
جلسه نهم : مغالطه تفسیر نادرست
این جلسات کارگاهی «تحلیل مغالطات» با رویکردی کاملاً رسانهای برگزار شده است؛ جایی که استاد با زبانی ساده، طنزآمیز و مثالهای واقعی از سیاست، تاریخ و زندگی روزمره، پیچیدهترین خطاهای منطقی را باز میکند. هر جلسه پر است از نمونههای عینی؛ از مناظرههای مشهور و سخنان سیاسیون گرفته تا برداشتهای غلط از قرآن و تاریخ اسلام. شیوه تدریس تعاملی و کارگاهی است؛ استاد مدام پرسش میپرسد، مثال میآورد و مخاطب را وارد ماجرا میکند تا خود او مغالطه را کشف کند. نتیجه این دوره، یاد گرفتن مهارتی جذاب است: دیدن پشت پرده سخنان و رسانهها و ایستادن در برابر فریبهای زبانی و فکری
نمونههای تاریخی از مغالطه تفسیر نادرست
تحریف واقعه شهادت عمار یاسر در جنگ صفین
سوءبرداشت از هدف قیام امام حسین (ع)
تفسیر نادرست از صلح امام حسن (ع) و اقتدار امیرالمؤمنین (ع)
چرایی سکوت رهبری و تجربهکردن مردم در سیاست
خطرات دوقطبیسازی سیاسی در ایران معاصر
تفاوت گفتمان با اشخاص در مدیریت جامعه
مغالطه تأکید لفظی و تأثیر آن در رسانه و سیاست
تفسیر نادرست از نقد پیامبر (ص) و جایگاه معصومین
تحریف معنای بیعت با امیرالمؤمنین (ع) و اصالت رأی مردم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
مغالطه بعدی که داشتیم، «مغالطه تفسیر نادرست» بود و مثالی برای آن قرار بود [بیاوریم].
رئیس کارخانهای احساس میکند تعداد کارگران در یکی از بخشهای کارخانه زیاد است و در بخش دیگر، کارگران اندکی وجود دارند و با کمبود نیرو مواجهاند. در این حالت طبیعی است که رئیس کارخانه برای برقراری تعادل نیرو میان بخشهای مختلف، چند نفر را از بخش اول به بخش دوم منتقل کند. حال کسی با نقل و بازگو کردن این اقدام رئیس به دیگران میگوید: «آیا میدانید چرا رئیس این کارگران را منتقل کرد؟ دلیلش این است که از آنها راضی نیست و میخواهد با این کار مقدمات اخراج آنها را فراهم کند.» این مشکلش کجاست؟
اینکه اگر مثلاً فلان چیز خوب بود، آمریکا مثلاً اگر به ضرر ما نبود از برجام بیرون نمیآمد؛ چون برجام به نفع ما بود، آمریکا از آن بیرون آمد. این «تفسیر نادرست» است. حالا تا قبلش میگفتند که اگر برای آمریکا ضرر نداشت، تاکنون از آن خارج شده بود؛ یعنی چون ضرر دارد، خارج نمیشود. وقتی خارج شد، چرا خارج شد؟ چون برای ما نفع داشت. این روش، «تفسیر نادرست» است.
**مثال دوم:**
عمار یاسر یکی از مؤمنان راستین و از اصحاب واقعی پیامبر اکرم (ص) است. نقل است که روزی مسجد مدینه را میساختند و عمار در انجام این کار تلاش زیادی میکرد. پیامبر اکرم (ص) جملهای درباره عمار گفتند که: «یا عمّار، تقتلک الفئة الباغیة.» (ای عمار، گروه ستمگر تو را خواهد کشت.) از آن روز به بعد مسلمانان وجود عمار را مقیاسی برای تشخیص گروه حق از باطل در نظر میگرفتند.
در جنگ صفین، وقتی که عمار در لشکر علی (ع) به وسیله لشکریان معاویه کشته شد، از همه جا فریاد بلند شد که «حدیث پیامبر (ص) تحقق یافت!» لشکریان معاویه به او اعتراض کردند و گفتند: «عمار را ما کشتیم و [ما] گروه ستمگر هستیم.» معاویه گفت: «اشتباه میکنید. عمار را ما نکشتیم. عمار را علی (ع) کشت که او را به جنگ آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم آورد.»
[حالا سؤال این است:] کی کشت؟ کی عمار را کشت؟ آنکه او را آورد؟ ما که نکشتیم! علی (ع) طفل را به کشتن داد؟ همین مسئله. الان شما در جنگ صفین هستید. اینها عمار را کشتند، بعد میگویند: «چون علی (ع) عمار را آورده، علی قاتل است.» شما میخواهید جواب بدهید، [میبینید] مسئله سه مجهولی دشوار شده است.
«پیامبر هم حضرت [سخن] خدا را گفت. [این] پدر جد مغالطه بود دیگر!» این مغالطه است و جوابهای جدلی است. اما اگر بخواهیم پاسخ برهانی (منطقی) بدهیم، البته هر دو [نوع پاسخ] خوب است؛ ولی برای آدم منصف [پاسخ جدلی] قانعکننده نیست و فقط دهان او را میبندد. آدم منصف میگوید: «خب، حالا واقعاً جواب بده!»
پاسخ درست و حسابی این است که آیا پیامبری که این سخن را در وصف عمار گفت، میخواست از عمار تعریف کند یا میخواست بدی او را بگوید؟ عمار انسان بسیار خوبی است که پیامبر (ص) میخواست از او تعریف کند. چطور ممکن است پیامبر کسی را تعریف کند که تاکنون خودش جزو فئه باغیه (گروه ستمگر) بوده باشد؟ «علی (ع) تو را کشت؟» یعنی همینهایی که تو را برداشتند و آوردند، لشکر بودند؟ آیا واقعاً این انسانی که اینقدر خوب است و پیامبر (ص) در وصفش این سخن را گفته است، عقلش به این نمیرسیده که «این لشکر دارد تو را به کشتن میدهد؟» پیامبر (ص) که به چنین انسان سفیهی نمیفرمایند: «تقتلک الفئة الباغیة.» آیا این تعریف کردن است؟ [خیر، بلکه] بسیار بد [است]. انسان، دور از جان شما و دور از جان جناب عمار، خیلی باید بیعقل باشد دیگر. بچه که نیستی که مثلاً تو را به پارک ارم ببرند و از بالا پرتت کنند! آدم عاقل است دیگر. بعد [پیامبر] دارد از او تعریف میکند: «چنین لشکری تو را خواهند کشت.» یعنی در مقابلش قرار میگیری که میکُشد. بله، یعنی به تو نارو میزنند، یعنی خیانت میکنند، یعنی بدون اینکه بخواهی با کراهت تو را میکشند. [نه اینکه] اینها رفیقانت [هستند] که خودت با عشق دنبالشان راه افتادی و این همه هم رفتی برایشان تبلیغ کردی. اگر عمار در جنگ صفین دچار شبهه یا حرفی بود، راه میافتاد و حرف میزد. این [که بگوییم] علی (ع) به کشتن کسی میفرستد که خودش قاتل خودش است، خودش خودش را به کشتن داد، خودش اصلاً فئه باغیه است، [غلط است]. پس [پیامبر] دارد [از عمار] تعریف میکند.
تفسیر نادرست، مغالطهای است که پدر آدم را در میآورد. باید زوایای مختلف را دید و متوجه شد که [فرد مغالطهگر] چه کار میکند. این از آن مغالطات پدرسوز است. [طرف] از یک متن، چنین چیزی را برداشت میکند. وقتی نگاه میکنی، [میبینی که] این مغالطه بسیار فریبدهندهای است. باید خیلی حواست جمع باشد که این سمتش الان چیست و آن سمتش چیست. کجایش با کجایش نمیخواند. خیلی ظرافت دارد.
**مثال سوم:**
بحثی که شهید مطهری (ره) مطرح کردند. این نکته را [که] «الفادی» لقب مسیح است، این از نظر مسیحیت جزئی از متن [و اعتقادات] مسیحیت است. میگویند عیسی به دار رفت و این به دار رفتن عیسی، کفاره گناه امت است؛ یعنی گناهان خود را به حساب عیسی میگذارند. اما [برخی] فکر نکردهاند که این حرف (نظریه کفاره) متعلق به دنیای مسیحیت است.
ایشان (شهید مطهری) در مورد شهادت امام حسین (ع) بحث میکنند. در کتاب «حماسه حسینی» خواندهاید که عدهای گفتهاند: «امام حسین (ع) کشته شد که ما برایش گریه کنیم و به جهنم نرویم؛ با یک قطره اشک پاک میشویم. امام حسین (ع) برای همین کشته شد.» این تفسیر نادرست از علت شهادت امام حسین (ع) با روح اسلام سازگار نیست، با سخن [خود] حسین (ع) سازگار نیست. به خدا قسم، تهمت به اباعبدالله (ع) است. به خدا سوگند، اگر کسی در روز ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسین بن علی (ع) نسبت بدهد و بگوید شهادت حسین برای چنین کاری بود و از او نقل کند، روزهاش باطل است.
امام حسین (ع)، اباعبدالله (ع)، برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد. ما که نگفتیم قیام کرد تا سنگری برای گناهکاران بشود؟ ما که نگفتیم حسین یک شرکت بیمه تأسیس کرد، «بیمه گناه»؟ که بگوید: «شما را از نظر گناه بیمه کردم. در عوض چه میگیرم؟ شما برای من اشک بریزید، من در عوض گناهان شما را جبران میکنم. اما شما هرچه میخواهید باشید: ابن زیاد باشید، عمر سعد باشید.» ما میگوییم یک ابن زیاد در دنیا کم بود؟ عمر سعد در دنیا کم بود؟ یک سنان بن انس در دنیا کم بود؟ یک خولی در دنیا کم بود؟ امام حسین (ع) خواست [اینها] در دنیا زیاد شوند؟ عمر سعد در دنیا زیاد شود؟ [و حسین (ع)] گفت: «ایها الناس، هرچه میتوانید بد باشید که من بیمه شما هستم.» شهید مطهری، استاد درآوردن آن سوتیها و مغالطات کلان [بودند].
چیزی که هست، فرق ما و مسیحیان این است که ما میگوییم یک بهانهای لازم است. آنها میگویند مفت و مجانی اندکی به قدر بال مگسی اشک بریزد و همان کافی است که جواب دروغگوییها، خیانتها، شرابخواریها، رباخواریها، ظلمها و آدمکشیها بشود. مکتب امام حسین (ع) به جای اینکه مکتب احیای احکام دین باشد، مکتب «اشهد انک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر» باشد، [بر اساس تفسیر نادرست، به جای نهی از منکر]، مکتب ابن زیادسازی و یزیدسازی شد. تفسیر نادرست [درباره] صلح امام حسن (ع) و [درباره] اقتدار امیرالمؤمنین (ع)، خیلی در جامعه ما زیاد است.
**تفسیر نادرست از سکوت رهبری:**
تفسیر نادرست از اینکه چرا رهبری سکوت کرد. در مورد این صحبت کردیم. اینجا در مورد سکوت رهبری [میگوییم]: «اینها مرا قانع کنید، رهبری چرا چیزی نمیگویند؟» جان به لب [آمده]! به چه کسی [بگویند]؟ به کی؟ [این همه] کثافتکاری که میبینند: مسئولین، این وضعیت دزدی، اختلاس، گرانی! [مگر] محفل خصوصی است، مثلاً ۴ تا دیکتاتور است؟ حالا یک تفسیری که الان میکنند، چیست؟ تفسیر این است که: «خودش همدست [آنهاست] و ساکت است. بچههای خودش فلان [و بهمان] هستند. برای همین ساکت است. پرونده دارند و از خودش چیزی نمیگوید که پروندههای خودش را لو ندهد.» این تفسیر، تفسیری [نادرست] از یک اتفاقی است.
اتفاق واقعی این است که ایشان موضع جدی [میگیرند]. مثلاً در مجلس حرفی افتاد که: «آقا، رئیسجمهور را استیضاح کنیم؟» [ایشان گفتند] «نه، مصلحت نیست.» تفسیر نادرستش همین است که: «آمارهایی دارند و نمیخواهند که پخش شود و فلان شود و اینها.» بفرمایید! ایشان هم گفتند که (این را به آیتالله بروجردی نسبت میدهند): «چون سرهنگ است، اگر سرباز کوتاهی کند، [سر] او [را میبرند].»
بله، یک نکتهاش این است که حرف زدن رهبری باید نقطه آخر باشد. دیگران باید موضع بگیرند و بعد به رهبری [رجوع کنند]. اگر بخواهید جواب برهانی بدهید، چه میگویید؟ جواب دقیق، جواب کاملی که طرف را قانع کند. ببینید، جمهوری اسلامی یعنی چه؟ جمهوریت یکی از ارکان نظام چیست؟ جمهوریت. ما هیچوقت تعبیر «حکومت اسلامی» را از امام (ره) و رهبری به این معنا نشنیدهایم. «حاکمیت حکومت» [میگویند]؛ ولی هیچوقت «حکومت اسلامی» نمیگویند که مدل اداره کشورمان «حکومت اسلامی» است. میگویند مدل اداره کشورمان «جمهوری اسلامی» است. یعنی مردم و [حق] انتخاب مردم، رأی مردم رکن نظام است.
یک تعهد دوطرفه است. درست است؟ مردم، رهبری، ولی فقیه تعهد کردند. رفراندوم که صورت گرفت، همین بود دیگر. مردم قرار گذاشتند و گفتند: «شما رهبر ما باش؛ ما هم قول میدهیم برایت مسئول خوب انتخاب کنیم، ما هم قول میدهیم برایت نماینده مجلس خوب انتخاب کنیم، کمکت باشیم. ما پای تو هستیم، تو هم پای ما باش. تو نظارت کن. هر جا دیدی کسی خلاف اسلام عمل میکند، در سیاستهای کلان [دخالت کن]؛ چون کار رهبری این است: در سیاستهای کلان، نه اینکه هرچه در هر جای عالم [باشد]. تو [در] تعیین سیاستها [و در مسیر] این ماشین، این قطار، آن جهتی که دارد میرود را نظارت کن که درست برود. ما میشویم سوخت این قطار، ما میشویم انرژی این قطار، ما این قطار را میبریم.»
رفراندوم «جمهوری اسلامی» برای این بود. قانون اساسی هم که سه بار به رأی گذاشته شد: یک بار پیشنویس قانون اساسی، یک بار خود قانون اساسی، یک بار اصلاحیه قانون اساسی. سه بار به رأی گذاشته شد. مردم سه بار به قانون اساسی رأی دادند؛ یک بار به جمهوری اسلامی؛ [مجموعاً] چهار بار. هیچ انقلابی تاکنون در دنیا از مردم رأی نگرفته است برای اینکه مدل حکومت چه باشد. بله، رئیسجمهور عوض بشود، بعد پارلمان و اینها. دیگر فقط در همینها رأی میدهی. بعد [طرف] میگوید: «تغییر و تحول بگذاریم.» اینها رفتند، این رهبر شورشیها بوده، الان آمده. دیگر آن مدلی که خودش میخواهد [نیست]. پشتت بودیم که رهبر شدی و انقلاب کردی. مدلی داشتی که ما طرفدارش بودیم. چهار بار [رأی گرفته شده است]. چهار بار رأی گرفته شد که سه بارش در دوره امام (ره) بود و یک دوره بلافاصله بعد از رحلت امام.
حالا مردم به قانون اساسی رأی دادند. قانون اساسی چه میگوید؟ یک شورای نگهبان داریم. نصف اعضای آن را رهبری مستقیم انتخاب میکند، نصف دیگرش برای مردم [است] و غیرمستقیم [انتخاب میشوند]. شش حقوقدان هستند که از مجلس رأی میگیرند. مجلس هم که [با رأی] مردم [تشکیل میشود]. پس این شورای نگهبان نظارت میکند به قوانین، به صلاحیتها، به این مسائل. این شکلی از دل اینها مسئول درمیآید، عرضه میشود، مردم رأی میدهند، میشود مجلس، میشود دولت.
قوه قضاییه که حالا بحثش جداست. قوه قضاییه هم باز قوانینش، بسیاری از قوانینش، [نکته مهمی است]. خود همان قانون و ضابطه کیفری را کی مینویسد؟ مجلس. مجلس مینویسد: «با فلان کس باید اینجور برخورد کرد. اگر مثلاً کسی بیحجاب بود در خیابان، دولت و قوه قضاییه موظف است با او یک همچین برخوردی انجام دهد.» این هم چیزی است که مجلس نوشته. مجلس نوشته، شورای نگهبان فقط نظارت میکند. شورای نگهبان چیزی نمیدهد برای اینکه این را تصویب کنید؛ فقط نظارت میکند. اگر مخالف با [موازین] بین [شرع] و قانون اساسی باشد، آن هم خیلی وقتها رأی نمیآورد؛ یعنی رد میشود در شورای نگهبان. [گاهی به] مجمع تشخیص [مصلحت نظام] میآید.
مسئله خیلی مهم است. نظام الان کارش لنگ است. مجمع تشخیص باید در مورد این نظر [بدهد]. خیلی وقتها شورای نگهبان هم میگوید: «نه.» مجمع تشخیص دوباره مسئله را [بررسی میکند و] میگوید: «مصلحت نظام است.» یعنی برآورد رأی مردم و خواست مردم و وضعیت مردم این است. مجمع تشخیص را هم رهبری انتخاب میکند؛ ولی تنوع [کاملی] دارد از طیفهای مختلف. که اتفاقاً اکثر اینهایی که در مجمع تشخیص هستند، مسئولینی بودهاند که باز با رأی مردم شاخص شدهاند. مردم به صورت نامحسوس در آن [ترکیب] دیده میشوند. رهبری از توی خیابان یا دانشگاه نمیآید یک نفر را تشخیص [بدهد]. عمدتاً کسانی هستند که یک رأی یک جایی داشتهاند، حتی اگر در انتخابات هم شکست خورده باشند، با رأی خوب شکست خوردهاند. در مجمع تشخیص. پس این رکن مردمیاش همه جای کار هست. همه جای کار این مردم لحاظ شدهاند: خواست مردم، توان مردم، ظرفیت مردم، توان فکری مردم، توان تجربی مردم.
**سیاست «تجربه کردن مردم»:**
«آقا، فلان کار نتیجه ندارد.» چرا رهبری گذاشتند مذاکرات صورت بگیرد، این بشود برجام و [گفتند] «من خوشبین نیستم، میدانم چیزی از تویش درنمیآید»؟ گفتند که باید مردم به یک دورهای، به یک توان تجربی برسند. یک تجربهای باید برای همه حاصل بشود. عدهای یک اهرمی دستشان بود. تا همه انتخاباتها، [در] همه مسائل میگفتند: «اگر میگذاشتید با آمریکا مذاکره کنیم، اینجوری نمیشد.» سی سال داد میزنند، چهل سال [میگویند]: «آقا، دلار گران شد؟ مذاکره میکردیم، دلار گران نمیشد. آقا، قطعه نداریم؟ آقا، ماشینمان این است. آقا، آب خوردن نداریم؟ تحریمهای ظالمانه باید برداشته شود تا مشکل آب خوردن حل شود.»
بله، این اهرمی بود که چهل سال دست طیفی بود. حالا مذاکره شده تا بیخ. هرچه که میشد مذاکره بشود، با آمریکا مذاکره شده. رفتند برای هستهای تا موشک مذاکره کردند. خط قرمز هم به آنها گفتند که «این تا اینجا میتوانی امتیاز بدهی.» رفته، خط قرمز هم رد کرده. همه اینها اتفاق افتاده. آخر خروجی چه شده؟ چرا دلار بیست هزار تومانی، پوشک نود هزار تومانی [شده]؟ این تجربه برای مردم حاصل میشود: این مدل کارآمد نیست. مدل گفتوگوی ذلیلانه و از موضع ضعف با قدرتها نتیجهای ندارد. ما با این مدل نباید برویم جلو. این مدل اجرایی ما نیست. من مدل اجرا را نمیتوانم دیکته کنم. [مگر اینکه] قبول نکنی [که] دیکتاتوری همین است دقیقاً.
من که نمیخواهم به زور چیزی را [تحمیل کنم]. بعد بگویم: «مثل عربستان سعودی، هرکس پیراهن بارسلونا بپوشد، زندان دارد.» «دیکتاتور قبل از تو سوءتفاهم بود! پیراهن بارسلونا چون آرم قطر دارد، ما قطر را تحریم کردیم. اسم قطر را توی خیابان ببینیم [چه میکنیم]!» الان شوخیاش را هم ساخته بودند، میگفتند: قطریها گفتند که «ما هم گاو شیرده [داریم]. اگر جایی توی خیابان ببینی، میکشیمش.» گاو شیرده نماد عربستان [بود]، ترامپ گفته بود در مورد عربستان. «پیراهن بارسلونا، گاو شیرده، گیر بیاوری، میکشیمش.» خلاصه این دیکتاتوری محض است دیگر. مشکل ندارد با سعودیها. بنسلمان، گور به گور، عرقخوریها را در ریاض راه میاندازد و کازینو و رقص زن و رانندگی زن و خوانندگی زن را [آزاد میکند]. میشورد و میبرد کلاً. هرچی که از این مسائل، هرچی از این فشارهای اجتماعی هست، میشورد و میبرد و کسی دیکتاتوری [اش را حس] نمیکند.
این اصلاً خیلی چیز فوقالعاده جالبی است؛ یک مدل فوقالعاده. که شما زور و فشار را یک جایی آوردی، ولی از یک جایی یک دری را باز کردی. فرد احساس فشار این طرف را نمیکند و احساس آزادی هم میکند. اتفاقاً آن دری که باز کردی، راه را برای فشار بیشتر باز [میکند]. یک مدلی است، یک مدل فوقالعادهای. شما اگر در کازینو را باز کردی، نایتکلابها را راه انداختی، این اتفاق [میافتد]: یک ابزار برای دیکتاتوری [است]. آن جوانی که مست است، یک دانشگاه و قوانین و فشار و اینها چه میفهمد؟ شورش اجتماعی اصلاً رخ نمیدهد. حالا ببین چقدر وزن آنجا ناجور است که با همه اینها هنوز شورش اجتماعی دارند. الان پلیس ریخته به هم دیگر. یعنی همان جوان خرفتی که همش نعشه است، صبح تا شب پای پورنو، پای عرق و دائمالخمر و اینها، باز هم بهش فشار دارد میآید. مشکل ازدواج داری، مشکل چه داری؟
الان بحث مفصلی باید بنشینیم. اگر خواستید بعداً، بر فرض محال ادامه پیدا کرد، انشاءالله بحثهای غربشناسی باید داشته باشیم. بنشینیم نظام غرب، تمدن غرب را با همدیگر حسابی بحث بکنیم. خیلی بحثهای خوب و مهمی هم دارد.
**بازگشت به سؤال و تجربه امام رضا (ع):**
حالا سؤال چه بود؟ سؤال این بود که چرا رهبری اقدام نمیکند؟ تفسیر نادرستش چه بود؟ «از موضع ضعف میترسد.» میگویند: «آقا امام خوب بود، امام جرأت داشت. این هم آدم خوبی است، دل و [جربزه] ندارد، دل و جیگر ندارد، جربزه ندارد.» مجامله که نداریم.
شهید بهشتی (ره) میرفت پیش امام (ره) و میگفت: «آقا، بنیصدر این کارها را میکند.» امام فرمودند: «بسازید.» آقای خامنهای میرفت پیش امام [و امام میفرمودند]: «بساز!» بنیصدر شورش کرده بود چهارده اسفند. امام باز هم حمایت میکرد. البته امام چهارده اسفند که عاشورا هم بود و اینها، یک موضع سفت و سختی علیه بنیصدر گرفتند. ولی تا قبلش، یعنی امام سال پنجاهوهشت حکم او را دادند. اینها خرداد شصت او را عزل کردند. تا اسفند پنجاهونه امام سفتپشت دولت [بود]. از اسفند پنجاهونه دیگر امام شل میشود. امام کاری نمیکند. مجلس میرود به سمت استیضاح. آن هم آن ماجراهایی که پیش آمد دیگر. عدم کفایت و اینها را تصویب میکند. بعد اینها، امام تأیید میکند کار مجلس را. پس امام بنیصدر را برکنار نکرد. امام تازه حمایت هم میکرد. امام فرمود: «والله قسم، از اول با بنیصدر مخالف بودم.»
امام سال پنجاهوهشت [را] فکرش را بکن! نه آقای خامنهای سال نودوهفت. امام سال پنجاهوهشت، قبل از جنگ. جنگ پنجاهونه بود. امام پنجاهوهشت. این [همه شهید] و آن رفراندوم. رفراندوم چندم بوده؟ دوازده فروردین. پنج ماه بعد، رأی نودوهشت درصدی به رفراندوم. فکر کنید! اینها را [در نظر بگیرید]! خیلی مهم است. آقا، تو پنج ماه پیش نودوهشت درصد بهت گفتند «آری!»، «بزن!»، «نابودش کن!»، «بفرست!»، «شغالها پرپرش کنند!» مدارا [را] باید دیکته کنم به مردم که بعد مردم تجربه کنند مسئولی با این مشخصات، با این مؤلفهها، با این گفتمان، با این تراز اندیشه، خروجیاش این است. این گفتمان بسوزد، گفتمان بعدی بیاید.
یک کاری آقا کردند، خیلی جالب بود. سال نودودو در دیدار دانشجویی، یک ماه بعد از انتخابات بود، یکی دو ماه، تیر یا مرداد. یکی از دانشجویان میپرسد که: «آقا، رئیسجمهور فعلی با گفتمان اعتدال رأی آورده است. میشود گفتمان اعتدال را تعریف کنید؟» تعریف میکند و عملکردش را هم مردم میدانند. یعنی چه؟ یعنی یک فرصت [برای این گفتمان].
اولاً که گفتمان اعتدال، یک گفتمان تقلبی است. اصلاً جزو مبانی ما نیست. اعتدال اصلاً گفتمان نیست. اعتدال یک روش اجرایی است. اعتدال اصلاً گفتمان نیست که [بگوییم] یعنی چه؟ مثلاً معتدل بیندیشیم یعنی چه؟ مگر ما در اندیشه اعتدال داریم؟ معتدل بیندیشیم: دو ضرب در دو، نه چهار، نه پنج؛ چهار و نیم؟ معتدل!؟ یا این هست یا این نیست؛ گزارهها یا مطابق با واقع است یا نیست. در اندیشه که دیگر اعتدال نداریم. اعتدال در نحوه اجراست. شما الان کجا میخواهی بروی؟ آقا، ایشان تهران، آن یکی کرج. «آقا، من معتقدم وردآورد پیاده میشوم.» حالا تهران که میخواهی بروی، معتدل برو. [یعنی] ماشین جوش نیاورد، نترکد. به بنزینش هم حواست باشد، به سرنشین هم حواست باشد، به جاده هم حواست باشد. میشود اعتدال در رفتن. اعتدال وصف رفتن است، وصف عمل، نه وصف اندیشه. در اندیشه هرچه بالاتر، بهتر. هرچه درستتر، بهتر. همت دیگر. همتت هرچه بالاتر. آمال، غایت آمال عارفین. آمال هرچه بالاتر، انگیزه هرچه بالاتر، اندیشه هرچه بالاتر، بهتر. در عمل معتدل [باشی]: آرام آرام، درست. نه خدا، نه شیطون. وسط گرفتیم. معتدل. نه امام، نه اوباما. معتدل. نه سفید، نه سیاه. وسط. در عمل اعتدال معنا [دارد]. که گفتمان اصلاً ربطی ندارد به گفتمان اندیشهورزی. گفتمان فکری ما نیست. گفتمان عملی است. خب، در عمل هم [خودش را] نشان میدهد دیگر. گفتمان اسمش اعتدالی است. گفتمان فکریاش چیست؟ سازش. اسمش اعتدال، فکریاش سازش است. اسمش اعتدال. خب، گفتمان سازش است. من میخواهم فرصت بدهم سازش خودش را نشان بدهد که به کجا رسیده است.
**نتایج سیاستهای غلط و خطر دوقطبیسازی:**
بعد همه این وادادگیها و بدبختیها را [دیدیم]. الان رسیده به اینجا که «اگر نفت ما صادر نشود، هیچ نفتی صادر نخواهد شد.» شما که اصلاً رأی آوردی که دیگر این حرفها را کسی نزند! الان این برای مردم بروز پیدا کرده است که قدرت در این جمله است، ثروت در این جمله است. این تهدید [که]: «من نمیگذارم نفت از تنگه هرمز رد بشود، کالایی برای تو از تنگه هرمز رد نمیشود.» این عامل قدرت مملکت است. تا حالا میگفتید ضعف و فشار. و [رهبری فرمودند] «تجربهای برای اینکه مردم بفهمند.» چه اتفاقی [افتاده]؟ باید فرصت بدهی که مردم بفهمند، تجربه کنند. این جمله را از کسی که نماد مذاکره است، در جمهوری اسلامی میشنوی. یعنی در چهل سال گذشته هیچ موضع انقلابی سفت و سختی [از او] دیده نمیشود.
قبل از انقلاب یک جملهای در مورد امام (ره) [گفتند]. کلمه «امام خمینی» را گذاشت روی امام و بعد دنبالش انگلیس [گفت]. اسم فرعی فلان [داشتند و او را به آن] میشناختند. یک فامیل دیگر در شناسنامه داشته، راحت میتوانست سوار هواپیما شود و برود. و به محض اینکه انقلاب [پیروز شد] برمیگردد و به محض اینکه برمیگردد، نماینده مجلس میشود. و بعد در سازوکار جنگ هم ایشان مجمع عقلا بوده که داشته طراحی میکرده که چه کار کنیم که با مذاکره. با افتخار اقرار کرد که «ما آخر توانستیم با مذاکره، صدام را کُش کنیم و جنگ را پیروز بشویم و تمام بشود.» یعنی کسی که هیچ رگهای از این برخوردهای انقلابی تند [در او نبود]. نه از دیوار سفارت بالا رفته، نه در درگیریها گلولهای شلیک کرده، نه شلاق خورده، نه در هیچ جایی نبوده. نه پاسدار بوده، نه سپاهی بوده، نه کمیتهای بوده. هیچی نبوده. نه حتی مبارز قبل انقلاب به این معنا که بخواهد اعلامیه [پخش کند] و فلان [کند]. البته مقداری از این کارها را داشته، ولی بیشتر همان سخنرانی در آن کلماتی که در مورد امام (ره) میگوید و اینها، بیشتر همان بوده. بروز سیاسی و مبارزاتی ایشان. خلاصه، این الان از دهان این آدم [میآید]. این اگر اسمش مدیریت نیست، چیست؟ اگر اسمش قوت نیست، چیست؟ اگر این گفتمان را حق [بدانیم] و اجازه دهیم از دهان این آدم به مردم [گفته شود]، [این کار] حالت هزینه دارد.
امام هم خواست بگوید: «آقا، این مدل [مثل] بنیصدر است، [مثل] مدل بازرگان.» حالا بنیصدر با رأی مردم [آمد]. بازرگان را که امام انتخاب کرد. کجای دلم بگذارم؟ بازرگانی که خود دولت موقت را کی انتخاب کرد؟ بنا به پیشنهاد دوستان: «مهندس بازرگان را آدم واجد صلاحیت یافتیم برای اینکه این کار را به دست ایشان بسپاریم.» بازرگان سر چه چیزی کنار کشید؟ تسخیر لانه جاسوسی. خیلی جالب است. در این حد قبول نداشته که سفارت آمریکا لانه جاسوسی من کارش را بکند در این مملکت. این بوده است. و امام [هم] به این آدم [اعتماد کرد]. خودش [انتخاب کرد]. این حالا رفراندوم که چند وقت بعدش بوده. یک ماه بعد رفراندوم بوده که بازرگان انتخاب کرده. آبان پنجاهوهشت، زمان [تسخیر] سفارت. او میرود و آذر ظاهراً بنیصدر رأی میآورد. آذر یا دی، حالا یادم نیست. خلاصه، حالا امام که اصلاً جمهوری اسلامی بوده، قانون اساسی بوده، امیرالمؤمنین (ع) [هم همین مدل را داشت].
مدل [کار را] کشف کنیم. این خیلی مهم است. تفسیر نادرست، مغالطهای است که جواب دادنش استخوان آدم را خرد میکند. برای اینکه حرف مفت زدن راحت است. حرف دقیق زدن است که کمر آدم را میشکند. باید همه اطراف قضیه را ببینی، فکت تاریخی را ببینی، آن هندسه و آن نظام حاکم را ببینی و کشف کنی. بعد بیایی بگویی: «آقا، این کاری که این کرد، از سر آن [حکمت] بود، از سر آن تدبیر بود. این در ذهنش بود. [نگو] انگار که ترسیده بود، این کار را کرد، در رفت.» این حرف مفت است. یعنی چرا اینجا این را گفت؟ چرا اینجا این کار را کرد؟ چرا آن کار را کرد؟ چرا اینجا عقبنشینی کرد؟
امام رضا (ع) علیهالسلام، یک بحثی داشتیم در مورد اینکه چرا حضرت غریبالغربا [هستند]. یک دلیلش این است که حضرت کارهایی میکرد که شیعه نمیفهمید. امام رضا (ع) برای شیعه قابل فهم نبود کارش. آری، آن مسائل سیاسی. مثلاً هارونالرشید یک دیکتاتور غولی بود. هیچکس در خلفا به اندازه هارونالرشید قدرت نداشت. اینها را بگویم، حالا خسته نشوید. فیلم هم داریم امروز. این را هم بگویم، خسته نشوید، انرژیتان نیفتد. نمایش داریم. الان ابرقدرت اینها بود. یعنی مأمون هم قدرت هارون را نداشت. هارون، موسی بن جعفر (ع) را سالیان سال انداخت زندان. در زندان کشت، بدون سر و صدا. امام رضا (ع) امام شدند. همینکه امام رضا (ع) امام شد، شروع کرد مبارزه علنی علیه هارونالرشید: مواضع علنی، داد و بیداد، سر و صدا. «آقا، چه کار میکنی؟» هارون [او را در] زندان کشت. هارون مرد. مأمون شد حاکم. حالا چیست؟ [شیعه] جان گرفته، آمده که درگیر شود با مأمون. حضرت ولایتعهدی را پذیرفت.
[بعضی میگویند]: «این را بزنیم که قویتر بود. که با آمریکا سرشاخ میشوی. بعد با اهل سنت مثلاً وحدت میکنی. با قذافی و کی با اینها وحدت داری؟ بعد میروی با آمریکا سرشاخ میشوی؟» [و میگویند]: «اینها که ضعیفترند. این را بزن!» شیعیان انگلیسی [را] شنیدم این را میگویند که: «ما به جای اینکه برویم با آمریکا سرشاخ شویم و خودمان را به کشتن بدهیم، [به خاطر] تحریم و فشار و اینها، میرویم با اهل سنت سرشاخ میشویم که ضعیفاند. ما تقیهمان این شکلی است. شما نیستیم که با اینها ببندیم، برویم آن را بزنیم که آن وقت بزند ما را لت و پار کند.» الان شبهه قشنگ خوب وارد شد براتان، یا نه؟
دوران امام رضا (ع) بوده. حضرت با آنکه قویتر است درگیر میشود، با آنکه ضعیفتر است متحد میشود. به چه کار دارد؟ امام رضا (ع) اولاً که اینها مسائلی نیست که سریع بخواهی [قضاوت کنی]. سیاست این است. سیاست یک بُعدی دارد. ماجرا [مثل] یک شطرنج است. «آقا، این را جابجا کردی برای اینکه من میدانم او بعدش میخواهد این را جابجا کند.» مدل طرف دست آنی نیست که مدل دستش نیست. اول میخواهم این فیل را ببرم جلو. «یا علی! یک ضرب میخواهم بروم با فیل بروم کیشش کنم!» مدلش این است: ده تا سربازش را میگذارد بزنی، بعد یکهو این اسب را از آن پشت میآورد، یک رخ از اینور میآورد. مدلش وقتی دستت بود، کلاً یک مدل دیگر میزنی. کاری که کیروش با پرتغالیها کرد. مدل بازی پرتغالیها دستش بود. جاهای اصلی را بسته بود. آرژانتین این کار را در بازی [کرد]. در مهرهچینی، در مدیریت اینها مهم است.
بازیکن نیست، فلان بازیکن هست. تو در سیستم کار داری و فلان قطعه را کار داری. حرف زدن است؟ مگر مهم داد زدن است؟ با داد زدن مگر چیزی حل میشود؟ «فحش بکش! رهبری را بیاور! روزی دو تا غربت الیالله بگوید! امروز آوردم. دو تا یاعلی بگویم!» [آدم میگوید]: «آش رهبر خوبی! امروز چه داری برایمان؟ میخواهم معاون اول شروع کنم. تازه این دست راستی!» آقا، آقای وحید حقانیان یک جملهای در مورد آقای جهانگیری گفت که حالا شاید هم به حق بود. کار [نداریم]. خود آقا فشار آوردند، آمد عذرخواهی کرد. [میخواهند] حرف زدن، فضا، فضای افشاگری باشد، فضای داد باشد؟ مگر قرار نیست مردم قانع بشوند؟ اتفاقاً فضا وقتی فضای هیجانی باشد، نونش مال کیه؟ [مال] شیادها و شارلاتانهاست. هیجانی، سروصدا، کتککاری، خیابان، آتش اینها بشود.
امام در مورد امام رضا (ع) یک تعبیری دارند. میگویند مشهدیها که آمده بودند دیدار امام. امام شما [امام] میفرمایند که: «بگذارید کارها با آرامش پیش برود. همان شهری که شما از آنجا آمدهاید، مشهد. آن امامی که در شهر شما مدفون است، کسی بود که همه کارها را میخواست با آرامش پیش ببرد.» خیلی مهم است. حالا امام رضا (ع) همه این کارها را کرد برای چه؟ آقا، با هارون سرشاخ شده. آرامش است. دقیقاً اینجا مدل آرامشش این است. اینجا وقتی سکوت کنی، مردم به اضطراب میافتند. آدمی که منطقی باشد، آدمی که [هندسه کار] دستش است، او میفهمد. درست است رهبری چرا موضع نمیگیرند؟ آن درک، آن بلوغ، آن اتفاق، آن تجربه باید رخ بدهد. بعد با آرامش مردم در انتخابات بعدی، در انتخابهای بعدی، در انتخاب مجلس، در انتخاب دولت، گفتمانها را حذف میکنند.
**دوقطبیسازی و خطرات آن:**
بحث این آدم و آن آدم نیست. این آدم را اگر برداشتی، صد تا آدم جایش میآید با [ادعای] مظلومیت. اتفاقاً ما را زدند، حذف کردند. همین که [امام] منافقین را بعد از عملیات مرصاد در سال شصتوهفت برداشتند. منافقین در خیابان زندهزنده میسوزاندند. سر سفره افطار جلوی بچه سهساله سر بابایش را بریدند و گذاشتند سر سفره. اینها را بعد از مرصاد، آنهایی که حاضر نشدند توبه کنند، گرفتند و اعدامشان کردند. بعد سی سال [بعد] آمدند [در] انتخابات پارسال، مدعی [شدند] «ما را گرفتهاند، اعدام کردهاند.» آنکه مدال افتخار [باید به او] بدهند، [به او] فحش میدهند. هفته پیش در مورد اعدام صحبت کردیم دیگر. ماجرای اعدام. اینها بروند، آنها جایش بیایند؟ دولت را از این بگیرند، تحویل آن بدهند؟ پنج سال بعد همین اتفاق [میافتد].
یکی از بزرگترین اشتباهات آقای احمدینژاد که من به سهم خودم نمیبخشم، اتفاقاً کسی این را تاکنون به عنوان اشتباه ایشان خیلی کم نشنیدهام. تاکنون کسی به عنوان اشتباه ایشان به این پرداخته باشد: دوقطبی که ایشان برای هاشمی رفسنجانی درست کرد، پدر مملکت را درآورد. تنها خاصیت این دوقطبی این بود که باعث شد اینها زنده بشوند. نه آقای هاشمی؛ جریانی که شعارش [این بود]: «ای آنکه مذاکره شعار توست، استخر و فنر در انتظار توست.» اینهایی که شعارشان مذاکره بود، با علم مذاکره و سازش و اینها میآمدند جلو. این دوقطبی تنها خاصیتش این بود؛ یعنی مردم همه حواسشان به این بود و میگفتند هر وقت زمین خورد، او را بیاورند جایش. چرا داری این بازی را اینجوری میکنی؟
من یک جملهای از آقای بهجت (ره) شنیده بودم. اینجا نگفتم این حرفها را تاکنون. [تاکنون] خیلی کم شنیده بودم. [وقتی] اولی که شنیدم، کمی ارادتم به ایشان کم شد. بعد چند سال، یکهو ارادتم ترکید نسبت به ایشان. این مرد چقدر بصیر بود! آقای احمدینژاد دیدار آقای بهجت که رفته بود. آیتالله العظمی بهجت (رضوانالله علیه) اولی که رأی آورده بود، [به] آقای احمدینژاد فرموده بود که: «ارتباط با آقای هاشمی رفسنجانی را خوب کن. هوای ایشان را داشته باش. به ایشان محبت کن. با هم متحد باشید.» چند سال بعد، هشت سال یا هفت سال [بعد] فهمیدم این مرد حکیم چه دیده بود، چه گفته بود، چه فهمیده بود. اولاً شخصیت آقای هاشمی اینجور بود که در قالب محبت و رفاقت میشد کنترل کرد. امام کرد، آقا هم با ایشان [رفتار] کرد. ولی اگر سر لجبازی میانداختی، دیگر کوتاه نمیآمد. امام تا آخر داشت. با اینکه آن مواضع آنجوری را میگرفت، آقای هاشمی [را] آقا تا آخر نگهش داشته بود. پیام [فرستاد] که: «علاقه او به من تا آخر کم نشد.» نگهش داشتم. با اینکه هشت سال از آقا، شش سال یا هشت سال از آقا [فاصله داشت]. به خاطر اینکه من گفتم: «باشد، ایشان رهبر.» بله بله، ایشان نقش اساسی داشت در پر و بال دادن به آقا. [اگر] محسوب نمیشوی، چوبش را مردم هشتادوهشت خوردند. بعدش خوردند. در همین ماجرای تحریمها دارند میخورند. اگر این دوقطبی را درست نکرده بودیم، اصلاً رنگ نمیآوردند اینها. آیا هاشمی سال هشتاد، سال هفتادوهشت، تهران نفر سیویکم، سیودوم شد؟ یک آدم گمنام. شهردار تهران. شهردار تهران میشناخته قبل از [هشتادوهشت]. ده میلیون، هفده میلیون [رأی آورد] اشخاص.
**تأکید بر گفتمان، نه اشخاص:**
چرا دعوا را میآوری سر احمدینژاد و هاشمی؟ گفتمان عدالت، گفتمان اشرافیت، گفتمان مقاومت، گفتمان سازش. دعوا را بر سر عدالت ببر. [بگذار] روح عدالت باشد. [اگر] زمین بخورد، مردم میگویند که «آقا، [باید] بفهمانم که آقا، ما اینقدر زورمان میرسد در عدالت.» دعوا وقتی با این و آن نکردی، مردم میگویند که «آقا، یکی میخواهیم که عدالت را قویتر پیش بگیرد.» دیگر آلترناتیو [شان] دنبال آدمها نمیگردند، دنبال جناحها نمیگردند. میگویند این جناح آلترناتیو اینها باشد. دنبال آدم میشوی. اوج حماقت [است]. گفتمانش را بساز، آدمش پیدا میشود. از زیر چاه درش میآورند یا رئیسجمهورش میکنند. گفتمانش را بساز. [اما] ما گفتمان نداریم. بعد [میگوییم] آدم خوبه. گفتم: «فکر گفتمان چی بگوییم؟» خیلی فاجعه است. یعنی ما این آدم ملاک [است]. تعارف که نداریم که. من با آقای رئیسی رابطه خیلی خوب و نزدیکی دارم. دیگر در جریان باشید. رئیسی را نقد کرده بودم. یک چیزی از آستان قدس خبر داشتم. ریخته بودند سر ما. الان در این دوره بخت نقد بحث ما رئیسی و ایکس و ایگرگ نیست، گفتمان است.
آقا، الان وضع مردم این است. «شما چرا در آستان قدس، فلان جا دارد خرجهای الکی میشود؟» مصلحت باشد، بعد حکم ثانوی میآید. یکی برداشته در اصفهان وقف کرده، گفته: «آقا، من فلان مزرعه را سالی یک بار گل حرم امام رضا (ع) را میدهم.» سه میلیارد. چقدر هزینهاش؟ گل روز میلاد امام رضا (ع). تریلی بار میزنند از اصفهان، گل میفرستند. سه میلیارد هزینه میشود [که] گلباران کنند حرم را. با سه میلیارد چقدر میشود اشتغالزایی کرد؟ بنگاههای زودبازده راه انداخت؟ چقدر کار میشود کرد؟ حکم ثانوی نداریم مگر ما؟ موقوفه است. بنا ندارد عمل بکند؟ حالا شرایطی دارد. انشاءالله پیگیرند.
انتقاد را ببندیم ما سر اشخاص؟ مگر دعوا داریم؟ طرفدارش؟ مگر نمیخواهی روحانی را بزنی؟ روحانی [را] فقط احمدینژاد میتواند بزند. روحانی، روحانی رئیسجمهور است به خاطر اینکه خود آقاتان گفته. «دیگر تدبیر احمدینژاد بیاید همین میشود دیگر. خودتان خواستید.» میخواستی [تفسیر کنی]. تفسیر نادرست گفتمان باشد. تو اگر میآمدی، الان این گفتمان در موضع ضعف قرار گرفته، دارد نابود میشود. شخص شخص آقای هاشمی، شخص آقای روحانی و اینها. اینها هم خیلی دوست دارند دعوا شخصی بشود. دعوا وقتی باشد روی آقای هاشمی رفسنجانی و روی آقای روحانی، دی ماه پارسال مشهد شروع شده بود [از] جناح مقابل امام جمعه. دوست دارد دعوای شخصی بشود. دعوا سر علمالهدی و رئیسی و روحانی و جهانگیری اینها باشد. و اوج حماقت یک آدم حزباللهی در فضای رسانه این است که به اینها ضریب بدهد، به دعوای ایکس و ایگرگ ضریب بدهد. این کار تحلیلی که الان اینجا دور هم نشستیم که کار تحلیلی در رسانه را با هم مرور بکنیم، این است: گفتمان و پردازشگر به گفتمان ضریب بدهد، نه به اشخاص. «اِعرِف الحق تعرف اهله.» حق را بشناس، اهلش را پیدا میکنی، میفهمی کی اهلش است. حق شاخصهایی دارد.
اینی که آقا، «این جواب نمیدهد.» ضعف در برابر دشمن: لبخند، دست دادن، نشست و گفتن، رفتن و آمدن، کوتاهآمدن. [اینها را] جدیدترش میکند، بدتر میکند. عنصر حزباللهی عاقل و فهیمی داریم، بلد است این را با فیلم و سریال و مستند و اینها به مردم بفهماند. الحمدلله نداریم. مردم باید توی پوشک نود هزار تومانی گیر کنند تا بفهمن. نداریم آدم رسانهای عاقل. بزنم چون بعضی وقتها اینها هم لازم است. بعضی اشخاص را معرفی کرد. همین جا بماند.
گفتم: «آره دیگر، کار ندارد. ده نفر دیگر [را هم] میآورد.» آنقدر در آب نمک دارد. خود همین آبنمکهای بیست سال پیش [است]. بیست سال در آب نمک بودهاند. کتابش، کتاب عجیبغریبی [است]. یک کتابی است که پارتیزانی دارد پخش میشود، یعنی اجازه چاپ و اینها را ندارد. کتاب معروفی هم هست. آنجا فکت داده. قبل از این دولت هم چاپ شده. «رئیسجمهور کنند.» از اول انقلاب هم دنبال این بودم که فلانی [را رئیس جمهور کنند]. در فیلمهای سینماییاش هم میبینید. بیست سال پیش هالیوود فیلم ساخته. رئیسجمهور آمریکا با رئیسجمهور ایران که اسمش «حَسَن» است، برادرش فلان کار است، سر میز مذاکره نشسته. رئیسجمهور آمریکا فلانی مثلاً علم غیب دارد؟ اصلاً گوی دارند؟ چیست؟ شاید داشته باشند، ولی تربیت میکنند. نقشه دارند، پلن ۲۰. مثل ما نیستش که برای انتخابات برنامه [اش] چیست؟ «الان که دارم درسم را میخوانم. فعلاً قصد ادامه تحصیل دارم. انتخابات هم که خرداد. انشاءالله از فروردین بهش فکر میکنیم دیگر. فروردین فشارها میآید، اردیبهشت میفرستم ثبتنام میکند. دو شب قبل مناظره برنامه را میرسانند دست بزرگوار که صبح مناظره خوانده باشد. [بعد] برنامه را ارائه بدهد.»
اشکال آنها چیست؟ طراحی کردهاند. «فیوچر استادی» (Future Study)، آیندهپژوهی. «با این پلن، ما یا باید فلانی اینجا رئیسجمهور بشود، یا اگر نشد این. اگر این شکست خورد، چه؟» ببین مصر را چه کار کردند. بهار عربی که طرح اینها بود: «کشورهای عربی باید دموکراسی [داشته باشند].» طرح چیست؟ «من خودم میخواهم. نرم. اینها را عوض کنم.» اتفاقی که در عربستان افتاد. الان یک دموکراسی [آوردند]، نه؟ آوردند دیگر؟ یکهو ریخت به هم. از مصر هم شروع شد. یعنی تونس که اولی بود، مصر دیگر به اوج [رسید]. «ما نمیخواهیم ورش دارید.» پشت پرده کارش را میکند، نگهش دارد. از همه اهرمهای قدرت استفاده میکنیم که نگهش دارد. نمیشود، این زوارش درمیرود. چه کار میکند؟
حالا مردم میآیند رأی میدهند به اخوان. پلنبندی را ببین چقدر قشنگ است! باید یاد بگیریم. دو واحد باید درس بگیریم. اینها را. میگوید: «دموکراسی!» آفرین! «انتخابات!» آفرین! «انتخابات، همه چیز را از صندوق!» خب، یک نظارتی هم لازم است. «اخوانالمسلمین، فلانی که صلاحیت ندارد. او هم صلاحیت ندارد.» این دو تا شاخههای مسلمین را زدند. تهش مرسی [آمد]. بعد تا جایی که توانستند تقلب کردند. شگردهای مدیریت، مهندسی آراء و انتخابات. رأیها را نخواندند، صندوقها را باطل کردند و فلان. اینها. تهش با یک چیز لب مرزی رأی آورد. حالا اولین کاری که میکند، میآیند باهاش گفتگو. «خوب، سفیر آمریکا کیست؟ سفیر اسرائیل تو کیست؟» میدانی که «ما اگر نبودیم، نمیتوانستی رأی بیاوری.» زخمیش میکند در درازمدت. بعد این هم میرود. و بعد میبینی آخرش یک دموکراسی خوشگل مرتب. این همه کشته کف خیابان. آخر از [عبدالفتاح] سیسی، فرمانده ارتش مبارک، [که] شده رئیسجمهور قانونی و دموکراتیک این مملکت. الهی قربانش بروم عزیزم! فرمانده ارتشش آمد. شاه برود! فاصله ده سال. نصیری مثلاً رئیس ساواک مثلاً بشود رئیس شاه رئیسجمهور. رئیسجمهور قانونی. مدیریت میکند. خیلی جالب است. با رأی خود اینها. ولی میشود بهار عربی، انقلاب مصر، پیروزی. مبارک میرود زندان. بعد این را اول اعدام [محکوم] میکند، بعد میکنند حبس ابد. به مرور آزادی. این [مبارک] اول یک مدت حبس، به مرور اعدام. الان مبارک آزاد [است]. مدیریت! به خدا ما اسلام را میخواهیم. اگر اسلام میخواهی، خفهخون بگیر. نمیتوانیم کاری بکنیم. همین است که هست. درد دل کردیم امروز با هم. برویم سراغ مثال بعدی.
**مثال چهارم (ایمان):**
این طولانی است، در مورد ایمان. این هم بحث از شهید مطهری (ره) است. ایمان را بعضی فقط به شناخت تقسیم میکنند. این تفسیر نادرست است. ایمان هم شناخت است، هم عمل. یک بحث مفصلی [است] دیگر. حالا چون میخواهیم برویم فیلم ببینیم.
**مثال پنجم (عامل افول تمدن):**
عامل افول [تمدن اسلامی]. صحبت [این است که] دخالت دارد [یا نه]. غربیها چرا دروغ نمیگوینند؟ [چون] کافر. کافر که دروغ نمیگوید. مسلمان است که حقهباز است. این تفسیر نادرست و علت جعلی [است]. عامل افول تمدن اسلامی: تغییر نظام سیاسی مسلمانان از حکومت عدل نبوی به حکومت سلطنتی اموی و عباسی. شما از آن حکومت [نبوی] درآمدی. به حکومت سلطنتی که رسیدی، این باعث شد که تمدن افول بکند. آیا این علت تامه است؟ مگر نقش این چقدر بوده؟ کجای کار بوده؟
**مثال ششم (علت بزهکاری):**
علت بزهکاریها و ناهنجاریهای اجتماعی: محرومیتها و عقدههای ناشی از میل جنسی. [بر اساس نظریه] فروید: ناشی از میل جنسی است. باید برای کاهش بزهکاریها، روابط جنسی را آزاد گذاشت. میگوید: «همه عقدهها به عقدههای جنسی برمیگردد. عقده شخصیتی، عقده محبت، عقدههای سیاسی، [همه به] جنسی برمیگردد.» نظریهای که الان روانشناسی مدرن با همین مبنا است.
**مثال هفتم (پرورش ذهن):**
تنها راه پرورش ذهن: ذهن دانش ریاضی و ذهن آدمی فقط با ریاضیات تیز و فعال میشود. وجه مغالطه: افرادی داریم که حتی مقدمات ریاضی را هم نخواندهاند، ولی از دانشمندان و متفکران بزرگ بودهاند. دانش ریاضی اثر زیادی دارد. (محمود عراقی) کسی میخواهد ذهن قوی داشته باشد، ریاضیات و هندسه بخواند. ذهن را قوی میکند، ذهن را فعال میکند، ولی این تنها عامل [نیست]. چرا فلانی تیزهوش است؟ «چون مال فلان منطقه است. اینها کلهماهی میخورند.» مثل مجید بود. رفت ماهی بخرد. «فسفر دارد. مجید، میگو دارد.» خب حالا فسفرهای [موجود در اینها] به پروفسور حسابی چه ربطی دارد؟ یک عامل است، یک زمینه است. اینکه اینجوری شده، به خاطر آن است.
**مثال هشتم (اقتصاد ژاپن):**
چرا اقتصاد [ژاپن] پیشرفت کرد؟ مثال این را فیلمش را نداریم، فقط میگویم. بعد فیلم را هم برایتان پخش میکنم. چرا اقتصاد ژاپن و آلمان پیشرفت کرد؟ چون اینها بعد از جنگ، بودجه نظامیشان را قطع کردند و بودجه را به سمت اقتصاد و دانش بردند. علت پیشرفت اینها [این بود].
**مثال نهم (تفسیر نادرست از رهبری):**
امروز مسئولان مذاکرات در برابر بیصداقتی آمریکا، رفتار انقلابی کردند و در بیان دیگر، تیم مذاکرهکننده را افراد امین، متدین، متعهد و شجاع خطاب کردند. حتی فرمودند: «این خط تبلیغی که گفته میشود از خطوط قرمز عبور شده است، صحت ندارد.» چقدر در صحبتها [میگویند] «از خطوط قرمز عبور کردهاند! اینها میخواهند به مقام معظم رهبری جام زهر [بدهند] و امثال اینها!» در حالی که ما که در جریان سایر دولتها بودیم، معظم رهبری رهنمودهایشان همواره دولتها را با خودشان همراهی کرده [است]. به دلیل ارزش و رهنمود در مسئله هستهای، سه نکته را ابتداً مقدمتاً عرض میکنم. بعد هم مطالبی که در این زمینه هست را به عرض میرسانم. نکته اول اینکه آنچه که بنده اینجا در این جلسه در جلسات عمومی میگویم، عیناً همان حرفهایی است که در جلسات خصوصی و [به] مسئولین، به رئیس محترم و به دیگران میگویم. این خط تبلیغی که دیدیم و میبینیم دنبال میکنند که بعضی از خط قرمزهایی که رسماً اعلام میشود در جلسات خصوصی از آنها صرف نظر میشود، نه؛ این حرف خلاف واقع و دروغی است. آنچه که ما اینجا به شما میگوییم یا در جلسات عمومی میگوییم، عیناً همان حرفهایی است که به دوستان و مسئولین و به هیئت مذاکرهکننده همانها را بیان میکنیم. حرفها یک چیز [است].
مذاکرات در برابر بیصداقتی آمریکا رفتار انقلابی کردند و در بیان دیگر، تیم مذاکرهکننده را افراد امین، افراد متدین و شجاع خطاب کردند. حتی فرمودند: «این خط تبلیغی که گفته میشود از خطوط قرمز عبور شده است، صحت ندارد.» مغالطه تحریف داشتیم. این تیکه آخر که اصلاً این کلمه از آقا نیست، این جمله تفسیر نادرست [است]. تفسیر نادرستش چیست؟ «مگر رهبری نگفتند اینها امیناند، دلسوزند، متعهدند، فلان مذاکرهکننده؟» «چون رهبری این را گفتند، کاری که اینها انجام دادند، درست است. امین است؛ هر آدم امینی [همین کار را میکند].» مثل اینکه رهبری در مورد حکم آقای روحانی [گفته] بودند که «دانشمند، دانشمند محترم.» در مجلس میخواستند رأی بگیرند برای کلیت کابینه. یادتان هست؟ کلیت کابینههای روحانی را میخواستند رأی بگیرند. یکی از نمایندهها که اتفاقاً آخوند هم بود، پشت میکروفون گفت که: «اینی که رهبری فرمودند در مورد آقای روحانی «دانشمند محترم»، یعنی کابینهای که ایشان دارد، یک دانشمند این کابینه را دارد دیگر. اصلاً بررسی نمیخواهد. همه رأی بدهید برود.» بزرگواران میفهمند که رهبری در مورد تیم مذاکرهکننده این را گفته و یک همچین چیزی [که] از خط قرمز میتوانند عبور کنند، امین و متعهد [است؟].
حالا صحبت رهبری در همین توافق اخیر هستهای هم اگرچه این توافق را ما تأیید کردیم، برگزارکنندگان این توافق را مورد قبول اعلام کردیم و قبول داریم آنها را. لکن اینجا هم همینجور بود. وزیر خارجه محترم ما در مواردی به بنده گفت که: «ما اینجا را دیگر نتوانستیم. این خط قرمز را نتوانستیم حفظ کنیم.» این معنایش همین است. یعنی طرف مقابل وقتی یک دولتی مثل آمریکاست که وسایل تبلیغ دارد، امکانات دارد، پول دارد، دیپلماسی فعال دارد، عوامل گوناگونی در اطراف دنیا دارد، دولتهایی که به آنها فشار میآورد در اختیارش هستند، کنار آمدن با او به معنای صرف نظر کردن از برخی از چیزهایی است که انسان بر آنها پای میفشارد. از خطوط قرمز عقبنشینی کرد.
**مثال دهم (انتقاد از معصومین):**
خب، برای [مثال دیگر از] تفسیر نادرست، یک فیلم دیگر هم ببینیم. «با انتقاد هیچوقت مخالف نیستیم. همه باید انتقاد بشوند. استثنا ندارد. تمام مسئولین در کشور قابل نقدند. ما در کشور معصوم نداریم. حتی امام دوازدهم (عج) اگر ظهور کرد، آن وقت هم میشود نقد کرد. پیغمبر هم اجازه نقد میداد دیگر. بالاتر از پیغمبر که دیگر نداریم در تاریخ.» وقتی پیغمبر یک صحبتی میکرد، طرف بلند میشد روبروی پیغمبر میگفت: «أمن الله أم منك؟» (آیا از جانب خداست یا از جانب خودت؟) اگر میگفت: «منی، از طرف من است.» «انتقاد تحلیلی که فرمودند، روی مزار شریفتان را بگویید.» [نه] پیامبر دیگر. در نتیجه حرفی که او زده، بیشتر به جای اینکه انتقاد باشد، توهین [است]. «آفرین! قبول نداری تو! شخصی که جلو تو پیغمبر است.»
یک مغالطه [دیگر هم] بود: کجتابی و اشتراک لفظی هم وجود داشته باشد. بعد میگویند که «پیغمبر اجازه [نقد] میداد.» آری، به چه کسی اجازه میداد؟ مثلاً آیا [اجازه میداد] ما به پیغمبر [نقد کنیم] یا به مسعودی که به پیغمبر [زمان] گذشته [نقد کرد]؟ و اجازه نقد. این کلمه «اجازه نقد» خودش مشترک لفظی است. «اجازه نقد» یعنی چه؟ یک مثال بزنم، هم بخندید، هم [موضوع] منتقل شود. میگفت طرف گفتش که به طرف گفتم که: «آقا، دو تا خواهر را نمیشود با هم گرفت.» «نمیشود با هم گرفت؟» گفت: «ما گرفتیم، شد.» دو تا خواهر را نمیشود با هم گرفت، یعنی چه؟ «نمیشود» به معنای «جایز نیست.» «نمیشود» دوم به معنای «ممکن نیست.» یک «جایز نیست» است [و] یک «ممکن نیست.» میگویند «جایزالخطا»، «ممکنالخطا.» یک «نمیشود» به معنای «جواز» [است]، یک «نمیشود» به معنای «عدم امکان» است. «آقا، من نمیتوانم الان همه شما را با یک دست بلند کنم.» «نمیتوانم» یعنی «جایز نیست»؟ نه، «ممکن نیست» برایم. جایز [است، جواز] شرعی دارد. ممکن نیست همه شما را با هم، بگویید از یقه مثلاً بلندتان کنم. ممکن نیست برایم. وگرنه جواز شرعی دارد. حالا یک وقتی یک کاری ممکن هست، یعنی امکانش میشود، [پس] انجام داد. «من نمیتوانم به شما تهمت بزنم.» یعنی چه «نمیتوانم»؟ یعنی زبانم بند میآید، لال میشوم؟ یعنی جایز نیست.
حالا پیغمبر هم اجازه میداد او را نقد کنند، یعنی چه اجازه میداد؟ یعنی ممکن بود؟ یعنی جایز بود؟ ولی جایز هم بود؟ نه لزوماً. هر نقدی که پیغمبر [راجع به آن] میکردند، جایز بود؟ میگویی «پیغمبر هم نقدش جایز است.» یعنی درست است؟ یعنی ممکن است؟ امام زمان هم نقدش جایز است؟ یعنی درست است یا ممکن است؟ ممکن است، ولی جایز هم هست؟ به خدا هم میشود توهین کرد. بله، ممکن است، ولی جایز هم هست؟ این یک نکته. نکته بعدی: تفسیر نادرستش کجا بود؟ میگوید که «جلوی منبر پیغمبر پا میشد، میگفتش که: "أمن الله أم منك؟" این از خودت است یا از خدا؟» خودش چیزی ندارد که. آقا، این توهین است. این اصلاً نقد نیست.
حالا نکته بعدیش چیست؟ نکته بعدیش این است که اصلاً این کار را کیا انجام دادند؟ منافقین انجام دادند. شما یعنی عمل منافقین برایت حجت [است]؟ و حساب عمل منافقین را داری؟ توصیه میکنی؟ «چون منافقین انجام دادهاند، خیلی دیگر خودت خیلی خوبی!» منافقین کار [میکردند]. در محضر امام خمینی (ره) یک عده بودند با لگد در فک امام میکوبیدند. اشکال ندارد؟ میگفتی [به آنها]. در موردش هم چه بوده؟ پیغمبر فرمودند که «علی را امیرالمؤمنین صدا کنید.» چند نفر بودند خوششان نمیآمد. گفتند که «این دستور خداست یا حرف خودت است؟» حجت برای این بزرگوار که نقد پیغمبر جایز است، استنادش به این دارد. میگوید نقد پیغمبر جایز است. دارد به این استناد میکند. خیلی جالب است دیگر. تفسیر نادرستش.
بعد حالا پیغمبر چه کار میکردند؟ چقدر آدم خوب میتواند حرف بزند. در پنجاه ثانیه هفت، هشت، ده تا مغالطه! پنجاه ثانیه! «مگر معصوم است؟ نقدش کن!» [درباره] رهبری [میگویند]. نقدی [که] همان موقع نوشتم. گفتم که: «امام [جان! ای] رحمت و رضوان خدا به تو که تو خوب فهمیدی ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است.» ولی فقیه را بزنند، میگویند پیغمبر میشد نقد کرد. رسولالله است. بعد میگوید که «معصوم است؟ مگر معصوم است؟» مگر دلیل نقد کردن و نقد نکردن عصمت است؟ معصوم که نیست. حرف میزند، دارد نقد میکند. مقدسسازی نکنید. نباید حرف زد؟ یا هرچی [بگویی] و نباید گفت؟ بُت است مگر؟ معیارش عصمت است؟ این که بشود نقد کرد یا نقد نکرد، مگر ملاکش عصمت است؟ ملاکش این است که حرفت درست باشد، نه که طرف معصوم است یا نه. «این که معصوم است، برو نقدش کن.» حرف اگر قصدت خیر است، بگو که «چشمت را نسبت به واقعیتها باز کن. هرجا واقعیت را دیدید، ملاحظه شخص را نکنید، بهش بگویید.» خب، اگر این را بگوید که قداستزدایی خاصیتش این است. قداستزدایی برای اینکه تا کجا؟ تا پیغمبر؟ امام زمان؟ پیغمبر. تازه آن هم که مقدس بود، خیلی مقدس نبود. نقد است دیگر. واقعیت که نیستش که. اگر تو معیارت واقعیت است، خب این حرف که خیلی حرف چرتی است. مگر پیغمبر از خودش میتواند حرف در بیاورد که ازش سؤال کنی «خودت گفتی یا خدا گفته؟» واقعیت [است]. میدانی که پیغمبر میتواند از خودش حرف در بیاورد؟ این نقد را هم وارد میدانی؟ خیلی فلسفی شد! انگار شما این را داری میگویی. الان این نقد به پیغمبر وارد میدانی؟ برای چه وارد میدانی؟ یعنی پیغمبر میشود از خودش یک حرفی در بیاورد؟ برای همین میشود نقدش کرد؟ مسلمان نیستی اگر این را قبول داری. مؤمن [نیستی]. اگر به دلالت التزامی کلامت توجه داشته باشی، اصلاً مسلمان نیستی. یعنی بر این [باور] است که پیغمبر یک سری حرفها از خودش درآورده. ازش سؤال کن، بگو این را داری از خدا میگویی یا از خودت؟ نقد پیغمبر یعنی نقدش این است دیگر. «یا رسول الله، راستش را بگو. نکند این هم خودت از خودت درآوردی؟» پیغمبر! جای ملاحظه جایگاه نکن. «پیغمبر هم میشود نقد کرد.» یک حرف به این سادگی. ببین چه عقبهای دارد!
**مثال یازدهم (بیعت با امام علی):**
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «با هر کسی [که] شما بیعت کردید» (فیلمش را نیاوردم) فرمود: «با هر کسی شما بیعت کردید، من چه کار میکنم؟ سراغ بقیه [نمیروم]. شما به عنوان ولی قبول کردید، من به عنوان ولی قبول دارم، باهاش بیعت میکنم.» خب، یعنی چه؟ تفسیر نادرستی که ازش میکند چیست؟ تفسیری که این آقا از این حرف دارد، چیست؟ «دموکراسی و رأی. هر که رأی آورده.» آفرین! تا آنجاها میرود. آفرین! تا آخر. حالا میخواهد بگوید که «بر فرضم که علی باشی، باید مطیع باشی.» من [این را] نیاوردم. «اگر علی هم الان بود، از من حرفشنوی داشت، چه برسد به شماها.» این تفسیر نادرستی [است].
حالا مشکل حرف کجاست؟ تفسیر نادرستی کرد. مشکلش کجاست؟ تفسیر نادرست است. چرا نادرست است؟ [چون] به سمت [هدفی] نامعلوم [میرود]. مثلاً یک خلیفهای که حالا به قول حضرت امیر میگوید «گریه» آخرش... احسنت! این دارد اصالت میدهد [به رأی مردم]؟ امیرالمؤمنین (ع) که میگوید، از باب این نیستش که اصالت به رأی مردم میخواهد بدهد. میخواهد بگوید: «لیاقتتان همین است.» فرقش این است. آری، یعنی «شما لیاقت علی (ع) را ندارید. بروید سراغ یکی دیگر. شما که با علی نمیکشید راه بیاورید، چرا آمدید سراغ علی؟ شما لیاقت این حرفها را ندارید.» حرف این است. «علی هم قاعده به دموکراسی.» حالا صد تا روایت، این همه روایت دیگر. این همه مسائل دیگر. یکی دو تا نیست.
هفت دقیقه وقت داریم. مغالطه بعدی را خیلی سریع جمعوجور، شستهرفته، بدون فیلم فقط میگوییم. انشاءالله جلسه بعد با فیلم و اینهایش.
**مغالطه تأکید لفظی:**
«تأکید لفظی.» این خیلی مغالطه خوشگلی است. این را داشته باشید، یک هفتهای با آن مأنوس باشید، لذتش را ببرید. دروغ یا کاستن و افزودنی نسبت به محتوای خبر یا متن و یا تفسیر نادرستی از مصلح مورد نظر اتفاق نمیافتد. اما مغالطهآمیز بودن آن به این [دلیل] است که گاهی در نقل یک جمله، تأکید بر برخی کلمات آن جمله سبب میشود مفاهیم اضافی و خارج از جمله القا [شود] و فهمیده شود. یک جمله را یک جور دیگری داری میخوانی که معنایش عوض میشود. مفاهیمی که بدون اینکه هیچ کلمهای متکفل بیان آنها شده باشد، به طور پنهانی به ضمیر مخاطب منتقل میشود. این مغالطه [است]. جمله متناسب با تأکید و تکیه بر کلمات مختلف آن تغییر [میکند].
کجا از این استفاده میشود؟ معمولاً جایی استفاده میشود که میخواهند کار حرام یا ممنوعی را مجاز جلوه بدهند. به این ترتیب که گویا تکیه و تأکید بر «نفت» و «تحریم» و «تحریم بعضی عناصر» به منزله جواز عناصر و حالتهای دیگر است. حالا میخوانم برایتان. مثال: جای دیگری که ارتکاب مغالطه رخ میدهد، جایی است که بخواهند شخص را متهم به گفتن مطلبی کنند که اصلاً مورد نظرش نبوده است. خیلی قشنگ است. یک جمله معمولی: «پیراهن مرا اتو کن.» من چهار حالت این را میخوانم. چهار حالت میخوانم. شما به من بگویید که هر کدامش معنایش چیست. «پیراهن من را اتو کن.» یک درخواست دارم. «پیراهن من را اتو کن.» (شلوارم نه.) «پیراهن من را اتو کن.» (مچاله نکن.) «اتو کن.» چهار تا معنای مختلف از یک کلام. حالا همین کار را با روایت میشود کرد، با قرآن میشود کرد، با جملات امام و رهبری میشود کرد.
**نمونههایی از مغالطه تأکید لفظی:**
«آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.» شوروی [چطور؟] چرا؟ یکی ترجمه [خطاب امام] کرده بودند. اینها ترجمه عربی کردند. راهپیماییها زده بودند که «لن یخطئ أبداً». «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.» «لن یخطئ أبداً» یعنی «هرگز اشتباه نخواهد کرد.» ترجمه [غلط]: «اشتباهی نخواهد کرد.» «هیچ غلطی نمیتواند بکند» [یعنی] هر کار بکند، درست است. هیچ [غلطی نمیکند].
**مثال دوم:**
«ولید رفته بود نماز بخواند. نماز صبح هشت رکعت. چهار رکعت خوانده بود.» [حالا میگوید:] «امروز سرحالم، تا هشت رکعت هم اگر خواستی، میتوانم بخوانم.» حالا الان سرحالم در این دو سه دقیقه.
**مثال سوم:**
آنها معتقدند که انسانها به طور برابر و مساوی به دنیا میآیند. لذا این امر دلیل نمیشود که به آنها حق رأی و اظهار نظر برابر [داد]. این «آنها» را صفر گفت. تأکید بر «برابر و مساوی به دنیا میآیند». به طور ضمنی این مفهوم را... البته «به دنیاش» اینجا برجسته است. به طور ضمنی مفهوم «برابر با مساوی» فقط به دنیا [آمدن]، «مساوی به دنیا [آمدن]». انسانها مساوی به دنیا میآیند؟ انسانها مساوی به دنیا میآیند؟ آخر مساوی باشم به دنیا آمدنشان مساوی معنای موقتی پیدا میکند. اینها هر وقتی حجم میدهی بهش، بلندش میکنی، معنای موقتی پیدا میکند.
**یک خاطره:**
کودکی به همبازی خود میگوید: (این خیلی قشنگ است. خاطره که [گفتم]، یعنی خاطره آقای [محدثی]. اینها برای شما خاطرات گفت که یک آقایی یک کتاب نوشته: «خاطرات نیم قرن منبر». نیم قرن منبرهایش، خاطراتش را نوشته، جمع کرده. میگوید: یک روز توی جاده ناکجاآباد داشتم با ماشین میرفتم. دیدم یک ماشین آمد بغلم. هی بوق بوق. «حاج آقا، برو کنار! برو کنار!» زدم کنار. دست و پای ما را بوسید و فلان. گفتم: «چی شده؟» گفت: «شما بزرگی به گردن من [داری].» گفتم: «چطور؟» گفت: «زندگی من و شما مسیر زندگی من را عوض کرد.» «آقا، چه کار کردم من؟» گفت: «یادت است دهه مثلاً اول محرم، فلان شهرستان، فلان جا منبر داشتی؟» گفت: «خب.» «تو سخنرانی یک شب در مورد سیگار صحبت کردی.» گفت: «شما چه گفتی؟» گفتی: «سیگار خیلی بد است، اینقدر ضرر دارد. ریه را اینجوری میکند، کبد را آنجور میکند، کلیه را آنجور میکند.» خیلی تحت تأثیر قرار [گرفتم]. «عجب! احسنت! الان از آن روز به بعد دیگر لب به سیگار نزدم. الان شش سال است که من اصلاً [سیگار نمیکشم].» خیلی خوشحال شدم. گفتم: «باریکالله! این دیگر از نفس من نبود. این از خودت بوده عزیزم.» بعد میگوید برگشت گفت که: «حاج آقا، از آن روز که سیگار را ترک کردم، عرق شروع کردم. اصلاً لذت نداشت سیگار. تو من را نجات دادی! تازه فهمیدم لذت کجاست، مزه کجا.» خواستم ازت تشکر کنم که سیگار [نکشیده باشم]. فقط سیگار بد است. عرق [به جایش] عرق بخورید!
**آخرین نمونهها:**
حالا مثال سریع بخوانم. میگوید: مادر گفته که «به سوی پنجرهها سنگ پرتاب نکنیم.» بنابراین میتوانیم «آجر پرتاب بکنیم.» مادرش هم بهش قول داده بود که اگر بچههای خوبی باشند، دیگر آنها را با خطکش نزند. «الان با کمربند میزنمت.»
و صلی الله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه چهارم : از واژههای مبهم تا سورهای کلینما
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه پنجم : مغالطه صور کلینما در جامعه و رسانه
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه ششم : علت جعلی؛ مادر مغالطات و سلاح رسانهها
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هفتم : بزرگنمایی و کوچکنمایی؛ ابزار پنهان رسانهها در جنگ نرم
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هشتم : نقل قول ناقص؛ دروغی بدون دروغ
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دهم : وقتی بستن راه استدلال به ابزار سیاست بدل میشود
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه یازده : مغالطات شرمندهسازی و مسموم کردن چاه
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دوازده : «طلب برهان از مخالفین»؛ بازی خطرناک در مناظرات
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه سیزده : مغالطه تکرار و اثرگذاری پنهان بر ذهن جامعه
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه چهاردهم : مغالطه تهدید و تطمیع
کارگاه تحلیل مغالطه
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه اول : چرا شناخت مغالطات از نان شب واجبتر است؟
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دوم : شناخت مغالطه ابهام ساختاری
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه سوم : ترکیب مفصل و تفصیل مرکب
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه چهارم : از واژههای مبهم تا سورهای کلینما
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه پنجم : مغالطه صور کلینما در جامعه و رسانه
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه ششم : علت جعلی؛ مادر مغالطات و سلاح رسانهها
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هفتم : بزرگنمایی و کوچکنمایی؛ ابزار پنهان رسانهها در جنگ نرم
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هشتم : نقل قول ناقص؛ دروغی بدون دروغ
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه نهم : مغالطه تفسیر نادرست
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دهم : وقتی بستن راه استدلال به ابزار سیاست بدل میشود
کارگاه تحلیل مغالطه
در حال بارگذاری نظرات...