
جلسه پنجم : مغالطه صور کلینما در جامعه و رسانه
این جلسات کارگاهی «تحلیل مغالطات» با رویکردی کاملاً رسانهای برگزار شده است؛ جایی که استاد با زبانی ساده، طنزآمیز و مثالهای واقعی از سیاست، تاریخ و زندگی روزمره، پیچیدهترین خطاهای منطقی را باز میکند. هر جلسه پر است از نمونههای عینی؛ از مناظرههای مشهور و سخنان سیاسیون گرفته تا برداشتهای غلط از قرآن و تاریخ اسلام. شیوه تدریس تعاملی و کارگاهی است؛ استاد مدام پرسش میپرسد، مثال میآورد و مخاطب را وارد ماجرا میکند تا خود او مغالطه را کشف کند. نتیجه این دوره، یاد گرفتن مهارتی جذاب است: دیدن پشت پرده سخنان و رسانهها و ایستادن در برابر فریبهای زبانی و فکری
راههای مقابله با صور کلینما از طریق مثال نقض و دقت در تعمیم
اهمیت کُبرا و صغرا در منطق و نقش آن در رسانه
معرفی صناعات خمس: برهان، مغالطه، خطابه، جدل و شعر
تفاوت زبان خطابه با زبان برهان و تأثیر هرکدام بر مخاطب
استفاده رسانهها از دوگانهسازی برای تخریب و برجستهسازی
نقد محتوای رسانهای بیبیسی و برخی چهرههای داخلی
معرفی مغالطه تعریف دوری با نمونههای ادبی و سیاسی
تبیین مغالطه علت جعلی و دو شکل اصلی آن (علت نادرست، علت ناقص)
نقش جهل و غرضورزی در رواج علتهای جعلی در سیاست و اجتماع
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد الله مثلاً و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
مغالطه هفتمی که گفته بودیم «صور کلینما» بود و راههای مقابله با این مغالطه. امروز انشاءالله فیلمهای زیادی داریم، فیلم میبینیم و تمرین. انشاءالله بحث کارگاهی برای مقابله با این مغالطه.
اول مثالش چی بود؟ یک مثال از صورهای کلینما بگویید. مثال خالیاش را آوردم که شما بگویید. «هر دانشجویی که نمیتواند معلم بشود.» مشکلش کجاست؟ میخواهد بگوید بعضی از آنها معلم خوبی هستند، بعضی معلم خوبی نیستند؛ ولی یک جوری میگوید که انگار هیچکدامشان معلم [خوبی نیستند]. به او گیر بدهی، میگوید: «نه، من گفتم هر کدامشان نمیتوانند. من که نگفتم همهشان.» این «بعضیها» را او میخواهد بگوید؛ ولی بازنمایی رسانهای او، تعمیم و کلیتِ همه را در بر میگیرد.
برایتان پنج، شش تا، بلکه ده تا فیلم پخش میکنم، ببینید در این زمینه. ببینید بعضیها هنرمندند؛ واقعاً در این مغالطه، چه جوری میتوانند یک قشر، یک تیم یا یک گروهی را به لجن بکشند؟ حالا بهتان نشان میدهم. راههای مقابله با این مغالطه: چکار کنیم؟ کسی همچین مغالطهای میکند، با چه برخوردی بکنیم؟ چی بهش بگوییم؟
صورهای کلینما و مبهم را بشناسید. ببینید از چه ترفندهایی استفاده میکنند که هم «دم به تله ندهند»، هم در عین حال یک مجموعه را خراب بکنند، یک طیف را خراب بکنند، یک قشر را خراب بکنند.
راه دوم: باید دقت بکنیم که از بیان «صور کلی» قصد القای چه معنایی است؟ اگر به قصد معنای قالبی باشد، مغالطه نیست. غالباً اینطور است، اکثراً اینطور است. اگر واقعاً هم اکثرش صادق باشد، خب مغالطه نیست. میگوید: «آقا، بیشتر روزهای سال در تهران هوا آفتابی است.» «بیشتر روزهای سال در لندن هوا ابریست.» نرفتهاید؟ خیلی دوست دارید بروید؟ نه، امام رضا (ع) بطلبد یک سفر با هم برویم لندن! ولی اگر به قصد بیان یک حکم کلی باشد، [و شما بگوید:] «از لندن داریم برمیگردیم مشهد، ثوابش بیشتر است. این مسافت را میخواهیم برگردیم، ثواب ببریم.» من که میدانم شما اهل لندن [و] شیعه لندنی که نیستید!
باید با طرح مثالهای نقض، متذکر مغالطه او شد. بگوییم: «فلانی چی؟ آن یکی چی؟ این کی؟ آن کی؟» «آقا، مؤمنان اینهایند، مسجدیها اینهایند، هیئتیها اینهایند، مداحها اینهایند.» میگوید: «خب، فلانی چی میشود؟ من که همهشان را نگفتم، بعضیهایشان.» غلبه با کدام است؟ آن جوری که تو گفتی، انگار غلبه با یک طیف است، با یک مدل است، با این سبک آدمهاست. توی دانشجوها انگار همه اینشکلیاند. مداحها همه اینجوریاند. مسئولین همه اینجوریاند. این جوری که تو گفتی، کلیت فهمیده میشود. اگر میخواهی یک مورد دو مورد بگویی، چرا میآیی عنوان «مسئولین» را به کار میبری؟ بگو: «یک مسئول هم من دیدم اینجوری است. البته در برابر این همه مسئول، چیزی به حساب نمیآید ولی بالاخره این هم هست. یک شیعه هم دیدم اینشکلی است. در برابر این همه شیعه خوب، چیزی به حساب نمیآید.» [میگوید:] «شیعهها اینجورند!» [یا] «اسم خود را گذاشته شیعه، این کار را میکند.»
مغالطه بله، «صور». یک بار اگر صور [را] بگویی، دیگر مغالطه «صور» یادتان نمیرود. «صور مبهم در علوم». این از مغالطاتی است که در علوم خیلی استفاده میکنند. مچ اساتید را بگیرید از فردا سر کلاس. فردا پنجشنبه است، خوب است اساتید را بگیرید. استفاده از «صور مبهم در علم و فلسفه». ما در علم (Science) حق نداریم صور مبهم به کار ببریم. البته حالا، همه بخش عمدهای از مبانی ساینس امروزی ما همه همینجوری است؛ مصیبتهاست! چون دانش قطعی نسبتی با صور مبهم نخواهد داشت.
شما فرض کنید قانون جاذبه را بخواهند این شکلی بیان بکنند: «معمولاً اجسام متناسب با جرم خود... بعضی از اجسام... بعضی از اجسام معمولاً بعضی از اجسام را با نیروی خاصی به سوی خود جذب میکند. به همین دلیل است که بیشتر اشیاء تحت نیروی جاذبه زمین به پایین سقوط [میکنند].» استدلالش «معمولاً»، «بیشتر»، «اکثر». چه علمی؟! علمی که کُبرا نداشته باشد، علم نمیشود.
کُبرا چیست؟ [یک بار] ماری رفت تو حمام زنانه. بعد همه ترسیدند و جیغ کشیدند. این مار [گفت]: «بابا نترسید آبجیها، من کُبرا هستم!» یک کُبرا داریم، یک صُغرا داریم. صُغرا جزئیه، کُبرا کلیه. الآن میگویم: «این میکروفون روشن است. این باند صدا را پخش میکند به واسطه اینکه این میکروفون روشن است، این باند صدا را پخش [میکند].» قاعدهاش چیست؟ جزئیه یا کلیه؟ جزئیه؛ چون روی یک مورد دارم صحبت میکنم. ولی میگویم: «هر وقت میکروفونی به آمپلیفایر وصل بود، آمپلیفایر به باند وصل بود، میکروفون روشن بود، هر میکروفونی که اینجور باشد، صدا را پخش میکند.» کلی! کُبرا کلی. میتوانی باهاش کلاس بگذارید، مخصوصاً توی انتقاد، به دو تا اشکال اینجوری هم میکنی، طرف دیگر ناکاوت است. پس ما در هر علمی احتیاج به کُبرا داریم. اصلاً کُبرا اگر نباشد، هیچ قضیهای شکل نمیگیرد.
میگویند یکی از علما به پسرش گفت که منطق خوانده بود. پسر این آقا به پسرش گفت که: «منطق چقدر خوندی؟» گفت: «خیلی.» گفت: «خب، فردا برو تو بازار حرفهای منطقی که مردم میزنند را جمع کن بیار برای من.» رفت تو بازار. فرداش آمد پیشش. گفت: «چی آوردی؟» گفت: «هیچی.» گفت: «پس منطق نخوندی!» دوباره، سه باره، چندین بار این [کار را کرد]. ببین، بچه [همینطور] به اجبار رفت [و] خواند. گفت: «فردا برو بازار.» رفت بازار. آمد. [پرسید:] «کیا منطق عمل میکردند؟» [گفت:] «بابا، فقط همینقدر بگویم، سگهای بازار هم به منطق عمل میکنند.» گفت: «چطور؟» گفت: «من دیدم وقتی چوب را بلند میکردند، سگ در میرفت.» سگ در میرود، برای خودش صغرا و کُبرا میچیند. میگوید: «هر کس چوب بلند میکند، برای این بلند میکند که بزند.» [این] کُبرا [است]. «این آقا چوب را بلند کرده است برای اینکه بزند.» [این] صُغرا [است]. نتیجه: «پس فرار [کنید].» درست است؟ یعنی حتی حیوانات هم یک صغرا کُبرا دارند. قرآن هم میگوید اینها... قرآن میگوید حیوانات صغرا کُبرا میفهمند. هدهد مثلاً استدلال آورد. عرض کنم خدمت شما که مورچه استدلال آورد. با انبیا صحبت کردند. دیگر حیوانات هم یک حدی از استدلال را، یعنی کُبرا را، میفهمند.
نظریه شرطیشدگی پاولف همین است دیگر. کُبرا برایش شکل میگیرد: «هر وقت صدای زنگ میزنند، سگ میفهمد غذا میدهند.» بعد تازه میگوید از آن به بعد هر وقت صدای زنگ را میشنود، بزاقش ترشح میکند، شرطی میشود. نظریه شرطیشدگی پاولف یکی از نظریات مهم در روانشناسی است. سگ شرطی میشود، کُبرا برایش شکل میگیرد.
شما در رسانه یکی از کارهای بسیار مهمی که انجام میدهید، ایجاد کُبرا برای مردم است؛ ولی مردم چون منطقی به این معنا نیستند که صغرا کُبرا بچینند، مردم از یک صُغرا به کُبرا میرسند.
درس تبلیغ به طلبها میگوییم: یکی از اشکالات ما طلبها در فضای رسانه، نه فقط ما طلبها، هر کسی که اهل استدلال و منطق است، این مشکل را دارد. من حالا جلسات پنجشنبههایم که عزیزان داریم، رفقای توئیتری که همین دانشگاه طبقه پایین داریم، نمیدانم کدام یک از عزیزان هستند؛ حالا از بین خواهران و آقایان، پنجشنبهها هست. اگر دوست داشتید، این هفته ساعت دو مباحثی داریم. آن تقریباً تکمیلکننده این پردیس اندیشه ماست. چون پردیس اندیشه ما چندین فاز است و دیدیم که همه را بخواهیم برویم، خب خیلی زمان میبرد. بحثهای علمیتر است، بحث مهارتیمان هم... یعنی قرار بود معارفی مهارتی باشد، الآن این بحث فاز معارفیِ شکمی غلبه دارد. مباحث مهارتیمان که باید بیاییم توی شبکههای اجتماعی مثلاً موردی بحث بکنیم که در اینستاگرام باید چکار بکنیم، در تلگرام باید چکار بکنیم، در توئیتر... الآن توئیتر را پایین پنجشنبهها بحث میکنیم.
یک نکتهای که من به این رفقا گفتم، هم به بچههای توئیتری گفتم، هم به رفقای طلبهایی که منبر [میروند] گفتم: «بدانید هیچ رسانهای مثل منبر نیست. اثر هیچ رسانهای مثل منبر نیست.» گفتم: «آقا، یکی از اشکالات ما این است. میآییم کُبروی با مردم حرف میزنیم.» کُبرا میگوییم. میگوییم: «هر کس ترک گناه کند اینطور میشود.» در فضای رسانه، فضای کلی نیست. فضای انتزاعی نیست. جای این نیست که بخواهی با مردم [اینگونه صحبت کنی]. به مردم باید چکار بکنیم؟ اصطلاحاً در منطق میگویند: «آقا، یک خطابه داریم، یک برهان.» این را دقت بکنید، مهم است.
صناعات خمس. میگویند: «شنیدهاید؟ پنج تا صنعت داریم: برهان، مغالطه (با هم میخوانیم)، خطابه، جدل، شعر.» هیچ جملهای در این عالم، هیچ کلامی در این عالم از این پنج تا خالی نیست. هر جمله از هر کس بشنوی، یکی از این پنج تاست: یا برهان، یا مغالطه است، یا جدل، یا خطابه است، یا چیست؟ شعر. شعر یعنی فقط توهم و خیال و اینهاست؟ نه یعنی وزن دارد، آهنگ دارد؟ نه. شعر مثلاً بروز تصویری وقتی پیدا میکند، میشود کارتون، انیمیشن. انیمیشن، ترسیم تصویری شعر است. درست شد؟ برهان مثلاً تصویریاش میشود فلسفه. بر فرض، تبلور پیدا میکند در فلسفه. ما یک خطابه داریم، یک برهان. فرق اینها با هم چیست؟
سخت است این حرفها. یکم سخت است یا خیلی سخت است؟ اذیت دارید میشوید؟ اینجا اگر نتوانیم بگوییم، هیچ جا نمیشود گفت. ذهن ما دیگر الآن رو هواست، مطلوب نیست. اینها چیز خاصی نیست، خیلی ساده است. یک کمی واژههایش فقط برایتان غریبه است. [ما در] زندگی میکنیم [و بین] برهان، مغالطه... در برهان ما از یقینیات استفاده میکنیم. مقدمهای که میآوریم یقینی است، نتیجه هم که میآوریم یقینی است.
«آقا، این آب خیس میکند.» «هر آبی خیس میکند.» «این آب است.» «این هم آب است.» دو تا مقدمه آوردیم دیگر. «هر آبی خیس میکند، این هم آب است.» درست است؟ الآن جفتش یقینی است. «هر آبی خیس میکند» یقینی است، با تجربه. یکی از اقسام یقینیات، تجربیات است، با تجربه. این هم که میگوییم «این آب است»، با چی بهش رسیدیم؟ نگاه کردیم با چشم. یکی از اقسام یقینیات باز مشاهدات، محسوسات. با تجربه هم که رسیدیم، هر آبی [خیس میکند]. دو تا مقدمه یقینی، نتیجهاش میشود چی؟ شما میگویی: «آقا، قسم به خدا، به پیر، به پیغمبر، خیس میشوی.» شما از کجا فهمیدی؟ من که نریختم! مقدماتم یقینی [است]، نتیجه قطعاً یقینی است.
اگر مقدمه من یک چیزی داشته باشد که یقینی نباشد، یک بازی در مقدمه درآورده باشند، این میشود مغالطه؛ مقدماتش مشکل دارد. اگر مقدمات من احساسی، توهمی باشد، میشود شعر. اگر مقدمات من، مقدمه استدلالی نباشد، حرفهای خودت را دارم میگیرم به خودت تحویل میدهم، این میشود چی؟ جدل. مسلمات خودتان. من اصلاً حرفتان را قبول ندارم. اصلاً کاری به آن ندارم. میگویم تو اینی که گفتی، اینجا این میشود. مگر نمیگفتی فلان؟ مگر نمیگفتی که هر کسی که فلان جا رفت و آمد داشته باشد، دزد است؟ بابابزرگ خودت یک مدت اینجا رفت و آمد داشت. برهان نیست، مغالطه هم نیست. این چیست؟ جدل. از عقاید طرف استفاده [کردن].
مثل کاری که امام رضا (ع) کردند. [پرسیدند:] «مال چه مذهبی هستی؟» گفت: «من مسیحیام.» حضرت [فرمود]: «خدا رحمت کند حضرت مسیح را. فقط یک مشکل، کم عبادت میکرد.» [طرف گفت:] «من از شما توقع نداشتم چنین حرفی بزنید! ایشان اصلاً عبادتش ممتاز بود.» حضرت فرمودند: «آخر، خدا بود یا بنده بود؟ اگر خدا بود، عبادت میکرد؟» جدل. حضرت فرمودند: «عیسی کم عبادت میکرد.» یعنی اعتقاد خودشان بر این بود.
در فضای رسانه، بخش عمدهای از کار، جدل است. [حالا] مفصل بحث خطابه. این را معمولاً ما به آن توجه نداریم. خطابه یعنی چی؟ الکی گفتن؟ خطابه یعنی منبر. خطابه یعنی [هدف] من مهم است؛ برایم این است که شما را تحریک احساسات بکند، ایجاد شور بکند. این ایجاد شور چه شکلی حاصل میشود؟
من الآن دو تا قضیه به شما میگویم، ببینید یکیش برهانی است، یکیش خطابی است. بعد ببین [چه] اثر [ی دارد]. «هر کس ترک گناه کند، به مقامات معنوی میرسد.» این چیست؟ برهان. مقدمات برهانی. [حالا خطابه:] میگویم: «خدا رحمت کند مرحوم رجبعلی خیاط را. ایشان برایش موقعیت گناه پیش آمد، گناه نکرد. خدا بهش چشم برزخی داد.» این چیست؟ خطابه است. «ترک گناه کنید!» دومی کار رسانه کدام است؟ درست شد؟
من میخواهم بیایم بروم بالا منبر، همانی که در محضر آیتالله جوادی آملی یاد گرفتم به مردم بگویم. نماز جمعه قم، [خطبههای] جوادی را میرفتم. مطلب داشت. بعد یک آقایی گفته بود که: «ما بعد از بیست سال نماز جمعه آیتالله جوادی آملی، یک چیز یاد گرفتیم. فهمیدیم «ذات اقدس اله» یعنی همین خدای خودمان!» خب آیتالله جوادی آملی مطلب تولید میکند. من که نباید همان را بردارم بیایم تحویل مردم بدهم. جوادی آملی فرمودند. [حالا اگر] بخواهد کارتون بشود، چی میشود؟ انیمیشن. از توی این چی درمیآید؟ مستند، سریال. از توی این چی درمیآید؟ اینها رمان میخواهد، درام میخواهد، ژانر میخواهد. یک مورد پیدا میکند.
هفته پیش بود دیگر. در مورد بیبیسی گفتم، چرا رفتند مستندش را دیدند؟ «گناهکاری در مکه». کار این رسانه، کار این مستند چیست؟ [این است که] خراب بکند. [میگوید:] «فکر نکن همه حاجیان علیهمالسلاماند؛ آدم همجنسباز هم بین حاجیها داریم.» خطابه است دیگر. [میتوانست بگوید:] «بعضی از حاجیان گناهکارند و این هم حاجی است، ممکن است گناهکار باشد.» خب، ممکن!
خطابی میگوید: «فلانی را دیدی؟ این هم حاجی!» بیا، اثر خطابه توی رسانه از همه اینها بیشتر است. برهان را برداری بیاوری خطابی کنی. امیرالمؤمنین (ع) میکرد. در خطبههای امیرالمؤمنین (ع) به شور میآورد. آب را بستند در جنگ صفین. یک خطبه شهید مطهری میفرماید که این معادل ندارد در روایات. در جنگ صفین آب را به روی امیرالمؤمنین (ع) بستند. بخوانم برایتان؟ خیلی قشنگ است.
خطابه به این میگویند. توئیت به این میگویند. توییتهای قبل از این چی بود؟ سوءتفاهم! خطابه به این میگویند. سخنرانی رهبر معظم انقلاب انصافاً بینظیر است. شور و حماسه و انگیزهای که میخواهد ایجاد بکند را قشنگ ایجاد [میکند]. با اینکه مبنا، مبنای برهانی است ولی میتواند در شاخص بیاورد، جزئی بکند، نمود بدهد. هزار سال هم اگر میگفتی: «آقا، این شهدای مدافع حرم مظلوماند.» میگفتند: «نخیر، حسن! مظلوم نیستند.» یک محسن حججی میآید، کلاً [نشان میدهد که] دیدی مظلوماند؟ رسانه ما نداریم دیگر! رسانه نداریم! اینها را بلد نیستیم نشان بدهیم. توئیت میزند، کپشن مینویسد، فیلم میسازد. فیلم بگیر.
روایت امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه، خطبه ۵۱. حضرت فرمودند: «رَوُّوا السُیوفَ مِنَ الدِّماءِ تُروَّعوا مِنَ الماءِ.» چقدر زیباست! «رَوُّوا السُیوفَ مِنَ الدِّماءِ». ببینید «دماء» و «ماء» واژههای شبیه [به هم] هستند. «روُّوا» و «تُروَّعوا» هم نزدیک [به هم] هستند. آقا در خدمت... حالا یعنی چی «رَوُّوا السُیوفَ مِنَ الدِّماءِ تُروَّعوا مِنَ الماءِ»؟ [یعنی:] «شمشیرتان را از خون سیراب کنید تا خودتان از آب سیراب شوید.» میخواهد بگوید: «بروید بجنگید.» شهریار آزاد از این... اصلاً این جمله معادل دارد در این عالم بشریت.
یک خطبه میگوید [که] جمعیت بزند برود آب را باز کند. [در برابر اینکه] آب را بستند. حضرت میفرمایند: «شمشیرت را از خون اینها سیراب کن تا از این آب سیراب [شوی].» این چه جملهای به کار میبرد؟ این را میگویند خطابه رسانه.
«هر انسانی که در موقعیت بحرانی قرار میگیرد، باید به فکر چارهای باشد تا در زندگی محتاج دیگران نشود.» [اگر] بنشینم رو برهان صغرا کُبرا چرت میزند. [اگر] بنشینم گوش بدهم به نماز جمعه که معادل دو رکعت است [که] ببینم چی میگوید، [دیگر] شور و هیجان و انگیزه [نیست].
مرحوم فخرالدین حجازی، سخنرانی که می[کرد] توی این دبیرستانها و دانشگاه و اینها... اتوبوس را از قبل هماهنگ میکردند. سخنرانی میکرد برای اعزام به جبهه. ده تا اتوبوس دم در مدرسه میگذاشتند. اول سخنرانی این کاپشن و کت و اینها را دست میگرفت، شروع میکرد سخنرانی کردن. این نیم ساعت که سخنرانی میکرد، کل اتوبوسها پر میشد. از مدرسه میرفتند جبهه، خانه نمیرفتند. خطابه رسانه.
حالا در فضای علمی شما باید نسبت به کُبراهای طرف حساس باشید. در فضای رسانهای که خب، یک جزئی را نشان میدهد، از تویش کُبرا در میآید. در فضای رسانهای دنبال این نباشید که کُبرا هی طراحی بکنید، با مردم کُبروی حرف بزنید. [بلکه باید] حرفش [و] نظرش را داشته باشیم. این کُبرایی که گفت، این الآن چه کُبرایی مد نظرش است؟ ولی توی ارائه... پس یک نقد داریم، در مقام نقد. «هر کی فلان جا میرود، اینجور است.» «هر کی شاسیبلند دارد، اینجور است.» «هر کی باباش فلان است، اینجور است.»
توی مقام نقد، [ولی] در مقام ارائه چی؟ برهانی نمیتوانیم صحبت بکنیم. هر چی مورد اینجوری داریم، نشان بدهیم. باید آن اول کُبرای درست داشته باشیم که بدانیم آقا، هر کی اینجوری است، واقعاً اینجوری است؟ هر کی مثلاً جزء اقشار ضعیف جامعه است، الآن دارد بهش فشار اقتصادی میآید، طبقه تحت فشارند. ببین برای پوشک دارد چکار میکند. رسانه کُبرای آن را دارد، کُبرا شکل میگیرد.
ولی در فضای علمی دیگر جای خطابی حرف زدن نیست. برهان، جای کُبرا. چیزی که داری میگویی باید روی صد درصد دادهها صادق باشد. یک مورد هم اگر صادق نبود، خراب میشود. به قول طلبها میگویند: «إذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال.» احتمال، احتمال دارد بیاید، احتمال دارد نیاید. احتمال دارد این دو تا را که ترکیب کردی، فلان چیز درست بشود. پنج درصد احتمال دارد نشود، خراب است. صد درصدی باید باشد.
یک بار و دو بار هم نباید [باشد]. باید «همیشه، همه جا، همه وقت، توسط هر کس». قاعده کلی خیلی کم داریم. این مبانی علمی شما در بر اساس فرضیات، فرضیاتی که هنوز اثبات نشده [است]. یکیاش چیست؟ همین فرضیه چیست؟ تکامل داروین. «هر انسانی میمون بوده است.» این «هر» را از کجا آورد؟ کلیتش ممکن است. ممکن است بعضی انسانها میمون بودند. ممکن است اثبات بشود. تازه ممکن است بعضیها بودند، ولی «هر انسانی میمون بوده است.» بعد این میشود مبنای زیستشناسی شما. علوم پایه، علوم پایه شما کلاً. بعد مهندسی شما از علوم پایه دارد در میآید بر اساس این. زمینشناسی دارد در میآید بر اساس این. انسانشناسی دارد در میآید بر اساس این. تعریف از مواد دارد در میآید، تعریف از مواد، از متریال، کاملاً غلط است. یعنی مقدماتی دارد که مقدمات اصلاً برهانی نیست. فرضیه فلان در فلان تاریخ گفتند، فلان چیز یک همچین اثری داشته است همیشه، همه جا. اثبات [نشد].
این هم پس برای نقد علمی. در فضای علمی باید در علوم از قضایای کلی یا قانون آماری سخن [گفت]. اگر این قضیه کلی ندارد، قانون آماریاش باید دقیق باشد: پنجاهوپنج درصد، نودوسه درصد. بله، بیشتر، اغلب، گاهی... اینها را نداریم در فضای علمی. چرا، در خطابه داریم.
حالا هر کی خیاط مثلاً فامیلش [است، اگر] بیاوریم روبرویش، او را دعوت به گناه بکند، مورد داشتیم از این کارها بزرگتر انجام داده. چشم برزخیاش که هیچ، گوش و بینی برزخیاش هم باز نشده! ایجاد شوری که میخواهیم در مخاطب بکنیم، این مورد را داریم نشانش میدهیم. درست شد؟
تعریف دوری. خب قبل اینکه وارد تعریف دوری بشویم، نظرتان چیست یکم فیلم ببینیم؟ موافقید؟ پایه فیلمید؟ درست است؟ صدا درست ندارید؟ مشکل صدایمان را چه شکلی حل کنیم؟ این دستگاه جلویتان را روشن کنید، صدا عوض میشود. [روشن است] همهاش صدای خوبی نیست. بله، از کجا میآید؟ [میگوید:] «صدای امام حسین (ع) [از] توالت! سخنان مداحی دهه اول، [از نظر بعضی] کاسبیشان (است).» این چه مغالطهای است؟ «صور»؟ بعد بهش بگویی همهشان؟ میگویند: «نه، بعضیهایشان.» مخاطب چیست؟ ادامه، لذت بردید از هنرنمایی؟ به این میگویند خطابه.
خطابه و مغالطه. «پنیر رسمی درستوحسابی، شیرین، تر و تمیز» مناظره کردیم و خبر حاصل نشد. ولی قشنگ است. کلیپهای ایشان کلاً قشنگ است، ببینید. جالب. «وزارت فرهنگی بزرگترینش چی بود؟» واژههای مبهم. «بزرگترین» با چه معیار؟ بزرگترین کار فرهنگی با چه معیار؟ شاخص چیست؟ تعریف از آن بودجه فرهنگی او چیست؟ آن بودجه فرهنگی مال خود نهاد است، مال خود ساختارش. آن بودجه فرهنگی توی خیابان کار بکند، اثر آخرش چیست؟ «توی دل مردم خالی شده.» خب جذاب است دیگر. مردم دوست دارند حرف بیدینی را از منِ آخوند بشنوند. وجدان دردش آرام میشود. «بیدین بشنوم؟ دوست دارد هر غلطی که میخواهد بکند، مجوزش را از من بگیرد.» کی بهتر از حسن آقامیری؟ خوب است. حالا برای آموزش خوب است. [میگوید:] «حاضر آخر همیشه یک ارجاع به کربلا دارد.» آخر هر... یعنی همه اینها مستند است. مدل ساختمان خیلی حرفهای است توی ساخت کلیپ، پادکست.
حالا من یک کلیپ دیگر از ایشان نشان بدهم. آن دیگر فوقالعاده است. در کار رسانهای انگار خود بیبیسی این را ساخته. «وسط کانالشان عکسهای گل و...» اینها را هم پخش میکند. «روی پله منبر مینشینم.» [یعنی] «من به تو نزدیکترم. من بالا نمینشینم. من میخواهم حرف تو را بزنم، [به] مخاطب نزدیکتر.» تفاوت ایجاد کردن، تفاوت یک جذابیتی دارد دیگر. «این مثل بقیه نیست.» فیگور است دیگر. «همه فلاناند، من هم [فلانم].» «همه آنجوریم، من اینجوری.» این یک شگرد رسانهای است.
توی فیلمنامهنویسی میگویند باید شما «سیاهی» درست بکنیم تا «سفیدی» دیده شود. یکی از اصول فیلمنامهنویسی: شما هیچ وقت نمیتوانی یک شخصیت ممتاز، مؤدب، اخلاقی خیلی خوب را در یک فیلم بسازی [که] جذابیت داشته باشد. چون یک شهید را وقتی میخواهی بسازی، میخواهی بگویی آدم خوب بوده؛ ابوترابی را باید چه چیزی بسازی؟ صد تا آخوند بودند، یکی از یکی بدتر (گندتر)، [تا] ابوترابی از میان آنها بیرون آمد. دمش گرم. برای [این نوع] جذابیت ندارد. صبح از خواب پا شده، مثلاً رفته محل کار، آنجا نشسته، مثلاً چهار نفر کارش را راه انداخته، رفته خانه دارد ناهار میخورد. بعد دزدی بقیه را نشان بدهی که در محل کار صبح تا شب دارند دزدی [میکنند]. بعد این غذا خوردنش در محل کار که غذا از خانه آورده، به چشم میآید. یکی از شگردهای رسانهای این است. بعد یک «تم سیاه» بیاوری که «سفید» خودش را نشان بدهد. وگرنه سفید که به چشم نمیآید. اصلش درست. قرآن از این کارها میکند. موسی را میخواهد نشان بدهد، فرعون را نشان میدهد که موسی به چشم بیاید. شیطان را نشان میدهد، حرف شیطان را میزند. ظلمت و نور را هی روبهروی هم قرار میدهد. ولی بازیاش کجاست؟ بازیاش این دوگانهسازیهای تقلبی است.
درست است؟ «عقلشان را سپردند، نسپردم.» تفاوت امتیازی چیست که میخواهی نشان بدهی؟ «من ویژهام، من فرق میکنم.» «مرز شما را میشکنم.» «من طرفدار شمایم.» «همه جا با بودجه دولتی کار فرهنگی میکنند، من بدون بودجه دولتی بزرگترین کار فرهنگی.» فضای امتیاز. من این شاخص من [است]. کسانی که مایه علمی ندارند، یک همچین شاخصهایی را بشناسید. عمدتاً که میگویم با شاخص دارم میگویم که مغالطه صور کلینما نشود، درصد میدهم بهتان. کف میدان تحقیق بکن. یکی یکی حاضرم نشان بدهم، اسم بیاورم که مثلاً فلان طلبه که در مشهد شما منبری معروف شده، با اسم استاد به در و دیوار میکوبند به خاطر اینکه سواد [ندارند]. این چه بازیهایی در میآورد که بقیه را بکوباند که خودش دیده بشود؟
من بودم توی جلسه. گیرشان بود. نمیشناختم. اصلاً یک بابایی در مشهد شما سخنرانی [میکرد]. قبلش این بنده خدا آمد صحبت بکند، بعد دیدم این دارد با من دوگانه درست میکند. «بخند حاج آقا، میشود بخندی؟ اشکال ندارد. [او] ما را نابود کرد.» بعد ما رفتیم، کسی گوش نمیدهد. «شیادی و حقه بازی.» چه تفاوتی با تو دارم؟ «همان که تو میگویی، من هم میگویم.» شاید من ده تا چیز خندهدارتر از تو هم بگویم. ارتباط داری! تازه آن ماشین شاسیبلندی که داری، من ندارم. ماشینی که پانصد میلیون پولش است، تو داری، من ندارم. پژو میرانند. من با ماشین دویست میلیونی. اینها را نشان بده. تفاوت مزیتهای نسبی اینها هم [وجود دارد]. بله، شما صبح تا شب بیکاری، با هزار نفر، هر کی هر کامنتی توی پیجت میگذارد، میخوانی. من بیکار نیستم، روزی هشت تا درس. مزیت نسبی [من] چیست؟ مثلاً میشود تکتک کامنتها را میخوانی، لایک میکنی، درس میدهی. مثلاً میگویم هشت [ساعت]. خلاصه مزیت نسبی چیست؟ «من موقعیت علمی که ندارم، تحصیلات که ندارم، محضر هیچکدام از علما که زانو نزدهام، هیچ کتاب سنگینی را تازه نخواندهام، نه درس دادهام.» [پس میگوید:] «آدم بیسواد، لوده، فلان. مزیت نسبی من باشم.» مزیت نسبی را دارم، ولی انصاف و اخلاق و تقوا و انسانیت هم دارم. «مزیتم این است که میخندانم.» بعد میگوید: «من سواد حوزوی هم ندارم.» البته ایشان واقعاً مجتهد نیست. خدا به همان انصاف و تقوا و اخلاصش برکت میدهد. دوگانهسازی بکند با بقیه. «فلانی را بپرسید، جوادی آملی را بپرسید. خبر ندارید؟ من کف زندگی مردم را میدانم.» درس میدهد، ده هزار تا شاگرد دارد، نمیتواند بیاید. «تو اگر راست میگویی، برو به ده هزار تا شاگرد درس بده. صبح تا شب کف مردم باشد.» ارتباط دارد، میآیند، میروند. این دوگانهسازیها در رسانه نابود میکند. یکی را برجسته میکند، ولی هزار تا را خراب میکند.
«من میخواهم فالوور جمع بکنم، حرفم متفاوت است.» «همه میگویند حجاب اجباری، من میگویم حجاب اختیاری.» وقتی دغدغه همه حجاب است، «من دغدغه عدالت دارم.» ارواح همشیره شریفتان! این هم دغدغهاش عدالت است. این هم یک بنیانی از عدالت است. این هم یک طیفی از عدالت است. این هم یک رگهای از عدالت است. فازی از عدالت است. «مجرد آزادی حجاب به این معنا که تو میگویی، این هم ظلم است.» فقط مخاطب تو ظلم بودن اختلاس را خوب میفهمد، ظلم بودن هرزگی را نمیفهمد.
[دوگانه]سازی بکنی، میگوید: «به جای اینکه به لرزش کمر یک دختر گیر بدهید، به لغزش قلم یک قاضی گیر بدهید.» چه دوگانهای اینها با هم؟ «به جای اینکه نماز مثلاً بخوانم، [چون] تیم مستندسازی رفته بودیم خارج از کشور، وقت نماز بخوانیم، گفت: "نه، من نماز نمیخوانم. عوضش دروغ نمیگویم."» چه ربطی دارد؟ نماز بخوان، دروغ هم نگو! من نماز میخوانم، دروغ هم سعی میکنم نگویم. چه ربطی دارد؟ انگار مثلاً مخیری بین دو [چیز]؛ یکیاش را انتخاب کنی. نماز بخواند، آدم دروغ بگوید بهتر است؟ این دوگانهسازی حقه بازی است. باید حواستان جمع باشد. دوگانه بین این و آن، این رئیسجمهور، آن رئیسجمهور. هر کی طرفدار این نیست، با آن است. بازی که در رسانه در میآورد. «مخالف روحانی، پس احمدینژادی.» «انرژی هستهای، پس فلانی.» «مخالف برجامی، [پس] تحریمی.» هنرمندانه است. ممکن است. حتماً داریم. ما هم از اینها داریم. «هر کی اینجوری است، آنجوری است.» «هر کی مثلاً به فلانی رأی داده، این از آمریکا خط گرفته، ماهواره دارد که به فلان رأی داده، مزدورند اینها.» «هر کی که از فلانی حمایت میکند، مزدور است.» نه، این هم نیست. یک طیفی هم ممکن است باشند این وسط، هم کاسب تحریم باشند، هم مزدور. استدلال بند این نیست. نمیخواهیم ذهن مخاطب را نسبت به کل این طیف خراب بکنیم. «همه این بیستوچهار میلیون که یک مشت آدم بیدین [نیستند].» «همه کسانی هم که طرفدار فلان [هستند].»
خیلی حرف دارم در این زمینه. حالا [چون] وقت میگذرد، درد و دلم زیاد دارم. چون در فضای رسانه بیاخلاقی ما بیداد میکند، بیداد میکند. طیف مقابل، یعنی جناحی که متشرع نیست که خب ادعایی هم ندارد، دین هم ندارد. ما که ادعا داریم دیگر، باید دیندار باشیم دیگر. «آقا، هر کی که فلان حرف را بزند، این فلان [است].» «به فلانی انتقاد بکند، فلان [است].» ما یک انتقادی به یکی از مسئولین خودی کردیم [در] داستان قدس که آقا مثلاً فلان هزینهای که دارد میشود. ریختند سر ما. نزن! «رویکرد حمایتی هم داریم.» میگوییم بزن. هر جا انحرافی چیزی دیدیم، چیزی نگفتیم. هی رفت، رفت، فایده نداشت. «مخالف فلانی، دشمن پیغمبر است.» در نماز جمعه تهران دهه هفتاد میگفتند: «مخالف فلانی، دشمن پیغمبر.» شعار ما [بچهها]: «استخر فرح در انتظار [است].» به اینجا رسیدیم. «از دشمن پیغمبر است» به اینجا! نه آنجور، نه اینجور. [باید] میانه را گرفت.
بریم ادامه. «هر دانشجویی که نمیتواند معلم بشود.» «اختیارت را به هر کسی نده. [به] دست احدی [از] مراکز اخطاریان [قرار نده].» کسی میخواهد مثلاً حرف کسی را گوش بدهد، اختیار مشورت گرفتن، اختیار دادن. «اثر رسانه منظورم این بود که تسلیم محض نباش.» بله، منظور شما درست [بود]. اثر رسانه، حرف چی بود؟ خاصیتش کجاست؟ یعنی منی که دشمن تقلیدم، قشنگ میتوانم یک کپشن ضدتقلید بنویسم. این را بگذارم توی پیج. سانتو کشیده. دیگر یک هد مانده. همه را گفتی. دیگر ما همین را میخواستیم بگوییم. بازنمایی آن آدم باید [به این باشد که] توجه [کند] مخاطب چی میفهمد از این حرف شما. به کجا منتقل میشود؟ چه کُبرایی برایش شکل میگیرد؟ کُبرایی که بر مخاطب شکل میگیرد، چیست؟
آن آخوندی که گفته: «کارت به کارت کنم بروم بالای منبر.» مخاطب چیست؟ یک نفر بوده. صد تا، دویست تا، ده هزار تا، پنجاه درصد لااقل باشند. آن هم تازه آدم میگوید که بابا، از هر دو تا یکیش. من که یکی، یک بزغاله توی صد هزار تا بز، همین یکی را بهت نشان میدهد. میگوید: «یک دانه بز هم داری آنجا.»
سری قبل بود که یک ساندیسی چیزی میدادند. یعنی الآن دیگر این سری هیچی نمیدهند، تحریمها اثر کرده. گفتم: «آقا، الآن شما اینجا نشستهاید. آمدهاید اینجا بحث بکنیم با هم در مورد مغالطات حرف بزنیم، بحث علمی بکنیم.» آخرش هم که... آخرش که دارید میروید، یک ساندیسی هم میدهند. [میتوانیم] فیلم بگیریم. «ورود شما از پشت بسته.» قشنگ دوربین کاشتن. «ورود تکتک [افراد].» این در باز میشود، همه میآیند تو. میروم آنور از آبدارخانه میبینم این بندگان خدا دارند این ساندیسها را آماده میکنند که کار آماده میکنند. بعد مثلاً دو تاشان هم عصبانیاند. بعد دارد خرکش میکند به زور، عرق میریزد. بعد زنش زنگ میزند. «کار دارد؟ دارم اینها را میبرم.» اینها آدم الکی نشستهاند؟ آن زحمتها را او کشیده. شما فقط نشستی یک آخوند را نگاه کردیم.
دروغ یا درست است؟ مشکل داشت؟ دروغ بود؟ همین است دیگر. یک طبقه فرودست این وسط دارند له میشوند. شما چهار تا مفتخور مینشینید دور همدیگر حرف میزنید، میخورید و [میروید]. واقعیت بود. همهاش این بود. کلاس بود. بعد نسبت به این کلاس وظیفه است. نسبت [به وضعیت] الآن نمیآورمَت. فقط [میخواهیم] با بقیه همدردی بکنیم. چیزی نمیدهیم که همدردی بکنیم. چهار [سال] طول کشید. گفتم: «از باب همدردی با عزیزانی که مشکل مالی دارند، دیگر ناهار نمیدهیم.»
خلاصه آقای قرائتی میگفت که اول انقلاب رفتم خانه یکی از علما. حالا این را الآن دارم میگویم، این قضیه قرار نیست برای شما کُبرا درست بکند. یک آقا، یکی از علما سر ظهر شد. ایشان گفت که: «ناهار تشریف داشته باشید.» گفتیم: «باشد.» [گفت:] «علی، ناهار چرب و شیرین میآورم.» گفت که یک سوپی آوردند، گذاشتند. [بعد] کشیدند و رفتند بالا. هر چی نشستم، ایشان نیامد. بعد نیم ساعت، چهل دقیقه آمد. گفت که: «آقای قرائتی، ناهارتان را میل فرمودید؟» [من گفتم:] «ناهار که من این سوپ را خوردم، منتظرم [برای ناهار اصلی].» [گفت:] «نه دیگر، همین ناهار بود دیگر. دیگر ناهار دیگر چی بود دیگر؟ همین انقلاب کردیم برای زهد اسلامی.» گفتم: «حاج آقا، زهد اسلامی یعنی خودم دستم برسد و نخورم، نه اینکه به مهمانم ندهم. این دیگر زهد اسلامی نیست، این بخل اسلامی است. وقتی به مهمانت نمیدهی، [این] بخل است.»
بعد از اینکه خیلی وقتها مسئله این شکلی است، آن بازنماییاش کاملاً چیز دیگری در میآید. اثرش در ذهن مخاطب کاملاً یک چیز دیگر است.
تاکسی سوار شدم. [یک] روحانی، یکی از طلبهای [طرفدار] آقامیری. چیست؟ یک نفر را دارم میگویم، مغالطه نشود. میخواهم بگویم روی همچین یک نفری که احتمالاً کم هم نیستند، یک همچین اثری هم میتواند داشته باشد این حرفها. گفتم: «چطور؟» گفت: «پسر من از وقتی پای منبر این آقا میرود، نماز را گذاشته کنار.» خیلی جالب است دیگر. هیئت میرود، منبر میرود، نماز را ول کرده.
روایت خواندی. بحث شده بود هزار تومان. یکی میخواست. گفت که: «ببین، هزار تومان ازت میخواهم. هزار تومانم را بده.» گفت: «ببین، تو هزار تومان از من میخواهی، درست است؟» گفت: «آره.» گفت: «من هم هزار تومان به تو بدهکارم، درست است؟» گفت: «آره. حرفت را قبول میکنم، میفهمم. قبول میکنم ولی چیزی توی جیبم نمیآید.»
واژه «بدهکار». طرف بدهکار [است.] «من به تو بدهکارم.» یعنی یک وظیفه نسبت به تو دارم. «حقی دارم به گردنت. بدهکار کن. من به تو بدهکارم.» لحنشان را شما [ببین]. «مثل اینکه خبر نداری، بنده به شما دو میلیون بدهکارم.» نباید صحبت [کند]. گردن کج میگوید: «دو میلیون بدهکار.» طرف نمیداند. میگوید: «ببخشید، من غلط بکنم!» [اما در واقع] بدهکار [است]. این مغالطه است. یعنی آن جوِ من، پرستیژِ من، یک جوری درست میکند. کسانی که حرفشان شنیده نمیشود دیگر به حرف کار ندارند. آن حق به جانبی دیده میشود. «من احساس میکنم محکومم.» پرستیژ است که دارد کار [میکند]. پرستیژی [طرف] دارد خراب میکند: «همه آخوندها فلاناند.» «نهادهای فرهنگی.» بعد دوگانهسازیها. «نهاد فرهنگی دارد خرج میکند، خرج خون مردم را به شیشه بکنی او را.» یعنی هر جایی که داری کار اسم فرهنگی، نهاد فرهنگی، بودجه فرهنگی شنیدی، میخواهد یک کاری بکند، اثر رسانه اینهاست.
بعضیها واقعاً رسانهای [اند]. یعنی این کارها، کار رسانهای است. این خیلی قشنگ است. انگار خود بیبیسی ساخته این را. نگاه کنید، خیلی جالب. «دنیاطلبها متوهم.» «دنیاطلبها این کُبرا درست است.» حالا بعد میآید کلاً جمله دوم را داشته باشید. «توهمش خوراکی [است].» از کجا به کجا رفت؟ از حکومت حاکم رسید به حکومتهای آخوندها و لباس دین وسط. اصلاً خیلی بدون درد و خونریزی، کاملاً ذهن آماده بود. بعد حاکم هم بالاخره باید دزدی و گرگی بکند، زور بگوید، دشمن [باشد]. حالا این هم همان است. فقط یک تفاوت دارد که «آن سگ شرف دارد.» «من که نگفتم همه اینجورند.» اثر رسانه، مخاطبش... مخاطب دلش خالی شد، زده شد از همه واژه. چقدر واژه قشنگ اجتهاد میکند که: «فلانی فاسد، چی شده؟ تورمی که مقدسش کرده.» یکی دیگر هم دارد، آن هم قشنگ است. حالا سه تا دیگر دارد، ببینیم. ستارهام. پردازش تصویریاش هم فوقالعاده است. خیلی قشنگ بهتان میگویم کجا چه تصویری را نشان [میدهد]. با دقت ببینید.
«حاکمیت داشتی دیگر.» عکس یک دور دیگر با دقت بیشتر. دوستان، حجتالاسلام حسین بیبیسی هستند. «قشری حاکمیت عمامه امام را دارند رنگ میکنند.» نگاه کن. عالیه. محشر است این حسن آقامیری. «ذخایر شیطانی ایشان در عصر ما.» از عکس امام آمد کجا؟ از عکس رنگ کردن امام آمد تو مردم، سرِ ارزان. این کلیپی است که تازه گذاشتهام.
خداوکیلی بیبیسی بخواهد این حرفها را بزند، با روایت میتواند منبر امام حسین (ع)، مجلس امام حسین (ع) بنشیند. با یک فیگور مردمپسند، با روایت تحریم و فشار و قلدر بازی و عرقخوری و اینها، حرفها را بزند. کی بهتر از اینها؟ متحول شدن را نشان میدهد. اینجایش را داشته باش. خیلی جالب است این صحنهاش. عالیه. «تجمع مردم سیاسی.» دارد حرف میزند. کارهای قشنگی. «پرچم آتش [خورده].» «در مجلس دارد در مورد دروغ [صحبت میکند].» این صحنه، روی این صحنه، حرفی که دارد میزند، خیلی جالب است. «مسیر عمر سعد و شمر.» خیلی واقعاً عالی. باز هم ببینیم حالتان جا بیاید. یک میلیون فالوور دارد ایشان در اینستاگرام. اول تا آخرش دقت گوش بدهید، خیلی قشنگ. صور کلینمای خیلی قشنگی دارد. «ساخته نمیشود مسجد.» «ساخته [نمیشود]، تحقیق کنید توی کشور.» «آزار مساجد برای همسایه.» مورد میگوید: «آخوند دارد میگوید که مردم را لعن میکند.» «آخونده دارد میرود.» حرفهای آخوند دارد پخش میشود. خیلی تویش نکته است. «رگباری میخورم.» جالبش این است فریدون فرخزاد نیست هی بخواهم توضیحم بدهم، وقتتان گرفته میشود.
اینجا که دارد نشان میدهد، اینجا مدرسه حاجآقای مجتهدی تهرانی است. حوزه است، مسجد نیست. حوزه علمیه است. بعدش هم اینجا اصلاً اینجوری هست. یعنی چون طلبهاند، اساتیدند، میآیند و میروند. آن روبرویش هم حالت چی دارد؟ پارکینگ دارد. پارک میکند. طلبه است که دارد میرود حوزه. حوزه مثلاً آمده بیرون. محلهای پایین شهر و مردم عاشق این [هستند]. «مردم سر و کله شما [را] میروند بالا، میگویند شما برکت زندگی [هستید].» عاشق همین موتور و ماشین و اینها که پارک میشود. صحنه پیدا کرده. دارد چه محتوایی رویش میگوید؟ «ارزش ملک میآید پایین به خاطر مسجد.» «چقدر این مساجد در زندگی ما مختل [کننده است]!» «چقدر ما بدبختی داریم از این مسائل!» «چقدر شرّ این مسجد [از سر ما] کنده شود!» «هر کی مسجد کمک میکند...» «هر کی مسجد میرود، هر کی مسجدی است.» «مسجد برو.» قرار ما مسجد. «مسجد، مسجدِ مسجد است.» مسجد چیست؟ برای لجنمال کردن یک واژه، از این ادبیات قشنگتر چه کاری میشد انجام داد؟ و ما عمامه با تم با پوزیشن ظلمستیزی و عدالتخواهی برای مردم. خیلی قشنگ است دیگر. چقدر هنرمندانه است. تمام نقاط، تمامش چی بود؟ صور.
«همیشه مساجد محور دعواست.» حالا جبهه و اینها دیگر کار نداریم که همه اعزامها از مساجد بود و همه بچههای مسجدی بودند که رفتند شهید شدند. «شهدا، عزیزم، شما چه ربطی با شهدای تربیتشده مسجدی دارید؟» لذت میبرید یا نه؟ بله، چرا؟ چرا لذت؟ ذهن خلاقی. «عبا افتاده روی پله، [روی زمین] نشسته، دست گرفته.» صحنه را ببین. صحنه منتقل میشوید به چیزی که دارم میگویم یا نه؟ تفاوت یک آخوند با آخوندهای دیگر فقط در حرفهایش نیست. کل این پوزیشن متفاوت است. باور را ایجاد میکند که «من متفاوتم». «اگر هم با من دشمنی [کنید]، من با آنها متفاوتم.» برای مردم متفاوت جذاب است. و میتواند با تفاوتش مظلومنمایی کند. «من چون حرفهای شما را نمیزنم، مظلوم شدم.» «نماز میخواند.» کلاً این نباید آن بچه، آن راننده تاکسی بینماز شود. از این حرفها چه اتفاقی در من مخاطب بیفتد؟ من چه تحولی، چه جهشی، چه حرکتی در من باید شکل بگیرد؟
در نقد ایشان و تحلیل ایشان خیلی حرف دارم. یکی دو حرف [نیست]؛ باید بنشینیم و چهل، پنجاه ساعت بحث بکنیم. شخص ایشان، این تبلور یک مکتب و یک ایده و یک خوانش عمومی است که در این آدم بروز پیدا کرده. برای همین یکهو میگیرد، جذاب میشود. این «تم» جذاب میشود و گفتمان میشود. من، طلبه، احساس مخاطب داشته باشم، اینجوری حرف بزنم. «ببین، همه جوان نشستهاند.» تازه یک طلبه هم اینجا، «ببین، تمام حل است.» حالا کانالشان را بروید دیگر، حالا بیدارباش. بروید ببینید چی میگوید. برگردیم سر بحثمان. فیلم زیاد است. اگر بخواهیم، خیلی میشود آورد بحثهای مختلف. حالا ایشان یک مورد، یکی از آخوندهای ماست. چندین مورد اینستاگرام که الی ماشاءالله.
مغالطه بعدی «تعریف دوری». خیلی سریع میگویم، جمع و جور. برای معنا کردن یک واژه از یک واژه دیگر استفاده میشود که دانستنِ معنای واژه دوم وابسته به دانستن معنای واژه اول است. «خورشید چیست؟» میگوید: «خورشید، ستارهای است که در روز طلوع میکند.» خب من روز را میدانستم که خورشید را میدانم. در تعریف روز: «روز یعنی مدت زمان بین طلوع و غروب خورشید.» معرکه است!
«چریدن» یعنی غذا خوردن حیوان از مرتع. «مرتع» چیست؟ بخشی از دشت و صحراست که در آن علف میروید. «علف» چیست؟ یعنی گیاه در حال رشد که حیوان از آن [میخورد].
مثال دوم: عارفی مدعی را پرسیدند: «جوانمردی چیست؟» گفت: «ترک کامجویی.» گفتند: «کامجویی کدام است؟» پاسخ داد: «ترک جوانمردی.» وقتی که شخص معنای هیچیک از دو واژه مترادف در تعریف را نداند، در این صورت تعریف بیفایده است؛ ولی اگر یک واژه روشنتر، شرح اسم خواهد بود و تعریف تصوری خواهد داشت. [در این حالت، تعریفکننده] واژه دیگری را معادل کرده و فرض را بر این گرفته است که شما معنای واژه دوم را میدانید؛ یعنی چه؟
مثال سوم:
محتسب در نیمه شب جایی رسید
در بن دیوار مردی خفته دید
گفت: «هی مستی؟ خوراک حسن آقامیری اینها [است]. بهش بدهیم بخواند منبرش.»
گفت: «از این خوردم که هست اندر صبو.»
گفت: «آخر در صبو واگو که چیست؟»
گفت: «آنچه خوردهام.» گفتیم: «خفی است.»
گفت: «آنچه خوردهای آن چیست؟» آن
گفت: «آنکه در صبو مخفی است.»
دور میشد این سوال و این جواب
ما چون خر محتسب اندر خلاب
[گفت:] «چی خوردی؟» گفت: «از اینها.» گفت: «توی این چیست؟» گفت: «همان که خوردم.»
هنرمندی آقایان با خانمهایشان برای پیچاندن و در رفتن و اینها خوب است. [مثلاً] اینگونه خیلی وقتها این شکلی میگوید: «اوباما رئیسجمهور خوبی نبود.» «چرا؟» «چون کشور را داغون [کرد].» «چرا کشور را داغون کرد؟» «معلوم است دیگر، چون رئیسجمهور خوبی نبود.»
«فلانی از نظر کارشناسان استفاده نکرد، مشورت نگرفت از بقیه.» [طرف] میگوید: «نه دیگر، اگر [میکرد] که من دارم میگویم دیگر.» «از نظر کارشناسان، جورج بوش سخنور توانایی است، چون سخنانش بر مخاطب مؤثر است.» دقت میکنی؟ یعنی یک جمله بود. پس ما در یک جمله هم میتوانیم تعریف دوری داشته باشیم. «از کجا میگوییم سخنور خوبی، توانایی [است]؟» اصلاً خود «سخنور توانا» یعنی کلامش در مخاطب اثر دارد. استدلالت را میآوری، خودش همان ادعایت است. در تعریف دوری استدلال و ادعا یکی میشود. همانی که ادعا آورده، دارد یک جور دیگر در استدلال میآورد.
«فلانی افراطی است.» «برای چی؟» «از نظر اعتدالیون استفاده نمیکند.» آخه، تو اعتدال، افراط را تعریف بکنم؟ اصلاً تعریف افراط و اعتدال اینها را بگو! یک چیزی را دیفالت گرفته به اینکه «من معتدلم، افراطی روشن است دیگر.»
مغالطه بعدی «کن هوجه» که اینجا بحثی ازش نداریم.
مغالطه بعدی که خیلی خوراک است، «علت جعلی». این کولاک! خیلی هم شیرین است، یعنی خیلی رایج است. اگر حال دارید بخوانید. هشت تا مثال دارد. یکی از مهمترین مغالطاتی که ما داریم و خیلی رایج است، «علت جعلی». این مغالطه دو شکل اصلی دارد:
1. چیزی به عنوان علت وانمود بشود که در واقع علت نیست.
2. بخشی از علت به عنوان کل علت معرفی [شود].
اصلاً یک چیزی علت نیست، این را به عنوان علت معرفی میکنی. ماجرای معروف ترن که مال کدام یک از این فلاسفه غرب بوده، حالا اسمش یادم نمیآید. در ترن بوده. قطار میرسد به تونل. این موز را که گاز میزند، همه جا تاریک میشود. بعد گفته بود که آقا، موز کوری چشم میآورد. «من در تهران بودم، موز را که خوردم، [هیچ جای دیگر تاریک نشد].» خیلی از مسائل اینشکلی است.
یک چیز دیگری که اتفاقاً همزمان شده، [مثلاً] روی یارانه: «اگر [به مردم] یارانه را نمیدادی، مردم اینقدر بدبخت نمیشدند.» همزمان شد یارانهدادن با فشار اقتصادی. «اثر یارانه است که مردم پدرشان در آمد.» میشود «علت جعلی». چیزی که اصلاً علت نیست، علت هست، همه علت نیست، یک بخشیش است.
«ما اگر مرگ بر آمریکا نمیگفتیم، پدر ما در نمیآمد.» بله، یک مقداری پدر ما را در میآورند به خاطر این است که مرگ بر آمریکا گفتیم؛ ولی خیلی جاها مرگ بر آمریکا نگفتند، باز پدرشان را درآوردند. یک متنی بنده نوشته بودم، نمیدانم این را خواندید یا نه، در مورد شهید حججی. شهید حججی روی سینهاش یک عنوانی داشت، یک تایتلش: «خادم المهدی». شهید حججی این را داده بود برایش دوخته بودند روی سینهاش. چون «خادم المهدی»، غلام امام حسین (ع) بود و شهید شد. «من هم غلام امام زمانم، میخواهم شهید شوم.» کار رسانهای که میگوییم. حالا اینکه کار... کار فوقالعاده است. یعنی میخواهم بگویم نمونه برایتان بگویم که کار خطابی باید باشد، برهانی گفتم اصلاً اثر ندارد. «آقا، خیلیها هم هستند مرگ بر آمریکا نگفتند، بیچاره شدند.» برهان به درد مردم نمیخورد. جزئی باید بگویی. نمونه. حالا نمونه. حالا نمونه در قیاس. متنی که بنده نوشتم، متن کوتاهی، فکر کنم سه خط بود. گفتم: «اینی که بگویی اگر مرگ بر آمریکا نمیگفتیم، آمریکا کاری با ما نداشت، مثل این میماند که بگویی اگر شهید حججی روی سینهاش ننوشته بود «خادم المهدی»، سرش را نمیبریدند.» بله، اینی که نوشته، بیشتر تحریک کرده؛ ولی به خاطر این نمیکشنش. معلوم شد.
«نابود با خاک یکسانمان کردند.» «کشور دیگر باج میدهند.» «دو هفته، دو هفته حمایت نکنیم، ایران میخورد.» «سوبسید میگیرد بابت اینها.» «چقدر دارد پول میگیرد از اینها بابت اینکه من اگر نباشم، نابود میشوی.» «نابود نمیشوم، اینقدر پدرم در نمیآید.» «هر چی ذخیره نفتی داشتم برای تا هزار سال بعد هم، همه را در بیست سال درآوردم.» تحریم بکنی باید نفت را تحریم بشود. «من باید جبران بکنم در آن کشور نسبت به آیندهاش.» ذخیرهای که مال مثلاً ده تا نسل بعد [است]، همه را دارد میدهد. اینها خیانت نیست؟ اینها خسارت نیست؟ اینها هزینه نیست؟ به عنوان یک تهدید به حساب میآییم. سر وقتش هر وقت احساس... احساس میکنم دیگر آن کارایی لازم را نداری یا داری پررو میشوی، زیر [میزنی].
یک وقتی چیزی که اصلاً علت نیست به عنوان علت معرفی میشود. یک وقت دیگر علت هست ولی بخشی از علت است. اگر برای تحقق معلولی چند عامل لازم است تا آن معلول محقق شود، مغالطهکننده معلول را فقط به یکی از علل استناد میدهد. حالا ده تا چیز باید داشته باشی. این امنیت محصول چیست؟ «سایه جنگ را برداشته است.» حالا ده تا عامل بوده که ممکن است تازه یکی از آن ده تا بوده باشد. «ما را نمیخورند به خاطر اینکه من رفتم با آنها حرف زدم، گفتم به ما را نخور، گفت باشد بخور.» هنرمندی بخش عمدهای از اثرگذاری را روی ذهن مردم [میگذارد] چون مردم این حرفها را راحت میفهمند. ملموس. مردم چیزی که ملموس باشد [را دوست دارند]. کلیات، ابوالبقا! مردم فلسفهبافی و کُبرا گفتن و این حرفهای شعار و انتزاع و ذهن و اینها [را دوست ندارند]. این متن جامعه دارد میگوید: «ببین، این آن، آن، این فلانی آنجور، آن یکی اینجور.»
عمرو عاص دستور داده بود که به معاویه گفت که: «میخواهی این نسل بعدی مال تو باشد؟ از الآن بسازی. چکار بکنم؟» «کار رسانه.» یعنی پدربزرگ این کارها هم [همراه بود]. گفت: «یک سری بزغاله بخر.» ببخشید. مناطق محروم. این بچههای کوچک [در] روستاهای خوزستان برق را قطع میکردند. در گرمای خوزستانی که حالا کولر هم جواب نمیداد. چقدر قشنگ است. «علت یعنی فلانی علت این کار.» حالا چیزی که اصلاً علت نیست، اصلاً هیچ ربطی به این بدبخت ندارد.
علت وقوع مغالطه یا جهل است، یا غرضورزی. یا واقعاً نمیداند دارد نسبت میدهد. یا از غرضورزی است. منظور از جهل این است که افراد جاهل و کماطلاع از مسائل مختلف برای تحلیلِ [واقعیت] بدون در نظر گرفتن استدلال منطقی به اظهار نظر میپردازند و مورد نظر را به علل موهوم [یا همان] خرافات منتسب میکنند. اینها فقط خرافات نیستند. ما فکر میکنیم خرافات فقط اینهاست. تحقیق بکنید که خرافات انگلیسیها... مردم انگلیس به شدت خرافاتی [اند]. باز این را قید بزنم، [منظورم] همه مردم نیستند و مغالطه نشود. تعدادی از مردم انگلیس، تعداد قابل اعتنایی از مردم انگلیس، خرافاتیاند. همین «چشم نخورد»، میزند به تخته. این کار کیست؟ کار انگلیسیهاست. نعل اسب میزند برای اینکه چشم نخورد، برکت بیاید. کار کیست؟ کار انگلیسیها. بحث تاریخی کردند که ماجرای کربلا نشأت میگیرد که اینها نعل اسبشان را آوردند توی خانهها برای برکت و اینها. خلاصه جالب است که اینقدر این ادعای روشنفکری و اینها. این همه خرافاتی که بین [روشنفکران] دیده نمیشود که مثلاً تو الآن یک صدای جغد شنیدی، الآن فلان اتفاق برایت میافتد. «من هر وقت صدای جغد میشنوم، اینجوری میشود.» «هر وقت اول صبح فلان کس به من پیام میدهد، آن روز آنجوری [میشود].» خیلی از ماجرا جالب است ها! از این اتفاقات زیاد [است]. «هر سالی که اینجوری شروع میشود.» مقاله نوشته. «همه آدمها در سال نهم دههشان (در روانشناسی، سن نوزده سالگی، بیستونه سالگی، سیونه سالگی، چهلونه سالگی)، آن سال نهم، سرِ خِل [بازی].» خلاصه میگوید آن سال آخر سال خِلبازی است. علت چیست؟ اصلاً از کجا بوده؟ حالا یک مورد، دو مورد، پنج مورد. نوزده سالش است، بیستونه سالش است، سیونه سالش است. این مثلاً کل این سال یک کارهای عجیب و غریبی دارد میکند. مقاله علمی، پایاننامه. بامزه است، عجیب غریب است واقعاً.
پس یک وقت علتش جهل است. یک چیزی که اصلاً ربط ندارد، دارد به عنوان علت به حساب میآورد. این خیلی مغالطه پرکاربردیها. اگر بخواهیم ده تا مغالطه بگوییم، اینها اصل مغالطه است. یکیش قطعاً چیست؟ علت جعلی. تقریباً اکثر این مغالطاتی که آدم میشنود، در آن همیشه یک علت جعلی وجود دارد.
علت جعلی. منظور از غرضورزی این است که گاهی شخص از علت واقعی امری خبر دارد، اما برای اینکه [اشتباه را] به دیگری نسبت دهد و آن را به عنوان علت حقیقی معرفی [کند]. «امروزه تجربه نشان داده است که قوه مقننه در کشورهای مختلف هرچه قوانین پیچیده و دستوپاگیر بیشتر تصویب کنند، آمار جرم و جنایت و نقض قانون بیشتر [میشود].» «عامل رشد جرائم چیست؟» «تصویب قوانین دستوپاگیر.» «تقصیر مجلس ماست.» ما باید این مطلب را بپذیریم که بهترین راه اداره کشور و جلوگیری از تخلفات قانونی [این است] که این نظام قضایی پیچیده و دستوپاگیر را کنار بگذاریم.
نامهای به رهبری نوشتهاند: «ما سی میلیون پرونده داریم توی قوه قضاییه. اگر قوه قضاییه درست کار میکرد که ما سی میلیون پرونده [نداشتیم].» چه ربطی دارد؟ «کتککاری بکنند، [این میشود] یک پرونده.» «قوه قضاییه با هم کتککاری نمیکردند؟ پرونده اضافه [نمیشد].» «سی میلیون پرونده قضایی داریم.» علت جعلی. «از وقتی ما آمدیم فلان شد.» «همین که ما آمدیم دلار کشید پایین.» تقصیر شما [نیست.] هنرمندی خوب [بود].
مثال بعدیاش باشد انشاءالله جلسه بعد. هشت تا مثال فقط اینجا داریم و کلی هم روی فیلمها میشود این را [دید]. اگر بتوانم انشاءالله برای این یک تیکه مناظره انتخاباتی میآورم برایتان، لذتش را ببرید انشاءالله. اصلاً مناظرهها خوراک است. یک کمی از این فیلمها خواهیم دید.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه اول : چرا شناخت مغالطات از نان شب واجبتر است؟
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دوم : شناخت مغالطه ابهام ساختاری
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه سوم : ترکیب مفصل و تفصیل مرکب
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه چهارم : از واژههای مبهم تا سورهای کلینما
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه ششم : علت جعلی؛ مادر مغالطات و سلاح رسانهها
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هفتم : بزرگنمایی و کوچکنمایی؛ ابزار پنهان رسانهها در جنگ نرم
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هشتم : نقل قول ناقص؛ دروغی بدون دروغ
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه نهم : مغالطه تفسیر نادرست
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دهم : وقتی بستن راه استدلال به ابزار سیاست بدل میشود
کارگاه تحلیل مغالطه
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه اول : چرا شناخت مغالطات از نان شب واجبتر است؟
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دوم : شناخت مغالطه ابهام ساختاری
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه سوم : ترکیب مفصل و تفصیل مرکب
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه چهارم : از واژههای مبهم تا سورهای کلینما
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه پنجم : مغالطه صور کلینما در جامعه و رسانه
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه ششم : علت جعلی؛ مادر مغالطات و سلاح رسانهها
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هفتم : بزرگنمایی و کوچکنمایی؛ ابزار پنهان رسانهها در جنگ نرم
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هشتم : نقل قول ناقص؛ دروغی بدون دروغ
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه نهم : مغالطه تفسیر نادرست
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دهم : وقتی بستن راه استدلال به ابزار سیاست بدل میشود
کارگاه تحلیل مغالطه
در حال بارگذاری نظرات...