توضیح و مثال برای مغالطه ترکیب مفصل
معرفی مغالطه تفصیل مرکب بهعنوان عکس آن
خطر سرایت دادن مهارت در یک حوزه به حوزههای دیگر
استفاده تبلیغاتی از شهرت سلبریتیها و عکس با بزرگان
کاربرد مغالطه در تبلیغات انتخاباتی و سیاست
بررسی مغالطه واژههای مبهم در سخنان سیاستمداران
نقش صفات نسبی مثل «کم»، «زیاد»، «نزدیک»، «دور» در ابهامسازی
سوءاستفاده از پیشبینیها و جملات مبهم برای توجیه حوادث
ضرورت دقت در قراردادها و پرهیز از کلمات مبهم
اهمیت سواد رسانهای در کشف مغالطات عملی و گفتاری
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
عزیزان، ما از جلسه قبل تمرینی داشتید، یا با آن مواجه شدید که به نظرتان یکی از این دو مغالطهای که تا حالا گفتیم، بوده است؟ بفرمایید. (استفاده خواهران همین نبود؟) «ابهام ساختاری» یادتان هست چی بود؟ نمونه سؤالهایش را جلسه قبل داشتیم. من دو مثال «فان» برای شما آوردهام برای «ابهام ساختاری». حالا برای اینکه اول بحث، تنوعی بشود، اینجا طرف فیلترشکن ندارد، پست گذاشته: «با چی میرید تلگرام؟» این هم از کامنتهای زیرش:
۱. با صلوات
۲. با توکل بر خداوند و ائمه اطهار
۳. با یا زهرا
۴. با تکیه بر باورهای ملی
۵. با خطوط حملونقل عمومی
۶. با عرض پوزش
۷. با اجازه بزرگترها
۸. با نظر خاص مسئولین
۹. با نهایت شرمندگی از اوضاع مملکت
۱۰. با دعای خیر پدر و مادرم
۱۱. با آرزوی موفقیت و بهروزی برای همه
۱۲. با آژانس
۱۳. با زیرشلواری
«با چی میرید تلگرام؟» یعنی «با چه ابزاری»، «کی آن ابزار را وصل بکند به تلگرام؟» یعنی «با چه ویپیانی؟ با چه فیلترشکنی؟» این «با»، یکی از علل کژتابی چی بود؟ کژتابی ندارد. جمله خود "بارو" میشود اشتراک حرف را گرفت. یادتان هست؟ در اشتراک، دهمین و آخرین او عمری با ریا و خودخواهی مبارزه کرد. «بایش» یعنی «در برابر» و «در مقابل» میآید. «بای» همراه هم میآید. این پس هم از یک جهتش میتواند مغالطه مشترک لفظی باشد که «با» به خاطر کل جمله «با چی میرید تلگرام؟» (درست شد؟)
یک مثال سیاسی هم بزنیم. خیلی همین است که فردا انشاءالله تلاش میکنند ما بتوانیم به اهدافمان برسیم. مغالطه چیست؟ «مردم ما تلاش میکنند، ما به اهدافمان برسیم.» یعنی حالا «ما» الان جزو مردم شد، مقابل مردم شد؟ «آنها تلاش بکنند که شما به اهدافتان برسید.» «آنها تلاش میکنند که همه با هم به اهداف برسیم.» درست؟
بریم سراغ مغالطه سوم، «ترکیب مفصل». (اگر کوچکش را بزرگترش کنم، بزرگتر بشود!)
مغالطه «تفسیر مرکب» ناشی از این امر است که گاهی دو جمله بهصورت مجزا و یا غیرتعلیفی صادق، بهصورت ترکیبی و تألیفی در یک جمله بیان بشوند، [و] جمله حاصل، کاذب باشد. آها! یعنی یکییکیاش خوب است، درست است؛ همان ماجرای معروفی که اشاره کردند که «اگر گردنم را تکان بدهم، خوب است؟» «مشکل ندارد؟» خوب است ولی «مردهشور ترکیب را ببرد!» اینجا جزء جزءش درست است، ترکیبش مغالطه است.
به تعبیر دیگر، اینگونه مغالطه وقتی روی میدهد که کسی در جایی که ترکیبی در کار نیست، گمان بَرَد که کلام ترکیب شده است. اگر کلام بهصورت جداجدا ملاحظه بشود، صادق است؛ ولی اگر ترکیب بشود، حکم صادرشده کاذب خواهد بود.
از باب نمونه: مثلاً میگوییم «۵ زوج و فرد است.» (جمع شده: ۲ و ۳. با هم ترکیب ۲ و ۳ شده ۵. از این جهت زوج است. نه زوج ریاضی، زوج لغوی. دو تا با همدیگر جمع شد و فرد است.) «فرد است» یعنی چی؟ فرد ریاضی؛ یعنی زوج نیست، قابل تقسیم بر ۲ نیست. تناقض «زوج و فرد است» [پیش میآید]. «۵ زوج و فرد است»؛ تکتکش درست است، ترکیبش با همدیگر [غلط است].
این مثالش یککم سخت است. ما تا حالا مغالطات اینجوری نگفتیم، دیگر. (مغالطهای که چهارشنبه درس داشته باشیم، از پنجشنبه، جمعه، شنبه هفته قبل، خلاصه درگیرش باشیم.) مغالطات درستحسابی [را] فیلمبرداری میکنند. بعداً میخواهند نرمافزار بشود و اینها یادگاری بماند از ما، عزیزانی که اینجا هستند. حالا آخر جلسات گواهینامه را آنها میدهند. (اینها، دوستان، استفاده بکنیم.) انشاءالله. (اگر بشود ما در هر دانشکده یک کلاس اینجوری داشته باشیم، تحلیل مغالطات و اینها تعلیم داده بشود، خیلی خوب است.) (میدهیم، چشم، اضافه میشود آخر کار، انشاءالله.)
«هرچه زوج و فرد باشد، زوج است. پس ۵ زوج است.» این از چه غلط است؟ چون در مقدمه اول، اگر عدد بهصورت تفصیل ملاحظه کنیم، حکم صادق است؛ ولی به لحاظ ترکیب، چنین حکم[ی] کاذب خواهد بود. دو تایش با همدیگر معنای دیگری را میرساند؛ تکتکش معنا را میرساند ولی دو تایش با همدیگر [نه].
مثال بعدی: اگر کسی هم نویسنده باشد، هم ورزشکار؛ اما در نویسندگی بدون مهارت، در ورزش ماهر باشد، درباره این فرد میشود گفت که «او نویسنده است.» چه جور نویسندهای؟ عادی. همچنین میشود گفت که «او ماهر است.» جدایش «ماهر» خالی هم درست است. «نویسنده» خالی درست است، «ماهر» خالی هم درست است. چون چه ماهری است؟ ورزشکار. یعنی اگر بهطور جداگانه حکم کنیم، سخن درستی گفتیم؛ اما اگر این دو حکم را در یک جمله جمع کنیم و بگوییم: «او نویسنده و ماهر است.» (مثال قشنگ میآورم برایتان، جیگرتان حال بیاید!) خب! یا اگر بگوییم: «او نویسنده و ورزشکار ماهری است.» پیش میآید که «ماهر» مال نویسنده هم هست. درست؟
حمید نویسنده معمولی و معمار ماهری است. بگوییم: «حمید نویسنده و معمار ماهری است.» باز هم [مغالطه است]؛ چون مهارت او فقط در معمار بودن است، نه نویسندگی.
مثال فلسفی: «جسم بالقوه و بالفعل است.» [این] جسم تناقض میشود. اگر بگوییم: «جسم بالقوه است»، درست است. «جسم بالفعل است»، درست است. (یک جسم قابل تقسیم بر بالفعل و بالقوه است.) درست. با هم دارد.
«ترکیب مفصل». مفصل یعنی چی؟ «فصلفصل»، جداجدا باید بیان [شوند]. چیزهایی که باید جداجدا [بیان شوند]. جزئی از جسم بالقوه، جزئی از آن بالفعل. حکمی که به انفراد بر اجزای جسم صادق بوده، به اجتماع [کاذب میشود].
یک مثال دیگر: نیکولاس کوپرنیک در کتاب «تفکر جدید جهان» مینویسد: «جهان کروی است، زیرا تمام اجزای تشکیلدهنده آن یعنی خورشید و ماه و سیارات، همه کرویاند.» مشکلش چیست؟ ماه کروی است، درست است. خورشید کروی است، درست است. زمین کروی است، درست است. اینی که ماه و خورشید و زمین و جهان کروی است، مغالطه است. همه را با هم. همان که «مردهشور ترکیبش را ببرد!» جزجزش درست است، ولی از آن جزء نمیشود این کل را برداشت کرد.
مثال بعدیاش دیگر خیلی قشنگ است، چقدر رایج است الان در فضای سیاسی! وقتی علی دایی به سرمربیگری تیم ملی انتخاب شد، در توجیه گزینش وی گفتند که «او مربی و فوتبالیست بسیار بزرگی است.» مربی تازه مربی شده، یک سال مربی شده. دو تا را کنار هم میآورد، ذهن شما را پرت [میکند].
در فضای سیاسی چه مغالطهای خیلی رایج است اینجا؟ «فلانی استاد دانشگاه است. چرا فلانی صنعت هستهای را تعطیل کرد؟» اینکه خودش جزو مثلاً اساتید هستهای بوده [مهم نیست]. این «ترکیب مفصل»، «ترکیب مفصل»! خیلی وقتها یک چیزی تویش پنهان است، باید کشفش کنیم. جمله نیست، تصویر. کاری که با سلبریتیها میکنند این است: «این هنرپیشه و طرفدار آقای فلانی است.» انگار مثلاً این بازیگر معروف و بزرگی است. آن بزرگ بودن بازیگریاش سایه میاندازد [بر] بزرگ بودن نظر سیاسیاش و این را هم بزرگ میکند. این کار یکی از مغالطات خیلی رایج است. البته بعداً میآییم [سراغ] مغالطه مارادونا [که] کوکاکولا میخورد. بعداً بهش میرسیم، آن هم یکی دیگر از مغالطات است؛ ولی این فعلاً دو تا چیزی که ربطی به هم ندارد کنار هم گذاشته و دارد یک حکمی ازش میگیرد.
«فلانی استاد دانشگاه است.» پانصد تا استاد دانشگاه گفتند: «ما از این طرح استقبال میکنیم.» طرحی که مربوط به امنیت مملکت است. مثلاً طرف استاد ادبیات، مثلاً استاد گرافیک. مثلاً چه ربطی به امنیت [دارد]؟ پانصد تا استاد دانشگاه حمایت کردهاند. اینی که [فردی] تو یک گوشهای، تو یک جزئی، بزرگ است؛ تو یک جزئی ماهر است؛ تو بازیگری مهارت دارد؛ تو هنرپیشگی مهارت [دارد]؛ تو عکاسی مهارت [دارد]؛ این را میخواهد سرایت بدهد به مهارت او در نظر سیاسی. میخواهد بگوید این آدمی که اینقدر ماهر است، نظرش این است، اعتبار میخواهد بدهد به نظریه سیاسیاش. روشن است؟
اگر پیرامون خود نگاه کنیم، نمونههای زیادی از کسانی میبینیم که در یک زمینه خاص سرآمدند، ولی در سایر رشتهها حضور پیدا میکنند. تا اینجا اشکال ندارد. یکی که یک جایی ماهر است، یک جای دیگر هم ورود پیدا کند؛ ولی مهارت یک جای او سرایت پیدا کند به مهارت در جاهای دیگر [اشکال دارد]. اما برخی با آنان بر اساس اعتبار آنها در زمینه خاص رفتار میکنند.
حالا مثلاً یک مجتهد، حتی مغالطهای که با مجتهدین هم [میکنند]: «آقا شما فقیهی! چه ربطی به شما دارد؟ باید برود توی زمینه خودش نظر بدهد.» بعد کلیتش درست است. چون همان سایه انداخته است. آن انگاری نظرش به خاطر سایه منی که مثلاً هنرم در مکانیک، یا مثلاً منی که چه میدانم خطیبم، منی که فلانم؛ این هنر من در خطابه سایه بیندازد در اینکه من در هر چیزی ماهر [هستم]. حتی در خود رشتههای مختلف هنر، موسیقی وارد است، این حالا در نقاشی میخواهد نظر بدهد. چه ربطی دارد؟ درست شد؟
یا «این نقاشی را به فلان موسیقیدان نشان دادم، خیلی خوشش آمد.» خب چه ربطی دارد؟ نام مغالطه «تفسیر مرکب»، مگر اینکه یک حوزهای باشد که درست است شما تویش مدرک ندارید ولی حوزهای که مطالعات دارید. بله، حالا حوزه امنیت ملی سالیان سال مطالعه کرده، پیگیری کردیم. این دیگر ربطی ندارد. من الان از موضع مهندس مکانیک بودنم نیست که دارم در این مسئله سیاسی دخالت میکنم؛ از موضع کسی که سالیان سال مطالعه دارم، جریانشناسی دارم.
مغالطه بعدی، مغالطه بود، «ترکیب مفصل» بود. آن «تفصیل مرکب» است، برعکس. یعنی حالا طرف ولایتی، حوزه سیاست، پزشک اطفال است. پزشک اطفال هست، تاریخ هم خوانده، وزیر امور خارجه هم بوده. الان ماشالا سی و شش، هفت تا مسئولیت دارد. میتواند در مسائل مختلف [ورود کند]، اشکال ندارد. حالا اینجا بعضی برای شعرهای وی که خیلی پیشپاافتاده هستند، همان حساب را باز میکنند، واسه اینکه کارگردان خوبی است. حالا موسیقی را هم کار کرده، خوانندگی هم کرده. این دلیل نیست که چون کارگردان خوبی است، لزوماً خواننده خوبی باشد.
بازیگر سینمایی با استفاده از اعتبار خودش نمایشگاه عکس میگذارد. مغالطه است دیگر. مغالطه عملی است، مغالطات قولی دیگر نیست. مثلاً شما چون بازیگر معروفی هستی، لزوماً [عکسهایت خوب نیست]. میگوید: «نمایشگاه عکاسی فلان بازیگر.» خب چه ربطی دارد؟ لزوماً عکسش خوب است؟ اعتباریاتی هم میآورند. مثلاً: «فلان کس چه تأییدی از من آورده؟ من این نمایشگاه عکس را کسی گذاشته که مثلاً محمود فرشچیان در مورد او گفته که او فوقالعاده است.» فرشچیان در مورد چیه [گفته] او فوقالعاده است؟ رانندگی بوده؟ چه ربطی ندارد؟
از این کارها در انتخاباتها که فوقالعاده عجیبوغریب است: حمایت رهبری از یک چیزی را مثلاً انگشتر رهبری [نشان میدهند]. بسیار رایج است. خب عکسش با فلان عالم را مثلاً در تبلیغات میزند. عکسش با رهبری را، عیادت رهبری رفته در بیمارستان، تبلیغاتش را منتشر میکند. باز هم ربط ندارد.
اگر دیده باشید همین الان [میگویند]: «آقا اگر این اینقدر منحرف است، چرا عضو مجمع تشخیص است؟» چه ربطی دارد؟ من دیشب در عبارات رهبری میخواندم، فرمودند که «من نظرم این است که آقایان در یک جاهایی از تشکیلاتشان از افرادی که کاملاً ضدانقلابند هم استفاده کنیم؛ ولی در سران تشکیلات، مهارت و تخصص [و] جریانساز، حزباللهی باشند. این افراد [میتوانند] به بدنه جزو [باشند]. حتی لزوماً در صنعت دفاعی و نظامیمان افرادی داریم که رسماً سرسپرده شاه بودند، هواپیما را تعمیر میکند، موشک هم کمک میکند. جایگاهش تعیین بشود. جانم؟ (با میکروفون روشن) ضدانقلاب؟ بله، بله. یک جاهایی صلاحیت [را در نظر میگیریم]. ببین، صلاحیتها فرق میکند. مقامها، جایگاهها فرق میکند. یک جایی ما فقط از او کارکرد دانشی و مهارتی و فنی و تجربیاش را میخواهیم استفاده بکنیم. جان؟ بله، بله. یک جاهایی اصلاً جایگاه طرف، آن سلامت فکری، جایگاه فکری آن بحث دیگر [است]. مثلاً مجلس خبرگان، امامت جمعه، مسئولیت نهاد رهبری مثلاً در دانشگاه. این فقط بحث ما سر این است که ما یک مجموعهای که جهت هم به سمت انقلاب است، دارد فعالیت هم میکند. حالا یک آدم یک گوشهای [باشد]. نه، تو بیا بنشین ببینم اصول عقاید [چیست]. آقا! یک آدمی که چندین سال در سیستم بوده، یک بازو، یک مشورتی برای رهبری به اسم مجلس تشخیص [مفید است]. مهارت دارد، نظام را میشناسد. عنادی هم، یعنی عمدی برای عناد با نظام هم ندارد. خب این آدم سیستمی [است].»
برخی تمایز بین مهارت وی در بازیگری و عکاسی نمیگذارند. ورزشکاری نامزد انتخابات شورای شهر میشود. از عجایب این است که مایکل فیلیپس (فِلپس است دیگر، فیلیپس آمریکاییها!) چهل تا مدال جهانی دارد، ولی هنوز برای شورای شهر ثبتنام نکرده است. از عجایب [این است که] مدیریت شهری سر در بیاورد و مردم به اعتبار مدالهایش قصههای مجید [را] بازی [کنند]. مردم میشناسند، خوششان میآید، دوستش دارند. مجری برنامه کودک بوده، مثلاً کشتیگیر بوده، بندهخدا وزنهبردار. خیلی [ها] قدرت سیاسی را به دست میآورند. عدهای میخواهند برای مقام علمی هم [کوشش کنند]. در آیینمان هم داریم. حالا طرف مقام سیاسی دارد، میخواهند به واسطه مقام سیاسی بهش مقام علمی هم بدهند. الحمدلله آیتالله زیاد داریم جمهوری اسلامی. داداش، داداش! عرض کنم که طرف میآید یک مدتی یک جای مشغولیتی دارد و الان داریم کسی را که در زمره مراجع به حساب میآید، تنها رزومه چیزش این بوده که نایبرئیس اول مجلس شورای اسلامی بود. و این کمکم احساس کرد که من چقدر به درد مرجعیت میخورم؟ (آیا بیات زنجانی رفیق فابریک زندانیهای موسوی و کروبی اینها یوسفند؟ یوسف صدی؟) مقام سیاسی مقام علمی میآورد برای طرف؛ چون طرف را در موضع سیاسی زیاد [میشناسند]. شهرت یکی از ویژگیهایش این است: شهرت خیلی مغالطهخیز است، خیلی فریبدهنده. سلبریتیها خیلی مانور میدهند. حرف علمی، حرف کوروش و حرف [کس دیگری] را به اسم کوروش میزنند. بازیگران متن سناریو را به زور حفظ میکنند، بیانیه داده، موضوع علمی! مثلاً خب این را گفتیم تا متوجه بشویم [که مغالطات] حتماً بهشکل گفتاری نیستند و گاه بدون تصریح به آن، بهشکل عملی بسیار زیانبارتر خواهند بود.
در سی سال اخیر، برخی که به اعتبار دانش فقهی خود دست بالا میتوانستند حائز قضاوت شوند، سر از مراسم فرهنگی، سیاسی، امنیتی، هنری، اقتصادی و مانند آن درآوردند. (میگوید: «گفتم که میخواهی من را وزیر اطلاعات بگذاری؟ من چیز ندارم ها! یا زهرا مادرت کمکت میکند! حسین قلیخانی، فلانی!») خلاصه حواستان به اینها باشد. «یا زهرا! بزن دکمه را با توسل به حضرت زهرا، سید اولاد پیغمبر!» رای [دادن اینگونه] مغالطه چهارم، تفصیل مرکب (عکس مغالطه قبلی).
وقتی واقع میشود که در جملهای به موضوع یا مبتدای جمله، یک صفت یا محمول مرکب اسناد داده بشود، حکم این جمله در حالت ترکیبی صادق است. (جمله را از حالت ترکیبی خارج کنیم و موضوع را بهطور جداگانه با هر یک از اجزای محمول در دو جمله مستقیم بیان کنیم.) همان که عرض کردم، شما میتوانید بگویید: «آیا ولایتی دیپلمات و پزشک ماهری است؟» این درست [است]. ولی اگر گفتید که مغالطه سیاستمدار بودن دیپلمات بودن است. مغالطه انسان در جایی که ترکیب وجود دارد، گمان میکند که کلام بهصورت تفصیل ملاحظه شده است. گیر داشت: «پنج زوج و فرد است.» در صورتی درست است که دو جزء بهصورت ترکیب بر ۵ حمل بشود، ولی اگر بهصورت جداجدا بر آن حمل بشود، مسلماً کاذب خواهند بود. «عدد ۵ تنها فرد است.» الان این یک سوال است که جزء، جزء همه غلط است یا نه؟ اگر مثلاً ما یک جزئی را از روی آن حذف بکنیم، این میشود چند تا مثال درباره اسب کوتاه قد.
میشود گفت که «این حیوان یک اسب کوچک است.» «یک حیوان کوچک است.» حیوان کوچک به سوسک هم میگویند. حیوان کوچک به قورباغه هم میگویند. «حیوان کوچک» [یعنی] اسب کوچک است، یعنی در قیاس با سایر اسبها کوچک است. «حیوان کوچک است» یعنی با سایر حیوانات کوچک است. کجا سایر حیوانات نسبت به اسب بزرگترند؟ «یک فیل کوچک است.» «یک حیوان کوچک است.» فیل کوچک هم ده برابر همه ماست. پس «فیل کوچک» با «حیوان کوچک» او یک حیوان و فیل، یک معنا دارد. «او یک حیوان کوچک است» یک معنای دیگر دارد. کدامش درست است؟ «فیل کوچک است»، «حیوان کوچک»؟ اگر گفتی میشود مغالطه چی؟ «تفسیر مرکب» به «ترکیب مفصل». هابیل، قابیل؛ هابیل را کشت یا قابیل را کشت؟ خب.
محمول این جمله عبارت «اسب کوچک است» که بهصورت مرکب و با هم بر موضوع خودش [یعنی] موضوع [جمله] نسبت دادهایم. یکی اینکه «این حیوان اسب است» و دیگر آنکه «کوچک است». بگوییم: «این حیوان، حیوان کوچکی است.» اینجا دچار کوچک بودن آن اسب خاص در قیاس با دیگر اسبهاست، ولی در قیاس با بسیاری از حیوانات کوچک به شمار نمیآید.
«یک ژاپنی بلندقد است.» آها! پس او بلندقد است. «ژاپنی بلندقد است»، نه در قیاس با سایر ژاپنیها بلندقد است، ولی لزوماً انسان بلندقدی نیست چون ژاپنیها عمدتاً قدشان کوتاه است.
«او آدم خوبی است؛ زیرا در تحقیقی که در کارخانه انجام دادم، همه کارگران و کارفرمایان بر این عقیده بودند که او کارگر خوب و کوشایی است.» «کارگر خوب و کوشایی» ربطی به «آدم خوبی» ندارد. «موجودات منظم خوباند، زنبوران نظم دارند، خیلی خوباند.» نظم را سرایت میدهد. اینکه یکی منظم است، سرایت میدهد به کجا؟ به اینکه جامعه پیشرفتهای است، متعالی است، در همه ابعاد سعادتمند، بهشتی. اخلاقشان هم لزوماً خوب است چون نظم دارند. پس لزوماً اخلاقشان هم خوب است. جدا کرد! نظم چیزی است، اخلاق چیز دیگری است، انسانیت چیز دیگری است.
یک مقاله بنده نوشتم، این را اگر پیدا کردید که خودم شاید پیدا نکنم که اسمش یادم رفته الان. (بله، عنوان مقالهاش یادم نیست.) کبوترخانه میبد رفته بودیم. برنامه برای تلویزیون داشتیم. کبوترخانه میبد یک کبوترخانه قدیمی سیصد سال قدمت دارد. کود پرندهها اولین کشوری که ازش استفاده میکرده، ایرانیها بودهاند. زرادخانه هستهای بوده آنجا. از کود پرنده، کدام پرنده؟ خیلی قوی است دیگر، مواد شیمیایی. اینها چکار میکردند؟ مغز ایرانی واقعاً چیز عجیب [ی است] و برنامه گنجنامه [از] تلویزیون نشان [داد]. البته اونی که در تلویزیون نشان دادیم با یک موضوع دیگری.
یک ساختمان است، کبوترخانه. از بالا چهار تا در دارد. دیدید؟ کیا کبوترخانه دیدند؟ خودش را دیدید یا در فضای درس و بحث و اینها مثلاً باهاش مواجه شدید؟ (شما اصفهانی، آسیات زیارتی. بله، عرض کنم که «زیارتی» بهش چسبید. چه مغالطهای بود؟ «ترکیب مفصل»!) «ترکیب مفصل».
کبوترخانه از بالا درهایش باز بود. بعد اینها یک چیز عجیبغریبی ساختند. هر کبوتری یک غرفه مثلاً بیست سانت در ده سانت داشته. اینها شبها میآمدند آنجا میخوابیدند. بعد از جهت گرمایشی، جای خیلی خوبی بوده. یک جور هم طراحی کرده بودند [که] داخل بیایند، که اینها را بخورند. یک امنیتی برای اینها درست کرده بوده. یک گرمایی هم درست کرده. یک دانهای هم میریخته اینها شب فقط بیایند آنجا بخوابند. شب که میخوابیدند، کلی کود درست میکردند. میرفتند صبح این کودها را جمع میکردند، میفروختند. گفتم: «تمدن غرب این است. تمدنی [که] امنیت تو را تأمین میکند، رفاهت را تأمین میکند، جایت را مرتب میکند، همهچی بهت میدهد که کودت را بگیری.» آنهایی که رفتهاند و زندگی کردهاند، خوب میفهمند حرف [من] یعنی چی. یک سطحی دارد، از آن سطح بالاترش را اصلاً نمیتوانی تصور کنی. اکثر وزرا، فلان [ها]، فکر این نیست که من یک روزی وزیر بشوم، من یک روزی رئیس بشوم.
پس این هم از آن مغالطاتی بود که اینها چون منظماند، پس پیشرفتهاند. نظم ربطی به پیشرفته بودن [ندارد]. پیشرفتگی مؤلفههای فراوانی دارد. یک جامعه پیشرفته، جامعهای نیست که لزوماً در ابعاد مادی و هندسی و صنعتیاش پیشرفت [کرده باشد]. ببین! حالا کشورهای حاشیه خلیج فارس، دبی، امارات، آمریکا، به خاطر برجهایش مگر پیشرفته نیست؟ برای ساختن پیشرفته؟ آنها میگویند: «نه، خود ماها که پیشرفته نمیدانیم اینها را.» «عرب فلان فلانشده!» عجب جایی است. اینجوری است دیگر.
بریم مثال بعد. اینجا چند تا مثال داریم. او [اسم] اصلی مغالطه، «واژه مبهم» است. (اگر برسیم امروز.)
مثال دوم: از آنجا که مقدار کافی نمک طعام یا کلرید سدیم در غذای روزانه برای سلامتی افراد لازم است، اجزای آن یعنی کلر و سدیم نیز برای سلامتی [لازم است]. (کلرید سدیم بزن!) هم کلر خوب است، ترکیبش خوب است. «مردهشور جزجز تو را ببرد!» میمیرد. برعکس خربزه و عسل است. خربزه و عسل را با هم بزنیم به یاران شهیدت میپیوندی؛ ولی این یکی را جزء بزنی، میروی آنور. ترکیب کلر به تنهایی کشنده است، سدیم هم به تنهایی کشنده.
یک مثال فلسفی هم دارد: «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها.» (بسیط حقیقت، فلسفه صدرایی.) اشاره [ای است]. اگر نگرفتی، ولش کنید، اصلاً روش مانور ندهید، کل دینتان به باد میرود. «بسیط الحقیقه» این یکی از مبانی بسیار مهم ملاصدراست. «بسیط الحقیقه» که خدای متعال است، «همهچیز هست، تو هیچی نیست.» نه، «خدا همهچیز هست، تو و لیس همهکاره هیچکاره.» شنیدید؟ جفتش با هم درست است. معلوم میشود که یک جایگاه مهمی دارد، ولی عرضه ندارد. «بسیط الحقیقه کل الاشیاء»، همهچیز هست، هیچی هم نیست. «همهچیز و هیچچیز»، این میشود خدا. (سنگین بود!)
بریم بعدی. مثال سوم [در] موضوعات مختلف. ما مثال میزنیم که شما با مغالطات آشنا [بشوید]. اگر بپذیریم آقای فلانی غزلسرای خوبی است، نمیشود نتیجه گرفت که شاعر خوبی هم هست. با این استدلال که هر غزلسرایی لاجرم شاعر هم هست. چرا؟ خوب بودن او در قیاس با همتایان خود در غزل سرودن، مفروض گرفته شده؛ ولی با توجه به اینکه امروز اکثر شاعران یا در اوزان نیمایی شعر میسرایند یا شعر بیوزن میگویند (سفید)، معلوم نیست که در قیاس با این جمع، او را بتوان شاعر متوسطی هم ارزیابی کرد. غزلسرا با شاعر تفاوت [دارد]. شاعر اعلا، نیمایی [شعر] ۴۹. میگویند: «هر غزلسرایی لزوماً...» «هر فوتسالیستی لزوماً فوتبالیست خوبی [نیست].» فوتبالیستهای معروف گفتند که دفاع چی؟ اتوبوسی. اینجا بگوییم دفاع مینیبوسی. محترم که همه بهشان ارادت دارند. فوتبال میگوییم دفاع اتوبوسی، اینجا چون فوتسال دفاع مینیبوسی.
حالا طرف در فوتسال، تفصیل مرکب، ترکیب مفصل. آن دوتایی که باید جزجزو باشند، به هم میچسبند، میشود «ترکیب مفصل». اینهایی که باید با هم باشند، جدا میشوند، میشود «تفصیل مرکب». ترکیب، تفصیل، تفصیل، فاصله انداختن. حالا در فوتسال یکی از اینها قهرمان فوتسال بود، آوردنش در فوتبال، یک پاس نمیتوانست بدهد. تاریخ فوتسال بینظیر بوده. در فوتبال پنج دقیقه هم نمیتوانست بازی کند. آن توپش آنجا توپ تنبل است، اینجا توپش فلان [است]، آنجا پاسش اینجوری است. ربطی ندارد. لزوماً کسی [که] فوتسالیست خوبی باشد [دلیل نمیشود که] فوتبالیست خوبی باشد. درست شد؟
بسیاری با این استدلال که فلان کس در رشتهای سرآمده است و دانستن این پیشفرض درست که او انسان نیز هست، به این نتیجه میرسند که وی انسان خوبی است. بعضی رابطههای عاطفی به همین دلیل نادرست شکل میگیرند (از مغالطات ازدواجی). و تنها با گذشت زمان به نادرست بودن آن فکر میکنند. هر دانشمندی، هر بسیجی، هر حزباللهی، هر [فرد] خیلی مؤمنه، هر نماز شبخوانی (هر نماز شبخوانی!)، هر آدم ساکتی. درست شد؟ ساکت بودنش را هم [نمیتوان] به نجیب بودنش [ربط داد]. نه، فقط ساکت داریم. آب پیدا نکردی [که] پیدا کند.
«فلان هنرمند به آثارش شبیه نیست.» همه شنیدهایم. این استنتاج برگرفته از جایی است که بگوییم: «فلانی مثلاً کارگردان خوبی است، پس انسان خوبی هم هست.» خانمی با خواندن اشعار سهراب سپهری به این نتیجه رسیده بود که خود وی هم دارای شخصیت بسیار گرم و عاطفی [است]. ناصر تقوایی را واسطه کرده بود تا او را ببیند، [و] تا سهراب [را] (و بدون توجه به هشدارهای ویژه چنین نیز کرد.) آقا! نمیخواهد بروی. نرو! خوب نیست ها! ببین همان سهراب سپهری در شعر باشد برایت بهتر است. [اگر] ارتباط داشته، معلوم نیست سهراب با او چه برخوردی کرده بود که پس از آن حتی نمیخواست نامش را هم بشنود. (سرش شلوغ است، در حالات خودش است.) باغ سهراب ما رفتیم، این هم برنامهاش را ساختیم، توی کاشان بود، روستای چی بود؟ یکی از روستاهای اطراف کاشان. خیلی هم باغ باصفایی بود. بله.
حالا این مثلاً بگوییم که این در این فضا زندگی میکرد و اینها، مثلاً سنتی بوده. لزوماً آدم سنتی [نیست]. توی باغی بوده، مرغ و خروسها و گاو و گوسفند و فلان و سنتی بودنش. هر کسی که یک حرفی بزند که این را قدیمیها میزدند، میگوید: «این آدم متحجری است.» «این سنتی است.» «فلانی سنتی بیست هزار سال پیش این حرف را میزند.» بعد اینها جالب است: «خلیج فارس که آقا شش هزار سال سابقه دارد!» بعد جالب این است که کوروش عقبتر است یا پیغمبر ما؟ پیغمبر ما! خیلی چیز عجیبغریبی دیده میشود در اینجور آدمها. آنها میشوند عرب! بعد مثلاً از فلان طایفهای [هستند]. وقتی میگیرد، شخصیت عرب درشان هست. چه میدانم ملیتهای مختلف. حالا مثلاً الان با افغانها، مردم شریف افغانستان. «بوعلی افغانی»، «مولوی افغانی»، «آخوند خراسانی افغانی»! «افغانی!» خیلی چیزهای عجیب و جالبی. بوعلی با آن عظمت. افتخار [است]، میدانی زبان فارسی بوده. مال ایران که نبوده، البته آن موقع ایران همهاش یکی بوده. در واقع عراق و ایران هم یکی بوده. این را هم بدانید. ایران و عراق هم یکی بوده. اصلاً میگفتند «عراق عرب»، «عراق عجم». به ما میگفتند «عراق عجم»، ایران نبود. «عراق عجم» بوده.
مغالطه پنجم: «واژههای مبهم». اینها به درد میخورد این حرفهایی که میزنیم یا نه؟ این مغالطه در [کار] گوینده یا نویسنده [روی میدهد]. از لغات خیلی مهم و خوب است، خیلی رایج. نویسنده از لغات [و] واژههایی استفاده کند که به علت ابهام و عدم تعین [در] سخن، سخن او را غیر [شفاف میکند]. کلمات مبهم چقدر دارند استفاده میکنند! به این ترتیب که در هر شرایطی بتواند ادعا کند سخن او هنوز صحیح و پابرجا [است] و به این وسیله خودش را از هر اعتراض و انتقادی مصون بدارد.
«من گفتم صدروزه مشکلات را حل میکنم.» مگر اینکه عقل آدم کم باشد. «صدروزه راه برونرفت را نشان میدهم.» «من گفتم که در سال میشود هشتصد هزار تا شغل ایجاد کرد.» گفتم: «اگر صنعت گردشگری بگیرد.» «من گفتم همه تحریمها را برمیدارم.» (تحریمهای مربوط به هستهای.) راحت.
مثال اول: وقتی آمریکا میگوید: «ما در کشورهای دیگر مداخله نظامی تمامعیار نمیکنیم؛ ولی در شرایط خاص، اعتمادسازی طرف مقابل متعهد شده، اعتماد ما را جلب [میکند].» اعتماد چقدر؟ تا کی؟ کجا؟ اگر هر جا احتمال بدهیم که دارند برای صنعت موشکی [و] صنعت نظامی فعالیتی میکنند، بگیریم هر جا؟ هر جایی یعنی تحقیقاتی؟ یا هر جا بیت رهبری، معاهده حرم امام رضا، آن زیر نکند ذراتخانهای چیزی!
«در شرایط خاص، جنگ محدود را میپذیریم.» میگوییم که این سخن مبهم و مغالطهآمیز است؛ زیرا دامنه جنگ به هر میزانی که گسترش یابد، جنگ محدود است. «شرایط خاص جنگ محدود.» تو شرایط خاص یک جنگ محدودی میکنیم، جنگ محدود است.
«من گفته بودم که خرج این مهمانی مبلغ معقولی خواهد بود و مسلماً با توجه به مهمانی برگزار شده، این مقدار کاملاً معقول است.» «ما گفته بودیم عزت ملت ایران را حفظ [میکنیم].» «ما میخواستیم از رئیسجمهور آمریکا تعهد بگیریم ولی نتوانستم تعهد بگیرم، به تعهدمان هم عمل کردیم ولی آنها ندادند.»
برخی واژههای مبهم، صفات نسبی هستند. آقا! این نسبیها پدر [را در میآورند]: نزدیک، کم، زیاد، کوچک، بزرگ. چقدر؟ برای کی؟ محدوده دارد؟ مگر نزدیک خوب است؟ این بد است. حتی زشت [و] زیبا. در اوج زیبایی یک نفر [را] میبینی، متحول و متحول میشود. جان؟ (آفریقاییها تعریف، مثلاً عاشق یک دختر آفریقایی شده. به شما ده میلیارد دلار هم بدهند، نمیروی پنج دقیقه ببینیش. میپرستد این را، به جون افتاده تو را. هواپیما خواستگاری میکند!) نام نسبی است. در نگاه من، مودب و باهوش. فلانی را مودب و باهوش یافتیم.
کمیت مبهم، مثل زیاد، اندک، خیلی کم، اینها ابزار رایجی برای مغالطه است. اصلاً هر جمله [ای] دیدید از اینها داشت، حساس [باشید]، فریب [میاندازد]. یک وقت میخواهد بشارت بدهد، این نزدیک بودنش هم به حسب یک معنایی، به حساب یک چیزی است. قیامت هم میگوید: «قیامت نزدیک.» ایالت؟ اول باید ظهور رخ بدهد بعد قیامت بشود، غریب. یا مثلاً: «إن الساعة لآتية.» کی آن آیه قیامت را نزدیک میبینی؟ «کلَمح البَصَر» (واسه چشم به هم زدن). قُرب دیگر است. زمانی نیست، قُرب اشرافی. الان مرگ به ما نزدیک است، زماناً یا اشرافاً؟ الان ما با مرگ چقدر فاصله داریم؟ یک نفس. چقدر فاصله داریم؟ ممکن است پنجاه [سال]. حیثیت نسبتها را باید لحاظ کرد. لزوماً هر جا که نسبت آمده، مغالطه نیست. حیثیت اشراف بر شما و فاصله مکانتی، نه فاصله مکانی. فاصله مکانتی، فاصله مکارتی. ما با مرگ هیچ فاصلهای [نداریم]. (پلی استیشن!) زمانی و مکانی. چقدر من و با قبر چقدر فاصله داریم؟ یک نفس. (سلام نجف دو هزار کیلومتر فاصله است، حداقل دو هزار کیلومتر.) ولی چقدر فاصله با همان قبر است؟ چقدر فاصله دارد؟ یک نفس. حیثیتها را باید لحاظ کرد.
کسی ادعا کند که پول کمی دارد. این برای جواب، حالا من به آقایون میگویم، خانومها نشنوند. آقا! هر وقت خیلی پولم کم است، مثلاً زود میآیم، «به زودی میخرم برایت.» «به زودی فردا.» خلاصه این واژههای مبهم، کم، زیاد، اینها به حسب چی [است]؟ پولش کم است؟ سوادش کم است؟ سوادش زیاد است؟ گفتند که آقا با کامپیوتر چقدر [بلدی]؟ گفت: «خیلی.» در آن حد دیگر نه خیلی. به حسب چقدر؟ مثلاً این بچه خیلیخیلی نخبه است. یعنی چی؟ یعنی شاگرد اول کلاس اول؟ شاگرد ممتاز؟ ممتاز چه کلاسی؟ شاگرد ممتاز بوده. شمایی که از یک دانشگاه درپیتی مدرک گرفتی، میآیی به منی که دکترای شریف دارم، داری فلان چیز را میگویی؟ چهبسا یک کسی توی دانشگاه معمولی شهرستان دیگر، صد برابر یکی دیگر درس خوانده. خیلی [این مورد] رایج است.
بعد از تحقیق معلوم میشود که بیست میلیون تومان دارد. گفتم: «پولم کم است.» خانه خریدن کم است. نه، ما برای بستنی خریدن میگفتیم. خانه خریدن میگفتم. چنین کسی در برابر اعتراض دیگران میتواند بگوید که: «بیست میلیون تومان که پولی نیست، یک خانه مناسب هم نمیشود باهاش خرید.» خانه مناسب هم تازه چیست؟ از آن طرف ممکن است کسی بگوید پول زیادی دارد. معلوم میشود که دویست تومان پول داشتی. بعد میگوید: «با دویست تومان میشود صد [تا]، صد تا دو تومانی میاندازی؟ مگر پول کمی است؟»
یا مثلاً کشوری که روی کمربند زلزله قرار دارد. مسئولان سازمان زمینشناسی میگویند: «وقوع زلزله در آینده قطع[ی است].» و در اینجا از آینده معین قطعاً یک زلزله میآید. کی میآید؟ سال دیگر؟ دو سال دیگر؟ همهاش میشود آینده. «در آینده قطع[ی].» اگر از ثانیه بعد از اتمام این جمله تا دهها سال بعد هم زلزله در کشوری زلزلهخیز اتفاق بیفتد، میتوان [گفت]: «ما گفته بودیم زلزله میآید.»
مشهور [است] که یکی از فالبینان، یکی فالبینها از این مغالطه استفاده میکنند. یکی سیاستمداران، یکی فالبینها، یکی سیاستمدار. فالبینها در جواب مراجعهکننده میگویند: «یکی از نزدیکان دشمن توست؛ ولی تو با توجه به کار خوبی که یک هفته پیش کردی، بر او پیروز میشوی. تو آرزویی داری که به کسی نگفتهای. کسی هوای تو را دارد که فکرش را هم نمیکنی. یک قد درازی هست، با دشمنی دارد.» این عبارات را به سادگی میشود بر اشخاص دور و نزدیک تطبیق کرد و افراد سادهلوح آن را باور میکنند.
پیشبینیهای نوستراداموس را به سادگی میشود بر رخدادهای گذشته یا معاصر تطبیق داد و ادعای صحیح بودن آنها را داشت. نوستراداموس که اهل علوم غریبه و پیشگویی بوده، مجموعه سرودههایی دارد که بهعنوان پیشگوییهای نوستراداموس مع [روف] و به زبانهای مختلف و از جمله فارسی همراه با شرحش ترجمه شده. این اعتقاد وجود دارد که نوستراداموس همه [چیز] از انقلاب فرانسه گرفته تا ظهور هیتلر و حتی انقلاب اسلامی [را پیشبینی کرده است]. نکته قابلملاحظه در پیشگوییهای او ابهام آنهاست که موجب شده با وقایع گوناگون قابل انطباق باشد. میگوید: «سیل و طاعون بزرگی برای زمانی دراز به شهری بزرگ حملهور خواهد شد.»
گفتیم: «مغالطه هر جایی حرام نیست.» یک وقتهایی واجب است. یک وقتهایی باید طرف مقابل را به اشتباه بیندازی. اگر پسفردا مسئول جمهوری اسلامی شدی، پای میز مذاکره نشستیم، تا میتوانیم برای دشمن مغالطه کنیم. تو [این را] بدانش، اهل بیت خیلی وقتها مغالطه کردهاند. بله، مغالطه درست [است]. مغالطه جاهای لازم، مثل توریه. توریه مگر دروغ نیست؟ دروغ واجب. مغالطه واجب [است و] اهل بیت میدادند. رو هوا اینها را میزدند. اهلش بفهمند، دشمن هم نتوانست استفاده بکند.
«اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخرین تابع له علی ذلک.» (اول، دوم، سوم، کین؟ اولین قابیل، دومی نمرود، سومی...) اولی از کی؟ از کجا؟ حل است؟
دوستان بهاری سپاه قدس مانع جلو افتادن ظهور! برخی وبلاگنویسان در حالی که میتوانند تحقیقات مفیدی انجام بدهند یا رمانهای خوبی بنویسند، وقت خود را [صرف] تولید محتوای بیارزش در وب میکنند. «بیارزش» از کجا معلوم میشود که اونی که در نظر نویسنده بیارزش است، از دید بسیاری با ارزش نباشد؟ متر و معیار ارزشمندی یک یادداشت در عالم مجازی چیست؟ هر کسی میتواند از این متن برداشتی داشته باشد. اشکال یافتن مصداق را هم رد کرد یا پذیرفت؟
مثال پنجم، گفتیم صفات نسبی و کمیت مبهم. واژه مثل دور و نزدیک و ارزان و گران و اینها. عباس عبدی در اوایل حمله اسرائیل به جنوب لبنان نوشت: «بعد از پایان حمله اسرائیل مشکلات حزبالله تازه آغاز خواهد شد.» «بعد از حمله.» بعدش میتواند از نیم ساعت بعدش باشد تا صد و پنجاه سال بعد. میگوید: «امام حسین چوب خشونت کی را خورد؟ باباش علی بن ابیطالب.» آن خشونت بعدش یک همچین خشونتی میآید. «همه مشکلات ما از وقتی رخ داد که به سفارت آمریکا حمله کرد.» همش مال بعد سفارت سفارت است. لزوماً از آنجا نشئت گرفته؟ یعنی ما به سفارت حمله نمیکردیم [مشکل حل میشد]؟
«با مرگ بر آمریکا، برجام ناقص شما باعث نقض [برجام شد].» «مرگ بر آمریکا که میگویی، باعث میشود که آن نقض بشود.» جملات معروف ماست. در فضای مجازی شهید حججی را که کشتند، گفتیم که: «روزگار عجیبی است! هفتادساله ها برای قدرت دستوپا میزنند، دهه هفتادیها برای...» بعد یکی دیگر هم این بود: اینکه میگویید «اگر مرگ بر آمریکا نگوییم، مشکلاتمان حل میشود.» لباس شهید حججی چی نوشته بود؟ «جان خادم المهدی.» «جان خادم المهدی» حججی روی سینهاش. مهدی نمینوشت، سرش را نمیبریدند؟ کشتند. مترو ژاپن که همه چیز [خوب است]. اینها را دارند میبرند. نمیگذارند اینها از خودشان سرباز داشته باشند. مگر کسی «مرگ بر آمریکا» میگوید؟
در این جمله «بعد» یعنی دقیقاً کی؟ دو هفته؟ دو ماه؟ دو سال؟ بیست سال؟ هر وقت چنین اتفاقی بیفتد، «بعد» به شمار میرود. هر وقت هم بعدش، گفتیم بعدش دیگر. بعدش پیش میآید. مشخص است که نمیشود از وی انتظار داشت مانند پیشبینی وضع هوا، با دقت زمان فرا رسیدن مشکلات حزبالله را بیان کند؛ ولی در صورتی که مدتی مشخص از آن زمان گذشت و ما دیدیم که آنها گرچه از سوی عدهای به خاطر تحریک اسرائیل ملامت شدند، ولی با اولین ناکامی نظامی اسرائیل در طول دهههای گذشته، عملاً محبوبیت نسبی به دست آوردند. میگوید: «آقا! بعد برجام گلابی و سیبش کو؟» گفتیم: «بعد دیگر. صبر کن دیگر.»
مثال آخر: برای اجتناب از این مغالطه، همیشه باید نسبت به استعمال کلمات مبهم حساسیت نشان داد. در مواردی که احتمال خطا و خلاف وجود دارد، بهویژه در تنظیم قراردادها، بازیهایی که مستأجرها با صاحبخانهها درمیآورند، صاحبخانهها با مستأجرها درمیآورند، چیزها درمیآید. کیه؟ این عقدهای محضری. یک چیزهایی من شنیدم، چیزهایی میبینم. داماد چه بازی سر این خانواده عروس [در آورده]. یک واژه آن وسط، واژه مبهم گذاشته، کل فامیل اینها را نابود [کرده است]. «در صورت صلاحدید مثلاً فلان چیز، فلان میشود.» صلاح؟ یا باید از این کلمات اجتناب بشود یا مراد و مقصود از هر یک بهصورت دقیق و تعریفشده مشخص [شود]. دقیقاً کی؟ این «بعد»، «کم» یعنی دقیقاً چقدر؟ مشخص.
در همه جای دنیا تصادف رانندگی وجود دارد. بالاخره هیچکس که معصوم نیست. «معصوم باشد؟» معصوم نیست. تمام شد دیگر. با رگبار ببند. «آقا! هر کسی بالاخره یک چیزی توی پروندهاش دارد.» «نحوه کاری کردن تا...» «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها.» اینها هم بالاخره الکی که نمیشود به کسی یک چیزی را نسبت داد. «همه جای دنیا تصادف رانندگی وجود دارد.» اما اینکه به چه میزان بسیار متفاوتی. در کشوری سالانه حدود بیست و پنج الی سی هزار کشته در رانندگی، این هم تصادف وجود دارد. در کشور دیگر هم بهطور میانگین پنجاه کشته در سال [دارد]. تصادف رانندگی. «تورم که همهجا هست.» «آلودگی هوا که همه جای دنیا است.» «همهجای دنیا هست.» بالاخره اختلافی پیش میآید. «همه با هم اختلاف نظر دارند.» در مورد فلانی فحش. «همه با هم اختلاف [نظر دارند].» ما نباید اختلاف نظر داشته باشیم. «من به اختلاف نظر، به فحش کار داریم.» محدوده اختلاف نظر. اختلاف نظر را گشادش کنیم، فحش [هم] یک جوری بچپد آن وسط [که] اختلاف نظر [باشد].
مثالهایش را دیگر انشاءالله یک ماه رمضان فرصت دارید. سخنرانیهای مختلفی در ماه رمضان خواهید شنید. روزنامهها را میخوانید. خلاصه انشاءالله که آره، ببینید که چکار میتوانیم بکنیم. مغالطات برای بعد از ماه رمضان. این پنج تا مغالطه که هر بزرگواری یک برگه به ما [بدهد]. انشاءالله. التماس دعا داریم از همه خواهرها و برادرها. ما را حلال کنید. انشاءالله که ماه سرشار از برکت و معنویت داشته باشید. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...