خدای متعال.»
خداست همه عالم را خلق کرده و دوباره همه را مبعوث میکند. جدم از من بهتر بود، پدرم بهتر بود، مادرم بهتر بود، برادرم حسن بهتر بود. همه از دنیا رفتند. ما هم به پیغمبر تأسی میکنیم، از دنیا خواهیم رفت. شروع کرد این جوری دلداری دادن به زینب کبری. فرمود: «خودت را با دلداریهای خدا دلداری بده.»
چند نوع مهم است. با دلداریهای خدا. همهمان در مصیبتهای این شکلی قرار میگیریم. مگر میشود کسی مصیبت نبیند، سختی نبیند؟ مخصوصاً وقتی کسی در یک مسیری میخواهد حرکت بکند که مسیر ایمان، مسیر تقواست. این مصیبتها برای همه هست. برای آدمی هم که در مسیر قرار میگیرد هست. آنی که مهم است این است که ما خودمان را این شکلی آرام کنیم، دلداری بدهیم. با خدا خودمان را آرام کنیم. با آن مژدههایی که خدا میدهد. با وعدههایی که خدا میدهد. دلمان را گرم کنیم به آن چیزی که خدا قرار است به ما عنایت بکند. اینها صبر میدهد به ما. اینها ما را در این مسیر حرکت میدهد.
بعد فرمود: «یا اختا انی اقسمت علیک فبرری قسمی.» امام حسین فرمود: «خواهرم! یک قسمی میدهمت. تو هم به این قسم من عمل کن. لا تشقی علیه جیبا.» بعد از اینکه من کشته شدم دیگر گریبان پاره نکن. «و لا تخمشی علی وجها.» بعد از شهادت من با چنگ به صورت خودت نزن. «و لا تدعا علیه بالویل و صبور.» ویل و صبور منظور این شیون و فریاد کشیدن است که با یک اصطلاحات خاصی همراه و واویلا کردنهای بلندی که مخصوصاً بین عربها مرسوم بوده، بین خانمهای عرب. میفرماید: «بعد از من این کار را هم نکن. اذا انا حلکتو.» وقتی من از دنیا رفتم این کارها را انجام نده.
خوب ببینید تسلیم زینب کبری را ببینید. این زنی که از الان که خبر شهادت را دارد از خود امام حسین میشنود، این طور بیقرار است. چون امامش به او گفته. چون دستور است. چون وظیفه است. مهار میکند خودش را. نمیگوید: «نمیتوانم. آخه من زنام. آخه فلانام. آخه این طور میشود. آخه آن طور میشود.» میبینی؟ اینها وقتی به او دستور میدهم، این دستور هم وجه دارد. وجهش این است که در برابر دشمنی. این هم یک بخشی از میدان جنگ است. دشمن روحیه پیدا میکند وقتی میبیند شما روحیهتان را از دست دادید، احساس پیروزی پیدا میکند. شما نباید بگذارید دشمن احساس پیروزی پیدا کند. شما نباید خودتان را در موضع ضعف قرار بدهید.
این را آن الگوی تمامعیارش، زینب کبری است. چقدر ما بین خودمان مخصوصاً در این سالهای اخیر این قضایا را دیدیم. دختر شهید در این قضایای اخیر، دختر شهید شادمانی میگوید: «من گریه نکردم.» دختر هشت ساله. آوردند. نمیدانم دیدید اینها را در این کلیپها. یک دختر هشت ساله آوردند میگوید: «من از وقتی پدرم شهید شده گریه نکرده.» میپرسند: «چرا؟» میگوید: «چون دیدم اسرائیل خوشحال میشود.» چه عظمتی است واقعاً! چه اعجوبههایی را خدا در زمان ما قرار داده! اگر در تاریخ نقل میشد ماها میخواندیم، من باورمان نمیشد. یک دورهای در تاریخ افرادی آمدند. آن قدر استوار. بچه هشت ساله، دختر هشت سالهاش این طور استقامت کرد. داریم در زمان خودمان میبینیم اینها از کجا نشئت گرفته. الگوشان زینب کبری است.
کار بزرگی که زینب کبری کرد این بود. یک همچین چهرهای را تقدیم تاریخ کرد که میشود آدم در این گرفتاریها و این مشکلاتی باشد که ما ده شب روضههایش را دانه دانه میخوانیم، تکه تکه میخوانیم. دهه اول محرم تکه تکه هی روضههای هر کدام از یک مصیبتی میخوانیم. همه اینها مال یک صبح تا ظهر است که سر زینب کبری آمد. که بخشی از آن مصائب. همهاش را که ننوشتند. آنهایی هم که نوشتند، همهاش را که نخواندیم و نگفتیم. باز تازه بخوانیم و بگویم شنیدن کی بود مانند دیدن. همه اینها را آن جا وایساده دارد میبیند. این حجم از مصیبت و ابتلا در این زمان کم. مثلاً در یک زمان تقریباً سه ساعته، دو ساعت سه ساعت، کوران این مشکلات. در سه ساعت. در سه ساعت این همه گرفتاری به سر یک آدم بیاید. یک زن. یک زن بی پناه. در یک شهر غریب. وسط یک بیابان. تصور بکنید. دور از زندگی، دور از همسرش بر اساس آن نقلی که دیروز هم داشتیم. دور از فرزندانش. همه آن عزیزانی هم که دارد، کس و کارش را هم دارند میکشند.
ببینید امام سجاد که مرد، چه حالی دارد. چهل سال اشکش تمام نمیشود. به ایشان هم میگویند: «چرا شما این طوری گریه میکنید؟» میفرماید: «یعقوب پیغمبر، یک پسر داشت. آن هم یک زمانی ازش دور شد. آن قدر گریه کرد قرآن فرموده آن قدر گریه کرد نابینا شد. من ۱۸ نفر از عزیزانم را سر بریدند.» حالا شما ببینید کسی که امام، مرد. چهل سال این طور دارد برای مصیبت میسوزد. دیگر تصور کنید حال زینب کبری چی بوده.
در این خیلی اینها عجیب است. خیلی عجیب است. آخرش هم در مورد زینب کبری تعبیر این است که: «ماتت کمدا.» آخرش بعد یک سال، یک سال و نیم، دق کرد زینب کبری در مصیبت کربلا. قشنگ مشخص است. اثر وظیفه خود را آورد به کوفه رساند، به شام رساند، تا مدینه خود را رساند. حالا که دیگر آن وظیفه از روی دوشش برداشته شده و کاری که باید انجام میداد انجام داده، دیگر خود را میسپارد به این مصیبت. به این مصیبت ذوب میکند زینب کبری. خیلی عظمت میخواهد. خیلی عظمت میخواهد.
ان شاء الله از آن عظمتش روزنهای، ذرهای به ما بتاباند. زینب کبری از آن ایمان، از آن صبر، از آن صلابت، از آن معرفت. کُن فیکُون میشوی. آسمانی میشویم. یک قطرهاش در وجودمان ریخته بشود آسمانی میشویم. معدن صبر، معدن عقل، معدن معرفت. امامش به او دستور داده: «روبروی دشمن بیقراری نمیکنی. بیتابی نمیکنی. خودت را در موضع ضعف قرار نمیدهی.» سمعاً و طاعتاً. تمام شد. هیچ حرفی نمیماند. مسئولیت من این است. جایگاه من این است.
نکته بعدی که در مورد حضرت زینب سلام الله علیها مطرح است، قضایای شب عاشورا را میخواستم عرض بکنم که در شب عاشورا چه چیزی رقم خورد. یکم طولانی است. باشد. ان شاء الله فردا. حالا ممکن است در این ۱۰ روز بحثمان در این موضوع تمام نشود. حالا وقتی دیگر باز فرصتی بود ادامه مباحث را عرض میکنیم ان شاء الله در مورد حضرت زینب سلام الله علیها. چون نکاتی دارد. کمتر هم شنیده شده. حیفم میآید که عبور بکنیم. ان شاء الله فردا قضایای شب عاشورا را عرض میکنم که شب عاشورا هم خیلی اتفاقات بزرگی رقم خورد و اصحاب برای دلگرمی حضرت زینب سلام الله علیها سنگ تمام گذاشتند. سنگ تمام گذاشتند. فقط یک بخشش را الان عرض میکنم، بقایایش را ان شاء الله جلسه فردا، ان شاء الله عرض خواهم کرد.
در قضایای شب عاشورا خب گفتوگوهایی شد. مسائل پیش آمد. اصحاب آمدند ابراز ارادت کردند و ابراز وفاداری کردند. همه اینها که تمام شد، اینجا دارد که امام حسین علیه السلام خطبه خواندند. بهشت اینها را هم به شهدا نشان دادند. فردا ان شاء الله عرض میکنم. آخرش حضرت به اینها فرمود که: «من کان فی رحله امرئة فلینصرف بها الی بنی اسد.» این نقلی است که مرحوم مازندرانی در مقاله «تعیین» میگوید و ما سید کاظم قزوینی هم در کتاب «السیدة زینب مِنَ المهد اِلی اللحد» که عرض کردم کتابش را معرفی، کتاب خوبی است. خصوصاً که آیت الله سید کاظم قزوینی انسان محقق برجستهای است و مطالبش قابل توجه و قابل اعتناست. از قول ایشان نقل میکنم.
شب عاشورا امام حسین فرمود که: «هر کسی که خانمی همراهش هست همسرش را ببرد قبیله بنی اسد.» کربلا نزدیک قبیله بنی اسد بود. نزدیکترین قبیله و عشیره بنی اسد بودند. خب خیلیها هم از بنی اسد بودند. هم خوبان درجه یکی، هم بدهای درجه یکی. هم حبیب بن مظاهر از بنی اسد، هم حرمله از بنی اسد. قبیلهای است که انسانهای ممتازی در خود داشت چه خوب چه بد. و چون نزدیک بود. خود حبیب هم دسترسی داشت. امام حسین فرمودند که: «این خانمهایی که در کاروان هستند را چون اول که حضرت فرمود خودتان پاشید بروید، این زنها را هم با خودتان برگردانید.» که اینها گفتند: «ما جایی نمیرویم. هستیم.» فرمود: «پس یک نفر را مسئول کنید این خانمها را بردارد ببرد بنی اسد، این کاروان را، خانمها را از اینجا ببرد.»
این بخش عجیبی است این روایت که خیلی زیباست. خیلی زیباست. علی بن مظاهر که حالا ظاهراً نسبتی هم باید داشته باشد با حبیب، پا شد گفت: «لماذا یا سیدی؟» آقا! برای چی این خانمها را ببریم بنی اسد؟ فرمود: «انا نسائی تسبی بعد قتل.» این دیگر روضه امروز بنده است. هم نقل تاریخی. با همین ان شاء الله اشک بریزیم. فرمود: «من را که بکشند زنهای من را اسیر میکنند.» این زنان کاروانمان و «اخاف علی نسائکم من الصب.» حالا این زنهای من که خوب هستند باید باشند. چون اینها کار اساسی هم دارند. باید بروند کوفه و شام این پیام را برسانند. فرمود: «این زنهای کاروان من خوب میمانند. شما زنهای خودتان را بردارید ببرید که اینها اسیر نشوند بعد از اینکه من کشته میشوم.»
علی بن مظاهر آمد به خیمه خودش. همسرش اثر احترام جلو پایش بلند شد. همسرش آمد به استقبالش. لبخند زد در چهره علی بن مظاهر. این لبخندش هم به خاطر این بود که صدای اینها را شنیده بود. دید که اینها ابراز وفاداری کردند به امام حسین. خوشحال شد همسرش. افتخار کرد که مردان او گفتند: «ما تا پای جان برای تو وایمیستیم یا ابا عبدالله!» لبخند زد. علی بن مظاهر گفت: «چرا لبخند میزنی؟» گفت: «ی بن مظاهر انی سمعته غریب فاطمه.» من شنیدم با غریب فاطمه چه شکلی گفتوگو کردید. با شماها صحبت کرد. شما وفاداریتان را نشان دادید. ولی آخرش همهمه شد. سر و صدا شد. نفهمیدم چی گفتید. چی بود این جمله آخر امام حسین؟
گفت: «خانم! امام حسین به ما گفتش که به شما بگویم این زنهایی که با ما هستند در کاروان ما، من اینها را بردارم، هرکی زنش را ببرد قبیله بنی اسد. آنجا در امان باشد که اینها آسیب نبینند. چون فرمود من فردا کشته میشوم و نسائی توسبا. زن و بچه منم اسیر میشوند.» میگوید همسرش به او گفت: «ما انت سان؟» خب تو چکار میخواهی بکنی؟ گفت: «منم میخواهم تو را ببرم پیش بنی اسد در امان باشی.» «فقامت زن علی بن مظاه بلند شد و نتحت راسها به عمود الخیمه.» سرش را به عمود خیمه کوبید. گفت: «والله ما انصفتنی ی ابن مظاهر.» پسر مظاهر! به خدا با انصاف با من رفتار نکردی. «ای یسررک ان تسبی بنات رسول الله و انا آم من الصب.» واقعاً تو راضی میشوی دختر پیغمبر اسیر بشود و من در امان باشم؟ هیچیام نشود؟ «ای یسرک انتسلب زینب ازارها من راسها و انا است.» تو راضی میشوی چادر از سر زینب بکشند و من نجات یابم؟ «وجهک عند رسول الله؟» فدای این معرفت! فدای این زنهای با ادب. گفت: «تو روز قیامت میخواهی پیش پیغمبر روی خودت سفید باشد ولی من پیش فاطمه زهرا رو سیاه باشم؟» «والله انتم تواصون الرجال.» مگر شماها با مردهای این کاروان مواسات نمیکنید؟ خودتان را شریک دردهایشان قرار نمیدهید؟ «و نحن نواس النسا.» ما میخواهیم با زنها مواسات کنیم. خودمان را شریک دردها کنیم.
علی بن مظاهر برگشت پیش امام حسین علیه السلام. اشکش جاری بود و «هو یبکی.» امام حسین فرمود: «ما یبکیک؟» چرا گریه میکنی؟ گفت: «سیدی! اسدیه الا مواصلاتکم.» زن من حاضر نشد با اینکه خودش جزء قبیله بنی اسد بود، خودش جزء بنی اسد بود، همسر علی بن مظاهر حاضر نشد برود پیش قبیله خودش. گفت: «من میخواهم اینجا کنار زینب باشم. دوشادوش زینب.» «فبک الامام الحسین.» امام حسین گریه کردند. فرمودند: «خدا به شماها خیر بده.» باریکالله به این ادب. لابد با خودش گفت بگذار دو تا تازیانه هم به ما بخورد. بگذار چادر از سر ما هم بکشند. زینب خیلی بین نامحرمها اذیت شد. دو تا سنگ هم به من بخورد. دو تا سنگی که سمت زینب میآید، دو تا سنگ هم به ما بخورد. دختر علی کمتر آسیب ببیند. فدای ادبشان. فدای معرفتشان. چقدر اینها عاشق بودند. خودشان را شریک دردها کردند.
ولی هر چقدر سعی کردند شریک دردها بشوند آن غم عمیق، آن درد عمیق، آن زخم کاری که روی قلب زینب بود هیچ کدامشان آن زخم را ندیدند. آن زخمی که کی به قلب او وارد شد؟ روضه من این چند جمله است وقتی سر از محمل بیرون آورد دنبال خورشید میگشت ببیند وقت اذان شده یا نه. یکهو نگاهش افتاد دید سری به نیزه بلند است در برابر... خدا کند که نباشه برادر زینب.
علی لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا. ای خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، ائمه و حقوق الارحام، ملتمسین دعا، سر سفره با برکت زینب کبری مهمان باشند. در شب اول قبر زینب کبری به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. اسرائیل و آمریکای جنایتکار نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت بفرما. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح و نصرت عنایت بفرما. بیمار اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان را به فضل و کرمت برآورده بفرما. هر چه گفتی و صلاح ما بود، هر چه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبي و آله رحم الله من الفاتحه.