*ادب و تسلیم کامل حضرت زینب سلاماللهعلیها، در برابر امامان معصوم علیهمالسلام و مقام ولایت.
*رابطه حضرت زینب کبری سلام الله علیها با امام حسین علیهالسلام، مصداق شناخت حجت خدا و عبودیت عارفانه در روابط خانوادگی.
* زینب سلاماللهعلیها، تسلیم مطلق در برابر اراده الهی و تصمیمات امام حسین علیهالسلام.
*صبر و فداکاری زینب کبری سلاماللهعلیها، در مسیر اسارت به عنوان پیام رسان عاشورا.
*مقام معنوی، علمی وعرفانی حضرت زینب سلاماللهعلیها، نزد امام حسین علیهالسلام.
*الهامگیری شهیدان معاصر از فداکاری و صبر حضرت زینب سلاماللهعلیها.
*روضه: رگهای بریده و آغوش دخترانه و فریاددادخواهی برای مظلومیت عمه سادات در کربلا...
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مورد حضرت زینب (سلام الله علیها) مطالبی را عرض میکردیم و مروری داشتیم بر زندگی حضرت زینب (سلام الله علیها) و سیره این بزرگوار و اتفاقاتی که در دوران حیات بابرکت ایشان رخ داد. زمان شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را، آنقدری که حالا از تاریخ به ما رسیده است که زیاد هم نیست، در مورد حضرت زینب (سلام الله علیها) اطلاعات زیادی نداریم. یک مقداری صحبت کردیم تا لحظه شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را، دیروز عرض کردم.
در دوران امام مجتبی (علیه السلام) هم اطلاعات زیادی از حضرت زینب (سلام الله علیها) نداریم؛ فقط همینقدر، چون در روایت آمده است از امام رضا (علیه السلام) که فرمودند: «الاخو الاکبر بمنزله العبد»، برادر بزرگتر جایگاه پدر را دارد برای آدم. خوب، از همین فهمیده میشود که رابطه حضرت زینب (سلام الله علیها) با امام مجتبی، رابطه با یک برادر فقط نیست. احترام ایشان را طوری نگه میداشتند حضرت زینب که انگار احترام پدر را نگه میداشتند؛ خصوصاً که برایشان امام هم بودند، دیگر. امام حسن، امام حضرت زینب (سلام الله علیها) هم بودند. در مورد رابطه حضرت زینب و امام حسن، اطلاعات زیادی به ما نرسیده است. فقط این روایت را داریم که وقتی کنار بدن امام مجتبی حاضر شدند، وقت شهادت امام حسن (علیه السلام)، آن لحظاتی که پیکر امام حسن مسموم شده بود و دائم کبد مطهرشان، جگر مبارکشان پارهپاره بیرون میآمد از دهان مبارکشان، آن لحظات شهادت حضرت زینب (سلام الله علیها) گریه میکردند و ناله میکشیدند و میفرمودند: «وا اخاه! وا حسنا! وا قلت ناصراه!» تعابیری اینشکلی که اظهار درد و اظهار علاقه نسبت به برادرشان امام حسن، «یا اخی! مَن الوز وافی بعدک؟» من بعد از تو به کی پناه ببرم برادرم؟ «حزنی علیک لا ینقطع طول عمری»، حزنی که نسبت به تو دارم در تمام عمرم قطع نمیشود.
اینجا گفتند که به سر و صورت میزدند و اشک طولانی حضرت زینب (سلام الله علیها) برای امام حسن ریختند. بعد از این دیگر وارد دوران امام حسین (علیه السلام) میشویم که خب دیگر مشخص است که مهمترین دوران اینجاست و بیشترین اطلاعات در مورد حضرت زینب (سلام الله علیها) مال این دوران است. علاقه و محبت حضرت زینب (سلام الله علیها) به امام حسین، یک علاقه ویژه و منحصر به فردی است. مقدارش را قبلاً یک اشارهای کردم، مقدارش را مجالاً عرض خواهم کرد.
ببینید در نگاه حضرت زینب، نکته خیلی مهمی که اینجا مطرح است، حضرت زینب به امام حسین به چشم یک برادر نگاه نمیکند؛ همانطور که حضرت عباس (علیه السلام) به چشم برادر نگاه نمیکند. این معرفت و این درک عمیق اینطوری است که میفهمد این امام، این حجت خدا، این ولی خدا نسبت به من امتیاز دارد. برادران یوسف را ببینید چرا گرفتار شدند؟ چرا دست به آن جنایات و اذیت و آزارها زدند؟ حاضر نشدند فضیلت برادرشان نسبت به خودشان را قبول کنند. حسودی کردند. یوسف در چشم حضرت یعقوب محبوب بود، محترم بود، عزیز بود، از بقیه بچهها عزیزتر بود؛ چون پیغمبر خداست، چون معصوم است، چون حجت است. بقیه تحمل نکردند، برای همین حسودی کردند. بعد هم تصمیم گرفتند ببرند بیندازند تو چاه و بیایند بگویند که گرگ خورده و آن قضایا.
ولی شما ببینید حضرت زینب و حضرت عباس (علیهم السلام) (برادر و خواهر) نسبت به امام حسن و امام حسین هیچ حسادتی نشان نمیدهند. حتی محمد حنفیه هم همینطور که ایشان هم حالا با اینکه مقامش بهاندازه حضرت عباس و حضرت زینب نیست، ولی میدیدند که امیرالمؤمنین یکطور دیگر برخورد میکند. تو جنگ، محمد حنفیه را حضرت میفرمودند: «تو برو جلو.» گفت: «آقا چرا همش به من میگویید؟ حسن و حسین چرا نمیروند؟» حضرت فرمودند: «آنها فرزندان رسولاللهاند، تو فرزند منی.» تعبیر عجیبی فرمود: «آن دو تا پسران پیغمبرند، تو پسر منی. من پسر خودم را مقدم میکنم، فدا میکنم برای پسرهای پیغمبر.» برادر بودند اینها با همدیگر، ولی حتی محمد حنفیه هم کینه و نفرت و حسادت پیدا نمیکرد نسبت به امام حسن و امام حسین، وقتی میدید که هی آنها را ترجیح میدهند، هی آنها را بهتر میدانند؛ چون میداند معصوماند، حجت خدا هستند.
اینجا هم همینطور است. نهتنها حسادت نیست، بلکه افتخار میکند به اینکه امام حسین حجت خداست و خود را مثل یک برده در برابر او میبیند. نمیشود مقام ادب و ولایتپذیری حضرت عباس و حضرت زینب را ببینیم؟ چه مقام بلندی است! ما باشیم، اینطور میشویم نسبت به برادر خودمان. مثلاً، ظاهر وقتی که برای آدم ملاک میشود، میگوید: «او هم یک پسر است، من هم یک پسر.» «او هم بچه علی است، من هم بچه علی.» «ما با هم داداشیم.» بلکه چه بسا من سنم از او هم گاهی مثلاً میگوییم بیشتر هم هست، مثل برادران یوسف که بزرگتر از یوسف هم بودند. ولی اینجا نه، اینجا اینجور مسائل مطرح نیست. حضرت زینب (سلام الله علیها) میفهمد، میداند، تفاوت دارد با امام حسین.
آیه مباهله که نازل شده برای چند نفر است؟ برای پنج نفر است. خیلی نکاتی که میگویم دقت کنید، خیلی جالب است. آیا مباهله در وصف کیاست؟ پنج تن. پیغمبر، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن، امام حسین. حضرت زینب تو اینها هست؟ حدیث کسا چی؟ آن هم پنج تن. حضرت زینب تو اینها؟ ولی یکجا شما نمیبینید که مثلاً آزرده شده باشد حضرت زینب از اینکه جز اصحاب کسا نیست، مثلاً جز آیه مباهله در شأن او نازل نشده، آیه تطهیر در شأن او نازل نشده. بلکه اتفاقاً جوری با امام حسین برخورد میکند که هی نشان میدهد که من تو را بهخاطر این دوست دارم که تو جز پنج تنی. ظهر عاشورا یکی از جملاتی که حضرت زینب به امام حسین دارد همین است: «تو باقیمانده از آن پنج تنی.» هم شب عاشورا، هم ظهر عاشورا.
ببینید، خیلی حرف است اینها را اگر به آن توجه کنیم، ببینیم چقدر نکات خاصی است. امثال بنده اگر باشیم میگوییم: «چیست؟ هی پنج تن پنج تن میکنیم. من هم دختر پدر و مادر توأم. من هم دختر علیام. من هم دختر فاطمهام. من هم دختر رسولاللهام.» هی یکطوری برخورد میکنیم که آن پنج تن خیلی جلوه نکند. درسته؟ هی این را مانور میدهیم که مشترکیم توش، ولی زینب کبری نمیگوید: «من هم دختر علیام، من هم دختر فاطمه.» میگوید: «تو جز پنج تنی؟ من نیستم. تو بری، این پنج تن تمام میشود.» این داغ زینب کبری در مصیبت امام حسین (علیه السلام) را ببینید. این را به آن میگویند معرفت. چقدر معرفت عمیق است! حجاب برادر و خواهری مانع نشده. حجاب اینکه از یک پدر و مادریم، حجابی که در یک خانهایم، باعث نشده مقامات را بخواهد برای زینب کبری قاطی بشود، اشتباه مشتبه بشود برایش. نه، میفهمد او امام، من هم تابع او. یک کلمه شما نمیبینی زینب کبری جایی در برابر امام حسین حرفی بزند، حتی پیشنهادی بدهد.
خیلی این نکته عجیب است. به امام حسین میگفتند که چرا شما راه افتادی سمت کربلا؟ حالا حضرت دلایل مختلفی میفرمودند به هر کسی به فراخور فهمش. یکی از دلایلی که حضرت میآوردند این بود: میفرمود که «جدم رسولالله را در رؤیا دیدم. به من فرمود: "اَخرُجُ الی العراق." حرکت کن به سمت عراق. "اِن اللهَ شاءَ ان یَراکَ قتیلاً." درست شد؟ خدا اراده کرده که تو را کشته ببیند، شهید ببیند.» میگفتند: «این خانواده را چرا راه میاندازی؟» خوب دقت کنید به این عبارت. میفرمود: «شاءَ ان یَراهُنَ سَباً. خدا اراده کرده که این زن و بچه را هم اسیر ببیند.» «من دارم میروم؛ چون پیغمبر به من فرموده. خدا میخواهد تو شهید باشی.» البته دلایل دیگری هم دارد: میخواهد با یزید بیعت نکند، حرمت را بیدار کند. ولی اصلیترین دلیل چیست؟ خدا خواسته. مهمترین دلیل که خدا خواسته، پیغمبر به من فرموده، خدا خواسته. خدا خواسته من را شهید ببیند، من میروم شهید میشوم. خدا خواسته زن و بچه من را اسیر ببیند، من میروم اینها را هم با خودم میبرم که اسیر بشوند. خب، این پاسخ امام حسین.
حالا شما ببینید یک کلمه از زینب کبری جایی حرف میبینیم، میشنویم که ما باید برای چی بیاییم؟ ما کجا بیاییم؟ امام حسین فرموده: «خدا میخواهد شماها را اسیر ببیند.» راه افتاده زینب کبری. خیلی عجیب است ها! آمده؛ چرا؟ چون خدا اراده کرده. خدا خواسته. این را میگویند عبودیت محض، عبد محض خدای متعال نسبت به امامش. مطیع مطلق. یک کلمه سؤال نمیکند: «ما برای چی باید بیاییم؟ ما کجا بیاییم؟ ما را چرا با خودت آوردی؟» هیچ! بله، ممکن است در مقام بههرحال محبت و انس، جلب ترحم امام، حالا با او گفتگو میکند: «ما را برگردان حرم پیغمبر. ما اینجا مگر غیر از تو چه محرمی داریم؟» اینها که تو روضهها میگوییم اینها شکوهها و گلایه و شکایت نیست. اینها آن اظهار ترحم، آن در واقع گفتگوی عاشقانه است. گفتگوی عاشقانه بحث دیگری است. دارد با امام صحبت میکند. کاملاً هم تسلیم امام. میفرماید که: «تحمل کن در راه خدا خواهرم این مصیبت را.» او هم تسلیم میشود دیگر، نه نمیآورد، روی حرف دیگری نمیزند. این جمله را میشنود، دیگر سکوت.
مثل مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، وقتی که از مجلس برگشت، از آن مسجد پیامبر که خطبه خواند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) خوب، خیلی دل ایشان گرفته بود، خیلی به زهرای مرضیه توهین کردند، جسارت کردند، آزارش دادند. برگشت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) پاهای مبارکش را به سینه چسبانده، نشسته. زهرای مرضیه خطاب کرد به امیرالمؤمنین که چرا مثل بچهای که در رحم مادر مینشیند، کنج خانه نشستی؟ پاشو ببین با من چه کردند. تعبیری بهکار برد که من آن تعبیر را بهکار نمیبرم؛ چون خیلی کلمه دلخراشی است. تقریباً معادل فارسیاش که حالا البته آنقدر دلخراش هم نیست این ترجمهاش، ولی یکمی حالا معنا را میرساند این است که: «پاشو ببین من را سکه یک پول کردند.» آن عبارتی که ایشان بهکار برد، خیلی از این دلخراشتر. عربیاش این است؛ فرمود که عین عبارتش: «رغمت انفی»، یک همچین تعبیری. کتاب ترجمه فارسیاش چی میشود؟ که «بینی من را به خاک مالیدند.» فرمود: «پاشو ببین اینطور با من برخورد کردند.»
بعد امیرالمؤمنین فرمود که: «من اگر دست به شمشیر بشوم، بخواهم قیام بکنم، صدای اذان بلند شد همان لحظه؛ فرمودند: اگر بخواهم دست به شمشیر ببرم، قیام بکنم، دیگر این صدا از موذنه شنیده نمیشود. جنگ راه بیفتد بین امت پیغمبر، چیزی از این دین و خدا و پیغمبر و قرآن و اینها نمیماند. تو راضی هستی اینطور بشود؟ دین پدرت نابود بشود؟ اسمی از پدرت نمونه؟» زهرا مرضیه عرض کرد: «نه.» اینجایش خیلی جالب است. امیرالمؤمنین فرمودند که: «پس به حساب خدا بگذار. برای خدا صبر کن. به حساب خدا بزن.» تا امیرالمؤمنین فرمود: «به حساب خدا بگذار.» بلافاصله، بدون مکث، بدون مکث، زهرای مرضیه عرض کرد: «حسبی الله و نعم الوکیل.» به حساب خدا گذاشتم. تمام شد.
زینب کبری در این منزل بزرگ شد. دیده مادرش نسبت به پدرش چطور مطیع بوده. از سر اینکه او را امام میدانسته، نه فقط اینکه شوهر. از سر اینکه او را امام میدانسته. دیده باید آدم در برابر امامش چه مدلی باشد. خودش همینطوری هم نسبت به امام مجتبی، هم نسبت به امام حسین (علیه السلام). هر دستوری که امام حسین بدهد، مطیع است، تسلیم است، راضی. خواستگار آمد برای دختر حضرت زینب که در واقع دختر عبدالله بن جعفر هم بود. مروان آمد برای خواستگاری. دنبال این هم بود که یکجوری اینها خودشان را وصل بکنند به اهلبیت امیرالمؤمنین، بعداً فریب بدهند مردم را، بگویند ما با علی تو یک خانوادهایم، ما با هم مشکلی نداریم و اختلافاتمان برطرف شد و... . امام حسین (علیه السلام) مخالف این ازدواج بوده. داستانش مفصل است. حالا مروان آمد چی گفت و چه اتفاقاتی رخ داد. یکطوری مدیریت کرد امام حسین (علیه السلام) ازدواج را.
زینب کبری مطیع محض، یک کلمه اینجا حرفی نمیزند وقتی که امامش به این وصلت ناراضی است. اینجا حالا یک نکتهای هم عرض بکنم که کمتر به آن توجه میشود. البته بحثش مفصل است. تو یک جلسهای هم مفصل منابعش را عرض کردم. الان وقتش نیست اینجا بگویم. یک روضهای که تو محرمها خوانده میشود در مورد فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها) است. البته حضرت زینب فرزندانی داشتند از عبدالله بن جعفر، ولی این دو بزرگوار که «بانو جعفری» که روضهشان خوانده میشود در محرم، آنقدری که ما بررسی کردیم، تحقیقات نشان میدهد که تو یک جلسه منابعش را آنجا مفصل عرض کردم، این دو بزرگوار در کربلا شهید شدند، فرزندان عبدالله بن جعفر هم بودند ولی از همسر دیگری. عبدالله بن جعفر هر کدامشان از یک زن دیگری بودند هم «عون» هم «جعفر». و بررسی که ما کردیم این است که این دو بزرگوار فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها) نبودند. البته حضرت زینب آنقدر مقاماتشان بالاست که هیچ اشکالی به مقامات ایشان وارد نمیشود و هیچی عوض نمیشود. خلاصه داستان که فرزند حضرت زینب بوده باشند یا نبوده باشند، مقامات حضرت زینب سر جای خودش است، ولی وضعیت تاریخی این اثبات نشده که این دو بزرگوار فرزندان حضرت زینب باشند و آن قضایایی که حالا نقل میکنند، روضهای که میخوانند این هم در منبع معتبری دیده نشده که از خیمه بیرون نیامدند و بر حضرت علیاکبر آمدند و اینها. اصل قضیهاش محل سؤال است و وضعیت تاریخی ثابت نشده. حالا این هم به مناسبت اشارهای شد.
در دوران امام حسین (علیه السلام)، حضرت زینب همین که عرض کردم، نسبتشان با امام حسین، نسبت با امام سید جوانان اهل بهشت میبیند. امام حسین میداند سوره «هل اتی» در شأن او نازل شده. پنج تن، آیه مباهله در شأن او نازل شده. آیه مودت، آیه تطهیر، چه میدانم سوره فجر، اینها همه در شأن او نازل شده. این را قبول دارد، درک دارد، میپذیرد، تسلیم نسبت بهش. این خودش جز مقامات حضرت زینب (سلام الله علیها) است. یک نقل تاریخی هم داریم البته این هم نقل قوی نیست که مرحوم مازندرانی در «ذخیره المعاد» نقل میکند که یک روزی امام حسین (علیه السلام) داشتند قرآن میخواندند، حضرت زینب وارد شدند. اینجا تعبیر این است که «فقام من مکان القرآن بهیبة.» امام حسین قرآن دستشان بود ولی به احترام حضرت زینب از جا بلند شدند که حالا با اینکه از جهت سندی هم خیلی قوی نیست، ولی بههرحال چیز دور از ذهن نیست که اینطور امام حسین (علیه السلام) به حضرت زینب (سلام الله علیها) احترام میگذاشتند.
قضیه ازدواجشان با عبدالله بن جعفر را هم که چون جلسات قبل عرض کردم دیگر اشارهای نمیکنم. و خدمت شما عرض کنم که برسیم به اینکه قضیه کربلا که حضرت زینب (سلام الله علیها) همراه میشوند با امام حسین. همان است که عرض کردم که امام حسین فرمودند: «پیغمبر اینطور به من گفتند که خدای متعال میخواهد تو را کشته ببیند، اینها را هم اسیر ببیند.» و این میشود که زینب کبری همراهی میکند با امام حسین تا کربلا. تا میرسند به زمین کربلا که انشاءالله این بخش را فردا عرض میکنم. فردا کربلا را، انشاءالله پسفردا کوفه را، روز آخر هم انشاءالله شام را اگر خدا توفیق بدهد. یک مرور اجمالی بر زندگی حضرت زینب (سلام الله علیها) داشته باشیم.
خوب، طرز روضه امام در این دقایق همین باشد. این تسلیمی که حضرت زینب (سلام الله علیها) نسبت به امام حسین (علیه السلام) داشتند. خودشان را فدا کردند برای امام حسین. خیلی حرف است این. خیلی نکته مهمی است. زینب کبری خودش را فدا کرد. به دستور امام حسین آمد کربلا. با دستور امام حسین این مسیر را تا کوفه و بعدش تا شام رفت تا پیام امام حسین را برساند؛ و این مسیر را هرچه که درد و زخم و رنج بود به جان مبارکش خرید. اثر عشق امام حسین (علیه السلام).
یادی کنیم از شهید عزیز این خانه، شهید بزرگوارمان آقا رضا اسماعیلی (رضوان الله علیه). شهیدی که خنجر بر حنجرش میگذارند و بهش میگویند به زینب کبری توهین کن. خوشبهحال این شهید عزیز. خوشبهسعادتش. خوشبهسعادت مادر عزیزش که همچین جواهری را پرورش داد. خوشبهحالش که اینطور آبرومند است پیش حضرت زینب (سلام الله علیها). چه عشقی در وجود این جوان بوده آن لحظهای که جانش در خطر است سر بخواهند از تنش جدا کنند. خیلی از ماها باشیم، خوب میگوییم: «آقا جانمان اینجا واجب است که حفظ بکنیم. حالا یک کلمه یک چیزی هم میگوییم.» چه عشقی نسبت به حضرت زینب! چه معرفتی! چطور نظر کردند به این جوان از جای دیگری؟ متصل به این خانواده است. تو آن لحظه میگوید من جانم را فدای زینب میکنم. من توهین نمیکنم به حضرت زینب (سلام الله علیها). این میشود که با آن وضعیت که نمیخواهم دیگر اشاره بکنم، جان مطهرش را میگیرند. به درجه رفیع شهادت نائل میشود. با سر بریده به زیارت آستان حضرت زینب (سلام الله علیها) مشرف میشود. خوشبهحالش! این شهید نهتنها فدای حضرت زینب شد، بلکه جاپای جاپای زینب (سلام الله علیها) گذاشت. پایش را گذاشت همان جایی که حضرت زینب گذاشت. چرا؟ چون زینب کبری هم همینطوری خودش را فدایی امام حسین کرد. سینه سپر کرد در برابر دشمن.
از بچههای امام حسین محافظت کرد. این بچههای قدونیمقد را جمع کرد. در برابر این لشکر دشمن هر وقت خواستند آسیبی به این بچهها بزنند، زینب کبری بود که خودش را سپر کرد. تازیانه بلند کردند، او خودش را سپر کرد. کعب نی زدند، او خودش را سپر کرد. جانم فدای زینب کبری (سلام الله علیها). معطلتون نکنم. روضه من این یک خط باشد: سکینه را از بدن بابا جدا میکردند. خودش را انداخته بود تو آغوش امام حسین (علیه السلام). خودش را بدن چسبانده بود به این رگهای بریده گلوی پدرش. جماعتی آمدند از این اراذل و اوباش. کعب نی و تازیانه این بچه را جدا کردند از بدن باباش. برخی مقاتل اینطور گفتند. با اینکه اینجا این بچه خودش دارد تازیانه میخورد، کعب نی میخورد، بابا را صدا زد. چی گفت به بابا؟ این جمله خیلی مهم است. گفت: «یا ابتا! انظر الی عمتی المضروبه!» بابا ببین عمویم را دارند میزنند.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حَلَت بِفِنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
هدیه به روح مطهر زینب کبری (سلام الله علیها)، شهدای کربلا، اسرای کربلا، جمع اموات، شهدامون، خصوصاً شهید آقا رضا اسماعیلی، برای سلامتی و طول عمر رهبر عزیز انقلاب، پیروزی رزمندگان اسلام، نابودی آمریکا و اسرائیل، برآورده شدن حاجات.