*جایگاه علمی و الهی حضرت زینب سلاماللهعلیها و توصیف ایشان به عنوان "عالمه غیر معلمه" از جانب امام سجاد علیهالسلام.[3:00]
*لقب "عقیله بنیهاشم"، گواهی بر جایگاه عقلانیت، درایت و رهبری معنوی زینب کبری سلام الله علیها.[7:35]
*حضرت زینب کبری سلام الله علیها میراث دار صبر، بلاغت، استقامت، عزتنفس و قدرت امیرالمؤمنین علیهالسلام، در مواجهه با دشمن.[11:50]
*تبیین نقش بنیادین و دو وجهی مادران در تربیت نسلهای الهی یا پلید![16:00]
*روضه، سر مبارک اباعبدالله و جسارت عبیدالله...چوب خیزران و لب و دندان ...[23:00]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا...
در مورد حضرت زینب سلاماللهعلیها مواردی و مطالبی را عرض میکردیم تا بیشتر با این بانوی بزرگ آشنا بشویم. القابی که در زبان عربی استفاده میشود، خیلی وقتها میتواند شخصیت افراد را بهخوبی معرفی کند؛ خصوصاً در بین اهلبیت، القاب، کنیهها و عناوین که در مورد اهلبیت استفاده شده، یکی از راههای شناخت اهلبیت است. چند لقب و عنوان در مورد حضرت زینب سلاماللهعلیها داریم که اینها بسیار گرهگشاست و میتواند کمک بکند به معرفی این شخصیت.
در روایتی، امام سجاد علیهالسلام آن وقتی که حضرت زینب در کوفه خطبه خواندند و مردم کوفه با خطبه حضرت زینب سلاماللهعلیها منقلب شدند، وقتی که امام سجاد دیدند که خب دیگر عمهشان هرچه بود و لازم بود، گفتند، اینجا به حضرت زینب سلاماللهعلیها فرمودند: «یا عَمَّه! اُسْکُتی!» عمه جان، دیگر ساکت باشید، دیگر بس است. «فَفَلْ بَقِیَ مِنَ الْمَاضِی اعْتِبَارٌ»، دیگر با این مطالبی که شما گفتید، برای بعدش کفایت است. همین قدر که گفتید، بس است. اگر کسی بخواهد بفهمد، همین قدر بساش است. بعد این جمله را فرمودند: «وَ اَنْتِ بِحَمْدِ اللهِ عَالِمَةٌ غَیرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیرُ مُفَهَّمَةٍ».
عمه جان، شما بهحمد خدا عالمهای هستی که استاد ندیدی. به قول ماها میگوییم نخوانده ملا. نخوانده ملا، بدون اینکه استاد دیده باشد، خودش عالم است؛ مثل پیغمبر اکرم: «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، بهغمزه مسئلهآموز صد مدرس شد.» در مورد پیغمبر گفته: «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، بهغمزه مسئلهآموز صد مدرس شد.» پیغمبر امی بودند، به حسب ظاهر نه استاد دیده بودند، نه کلاسی، نه مدرسهای، نه کتابی. بهعنایت خدای متعال، بدون اینکه معلم داشته باشند، خود خدا معلمشان شد. اینطور علم اوّل و آخر را خدا یکجا به پیغمبر داد.
حضرت زینب سلاماللهعلیها همینطورند. البته این معنایش این نیست که استاد نداشتند، معلم نداشتند؛ خب، معلمشان امیرالمؤمنین بوده، فاطمه زهرا بوده. معنایش این است که با این علوم ظاهری و این کتاب و درس و بحث و مدرسه و اینها به اینجا نرسیده است؛ این را خدا به ایشان عنایت کرده است. این علم هم دیگر علمی نیستش که به این مطالب بند باشد و مثل امثال ماها که همه سوادمان توی گوشی و لپتاپ و تبلت و کاغذ و فیش و اینجور چیزهاست. اینها نباشد، کارمان لنگ است، کارمان گیر است. علم حضرت زینب سلاماللهعلیها این شکلی نیست، علمش الهی است، درکش الهی است. «فَهِمَةٌ غَیرُ مُفَهَّمَةٍ»، شما بهلطف خدا اهل فهمی، بدون اینکه کسی بهت تفهیم بکند، خودت میفهمی، خودت قدرت و ظرفیت فهم حقایق و اسرار را داری. خب، این خیلی جمله بلندی در توصیف حضرت زینب سلاماللهعلیها است.
برخی گفتند حضرت زینب از جهت عطوفت و مهربانی شبیه مادرشان حضرت زهرا سلاماللهعلیها بودند. از جهت علمشان و تقوا شبیه پدرشان امیرالمؤمنین علیهالسلام، ترکیب فضایل و کمالات این پدر و مادر استثنایی در کره زمین، دیگر از این دو نفر ما بهتر نداشتیم. دیگر بالاترین زوج کره زمین امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا سلاماللهعلیهما بودند. محصول این زن و مرد، فرزندانی شد، یکیاش زینب کبری سلاماللهعلیهاست. هرچه که کمالات این پدر و مادر بود، به این بچه منتقل شد. حالا در مورد نقش مادر، نکاتی را انشاءالله عرض میکنم اگر فرصت بشود.
در مورد حضرت زینب سلاماللهعلیها بعد این را هم بگوییم: ایشان خودش مدرس بود. درست است که معلم ندیده بود، ولی خودش معلم بود، مدرس بود، کلاس داشت، تفسیر داشت. حالا روایتش را انشاءالله میخوانیم که درس تفسیری داشت و سوره مبارکه مریم را تفسیر میکرد که یک داستانی دارد، انشاءالله عرض خواهم کرد. تعدادی هم میآمدند در درس ایشان شرکت میکردند. در کوفه، وقتی که ساکن کوفه بودند در دوران حکومت امیرالمؤمنین، حضرت زینب سلاماللهعلیها کلاس تدریس داشتند، کلاس تفسیر داشتند. خیلی دیدنی میشود دیگر؛ شما تصور کنید کلاس درسی باشد برای خانمها، معلمش، مربیاش حضرت زینب سلاماللهعلیها باشد. چقدر این کلاس، کلاس باشکوهی است! آن درس، چه درسی میشود! البته بماند که حالا بعدها جماعتی که شاگرد ایشان بودند، مردم کوفه، چه شدند و چه کردند و چند تاشان بعد بهدرد اهلبیت خوردند، او یک بحث دیگری است. یک چند تاشان خدایناکرده دشمن اهلبیت شدند، شریک در قتل امام حسین علیهالسلام شدند.
در توصیف حضرت زینب سلاماللهعلیها یکی از عناوینی که بهکار رفته و خیلی معروف است و زیاد شنیدهاید، کلمه "عقیله بنیهاشم" است. حتماً این را زیاد شنیدهاید. این لقبی است که در دوران حیات حضرت زینب، ایشان را با همین عنوان صدا میزدند. و ابنعباس وقتی میخواهد نقل روایت بکند، ابنعباس خودش از علمای درجه یک اسلامی است و اهل سنت خیلی ارادت دارند، وقتی میخواهد روایتش را نقل بکند از حضرت زینب سلاماللهعلیها، میگوید: «حَدَّثَتْنَا عَقِیلَتُنَا زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ». عقیله ما زینب دختر علی اینطور حدیث کرد. عقیله ما، عقیله بنیهاشم، چون خود ابنعباس هم از بنیهاشم بود. این کلمه عقیله خیلی کلمه مهمی است. معلوم میشود که زن میتواند به این جایگاه برسد. زن میتواند طوری باشد که مردها به عقلانیت او غبطه بخورند. دقت میکنید؟ این خیلی نکته مهمی است. اگر تو مسیر کمال حرکت کرد، تو مسیر بندگی حرکت کرد، تو مسیر دین خدا حرکت کرد، آنقدری عاقل میشود که مردها بهش غبطه میخورند. از هر مردی عاقلتر، از غیرمعصوم، حضرت زینب سلاماللهعلیها از همه مردها عاقلتر بود. کمالات ایشان همش برمیگردد به ایمان ایشان، به توحید ایشان. خالص برای خدا، خدابین بود، خداخواه بود، خداپرست بود.
در کودکی، یکبار امیرالمؤمنین، حضرت زینب سلاماللهعلیها را روی زانو نشانده بودند، بهشان چیزی یاد میدادند. بعد امیرالمؤمنین به زینب کبری فرمودند که: «عزیز دلم، نور چشمم، بگو یک.» همینطور که ما عدد یاد میدهیم به بچهها. بگو یک، بگو دو، بگو... فرمودند: «بگو یک.» حضرت زینب گفتند: «یک.» امیرالمؤمنین فرمودند: «خب بابا، حالا بگو دو.» حضرت زینب سکوت کردند. امیرالمؤمنین فرمودند که: «چرا چیزی نمیگویی بابا؟ بگو عدد دو را بگو. بگو دو.» به محضر مطهر پدرش عرض کرد، گفت: «بابا، زبانی که یک گفته، دیگر دو نمیگوید.» منظور چیست؟ منظور توحید است. آدمی که یک را قبول دارد، یک خدا را قبول دارد، یک خدا را میپرستد، دیگر دو نمیگوید. منظور اعداد است، ولی معرفتش را میخواهد برساند این بانوی بزرگ که در کودکی اینجاها سیر میکند، تو این وادی است، کجاها را دارد میبیند. میگوید: «یکی!» آدم وقتی یک گفته، دیگر دو نمیگوید. این عالم یک خدا بیشتر ندارد، یک صاحب بیشتر ندارد. وقتی یک گفتی، دیگر دو نمیگویی. این افق دید حضرت زینب سلاماللهعلیهاست، آنقدر بالاست.
در کودکی این است که امیرالمؤمنین علیهالسلام در آغوش گرفتند و به سینه چسباندند و بوسیدند زینب کبری سلاماللهعلیها را. یک تعبیری دارد علامه مامقانی در مورد حضرت زینب در کتاب "تنقیح المقال"، میگوید: «زینب و ما زینب و ما ادریک ما زینب یا عقیلةُ بنیهاشم.»! چه میدانی زینب کیست؟ زینب عقیله بنیهاشم است. خب، بزرگان معمولاً تعابیری دارند حتی بین اهل سنت. ابنحجر عسقلانی که از علمای اهل سنت است، میگوید که: حضرت زینب سلاماللهعلیها مجسمه شجاعت است، یک روح قوی دارد، یک همت بلند دارد، منطق فوقالعاده دارد، قوت بیان بینظیر دارد. این تعبیر از ابنحجر عجیب است. این ابنحجر از علمای شاید بهش بگوییم از علمای متعصب اهل سنت است. میگوید: «قدرت بیان و نطق زینب کبری طوری بود که مورخین را به حیرت وادار کرد.»! آنقدر این کلام قوی است، آنقدر این بانو در کلام خودش قدرتمند است! این شخصیت آنقدر فوقالعاده است!
برخی دیگر در توصیف ایشان، مثل فریشلر، که نویسنده غربی است، میگوید که این سخنرانی حضرت زینب در کوفه نشان میدهد که این همه سختی و این همه مصیبتی که حضرت زینب تحمل کردند، یک ذره روحشان متزلزل نشده. خیلی این آقا توش حرفها، خیلی حرف است. معمولاً خانمها خوب عاطفیترند. قاعدهاش این است که زودتر از پا در بیایند، زودتر بشکنند. ولی وقتی یک زن مؤمن، یک زن اهل کمالات بود، یک زن با خدا بود، این عوض میشود. اتفاقاً معمولاً آدم میبیند توی زنهای مؤمن و توی مردهای مؤمن، وقتی یک مصیبتی وارد میشود، آن زنی که مؤمنتر است، این استقامتش بیشتر است. با اینکه عاطفی است، باید زودتر از پا در بیاید. اتفاقاً آدم میبیند آن پدره گاهی زودتر مثلاً شکسته میشود در مصیبت تا مادر. این برمیگردد به ایمان. وقتی که ایمان باشد، آدم روح بلند پیدا میکند، روح قوی پیدا میکند، شکستناپذیر میشود، توکل به خدا میکند. این مصیبتها آدم را از پا درنمیآورد. خیلی اینها نکته مهمی است.
حضرت زینب سلاماللهعلیها یک الگوی تمامعیار برای ماهاست در سختیها، در مشکلات، کم نیاوریم. اگر قرار بود کسی کم بیاورد در مشکلات، آنی که باید کم میآورد، حضرت زینب سلاماللهعلیها بود. شما ببینید چه شکلی خطبه میخواند! انگار نه انگار که این زن مصیبتدیده، داغدیده است. یک طوری تو مجلس عبیدالله و هم تو مجلس یزید، یک طوری اینها را به چالش میکشد، تحقیر میکند، انگار که حضرت زینب فاتح میدان بوده! انگار که همه کسوکار عبیدالله بهدست حضرت زینب و برادرانشان کشته شده! انگار همه کسوکار یزید بهدست حضرت زینب و بنیهاشم کشته شده! اینطور نطق میکند. از موضع بالا، از موضع قدرت؛ اصلاً انگار نه انگار که این همه عزیزش را به خاک و خون کشیدند، با لب تشنه. اینطور تحقیر کردند، دستش را بستند، با رخت اسارت اینطور آوردنش تو همچین مجلسی. اصلاً انگار نه انکار. اینها عظمت شخصیت بینظیر حضرت زینب سلاماللهعلیهاست.
برخی گفتند که وقتی که شروع کرد به سخن گفتن در کوفه، مردم کوفه اینطور احساس کردند که انگار دوباره علی سر بیرون آورده، دارد حرف میزند. دیده بودند خطبههای امیرالمؤمنین، خطبههای نهجالبلاغه، خطبههای امیرالمؤمنین در مسجد کوفه است. این مردم کوفه که دیده بودند امیرالمؤمنین را، میشناختند امیرالمؤمنین را. همین که زینب کبری شروع کرد خطبه خواندن، گفتند که این خود علی است! این کلمات، کلمات علی است! این آهنگ صدا، آهنگ صدای امیرالمؤمنین است! این تن، این لحن، لحن امیرالمؤمنین است! انگار خود علی دوباره از قبر بیرون آمده، دارد خطبه میخواند، سخنرانی میکند. اینها عظمت حضرت زینب سلاماللهعلیهاست.
در مورد نقش مادر، نکتهای عرض کردم. خب، با توجه به اینکه عزیزانی هم که حضور دارند، مادران امروزند یا مادران فردایند، انشاءالله این نکته خیلی نکته مهمی است: نقش مادر در تربیت، در شکلگیری شخصیت آدم. یکی از ارکان شکلگیری شخصیت آدم، مادرش است. این نکتهای که توش بحثی نیست.
یک مناظرهای دارند امام حسین علیهالسلام با معاویه. در آن گفتوگو حضرت به معاویه میفرمایند که: تو میدانی چرا آنقدر فاسدی، آنقدر بدی؟ یکیاش برمیگردد به اینکه مادر تو هنده. هنده جگرخوار. هند جگرخوار که دستور داد در جنگ احد جگر حضرت حمزه را بیرون کشیدند. شنیدهاید دیگر. کینه داشت از حضرت حمزه، چون حضرت حمزه در جنگ بدر جزء فرماندههای سپاه بود، سپاه اسلام بود و اینها تعدادی را کشته بودند از سران قریش. کینه پیدا کرده بود این هند جگرخوار که معروف شد به جگرخوار، «آکِلَةُ الأَکْبادِ». یک نکتهای هم اینجا هست: «اکباد» جمع «کَبَد». کبد یعنی جیگر. جیگر که توی بدن هرکس همون کبد است دیگر. توی زیارت عاشورا نمیگوید «آکِلَةُ الْکَبِد»، جگرخوار. میگوید «آکِلَةُ الأَکْبادِ». معلوم میشود این یک جگر نبوده، چند تا جگر، چند نفر را به دندان کشیده. ولی اونی که بین اینها معروف است و جنایت مشهوری است که این زن، این زن پلید انجام داده، جگر حضرت حمزه، حمزه سیدالشهداست. دستور داد که وقتی که کشتند حمزه را، جگر او را بیرون کشیدند. این جیگر را به دندان گرفت. بعد دستور داد سر و صورت و اعضای بدن حضرت حمزه را تکهتکه کنند، گوشش را، بینیاش را، لبش را، همه اینها را به نخ کشید، گردنبند کرد، انداخت به گردنش به علامت انتقام. از اینها اینجور بود این زن خبیث که مشهور هم بود به فحشا و زنا. این مادر معاویه است! خب، ببینید همچین مادری چی تربیت میکند. این مادر معاویه است.
امام حسین به معاویه فرمودند که: «مادر تو هنده. مادربزرگت هم نفیله است.» نفیله واسه سه نقطه... این هم جزء زنهای مشهور عرب بود در فحشا و در کارهای منافی عفت. حضرت خب، تو نگاه کن ببین مادر و مادربزرگ تو کیست. مادر و مادربزرگ من کیست. آن طرف هنده، این طرف فاطمه زهرا، سیده نساء عالم. آن طرف نفیله، این طرف خدیجه. خب معلوم است دیگر! از آن دامنها کیا میآیند، از این دامنها کیا میآید. فرمود: «تو توی دامن اینجور زنهایی پرورش پیدا کردی که اینطور کارهایی ازت سرمیزند، عطش داری به آدمکشی.» چون در روایت دارد که: «کسی که انبیا و فرزندان انبیا را میکشد، نمیتواند حلالزاده باشد.» این حتماً حرامزاده است! این کار از غیر حرامزاده برنمیآید! این باید یک دامن چرکی، یک مادر آلودهای این را پرورش داده باشد که اینطور عطش دارد به آدمکشی، اینطور ولع دارد به قتل و جنایت. معاویه اینطور بود. بعد از او هم یزید ملعون اینطور بود. سیر نمیشدند اینها از آدمکشتن، از جنایت. و دیدید کربلا با فرزندان پیامبر چه کردند. امام حسین فرمود: «تو از همچین مادرهایی پرورش پیدا کردی. ما هم خوشبختیمان به این است که تربیتشده مادرانی مثل خدیجه و فاطمه هستیم.» این دو تا را با آن دو تا مقایسه کن تا معلوم بشود تفاوت ما با تو.
عرایضم را تمام بکنم انشاءالله فردا ادامه بحثمان. ادامه این جلسه. عرض کردم در روایت فرمود: «جزء حرامزاده کسی انبیا و اولاد انبیا را نمیکشد.» امام حسین علیهالسلام هم به این نکته اشاره کردند در کربلا. فرمودند: «این حرامزاده فرزند حرامزاده، من را مخیر کرده بین شمشیر و ذلت. گفته یا میکشیمت یا باید تسلیم بشوی و تن بدهی به ذلت. من تن به ذلت نمیدهم.» آنجا فرمود: «هر آدم حلالزاده و آزادهای مثل من اینطور است که تن به ذلت نمیدهد.» فرمود: «آدمی که محصول دامن اینجور مادران پاکی است، تن به این خواری و خفت نمیدهد.» این خیلی نکته مهمی است. این تربیت مادر اینجا خودش را نشان میدهد. آن محصول عمل کثیف و خبیث مادر هم در دشمنان اهلبیت خودش را نشان میدهد.
این دشمنان خبیث مثل عبیدالله بن زیاد، فرزند مرجانه است. عبیدالله، مادرش مرجانه است. مرجانه یکی از این زنهای مشهور عرب بود در فحشا. و کسی بود که سردر خانهاش پرچم مشکی میزد. دیگر حالا من شرمم میآید بیشتر توضیح بدهم. زنهایی که از این راه درآمد کسب میکردند و مشهور بودند بین عرب، اینها را بهشان گفتهاند: «ذَواتُ الْاَعلامِ». پرچم میزدند سر خانه. هر مردی که قصد گناه داشت، میآمد سر وقت اینها. مرجانه یکی از این زنها بود. نطفه عبیدالله این شکلی شکل گرفت، در اثر این رفتارها و این داستانها. خب معلوم است بچهای که محصول همچین زنی باشد، محصول همچین محیطی باشد، چی میشود.
عبیدالله ملعون دستور داد سر مبارک اباعبدالله را وارد مجلس عبیدالله کردند در دارالاماره. این حرامزادهای که دستش به خون پسر پیغمبر آلوده است، الان هم خوشحال است بابت این جنایت. یا الله! اینجا در روایت دارد که سر امام حسین علیهالسلام را آوردند: «فَوَضَعَ بَیْنَ یَدَیْهِ»، سر را گذاشتند روبروی عبیدالله. «وَ جَعَلَ یَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ یَتَبَسَّمُ»، عبیدالله شروع کرد هی به این سر نگاه میکرد، میخندید. پسر بریده. میوه دل پیغمبر، میوه دل فاطمه زهرا. این سر را نگاه میکرد، میخندید. «وَ فِی یَدِهِ قَضِیبٌ یَضْرِبُ بِهِ ثَنَایَاهُ.» نیت کنیم این روضه هدیه باشد به شهید سرجداِی این خانه، شهید رضا اسماعیلی، که با سر بریده به ملاقات ارباب سیدالشهدا رفت. سر او را هم در طبق برای حرامزادهها بردند. عذر میخواهم از مادر شهید که اینطور روضه میخوانم. یا الله! دلها بسوزد برای پسر پیغمبر که سر بریدهاش را برای حرامزادهها بردند. گفتند اینجا در دست عبیدالله چوبی بود. همین که این سر را گذاشتند روبروش، شروع کرد با این چوب: «یَضْرِبُ بِهِ ثَنَایَاهُ»، هی به این لب و دندان مبارک امام حسین میکوبید.
زید بن ارقم آنجا نشسته بود، پیرمردی بود از صحابی پیامبر بود. تا دید عبیدالله اینطور دارد به این لب و دندان میکوبد، گفت: «ارْفَعْ قَضِیبَکَ عَنْ هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ!» این چوب را از این دو لب بلند کن! به خدا قسم خودم دیدم پیغمبر بارها و بارها با لب مبارکش این دو تا لب را بوسه زد. یا الله! این جمله را هم بگویم و روضه من تمام. زید بن ارقم! دیدی جایی که لب پیامبر بوده، لب امام حسین که لب پیامبر بهش رسیده، الان دشمن دارد با چوب بهش جسارت میکند. باید به این زید بن ارقم بگوییم: فقط این لبها نبود که جای بوسه پیغمبر بود؛ سینه حسین هم جای بوسه پیغمبر بود، گلوی حسین هم جای بوسه پیغمبر. تو تحمل نکردی یک چوب به این لبها بخورد که محل بوسه پیغمبر بود. کجا بودی وقتی که خنجر گذاشتند بر حنجره، محل بوسه پیغمبر را بریدند؟!
لعنت الله علی القوم الظالمین و یعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقیه اللیل و النهار ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتک السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
هدیه به ارواح مطهر شهدای کربلا، امواتمان، شهدایمان، شهید رضا اسماعیلی عزیز و جهت سلامتی رهبر عزیزمان، پیروزی رزمندگان اسلام، نابودی آمریکا و اسرائیل، برآورده شدن حاجات همه مسلمین، صلوات قرائت بفرمایید.