*نقش چندوجهی، همه جانبه، فعال و مادرانه حضرت زینب سلام الله علیها در روز عاشورا.
*شدت تألم حضرت زینب سلام الله علیها از شهادت حضرت علیاکبر عليهالسلام، به دلیل پیوند عاطفی با پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله.
*نقش حمایتگر و آرامبخش زینب کبری سلام الله علیها ، در دلشکستگی امام حسین علیه السلام پس از شهادت حضرت عباس علیه السلام.
*پرستاری همراه با تواضع و ادب حضرت زینب کبری سلام الله علیها، نسبت به امام زمان خود در اوج بحران!
*نقش مدیریتی امام سجاد علیه السلام پس از شهادت امام حسین علیه السلام ، به سفارش آن حضرت.
*اوج معنویت و پیوند روحانی بین حضرت زینب سلام الله علیها و امام حسین علیه السلام ، در لحظه وداع.
*اوج دلدادگی زینب کبری سلام الله علیها به امام حسین علیه السلام در قتلگاه و خواندن اولین زیارت عاشورا.
*حضرت زینب سلام الله علیها ، تجلی صبر جمیل، رهبری و مقاومت در ادامه نهضت عاشورا.
*روضه: گودال قتلگام و حیرانی حضرت سکینه و حلقوم بریده و بدن بی سر و جستجوی بابا!...
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.»
توفیقی بود این ایام، این ده جلسه را خدمت عزیزان باشیم در منزل مادر شهید آقا رضا اسماعیلی، به یادبود این شهید عزیز که در راه حضرت زینب سلام الله علیها، جان مبارکش را فدا کرد و سر مطهرش را تقدیم کرد. ما در همین جلسات در مورد حضرت زینب سلام الله علیها مطالبی را عرض کردیم؛ زندگی حضرت زینب، تاریخ زندگی ایشان، و سیره ایشان را مروری کردیم. میخواستیم اگر بشود تا کوفه و شام هم برسیم، ولی خب، آنقدر مطلب زیاد بود دیگر به آن بخش نرسیدیم. اگر سال بعد توفیقی بود، حیاتی بود، و اینجا دوباره برنامهای بود، جلسهای بود، خدمت عزیزان بودیم، انشاءالله ادامهاش را عرض خواهیم کرد.
رسیدیم به وقایع صبح عاشورا و روز عاشورا و نقش حضرت زینب سلام الله علیها در روز عاشورا که خوب با توجه به اینکه این بخش دیگر دائم ذکر مصیبت است (هر بخشش را که بخواهیم بگوییم باید روضه بخوانیم و ذکر مصیبت بکنیم)، از این جهت با جلسه آخر هم تناسب پیدا کرد. جلسه پایانی دهه، این چند نکته را انشاءالله عرض میکنیم و با هر بخشی باید ذکر مصیبت بکنیم و روضه بخوانیم.
روز عاشورا، خوب میدانید، به هر حال، جزو بسیار سنگینی بود برای حضرت زینب سلام الله علیها، روزی بسیار سخت. اول، اصحاب امام حسین علیه السلام هر کدام میدان رفتند و جنگیدند، همگی کشته شدند. نوبت بنیهاشم شد و قرار شد که بنیهاشم هر کدام به میدان بروند. اولین شخصی که از بنیهاشم به میدان رفت حضرت علی اکبر علیه السلام بود. شبیهترین خلایق بود به پیغمبر اکرم و بسیار محبوب بود؛ هم برای امام حسین علیه السلام، هم اهلبیت امام حسین، هم حضرت زینب سلام الله علیها.
وقتی که امام حسین علیه السلام ایشان را راهی میدان کرد، عرض کرد به درگاه الهی: «خدایا! تو شاهدی من کی را دارم به میدان میفرستم. کسی را دارم میفرستم که شبیهترین مردم به پیغمبر است و هر وقت ما دلمان برای پیغمبر تنگ میشد، به چهره او نگاه میکردیم.» خود این خیلی تویش نکته است. حالا ببینید، زینبی که آنطور عاشق پیغمبر بوده، دلداده پیغمبر بوده، هم از جهت اینکه دختر پیغمبر، هم از جهت اینکه مسلمان و مؤمن است، این دو باعث میشود که عشق و ارادت حضرت زینب ویژه باشد به پیغمبر اکرم. این شهادت، شهادت علی اکبر، برای حضرت زینب سلام الله علیها خیلی شهادت سختی بود و انگار قاب عکس پیغمبر را اینجور در میدان دشمن قطعهقطعه کرد، ذرهذره کرد.
به همین خاطر، وقتی که حضرت علی اکبر علیه السلام آسیب دیدند، پیکر مطهرشان ارباً اربا شد، از اسب زمین افتاد. امام حسین خودشان را رساندند به پیکر بیجان علی اکبر. اینجا گفتند، "یهو" دیدند زنی دارد از سمت خیمهها میدود به سمت میدان، دارد میآید و هی فریاد میکند، شیون میکند، گریه میکند: «واویلا ای حبیب من! ای میوه دلم! ای نور چشمم! ای نور چشمم! ای برادرم! ای برادرزاده!» یا: «ای فرزندم! ای کشته شده! ای کسی که یار و یاور کمی داشتی!» هی هر کدام از اینها مویه کردنی بود که زینب کبری سلام الله علیها انجام داد. بعد اینطور گفت: «کاش قبل از این روز کور شده بودم، نمیدیدم این روضه را، این مصیبت و این حادثه را. کاش زیر خاک رفته بودم.» آمد و خودش را انداخت روی پیکر مطهر علی اکبر. امام حسین علیه السلام ایشان را بلند کرد از روی پیکر علی اکبر. خیلی صحنه دلخراشی است، صحنه عجیبی است. شاید از یک جهت برای تسلیت امام حسین آمد، حضرت زینب سلام الله علیها، که آن وقتی که این حادثه رخ داده و میدانست چقدر برای امام حسین سنگین است و سخت، خودش را رساند که کنار این صاحبعزا حضور داشته باشد. یک جهتش کمک رساندن به امام حسین علیه السلام، یک جهت هم داغی است که خودش دیده. داغ علی اکبر داغ فقط بر قلب امام حسین نبود، داغ بر قلب تمام اهل حرم بود؛ چون شبه پیغمبر بود. همان تعبیری که امام حسین فرمود: «هر وقت ما دلمان تنگ میشد برای پیغمبر، به این چهره نگاه میکردیم.» انگار زینب کبری آمده برای آخرین بار این چهره را ببیند، چهرهای که به یاد پیغمبر میانداخت آنها را و وداع کند با این چهره.
بعد از این هم خوب وقایع دیگری رخ داد. در تاریخ نقل شده از مصیبتهای روز عاشورا که نقش حضرت زینب آنجا معرفی کردند. خیلی نکته مهم و جالبی که اینجا هست این است که چقدر حضور پررنگی دارد حضرت زینب سلام الله علیها در وقایع روز عاشورا، در کارها و مشکلات مختلف. این خیلی نکته مهمی است. چقدر حضور فعالی دارد. چقدر این شخص، شخص مهمی است. اهمیت زینب سلام الله علیها فقط به این نیست که دختر امیرالمؤمنین است - خیلی عنوان بزرگی دارد - نه، خیلی پرنقش است، خیلی پرتحرک است در خیمههای امام حسین علیه السلام.
اینجا میبینید خودش را میرساند به حضرت علی اکبر، آن روضهای که دیروز خواندم. علی اصغر را در آغوش گرفته، میخواهد آرام بکند که آخر هم امام حسین علیه السلام وقتی که علی اصغر را میخواهند بگیرند، از حضرت زینب سلام الله علیها بچه را تحویل میگیرند. معلوم میشود که زینب کبری داشته این بچه را آرام میکرده است. مسئولیتپذیری این بانو چقدر بالاست نسبت به مسائل مختلف ریز و درشت؛ احساس مسئولیت میکند، ورود پیدا میکند، کار میکند. اینها درسهایی است که ماها میتوانیم بگیریم در این روزگار؛ این مدلی باشیم، نقش ایفا بکنیم. یک خانم هم باید تربیت فرزند بکند، بچهداری بکند، بچه خوب پرورش بدهد. هم ارتباطش با همسرش باید نمونه باشد، هم در جامعه نقش ایفا بکند، در جهاد تبیین، در جهاد فرزندآوری، مسائل ریز و درشتی که حضور یک مسلمان لازم است: یک روزی راهپیمایی، یک روزی انتخابات، یک روزی کرونا، یک روزی جنگ، حمایت از رزمندههاست.
ما بانوان بزرگی داشتیم در کشورمان و داریم. ایام جنگ چه جور خدمت میرساندند به رزمندهها. حالا یا کسی مثل حاج خانم عزیز و بزرگوارمان، مادر شهید، فرزند عزیزش را اولاً که اینطور تربیت میکند، پرورش میدهد، بعد هم وقتی که لازم است راهی میکند به میدان جنگ برای حفظ حرم حضرت زینب سلام الله علیها. یک روزی جنگ با اسرائیل، یک روزی سوریه است، یک روزی اسرائیل، یک روزی لبنان است، یک روزی هر روز یک طوری است. اینکه یک زن نقش خودش را بفهمد، وظیفهاش را بفهمد، کاری که به عهدهاش است انجام بدهد، این میشود کار زینبی کردن. این اصلیترین نکتهای است که در این ده جلسه عرض کردیم و میشد بگوییم. از زینب کبری این را باید یاد گرفت. هر جایی که میبیند به حضورش نیاز است، خودش شخصاً وارد میشود. با اینکه ممکن است خیلی از این جاها آدمهای دیگری هم بودند، حتماً بودند که میتوانستند نقش ایفا بکنند، یک تنه خودش وارد میشود. این خیلی مهم است. کنار علی اکبر حاضر میشود، کنار علی اصغر حاضر میشود، علی اصغر را آرام میکند، از امام سجاد پرستاری میکند، خیمهها را آرام میکند، از بچهها مراقبت میکند. این تازه تا وقت شهادت امام حسین علیه السلام است.
از بعد شهادت امام حسین، دیگر کار حضرت زینب سلام الله علیها تازه انگار شروع میشود؛ کار اساسی که اصلاً دیگر کل این قافله، مدیریتش و ریاستش با زینب کبری سلام الله علیهاست. آن همدردی، آن همدلی، آن توجه کردن به امام حسین علیه السلام. دائم حواسش به این است که حال امام حسین علیه السلام چطور است. این کارها حواسش را پرت نمیکند. دائم همدردی میکند با امام حسین. این خیلی مهم است.
در شهادت حضرت عباس علیه السلام میدانید حال امام حسین علیه السلام خیلی منقلب بود. به تعبیر برخی مقاتل، شکستگی در چهره امام حسین علیه السلام با شهادت عباس مشخص بود که امام حسین فرو ریخت، شکست. شکستگی در چهره امام حسین محسوس بود، ملموس بود. وقتی که آمد خیمه، زینب کبری سلام الله علیها سؤال میکند که چه شد؟ حالا آن وضع شهادت حضرت عباس علیه السلام را هم که خودتان میدانید به چه نحوی حضرت عباس علیه السلام را به شهادت رساندند. زینب کبری به امام حسین عرض میکند: «برادرم! چرا میبینم رنگت پریده، رنگت عوض شده؟» امام حسین میفرماید: «خواهرم! برادرم عباس کشته شد.» اینجا شروع کرد زینب کبری زبان گرفتند: «ای برادر! ای عباس! ای کمیِ یاوران! وای از تشنگی! بعد از تو چقدر ما مصیبت ببینیم؟» که امام حسین علیه السلام تأیید میکنند بله، بعد عباس کار سخت میشود. با انقطاع زهرا. امام حسین هم این را اضافه میکنند که: «وای از شکستن کمر در شهادت عباس!»
اینجا هم میبینید زینب کبری وقتی حضور عاطفیاش لازم است برای کمک به امام حسین علیه السلام، حضور عاطفی پیدا میکند. یک جا حضور فیزیکی، یک جا حضور عاطفی. تا میرسد به قضیه وداع امام حسین علیه السلام از اهل حرم که اول وداع از امام سجاد علیه السلام. دیگر از اینجا دیگر بنده بخشهایی که میخوانم، مقتلهایی است که نقل شده؛ مقتلهای عاشوراست.
ایست امام حسین علیه السلام. طرف عصر بود که دیگر دیدند که میدان از حضور مردهای بنیهاشم هم خالی شد، نوبت خود امام حسین علیه السلام شده که به میدان برود. زینب کبری هم پرستاری میکردند. از میان این همه کار و این همه مشغله، از امام سجاد علیه السلام خودش شخصاً پرستاری میکرد. اینها خیلی تویش نکته است. شما عشق و تواضع و ادب را ببینید؛ یعنی میشد یک خانم دیگری رسیدگی بکند به امام سجاد علیه السلام، محارم کم نداشته امام سجاد. چرا خود زینب کبری متولی این کار میشود؟ آن عشق اوست، ادب اوست نسبت به امام بعد از امام حاضرش. خیلی تویش نکته است.
امام حسین علیه السلام وارد خیمه حضرت امام سجاد علیه السلام. امام سجاد به خاطر بیماری که داشتند (بیماری گوارشی)، روی زمین افتاده بودند و درد داشتند و توان نشستن حتی نداشتند. امام حسین که وارد شدند، دیدند که زینب کبری دارد پرستاری میکند از امام سجاد. چشم امام سجاد به امام حسین افتاد. خواست از جا بلند شود، احترام بکند در محضر پدر و محضر امام. از این وضعیتی که دارد خارج شود، ولی نتوانست تکان بخورد از شدت بیماری. امام سجاد به عمهشان حضرت زینب فرمودند: «عمه جان! از پشت شما بنشینید، سپر بشوید پشت من بنشینید. من از پشت نیفتم. من به شما تکیه بدهم. میخواهم در محضر پسر پیغمبر ادب بکنم.» آنجایی که هیچکسی دیگر حرمتی قائل نیست برای امام حسین، برای پسر پیغمبر، تنها کسی که دارد احترام نگه میدارد امام سجاد است، این خانواده است.
زینب کبری نشست پشت امام سجاد. امام سجاد تکیه داد به عمه. امام حسین از پسرشان پرسیدند: «پسرم! حالت چطور است؟» حمد کرد خدا را. بعد سؤال کرد امام سجاد از پدر: «باباجان! امروز با این منافقین چه کردی؟» (خوب به حسب ظاهر از میدان خبر ندارد امام سجاد، بیمار و وضعیت به هم ریختهای دارد.) از آنکه دارد در میدان رقم میخورد با اطلاع ظاهری بیاطلاع، سؤال کرد: «بابا جان! چه خبر از میدان؟ اوضاع چطور است؟» امام حسین فرمودند: «پسرم! شیطان بر اینها مسلط شده، اینها خدا را فراموش کردند. جنگ هم بین ما خیلی شدت گرفت. زمین از خون ما و خون آنها پر شده.»
اولین سؤالی که به ذهن امام سجاد میرسد اینجا چیست؟ خیلی جالب است. اولین سؤال این است. پرسید: «پدر! عمو عباس کجاست؟» اینجا زینب کبری بغض گلویش را گرفت و نگاه کرد به امام حسین. امام حسین چی میخواهد جواب بدهد؟ چون هنوز کسی خبر شهادت حضرت عباس را به امام سجاد نداده و خیلی هم سخت است. وقتی کمر امام حسین در این داغ شکسته، قطعاً این مصیبت برای امام سجاد هم سخت است. امام حسین علیه السلام فرمود: «پسر عزیزم! عمویت کشته شد و دو تا دستش را هم کنار فرات قطع کردند.» اینجا امام سجاد گریه شدیدی کرد، جوری که از حال رفت، از هوش رفت. وقتی دوباره به هوش آمد، از بقیه عموها سؤال کرد که از برادران حضرت عباس و دیگران چه خبر؟ امام حسین تکتک فرمودند: «آن هم کشته شد، آن هم کشته شد.» سؤال کرد امام سجاد: «برادرم علی کجاست؟» (منظور علی اکبر) «حبیب بن مظاهر کجاست؟ مسلم بن عوسجه کجاست؟ زهیر بن قین کجاست؟» امام حسین فرمودند: «پسرم! همینقدر بدان، در این خیمهها جز من و تو مردی نیست.» همه کشته شدند. همه اینهایی هم که اسمشان را آوردی، پیکر بیجانشان روی زمین رها شد.
اینجا امام سجاد گریه شدیدی کرد. زینب عرض کرد: «عمه جان! میشود یک شمشیر و یک عصا برای من پیدا کنی؟» امام حسین فرمود: «برای چی میخواهی بابا؟» عرض کرد: «بابا! میخواهم به عصا تکیه بدهم، شمشیر را هم دستم بگیرم، جلوی شما بایستم. درست است جانی ندارم برای جنگیدن، ولی لااقل ضرب شمشیرها را که میتوانم، شمشیرها به شما نخورد.» امام حسین علیه السلام، امام سجاد را به سینه چسباند و فرمود: «پسرم! تو تنها باقیمانده این خانوادهای. امامانی که از این نسل میآیند، همه از نسل تواند. مهدی ما از نسل توست. تو باید بمانی. تو باید جانت حفظ بشود. بعد از من هم اونی که امیر این کاروان است تویی. تو باید مراقب اینها باشی. گرد ذلت بر سر و رویشان مینشیند. تو با اینها باید مدارا کنی، به اینها محبت کنی. هر وقت دیدی دارند شیون میکنند، آرامشان کن. هر وقت دیدی وحشتزده شدهاند، باهاشان انس بگیر، باهاشان با نرمخویی و با گفتار نرم ارتباط برقرار کن، آرام بشوند. چون دیگر غیر از تو هیچ مردی نیست که بخواهند با او انس بگیرند، بیمرد میشود این لشکر و این کاروان.»
صدا زد امام حسین علیه السلام خواهرانش را، زنهای حرم را، فرمود که: «بدانید بعد از من، امامی که اطاعتش بر شما واجب است، این پسرم امام سجاد است.» این جمله را هم آخر فرمود، طبق نقل مرحوم بهبهانی در «ادمع الساکبه»، این هم هدیه به شماها، گریهکنهای امام حسین. بیست روز است برای امام حسین عزاداری میکنید، گریه میکنید، مجلس روضه میروید. آخرین جملهای که به امام سجاد فرمود این بود: «پسرم! سلام من را به شیعیانم برسان. بهشان بگو: پدرم را غریبانه تنها گذاشتند، بگو برای پدرم گریه کنید و گفتند پدرم شهید شد، بگو پدرم را شهید کردند.»
اینجا دیگر نوبت به وداع با خود زینب کبری رسید. جلسهمان را با این وداع تمام کنیم؛ با این آخرین نگاه زینب به جمال دلربای آقا و مولایش حضرت اباعبدالله. این جلسه ما هم تمام بشود. خوب، وداع خیلی مهم است؛ آن نگاه آخر، آن گفتوگوی آخر. اگر آن وداع صورت نگیرد، داغ سنگینی روی دل صاحبعزا مینشیند. خیلی این عزا را سخت میکند اینکه بگوید یک خداحافظی با من نکرد. خیلی برای صاحبعزا سختتر است، ولی وقتی وداع بشود، قشنگ در آغوش همدیگر میتوانند خودشان را خالی کنند، یک دل سیر به هم نگاه کنند.
امام حسین خوب این را میدانست. برای همین، خوب فرصت داد اهل حرم با او وداع بکنند، با اینکه خیلی میدان، میدانی به هم ریختهای بود، شلوغ بود. زمان برای مسائل کم بود، ولی طوری مدیریت کرد اهل حرم راحت بیایند با امام حسین وداع بکنند، حرف بزنند، یک دل سیر خودشان را خالی کنند در این آخرین گفتوگو با امام حسین علیه السلام. صدا زد در آخرین وداع: «ای سکینه! ای فاطمه!» همینجور تکتک زنهای حرم را صدا زد: «سلام من از جانب من با شماها خداحافظ. این دیگر آخرین دیدار ماست و شماها دارید به لحظه فاجعه نزدیک میشوید.» خیلی لحظه سختی است. اصلاً تصور این لحظه چه گذشت بر دل این زن و بچه؟
پس صدای گریه این زنها بلند شد، شروع کردند شیون کشیدن، فریاد زدن: «الوداع! الوداع! الفراق! الفراق!» اینجا سکینه آمد خدمت بابا، صدا زد: «پدر! آیا واقعاً تو تسلیم مرگ شدی بابا؟ تن دادی؟ پس ما به کی تکیه بدهیم؟» امام حسین فرمود: «ای نور چشمم! چطور تسلیم مرگ نشوم، کسی که یار ندارد و یاوری؟» «دخترم! صبر کن بر آنچه خدا رقم میزند. شکایت نکن، گلایه نکن. دنیا تمام میشود، آخرت است که میماند.» صدا زد: «بابا! ما را به حرم جدّمان رسول خدا برمیگرداندی.» منظورش این است که بین این نامحرمان ما را رها نکن. امام حسین فرمود: «نمیشود دخترم! دست و بالم بسته است، نمیتوانم.»
پس سکینه زد زیر گریه. امام حسین در آغوش گرفت سکینه را، به سینه چسباند و اشکهای چشم سکینه را هی باید دستش پاک میکرد. بعد امام حسین علیه السلام، همه زنها را صدا زد، فرمود: «خودتان را برای بلا آماده کنید. بدانید خدا محافظ شماست، خدا از شما حمایت میکند و انشاءالله خدا از دست دشمنانتان نجاتتان میدهد. عاقبت امرتان را خیر قرار میدهد. دشمنانتان را عذاب میکند. بابت این گرفتاریها هم خدا به شما پاداش میدهد، نعمت میدهد، کرامت میدهد. شکایت نکنید. با زبانتان چیزی نگویید که اجرتان کم بشود.» بعد فرمود: «سر و صورتتان را خوب بپوشانید، مقنعه بر سر کنید، چادر بر سر کنید.» زینب کبری سؤال کرد: «چرا برادر؟» فرمود: «انگار دارم میبینم یکی دو دقیقه دیگر، یکی دو ساعت دیگر شماها را شبیه بردهها میکنند، شبیه کنیزان. شماها را جلوتر از این کاروان روانه میکنند، تحقیرتان میکنند، عذابتان میکنند.»
این را که شنید حضرت زینب، صدا زد: «وای از تنهایی! وای از نداشتن یار!» و به صورت کوبید زینب کبری. امام حسین فرمود: «آرام باش ای دختر امیرالمؤمنین! هنوز خیلی گریهها در پیش داری.» امام حسین خواستند از خیمه بیرون بیایند، زینب کبری دست انداخت، لباس مطهر او را گرفت. صدا زد: «آرام برادرم! توقف! توقفی کن تا بگذار یک چند لحظه دیگر خوب نگاهت کنم. بگذار یک دل سیر ببینم. وداع کسی است که میداند دیگر هیچ وقت این نگاه گیرش نمیآید. یک دل سیر نگاهت کنم.» پس شروع کرد به بوسیدن دستها و پاهای امام حسین. خودش را انداخت روی دست و پای امام حسین. دستش را بوسید، پایش را بوسید. امام حسین دلداری داد زینب را. به یادش آورد آن چیزی که خدا برای صابرین وعده داده.
امام حسین به زینب کبری فرمود: «خواهرم! یک پیراهن کهنهای میخواهم که طوری باشد کسی به آن رغبت نکند.» بخش آخر این مقتل و این روضه اینجاست. آخرین حرف، آخرین نجوا این بود. فرمود: «یک لباس کهنهای پیدا میشود که ارزش نداشته باشد، کسی به آن اعتنا نکند؟» «چرا برادر؟ برای چی میخواهی؟» فرمود: «میخواهم زیر همه لباسهایم تنم کنم. اگر لباسهای رویم را از تن آوردند، به غارت بردند، به این لباس زیری که رسیدند، ببینند این لباس ارزش ندارد، نمیارزد. این را از تنم نکنند، من را عریان نکنند.» این را که فرمود، پس صداهای زنان به گریه بلند شد.
صدای گریه زنها بلند شد از گریه. میدان. یک نگاهی از خیمه خارج شد. نگاهی به آن طرف کرد، فرمود: «کسی هست اسب من را برایم بیاورد؟» تا زینب کبری این را شنید، خودش رفت افسار اسب را گرفت آورد و گفت: «برادر! این صدایت را که شنیدم، جگرم پارهپاره شد.» یعنی انگار دیگر آخرین باری بود که توانستم صدایت را بشنوم. اینجا امام حسین فرمود: «خواهرم! من را در نماز شبت فراموش نکن.» این شد وداع این خواهر و برادر. به میدان رفت. چند دقیقهای نگذشته، آنقدری نگذشته این برادر و خواهر خداحافظی کردند. چه گذشت بر امام حسین علیه السلام در گود قتلگاه، که گزارشی که میکنند در مقاتل این است: برای بار بعدی وقتی که به گودال آمد زینب کبری – وقتی دیگر کار تمام شد، وقتی همه چیز تمام شد – وقتی آوردند این خانواده را کنار این گودال و زینب کبری خودش را رساند به گودال این پیکرهای پارهپارهای که روی زمین ریخته، این اجساد مطهر – هرچه نگاه میکند برادر را پیدا نمیکند بین این اجساد. اینجا برخی گفتند: «یهو» صدایی آمد از وسط میدان از یک حلقوم بریده: «خواهر! بیا! من اینجا هستم.» چی گذشت بر این پیکر؟ هرچه نگاه کرد گفت باور نمیکنم، نه سری به بدن دارد، نه پیر. دستهایش بریده شده. تکهتکه نیزه و تیر و خنجر است. گفتند. «سؤال کرد عمه این بدن کی است؟» فرمود: «این بدن بابات!»
«السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً، ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.»
هدیه به ارواح مطهر شهدا، شهدای کربلا، اسرای کربلا، شهدای اسلام، بهویژه شهید رضا اسماعیلی. رفع گرفتاریها، برآورده شدن حاجات، شفای بیماران اسلام، سلامتی رهبر عزیزمان، نابودی آمریکا و ... .